چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
آیا اسلام سکولار میشود؟
یکی از تجربیات قابل ذکری که من در سالهای اخیر داشتهام، شنیدن سخنان رئیس بخش انسانشناسی دانشگاه کمبریج، تئوریسین و پژوهشگر برجسته اسلام در آفریقای شمالی، آقای ارنست گلنر بوده مبنی بر اینکه اسلام ذاتا غیر قابل سکولار شدن است. این مطلب در سخنرانیای که در بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستن در سال ۱۹۹۰ ایراد شد، آمده است. سخن او واضح و روشن است: در میان مذاهب تاریخی بزرگ جهان، این فقط اسلام است که ـبه دلایلیـ در مقابل سکولارشدن مقاومت کرده و نفوذناپذیر نشان میدهد. در آن زمان، ادعای ناپخته گلنر را ستودم، چه اینکه بر این باور بودم که او یک بار برای همیشه تکلیف این مسئله مبهم و پیچیده را بدون اینکه به شاخ و برگ بپردازد و یا به تعابیر مودبانه متوسل شود، روشن کرده است. از این رو فکر میکردم که گلنر به دلیل روشن کردن (تند، رک و بیپرده) همین باور و دیدگاه گسترده و عمیقا پذیرفته شده، چه در غرب و چه در بین بنیادگرایان مسلمان، در حق همه لطفی کرده است.
اکنون برآنم تا این فرضیه را از منظری تاریخیـنظری و نیز سیاسیـکاربردی به نقد بگذارم. اما در ابتدا اجازه بدهید تا به این نکته اشاره کنم که اگرچه بستر بلافصلی که این مسئله در آن مطرح شده تقریبا بستری «غربی» بوده، اما این بدان معنی نیست که مسئله قابل سکولار شدن اسلام اساساً مسئلهای «غربی» و یا حتی «جدید» است. حقیقت مطلب این است که این موضوع و بسیاری موضوعات شبیه این، از زمان اشغال مصر در سال ۱۷۹۸ توسط بناپارت، همواره از دغدغههای فکری و تاریخی اعراب و مسلمانان متجدد بوده است. این مسئله همچنین از آن پرسش هایی بوده که اعراب، به عنوان نمونه، حداقل از ربع قرن نوزدهم دائماً به آن پرداخته، و سعی کردهاند تا با آن کنار بیایند و پاسخی برایش بیابند. یعنی زمانی که ما از آن با عناوینی نظیر رنسانس اعراب، بیداری اعراب، رفرماسیون اسلامی و یا به قول استاد و متخصص این مقطع زمانی، مرحوم البرت حورانی که به درستی آن را «عصر آزادی» تفکر اعراب مینامد، یاد میکنیم.
برای اینکه بتوانم پاسخی واقعبینانه به این پرسش که آیا اسلام سکولار میشود بدهم، پرسش دیگری را مطرح میکنم: و آن اینکه آیا اسلام بیشائبه، تساویگرای و بیآلایش مکه و مدینه در زمان پیامبر و چهار خلیفه بحق او (که جامعه در حال ظهور مسلمانان، آنان را برای جانشینی پیامبر انتخاب کرد)، با پادشاهیهای سلسله مراتبی و موروثی امپراتوری های بسیار پیچیده، جوامع طبقاتی و سیاست های سلسله مراتبی نظیر آنچه در امپراتوری بیزانس و پارس در زمان غلبه اعراب مسلمان بر آن نواحی بسیار پهناور وجود داشت، سازگار بود؟ این پرسش دو پاسخ دارد: اول اینکه از حیث دگماتیک (مطابقت با اصول و اعتقادات)، پاسخ منفی است و این دو کاملاً با یکدیگر ناسازگار بودند. اما از نظر تاریخی جواب مثبت است. این دو در یک دوره تاریخی که اصلاً هم کوتاه نبود، بسیار با یکدیگر سازگار بودند. جواب مثبت تاریخی به خلافت موروثی امپراتورمابانه ای اشاره دارد که با تاریخ پر فراز و نشیبش تا لغو رسمی آن توسط مصطفی کمال آتاتورک درست بعد از جنگ جهانی اول، ادامه داشت. اما پاسخ منفی، از وجود جنبش های اعتراضآمیز تاریخی مشهوری منتج میشود که در نهایت اشکال مختلف و متعددی به خود گرفتند. احتمالاً هیچ چیز در صدر اسلام «پاسخ منفی» دگماتیک را بهتر و مشخصتر از مخالفت مسلحانه خوارج نسبت به روند نهادینه کردن حاکمیت مسلمانان صدر اسلام در قالب خلافت موروثی از نوع امپراتوری، نشان نمیدهد. من واژه «دگماتیک» را در اینجا به معنای منفی متداول آن به کار نمیبرم بلکه مقصودم از کاربرد این واژه مفهوم کلاسیک آن است که عبارت است از آنچه که جامعه مومنان آن را نظام صحیح ایمانی میدانند. به عبارت دیگر مفهوم ارتدوکسی آن مد نظر من است. دگمگرایان، نصگرایان، بنیادگرایان و مفسران مسلمان صدر اسلام در زمان اولین پیروزی های اعراب، در این ادعا که هیچ یک از عقاید ارتدوکسی مسلمانان آن روز نمیتوانست موجبات سازگاری اسلام مدینه و مکه و خلفای راشدین را با مونارشی موروثی از نوع امپراتوری فراهم آورد، کاملاً بحق بودند. اما همانطور که همه ما میدانیم، برد با تاریخگرایان بود. بعلاوه من با اطمینان میتوانم بگویم که به طور کلی هر جا «انکار» دگماتیک در تاریخ اسلامی ـکه از حیث مطابقت با نص در زمان خودش صحیح به نظر میرسیدهـ آشکارا با «تایید» تاریخی ـکه در زمان خودش نادرست و غیرارتدوکسی به نظر میرسیدهـ تصادم داشته، این «تایید» تاریخی بوده که همواره پیروز میدان بوده و بر «انکار» دگماتیک فائق آمده است. این پیروزی در اغلب موارد تا آنجا پیش میرفت که به محو کامل و ریشهکنی نصگرایان منجر میشده است.
برای اینکه مسئله را برای خوانندگان غربیام قابل فهمتر کنم، مثالی از اروپا میآورم تا مقصودم از «تایید» تاریخی و «انکار» دگماتیک را برسانم. به نظر من جنبش مونسیگنور مارسل لفبوِر و پیروانش در اروپا و ایالات متحده نمونه بسیار خوبی بود از «انکار» دگماتیک نصگرایان سمج و مقاوم کلیسا در برابر پارادایم پویای در حال استیلای دوران مدرن که در حال گسترش و پرورش اومانیسم سکولار، پلورالیسم مذهبی، تساهل متقابل، آزادی افکار و فرهنگ علممحور و امثالهم بود. در عین حال شورای دوم واتیکان را که توسط پاپ ژان سیزدهم تشکیل و منجر به پیدایش کلیسای کانسیلیر شد را به همان اندازه نمونه بسیار خوبی میدانم که مبین پیروزی نهایی «تایید» تاریخی در طول حیات کلیسای رومی بر «انکار» دگماتیک کلاسیک بود.
به همین طریق من فکر میکنم که پاسخ درست به پرسش نخست ما یعنی سکولار شدن اسلام، نیز دو گونه است: از حیث دگماتیکی (اصولی و اعتقادی) «پاسخ منفی» است. اسلام سکولار نمیشود. اما از حیث تاریخی «پاسخ مثبت» است و اسلام سکولار میشود. در واقع ادعای من این است که بدون داشتن درک درستی از فراز و نشیب های این «تایید» تاریخی رو به جلوی مربوط به فرآیند سکولارشدن اسلام اجتماعیـتاریخی معاصر، هیچ تبیینی از سبعیت واکنش بنیادگرایان معاصر یا تجدید حیات و ادعای دوباره «انکار» دگماتیک که همراه با خشونت است، نمیتواند قابل قبول و قانعکننده باشد. البته اسلام به عنوان ایدهای ایستا، منسجم و دارای اصول ثابت و دائماً معتبر، به جز با خودش دیگر با هیچ چیز سازگار نیست. در این صورت است که اسلام مانند دیگر مذاهب بزرگ که برای خود جنبههای ثابت و جاوید قائل هستند، سکولاریسم و فرآیند سکولار شدن را رد میکند و در برابر آن مقاومت کرده و با آن مبارزه میکند. اما اسلام به عنوان ایمان زنده پویا و پیوسته در حال تحول و تکامل، در مواجهه با محیط های بسیار متفاوت و شرایط به سرعت و دائماً در حال تغییر تاریخی، بدون چون و چرا ثابت کرده است که با تدابیر عمده و اشکال گوناگون و متنوع سازمانهای اجتماعی و اقتصادی، که تاریخ بشر آنان را برای زندگی مردم و جوامع خلق و برپا کرده است، از پادشاهی گرفته تا جمهوری، از بردگی تا آزادی، از نظام قبیلهای تا امپراتوری، از دولت شهرهای باستانی تا دولت ملت های مدرن، کاملا سازگار بوده است. به همین سیاق اسلام به عنوان دینی جهانی و تاریخی در طول پانزده قرن بدون اینکه جای سئوالی باقی بگذارد، توانسته است با موفقیت خود را با انواع مختلف جوامع، کثرت بسیار زیاد فرهنگ ها، تنوع شکل های زندگی، از قبیلهایـچادرنشینی گرفته تا بوروکراتیک متمرکز، زمینداری فئودالی، تجاری مالی، و در نهایت صنعتی سرمایهداری، وفق داده و دوام بیاورد.
با وجود این واقعیت ها، انطباق ها و سوابق تاریخی روشن و واضح، اعلام اینکه اسلام ذاتاً غیر قابل سکولار است، به نظر می رسد بسیار بیفکرانه و یا حداقل کژروی و ناپختگی باشد. پر واضح است که اسلام برای اینکه بتواند در شرایط بسیار متناقضی که در بالا آمد به بقای خود ادامه داده و توسعه و گسترش یابد، مجبور بوده تا شکلپذیر، قابل انطباق، انعطافپذیر و به طرز نامحدودی قابل تفسیر باشد. بنابراین اصرار بر یک پیش انگاشته نظیر قول گلنر، مبنی بر اینکه اسلام به هیچ وجه قادر به پذیرش و سازگاری با پارادایم حاکم اومانیستیـسکولاریستی زمان ما نیست، از حیث معرفتشناسی یورش به جایی است که فرشتگان را یارای گام نهادن بدانجا نیست.
البته من فکر میکنم نامحتملترین بخش انقلاب اسلامی ایران در برخی موارد موید این نتیجه کلی بوده است. حتی در آنجا نیز نوعی تعریف و تمجید کنایهآمیزی نسبت به «پاسخ مثبت» تاریخی در مقابل «پاسخ منفی» دگماتیک معمول نصگرایان میتوان مشاهده کرد. برای نمونه، عنایت داشته باشید به اینکه آیتاللههای ایران در زمان پیروزی انقلاب، به خلافت اسلامی ـبا وجود سابقه تاریخی خلافت شیعهـ متوسل نشدند، و یا نظام مبتنی بر امامت یا نیابت از امام را نیز مطرح نکردند، بلکه سعی کردند برای نخستین بار در طول تاریخ ایران نظام جمهوری تاسیس کنند. نظام جمهوریای مبتنی بر انتخابات عمومی، مجلس موسسان، پارلمان (که مباحث عمده در آنجا صورت میگیرد)، رئیس جمهور، هیات وزیران، جناح های سیاسی، قانون اساسی (برگرفته از قانون اساسی ۱۹۵۸ فرانسه)، نوعی دیوان عالی و غیره که مطلقاً هیچ سنخیتی با اسلام تاریخی، ارتدوکسی و جزمی ندارند، بلکه به مثابه کاربست ها، نهادها و ابزارهای سیاسی و ترتیبات حکومتی به مدرنیته تعلق دارند. چیزی که این پدیده را دارای اهمیت مضاعف میکند این است که روحانیون و محافظان ارتدوکسی و خلوص عقیدتی و غیره شیعه در ایران همواره از مخالفان سرسخت جمهوریت و جمهوریخواهان بوده، و آنان را به کلی غیر اسلامی دانسته و مردود میشمارند. آنان تمام تلاش های گذشته اصلاحطلبان حاکم در جهت استقرار جمهوری در ایران را به نام «پاسخ منفی» دگماتیک اسلام ارتدوکس و رد الگوهای اروپایی، راهحلهای وارداتی و ترتیبات سیاسی بیگانه و امثالهم، با موفقیت خنثی کردهاند.
اما به خاطر داشته باشید که علیرغم کاربرد واژگان اسلامی، اساساً این »پاسخ مثبت» تاریخی است و نه اضطرارهای «پاسخ منفی» دگماتیک ارتدوکس، که متاثر از مسائل سیاسی اقتصادی اجتماعی معاصر، گفتگوها، مباحث و مجادلات سیاسی ایدئولوژیکی روحانیون و حافظان ایمان راستین مردم را دیکته میکند. به همین دلیل ما شاهد این هستیم که گفتگوها و مجادلات عمومی روحانیون حاکم در ایران خیلی زیاد حول محور الهیات، اصول و عقاید، خلافت یا امامت دور نمیزند، بلکه بیشتر به مسائلی نظیر برنامههای اقتصادی، اصلاحات اجتماعی، توزیع مجدد ثروت، حق مالکیت خصوصی در مقابل عدالت توزیعی، مسئله امپریالیسم، وابستگی اقتصادی، توسعه، نقش تودههای مردمی (در مقابل نخبگان تکنوکرات) میپردازد، که البته موضوعاتی نظیر مسئله هویت، نوسازی، اصالت و غیره نباید فراموش شوند. به این عبارات هشدار دهنده یکی از رهبران جهان سوم خطاب به مدارس مذهبی توجه کنید:
اگر شما مراقب سیاست های امپریالیست ها نباشید و خیلی ساده فکر کنید که مذهب همین چند موضوعی است که شما اغلب آنان را مطالعه میکنید و فراتر از آن نروید، آیا امپریالیست ها شما را رها خواهند کرد. هر چه دوست دارید نماز بخوانید: آنان به دنبال نفت شما هستند، چرا باید نگران نماز خواندن شما باشند؟ آنان به دنبال معادن ما هستند، و میخواهند کشور ما را به بازاری برای فروش کالاهای خود تبدیل کنند. به همین دلیل است که دولت های دست نشانده آنان ما را از صنعتی شدن باز میدارند و به جای آن فقط طرح ها و صنایع مونتاژ را که وابسته به خارج است، ایجاد میکنند.
این عبارات به سادگی میتوانست سخنان رهبران دهه شصت نظیر عبدالناصر رئیسجمهور مصر، سوکارنو رئیسجمهور اندونزی و کمی اخیرتر فیدل کاسترو رئیسجمهور کوبا باشد، اما در واقع اینها سخنان خود آیتالله خمینی است. در ایران به وضوح «پاسخ مثبت» تاریخی و مردمی پیروزی هایی را در مقابل «پاسخ منفی» دگماتیک که دارای سابقه طولانی و رسمی است بدست آورده است.
از این رو مسئله سکولار شدن اسلام در حقیقت نه یک مسئله کاملاً معنوی، نه صرفا برخورد و تصادم ایدهها و نه منازعه متفکران و مفسران الهیات، بلکه امری است مربوط به واقعیت تاریخی، سیاست قدرت و تصادم نیروهای مادی، تخالف و تداخل دیالکتیکی «تایید» تاریخی و «انکار» دگماتیک که تمایل دارند با حالتی کاملاً خشن با همه تباهیها، به هم خوردگیها، خرابی ها، نزاع های طولانی، انرژی های خلاق و پیامدهای بدیع ملازم، خود را درگیر امورات انسان و جوامع کنند. این مطلب با توجه به درگیری ها و نزاع های مسلحانه مکرر مسلمانان با یکدیگر، جنگ های داخلی، شورش ها و …، همچنین خشونت رایجی که امروزه از جانب و علیه بنیادگرایان اسلامی شورشی و معتقد به مبارزه مسلحانه تقریباً در همه جا صورت میگیرد، از حیث تاریخی تایید میشود.
برای درک بهتر این رابطه و واقعیت عنایت داشته باشید به اینکه در هر یک از کشورهای مهمی چون مصر، عراق، سوریه، الجزایر، ترکیه و …، به سختی میتوان امری از امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حقوقی را مشاهده کرد که با احکام اسلام مطابق بوده و بر اساس قوانین شریعت اداره و یا طبق دکترین های الهیات و تعالیم اسلام عمل میکنند. بدون تردید نقش اسلام خارج از حوزه اعتبار شخصی، ایمان فردی و تقوای خصوصی یا بیتقوایی، به حاشیه زندگی عمومی عقب رفته است. به عبارت دیگر در بررسی هر یک از این کشورها به سهولت ملاحظه خواهید کرد که در کارخانهها، بانکها، بازار، ارتش، احزاب سیاسی، دستگاه های دولتی، مدارس، دانشگاه ها، آزمایشگاه ها، دادگاه ها، انواع هنرها، رسانههای جمعی و غیره، مذهب نفوذ چندانی ندارد و از آن چیز بسیار اندکی باقی مانده است.
حتی در دولتی مثل دولت عربستان سعودی که الیت قبیلهای حاکم خود را به وضوح در ردای اسلام به شدت ارتدوکسی، خلوص اخلاقی، زهد بدوی و شرافت اجتماعی پوشانده است، تضاد بین تظاهر رسمی و بیرونی از یک طرف و محتوای واقعی زندگی از طرف دیگر، آنقدر گسترده، شدید و انفجاری شده است که آنانی که هنوز سخت پابند ظواهر مذهبی هستند، به قیام مسلحانه دست زدند و مکه معظمه را در سال ۱۹۷۹ اشغال کردند. این اقدام پایههای پادشاهی را لرزاند. هدف تصریح شده آنان اصلاح آن شرایط شیزوفرنیک بود و نه بیشتر، یعنی خاتمه دادن به تناقض مضحک بین ایدئولوژی رسمی و واقعیت زندگی، آن هم از طریق ایجاد هماهنگی و تطابق مجدد و کامل زندگی مردم عربستان با اسلام ارتدوکس و اصیل، همانگونه که رسماً ادعا و مطرح میشد.
در کشورهایی که در بالا از آنان نام بردم، تقویم سکولارـناسیونالیستی مدرن، با تعطیلات، سمبل ها، یادمانها، مکانهای تاریخی، نبردها، قهرمانان، آیینها و ایام یادبود جدیدش حوزه عمومی را فراگرفته و در این فرآیند موجب تنزل جایگاه و مقام تقویم مذهبی گذشته گردیده و آن را به همراه نشانههایش به حاشیه زندگی عمومی عقب رانده است. به همین دلیل است که بنیادگرایان مسلمان رادیکال و در عین حال صادق زیاد از غیر قابل سکولار شدن اسلام گله و شکایت نمیکنند بلکه بیشتر نگران مسائل دیگری هستند نظیر: «خسوف و انزوای اسلام از متن زندگی»، «غیبت اسلام از تمام عرصههای فعالیت انسان، به دلیل تقلیل آن به صرف نماز خواندن، روزه گرفتن، زیارت رفتن و صدقه دادن»، و اینکه «اسلام امروز با بدترین آزمون دوران حیاتش که از ماتریالیسم، فردگرایی و ناسیونالیسم ناشی میشود، مواجه است»، «برنامههای تحصیلی مدارس و دانشگاه ها علیرغم اینکه آشکارا به نقد مذهب نمیپردازند، اما عملاً آن تصویر از جهان را که اسلام ارائه کرده و کاربست های ملازم آن را تخریب میکنند»، «تاریخ اسلام و عرب نوشته میشود، آموزش داده و تفسیر میشود بدون اینکه به دخالت خداوند چه از حیث علی و یا جهات دیگر اشاره شود»، «دولتـملت های مدرن و اسماً مسلمان اگرچه هیچوقت به جدایی دولت از مسجد تصریح نمیکنند اما با وجود این، اسلام را به عنوان یک شیوه زندگی، یک نظام جامع معنوی و اخلاقی، و یک نیروی یکپارچهساز هنجاری، از طریق کاربست شکل عملی و اهریمنیتر جدایی دولت از مذهب از بین میبرند». اینها مسائلی است که آنان را نگران میکند. این بنیادگرایان رادیکال، البته به شیوه خودشان، به وضوح نسبت به ماهیت نیروهای مدرن و فرآیندهایی که موجب فرسایش و به تحلیل رفتن تار و پود سنتی جوامع، فرهنگ و سیاست مسلمانان شده در مقایسه با دانشمندان علوم اجتماعی، نخبگان و ملاهای برجستهای که دائماً این فرمول را تکرار میکنند که «اسلام سکولار نمیشود»، فهم بهتری دارند.
در نتیجه، این اسلامگرایان شورشی از این واقعیت که اسلام در دوران معاصر تا حد زیادی به سمت خصوصی شدن، شخصی شدن و حتی فردی شدن پیش رفته تا جایی که انگارههای اصلیاش به باورهای اختیاری، آیین و اعمال عبادی بدل شده، به شدت آزرده خاطرند. آنان برای اینکه این جریان ظاهراً غیر قابل برگشت را تغییر دهند، واقعاً (و نه مجازاً) وارد جنگ شده، تا به آنچه که خود اسلامی کردن مجدد جوامع، فرهنگ ها، و سیاست های کشورهای به ظاهر اسلامی کنونی مینامند، دست یابند.
آنان تقریباً به همان میزان نگران موارد زیر نیز هستند: ۱ـ گسترهای که در آن سلسله مراتب جنسیت در جوامع کنونی همچنان بیثبات، لرزان و در حال تغییر است، ۲ـ فرسایش تدریجی سلطه سنتی مردان بر زنان که با تغییرات اجتماعی بزرگی همراه است نظیر شهرنشینی، حرکت سریع به سمت خانواده هستهای، و گسترش تعلیم و تربیت و استخدام سودمند زنان، ۳ـ رشد سریع و مداوم تعهدات، فرصت ها و مشاغل رقیب که زنان را مجذوب کرده و از ایفای نقش های سنتی سختگیرانه باز میدارد، ۴ـ گرایش به تساویگرایی بیشتر روابط جنسی در ازدواج و به طور کلی در زندگی، ۵ـ بازساخت جامعه از طریق فرآیند جامعهپذیری کودکان، طبق هنجارهایی که از نظر بنیادگرایان کاملاً غیر اسلامی محسوب می شوند. از این رو خشم آنان از کلیت مسئله فمینیستی، بحث و گفتگوهای پر حرارتشان راجع به مسئله خانواده و سرنوشت آن در جوامع اسلامی، اشتغال فکریشان به مسئله جامعهپذیری کودکان در جوامع اسلامی و مطالبات ستیزهجویانهشان برای انجام اقداماتی نظیر تحمیل مجدد هنجارهای احترام، اطاعت، تبعیض جنسی، وفاداری بی قید و شرط و تقسیم ناپذیر به مرد به عنوان رئیس خانواده بر زنان، جوانان و به طور کلی خانواده به دلیل موارد برشمرده فوق است.
در این رابطه، این مسئله نباید از نظر دور بماند که کشورهای اسلامی به طور اعم و کشورهای عرب به طور اخص، از اواخر قرن گذشته شاهد هیاهو و آشوب ناشی از مباحث، گفتگوها، مجادلات، مناظرات و نزاع های بیوقفه بر سر مسئله جنسیت و عواقب آن بر نهاد خانواده، نقش زنان در جامعه به طور کلی، جامعهپذیری کودکان و نوع هنجارهایی که بر اساس آنان جوامع خود را بازتولید میکنند، بودهاند. برای مثال، رمان سهگانه نجیب محفوظ درباره زندگی مردم قاهره در نیمه اول قرن حاضر، سقوط سلطه جنس مذکر را دقیقاً لحظه انقلاب بزرگ مردم مصر علیه حاکمیت استعماری بریتانیا در سال ۱۹۱۹ تعیین میکند. جمعیت اخوان المسلمین ـ مادر همه بنیادگرایان اسلامی در جهان عرب ـ چند سال بعد به عنوان واکنشی علیه فرآیند و نیروهای سکولاری که در نتیجه انقلاب رها شده بودند، تاسیس شد.
در اینجا مایلم تا با آوردن نقل قولی از نجیب محفوظ که در توصیف وضعیت تاریک و سر در گم کشمکش های ناخواسته یک مسلمان نوعی اهل قاهره در برابر پارادوکس ها، ناهنجاری ها و تناقضهایی است که به طور روزانه از فرآیند از حیث تاریخی طولانی مدت سکولارسازی ناشی میشود، بر دیدگاه کلی خودم تاکید کنم.
او به سبک امروز ـ مدرن ـ زندگی میکند. از قوانین مدنی و جزایی دارای منشاء غربی اطاعت میکند، درگیر گیر و دارهای پیچیده ناشی از تعاملات اجتماعی و اقتصادی است و هرگز مطمئن نیست که اینها تا چه اندازه با باورهای اسلامیاش موافق یا متعارضند. او شبههها و بدگمانیها را فراموش میکند تا اینکه در روز جمعهای پای صحبتهای امام جمعه مینشیند یا مطالبی را از متون مذهبی میخواند، و دوباره شبههها و بدگمانیهای سابق با ترس خاصی باز میگردند. او به این درک رسیده است که در این جامعه جدید از داشتن شخصیتی دوگانه رنج میبرد: نیمی مومن، نمازخوان، روزهگیر، زائر، اما نیم دیگر در جهت عکس این ارزش ها، در بانک ها، دادگاه ها، خیابانها، سالن های سینما و تئاتر، و شاید حتی در خانه و در میان خانوادهاش پای تلویزیون به بطالت و پوچی سپری میشود.
این بیان در مورد تجربه زندگی مسلمانان در همه جا چنان واقعی و مطابق با واقع به نظر میرسد که به هیچ فرمول غیر قابل سکولار شدن پیشینی نباید اجازه داد تا آن را تحت الشعاع قرار دهد.
به نظر من تا جایی که به کشورهای عرب مربوط میشود، یک مسئله گیجکنندهای که در رابطه با پرسش غیر قابل سکولار شدن مطرح است، این واقعیت است که کشورهای عرب هیچگاه تحولی شگرف از نوع کمالیستی را به خود ندیدهاند، جایی که دولت، کاملاً سکولار و به طور رسمی از مذهب جدا شده است. این تحول به دنبال ظهور ترکیه مدرن از زیر خاکستر جنگ جهانی اول روی داد. لحظه اوج این فرآیند الغای نهاد خلافت در سال ۱۹۲۴ توسط مصطفی کمال (آتاتورک) بود.
اکنون برای اینکه خوانندگان غربی عظمت اقدام مصطفی کمال و وحشت و شوک عظیمی که این اقدام در آن زمان در سراسر جهان اسلام وارد کرد را بهتر درک کنند، آنان را توجه میدهم به آن بازتابی که میتوانست اتفاق بیفتد در صورتی که ناسیونالیست های پیروز ایتالیایی در سال ۱۹۸۱ ـ بعد از الحاق حوزه نفوذ پاپ به پادشاهی ایتالیا ـ به جای به رسمیت شناختن حاکمیت مستقل پاپ بر واتیکان و رهبری معنوی کاتولیک های جهان، مقام پاپی را الغاء میکردند. البته ما میدانیم که آتاتورک در سال ۱۹۲۲ در مواجهه با مسئله خلافت در حد بسیار کمی با راهحل ایتالیاییها آشنایی داشت، اما او کار را یکسره کرد و هرگونه مصالحه را رد نمود و طوری مسئله را فیصله داد که هرگونه ادعای مشروعیت و توسل مجدد به آن را در آینده غیرممکن ساخت. برخلاف مورد کمالی در ترکیه، فرآیند سکولارسازی در جوامع اصلی عرب کند، غیررسمی، تردیدآمیز، تطابقپذیر، جاذب، عملگرایانه، تدریجی، نیمهکاره، دارای سازواری جزئی، ائتلافات دلبخواهانه ناپایدار، پسروی های موقتی زیاد و طفرهروی های بیپایان بوده، بدون اینکه دارای لحظهای سرنوشتساز و تعیین کننده باشد. چنین نقاط اوجی ـ تا اندازهای مانند الگوی کمال آتاتورک ـ میتوانست در گذشته به دست رئیسجمهور مصر عبدالناصر به دنبال ملی کردن کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ (اقدامی که در سراسر جهان عرب، بزرگ، قهرمانانه و کاملاً شناخته شده است) بوجود آید. اما عبدالناصر هیچگاه دست به چنین کاری نزد، و اوج این نمایش واکنش هایی را در قالب بنیادگرایی اسلامی، احیاگرایی مذهبی، اسلام شورشی معتقد به مبارزه مسلحانه و نظایر آن موجب شد.
در اینجا اجازه بدهید تا به صورت گذرا به این نکته اشاره کنم که در حالی که ترکیه، مرکز امپراتوری سابق، دارای منابع لازم، اراده و قدرت مبارزه برای عقبنشاندن متحدین مهاجم آن روز بود، جوامع بسیار ضعیف عرب به راحتی تحت حاکمیت استعماری درآمده، تکهتکه و تجزیه شدند.
موافقان نظریه عدم سکولار شدن اسلام، چه در شرق و چه در غرب باید از نحوه فروپاشی اتحاد شوروی شوک ناگواری دریافت کرده باشند. منظورم آنانی است که برای سالیان متمادی منتظر شکست و نابودی این «امپراتوری شیطانی» به دست مسلمانان آن بودند. برای مثال، متخصصان اسلام در شوروی نظیر هلن کارر د انکوز، الکساندر بنینسن و امیر طاهری برای مدتی طولانی بر این باور بودند که خطر نابودی اتحادیه کمونیستی در اصول اساسی تغییرناپذیر هویت اسلامی نهفته است که بنا به پبشبینی آنان روزی از طریق انقلاب، انفجار و یا شورش مسلمانان علیه سکولار و مراکز سکولارسازی مرگ آن را دامن خواهد زد. در نظر آنان «شهروند روسیِ شوروی، روسی باقی میماند و شهروند مسلمان شوروی به سادگی یک مسلمان». به عبارت دیگر، طبق این منطق اینهمانی ایستا، اینکه یک روسی، وابسته به شوروی و/یا سوسیالیست و/یا سکولار باشد از حیث تاریخی امکانپذیر است، اما اینکه یک مسلمان، وابسته به شوروی و/یا سوسیالیست و/یا سکولار باشد در واقع امری متناقض است. برای اینکه انسان اسلامی همواره و در هر شرایطی که ممکن است بر او تحمیل شود، صرف نظر از ماهیت و عمق تغییرات تاریخی، به اصل دین برمیگردد.
اکنون همه ما میدانیم که نه انسان اسلامی و نه به گمان او «انکار» دگماتیک و ابدی سکولاریسم در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هیچ نقشی نداشت. اجزای اصلی اتحادیه که با مرکز مخالفت کردند و موجبات شکست آن را فراهم نمودند، تماماً مسیحی بوده و در بخش اروپایی امپراتوری واقع بودند. در حالی که جمهوری های کوچک بالتیک (بسته به اندازه و توانشان) نقش اصلی را در فروپاشی کل سیستم ایفا کردند، مسلمانان تا آخرین لحظه در پی حفظ اتحادیه کمونیستی بودند. آنان حتی بعد از فروپاشی شوروی، برخلاف دو مدلی که در همسایگیشان وجود داشت، یعنی اسلام انقلابی در ایران و اسلام شورشی معتقد به مبارزه مسلحانه در افغانستان، حداکثر تلاش خود را برای اتحاد مجدد با بقایای آن انجام دادند.
نویسنده: صادق - العزم
مترجم: مهدی - حجت
ارسال کننده: مهدی حجت
مترجم: مهدی - حجت
ارسال کننده: مهدی حجت
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست