سه شنبه, ۲۰ آذر, ۱۴۰۳ / 10 December, 2024
مجله ویستا


کمیسرها، حافظان وجدان ما


کمیسرها، حافظان وجدان ما
حدود پنج شش سال پیش در منطقه یی که من مشغول کار هستم؛ یک کارگر افغانی به روشی بسیار فجیع (خوردن تینر) خود را کشت. یکی از محسنات حیطه کار کشاورزی (در کنار پاره یی معایب آن) شعور خاصی است که درباره مساله «زندگی» در کشاورز پدید می آید. ماجرا گویا این طور بوده است که کارگر مورد نظر که در یک باغ دامداری سنتی مشغول کار بوده است پس از دوازده سال کار نزد کارفرمای خود، به خود اجازه می دهد برادرش را - که تازه از افغانستان به دیدار برادر آمده بود- در باغ میهمان کند .
وقتی کارفرما وارد محوطه می شود و میهمان کارگر خود را می بیند بلافاصله اوقات تلخی خود را از حضور غریبه در باغ ابراز می کند. کارگر افغانی سعی می کند با جلب توجه او به موضوع زایش یک گوساله جدید در دامداری قدری فضا را تلطیف کند. اما کارفرما بی توجه به عذابی که کارگرش می کشیده است همچنان در حضور میهمان به تندخویی خود ( و با اشاره مستقیم به خود میهمان) ادامه می دهد. نقطه انفجار زمانی می رسد که کارفرما در حین گردش در باغ متوجه ظرف میوه یی می شود که روی تخت و در مقابل عمارت سرایداری قرار گرفته بوده است.
در اینجا او برخلاف همه عرف های باغداری و هر نوع وجدان انسانی رسماً کارگری که دوازده سال در خدمتش بوده و چندین برابر یک کارگر عادی به او سود رسانده را «دزد» و «مال مردم خور» خطاب می کند. مرد افغانی رو بر می گرداند و به اتاق سرایداری می رود. برادرش چند دقیقه بعد او را بر کف اتاق مرده می بیند. بدیهی است که صفر بودن حقوق انسانی افاغنه در ایران موجب شد از کارفرما هیچ شکایتی طرح نشود؛ هیچ خسارتی به خانواده سرپرست از دست داده ایشان پرداخت نشود و ملای افاغنه نیز داغ ننگی بر پیشانی کودکانی بگذارد که پدرشان یک «خودکش» بوده است.
اما چه چیزی یک انسان را به خودکشی وادار می کند؟در گفتمان امروزی و جوامع مدرن پاسخ به این پرسش آزاردهنده را به دانش های روان شناسی و جامعه شناسی احاله کرده اند و به این ترتیب موضوع را از آنچه که هست (یعنی اراده انسان) به حیطه های مطلقاً مبهم رانده اند و نتیجه گویا چیزی نبوده جز به سکوت برگزار کردن وقایعی که هر یکی شان برای فاجعه آمیز کردن زندگی همه دیگر انسان ها باید کافی باشد.
دیگر این حقیقت که کارفرمای مذکور با کارگر خود چه کرد و مسوولیت او چیست مهم شمرده نمی شود. بلکه پرسش آقای روان شناس این است که کارگر خودکش در چه وضع روانی بوده است و رابطه او با برادرش و خانواده خودش چگونه بوده است و کارفرما آن روز را چگونه سپری کرده بوده است و... کارشناس جامعه شناسی نیز مایل است توجه خود را معطوف فرهنگ قبیله یی افاغنه یا حداکثر روابط کارگر-کارفرما کند.
جانی که از دست رفته در هر صورت گویا محکوم به فراموشی یا لااقل سکوت شده است. اگر بپرسیم چه شد که یک انسان بزرگ ترین گنج و دارایی خویش را به دور افکند؛ روان شناسان آماده اند تا با زدن انگی از میان انواع نابهنجاری های روانی (اختراع شده توسط این دانش،) وجدان ما را آسوده کنند که این فاجعه امری محتوم و ناشی از مشکلات پیشین کارگر خودکش بوده است.
و اگر بپرسیم این فاجعه چگونه رخ داد حضرات جامعه شناس هستند تا ما را مطمئن کنند اینگونه وقایع ساخته و پرداخته کلیت متن جامعه و روابط آن هستند و ما (انسان های تنها) را نه دخالتی در وقوع این فجایع است و نه امکانی برای جلوگیری از اینها. خود کارفرما نیز مسوولیتی نداشته است. او نیز گرفتار چنبره همین روابط اجتماعی ناسالم؛ همین کلیت سیستم بوده است. می بینی؟، کمیسرها وجدان ما را حفاظت می کنند. دست های ما باید از این خون شسته بماند همچون پیلاتوس، برادر بزرگتر به جای ما می اندیشد؛ مسوولیت می پذیرد و مراقب است ما از برای خود اختیاری قائل نباشیم.
انسان چرا به زندگی خود خاتمه می دهد؟به خاطر تحقیر؟ اما زیبایی «انسان» در این است که همچون جانوران شرطی نمی شود. نمی توان رفتارهای آدمیان را تنظیم کرد هرچند این آرزوی همیشگی قدرت ها بوده است.به نظرم خودکشی را باید در معنای خود سنجید.پایان دادن به زندگی خویش را باید در تقابل با اراده زندگی تحلیل کرد. چه عاملی است که اراده حیات را تعطیل می کند؟ آیا جز این است که حیات بیولوژیک آن گاه مطلقاً بی ارزش می شود که انسان باور کند حیات انسانی او غیرممکن شده است؟به این ترتیب فقر مالی یا تحقیر یا شکست در عشق و یا از دست دادن حق و... به خودی خود دلیلی برای خودکشی نیستند.
بلکه آن گاه که یک انسان هر آنچه را که به عنوان «شرط زندگی» خود سنجیده است از دست می دهد،آن را به منزله پایان حیاتش به عنوان یک انسان درک خواهد کرد. برای کسی که زندگی را در چیزی فراتر از زندگی جانوری شناخته باشد و به این شناخت پایبند باشد؛ خودکشی ممکن است.
چرا که پایان «زندگی» پیش از پایان حیات بیولوژیک ممکن بوده است.آیا این گفتاری است در دفاع از خودکشی؟خیر.خودکشی حتی در معنای «اعتراض» از نظر من قابل تایید نیست. حقیقت جایی جز در کنار زندگی ندارد و کسی که می پذیرد زندگی انسانی او پایان یافته است؛ کسی که تسلیم می شود؛ کسی که انکار می کند حقیقت و مسوولیت خویش در مقام «انسان» را.... چنین کسی نه فقط زندگی بیولوژیک خویش بلکه همچنین حقیقت وجودی خویش را پایمال ساخته است.
خودکشی هرچند و هرقدر که شجاعانه و معترضانه صورت پذیرد به هرحال معنایش یکی از دو گزاره «زندگی انسانی ارزشی ندارد.»و«من دیگر انسان نیستم.» خواهد بود. هیچ یک از این دو گزاره حامل حقیقت نیست. اولی حقیقت را در جایی جز در کنار زندگی جست وجو می کند و دومی تسلیم در برابر هیولای وسوسه است.
به آن که شرافت خویش را جزء انفکاک ناپذیر انسانیت خویش می داند و تحقیر و ستم چنان برآشفته اش می سازد که زندگی خویش را پایان یافته می خواهد، باید یادآوری کرد که حق ندارد با انکار خویش بر ستم صحه بگذارد و به ستمگر دست یاری دهد. بگذار ندای اعتراض تو امیدوارانه برافرازنده درفش حقیقت باشد و نه لگدی از سر نومیدی بر گوهر حقیقت خویشتن.
ایرج صدر
منبع : روزنامه اعتماد