چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
اندیشههای عصر جاهلی در آیینه ادبیات پر آب و رنگ امروز!
● مکتب شک یا “سوفیسم”
در قرن پنجم قبل از میلاد، در یونان باستان گروهی به مکتب شک در همه چیز حتی در وجود خود و وجود خارج از خود روی آورده و افکار و عقاید عجیبی را از خود ارائه کردند. رشد اندیشه سفسطی مدتی بر تفکر یونانی غلبه کرد، لکن به وسیله حکیمان واندیشمندان بزرگی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو به عمر آن خاتمه داده شد، زیرا مغلطههای آنان را آشکار ساخته و به بیماری سفسطه پایان بخشیدند. ارسطو با تدوین منطق، توانست یک نوع نظم فکری واقعگرایانه به بشر تقدیم کند با اینکه اندیشمندان یاد شده خدمات ارزندهای به تفکر بشری تقدیم نمودند، ولی چیزی نگذشت که مکتب دیگری به نام مکتب “لاادری” به وسیله پیرهون (۲۷۵-۳۶۵م) پیریزی شد و مکتب انکارواقعیات به مذهب شک مطلق تبدیل گشت ولی آن نیز دیری نپایید و به تاریخ پیوست.
فلاسفه اسلام مانند شیخالرئیس و پس از آن صدرالمتالهین در این باره سخنان شیوایی دارند که علاقهمندان میتوانند در این مورد به کتاب “شناخت در فلسفه اسلامی” از این قلم مراجعه کنند.
در خیزش اخیر غرب بار دیگر مکتب تشکیک به صورتهای “علمینما” ظاهر گشت و همت گروهی از فلاسفه غرب بر این شد که به جای اینکه بر بنای رصین فلسفه طبقهای بیفزایند، کوشش کردند که بار دیگر همه این بنا را فرو ریزند و هنر آنان این شد که در همه جا شک و تردید سخن بگویند و به قول فروغی “هنر فیلسوفان انگلیسی جز این نبود که بنای رفیع فلسفه را که تا آن زمان برپا شده بود فرو ریزند، بیآنکه چیزی به آن بیفزایند.”
جای سخن نیست که شک، گاهی گذرگاه یقین است و تا انسان شک نکند به یقین نمیرسد ولی شکی زیباست که پل یقین باشد و به اصطلاح گذرگاه باشد نه اقامتگاه، ولی متاسفانه شک این گروه اقامتگاه است نه معبر و گذرگاه.
بیماری دیگری که زاییده همین تفکر شکگرایی است، طرح نظریه بدون اینکه کوچکترین دلیل و برهان به همراه آن باشد و هرگاه سوال شود دلیل شما بر این گفتار چیست؟ میگوید: “I think”(من فکر میکنم.) اما شما چرا چنین فکر میکنید؟ به چه دلیل؟ سوال از دلیل و برهان ممنوع است!!
شیخالرئیس میفرماید:هر فردی گفتار، کسی را بدون دلیل و برهان بپذیرد، او از فطرت انسانی منسلخ شده است ولی متاسفانه این بیماری (طرح نظریه بدون دلیل) آن هم با یک رشته سخنان حماسی به تدریج گسترش پیدا کرده در حالی که منطق قرآن این است: (قل هاتوا برهانکم.)
جناب سروش در آن بحث پیشین (بحث امامت و خلافت) درباره امامان بیمهری کردند ولی در اینجا گام فراتر نهاده به حریم وحی و قرآن بیمهری ورزیدهاند و من از خدا میخواهم که وی در این حد توقف کند و گام فراتر ننهد که مبادا سعادت اخروی او (که قطعا خواستار جدی آن است) بیش از این به خطر بیفتد.
● خلاصه نظریه
حقیقت این است که او در بیان نظریه خود دچار اختلاف و تناقضگویی میشود و نمیتوان اطراف آن را در نقطهای و به صورت نظریه واحدی گرد آورد و به اصطلاح آنچنان به نعل و به میخ میزند که اگر به نقطهای اعتراض شود، بتواند از آن بگریزد. اینک سخنان او را در چند فراز نقل میکنم:
۱) تجربهای بسان تجربه شعرا
دکتر سروش میگوید: وحی، الهام است واین همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند، هرچند پیامبر آن را در سطح بالاتری تجربه میکند و در روزگار مدرن ما وحی را با استفاده از استعاره شعری میفهمیم، چنان که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترین درجه شعر است!
تحلیل
این نظریه، نظریه جدیدی نیست، بلکه همان است که مشرکان مکه قرآن را از این راه تفسیر میکردند و میگفتند: همانطور که امرو القیس در پرتو الهام معانی والفاظ را میآفریند، محمد نیز از همین طریق آفریننده معانی و الفاظ آیات است. مسلما مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نیست بلکه یافته و تخیلات انسان از طریق تفکر است چه درقالب نظم و چه در قالب نثر. قرآن این نظریه را از آنان نقل میکند و به نقد آن میپردازد:
(ویقولون ااننا لتارکوا الهتنا لشاعر مجنون( )صافات،۳۶)
“میگویند: آیا ما خدایان خود را به خاطر یک شاعر دیوانه رها میکنیم؟!”
و نیز میفرماید:
(ام یقولون شاعر نتربص به ریب المنون( )طور،۵۲)
“میگویند:او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستیم.”
و گاهی قرآن را از سه راه توجیه میکردند و آن را ساخته فکر پیامبر دانسته گاهی میگفتند: افکار پراکنده است و گاهی میگفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام میگفتند: شاعری است که تخیلات خود را در این قالبها ریخته است.
(بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر( )انبیا، ۵)
“بلکه میگفتند: افکار آشفتهای است بلکه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است، بلکه او شاعری بیش نیست.”
قرآن در نقد این نظریه میگوید:
(وما هو بقول شاعر قلیلا ماتومنون)(حاقه، ۴۱)
“آن سخن شاعری نیست، شما اندک ایمان میآورید.”
و در آیه دیگری میفرماید:
(و ما علمناه الشعر و ماینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین( )یس، ۶۹)
“ما به او شعر نیاموختیم و سزاوار او هم نیست، و آن جز یادآوری و قرآنی آشکار نیست.”
بالاخره آنان پیامبر را با شعرا در یک صف قرار داده بودند، محتوای نظریه مورد بحث نیز بیش از این نیست، هرچند کلمه “در سطح بالاتری” را به آن افزوده است، ولی مجموعا از یک منشا سرچشمه میگیرد.
اگر میگوید: شعرا از خود الهام میگرفتند ولی پیامبر از مقام ربوبی الهام میگرفت، در این صورت عطف این دو به هم عطف مباین به مباین است و در نتیجه تشبیه مخل و ناروا میباشد.
از این بگذریم بالاخره این نظریه چه دلیلی دارد؟ آیا شاهدی هم بر آن دارید؟ متاسفانه این مصاحبه سرتاسر طرح یک رشته تصورات و مفاهیم است بی آنکه برای اثبات آن دلیلی اقامه شود. اگر واقعا قرآن در حد یک اندیشه شعری هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدی کرده ولو با آوردن یک سوره؟ کدام شاعردر طول عمر خود تحدی میکند و میگوید:احدی نمیتواند تا روز رستاخیز غزلی مانند غزلهای من بیاورد؟
در اینجا باز میتوان به صاحب این نظریه گفت: همین تفسیر و توجیه شما درباره قرآن جز یک نوع تجربه شعری چیز دیگری نیست، یعنی نفس شما این اندیشه را پرورش داده و بر صفحه ذهن آورده و بر نوک قلم و سر زبان جاری ساخته است، بی آنکه واقعیتی در پشت آن نهفته باشد.
اگر واقعا شعر و شاعری و آنچه در این ردیف است، فاقد ارزش جاودانه است سخن شما نیز از همین سنخ است.
۲) پیامبر آفریننده و تولیدکننده قرآن است
در مورددیگر میگوید: استعاره شعر به توضیح این نکته کمک میکند، پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکنند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است، اما در واقع یا “حتی بالاتر از آن، در همان حال شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده، تولیدکننده”، بحث درباره اینکه این الهام از درون است یا از برون، حقیقتا اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و بیرون نیست.
تحلیل
این کلمات و جملات میرساند که صاحب نظریه قرآن را تجلی شخصیت درونی پیامبر(ص) میداند که در اصطلاح به آن “وحی نفسی” میگویند. توجیه وحی در مورد پیامبران از طریق مسئله تجلی شخصیت باطن نخست از طرف گروههای تبشیری یعنی کشیشان و خاورشناسان اظهار شد و بیش از همه خاورشناسی به نام “درمنگهام” در این باره گرد و خاک کرده است. وی با تلاشهای کودکانهای میخواهد برای قرآن منابعی معرفی کند که یکی از آنها تجلی شخصیت درونی اوست. او درباره نظریه خود چنین مینویسد:
“عقل درونی محمد و یا به تعبیر امروز شخصیت باطنی او به بیپایگی آیین شرک، پی برده بود. او برای رسیدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا برای عبادت،خلوت نمود و در آن جا ایمان وجدان او به درجهای بلند رسید و افق افکارش وسیع و دید بصیرتش دوچندان شد. در این مرحله آنچنان نیرومند شد که برای هدایت مردم شایستگی پیدا کرد. او پیوسته درفکر و اندیشه بود تا آنگاه که یقین کرد: این همان پیامبری میباشد که خداوند او را برای هدایت بشر برانگیخته است. این آگاهیها بر او چنان وانمود میشد که از آسمان بر او نازل میشود و این خطاب را خداوند بزرگ به وسیله جبرییل برای او میفرستد. (وحی محمدی، ص ۸۶)
آنچه احساس شاعران را از احساس پیامبران جدا میسازد، همان است که آقای سروش برای آن موضوعیتی قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون و انبیا منبع الهام را برون از خود میدانند ولی متاسفانه این بزرگترین نقطه تفاوت را ایشان بسیار سهل و آسان گرفت و گفت:”بحث درباره اینکه آیا این الهام از درون است یا از برون، حقیقتا این موضوعیتی ندارد” در حالی که نقطه بارز تفاوت این دو الهام در همین است.
افرادی که در مسائل فلسفی و عرفانی دست توانایی ندارند، نمیتوانند مرز این دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند، لذا همان مشرکان عصر رسول خدا نیز به خاطر عدم توانایی در درک تفاوت این دو نوع احساس با خود فکر میکردند که چگونه ممکن است فردی از برون خود، الهام بگیرد و مامور هدایت مردم شود. قرآن این اندیشه را از آنان چنین نقل میکند:
(اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون ان هذا لساحر مبین( )یونس، ۲)
“آیا برای مردم مایه شگفت است که بر شخصی از خود آنان وحی فرستادیم تا مردم را هدایت کند؟ و به گروههای با ایمان بشارت بده که در درگاه الهی سابقه نیک و راست دارند، ولی افراد کافر او را ساحر و جادوگر میخوانند.”
گروههای مخالف برای مبارزه با “وحی محمدی” در تمام اعصار توجیهها و تصورهایی داشتند ولی ماهیت توجیهها و تفسیرهای باطل در تمام زمانها یکی بود. چیزی که هست، در عصرحاضر همان تهمتها و ناسزاها و توجیهها و تفسیرهای بوجهلی و بوسفیانی، تغییر قیافه داده و به صورت کالای نو و بهعنوان یک تحقیق علمی عرضه شده است.
۳) مفاهیم از خدا و الفاظ از پیامبر
صاحب نظریه در عبارتهای پیشین ازطریق اجمال و تفصیل، قرآن را تولید خود پیامبر و پیامبر را آفریننده قرآن دانست اما در همین مصاحبه در جای دیگر میگوید:
“پیامبر به نحو دیگری نیز آفریننده وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفه شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قراردهد.”
وی در این نظریه مفاهیم و معانی را از جانب خدا دانسته ولی شکل و صورت را آفریده خود پیامبر میشمارد و در نتیجه بخشی از اعجاز قرآن را که درزیبایی الفاظ و استواری تعبیر نمایان میشود، انکار ورزیده و فقط معانی را از جانب خدا دانسته است. بنابراین قرآن کار مشترکی میان خدا و پیامبر است زیرا معانی از جانب خدا و صورت از جانب پیامبر میباشد، تو گویی یک شرکت سهامی است که سرمایه از جانب خدا و صورتسازی از جانب پیامبر است.
اکنون باید پرسید که این نظریه نازلتر از نظریه نخستین است؟ در آنجا همه چیز از آن رسول خدا بود، جز یک رابطه ضعیف با خدا، ولی در اینجا معانی بیصورت از جانب خدا و صورت از جانب پیامبر!
و نیز باید پرسید: دلیل شما بر این مشارکت چیست؟
آیا خدای قادر بر انزال مفاهیم، قادر بر صورتسازی نیست؟
از این گذشته خود قرآن بر خلاف این نظریه گواهی میدهد زیرا کرارا به پیامبر امر میکند: چنین بگو مثلا: (قل هو الله احد) یعنی مفاهیم و صور هر دو از جانب خداست.
۴) شرایط حاکم بر زندگی پیامبر تولیدکننده قرآن است
صاحب این نظریه گاهی، خود پیامبر را مستقلا تولیدکننده قرآن میداند و میگوید: او همه چیز است و نقش محوری دارد و گاهی نوعی مشارکت بین خدا و پیامبر را مطرح میکند اما گاهی هم میخواهد بگوید شرایط حاکم بر زندگانی پیامبر تولیدکننده این مفاهیم و افکار و معانی است و به تعبیر دیگر زمان را آفریننده این محصول (قرآن کریم) میشمرد و میگوید:
“تاریخ زندگی خود او، پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانید حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح، در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی... این جنبه کاملا بشری وحی است.”
اکنون سوال میشود: او در این تعبیر میخواهد قرآن را کتابی صددرصد بشری معرفی کند و بسان دیگر مولفان قلمداد کند که شرایط حاکم بر زندگانی آنان در نگارش و تعبیر آنان کاملا موثر میباشد و به تعبیر دیگر تمایلات و فرهنگها، در تدوین آن کاملا موثر بوده است. اگر واقعا چنین است، پس چرا خدای محمد همه آنها را نفی میکند و عاملی جز وحی را در آفرینش قرآن موثر نمیداند و میفرماید:
(وما ینطق عن الهوی* ان هو الا وحی یوحی* علمه شدید القوی( )نجم، ۵-۳.)
“او هرگز از روی هوی و هوس سخن نمیگوید و آنچه میگوید سروش غیبی است که در اختیار او گذارده شده است و موجود نیرومندی (فرشته وحی) به او آموخته است.”
دم زدن از اینکه قرآن کتاب بشری است، با صدها آیه قرآنی در تضاد است . اینک برخی از این آیات:
۱) “ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا”(نساء۸۲)
اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف فراوانی مییافتند.
۲) “کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور” (ابراهیم ۱)
قرآن کتابی است که ما آن را فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکیها به روشنی وارد سازی.
۳) “انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون” (یوسف ۱۲)
ما آن را به صورت قرآن عربی فرو فرستادیم تا بیندیشید.
۴) “و کتاب انزلناه مبارک”(انعام ۹۲)
این کتاب مبارکی است که ما آن را ارسال کردیم.
با این گفتار صریح چگونه آن را کتابی بشری تلقی کنیم و آن را ساخته بشر بدانیم در حالی که در صداقت و راستگویی محمدامین(ص) کسی تردید ندارد.
برداشتها و اطلاعات نادرست
ما در اینجا به تبیین اصل نظریه ایشان پرداختیم که به چهار صورت مختلف بیان میکند بدون اینکه دلیلی بر نظریه خود بیاورد و خود تناقض، روشنترین گواه بر بیپایگی آن است.
ولی در کنار این نظریه یک رشته شطحیات و سخنان نابرازنده نیز دارد که به صورت گذرا به آنها اشاره میشود:
۱) میگوید: امروزه مفسران بیشتری فکر میکنند وحی در مسائل صرفا دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادات خطاناپذیر نیست، آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسائلی که به این جهان و جامعه انسانی مربوط میشود، اشتباه کند. آنچه که قرآن درباره وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید لزوما نمیتواند درست باشد، این مفسران اغلب استدلال میکنند که این نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پیامبر وارد نمیکند چون پیامبر به سطح دانش مردم خویش فرود آمده است و به زبان زمان خویش سخن گفته است.”
اکنون سوال میشود: این کلمه “بیشتر” و “اغلب” که به کار میبرد و مفسران اسلامی را به مطلب یاد شده متهم میسازد، کدام مفسران هستند که در طول چهارده قرن، به خطاپذیری قرآن در مسائل مربوط به زندگی اعتراف میکنند؟ آنان جز مستشرقان و جز دنبالهروهای آنان مانند رئیس قادیانیها و متاثر از آنان مانند برخی از نویسندگان مصری کسی نیستند.
از این گذشته این تبعیض در خطا چه معنی دارد که پیامبر در ماورای طبیعت صددرصد واقعگو و حقیقتنما باشد، ولی در مسائل ملموس و عینی دور از حقیقت سخن بگوید؟ و اگر هم یک مفسر درباره آیهای که موردنظر اوست، سخنی گفته باشد، دلیلی بر همگانی بودن مطلب نیست. قرآن علم و دانش پیامبر را عظیمترین فضل الهی میشمارد و میفرماید:
(و علمک ما لم تعلم و کان فضل الله علیک عظیما( )نساء، ۱۱۳)
“خداوند آنچه نمیدانستی به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسیار بزرگ است.”
آیا دانشی که قرآن را عظیم میشمارد، چگونه دربخش دوم خطاپذیر میباشد؟
۲) آنگاه گام فراتر نهاده و علم پیامبر را چنین توصیف میکند:
“من دیدگاه دیگری دارم. فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش درباره زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است و این نکته خدشهای به نبوت او وارد نمیکند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.”
اکنون سوال میشود: دلیل شما بر اینکه او از این مسائل آگاه نبود و دانش او درباره این مسائل در حد همان دانش عرب جاهلی بوده است، چیست؟
ما در اینجا نمیخواهیم در مورد اعجاز علمی قرآن سخن بگوییم زیرا درباره اعجاز علمی قرآن، در کتاب “مرزهای اعجاز” به صورت گسترده، سخن گفتهایم، پیامبر گرامی(ص) از طریق وحی و جانشین معصوم او مانند علی(ع) در نهجالبلاغه و فرزند او در صحیفه سجادیه از یک رشته حقایق علمی پرده برداشتهاند که جهان آن روز و دیروز، آن را تصور نمیکرد. زهی بیانصافی که این همه حقایق علمی را در این کتابها منکر شویم و آن گاه عذر بیاوریم که او پیامبر بود نه دانشمند، یعنی پیامبر بود و عالم نبود، پیامبر بود و آگاه از اسرار نبود.
● اتهام به معتزله
از آنجا که صاحب نظریه، قرآن را تولید فکر پیامبر شمرده، به دنبال این میگردد که برای خود شریک و همراه پیدا کند، در این میان دیواری کوتاهتر از دیوار معتزله پیدا نکرده و این مطلب را به آنها نسبت میدهد و میگوید:
“باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است در عقاید معتزله دایر بر مخلوق بودن به طور تلویحی آمده است.”
البته معتزله، هرچند منقرض شدهاند و چندان شخصیتی بارز از آنها باقی نیست، اما کتابهای آنان در اختیار همگان است. حاشا و کلا که آنها قرآن را مخلوق به معنای ساخته فکر پیامبر(ص) بدانند اصولا مسئله مورد بحث، در قرن دوم از طرف مسیحیان دربار عباسی مطرح شد که آیا قرآن “قدیم” است یا “حادث”؟ گروهی بر قدمت قرآن و گروهی بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان، قرآن را قدیم دانستند و معتزله حادث، زیرا قدیم بالذات منحصر به خداست و غیر او همه و همه حادثاند. و یکی از آنها قرآن است که فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نیست. و اگر میگفتند مخلوق است، به معنای آفریده خداست نه به معنای مختلق و ساخته فکر پیامبر و لذا در روایات ما اصرار شده است که قرآن را نه قدیم بخوانند و نه مخلوق، زیرا قدیم بخوانند، نوعی شرک است، مخلوق بخوانند، دشمن از آن سوءاستفاده کرده و آن را به معنی مختلق و ساخته و پرداخته فکر پیامبر میدانند و لذا مشرکان عصر رسول خدا(ص) همین تعبیر را به کار میبردند و میگفتند:
“ما سمعنا بهذا فی المله الآخره ان هذا الا اختلاق” (ص، ۷)
“ما این سخن را در آیینی دیگر نشنیدیم و این جز چیزی ساخته و پرداخته نیست”
اتهام به مولوی و عرفا
باز برای اینکه تنها نماند، به فکر افتاده که از مولوی مایه بگذارد و میگوید:
“قرآن آیینه ذهن پیامبر است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعکس است”.
نسبت دادن آسان است ولی اثبات آن مشکل، در کدام بیت مولوی این نتیجهای که او گرفته آمده است؟ در حالی که مولوی صدها بیت دارد که درست خلاف این را به صراحت بیان میکند از جمله:
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیق بلند
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت، آن کافر است
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
تعیین تکلیف برای مسلمانان
و در پایان سخن برای مسلمانان امروز تعیین تکلیف میکند و میگوید:
“وظیفه مسلمانان امروز این ا ست که گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند”
سوال میشود: قرآنی که شما آن را کتاب بشری و خطاپذیر دانستید، چه نیازی دارد که به ترجمه و تفسیر آن به زبان روز بپردازیم؟ چه نیازی به این خطاپوشی هست؟ شما با معرفی قرآن به عنوان کتاب خطاپذیر و بشری، از جامعه اسلامی فاصله گرفتید، دیگر نیازی به نصایح شما نیست. آن کس میتواند نصیحت کند که در شمار این گروه بماند، ولی فردی که با گروهی وداع کند، جایگاه رهبری و راهنمایی و اندرزگویی خود را با این کار از دست داده است.
در پایان یادآور میشویم: بنده این نوشتار را با کمال تاثر و تاسف نگاشتهام ولی امیدوارم که این مصاحبه از او نباشد و مترجم یا مترجمان درست ترجمه نکرده باشند که در این صورت ایشان وظیفه دارد اشتباهات آن را برطرف کند تا آب رفته به جوی باز آید.
و نیز از صاحب نظریه درخواست میشود درباره “وحی محمدی” و شبهاتی که پیرامون آن از طرف خاورشناسان و دنبالهروهای آنان مطرح شده است به کتاب “نقد بیست و سه سال” از این قلم مراجعه کنند. در آن کتاب به روشنی ثابت شده است که همه این توجیهها و تفسیرها همراه با زرق و برق، تعبیر دیگری از داوریهای عصر جاهلی است و در حقیقت، محتوا یکی و پوشش و شیوه بیان دوتاست. چیزی که هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگی، نظر خود را، برهنه مطرح میکرد، ولی دگراندیشان به همان اندیشهها، رنگ علمی بخشیده و “سراب” را به صورت آب جلوه میدهند.
آیتالله جعفر سبحانی
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست