پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
فرصت دادن برای شروعی دیگر
اشتباه کردن اشکالی ندارد، به شرطی که دائم آن را به خاطر داشته باشی. ”کنفوسیوس“
این ایده را پسر هشت سالهام اندرو زمانیکه به دردسری جدی افتاده بود، به ذهن من راه داد. او دیوار هال را تبدیل به تابلوی نقاشی کرده بود و برای تنبیه در اتاقش حبس شد. وقتی از اتاقش بیرون آمد، جلوی من ایستاد و شست پایش را دایرهوار روی قالی کشید. فهمیدم میخواهد مطمئن شود او را بخشیدهایم و هنوز دوستش داریم. بالاخره سرش را بالا آورد و با لحنی بامزه پرسید: ”مامان میشود از نو شروع کنم؟“ و این کلمات ساده در خانه بهصورت سنت در آمد. شاید در خانه شما هم همینطور باشد.
وقتی با مردم هستی، در سر کار یا هر جای دیگر، به هر حال اشتباه رخ میدهد. مردم از کوره در میروند، حرفهائی میزنند که آرزو میکنند نزده بودند، غضبناک میشوند و روزهائی بد در پیش خواهد بود، مگر اینکه تو کلامی در اختیار داشته باشی که بهوسیله آن تضادها را از بین ببری و بحران را پشت سر بگذاری. نتیجه این میشود که مجبور نیستی این بار را به دوش بکشی و به موردی که ماهها و سالها پیش اتفاق افتاده است، پایان میدهی. همانطور که دیوید ویسکات نویسنده گفته است: ”در عصبانیت، آسیب است که جا میافتد.“ نارضایتیها روی هم جمع میشود و جای مهر و محبت و عمل خیر تو را میگیرد و غم و اندوهی ناگفتنی برجا میگذارد.
● به ناسازگاریها خاتمه بده
بنابر انتظارم، فقط یکبار از زندگی عبور میکنم، اگر قرار است لطفی به همنوعم کنم، بگذار همین الان اینکار را کنم، نه اینکه آن را نادیده بگیرم یا از آن طفره بروم، چرا که دوباره از این مسیر عبور نمیکنم.
”ویلیام پن“
برای حفظ سلامت خود و عزیزانت هم که هست، خود را از شر غصهها خلاص کن، قبل از اینکه تو را در تأسف و ندامت دفن کند. کدورتها را از بین ببر و به مردم فرصت بده از نو شروع کنند.
چند هفته بعد از شیرینکاری اندرو، میبایست صبح زود از مائی به هونولولو میرفتم. بچهها را صدا کردم تا بگویم دارم میروم، اما جوابی نشنیدم. به حیاط رفتم و دیدم که با سگ همسایه بازی میکنند. بچهها نمیتوانستند با لباسهائی که سرتاسر پوشده از پشم سگ بود، به مدرسه بروند. بنابراین آنان را بهداخل خانه بردم تا لباسشان را عوض کنم و دائم مضطربانه به ساعتم نگاه میکردم.
وقتی ماشین را از گاراژ بیرون میآوردم، تا نالهکنان گفت: ”آخ... کولهپشتیام را فراموش کردم.“ او با عجله رفت تا کیفش را بیاورد. حالا دیگر دیرم شده بود و دیوانهوار رانندگی میکردم چون دلم نمیخواست پرواز را از دست بدهم. بالاخره جلوی مدرسه رسیدم. ترمز گرفتم و در اتومبیل را باز کردم. بچهها پائین پریدند و من هم با چند ثانیه تأخیر به هواپیما رسیدم.
همان شب موقع بازگشت به خانه، هواپیما با توفانی سهمگین روبهرو شد. ما در آسمان به شدت بالا و پائین میرفتیم و هیچ نمیدانستیم جان سالم بهدر میبریم یا نه و من در مورد تنها چیزیکه فکر کردم این بود که آخرین خاطره پسرانم از من، آدمی نگران و عصبی خواهد بود.
طبق معمول در چنین موقعیتهائی، دچار بینش و درکی ناگهانی شدم؛ درک ناگهانی از ذات یا مفهوم چیزی، و اینکه با خدا همپیمان شوم.
بنابراین با خدای خود عهد کردم اگر هواپیما صحیح و سالم، به زمین نشست، هرگز اینطور عجولانه از عزیزانم جدا نشوم و بهجای اینکه از صحنه جدائیام آش شلهقلمکار بسازم، خاطرهای پر مهر بر جای بگذارم. خدا را شکر که هواپیما صحیح و سالم به زمین نشست و مسئله مرگ باعث شد خداحافظیهای ما شکل گیرد.
آیا کسی را میشناختی که خیلی به هم نزدیک بودید و یکدفعه از هم جدا شدید؟ آیا سوگند خوردهای هرگز از او عذرخواهی نکنی چون او مقصر بود؟ آیا غرور احمقانه باعث شد دوباره به سراغ او نروی؟ آیا شده با تردید گوشی تلفن را برداری تا به او زنگ بزنی و یکدفعه پشیمان شده و گوشی را سرجایش گذاشتهای، چون او را بابت رفتار ظالمانه و حرفهای ناپسندش نبخشیدهای؟
● از کینهتوزی دست بردار
غرور پیشرو و تباهی است و خودخواهی پیشرو سقوط.
صادق باش. هنوز جائی در قلبت هست که فکر کنی ممکن است روزی جبران چیزی را کنی؟ اگر این فرصت را از دست بدهی، چه؟ اگر در این اثنا، برای تو یا آن فرد اتفاقی افتاد، چه؟ زمانیکه تو دیگر فرصت جبران نداشته باشی.
ساموئل باتلر میگوید: ”همیشه سعی کن دوستیات را مرمت کنی.“ فلسفه این است که برای ارتباطاتت ارزش قائل باش و برای مرمت آنچه فرو پاشیده، پیشقدم شو و منتظر فردا نباش. به آینده امید نبند که بیاید و شما را به هم پیوند دهد. آخرین جملهای که هنری دیوید بر زبان آورد، این بود: ”بدون پشیمانی و تأسف این دنیا را ترک میکنم.“ آیا تو هم میتوانی همین را بگوئی؟ اگر برداشتی غلط باعث جدائی شده، گذشتهها را ول کن و بهدنبال چاره باش.
● همانطور باش که دلت میخواهد باشی
اگر مشکلی هست، متعلق بهخودت است. اگر خیال میکنی ممکن است روزی کسی بابت آن کاری کند، یاد باشد، آن کس خودت هستی.
”فلسفه ذن“
داری فکر میکنی: ”اما او بود که اول شروع کرد؟“ از خودت بپرس دوست داری دوستی یا آبروی خود را حفظ کنی؟ مارتین لوترکینگ گفته است: ”قانون قدیمی چشم در برابر چشم باعث میشود همه کور شوند.“ نخوت و غرورت را زیر پا بگذار. بدخلقیات مردم را به دردسر میاندازد. غرورت هم همینطور.
آن فرانک اعتقاد دارد: ”شکل گرفتن خصائل نهائی فرد در اختیار خود اوست.“ بهتر است سعی کنی بهجای اینکه کینهتوز باشی، منطق پیشه کنی و معنوی باشی. بگو: ”بهتر است حتی وارد جزئیات نشوی که چه شد و چرا. من صرفاً میخواهم خواهر (برادر یا دوست) باشیم. میشود از نو شروع کنیم؟“
در یکی از جلسات، شرکتکنندهای به من گفت که چطور این ایده کمکش کرد تا دو خواهرش که مدت ده سال بود با هم حرف نمیزند، آشتی کنند. این ماجرائی آشناست.
پدر و مادر ما وصیتنامهای بر جا نگذاشتند. دو خواهر بزرگترم بنای دعوا را گذاشتند که میخواهند خانه پدریام را بفروشند. دلم نمیآمد اینکار را بکنند، چون پدر و مادرم مدت چهل سال در آنجا زندگی کردند. بالاخره وکیل گرفتم تا از منافعم حمایت کند. دو سال ناگوار گذشت تا املاک تقسیم شد و ما فقط از طریق وکلا با هم تماس داشتیم.“
او ادامه داد: ”وقتی تعریف کردی که چطور در هواپیما نشسته بودی و ناامید از اینکه آیا باز هم بچههایت را میبینی یا نه، من بهخودم آمدم و فکر کردم هر سه ما داریم خطر میکنیم. شاید همین مسئله در مورد اتومبیل هم پیش بیاید و ما همچنان با هم قهر باشیم. متوجه شدم این مسئله پیش پا افتادهتر از آن است که این همه مدت، کش بیاید. همان شب بعد از جلسه تو، به خواهرانم زنگ زدم و یادم آید که فقط میگفتم گوشی را نگذارند. بعد از آنان خواستم که گذشته را فراموش کنند و دوباره به شکل خانواده دور هم جمع شویم. از صدقه سر حرفهای تو، ما پیوندی را که سالها بود قطع کرده بودیم، دوباره جفت و جور کردیم.“
● هیچ رابطهای را با دریغ و افسوس حفظ نکن
دریغ و افسوس بابت کارهائی که در گذشته انجام دادهایم، ممکن است به مرور زمان مرتفع شود، اما دریغ و افسوس بابت کارهائی که نکردهایم، تسکینناپذیر است.
”سیدنی هریس“
تازگیها با یکی از اقوام با دوستان صمیمیات حرف زدهای؟ یا شاید به قدری سرتان شلوغ بوده که وقت نکردهاید سری به هم بزنید و یا ناهار و شامی با هم بخورید.
وقتی این فصل را مینوشتم، پدرم فوت کرد.
یکی دو هفته قبل از اینکه نگارش این فصل را شروع کنم، خانواده ما در کالیفرنیا تجدید دیدار داشت. پس از سالها، تمام بچهها و نوههای پدرم دور هم جمع شدند تا کریسمس را جشن بگیرند. تصویری بسیار روشن از پدرم در ذهن دارم. او روی زمین نشسته بود و همه دور و برش بودند. او شاد و خوشحال نقش بابانوئل را بازی میکرد و یکییکی هدیه همه را میداد. آن چند روز با هم بودن بهراستی موهبتی الهی بود. ما قایقسواری و اسبسواری کردیم، با هم قدم زدیم. پدرم از بودن با عزیزانش بسیار لذت برد.
وقتی با هاوائی برگشتیم، با خودم عهد کردم یادداشتی برای پدرم بفرستم و به او بگویم چه اوقات خوشی داشتیم. میخواستم به او اطمینان بدهم چقدر سپاسگزارم که آن چند روز را برای ما لذتبخش کرد. چندینبار این مسئله به فکرم رسید و هر بار کاری پیش آمد که فراموشم شد، و آن نامه تشکرآمیز هرگز نوشته نشد.
و آن وقت بود که تلفنی خبر مرگ پدرم را شنیدم. با یاد او مدتی طولانی تک و تنها در کنار دریا راه رفتم، خاطراتم را با او دوره کردم، تمام کارهائی را که برایم انجام داده بود، گرامی داشتم و بهطور ذهنی برای او نامهای نوشتم، که چقدر هم برایم پر معنا بود.
در زندگی تو چه کسی سزاوار تقدیر است؟ آیا لازم است رابطه بین تو و کسی ترمیم شود؟ اسکات پک گفته است: ”صلح و آشتی نهایتاً باید از عمق شروع شود و از خود شما.“
مسامحه نکن. فقط پنج دقیقه وقت صرف کن، گوشی را بردار و دوباره با دوستت ارتباط برقرار کنم. یا بنشین و نامهای تشکرآمیز را که دیرکرد هم دارد، بنویس. از اینکار پشیمان نمیشوی. ولی اگر انجامش ندهی، افسوس میخوری.
● رهنمود فرصت دادن برای شروعی دوباره
صمیمیترین دوستت دارد اسبابکشی میکند و از تو میخواهد اجازه دهی از وانت تو استفاده کند. تو موافقت میکنی و آن را در اختیارش میگذاری تا وسایلش را با آن ببرد. او فراموش میکند در وانت را قفل کند و آن را میدزدند. ماشین بیمه است، اما چند هفتهای طول میکشد تا گزارش پلیس و بیمه تکمیل شود و خسارت تو را جبران کنند. چطور از عهده این مشکل برمیآئی؟
▪ آنچه نباید بگوئی:
حسابی از کوره در میروی و احساست را بروز میدهی.
”باورم نمیشود اینقدر حواسپرت باشی. چطور توانستی اینقدر خنگ باشی که در را قفل نکنی؟“
فکر و ذکرت متوجه اشتباه بخششناپذیر است ودردسرهای بعدی.
”بهتر است خودت به شرکت بیمه زنگ بزنی چون تو باعث و بانیاش بودی. من که نباید تاوان حواسپرتی تو را بدهم.“
عذرخواهی او را نمیپذیری.
”معذرت به چه درد من میخورد؟ فردا چطوری سر کار بروم. ایکاش آن را بهت قرض نداده بودم.“
▪ آنچه باید بگوئی
مراقبی عصبانی نشوی و نسنجیده حرف نزنی تا بعداً پشیمان نشوی.
”چطوری اتفاق افتاد“؟
متوجه میشوی او بابت این موضوع شرمنده است و میخواهد حتیالامکان جبران کند.
”باید چه کار کرد تا موضوع حل شود؟ من نگران کارهای اداریاش هستم و اینکه باید پول بیشتری بابت بیمه بپردازم.“
درک میکنی که اگر چه باعث ناراحتی شده، اشتباهی بیمنظور بوده.
”اگر خودت بهکارهایش رسیدگی کنی، میتوانیم قضیه را فراموش کنیم. دوستی ما مهمتر از یک ماشین است.“
نفیسه معتکف
منبع : مجله موفقیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست