یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
دین و علوم تجربی: کدامین وحدت؟!
در این نوشته نگارنده درصدد استبا تشریح سرمشق ادراكی و نگرش به علوم به عنوان پدیدهها و رویدادهای اجتماعی، وجوه تمایز و تقابل آن را با سرمشق زبانی و بهایی كه نگرش ادراكی به روششناسی و معرفتشناسی در علوم تجربی میدهد آفتابی كند. این كار هرچند با تشریح و ایضاح لوازم نگرش نخست، تعقیب میشود اما در عین حال سخن از مقایسه و سنجش مبادی و لوازم دو سرمشق بسیار به میان میآید. اساس نگرش زبانی، بررسی علوم به عنوان رویدادهایی اجتماعی و تبیین نحوه وقوع آنها و ارتباطاتشان با سایر پدیدههاست، بدینترتیب، ظاهرا نمیتواند بدیلی برای سرمشق ادراكی كه در آن دغدغه واقعگرایی و منطقی بودن، بیداد میكند، باشد. از این رو، چگونگی مكمل بودن دو سرمشق بیشتر برای خود جا باز میكند.
در هر حال، مجله با اذعان به برخی ابهامات این نوشته، در طرح سرمشق زبانی مبادرت به نشر این مقاله در فضای علمی ایران اسلامی نمود تا فرزانگان و فرهیختگان وارد گود شده تضارب، آراء پدید آمده و كمال فرهنگی گامی جلوتر رود. مجله برای نشر هر كدام از دو دیدگاه و یا نگرش تلفیقی و یا نقد هریك از آنها به استقبال نشسته است. لا اكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروهٔ الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم. (بقره / ۲۵۶)
پیش درآمد
شالودههای نظری بحثی كه مطرح میشود مبتنی بر آراء اندیشمند فقید فرانسوی میشل فوكو است. این اشاره میتواند كمكی باشد برای كسانی كه میخواهند احاطه جامعتری بر این بحث داشته باشند. وی با ارائه نظریه دانش - قدرت نشان داد كه دانش و قدرت دو روی یك سكه هستند و هر یك موجد دیگری است، او همچنین نظریه «باستانشناسی» و «نسبشناسی» را به جای «معرفتشناسی» و «تاریخ علم» مطرح كرده است. در ضمن بحث اشاراتی به این رویكردها خواهد رفت.
دین چیست و علم تجربی كدام است؟
تعریف مفاهیم دین و علم تجربی دستكم به صورت موقتی در چنین بحثی اجتنابناپذیر میباشد. از آنجا كه هدف اصلی این مقاله كاوش معانی این مفاهیم نیستبلكه تحقیق رابطه مصادیق آنها با یكدیگر است و نیز به دلیل آن كه مصادیق خارجی این دو اموری كموبیش شناخته شده در عرف میباشند، خود را از ارائه تعریفی منطقی و جامع و مانع در اینجا معاف میدارم. (به ویژه در ارتباط با دین و تعریف آن این مقاله ساكتخواهد بود و چون هدف اصلی شناخت علم تجربی استسعی خواهد شد ویژگیهای آن بیشتر به بحث گذاشته شود). (۱) آشنایان به جامعهشناسی و مردمشناسی بینیاز از معرفی اثری در زمینه تعریف دین از دیدگاه این رشتهها میباشند در این مقاله دین اسلام به عنوان مصداق بارز و تام دین برگزیده شده است. گرچه پارهای از آنچه راجع به اسلام گفته میشود ممكن است در مورد ادیان دیگر نیز صادق باشد، در ارتباط با مساله حاكمیتبر سرنوشتخود، اسلام ویژگی خاص خود را دارد كه به خواستخداوند اشاراتی بدان خواهد شد. در هر صورت در این نوشته هر جا سخن از دین میرود مقصود دین اسلام است. هرچند انتخاب اسلام به عنوان مصداق خارجی دین مشكل تعریف را تا حدی ممكن است آسانتر سازد، اما مشكل دیگری باقی میماند و آن این است كه كدامین اسلام؟ با توجه به بحثهایی كه مدتی است در جامعه ایران گرمی خاصی یافتهاند ممكن است گفته شود: قرائتهای مختلفی از اسلام وجود دارد، بنابراین، شاید بهتر باشد به جای آن كه به طور مبهم گفته شود اسلام، جوهر دین تعریف شود و بر اساس آن تعریف رابطه دین و علوم تجربی به بحث گذاشته شود. مساله قرائتهای مختلف و یا به بیانی سادهتر تفسیرها و برداشتهای مختلف دینی گرچه امری است پراهمیت، اما در این ارتباط راه حل سادهای ندارد; زیرا اولا، تعریف جوهر دین، خود بر اساس نظریههایی كه تفسیری بودن فهم را ترویج میكنند نوعی برداشت است. ثانیا، وقتی امری چنان فراگیر و عمیق شد كه گریزی از آن نبود بهتر است دیگر به آن، به صورت محدودیتی برای فهم نگاه نشود بلكه به عنوان وضعیتی هستیشناختانه تلقی شود. به عبارت دیگر، چنین امری بهتر است جزء ثابتهای فهم در نظر گرفته شود، هر چند نوع آن در هر فردی ممكن است فرق كند. از دیدگاهی وسیعتر هر كس به نوعی غوطهور در پیشینهای است و از این جهت مزیتیا نقصانی اساسی نسبتبه دیگری ندارد. درنتیجه، میتوان گفت اگر هر كسی با قرائتی و بردداشتی از اسلام سروكار دارد، نویسنده این مقاله هم بر اساس برداشتخود از اسلام بحثخود را ارائه میدهد. ثالثا، همانطور كه در بحثهای آتی این مقاله روشن خواهد شد اصولا روش پیشنهادی این مقاله بیاعتنایی به كلیه سؤالات و اشكالات معرفتشناختی از این قبیل میباشد.
علاوه بر این، انتخاب اسلام به عنوان مصداق تام و بارز خارجی دین به دلایل دروندینی نیز قابل توجیه است. به كمك آیاتی نظیر:
ان الدین عند الله الاسلام...(۱۹:۳ آل عمران)
و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرهٔ من الخاسرین.(۸۵:۳ آل عمران)
... و رضیت لكم الاسلام دینا...(۳:۵ مائده)
شواهد قرآنی فراوان دیگری میتوان بر این معنا ارائه نمود، اما همین مقدار باید برای مقصود ما بسنده باشد. حال، در خصوص این كه علوم تجربی كدامند و چگونه از غیر خود تمایز بیرونی مییابند و بر اساس چه ملاكی از درون، از یكدیگر جدا میشوند نیز بحثهای فراوانی صورت گرفته است. در این ارتباط نیز این مقاله عهدهدار ارائه نظری مستقل نمیباشد (از این پس هرجا سخن از علم میرود مقصود علوم تجربی میباشد مگر آنكه توضیح داده شود). به نظر نگارنده مهمتر از جمعبندی نظرات رایج در خصوص تعریف علم، معرفی و توضیح دو نوع برداشت كلی مختلف از علم است. برداشت نخست از علم برداشتی معرفتی از علم است از آن جهت كه امری ذهنی است.
هابر ماس (۱۹۴-۱۹۲: (a) ۱۹۹۲) این رویكرد را «سرمشق ادراكی» (paradigm of consciousness) مینامد. در سرمشق ادراكی رابطه مدرك با جهان خارج و پدیدههای خارجی از آن جهت كه مدرك ذهنی میباشند بررسی میشود. تاكید این سرمشق بر معرفتشناسی (epistemology) و روششناسی (methodology) است. در مقابل این سرمشق برداشت دیگری نیز بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا رواج یافت كه به سرمشق زبانی (paradigm of language) مشهور گردید (هابرماس، همان منبع; فوكو، ۲۰۲:۱۹۹۳). سرمشق زبانی كه به صور گوناگونی توسط نظریهپردازان مختلف قاعدهمند شده استبه تفهیم و تفاهم به عنوان امری زبانی و به نقش زبان در شكلگیری فهم به طور كل علاقه نشان میدهد. از این دیدگاه، رشته علمی نیز در حقیقت اموری زبانی هستند. (۲)
سرگرمی عمده، سرمشق ادراكی معرفتشناسانه و سؤال اساسی آن چگونگی دستیابی به معرفت مطابق با واقع است و به همین جهت روششناسی را با اهمیتترین بحث محسوب میكند. در این سرمشق «شعور انسان منشا علم و عمل است و این دو، دو روی یك نظام فكری میباشند» (فوكو ۳۰۱:۱۹۹۸). علاوه بر این، سرمشق ادراكی «درصدد است ورای آنچه بیان میشود به قصد و نیت ناطق، به فعالیت آگاهانه او، به این كه چه معنایی را اراده كرده است و حتی به الگوی ناخودآگاهانهای كه خارج از اراده او در گفتار و یا لایههای پنهانی آن رخ مینماید دستیابد» (همان منبع ص۳۰۷).
طرفداران سرسخت علوم تحصلی از سرمشق ادراكی تبعیت میكنند و اهمیت ویژهای برای معرفتشناسی و روششناسی قائل هستند. عدهای مانند آگوست كنت (۷-۶:۱۹۸۸) علم را با روش مشاهده و تجربه معرفی میكنند و برآنند كه با روش تجربی تایید و ابطال گزارههای علمی امكانپذیر است. از طرفی دیگر فردی مانند كارل پوپر نیز كه طرفدار جدی علوم است روش علمی یا استقرایی را كه از مشاهده و آزمایش شروع میشود برای تمایز علم از غیرعلم كافی نمیداند. وی ابطالپذیری را شرط لازم تمایز نظریههای علمی از نظریههای غیرعلمی میداند. به نظر وی این ابطالپذیری نوعی مخاطرهپذیری است كه هر نظریه علمی باید با پیشبینی كردن بدان تن دردهد (كارل پوپر ۹۶ و ۹۲: ۱۹۸۱).
در هر صورت، به نظر میرسد در سرمشق زبانی حداقل نسبتبه شرط لازم بودن مشاهده و آزمایش اجماع وجود داشته باشد، لیكن اگر خواسته باشیم شرط ابطالپذیری را نیز بپذیریم بسیاری از نظریههای علوم انسانی از صلاحیت علمی برخوردار نخواهند بود، و درنتیجه از بحث رابطه دین و علم خارج خواهند شد و حتی شاید بتوان گفت كلیه علوم انسانی به استثناء علم اقتصاد شرط علمی بودن را دارا نمیباشند مگر در پارهای از نظریههای محدود و قابل اغماض. بحث علمی بودن یا نبودن علوم انسانی از لحظه تولدشان تا امروز دامان این علوم را رها نكرده است. معرفتشناسی سرمشق ادراكی كه خود منشاء این مشكل بوده از عهده حل این مساله خودساخته هنوز برنیامده است. گرچه صلاحیت علمی علوم انسانی در سرمشق ادراكی به راحتی قابل به رسمیتشناخته شدن نیست، این مقاله آنها را از بحث «دین و علوم تجربی» بیرون نمیداند; زیرا تلاش این نوشتار بر آن است كه بیرون از سرمشق ادراكی بحثخود را انجام دهد.
بحث این مقاله در سنت زبانی صورت میگیرد و در این سرمشق «تمایز معتبری بین آنچه ما رشتههای علمی مینامیم وجود ندارد» (فوكو ۳۰۳:۱۹۹۸). سرمشق زبانی رویكردی كاملا متفاوت به علم دارد و معرفتشناسی و روششناسی را شالوده فعالیتهای علمی نمیداند و خود را سرگرم سؤالات و مسائلی از این قبیل نمیكند كه: معیار صدق و كذب گزارهها چیست؟ فرق اثبات و ثبوت كدام است؟ آیا امكان مطابقت ذهن و عین وجود دارد؟ رابطه علم و ارزش چیست؟ عینیتگرایی چگونه امكان دارد؟ و نظایر آن. در این رویكرد، تلقی زبانی از علم مطرح است، لذا از تعابیری نظیر «بازیهای و مبحث (Discourse) برای علم استفاده میشود. در این سرمشق علم به عنوان كیفی نفسانی، صورتی ذهنی، مجموعهای از قضایا، یا نحوهای از وجود كه عالم با آن متحد میباشد و یا اموری از این قبیل مدنظر نیست. هر چند این برداشتها بهجای خود ممكن است معنادار و قابل قبول و یا صحیح باشند، متعلق به سرمشق ادراكی میباشند و با تغییر رویكرد اهمیتخود را از دست میدهند و دلیلی ندارد راهبر ما در تمامی بررسیهایی باشند كه از علم داریم. چهبسا برای مقاصدی خاص و مطالعاتی متفاوت این مفاهیم و برداشتها گمراهكننده باشند.
در سرمشق زبانی همان طور كه گذشت اعتنایی به معرفتشناسی نمیشود. معرفتشناسی و روششناسی فرزندان اثباتگرایی میباشند و در خدمت علوم تجربی. تحویل علوم به مباحث و سؤالات معرفتشناسانه افتادن به دامی است كه پوزیتیویسم برای منتقدان خود گسترده است تا آنها را از شناخت دقیقتر ماهیتخود بازدارد.
از میان عناوین و برداشتهای مختلفی كه در سرمشق زبانی در ارتباط با رشتههای علمی مطرح است عنوان «مبحث» ( discourse) و برداشت میشل فوكو از آن ترجیح دارد. برای آشنایی كامل با این رویكرد مطالعه دقیق تمامی آثار فوكو ضروری است، اما ذكر كلیاتی چند در این ارتباط میتواند مفید واقع شود:
۱. مبحث (یا یك رشته علمی) یك رویداد میباشد و در سرمشق زبانی از این حیث مطالعه میشود نه به عنوان یك سنت علمی; نفوذ و تاثیر فكری; تكامل اصلی نظری; و یا روح علمی عصر (۲۱:۱۹۷۲ فوكو). این نوع سنتزها و گروهبندیهای پیشساخته نمیتوانند حقیقت علم را آشكار سازند.
۲. مبحث تابع قواعدی است.
۳. مبحثبرخلاف زبان كه نامحدود است و حد و مرزی ندارد، دارای حد و مرز مشخص و از نوعی وحدت و تشخص برخوردار است (۲۱-۳۰:۱۹۷۲ فوكو).
۴. رویكرد زبانی تمامی وحدتهای شناختهشده معرفتشناسانه را رها میكند و نشان میدهد كه علوم از هیچ یك از وحدتهای معرفتشناسانه برخوردار نیستند. وحدت علوم (مبحثها) ناشی از (۱) وحدت موضوع; (۲) وحدت سبك; (۳) اشتراك در مفاهیم كلیدی; (۴) وحدت تم (دیدگاه); (۵) وحدت مؤلف; (۶) وحدت كتاب و یا مجموعه رسائل; و یا (۷) وحدت منشاء نیست (۳۰۶-۳۰۳:۱۹۹۸; ۳۵-۳۴:۱۹۷۲ فوكو). باستانشناسی نشان میدهد كه هیچ یك از این مقولات تا آنجا كه به مبحث ربط دارند خود از وحدت برخوردار نیستند چه رسد به آنكه منشاء وحدت مبحثباشند. باستانشناسی قائل به انقطاع و بریدگی در این مقولات است و درنتیجه وحدت مبحث را در «رویداد» بودن جستجو میكند (۳۰۶:۱۹۹۸ فوكو). (۳) این وحدت یك رویداد است كه مجموعهای پراكنده از بیانهای كتبی و شفاهی را وحدت میبخشد (همان منبع).
۵. فرق مبحثشناسی با زبانشناسی در آن است كه تحلیل زبانشناسانه درصدد آن است كه بداند: «مطابق چه قواعدی بیان خاصی ساخته شده است و متعاقبا طبق چه قواعدی، بیانات مشابه دیگری میتواند ساخته شود» (۳۰۷:۱۹۹۸ فوكو) . اما توصیف مبحث میپرسد: «چرا این بیان مطرح گردید و نه بیانی دیگر به جای آن؟» (همان منبع). در توصیف بحثبه جای مطالعه و تحلیل فكر در صورتهای ضمیر ناخودآگاه و معانی مخفی و اسرار درونی، پرسیده میشود: «چه چیزی در این موجود قاعدهدار، وقتی گفته میشود، ظاهر میشود و در جایی دیگر ظاهر نمیشود» (همان منبع، ص۳۰۸) .
۶. هدف از تلقی مبحثبه عنوان یك رویداد این نیست كه آن را جدا و در انزوا بررسی كنیم «بلكه بالعكس هدف آن است كه ارتباط این رویداد بحثی را با رویدادهای دیگری كه ذاتا بحثی نیستند بررسی كنیم، رویدادهایی كه ممكن است تكنیكی، عملی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و یا به گونههای دیگری باشند» (۳۰۸:۱۹۹۸ فوكو). فوكو معتقد است این رابطهها باید - بدون ارجاع به شكل كلی زبان یا شعور گویندگان - فقط در حوزه رویدادها برقرار شوند (همان منبع).
چنین تحلیلی از رویدادها را فوكو «باستانشناسی» مینامد (۳۱۰-۳۰۹:۱۹۹۸ فوكو) عنوان «باستانشناسی» را وی تا حدودی برای معنایی ویژه وضع میكند برای آنكه روش خود را از «تاریخ علم» متمایز سازد. چراكه تاریخ علم ارتباط بسیار نزدیكی با معرفتشناسی و سرمشق ادراكی دارد (۱۹۵-۱۳۵:۱۹۷۲ فوكو).
۷. باستانشناسی برخلاف معرفتشناسی و تاریخ علم كه به ارتباط افكار و عقاید علاقهمند استبه مطالعه مجموعه قواعدی میپردازد كه «در یك فرهنگ، پدیداجناب استاد مطلبی بدین مضمون فرمودند: «شاید نتوان با تشكیل قیاسی منطقی «باید و نبایدها» را از «هست و نیستها» استنتاج نمود، اما هم قضایای هستیشناسانه و هم قضایای دستوری هر دو مظروف موجودی به اسم انسان میباشند، همان انسانی كه راجع به هست و نیستها حكم میكند راجع به باید و نبایدها هم حكم میكند، همان كسی كه به هستی میاندیشد همان هم عمل میكند، بنابراین، این دو در انسان با یكدیگر تلاقی میكنند و به نحوی مرتبط میشوند.
این توضیح شاید یكی از بهترین تبیینهایی بود كه از این مساله شنیده بودم، اما آن هنگام هیچگاه به خصوصیتبارز این جواب پینبردم. بعد از آشنایی با نظریات متفكران زبانگرا بود كه به اهمیت این پاسخ و امتیاز آن آگاهی یافتم. اهمیت توضیح مزبور در آن است كه اصل سؤال را كنار میگذارد و حاضر میشود بیرون از چارچوبی كه سؤال تعیین میكند رابطه را بررسی كند. در واقع طراح سؤال به ارتباط منطقی بین قضایای توصیفی و قضایای ارزشی علاقه نشان میدهد و از آن سؤال میكند، اما پاسخگو به خود جرات میدهد كه بگوید تنها شكل نگاه كردن به این امر شكلی نیست كه شما تعیین میكنید شما با پیشدستی نمودن و قاعدهمند كردن شكلی خاص از سؤال میخواهید هر نوع نگاه دیگر را بیارزش و یا حداقل كمارزشتر معرفی كنید. در واقع، شما میخواهید قواعد بازی یا اندیشه را تعیین كنید، اما من قواعد دیگری را نیز سراغ دارم كه اگر باارزشتر از قواعد شما نباشد كمارزشتر از آن نیست. ابتكار و امتیاز توضیح حضرت استاد در واقع اتخاذ رویكردی متفاوت به مساله بود و آن این بود كه تمامی آنچه در عالم انسانی میگذرد قابل تحویل به منطق صوری نیست. اصولا با آشنایی مختصری كه این شاگرد با نظرات فلسفی و عرفانی این فرزند گرانقدر حوزه تشیع دارد نمونههای فراوانی از این نوع نوآوریها در دروس و آثار ایشان میتوان یافت، لیكن گویا حضرت استاد بنا به دلایلی كه به نظر بنده بیارتباط با رویدادهای غیرمبحثی نمیباشند تاكنون رویكرد مستقلی را برای مساله علم قاعدهمند نكردهاند بلكه بالعكس در اثری چون «شریعت در آینه معرفت» عنایت قابل توجهی به معرفتشناسی نمودهاند. نكته دیگری كه در مورد نقد معرفتشناسی نسبتبه ناراضیان و مخالفان میتوان گفت این است كه همت معرفتشناسی بر آن است كه تمامی واقعیتهای جهان را تحت پوشش منطق صوری و یا روششناسی درآورد. حال آنكه حتی خود منطقیون صوری از دیرباز به مشكلی كه خطابه (rhetoric) برای منطق صوری میتواند پدید آورد توجه داشتهاند. اگر بپذیریم خطابه قدرت ایجاد پاسخ و واكنش فوری در مخاطب را دارد و حالتی در مخاطب ایجاد میكند كه مساعد انگیزش عملی است، چگونه میتوان با ملاكهای منطقی و روشهای تجربی این انگیزش را ارزیابی كرد. از یكطرف، خطابه در ظاهر میتواند جنبه توصیفی داشته باشد از طرف دیگر، نوعی قدرت محسوب شده امری خارجی را ایجاد میكند (۴۸۵/۱۹:۱۹۸۹; ۲۴-۲۲:۱۹۷۶ گادامر). در این صورت، حتی قضایای توصیفی منطقی را نمیتوان فقط در حوزه منطق صوری فهمید و باید از جهتی دیگر نیز آنها را در نظر گرفت.
نمونه دیگری از امور معرفتی كه تن به ملاكهای معرفتشناسی نمیدهند، كلیه علوم حضوری ماستحتی صور ذهنی ما و تصورات و تصدیقات ذهنی از آن جهت كه امور ذهنی هستند از حوزه معرفتشناسی بیرون هستندحالآنكه ممكناست ازحوزه رویكردی دیگرخارج نباشند.اینسریمعارف هرچندربطیمستقیمبهبحث ما ندارند برای آن مطرح میشوند كه نشان داده شود تمامی واقعیات را نمیتوان تسلیم معرفتشناسی نمود.
نكته دیگر این كه اگر همانند بعضی فیلسوفان زبانگرا مثل گادامر انسان را وجودی زبانی بدانیم و یا حتی اگر تا این حد پیش نرویم ولی بخواهیم پدیده «معنا و مقصود» را در ارتباطات انسانی بشناسیم آنگاه تلاش معرفتشناسانه برای سنجش آنچه گفته میشود با ما بازایی خارجی امری بیفایده خواهد بود. سرانجام در این ارتباط مایلم به نكتهای از فرهنگ عرفانی خودمان اشاره كنم، گرچه عدهای از عرفا مانند ابوحامد محمد اصفهانی و صائنالدین علی بن محمد تركه ماتن و شارح «قواعد التوحید» كه تحت عنوان «تمهید القواعد» به چاپ رسیده است در آخر این اثر (ص۲۷۰-۲۶۹ چاپ انجمن حكمت و فلسفه اسلامی) میگویند سالك برای تشخیص مشاهدات حق از فاسد، معیاری ندارد و در صورت عدم حضور مرشد كامل باید خود را به علوم نظری مجهز نماید تا به وسیله آن بتواند در این خصوص داوری كند، برخی از اهل كشف ملاك دیگری علاوه بر آنچه این دو عارف شهیر مطرح كردهاند معرفی مینمایند و آن این است كه ملاك نهایی حق و باطل «شرح صدر» است. این ابیات مولوی را نیز بر همین معنا حمل كردهاند:
هر ندایی كه تو را بالا كشید آن ندایی دان كه از بالا رسید
هر ندایی كه تو را حرص آورد بانگ گرگی دان كه او مردم درد
(مثنوی، د ۲)
غرض از ذكر این مثالها آن است كه اولا نگرانی خاطر كسانی كه میپندارند معرفتشناسی دژ مستحكم دانش و خرد است تا حدودی زدوده شود و ثانیا نشان داده شود امكان فاصله گرفتن از معرفتشناسی همواره توسط دیدگاههای مختلفی مطرح بوده است، لیكن در مورد این كه چه جایگزینی مناسبتر استباید موردی تصمیم گرفت. این مقاله در این ارتباط بر آن است كه برای تحقیق در مورد علوم، باستانشناسی، آن گونه كه فوكو آن را قاعدهمند نموده استبهترین جایگزین میباشد. در بخش قبل به طور اجمال راجع به این كه باستانشناسی چیستبحثشد و طی بحثهای آتی نیز ممكن است توضیحات بیشتری داده شود.
اما در پایان این قسمت ذكر دونكته را مفید میدانم، نخست آنكه اصولا معرفتشناسی به معنای امروزیش فرزند فلسفه تحصلی است و ذاتا به نفع علوم تحصلی تعصب دارد. این كه گفته شد به معنای امروزیش برای آن است كه عدهای میپندارند مباحث متافیزیكی علم از قبیل: كیف نفسانی بودن علم یا نحوهای از وجود بودن آن; وجود ذهنی و كاشفیت آن از خارج; اتحاد عاقل به معقول; معیار صدق و كذب قضایا و بحث نفسالامر و بحثهایی نظیر آنها نیز معرفتشناسی میباشند. اگر چنین فرضی صحیح باشد باز با قطعیت میتوان گفت كه معرفتشناسی امروزی به خاطر تاكیدش بر روششناسی تفاوتی اساسی با این معرفتشناسی متافیزیكی دارد. در هر صورت رویكردهای زبانی بدون آن كه صحت و یا فایده این معرفتشناسیها را در نظر بگیرد برای مقاصدی خاص كه پارهای از آنها در قسمت پیش گذشت، آنها را ناتوان و ناقص میداند.
نكته دیگر آنكه، احترامی كه بسیاری از حامیان دین در بحث تعارض علم و دین نسبتبه علم نشان میدهند لازمهاش پذیرش عصمت علم است. حال آنكه علم، وحی منزل نیست تا مصون از خطا باشد. چه شده است كه ما میخواهیم وحی منزل (دین) را با علم سازگار سازیم، علمی كه مصداق خارجیاش منزه نیست و امكان تنزیه آن با حفظ چارچوب موجودش وجود ندارد. این پندار كه علوم میتوانند یقینی و دور از خطا باشند پندار صحیحی نیست، اگر این چنین است فرض تعارض حقیقی بین دین و علم از دیدگاهی معرفتشناسانه فرض غلطی است. به علاوه اصولا علوم تجربی علومی تمامیتخواه شدهاند و عملا تحمل هیچ رقیبی، حتی متواضعترین آن را نخواهند داشت مگر از طرقی غیرمعرفتشناسانه این مساله حل شود. نباید از یاد برد كه ماهیت رقابت علوم تحصلی با غیر خود، سیاسی است نه معرفتی; معرفتشناسی روپوشی بیش بر چهره سیاسی این مبارزه نیست. به عبارت دیگر، هر امر دیگری كه در این هدف با آنها مشترك باشد رقیب است و باید از صحنه خارج شود، این اشتراك در هدف است كه علت رقابت است و حل این رقابت تنها از طریق سیاسی با ارائه مبحثی جایگزین كه جذابیتهای سیاسی لازم را داشته باشد از طریق دین امكانپذیر است وگرنه تا علوم تحصلی بتوانند جذابیتسیاسی خود را حفظ كنند احتمال استمرار این تعارض قوی خواهد بود. البته لازم به تذكر است كه این دیدگاه و برداشت از مساله رابطه دین و علم برداشتی است فوكویی و ملهم از مبحثشناسی او.
نتیجهای كه پیشنهاد میشود این است كه بهتر است از برخورد معرفتشناسانه با علم صرفنظر شود و آن را به عنوان رویدادی مبحثی مورد تحقیق قرار دهیم تا حقیقت آن و علل رقابتش با دین و راه حل آن را بهتر ارزیابی كنیم.
خودسازی یا تحكمپذیری
دانش و قدرت دو روی یك سكه میباشند و هرگز از یكدیگر جدا نشدهاند. در طول تاریخ، انسانسازی با بهرهجویی از قدرت صورت گرفته است و یكی از اهداف اساسی دستیابی به قدرت شكل بخشیدن به انسان و ایجاد فاعل اخلاقی بوده است. به نظر فوكو (۱۷۷:۱۹۹۷) «تمامی فعالیتهایی كه با آن فاعل تعریف و تغییر داده شده است همراه باایجاد انواعی خاص از معرفتبودهاند، و در غرب، به دلایل گوناگونی، تمایل معرفتبه آن است كه حول محور صور و هنجارهایی كه كموبیش علمی (scientific) هستند سازمان داده شود». چرا در قالب ریختن انسان و فاعل اخلاقی نمودن او باید درطول تاریخ همراه نوعی دانش و یا علم تجربی بوده باشد؟ این حقیقتی است كه بهسادگی قابل تحصیل میباشد و تحقیقات فوكو به ویژه آن را بیشتر آشكار ساخته است، اما سؤال این است كه چرا علم و دانش باید در ایجاد فاعلی اخلاقی سهیم باشند؟ جوابی معرفتشناسانه قبلا به این سؤال داده شده است كه خود به نوبه خود معرفتشناسی را به بحران معروف رابطه «هست و نیستها» و «باید و نبایدها» كشانده است. گفتهاند چون انسان موجودی اندیشمند است پس فعل اختیاری او هم ریشه در فكر و اندیشه وی دارد. آن گاه این سؤال میشود كه چگونه چنین ربطی را یك موجود اندیشمند برقرار میكند؟
شاید سؤال مهمتر این باشد كه چرا معرفتشناسی تا این حد بر این سؤال بحرانآفرین اصرار میورزد؟ به نظر میرسد علوم تجربی و اصولا دانش، در كل، از نقش انسانسازی خود اطمینان حاصل كرده است و میداند كه منشاء این توانایی در ربطی منطقی نیست. باستانشناسی با بیاعتنایی به كلیشههای معرفتشناسانه موفق شده است همراهی انسانسازی با دانش و علم را در پرتو پیوند دانش و قدرت تبیین كند. مساله پیوند دانش و قدرت امری نیست كه جدیدا مطرح شده باشد، همه ما سخن حكیم یگانه ابوالقاسم فردوسی را شنیدهایم كه «توانا بود هر كه دانا بود». آنچه جدید است تبیین تفصیلی این پیوند در علوم مختلف مورد به مورد است.
صاحبنظران و اندیشمندان تاكنون توجه كافی به نحوه حضور دانش در صحنه انسانسازی مبذول نداشتهاند. اصولا گویا مخفی بودن این علاقه علم به انسانسازی خواسته یا ناخواسته به نفع این هدف علم نیز بوده است. دین و عرفان و حتی فلسفه با صداقت، این هدف خود را صراحتا اعلان نمودهاند، علم نیز در ابتدا چنین بوده است، اما امروز كه این هدف پوشیده است اهمیت مطالعه باستانشناسانه بیشتر جلبنظر میكند. هابرماس در یكیاز آثار معرفتشناسانه خود (Knowledge and Human Interests) كه بر اساس تز دكتری خود نگاشته استسه نوع اصلی از تكنیك در جوامع انسانی را مشخص میكند:
«۱. تكنیكهایی كه به شخص امكان تولید، تغییر، و تصرف در اشیاء را میدهند;
۲. تكنیكهایی كه به شخص امكان استفاده از نظامهای نمادی را میدهند; ۳.
تكنیكهایی كه به شخص امكان تعیین رفتار افراد دیگر، تحمیل خواستههایی معین بر آنها، و محكوم نمودن آنها به مقاصد و غایات خاصی را میدهند. به عبارت دیگر، در جوامع مختلف تكنیكهای تولید، تكنیكهای نمادسازی و تكنیكهای سلطه یافت میشوند» (۱۸۰:۱۹۹۷ فوكو). در ابتدا به نظر میرسد آنچه در انسانسازی و ایجاد فاعل اخلاقی دخیل است همان تكنیكهای سلطه میباشد. تكنیكهایی از قبیل وضع و اجرای قانون، تحمیل انضباط، مجازات، زندان، كنترل، پاداش، بهرهور ساختن از امتیازات، یا محرومسازی از آنها، و نظایر آنها كه از بیرون ارادهای بر اراده فرد تحمیل میكنند، اما همانطور كه فوكو میگوید با قتبیشتر میتوان نوعی دیگر از تكنیك در جوامع انسانی یافت كه وی آن را «تكنیكهای خودسازی» مینامد (همان منبع ص۱۸۱). در مطالعه ایجاد فاعل اخلاقی باید هم «تكنیكهای سلطه» و هم «تكنیكهای خودسازی» را در نظر گرفت. به عقیده فوكو شناخت فاعل اخلاقی در تمدن غربی بدون در نظر گرفتن این امر كه «چگونه از یك طرف، تكنیكهای سلطه در تكنیكهایی كه فرد برای فعالیتخود به كار میگیرد نفوذ میكنند و از سوی دیگر، چگونه تكنیكهای خودسازی در ساختارهای سلطه و تحاكم جاسازی میشوند» امكانپذیر نیست (همان منبع، ص۱۸۱). فوكو نقطه تلاقی این دو تكنیك را «حاكمیت» مینامد (همان منبع ص۱۸۱).به منظور شناخت مساله حاكمیتبر انسان، شناخت مكانیسمهای عملكرد قدرت ضروری است. عدم توجه به این امر یكی از نقاط ضعف نظریههایی است كه در سرمشق ادراكی ارائه شدهاند، حتی ماركسیسم كه سخن از سلطه طبقاتی میراند مكانیسمهای عملكرد قدرت را هرگز تحلیل نكرده است (۱۱۶:۱۹۷۷ فوكو). تحلیلهای رایج از مساله قدرت و نقش آن در حاكمیت از دو نقص اساسی رنج میبرند. یكی استفاده و سوءاستفاده از مفهوم «ایدئولوژی» با مشكلات معرفتشناسی خاص خود كه پرداختن به آنها از حوصله این بحثخارج است و دیگری برداشتسلبی از قدرت به عنوان امری سركوبگر كه مانع تحقق اراده دیگری میشود. این برداشت از قدرت در غرب منشاء تلقی قدرت به عنوان امری حقوقی و سلبی شده است، این است كه حكومتخود را نوعی داور و بازدارنده با هویتی حقوقی معرفی میكند. اما قدرت فقط سلبی و حقوقی نیستبلكه تكنیكی و ثبوتی نیز میباشد (همان منبع ص۱۲۱). قدرت فقط محروم نمیسازد بلكه بهرهور هم مینماید و تنها نمیتوان آن را از حیث مشروع و یا نامشروع بودن بررسی نمود بلكه تكنیكی است كه در حوزههای استراتژیك مختلفی فعالیت مینماید. اصولا تمایز قدرت مشروع از قدرت نامشروع از یكدیگر ارزش تبیینی چندانی ندارد. همچنین حكومتبه معنای ساختارها و نهادهای رسمی و غیررسمی سیاسی، را جلوهگاه و محل ظهور اصلی قدرت دانستن نیز خطا است هرچند اهمیت آن در ارتباط با مساله قدرت بسیار زیاد است. قدرت به عنوان یك تكنیك، در لابلای تعاملات و فعالیتهای روزمره جزئی در كار میباشد. همچنین برداشت ماركسیستی از قدرت به عنوان امری روبنایی مورد قبول فوكو نیست. فوكو معتقد است: «اولا نفوذ قدرت عمیقتر از سطح روبناهاست»، ثانیا قدرت مستقل از هر بنیانی است رابطه است نه شی (همان منبع ص۱۵۵-۱۵۴)، قدرت باید همواره «در ارتباط با حوزهای از تعاملات و رابطهای انفكاكناپذیر با صور گوناگون دانش ملاحظه و فهمیده شود» (همان منبع، ص۵۹).
بازگردیم به این كه چرا در غرب ایجاد فاعل اخلاقی همواره همراه با صوری از معرفتبه ویژه علوم تجربی بوده است. انسانسازی اصولا به وسیله تكنیكهای سلطه و تكنیكهای خودسازی صورت میگیرد كه نقطه تلاقیشان را حاكمیت نامیدیم. مراد از حاكمیت در اینجا لزوما اصطلاح رایج دستگاهها و نهادهای سیاسی نیستبلكه همان طور كه گذشت نظامی خاص از دو تكنیك مذكور میباشد. حاكمیت چه در بعد سلطهگری و چه در بعد خودسازی مستلزم اعمال قدرت میباشد. حال با توجه به توضیحاتی كه راجع به قدرت داده شد باید بدانیم كه قدرت و مبحثهای علمی از یكدیگر انفكاكناپذیرند. به تعبیر فوكو: «معرفتبرای این كه نقش معرفتی خود را ایفاء كند ناچار از اعمال قدرت میباشد. در مبحثهای معرفتی دیگر در ارتباط با مبحثهای احتمالی، هر بیانی (statement) كه حق لحاظ شود نوعی قدرت را اعمال كرده همزمان امكانی را فراهم میآورد. از طرف دیگر تمام صور اعمال قدرت، حتی اگر مساله كشتن (وحشیانه) كسی باشد حداقل متضمن دانشی كاربردی میباشد» (۶۷-۶۶:۱۹۹۷ فوكو).
آن رابطهای را كه معرفتشناسی با هزار حیله سعی در انكارش داشت، باستانشناسی به سادگی میپذیرد. چگونه امكان دارد هر بیانی كه «حق» پنداشته شود، اعمال قدرت نماید؟ فوكو در بسیاری از آثارش سعی كرده است رابطه بین «حق» ( Truth) و «قدرت» را از دیدگاهی باستانشناسانه تبیین نماید. به طور خلاصه او نشان میدهد كه در غرب تكنیكهایی برای اعتراف به حق و كشف حق اختراع شدند. در سایه این تكنیكها كه با اعمال قدرت همراه بودند و هستند; فرد نهتنها حق را كشف میكند بلكه بدان اعتراف نیز مینماید. از طرفی دیگر اعتراف به حق خود نوعی اعمال قدرت از سوی حق یا دانش بر فرد میباشد. پذیرش حقانیت علمی امری به وسیله تكنیكهای خودسازی، فرد را به عمل بر خود میگمارد. نمونههایی از این امر را در سنتهای یونانی استاد و شاگرد، مرید و مراد، سنتهای اعتراف و توبه در مسیحیت، تفتیش عقاید، و روشهای روانكاوانه امروزی میتوان مشاهده كرد. البته نباید تصور شود این نمونهها استمرار یكدیگرند و یا از ماهیتی مشابه برخوردارند، تنها وجه مشترك آنها شاید همین رابطه «حق» و «قدرت» باشد. ادعای باستانشناسی آن است كه هر رویداد بیانی و هر مبحثی كه «حق» دانسته شود اعمال قدرت مینماید و هر قدرتی همراه با دانشی است و از طریق تحقیقات باستانشناسانه در جامعه صحت این ادعا را آشكار میسازد. برای كسانی كه با معرفتشناسی انس بیشتری دارند، شاید در ابتداء پذیرش این ادعا دشوار باشد; لذا ذیلا توضیحاتی از صاحبنظران زبانگرایی كه بحثهایشان رنگ و بویی از معرفتشناسی دارد نقل میشود. یورگن هابرماس ازجمله زبانگرایانی است كه جنبههایی از سرمشق ادراكی و معرفتشناسی را حفظ كرده است. وی كه قائل به «خرد تفاهمی» است، معتقد است در هر عمل كلامی (speech act) كهمتكلمو مخاطب بر آناجماع داشتهباشند، سهنوع ادعای متفاوت وجود دارد. وی این ادعاهای سهگانه را«ادعاهایاعتبار» (calims to validity) مینامد. آنها عبارتند از:
۱. ادعای حقانیت ;(calims to truth)
۲. ادعای صلاح ;(calims to rightness)
۳. ادعای اخلاص (calims to truthfulness) .
اگرچه این سه ادعا از نظر تحلیلی از یكدیگر متمایزند، در خود عمل كلامی با یكدیگر یافت میشوند. به بیان هابرماس (۱۳۷-۱۳۶:۱۹۹۰) وقتی تمایل به تفاهم باشد; با هر نطق قابل فهم، متكلم مدعی است كه نطق مورد نظر حق است (به عبارت دیگر پیشفرضهای وجودی در محتوای قضیهای صادق میباشند)، عمل كلامی در متن هنجاری خاصی صلاح میباشد (به عبارت دیگر مورد رضایت متن هنجاریای است كه خود مشروعیت دارد)، و نیات مشخص متكلم اراده همان چیزی را دارند كه بر زبان رانده شده است.
به عبارت دیگر ادعاهای مذكور سه مرجع متفاوت دارند:
۱. مرجع ادعای حقانیت، جهان خارجی (به عنوان تمامیت نفسالامری موجود) میباشد.
۲. مرجع ادعای صلاح چیزی است در جهان مشترك اجتماعی (به عنوان تمامیت تعاملهای بینالطرفینی شرعا قانونمند یك گروه اجتماعی).
۳. مرجع ادعای اخلاص چیزی است در جهان درونی متكلم (به عنوان تمامیت تجاربی كه شخص در دسترسی به آنها اولی است) (همان منبع، ص۵۸).
همان طور كه ملاحظه میشود «ادعای صلاح» جنبه هنجاری و ارزشی دارد و به نظر هابرماس میتواند منشا داوریهای اخلاقی شود. این نوعی تبیین زبانی است كه برای قضایا و مطابقت آنها با مابازایی خارجی در چارچوبی خاص توجیهاتی ذكر میكند. اما در مقایسه با این تبیین، توجیهات فوكو، توصیفی است و از سطح خارجی اشیاء فراتر نمیرود. به همین دلیل در نظر فوكو مهم آن است كه نشان داده شود دانش در عمل و واقعیات خارجی با قدرت همراه است. فوكو توجیه نظری دانش را نزدیك شدن به معرفتشناسی میداند كه ممكن استبرای مقاصدی خاص اهمیت داشته باشد، اما برای اهداف باستانشناسانه اهمیتی ندارند.
هانس - گئورگ گادامر (Hans-Georg Gadamer) فیلسوف هرمسی مشرب آلمانی نیز متفكری زبانگراست و به شیوه خاص خود كوشیده است دانش و فعل اخلاقی - سیاسی را با هم مرتبط ببیند. گادامر در آثارش توجهی خاص به خطابه (Rhetoric) دارد. خطابه از ابتدا در میان یونانیان به خاطر تاثیر ملموس و فوریاش اهمیت داشته است و نیرویی تلقی میشده كه میتواند شعور مدنی و تحول سیاسی ایجاد كند (۲۳-۲۲:۱۹۷۶ گادامر). با چنین ویژگیای خطابه همیشه با فلسفه در تضاد بوده است (۱۹:۱۹۸۹ گادامر). زیرا خطابه تنها هنر سخنوری نیستبلكه هنر سخن گفتن از سر خیر و صلاح نیز میباشد (همان منبع ص۴۸۵). گادامر توضیح میدهد كه نفوذ خطابه و قدرت ایجاد تحول كه در آن یافت میشود ناشی از مساله «بداهت» در خطابه است. مساله بداهتبه سنتخطابه تعلق داشته و دارد: «بدیهی، جزء اموری است كه از درستبودن خود در برابر حق بودن و یقینی بودن آنچه به اثبات رسیده و شناخته شده است دفاع میكند» (همان منبع، ص۴۸۵). وی میگوید: «بداهت» به حوزه احتمالات و امكان تعلق دارد نه به حوزه یقینیات و امور اثبات شده. حتی ممكن است علیه امور بدیهی كسی استدلال نماید (همان منبع، ص۴۸۵). اما با این وجود، آنها از «درست» (یا صلاح) بودن خود دفاع میكنند. قدرت خطابه در همین جاست كه درستبودن آن در مخاطب امری بدیهی است. گرچه فیلسوفان بعد از خطیبان مفهوم بدیهی و بداهت را زیربنای قضایای یقینی دانسته و گفتهاند بازگشت علوم یقینی به بدیهیات اولیه است، تا به امروز عملا خطابه بداهتخود را در صحنه شعور سیاسی و مدنی موفقتر عرضه كرده است. با توجه به نقش بداهت در خطابه و قدرت خطابه در ایجاد شعور مدنی و تحول سیاسی، میتوان فهمید كه چرا فوكو میگوید: «هر بیانی كه حق لحاظ شود نوعی قدرت را اعمال میكند و همزمان امكانی را فراهم میآورد» (۶۶:۱۹۷۷ فوكو) چراكه «حق» بودن یعنی مشاركت در آن بداهتی كه، از آن خطابه بود; به عبارت دیگر «درست» بودن، یعنی صلاح بودن. ملاحظه میشود كه گادامر از طریق مساله خطابه همان نتیجهای را میگیرد كه هابرماس گرفت; به طریقی دیگر، گادامر حتی بر آن است كه علوم تحصلی از آن جهت كه از طریق زبان و ارتباط شفاهی تفهیم میگردند با خطابه پیوند دارند (رجوع شود به ۱۹۹۲ گادامر).
خلاصه بحثها تا اینجا این است كه انسان تحتحاكمیت، با تكنیكهایی از سلطه و خودسازی، شكلگیری و ساخته میشود. این تكنیكها همواره همراه با صوری از مبحثهای معرفتی میباشند كه هم از بیرون و هم از درون بر فرد اعمال قدرت مینمایند. قدرتی كه لزوما سركوبگر و سلبی نیستبلكه میتواند در فرد ایجاد لذت و خرسندی كند. حال سؤال اساسی این قسمت از بحث میتواند به این صورت مطرح شود كه جایگاه فرد و شخص انسان در این جریان شكلگیری وی به عنوان فاعل اخلاقی چیست؟ واكنش او به حاكمیت و تحكم مبحثهای علمی چگونه است؟ آیا او منفعل محض استیا فعال نیز برخورد میكند؟ سؤال در واقع این است: خودسازی یا تحكمپذیری؟ بخش بعدی این مقاله عهدهدار پاسخ به این سؤال است كه امید میرود در سایه این پاسخ جایگاه علوم تجربی در جامعه معاصر روشن شده، رابطه آن با دین مشخصتر گردد.
انسان در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود
دین، علم و هر مبحث دیگری كه اهداف سیاسی و اخلاقی داشته باشد، وارد صحنهای از كشمكشهای قدرتهای سیاسی میشود. حوزههای این قدرتهای سیاسی هم فعالیتهای جزئی روزمره را فرامیگیرد و هم ساختارهای كلان را شامل میشود. در این میان انسان نمیتواند موجودی بیاراده و منفعل محض محسوب شود. در شرایط مختلف، انسان ممكن استبا قدرتهای متفاوتی علیه قدرتهایی دیگر ائتلاف كند زیرا آن را به سود خود بداند; از طرف دیگر، قدرتهای رقیب نیز برای جذب و جلب انسان با یكدیگر رقابت میكنند، گاه رقابتهایی خونین. یكی از خونینترین رقابت قدرتها، در تاریخ جوامع بشری پدیده انقلاب میباشد.فوكو در ارتباط با مساله تلاش انسان برای حاكمیتبر سرنوشتخود دو مقاله كوچك از كانت را بررسی و تحلیل میكند. این دو مقاله كه به فاصله تقریبا چهارده سال از یكدیگر نوشته شدهاند، مكمل یكدیگر میباشند. عنوان مقاله اول كه در سال ۱۷۸۴ در پاسخ به سؤال یك روزنامه در آلمان نوشته است، «روشنگری چیست؟» و عنوان مقاله دوم كه در سال ۱۷۹۸ به چاپ رسید، «انقلاب چیست؟» میباشد.
كانت در پاسخ سؤال «روشنگری چیست؟» میگوید:
روشنگری عبارت است از این كه انسان خود را از قید قیمومیتهای خود تحمیل كرده رها سازد. تحت قیمومیتبودن; یعنی آنكه انسان از بكارگیری فهم خود بدون جهت دادن دیگری ناتوان باشد. وقتی این قیمومیتخود تحمیل شده است كه علتش فقدان خرد نباشد بلكه ریشه در عدم همت و شهامتبرای بكارگیری آن داشته باشد. «شهامت دانستن داشته باش»، «شهامتبه كار بردن خرد خود را داشته باش!» این استشعار روشنگری (۷:۱۹۹۷ فوكو).
به نظر كانت روشنگری; یعنی، به بلوغ رسیدن و از صغارت خارج شدن. به عقیده او هر نوع واگذاری فكر و اندیشه به انسانی دیگر، صغارت است; حتی اگر انسان اجازه دهد كتاب، و پزشك به جای او اندیشه كنند (همان منبع، ص۷). انتبین كاربرد عمومی خرد و كاربرد خصوصی آن به نحوی كه خود تعریف میكند، تمایز قایل میشود و معتقد است آزادی در كاربرد عمومی خرد روشنگری است نه در كاربرد خصوصی آن.
بحث، بررسی و تحلیل مفصل مقاله كانت از حوصله این نوشتار مختصر خارج است; اما آنچه در سخنان كانت در ارتباط با موضوع این مقاله اهمیت دارد این است كه وی میگوید:
من نقطه اصلی روشنگری - خروج انسانها از قیمومیتخود تحمیل شده - را عمدتا در موارد مذهبی قرار دادهام زیرا حاكمان علاقهای به ایفاء نقش قیم در امور مربوط به هنر و علوم ندارند و همچنین به خاطر اینكه بیصلاحیتی مذهبی نهتنها خطرناكترین بلكه ذلتبارترین بیصلاحیتگریهاست (همان منبع، ص۱۷).
سؤال خوبی كه در اینجا میتوان مطرح كرد این است كه چرا حاكمان در زمان كانت علاقهای به نظارت و سرپرستی علوم نداشتهاند اما به شدت به مساله دین و سرپرستی دینی علاقهمند بودهاند. به عبارت دیگر، چرا صوری از قدرت كه كانت مهم تلقی میكرده است; سعی در كنترل از طریق مذهب داشتهاند. با توجه به آنچه تاكنون در این مقاله از نظر گذشت، میتوان گفت در شرائط خاص كانت، علوم بخشی از تكنیكهای سلطه بر انسان نشده بودند برخلاف مذهب. از طرفی دیگر، كانتبا ذكر این مطلب كه ناآگاهی و بیصلاحیتی دینی خطرناكتر و ذلتبارترین ناآگاهی و بیصلاحیتی استبر كارآیی دین در شكلگیری فاعل اخلاقی تاكید میورزد.
اما چهارده سال بعد از نوشتن این مقاله كانتبه سؤال دیگری پاسخ میدهد كه: «انقلاب چیست؟». به نظر فوكو فلسفه مدرن با این دو سؤال به شرایط «موجود» و «حال» در برابر گذشته میپردازد، (همان منبع، ص۸۵-۸۴). در واقع كانت و فلسفه مدرن میخواهند بدانند این روشنگری و انقلاب كه ما (آنها) جزئی از آن میباشیم، چیستند. آنها میخواهند بدانند كه آیا آنها پیشرفت تاریخی داشتهاند یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا برای انسانیت پیشرفت امری دائمی است؟ كانت نمیخواهد به این سؤال با كلیگویی پاسخ دهد; بلكه به دنبال حادثهای است كه بتواند علت پیشرفت دائمی باشد، به تعبیر فوكو بدین منظور او در جستجوی یك حادثه منفرد تاریخی است كه ارزش نشانه را داشته باشد، نشانهای كه سه ویژگی را دارا باشد:
۱. جنبه تذكاری داشته باشد;
۲. جنبه اثباتی داشته باشد;
۳. جنبه پیشآگهی داشته باشد (همان منبع، ص۹۱).
به نظر كانت چنین حادثهای پدیده انقلاب است. اما انقلاب نه به عنوان یك عمل بلكه به عنوان نمایش. انقلاب به عنوان یك عمل برای كانت مهم نیست و چهبسا افرادی در بازنگری آن در مقایسه آن با بهای سنگینی كه پرداختشده است دوباره حاضر به تكرار آن نباشند. این انقلاب به عنوان عكسالعملی به شرایط موجود و حاكم بر انسانهاست كه مهم میباشد. در این عكسالعمل انقلابی انسانها، ویژگی و گرایش خاصی را به نمایش میگذارند و از این جهت انقلاب یك نشانه است، انقلاب نشانه «استعداد و آمادگی اخلاقی در انسان است» (همان منبع، ص۹۴). انسان نشان میدهد كه اشتیاق به شكل خاصی از شدن دارد، میخواهد در جریان شكلگیری شخصیت اخلاقی خود سهیم باشد. انسانی كه جزئی از روشنگری است و در انقلاب مشاركت میكند; در واقع، هدفی واحد را در این دو جریان تكمیلی دنبال میكند. هدف از ارائه خلاصهای از تحلیل فوكو از دو مقاله كانت این است كه نشان دهد در رقابتی كه بین نیروها و قدرتهای مختلف برای شكلدهی فاعل اخلاقی صورت میگیرد، انسان منفعل محض نمیباشد; بلكه در پدیدهای مثل انقلاب، انسان در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود، با قدرتهایی كه امید رهایی از قدرتهای سركوبگر را زنده نگه میدارند، علیه قدرتهای سلطهگر ائتلاف مینماید و با برخورداری از روشنگری سعی میكند مبحثهایی جدید را جایگزین مبحثهایی كند كه با قدرت سلطهگر خود، نقش او را در سرنوشتخود كاستهاند. هیچكس به اندازه انسان ایرانی معاصر نمیتواند عمق این تحلیل را تحسین نماید. چه، او با بازگشتبه دین قدرت جدیدی را در سایه معارف دینی میجست و در نوعی روشنگری خاص، خود، شركت جسته بود و با مشاركت در انقلاب اشتیاق خود را برای تغییر سرنوشت و شرایط خویش به نمایش گذاشت. حال سؤال این است كه نهادهای فرهنگی، مبحثسازان علمی، قدرتهای غیرمبحثی، و دیگر فعالان اجتماعی - سیاسی در این كشور چگونه میتوانند در زنده نگه داشتن این اشتیاق و در صحنه نگه داشتن این انسان بكوشند.
یكی از محصولات و یا پیآمدهای تلاش انسان برای حاكمیتبر سرنوشتخود در غرب تفكر انتقادی بود. به عقیده فوكو روحیه انتقادی (critical attitude) در غرب كه نوعی فضیلت محسوب میشد، هم نحوهای از تفكر بود و هم نحوهای از عمل (همان منبع، ص۲۵-۲۴). این روحیه در غرب در واكنش به تحكمگرایی سازمان مرید و مرادی مسیحیت ایجاد گردید. در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی سؤال اساسی در غرب «چگونه باید حكومت كرد؟» بود. در اروپای قرن ۱۶ میلادی واكنش به روحیه تحكمگرایی روحیه انتقادی بود كه سؤال میكرد «چگونه میتوان محكوم نبود؟» یا «چگونه میتوان محكومی از نوع خاص نبود، محكوم فلان اصول، و چنین و چنان اهدافی و از طریق فلان شیوه، نه مثل آن، نه برای آن، نه به وسیله آنها؟» (همان منبع ص۲۸). این نوع سؤالها بود كه تفكر انتقادی را در خود میپرورانید. به عقیده فوكو، نقد اصولا از نظر تاریخی انجیلی استیعنی رویكرد جدیدی به متون مذهبی با قرائتی متفاوت. از لحاظ ماهوی رویكرد انتقادی اساسا حقوقی است (نه معرفتی)، در ابتداء اعتراضی نسبتبه «قانون» بود و آن را نامشروع میدانست و در مقابل «قانون» رنسانس «حقوق طبیعی» را اختراع كرد (همان منبع، ص۳۱).
تفكر انتقادی به معنای فوق با برداشتی كه كانت از «روشنگری» و «انقلاب» داشت، بسیار نزدیك است; اما به عقیده فوكو خلا بزرگ كار كانت هم اینجاست كه او بین روشنگری و تفكر انتقادی ارتباط برقرار نمیكند. در عوض وی نقدهای سهگانه خود را مینویسد: «نقد خرد ناب»، «نقد عقل عملی»، و «نقد داوری». در واقع انتقادی اندیشیدن عبارت شد از: آگاهی نسبتبه محدودیتهای اندیشه و علم (همان منبع، ص۳۶-۳۵). بدین ترتیب او به معرفتشناسی نزدیك میشود و جنبه عملی انتقادی بودن را فراموش میكند. فوكو ویژگی این تفكر انتقادی را كه از تست روشنگری فاصله گرفت در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی در اروپا سه امر میداند:
۱. اعتماد به علم تحصلی;
۲. توسعه حكومتبه عنوان نظامی كه خود را با خردگرایی توجیه میكند و میكوشد جامعه و اقتصاد را تعقلی كند;
۳. ایجاد علم حكومت.(همان منبع، ص۳۷).
پاسخ این سؤال را كه دین و علم چه نوع ارتباطی با یكدیگر میتوانند داشته باشند - از دیدگاهی باستانشناسانه - باید در این نقش دوگانه علم در جامعه مدرن جستجو كرد. از یك طرف، علم تحصلی به نوعی از تفكر انتقادی پیوند میخورد و از طرف دیگر، از آن نوع روحیه انتقادی كه با روشنگری نسبت داشت و دارای جنبه عملی بود فاصله میگیرد. درصدد «تعقلی» كردن تمامی حوزههای حیات اجتماعی به ویژه حكومت و اقتصاد برآمده، آنها را به عنوان تنها حوزه معرفتی قابل اعتنا مطرح كرده و تمامی صور معرفتی دیگر را نقد میكند. اعتمادی بیش از حد به خود دارد با اینكه «نسبتبه هر یك از نتایجخود با دقت انتقادی باقی میماند» (همان منبع، ص۳۷). در حالی كه بررسی این مطلب در پرتوی تلاش انسان برای حاكمیتبه سرنوشتخود امكانپذیر است. مبحثهای علمی و غیرعلمی با قدرت پیوند دارد و انسانها از اعمال قدرت آنها با خبر میباشند. این ائتلاف سیاسی انسان با قدرتها و توانایی مبحثها در اعمال نفوذ و قدرت بر انسانهاست كه مشخص میكند چه مبحثی سكه رایج جامعهای خاص خواهد شد نه اعتبار معرفتشناسانه آنها. انسانها برای ترجیح مبحثی خاص بر مبحثی دیگر، ملاكهایی غیر از ملاكهای معرفتشناسانه نیز دارند. باید دید كه كدام مبحث امید توانمندی فاعل اخلاقی را بیشتر میكند و در این مبارزه سیاسی از حمایتخود فاعل اخلاقی برخوردار میشود.نسبشناسی علم تحصلی
در این بخش سعی خواهد شد نه به شیوه تاریخی رایج، بلكه به شیوه نسبشناسی كه به اهمیت فعلی امور اعتنا دارد و میكوشد آن را با توجه به جزئیات ظاهرا قابل اغماض تبیین نماید، علل استقبال جامعه مدرن به علم تحصلی بررسی شود. برای این مقصد آگوست كنت را انتخاب كردهام نه به خاطر آنكه بنیانگذار جامعهشناسی و یا قاعدهمند كننده فلسفه تحصلی است، بلكه به دلیل آنكه همان طور كه لنزر (Lenzer ,۱۹۷۵:xiv) میگوید شناخت عصر مدرن بدون شناخت كنت ممكن نیست. بدین منظور مقدمهای را كه كنتبر «فلسفه تحصلی» خود نگاشته است، مناسب یافتم.
كنت علیرغم آنچه معمولا تصور میرود; از فعالان اجتماعی زمان خود بود، نه شخصی محافظهكار; پروژه فكری كنت دوگانه بود. در ابتدا كوشش نمود فلسفه تحصلی را قاعدهمند نماید و وجوه تمایز آن از متافیزیك و كلام (دین) را مشخص نماید. در مرحله دوم كوشید تا پیامدهای این انقلاب معرفتی را برای تمدن بشری بیان كند. پیامدهایی كه عمدتا سیاسی و مذهبی بودند. از این نظر، كنتبه خوبی، به نقش اندیشه و علم در شكلدهی شخصیت فردی و سازماندهی اجتماعی - سیاسی واقف میباشد. كتب تاریخ جامعهشناسی عموما از علاقه كنتبه اختراع «مذهب انسانی» به عنوان نكته، در پاورقی، گذشتهاند. اما در نسبشناسی علم تحصلی شاید كمتر نكتهای در آثار كنتبدین پایه اهمیت داشته باشد. چرا باید اینچنین ایدهای برای او بدان اهمیتباشد كه به جای تقویم مذهبی مسیحی، تقویمی از قهرمانان علمی معرفی و پیشنهاد كند و خود ایامی از سال را به بزرگداشت نام و یاد قهرمانان و شخصیتهای علوم تحصلی اختصاص داده و همان گونه كه مؤمنان مسیحی به یاد قدیسهای مسیحی ایامی را بزرگ میدارند، او نیز شخصا نسبتبه دانشمندان علوم تحصلی چنین رسمی را رعایت نماید؟ (رجوع شود به مقدمه فردریك فر در x :۱۹۸۸ كنت).
اصولا این علم تحصلی چیست كه كنت میكوشد بر اساس آن «دینی» جدید تاسیس كند; در ابتدا شاید گمان شود همان كه كنتخود میگوید، در معرفی علم تحصلی كافی باشد. كنت علم تحصلی را از نظر سلبی غیر از كلام (Theology) و متافیزیك دانسته و به صورت ایجابی آن را علمی بر پایه استدلال و تجربه معرفی میكند (۲-۱:۱۹۸۸ كنت). اما این كه پدیده جدیدی نیست، همان طور كه خود كنت میگوید:
تعیین تاریخ دقیقی برای این انقلاب علمی محال است; ما فقط اینقدر میتوانیم بگوییم كه امری مستمر و فزاینده بوده است، به ویژه از عصر ارسطو و كوششهای وی و مكتب اسكندریه، و پس از معرفی علم تجربی در اروپای غربی توسط عربها (۱۱:۱۹۸۸ كنت).
اگر علوم تجربی از زمان ارسطو وجود داشته است و عربها (مسلمین) نیز آن را به كار میبردند و آن را به اروپاییان نیز معرفی كردند، جامعه مدرن و قرن ۱۹ و ۲۰ اروپا چه اهمیتی در این ارتباط دارد؟ كمی دقت در آثار كنت جواب این سؤال را به روشنی آفتاب نمایان میسازد. علوم تجربی هزاران سال سابقه دارند اما در همزیستی و دادوستد متقابل با معارف غیرتحصلی بودهاند. اشكال از نظر كنت دقیقا هم اینجاست. پوزیتیویسم همان تجربه و مشاهده نیست. پوزیتیویسم ویژگی دیگری نیز دارد و آن «جهانی» (universal) بودن است. كنت در مواضع متعددی بر این ویژگی پوزیتیویسم تاكید میكند (۱۲:۱۹۸۸ كنت). علوم تجربی به كمال خود كه همان پوزیتیویسم است نمیرسند; مگر آنكه، از دیگر صور معرفتی (كلامی، و متافیزیكی) مشروعیتزدایی كنند، پوزیتیویسم تكصدایی معرفتی است نه مشاهده و تجربه، حذف كامل رقیبهای دیگر است، نه به رسمیتشناختن حوزهای از معرفت كه مورد غفلتبوده است. این مهم تا قرن ۱۹ تحقق نیافته بود، و رسالت كنت دقیقا این بود. چشمها به كنت دوخته شده است كه او چگونه میخواهد جامه «جهانی» بر قامت علوم تجربی كند. استراتژی كنتبسیار دقیق و مشخص میباشد. ابتدا باید موانع این امر برطرف شوند و سپس نقص موجود مرتفع گردد. مانع اصلی چیست؟ به عقیده كنت تقسیم كار فكری مانع اصلی است. چرا تقسیم كار علمی كه موجب كارآمدی علوم گردیده استباید نقص محسوب شود; تا حدی كه، كنت آن را شر بنامد (۱۷:۱۹۸۸ كنت) برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید ببینیم او چه راه حلی را پیشنهاد میكند. راه حل كنتحذف تقسیم كار فكری و تخصصگرایی علمی نیست; بلكه بالعكس، عمیقتر ساختن آن با ایجاد تخصصی جدید است، تخصصی سنتزی (تركیبی) كه بتواند وجوه عمومی همه شعب علمی را به نحوی معنادار با یكدیگر تركیب كند و برداشتی كلی از جهان و پدیدهها ارائه دهد (۱۸-۱۷:۱۹۸۸ كنت). بدون تحقق چنین علمی خطر از سر پوزیتیویسم رفع نمیشود:
«ما نباید این امر را از خود بپوشانیم كه این (تقسیم كار علمی) نقطه ضعف ذاتی سیستم ماست، و این نقطهای است كه از آن نقطه ممكن است مجاهدان فلسفه كلامی و متافیزیكی به امید موفقیتی فلسفه تحصلی را مورد هجوم قرار دهند» (۱۷:۱۹۸۸ كنت).
در قرن نوزدهم در مساعدترین شرایط برای پوزیتیویسم، كنت نگران هجمه موفقیتآمیز متافیزیك و كلام است. این نگرانی چرا؟ زیرا نقطه ضعف وجود دارد، نقطه ضعف چیست؟ فقدان برداشتی كلی و تركیبی. راه حل چیست؟ ایجاد چنین شعبهای. كنت این شعبه را فلسفه تحصلی مینامد. كار فلسفه تحصلی معنادار ساختن یافتههای علوم تحصلی در قالب نظام كلی از معرفت است. با توجه به اهمیت چنین امری است كه كنت میگوید:
«بدین ترتیب من مشخص نموده تلاش و همتم همواره متوجه چه هدفی خواهد بود و در این سلسله دروس و در هر جای دیگری بدون تعلل همیشه متوجه آن خواهم بود» (۳۳:۱۹۸۸ كنت).
اینجا كنتبه عنوان یك فعال اجتماعی است اوقات عمر خود، انرژی و توان خود را برای همیشه وقف توانمند نمودن علوم تجربی میكند. نگرانی كنت آن است كه تخصصگرایی شدید علوم از ارزش سیاسی - اخلاقی آنها بكاهد. انسان در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود موجود تام است و هماهنگی در اندیشههایش برای اعمالش ضروری است: «احتیاجی به اثبات این معنا برای خوانندگان این اثر وجود ندارد كه جهان با عقاید اداره و سرنگون میشود، یا به عبارت دیگر، تمامی مكانیسم اجتماعی در نهایت مبتنی بر عقاید میباشد. آنها میدانند كه بیش از هر امری دیگر، شدیدترین بحران سیاسی و اخلاقی جوامع موجود، در تحلیل نهایی، ناشی از هرجومرج فكری است. وخیمترین شری كه گریبانگیر ماست; در حقیقت، عبارت است از این چندگانگی ژرفی كه اینك بین اذهان، در مورد تمامی اصول اساسی وجود دارد و علاج آن اولین شرط نظم اجتماعی حقیقی است» (۲۸:۱۹۸۸ كنت).
كنت امیدوار استبا قاعدهمند كردن فلسفه تحصلی، این مانع و هرجومرج فكری را از سر راه جهانی شدن علوم تحصلی بردارد و از میدان رقابتی كه قرنها در اختیار دین و فلسفه متافیزیكی بوده است، پیروز بیرون آید. به طور خلاصه موضوع این است: فلسفههای كلامی و متافیزیكی اینك در مورد اینكه كدامیك عهدهدار سئولیتبازسازی جامعه باشد با یكدیگر در نزاع میباشند، گرچه این مسئولیت از توان هر دوی آنها متحدا هم در حقیقتبیرون باشد; هنوز فقط بین این مكاتب است كه در این ارتباط مبارزه وجود دارد. فلسفه تحصلی، تا حال، فقط برای نقد هر دو مكتب وارد این رقابتشده است; و این نقد را به حدی از كمال رسانده است كه آنها را سلب اعتبار كامل نموده است. (۳۰:۱۹۸۸ كنت).
كنت مرحله نقد را تمامشده میداند دیگر نیازی نیست وارد بحثهای معرفتشناسانه راجع به دین و علم شد. فلسفه نیز به همین نحو ضربه نهایی را از علم دریافت كرده است; لیكن، جامعه انسانی جایگزینی برای آنها میخواهد برای ایجاد نظم اجتماعی. علوم تجربی هنوز نتوانستهاند خود را به عنوان جایگزین معتبری مطرح كنند و این خطر وجود دارد كه اگر نتوانند وحدت سیاسی - اخلاقی لازم را ایجاد كنند، دین و متافیزیك دوباره به صحنه برگردند. به نظر كنت فلسفهای مبتنی بر دستآوردهای علوم تحصلی، میتواند این علوم را در موضع فعال اداره جامعه و انسان قرار دهد. بنابراین ماهیت این رقابتسیاسی و نه معرفتی برای آن بود كه حریف از اعتبار سیاسی ساقط شود و اگر آن بازیها فینفسه مطلوب نبودند; برای همین است كه بحثهای معرفتی راجع به ارزش معرفتی دین و متافیزیك، به نظر كنت از این به بعد بیهوده میباشد و نباید وقتبرایشان تلف كرد. این نوع قضاوت هنگامی كه هنوز رقیب در صحنه سیاسی اعتبار داشت، هرگز صورت نمیگرفت. آشنایان با تاریخ فلسفه غرب میدانند; فیلسوفان حسگرا و انتقادی غرب در دورانی كه دین قدرت سیاسی داشت، با چه ظرافت و احترامی از دین مسیحیت فاصله میگرفتند. هیچگاه حسگرایان اولیه اروپایی چنین اظهار نظر نمیكردند كه بحث از اعتبار معرفتی دین و متافیزیك بیفایده است; هرچند، چنین باوری را نیز میداشتند; چراكه، ماهیت این بازی معرفتشناسانه تا حد زیادی سیاسی بود و تا وقتی رقیب، قدرت حاكم سیاسی است از موضع ضعف برخورد میشود.
در هر صورت پوزیتیویسم صرفا تجربه و مشاهده نیست; چه، این دو هزاران سال است كه به عنوان راههای معرفتی مطرح بودند. پوزیتیویسم تمامیتگرایی فلسفه تحصلی است، مبحثی سیاسی - اخلاقی است. ریشه رقابت پوزیتیویسم با دین در همین تمامیتخواهی است، دین را به عنوان یك نیروی سیاسی - اخلاقی نمیتواند تحمل كند، نه به عنوان یك رقیب معرفتی. اصولا معلوم نیست دین در حوزه معرفتی مورد ادعای علوم تجربی - شناخت روابط افقی (عرضی) بین پدیدههای مادی - داعیه انحصاری داشته باشد. كدام حكم دینی راه را بر فرمولی فیزیكی یا شیمیایی و یا دارویی درمانی میبندد؟ اصولا تحمل دین از علوم به مراتب بیشتر از تحمل علوم از دین است. انصاف آن است كه دین حتی از تحقیقات علمی و نتایج آنها استقبال هم مینماید. اگر در مواردی مانند گردش زمین و یا نظریه تكامل داروینی جنگ و نزاعهایی بین علم و دین درگرفته است، اولا در مقایسه با مواردی كه نزاعی در كار نبوده است، اندك میباشند و ثانیا دقت كافی نشان میدهد كه منشا نزاع در این گونه موارد سیاسی است. عدهای به خاطر رهایی از سلطه قدرتهای مذهبی از این یافتههای علمی برای بیاعتبارسازی كلی دین در تمامی حوزههای سیاسی و اجتماعی استفاده میكردند. در واقع آن نزاع معرفتی، نیز سیاسی بود.
با از پیش پا برداشته شدن این مانع كه ناشی از تقسیم كار علمی بود، هنوز ویژگی «جهانی» شدن علم تجربی تامین نشده است. از معارف غیرتجربی مشروعیتزدایی شده است اما كنتبه خوبی میداند اگر علوم تجربی بخواهند جایگزین دین و متافیزیك شوند باید در حوزه جامعه و روابط انسانی نیز كه حوزه بلامنازع دین و متافیزیك بوده است وارد شوند. برای همین است كه تا تولد فیزیك اجتماعی (جامعهشناسی) امكان «جهانی» شدن این علوم فراهم نشده بود و طبقهبندی فیزیك اجتماعی آخرین علمی است كه تكون مییابد (همان منبع، ص۵۷-۵۶) چگونه میتوان از دیدگاهی متفاوت از دین و متافیزیك داعیه اداره جامعه نمود، بدون آنكه علمی تحصلی به جامعه و پدیدههای انسانی اختصاص یافته باشد. بدین ترتیب جامعهشناسی متولد میشود برای آنكه توان سیاسی علوم را تام و كامل كند. در این ارتباط شواهد بیشمار دیگری از آثار كنت میتوان نشان داد كه ورود به آنها از حوصله این مقاله خارج است.
نكتهای كه در نزاع دین و علم در غرب اهمیت دارد و میتواند موفقیت علم در بیرون راندن دین به طور نسبی از صحنه سازماندهی جامعه و انسانسازی را تا حدودی توضیح دهد، مساله انتقادی بودن آن به معنای تلاش برای حاكمیتبر سرنوشتخود است. به مصداق:
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حكمت مكن از بهر دل عامی چند باید این ویژگی علم تحصلی در برابر سازمان مسیحی و تكنولوژیهای انسانسازی مسیحی را در نظر داشت. انسان غربی با دامن زدن به مبحثهای تحصلی قدرتی را به صحنه مبارزه سیاسی آورده بود تا خود را از سلطه تكنیكهای انسانسازی مسیحی آزاد سازد. به تعبیر فوكو:
(به نظر من) یكی از بزرگترین مسائل فرهنگ غربی دستیابی به خودشناسیای بوده است كه مانند خودشناسی مسیحیت اولیه، مبتنی بر قربانی كردن خود نباشد; بلكه بالعكس، مبتنی باشد بر ظهور ثبوتی، و ظهور نظری و عملی خود. این هدف نهادهای حقوقی بود، همان، هدف فعالیتهای پزشكی و روانكاوانه بود، هدف نظریه سیاسی و فلسفی همین بود كه مبنایی ذهنی را تشكیل دهند به عنوان ریشه خودی ثبوتی، امری كه میتوانیم آن را انسانشناسی دائمی فكر غربی بنامیم (۲۲۹:۱۹۹۷ فوكو).
امروزه به خوبی روشن است كه علوم تحصلی در نیل به چنین مقصودی شكستخوردهاند و برای جبران شكستخود تمامیتخواه شدهاند و معرفتشناسی را به عنوان سنگر محكم این تمامیتخواهی برگزیدهاند. اما نباید اشتباه كرد; داوری نهایی این شكستیا پیروزی نه معرفتشناسی است و نه باستانشناسی. داور نهایی - كسی كه با ائتلاف خود سرنوشت این مبارزه را تعیین میكند - انسانی است كه در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود و رهایی از نظامهای تحاكمی است، انسانی كه قادر به انقلاب است.
انسان و اسلام
دین اسلام نیز به سرنوشت انسان علاقهمند است و درصدد ساختن فاعل اخلاقی موردنظر خود میباشد. اما سؤال این است كه در رقابتبا ادیان دیگر و علوم تجربی در این ارتباط چه وجه ممیزهای در اسلام میتوان یافت كه برای انسان علاقهمند به سرنوشتخود امیدبخشتر از وعده رهایی علوم باشد. همانگونه كه ملاحظه شد علوم نیز چنین داعیهای دارند و اصولا به چنین منظوری ایجاد شدهاند. چرا انسان باید اسلام را انتخاب كند و نه علم را؟ سؤال این است. دیدیم كه علوم تحصلی خود را به عنوان تنها انتخاب مطرح میكنند و هیچ جایی برای همزیستی با معارف دیگر نمیبینند، البته مقصود همزیستی سیاسی است، نه اینكه آنها در حوزه تولید و سلطه بر طبیعتباشند و معارف دیگر در حوزه اخلاق و سیاست.
برداشت این مقاله از اسلام، به عنوان دینی است كه توان حاكم ساختن انسان بر سرنوشتخود را دارد. دینی كه صغدر ابتدای این مقاله پذیرفتم كه این سؤالی مشروع است، اگر كسی بپرسد «شما از كدام اسلام سخن میگویید»، اما اجازه خواستم در اینجا از برداشتخود از اسلام سخن بگویم. مانند تمام بحثهای دیگر داور نهایی مخاطبین هستند، همان انسانهایی كه درصدد مشاركت و یا حاكمیتبر سرنوشتخود میباشند.
به نظر من میرسد، بتوان نشان داد كه قرآن مجید روشهای تحاكمی در اداره جامعه و انسانسازی را تایید نمیكند; بلكه بالعكس، روشهای توانمندسازی را برگزیده است. اجازه بدهید با آیهای كه صدر این مقاله را با آن مزین ساختم، این بحث را تفصیل بیشتری دهم. آیه كریمه ۲۵۶ سوره مباركه بقره میفرماید:
لا اكراه فیالدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروهٔ الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم.(۲۵۶:۲ بقره).
نگاهی اجمالی به تفسیر مختلف این آیه كریمه توسط مفسران، نشان میدهد كهبرداشتهای گوناگون و حتی بعضا متضادی از این آیه شده است. مقصود از نبودن اكراه در دین چیست؟ اكراه را اغلب به معنای اجبار و قسر گرفتهاند مگر آنكه بعضی گفتهاند اجبار و قسر در امور طبیعی و حوزه افعال و اعمال است و اكراه مربوط به امور نفسانی است. در هر صورت نوعی عدم رضایت و عدم اختیار در آن ملحوظ است. این كریمه ظهور در آن دارد كه در دین اجبار و سلب اختیار نیست، اكثرا مفسران در این ظهور از این جهت تشكیك نكردهاند; مگر آنكه، در مورد معنای اینكه آیا احكام شرعی مراد است، اصول اعتقادی مقصود میباشد و یا هردو، بحثهایی وجود دارد. نكته دیگری كه جلبنظر میكند این است كه در میان متقدمین كمتر كسی توجه را به شكل منطقی این قضیه جلب نموده است، اما مرحوم علامه طباطبایی(ره) این سؤال را مطرح فرموده است كه «اكراهی در دین نیست» خبری استیا انشایی. (۴) ایشان با هر دو احتمال به یك نتیجه میرسند و آن اینكه تحمیل در امر دین جایز نیست. مشخص نیست ایشان تا چه حد این دو احتمال را به عنوان پاسخگویی نسبتبه تشكیكات معرفتشناسانه معاصرین مطرح فرمودهاند، اما برای رشته مباحثی كه در این مقاله مطرح شدهاند این كار ایشان بسیار با اهمیت است.
خوانندگان آشنا به بحث ارتباط «هست و نیستها» و «باید و نبایدها» میدانند كسی كه قائل به ارتباط بین این دو نباشد، ممكن استبگوید جمله «اكراهی در دین نیست» قضیهای خبری است و به هیچ وجه بدان معنا نیست كه شما «نباید» دین را به كسی تحمیل كنید. چهبسا ممكن است دین در ذات خود مطابق با فطرت باشد و ملایم طبع هر انسان سلیمالنفسی; اما برای عدهای كه از فطرت خود دور شدهاند، چنین تحمیلی مانند خوراندن دارو به كودك بیماری باشد كه از روی نادانی دارو را طرد میكند. پایه و اساس چنین استدلالی بر معرفتشناسی است و بدین وسیله است كه شخص به خود اجازه میدهد ظهور این آیه را مورد سؤال قرار دهد. چه عقل سلیم عرفی هرگز در این آیه جایی برای چنین حیله معرفتشناسانهای نمییابد تا با تمسك به تمثیلات طبی، ظهور آن را كنار بگذارد. جالب توجه است كه مرحوم علامه طباطبایی(ره) با بیاعتنایی از كنار این دام معرفتشناسانه میگذرند و فقط میفرمایند: چنانچه این قضیهای خبری باشد نتیجهاش حكمی شرعی است; مبنی بر اینكه، اكراه بر دین و اعتقاد جایز نیست و اگر هم حكمی انشایی باشد كه جمله «قد تبین الرشد من الغی» میتواند شاهدی بر آن باشد، متكی استبر امری تكوینی كه تحمیل در امور قلبی و اعتقادی امكان ندارد (۳۶۱:ج۲:۱۳۷۲ طباطبایی) گویا كه قائل باشند بین «هست و نیستها» و «باید و نبایدها» ارتباط هست ولی نوع این ارتباط را مشخص نمیكنند. شاید بتوان گفت در ارتباط با ظهور این آیه در حكم تشریعی اجماع وجود دارد.
اما در مورد اینكه این آیه كریمه با آیات دیگر، نظیر آیات ۱۹۳ سوره مباركه بقره و آیه ۷۳ سوره مباركه توبه نسخ شده استیا خیر، هیچگونه اجماعی بین مفسران وجود ندارد. بسیاری قائل به نسخ آن میباشند و بسیاری دیگر معتقدند آیه ۲۵۶ بقره با هیچ آیه دیگری نسخ نشده است. اصولا بعضی از صاحبنظران نسخ آیات قرآن مجید را در كل قبول ندارند، مانند آیت الله خویی(ره) (۲۹۵:ق۱۳۹۴ خویی) و درنتیجه نسخ این آیه را نیز نمیپذیرند (همان منبع، ص۳۲۹-۳۲۶). صاحبنظری مانند مرحوم علامه طباطبایی(ره) كه ظاهرا نسخ بعضی از آیات را میپذیرند - به دلایلی كه خواهد آمد - معتقدند این آیه هرگز نسخ نشده است. صرفنظر از مساله نسخ خود این بحث نشان میدهد كه ظهور این آیه در حكمی تشریعی - چه به طور مستقیم و چه به نحو غیرمستقیم و مبتنی بر قضیهای خبری - مورد قبول قائلان به نسخ است. نسخ اصولا در احكام است كه فرض صحیح دارد و قائل شدن به نسخ در قضایای اخباری - العیاذ بالله - نسبت كذب و خطا بر سرچشمه وحی دادن است. كسانی كه نسخ در احكام را پذیرفتهاند، علت آن را مصالح اجتماعی و خصوصیات زمان و مكان دانستهاند. چنین امری در مورد قضایای اخباری فرض صحیح ندارد. به نظر مرحوم علامه طباطبایی(ره) جملهای كه در ادامه جمله «در دین اكراهی نیست» آمده است - جمله قد تبین الرشد من الغی - تعلیل است از برای جمله پیشین. به عبارت دیگر میفرماید: علت آنكه در دین اكراهی نیست، جدا شدن واضح رشد و غی از یكدیگر میباشد; به نظر ایشان برای آنكه این آیه نسخ شده باشد باید این تعلیل یعنی جدایی رشد از غی نیز نسخ شده باشد. بدیهی است كه جدایی رشد و غی نسخ نشده است; بنابراین، آیه نیز نسخ نشده است (۳۶۱:ج۲:۱۳۷۲ طباطبایی).
اصولا همانطور كه مرحوم علامه طباطبایی(ره) میفرمایند: كسی افراد تحتسرپرستی خود را اكراه بر كاری مینماید كه یا به خاطر قاصر بودن فهم آنها و یا به دلایل دیگر نتواند مقصود خود و امتیاز آن را به آنها تفهیم كند. با جمله «قد تبین الرشد من الغی» خداوند علیم چنین احتمالی را نفی میفرماید. او از طریق قرآن مجید و سنت نبوی و ائمه اطهار(سلام الله علیهم اجمعین) رشد را از غی به وضوح جدا ساخته است، باقی امر به عهده انسان است كه رشد (دینداری) را انتخاب میكند یا غی (ترك دین) را. چه انسان را آفرید و به نیكوترین وجه هدایتش فرمود:
انا هدیناه السبیل اما شاكرا واما كفورا.(۳:۷۶ انسان)
و اگر میخواست انسانها را یك امت قرار میداد، اما در دار امتحان و ابتلاء چنین امری حكیمانه نبود:
...و لو شاء الله لجعلكم امهٔ واحدهٔ و لكن لیبلوكم فیما آتاكم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعكم جمیعا فینبئكم بما كنتم فیه تختلفون.(۴۸:۵ مائده)آیاتی از این قبیل كه انتخاب را وظیفه انسان میدانند بسیارند و جای ذكر همه آنها، این مقاله نیست.
به طور خلاصه میتوان از آنچه گذشت نتیجه گرفت كه آیه كریمه ۲۵۶ سوره مباركه بقره اولا نسخ نشده است و ثانیا جنبه تشریعی نیز حداقل دارد، اگر نگوییم اصولا حكمی تشریعی است. از كسانی كه آشنا به ماهیت وحی و نبوت نیستند تعجبی نیست اگر به راحتی قائل به نسخ چنین آیه كریمهای شوند. اما برای آشنایان، به خوبی مشخص است كه این بزرگترین تجلیلی است كه خداوند از رسول گرامیش میكند كه از رهگذر وحی او و عظمتشان حضرت ختمیمرتبت چنین امكانی در تاریخ بشر پدید آمده است كه رشد و غی از یكدیگر به وضوح تمام جدا شوند. مطلب مهم دیگری نیز در مورد اینكه چرا اكراهی در دین نیست عموما مطرح میشود كه توجه به آن در این مقاله ضروری است. عموما مساله عدم اكراه را در سرمشقی معرفتشناسانه و با توجه به تعریفی كه از دین كردهاند توجیه نمودهاند. ابتدا سعی شده استبه نحوی دین را تعریف كنند كه منحصر شود به اصول اعتقادی دین. آنگاه گفتهاند اعتقاد امری قلبی است و اصولا امكان تحمیل اعتقاد وجود ندارد. به عنوان نمونه گفتهاند: همانگونه كه علوم ضروری در قلب به مجرد افاضه حاصل میشوند بدون اكراه و جبر; علوم نظری و معارف الهی نیز پس از فراهم آمدن مبادی و مقدمات الهامی یا تعلیمی به مجرد القاء حاصل میشوند. بدین ترتیب اعتقادات دینی میشوند ازجمله امور باطنی و هیچ كس بر باطن انسان و قلب او تسلط ندارد مگر واحد حق از جهت مناسبات ذاتیه و قرب معنوی كه با وی دارد.
اما نكاتی چند در این ارتباط مطرح میباشد: اولا به تعبیر آیتالله خویی(ره) دین اعم از اصول و فروع است و در آیه ۲۵۶ سوره بقره دلالتی بر حصر دین فقط به اصول وجود ندارد و حتی از ذكر «كفر» و «ایمان» بعد از آن نمیتوان چنین حصری را فهمید (۳۲۷:ق۱۳۹۴ خویی). ثانیا اگر عدم اكراه در دین به خاطر آن بوده باشد كه دین امر قلبی است و قابل تحمیل یا اجبار نیست، عین این سخن را در خصوص كفر نیز میتوان جاری دانست. تمامی شعب كفر نیز ابعادی اعتقادی دارند و از آن جهت قابل تحمیل به اجبار نیستند. حاشا كه قرآن مجید با چنین ملاك مشتركی بخواهد امتیاز و شرافت دین خاتم را بیان كند. ظهور آیه ۲۵۶ سوره مباركه بقره در این است كه افتخار و شرافتی برای دین كه همان دین اسلام است ذكر میشود. آن شرافتبینیازی از اكراه است كه نتیجه جدا شدن رشد از غی میباشد. انتخاب تعابیر رشد و غی به جای تعابیری نظیر علم و جهل، هدایت و ضلالت، خیر و شر و نظایر آن خود نیز گویایی خاصی دارد بر این كه مساله تشویق انسان به انتخاب احسن مطرح است. ثالثا تمامی كسانی كه به تحمیلناپذیر بودن اعتقادات توجه كردهاند، نسبتبه واقعیتخارجی عنایتی نداشته و این موضوع را از دریچه محدود منطق صوری و معرفتشناسی بررسی كردهاند. حتی علمی چون جامعهشناسی معرفتی كه خود كموبیش در چارچوب معرفتشناسی تحقیق میكند، بدون هیچ شك و شبههای بر آن است كه كلیه معارف و عقاید را میتوان تحمیل كرد. هرچند شخص معتقد در ظرف اعتقاد ممكن است تحمیل و اكراهی احساس نكند، همه ما در تجارب بیشمار زندگی خود دیدهایم و میبینیم كه قدرت بیرونی رفتار و اعتقادات ما را به صور مختلف كنترل میكند اما بتدریج از كراهت آن كاسته میشود; تا جایی كه، آنچه قبلا بیگانه تلقی میشد جزئی از شخصیت اخلاقی ما میشود. اصولا تعلیم و تربیتبا قدرت و در بسیاری از موارد با كراهت همراه است و تقریبا تمامی اعتقادات انسانها ناشی از جامعهپذیریهای گوناگونی است كه كنترل فرد را در چارچوبهای خاصی میسر میسازد. این امر از جمله اولیات در جامعهشناسی معرفت است كه معرفتهای مختلف ازجمله علوم تجربی و غیر آن در یك روند پیچیده و كنترلشده درونریزی میشوند. این موضع، علمی است كه در حوزه سرمشق ادراكی و معرفتشناسی فعالیت میكند، تحقیقات باستانشناسانه با وضوح بیشتری نقش قدرت در شكلگیری علوم را مطرح میكنند.
بنا بر سه نكته فوق این استدلال كه دین جنبه اعتقادی دارد و اعتقاد قابل تحمیل نیست، چندان قابل اعتنا نیست، اصولا اكثر اعتقادات تحمیلی و درنتیجه تقلیدی میباشد. پس این امر كه «عدم اكراه در دین» اصولا امكانپذیر نیست صحیح به نظر نمیرسد، اصولا تحمیل دین امكانپذیر است; نشانهاش آنكه، بسیاری از ادیان باطل و خلاف فطرت بر معتقدانشان چندان تحمیل شدهاند كه افرادی حاضر به دادن جان خود بر سر آن عقاید هستند. از اینجا میتوان فهمید كه قضیه «لا اكراه فیالدین» نباید خبری باشد زیرا اگر خبری باشد العیاذ بالله كذب خواهد بود و با واقعیات آن طوری كه ما بالوجدان مشاهده میكنیم سازگار نمیباشد و محدود كردن معنای این آیه كریمه به روابط منطقی و اصول معرفتشناختی هم چندان كمكی نمیكند; زیرا در آن صورت شرافت و امتیاز دین اسلام را از آن گرفتهایم و آن را با عقاید باطل از این جهت مشترك دانستهایم. ممكن است اشكالی مطرح شود; مبنی بر این كه، اگر آن را تشریعی بدانیم باز هم دین را با بسیاری از مكاتب باطل لیبرالی شریك ساختهایم. در جواب باید گفت: خیر، چنین شراكتی مطرح نیست. اصولا هدف این مقاله روشن ساختن این معنا بوده است كه هیچ دین یا مكتبی به غیر از اسلام نمیتواند چنین حكم تشریعیای را به نحوی كه اسلام مطرح میسازد وضع نماید. در اسلام چنین تشریعی به معنای رها ساختن به حال خود نیست; بلكه، جمله «قد تبین الرشد من الغی» میرساند كه تمامی راههای رشد و غی به وضوح تمام معرفی شدهاند، تشریع چنینی حكمی با چنین قیدی است كه افتخار اسلام است و هیچ مكتبی دیگر چنین شرافتی را ندارد. بنابراین مساله این نیست كه نمیشود در دین اكراه باشد و یا دین نمیتواند اكراه كند. هم اكراه امكانپذیر است و هم توانایی انجام آن ممكن است وجود داشته باشد، مساله آن است كه بنا به دلایلی آن را حكیمانه نمیداند و نمیخواهد اكراه كند; از همین رو، به رسول اكرم(ص) میفرماید:
فذكر انما انت مذكر. لست علیهم بمصیطر.(۲۲-۲۱:۸۸ غاشیه)
نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار فذكر بالقرآن من یخاف وعید.(۴۵:۵۰ ق)
در آیه كریمه ۲۵۶ سوره بقره هم اشاراتی به كمال و خاتمیت دین اسلام است; آنجا كه میفرماید: «قد تبین الرشد من الغی» و هم به رسمیتشناختن قدرت تشخیص انسانها به طور عموم و این چیزی كه دین اسلام را در حوزه انسانسازی بینیاز از علوم میسازد. علوم تحصلی تنها میتوانند در حوزه تولید و تسلط بر طبیعت مفید باشند، كه آنهم امروز به شدت مورد تردید است چون كه این علوم بدون نظارت بیرونی ارزشهای اخلاقی سیستم تولیدی را به مرز نابودی محیط زیستسوق دادهاند. اگر در حوزه طبیعت اینچنین خطرآفرینی كردهاند در حوزه انسانی خطرشان دوچندان است. ممكن است اشكال شود به اینكه تاریخ ادیان نیز چندان درخشان نیست، و چه جنگها و تخریبها كه به نام دین شده است. صرفنظر از درجه صحت و سقم این اشكال باید پذیرفت كه به عنوان واقعیتی خارجی این سخنی است قابل اعتنا اما نباید دستآوردهای ادیان را هم نادیده انگاشت. باز ممكن است گفته شود: عین همین سخن را در مورد علوم نیز میتوان گفت، آنها نیز خدمات شایان ذكری كردهاند. این سخن نیز میتواند حظی از حقیقت داشته باشد. اما امید میرود تاكنون روشن شده باشد كه این مقاله به هیچ وجه در مورد صحت و سقم علوم ا
در هر حال، مجله با اذعان به برخی ابهامات این نوشته، در طرح سرمشق زبانی مبادرت به نشر این مقاله در فضای علمی ایران اسلامی نمود تا فرزانگان و فرهیختگان وارد گود شده تضارب، آراء پدید آمده و كمال فرهنگی گامی جلوتر رود. مجله برای نشر هر كدام از دو دیدگاه و یا نگرش تلفیقی و یا نقد هریك از آنها به استقبال نشسته است. لا اكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروهٔ الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم. (بقره / ۲۵۶)
پیش درآمد
شالودههای نظری بحثی كه مطرح میشود مبتنی بر آراء اندیشمند فقید فرانسوی میشل فوكو است. این اشاره میتواند كمكی باشد برای كسانی كه میخواهند احاطه جامعتری بر این بحث داشته باشند. وی با ارائه نظریه دانش - قدرت نشان داد كه دانش و قدرت دو روی یك سكه هستند و هر یك موجد دیگری است، او همچنین نظریه «باستانشناسی» و «نسبشناسی» را به جای «معرفتشناسی» و «تاریخ علم» مطرح كرده است. در ضمن بحث اشاراتی به این رویكردها خواهد رفت.
دین چیست و علم تجربی كدام است؟
تعریف مفاهیم دین و علم تجربی دستكم به صورت موقتی در چنین بحثی اجتنابناپذیر میباشد. از آنجا كه هدف اصلی این مقاله كاوش معانی این مفاهیم نیستبلكه تحقیق رابطه مصادیق آنها با یكدیگر است و نیز به دلیل آن كه مصادیق خارجی این دو اموری كموبیش شناخته شده در عرف میباشند، خود را از ارائه تعریفی منطقی و جامع و مانع در اینجا معاف میدارم. (به ویژه در ارتباط با دین و تعریف آن این مقاله ساكتخواهد بود و چون هدف اصلی شناخت علم تجربی استسعی خواهد شد ویژگیهای آن بیشتر به بحث گذاشته شود). (۱) آشنایان به جامعهشناسی و مردمشناسی بینیاز از معرفی اثری در زمینه تعریف دین از دیدگاه این رشتهها میباشند در این مقاله دین اسلام به عنوان مصداق بارز و تام دین برگزیده شده است. گرچه پارهای از آنچه راجع به اسلام گفته میشود ممكن است در مورد ادیان دیگر نیز صادق باشد، در ارتباط با مساله حاكمیتبر سرنوشتخود، اسلام ویژگی خاص خود را دارد كه به خواستخداوند اشاراتی بدان خواهد شد. در هر صورت در این نوشته هر جا سخن از دین میرود مقصود دین اسلام است. هرچند انتخاب اسلام به عنوان مصداق خارجی دین مشكل تعریف را تا حدی ممكن است آسانتر سازد، اما مشكل دیگری باقی میماند و آن این است كه كدامین اسلام؟ با توجه به بحثهایی كه مدتی است در جامعه ایران گرمی خاصی یافتهاند ممكن است گفته شود: قرائتهای مختلفی از اسلام وجود دارد، بنابراین، شاید بهتر باشد به جای آن كه به طور مبهم گفته شود اسلام، جوهر دین تعریف شود و بر اساس آن تعریف رابطه دین و علوم تجربی به بحث گذاشته شود. مساله قرائتهای مختلف و یا به بیانی سادهتر تفسیرها و برداشتهای مختلف دینی گرچه امری است پراهمیت، اما در این ارتباط راه حل سادهای ندارد; زیرا اولا، تعریف جوهر دین، خود بر اساس نظریههایی كه تفسیری بودن فهم را ترویج میكنند نوعی برداشت است. ثانیا، وقتی امری چنان فراگیر و عمیق شد كه گریزی از آن نبود بهتر است دیگر به آن، به صورت محدودیتی برای فهم نگاه نشود بلكه به عنوان وضعیتی هستیشناختانه تلقی شود. به عبارت دیگر، چنین امری بهتر است جزء ثابتهای فهم در نظر گرفته شود، هر چند نوع آن در هر فردی ممكن است فرق كند. از دیدگاهی وسیعتر هر كس به نوعی غوطهور در پیشینهای است و از این جهت مزیتیا نقصانی اساسی نسبتبه دیگری ندارد. درنتیجه، میتوان گفت اگر هر كسی با قرائتی و بردداشتی از اسلام سروكار دارد، نویسنده این مقاله هم بر اساس برداشتخود از اسلام بحثخود را ارائه میدهد. ثالثا، همانطور كه در بحثهای آتی این مقاله روشن خواهد شد اصولا روش پیشنهادی این مقاله بیاعتنایی به كلیه سؤالات و اشكالات معرفتشناختی از این قبیل میباشد.
علاوه بر این، انتخاب اسلام به عنوان مصداق تام و بارز خارجی دین به دلایل دروندینی نیز قابل توجیه است. به كمك آیاتی نظیر:
ان الدین عند الله الاسلام...(۱۹:۳ آل عمران)
و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرهٔ من الخاسرین.(۸۵:۳ آل عمران)
... و رضیت لكم الاسلام دینا...(۳:۵ مائده)
شواهد قرآنی فراوان دیگری میتوان بر این معنا ارائه نمود، اما همین مقدار باید برای مقصود ما بسنده باشد. حال، در خصوص این كه علوم تجربی كدامند و چگونه از غیر خود تمایز بیرونی مییابند و بر اساس چه ملاكی از درون، از یكدیگر جدا میشوند نیز بحثهای فراوانی صورت گرفته است. در این ارتباط نیز این مقاله عهدهدار ارائه نظری مستقل نمیباشد (از این پس هرجا سخن از علم میرود مقصود علوم تجربی میباشد مگر آنكه توضیح داده شود). به نظر نگارنده مهمتر از جمعبندی نظرات رایج در خصوص تعریف علم، معرفی و توضیح دو نوع برداشت كلی مختلف از علم است. برداشت نخست از علم برداشتی معرفتی از علم است از آن جهت كه امری ذهنی است.
هابر ماس (۱۹۴-۱۹۲: (a) ۱۹۹۲) این رویكرد را «سرمشق ادراكی» (paradigm of consciousness) مینامد. در سرمشق ادراكی رابطه مدرك با جهان خارج و پدیدههای خارجی از آن جهت كه مدرك ذهنی میباشند بررسی میشود. تاكید این سرمشق بر معرفتشناسی (epistemology) و روششناسی (methodology) است. در مقابل این سرمشق برداشت دیگری نیز بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا رواج یافت كه به سرمشق زبانی (paradigm of language) مشهور گردید (هابرماس، همان منبع; فوكو، ۲۰۲:۱۹۹۳). سرمشق زبانی كه به صور گوناگونی توسط نظریهپردازان مختلف قاعدهمند شده استبه تفهیم و تفاهم به عنوان امری زبانی و به نقش زبان در شكلگیری فهم به طور كل علاقه نشان میدهد. از این دیدگاه، رشته علمی نیز در حقیقت اموری زبانی هستند. (۲)
سرگرمی عمده، سرمشق ادراكی معرفتشناسانه و سؤال اساسی آن چگونگی دستیابی به معرفت مطابق با واقع است و به همین جهت روششناسی را با اهمیتترین بحث محسوب میكند. در این سرمشق «شعور انسان منشا علم و عمل است و این دو، دو روی یك نظام فكری میباشند» (فوكو ۳۰۱:۱۹۹۸). علاوه بر این، سرمشق ادراكی «درصدد است ورای آنچه بیان میشود به قصد و نیت ناطق، به فعالیت آگاهانه او، به این كه چه معنایی را اراده كرده است و حتی به الگوی ناخودآگاهانهای كه خارج از اراده او در گفتار و یا لایههای پنهانی آن رخ مینماید دستیابد» (همان منبع ص۳۰۷).
طرفداران سرسخت علوم تحصلی از سرمشق ادراكی تبعیت میكنند و اهمیت ویژهای برای معرفتشناسی و روششناسی قائل هستند. عدهای مانند آگوست كنت (۷-۶:۱۹۸۸) علم را با روش مشاهده و تجربه معرفی میكنند و برآنند كه با روش تجربی تایید و ابطال گزارههای علمی امكانپذیر است. از طرفی دیگر فردی مانند كارل پوپر نیز كه طرفدار جدی علوم است روش علمی یا استقرایی را كه از مشاهده و آزمایش شروع میشود برای تمایز علم از غیرعلم كافی نمیداند. وی ابطالپذیری را شرط لازم تمایز نظریههای علمی از نظریههای غیرعلمی میداند. به نظر وی این ابطالپذیری نوعی مخاطرهپذیری است كه هر نظریه علمی باید با پیشبینی كردن بدان تن دردهد (كارل پوپر ۹۶ و ۹۲: ۱۹۸۱).
در هر صورت، به نظر میرسد در سرمشق زبانی حداقل نسبتبه شرط لازم بودن مشاهده و آزمایش اجماع وجود داشته باشد، لیكن اگر خواسته باشیم شرط ابطالپذیری را نیز بپذیریم بسیاری از نظریههای علوم انسانی از صلاحیت علمی برخوردار نخواهند بود، و درنتیجه از بحث رابطه دین و علم خارج خواهند شد و حتی شاید بتوان گفت كلیه علوم انسانی به استثناء علم اقتصاد شرط علمی بودن را دارا نمیباشند مگر در پارهای از نظریههای محدود و قابل اغماض. بحث علمی بودن یا نبودن علوم انسانی از لحظه تولدشان تا امروز دامان این علوم را رها نكرده است. معرفتشناسی سرمشق ادراكی كه خود منشاء این مشكل بوده از عهده حل این مساله خودساخته هنوز برنیامده است. گرچه صلاحیت علمی علوم انسانی در سرمشق ادراكی به راحتی قابل به رسمیتشناخته شدن نیست، این مقاله آنها را از بحث «دین و علوم تجربی» بیرون نمیداند; زیرا تلاش این نوشتار بر آن است كه بیرون از سرمشق ادراكی بحثخود را انجام دهد.
بحث این مقاله در سنت زبانی صورت میگیرد و در این سرمشق «تمایز معتبری بین آنچه ما رشتههای علمی مینامیم وجود ندارد» (فوكو ۳۰۳:۱۹۹۸). سرمشق زبانی رویكردی كاملا متفاوت به علم دارد و معرفتشناسی و روششناسی را شالوده فعالیتهای علمی نمیداند و خود را سرگرم سؤالات و مسائلی از این قبیل نمیكند كه: معیار صدق و كذب گزارهها چیست؟ فرق اثبات و ثبوت كدام است؟ آیا امكان مطابقت ذهن و عین وجود دارد؟ رابطه علم و ارزش چیست؟ عینیتگرایی چگونه امكان دارد؟ و نظایر آن. در این رویكرد، تلقی زبانی از علم مطرح است، لذا از تعابیری نظیر «بازیهای و مبحث (Discourse) برای علم استفاده میشود. در این سرمشق علم به عنوان كیفی نفسانی، صورتی ذهنی، مجموعهای از قضایا، یا نحوهای از وجود كه عالم با آن متحد میباشد و یا اموری از این قبیل مدنظر نیست. هر چند این برداشتها بهجای خود ممكن است معنادار و قابل قبول و یا صحیح باشند، متعلق به سرمشق ادراكی میباشند و با تغییر رویكرد اهمیتخود را از دست میدهند و دلیلی ندارد راهبر ما در تمامی بررسیهایی باشند كه از علم داریم. چهبسا برای مقاصدی خاص و مطالعاتی متفاوت این مفاهیم و برداشتها گمراهكننده باشند.
در سرمشق زبانی همان طور كه گذشت اعتنایی به معرفتشناسی نمیشود. معرفتشناسی و روششناسی فرزندان اثباتگرایی میباشند و در خدمت علوم تجربی. تحویل علوم به مباحث و سؤالات معرفتشناسانه افتادن به دامی است كه پوزیتیویسم برای منتقدان خود گسترده است تا آنها را از شناخت دقیقتر ماهیتخود بازدارد.
از میان عناوین و برداشتهای مختلفی كه در سرمشق زبانی در ارتباط با رشتههای علمی مطرح است عنوان «مبحث» ( discourse) و برداشت میشل فوكو از آن ترجیح دارد. برای آشنایی كامل با این رویكرد مطالعه دقیق تمامی آثار فوكو ضروری است، اما ذكر كلیاتی چند در این ارتباط میتواند مفید واقع شود:
۱. مبحث (یا یك رشته علمی) یك رویداد میباشد و در سرمشق زبانی از این حیث مطالعه میشود نه به عنوان یك سنت علمی; نفوذ و تاثیر فكری; تكامل اصلی نظری; و یا روح علمی عصر (۲۱:۱۹۷۲ فوكو). این نوع سنتزها و گروهبندیهای پیشساخته نمیتوانند حقیقت علم را آشكار سازند.
۲. مبحث تابع قواعدی است.
۳. مبحثبرخلاف زبان كه نامحدود است و حد و مرزی ندارد، دارای حد و مرز مشخص و از نوعی وحدت و تشخص برخوردار است (۲۱-۳۰:۱۹۷۲ فوكو).
۴. رویكرد زبانی تمامی وحدتهای شناختهشده معرفتشناسانه را رها میكند و نشان میدهد كه علوم از هیچ یك از وحدتهای معرفتشناسانه برخوردار نیستند. وحدت علوم (مبحثها) ناشی از (۱) وحدت موضوع; (۲) وحدت سبك; (۳) اشتراك در مفاهیم كلیدی; (۴) وحدت تم (دیدگاه); (۵) وحدت مؤلف; (۶) وحدت كتاب و یا مجموعه رسائل; و یا (۷) وحدت منشاء نیست (۳۰۶-۳۰۳:۱۹۹۸; ۳۵-۳۴:۱۹۷۲ فوكو). باستانشناسی نشان میدهد كه هیچ یك از این مقولات تا آنجا كه به مبحث ربط دارند خود از وحدت برخوردار نیستند چه رسد به آنكه منشاء وحدت مبحثباشند. باستانشناسی قائل به انقطاع و بریدگی در این مقولات است و درنتیجه وحدت مبحث را در «رویداد» بودن جستجو میكند (۳۰۶:۱۹۹۸ فوكو). (۳) این وحدت یك رویداد است كه مجموعهای پراكنده از بیانهای كتبی و شفاهی را وحدت میبخشد (همان منبع).
۵. فرق مبحثشناسی با زبانشناسی در آن است كه تحلیل زبانشناسانه درصدد آن است كه بداند: «مطابق چه قواعدی بیان خاصی ساخته شده است و متعاقبا طبق چه قواعدی، بیانات مشابه دیگری میتواند ساخته شود» (۳۰۷:۱۹۹۸ فوكو) . اما توصیف مبحث میپرسد: «چرا این بیان مطرح گردید و نه بیانی دیگر به جای آن؟» (همان منبع). در توصیف بحثبه جای مطالعه و تحلیل فكر در صورتهای ضمیر ناخودآگاه و معانی مخفی و اسرار درونی، پرسیده میشود: «چه چیزی در این موجود قاعدهدار، وقتی گفته میشود، ظاهر میشود و در جایی دیگر ظاهر نمیشود» (همان منبع، ص۳۰۸) .
۶. هدف از تلقی مبحثبه عنوان یك رویداد این نیست كه آن را جدا و در انزوا بررسی كنیم «بلكه بالعكس هدف آن است كه ارتباط این رویداد بحثی را با رویدادهای دیگری كه ذاتا بحثی نیستند بررسی كنیم، رویدادهایی كه ممكن است تكنیكی، عملی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و یا به گونههای دیگری باشند» (۳۰۸:۱۹۹۸ فوكو). فوكو معتقد است این رابطهها باید - بدون ارجاع به شكل كلی زبان یا شعور گویندگان - فقط در حوزه رویدادها برقرار شوند (همان منبع).
چنین تحلیلی از رویدادها را فوكو «باستانشناسی» مینامد (۳۱۰-۳۰۹:۱۹۹۸ فوكو) عنوان «باستانشناسی» را وی تا حدودی برای معنایی ویژه وضع میكند برای آنكه روش خود را از «تاریخ علم» متمایز سازد. چراكه تاریخ علم ارتباط بسیار نزدیكی با معرفتشناسی و سرمشق ادراكی دارد (۱۹۵-۱۳۵:۱۹۷۲ فوكو).
۷. باستانشناسی برخلاف معرفتشناسی و تاریخ علم كه به ارتباط افكار و عقاید علاقهمند استبه مطالعه مجموعه قواعدی میپردازد كه «در یك فرهنگ، پدیداجناب استاد مطلبی بدین مضمون فرمودند: «شاید نتوان با تشكیل قیاسی منطقی «باید و نبایدها» را از «هست و نیستها» استنتاج نمود، اما هم قضایای هستیشناسانه و هم قضایای دستوری هر دو مظروف موجودی به اسم انسان میباشند، همان انسانی كه راجع به هست و نیستها حكم میكند راجع به باید و نبایدها هم حكم میكند، همان كسی كه به هستی میاندیشد همان هم عمل میكند، بنابراین، این دو در انسان با یكدیگر تلاقی میكنند و به نحوی مرتبط میشوند.
این توضیح شاید یكی از بهترین تبیینهایی بود كه از این مساله شنیده بودم، اما آن هنگام هیچگاه به خصوصیتبارز این جواب پینبردم. بعد از آشنایی با نظریات متفكران زبانگرا بود كه به اهمیت این پاسخ و امتیاز آن آگاهی یافتم. اهمیت توضیح مزبور در آن است كه اصل سؤال را كنار میگذارد و حاضر میشود بیرون از چارچوبی كه سؤال تعیین میكند رابطه را بررسی كند. در واقع طراح سؤال به ارتباط منطقی بین قضایای توصیفی و قضایای ارزشی علاقه نشان میدهد و از آن سؤال میكند، اما پاسخگو به خود جرات میدهد كه بگوید تنها شكل نگاه كردن به این امر شكلی نیست كه شما تعیین میكنید شما با پیشدستی نمودن و قاعدهمند كردن شكلی خاص از سؤال میخواهید هر نوع نگاه دیگر را بیارزش و یا حداقل كمارزشتر معرفی كنید. در واقع، شما میخواهید قواعد بازی یا اندیشه را تعیین كنید، اما من قواعد دیگری را نیز سراغ دارم كه اگر باارزشتر از قواعد شما نباشد كمارزشتر از آن نیست. ابتكار و امتیاز توضیح حضرت استاد در واقع اتخاذ رویكردی متفاوت به مساله بود و آن این بود كه تمامی آنچه در عالم انسانی میگذرد قابل تحویل به منطق صوری نیست. اصولا با آشنایی مختصری كه این شاگرد با نظرات فلسفی و عرفانی این فرزند گرانقدر حوزه تشیع دارد نمونههای فراوانی از این نوع نوآوریها در دروس و آثار ایشان میتوان یافت، لیكن گویا حضرت استاد بنا به دلایلی كه به نظر بنده بیارتباط با رویدادهای غیرمبحثی نمیباشند تاكنون رویكرد مستقلی را برای مساله علم قاعدهمند نكردهاند بلكه بالعكس در اثری چون «شریعت در آینه معرفت» عنایت قابل توجهی به معرفتشناسی نمودهاند. نكته دیگری كه در مورد نقد معرفتشناسی نسبتبه ناراضیان و مخالفان میتوان گفت این است كه همت معرفتشناسی بر آن است كه تمامی واقعیتهای جهان را تحت پوشش منطق صوری و یا روششناسی درآورد. حال آنكه حتی خود منطقیون صوری از دیرباز به مشكلی كه خطابه (rhetoric) برای منطق صوری میتواند پدید آورد توجه داشتهاند. اگر بپذیریم خطابه قدرت ایجاد پاسخ و واكنش فوری در مخاطب را دارد و حالتی در مخاطب ایجاد میكند كه مساعد انگیزش عملی است، چگونه میتوان با ملاكهای منطقی و روشهای تجربی این انگیزش را ارزیابی كرد. از یكطرف، خطابه در ظاهر میتواند جنبه توصیفی داشته باشد از طرف دیگر، نوعی قدرت محسوب شده امری خارجی را ایجاد میكند (۴۸۵/۱۹:۱۹۸۹; ۲۴-۲۲:۱۹۷۶ گادامر). در این صورت، حتی قضایای توصیفی منطقی را نمیتوان فقط در حوزه منطق صوری فهمید و باید از جهتی دیگر نیز آنها را در نظر گرفت.
نمونه دیگری از امور معرفتی كه تن به ملاكهای معرفتشناسی نمیدهند، كلیه علوم حضوری ماستحتی صور ذهنی ما و تصورات و تصدیقات ذهنی از آن جهت كه امور ذهنی هستند از حوزه معرفتشناسی بیرون هستندحالآنكه ممكناست ازحوزه رویكردی دیگرخارج نباشند.اینسریمعارف هرچندربطیمستقیمبهبحث ما ندارند برای آن مطرح میشوند كه نشان داده شود تمامی واقعیات را نمیتوان تسلیم معرفتشناسی نمود.
نكته دیگر این كه اگر همانند بعضی فیلسوفان زبانگرا مثل گادامر انسان را وجودی زبانی بدانیم و یا حتی اگر تا این حد پیش نرویم ولی بخواهیم پدیده «معنا و مقصود» را در ارتباطات انسانی بشناسیم آنگاه تلاش معرفتشناسانه برای سنجش آنچه گفته میشود با ما بازایی خارجی امری بیفایده خواهد بود. سرانجام در این ارتباط مایلم به نكتهای از فرهنگ عرفانی خودمان اشاره كنم، گرچه عدهای از عرفا مانند ابوحامد محمد اصفهانی و صائنالدین علی بن محمد تركه ماتن و شارح «قواعد التوحید» كه تحت عنوان «تمهید القواعد» به چاپ رسیده است در آخر این اثر (ص۲۷۰-۲۶۹ چاپ انجمن حكمت و فلسفه اسلامی) میگویند سالك برای تشخیص مشاهدات حق از فاسد، معیاری ندارد و در صورت عدم حضور مرشد كامل باید خود را به علوم نظری مجهز نماید تا به وسیله آن بتواند در این خصوص داوری كند، برخی از اهل كشف ملاك دیگری علاوه بر آنچه این دو عارف شهیر مطرح كردهاند معرفی مینمایند و آن این است كه ملاك نهایی حق و باطل «شرح صدر» است. این ابیات مولوی را نیز بر همین معنا حمل كردهاند:
هر ندایی كه تو را بالا كشید آن ندایی دان كه از بالا رسید
هر ندایی كه تو را حرص آورد بانگ گرگی دان كه او مردم درد
(مثنوی، د ۲)
غرض از ذكر این مثالها آن است كه اولا نگرانی خاطر كسانی كه میپندارند معرفتشناسی دژ مستحكم دانش و خرد است تا حدودی زدوده شود و ثانیا نشان داده شود امكان فاصله گرفتن از معرفتشناسی همواره توسط دیدگاههای مختلفی مطرح بوده است، لیكن در مورد این كه چه جایگزینی مناسبتر استباید موردی تصمیم گرفت. این مقاله در این ارتباط بر آن است كه برای تحقیق در مورد علوم، باستانشناسی، آن گونه كه فوكو آن را قاعدهمند نموده استبهترین جایگزین میباشد. در بخش قبل به طور اجمال راجع به این كه باستانشناسی چیستبحثشد و طی بحثهای آتی نیز ممكن است توضیحات بیشتری داده شود.
اما در پایان این قسمت ذكر دونكته را مفید میدانم، نخست آنكه اصولا معرفتشناسی به معنای امروزیش فرزند فلسفه تحصلی است و ذاتا به نفع علوم تحصلی تعصب دارد. این كه گفته شد به معنای امروزیش برای آن است كه عدهای میپندارند مباحث متافیزیكی علم از قبیل: كیف نفسانی بودن علم یا نحوهای از وجود بودن آن; وجود ذهنی و كاشفیت آن از خارج; اتحاد عاقل به معقول; معیار صدق و كذب قضایا و بحث نفسالامر و بحثهایی نظیر آنها نیز معرفتشناسی میباشند. اگر چنین فرضی صحیح باشد باز با قطعیت میتوان گفت كه معرفتشناسی امروزی به خاطر تاكیدش بر روششناسی تفاوتی اساسی با این معرفتشناسی متافیزیكی دارد. در هر صورت رویكردهای زبانی بدون آن كه صحت و یا فایده این معرفتشناسیها را در نظر بگیرد برای مقاصدی خاص كه پارهای از آنها در قسمت پیش گذشت، آنها را ناتوان و ناقص میداند.
نكته دیگر آنكه، احترامی كه بسیاری از حامیان دین در بحث تعارض علم و دین نسبتبه علم نشان میدهند لازمهاش پذیرش عصمت علم است. حال آنكه علم، وحی منزل نیست تا مصون از خطا باشد. چه شده است كه ما میخواهیم وحی منزل (دین) را با علم سازگار سازیم، علمی كه مصداق خارجیاش منزه نیست و امكان تنزیه آن با حفظ چارچوب موجودش وجود ندارد. این پندار كه علوم میتوانند یقینی و دور از خطا باشند پندار صحیحی نیست، اگر این چنین است فرض تعارض حقیقی بین دین و علم از دیدگاهی معرفتشناسانه فرض غلطی است. به علاوه اصولا علوم تجربی علومی تمامیتخواه شدهاند و عملا تحمل هیچ رقیبی، حتی متواضعترین آن را نخواهند داشت مگر از طرقی غیرمعرفتشناسانه این مساله حل شود. نباید از یاد برد كه ماهیت رقابت علوم تحصلی با غیر خود، سیاسی است نه معرفتی; معرفتشناسی روپوشی بیش بر چهره سیاسی این مبارزه نیست. به عبارت دیگر، هر امر دیگری كه در این هدف با آنها مشترك باشد رقیب است و باید از صحنه خارج شود، این اشتراك در هدف است كه علت رقابت است و حل این رقابت تنها از طریق سیاسی با ارائه مبحثی جایگزین كه جذابیتهای سیاسی لازم را داشته باشد از طریق دین امكانپذیر است وگرنه تا علوم تحصلی بتوانند جذابیتسیاسی خود را حفظ كنند احتمال استمرار این تعارض قوی خواهد بود. البته لازم به تذكر است كه این دیدگاه و برداشت از مساله رابطه دین و علم برداشتی است فوكویی و ملهم از مبحثشناسی او.
نتیجهای كه پیشنهاد میشود این است كه بهتر است از برخورد معرفتشناسانه با علم صرفنظر شود و آن را به عنوان رویدادی مبحثی مورد تحقیق قرار دهیم تا حقیقت آن و علل رقابتش با دین و راه حل آن را بهتر ارزیابی كنیم.
خودسازی یا تحكمپذیری
دانش و قدرت دو روی یك سكه میباشند و هرگز از یكدیگر جدا نشدهاند. در طول تاریخ، انسانسازی با بهرهجویی از قدرت صورت گرفته است و یكی از اهداف اساسی دستیابی به قدرت شكل بخشیدن به انسان و ایجاد فاعل اخلاقی بوده است. به نظر فوكو (۱۷۷:۱۹۹۷) «تمامی فعالیتهایی كه با آن فاعل تعریف و تغییر داده شده است همراه باایجاد انواعی خاص از معرفتبودهاند، و در غرب، به دلایل گوناگونی، تمایل معرفتبه آن است كه حول محور صور و هنجارهایی كه كموبیش علمی (scientific) هستند سازمان داده شود». چرا در قالب ریختن انسان و فاعل اخلاقی نمودن او باید درطول تاریخ همراه نوعی دانش و یا علم تجربی بوده باشد؟ این حقیقتی است كه بهسادگی قابل تحصیل میباشد و تحقیقات فوكو به ویژه آن را بیشتر آشكار ساخته است، اما سؤال این است كه چرا علم و دانش باید در ایجاد فاعلی اخلاقی سهیم باشند؟ جوابی معرفتشناسانه قبلا به این سؤال داده شده است كه خود به نوبه خود معرفتشناسی را به بحران معروف رابطه «هست و نیستها» و «باید و نبایدها» كشانده است. گفتهاند چون انسان موجودی اندیشمند است پس فعل اختیاری او هم ریشه در فكر و اندیشه وی دارد. آن گاه این سؤال میشود كه چگونه چنین ربطی را یك موجود اندیشمند برقرار میكند؟
شاید سؤال مهمتر این باشد كه چرا معرفتشناسی تا این حد بر این سؤال بحرانآفرین اصرار میورزد؟ به نظر میرسد علوم تجربی و اصولا دانش، در كل، از نقش انسانسازی خود اطمینان حاصل كرده است و میداند كه منشاء این توانایی در ربطی منطقی نیست. باستانشناسی با بیاعتنایی به كلیشههای معرفتشناسانه موفق شده است همراهی انسانسازی با دانش و علم را در پرتو پیوند دانش و قدرت تبیین كند. مساله پیوند دانش و قدرت امری نیست كه جدیدا مطرح شده باشد، همه ما سخن حكیم یگانه ابوالقاسم فردوسی را شنیدهایم كه «توانا بود هر كه دانا بود». آنچه جدید است تبیین تفصیلی این پیوند در علوم مختلف مورد به مورد است.
صاحبنظران و اندیشمندان تاكنون توجه كافی به نحوه حضور دانش در صحنه انسانسازی مبذول نداشتهاند. اصولا گویا مخفی بودن این علاقه علم به انسانسازی خواسته یا ناخواسته به نفع این هدف علم نیز بوده است. دین و عرفان و حتی فلسفه با صداقت، این هدف خود را صراحتا اعلان نمودهاند، علم نیز در ابتدا چنین بوده است، اما امروز كه این هدف پوشیده است اهمیت مطالعه باستانشناسانه بیشتر جلبنظر میكند. هابرماس در یكیاز آثار معرفتشناسانه خود (Knowledge and Human Interests) كه بر اساس تز دكتری خود نگاشته استسه نوع اصلی از تكنیك در جوامع انسانی را مشخص میكند:
«۱. تكنیكهایی كه به شخص امكان تولید، تغییر، و تصرف در اشیاء را میدهند;
۲. تكنیكهایی كه به شخص امكان استفاده از نظامهای نمادی را میدهند; ۳.
تكنیكهایی كه به شخص امكان تعیین رفتار افراد دیگر، تحمیل خواستههایی معین بر آنها، و محكوم نمودن آنها به مقاصد و غایات خاصی را میدهند. به عبارت دیگر، در جوامع مختلف تكنیكهای تولید، تكنیكهای نمادسازی و تكنیكهای سلطه یافت میشوند» (۱۸۰:۱۹۹۷ فوكو). در ابتدا به نظر میرسد آنچه در انسانسازی و ایجاد فاعل اخلاقی دخیل است همان تكنیكهای سلطه میباشد. تكنیكهایی از قبیل وضع و اجرای قانون، تحمیل انضباط، مجازات، زندان، كنترل، پاداش، بهرهور ساختن از امتیازات، یا محرومسازی از آنها، و نظایر آنها كه از بیرون ارادهای بر اراده فرد تحمیل میكنند، اما همانطور كه فوكو میگوید با قتبیشتر میتوان نوعی دیگر از تكنیك در جوامع انسانی یافت كه وی آن را «تكنیكهای خودسازی» مینامد (همان منبع ص۱۸۱). در مطالعه ایجاد فاعل اخلاقی باید هم «تكنیكهای سلطه» و هم «تكنیكهای خودسازی» را در نظر گرفت. به عقیده فوكو شناخت فاعل اخلاقی در تمدن غربی بدون در نظر گرفتن این امر كه «چگونه از یك طرف، تكنیكهای سلطه در تكنیكهایی كه فرد برای فعالیتخود به كار میگیرد نفوذ میكنند و از سوی دیگر، چگونه تكنیكهای خودسازی در ساختارهای سلطه و تحاكم جاسازی میشوند» امكانپذیر نیست (همان منبع، ص۱۸۱). فوكو نقطه تلاقی این دو تكنیك را «حاكمیت» مینامد (همان منبع ص۱۸۱).به منظور شناخت مساله حاكمیتبر انسان، شناخت مكانیسمهای عملكرد قدرت ضروری است. عدم توجه به این امر یكی از نقاط ضعف نظریههایی است كه در سرمشق ادراكی ارائه شدهاند، حتی ماركسیسم كه سخن از سلطه طبقاتی میراند مكانیسمهای عملكرد قدرت را هرگز تحلیل نكرده است (۱۱۶:۱۹۷۷ فوكو). تحلیلهای رایج از مساله قدرت و نقش آن در حاكمیت از دو نقص اساسی رنج میبرند. یكی استفاده و سوءاستفاده از مفهوم «ایدئولوژی» با مشكلات معرفتشناسی خاص خود كه پرداختن به آنها از حوصله این بحثخارج است و دیگری برداشتسلبی از قدرت به عنوان امری سركوبگر كه مانع تحقق اراده دیگری میشود. این برداشت از قدرت در غرب منشاء تلقی قدرت به عنوان امری حقوقی و سلبی شده است، این است كه حكومتخود را نوعی داور و بازدارنده با هویتی حقوقی معرفی میكند. اما قدرت فقط سلبی و حقوقی نیستبلكه تكنیكی و ثبوتی نیز میباشد (همان منبع ص۱۲۱). قدرت فقط محروم نمیسازد بلكه بهرهور هم مینماید و تنها نمیتوان آن را از حیث مشروع و یا نامشروع بودن بررسی نمود بلكه تكنیكی است كه در حوزههای استراتژیك مختلفی فعالیت مینماید. اصولا تمایز قدرت مشروع از قدرت نامشروع از یكدیگر ارزش تبیینی چندانی ندارد. همچنین حكومتبه معنای ساختارها و نهادهای رسمی و غیررسمی سیاسی، را جلوهگاه و محل ظهور اصلی قدرت دانستن نیز خطا است هرچند اهمیت آن در ارتباط با مساله قدرت بسیار زیاد است. قدرت به عنوان یك تكنیك، در لابلای تعاملات و فعالیتهای روزمره جزئی در كار میباشد. همچنین برداشت ماركسیستی از قدرت به عنوان امری روبنایی مورد قبول فوكو نیست. فوكو معتقد است: «اولا نفوذ قدرت عمیقتر از سطح روبناهاست»، ثانیا قدرت مستقل از هر بنیانی است رابطه است نه شی (همان منبع ص۱۵۵-۱۵۴)، قدرت باید همواره «در ارتباط با حوزهای از تعاملات و رابطهای انفكاكناپذیر با صور گوناگون دانش ملاحظه و فهمیده شود» (همان منبع، ص۵۹).
بازگردیم به این كه چرا در غرب ایجاد فاعل اخلاقی همواره همراه با صوری از معرفتبه ویژه علوم تجربی بوده است. انسانسازی اصولا به وسیله تكنیكهای سلطه و تكنیكهای خودسازی صورت میگیرد كه نقطه تلاقیشان را حاكمیت نامیدیم. مراد از حاكمیت در اینجا لزوما اصطلاح رایج دستگاهها و نهادهای سیاسی نیستبلكه همان طور كه گذشت نظامی خاص از دو تكنیك مذكور میباشد. حاكمیت چه در بعد سلطهگری و چه در بعد خودسازی مستلزم اعمال قدرت میباشد. حال با توجه به توضیحاتی كه راجع به قدرت داده شد باید بدانیم كه قدرت و مبحثهای علمی از یكدیگر انفكاكناپذیرند. به تعبیر فوكو: «معرفتبرای این كه نقش معرفتی خود را ایفاء كند ناچار از اعمال قدرت میباشد. در مبحثهای معرفتی دیگر در ارتباط با مبحثهای احتمالی، هر بیانی (statement) كه حق لحاظ شود نوعی قدرت را اعمال كرده همزمان امكانی را فراهم میآورد. از طرف دیگر تمام صور اعمال قدرت، حتی اگر مساله كشتن (وحشیانه) كسی باشد حداقل متضمن دانشی كاربردی میباشد» (۶۷-۶۶:۱۹۹۷ فوكو).
آن رابطهای را كه معرفتشناسی با هزار حیله سعی در انكارش داشت، باستانشناسی به سادگی میپذیرد. چگونه امكان دارد هر بیانی كه «حق» پنداشته شود، اعمال قدرت نماید؟ فوكو در بسیاری از آثارش سعی كرده است رابطه بین «حق» ( Truth) و «قدرت» را از دیدگاهی باستانشناسانه تبیین نماید. به طور خلاصه او نشان میدهد كه در غرب تكنیكهایی برای اعتراف به حق و كشف حق اختراع شدند. در سایه این تكنیكها كه با اعمال قدرت همراه بودند و هستند; فرد نهتنها حق را كشف میكند بلكه بدان اعتراف نیز مینماید. از طرفی دیگر اعتراف به حق خود نوعی اعمال قدرت از سوی حق یا دانش بر فرد میباشد. پذیرش حقانیت علمی امری به وسیله تكنیكهای خودسازی، فرد را به عمل بر خود میگمارد. نمونههایی از این امر را در سنتهای یونانی استاد و شاگرد، مرید و مراد، سنتهای اعتراف و توبه در مسیحیت، تفتیش عقاید، و روشهای روانكاوانه امروزی میتوان مشاهده كرد. البته نباید تصور شود این نمونهها استمرار یكدیگرند و یا از ماهیتی مشابه برخوردارند، تنها وجه مشترك آنها شاید همین رابطه «حق» و «قدرت» باشد. ادعای باستانشناسی آن است كه هر رویداد بیانی و هر مبحثی كه «حق» دانسته شود اعمال قدرت مینماید و هر قدرتی همراه با دانشی است و از طریق تحقیقات باستانشناسانه در جامعه صحت این ادعا را آشكار میسازد. برای كسانی كه با معرفتشناسی انس بیشتری دارند، شاید در ابتداء پذیرش این ادعا دشوار باشد; لذا ذیلا توضیحاتی از صاحبنظران زبانگرایی كه بحثهایشان رنگ و بویی از معرفتشناسی دارد نقل میشود. یورگن هابرماس ازجمله زبانگرایانی است كه جنبههایی از سرمشق ادراكی و معرفتشناسی را حفظ كرده است. وی كه قائل به «خرد تفاهمی» است، معتقد است در هر عمل كلامی (speech act) كهمتكلمو مخاطب بر آناجماع داشتهباشند، سهنوع ادعای متفاوت وجود دارد. وی این ادعاهای سهگانه را«ادعاهایاعتبار» (calims to validity) مینامد. آنها عبارتند از:
۱. ادعای حقانیت ;(calims to truth)
۲. ادعای صلاح ;(calims to rightness)
۳. ادعای اخلاص (calims to truthfulness) .
اگرچه این سه ادعا از نظر تحلیلی از یكدیگر متمایزند، در خود عمل كلامی با یكدیگر یافت میشوند. به بیان هابرماس (۱۳۷-۱۳۶:۱۹۹۰) وقتی تمایل به تفاهم باشد; با هر نطق قابل فهم، متكلم مدعی است كه نطق مورد نظر حق است (به عبارت دیگر پیشفرضهای وجودی در محتوای قضیهای صادق میباشند)، عمل كلامی در متن هنجاری خاصی صلاح میباشد (به عبارت دیگر مورد رضایت متن هنجاریای است كه خود مشروعیت دارد)، و نیات مشخص متكلم اراده همان چیزی را دارند كه بر زبان رانده شده است.
به عبارت دیگر ادعاهای مذكور سه مرجع متفاوت دارند:
۱. مرجع ادعای حقانیت، جهان خارجی (به عنوان تمامیت نفسالامری موجود) میباشد.
۲. مرجع ادعای صلاح چیزی است در جهان مشترك اجتماعی (به عنوان تمامیت تعاملهای بینالطرفینی شرعا قانونمند یك گروه اجتماعی).
۳. مرجع ادعای اخلاص چیزی است در جهان درونی متكلم (به عنوان تمامیت تجاربی كه شخص در دسترسی به آنها اولی است) (همان منبع، ص۵۸).
همان طور كه ملاحظه میشود «ادعای صلاح» جنبه هنجاری و ارزشی دارد و به نظر هابرماس میتواند منشا داوریهای اخلاقی شود. این نوعی تبیین زبانی است كه برای قضایا و مطابقت آنها با مابازایی خارجی در چارچوبی خاص توجیهاتی ذكر میكند. اما در مقایسه با این تبیین، توجیهات فوكو، توصیفی است و از سطح خارجی اشیاء فراتر نمیرود. به همین دلیل در نظر فوكو مهم آن است كه نشان داده شود دانش در عمل و واقعیات خارجی با قدرت همراه است. فوكو توجیه نظری دانش را نزدیك شدن به معرفتشناسی میداند كه ممكن استبرای مقاصدی خاص اهمیت داشته باشد، اما برای اهداف باستانشناسانه اهمیتی ندارند.
هانس - گئورگ گادامر (Hans-Georg Gadamer) فیلسوف هرمسی مشرب آلمانی نیز متفكری زبانگراست و به شیوه خاص خود كوشیده است دانش و فعل اخلاقی - سیاسی را با هم مرتبط ببیند. گادامر در آثارش توجهی خاص به خطابه (Rhetoric) دارد. خطابه از ابتدا در میان یونانیان به خاطر تاثیر ملموس و فوریاش اهمیت داشته است و نیرویی تلقی میشده كه میتواند شعور مدنی و تحول سیاسی ایجاد كند (۲۳-۲۲:۱۹۷۶ گادامر). با چنین ویژگیای خطابه همیشه با فلسفه در تضاد بوده است (۱۹:۱۹۸۹ گادامر). زیرا خطابه تنها هنر سخنوری نیستبلكه هنر سخن گفتن از سر خیر و صلاح نیز میباشد (همان منبع ص۴۸۵). گادامر توضیح میدهد كه نفوذ خطابه و قدرت ایجاد تحول كه در آن یافت میشود ناشی از مساله «بداهت» در خطابه است. مساله بداهتبه سنتخطابه تعلق داشته و دارد: «بدیهی، جزء اموری است كه از درستبودن خود در برابر حق بودن و یقینی بودن آنچه به اثبات رسیده و شناخته شده است دفاع میكند» (همان منبع، ص۴۸۵). وی میگوید: «بداهت» به حوزه احتمالات و امكان تعلق دارد نه به حوزه یقینیات و امور اثبات شده. حتی ممكن است علیه امور بدیهی كسی استدلال نماید (همان منبع، ص۴۸۵). اما با این وجود، آنها از «درست» (یا صلاح) بودن خود دفاع میكنند. قدرت خطابه در همین جاست كه درستبودن آن در مخاطب امری بدیهی است. گرچه فیلسوفان بعد از خطیبان مفهوم بدیهی و بداهت را زیربنای قضایای یقینی دانسته و گفتهاند بازگشت علوم یقینی به بدیهیات اولیه است، تا به امروز عملا خطابه بداهتخود را در صحنه شعور سیاسی و مدنی موفقتر عرضه كرده است. با توجه به نقش بداهت در خطابه و قدرت خطابه در ایجاد شعور مدنی و تحول سیاسی، میتوان فهمید كه چرا فوكو میگوید: «هر بیانی كه حق لحاظ شود نوعی قدرت را اعمال میكند و همزمان امكانی را فراهم میآورد» (۶۶:۱۹۷۷ فوكو) چراكه «حق» بودن یعنی مشاركت در آن بداهتی كه، از آن خطابه بود; به عبارت دیگر «درست» بودن، یعنی صلاح بودن. ملاحظه میشود كه گادامر از طریق مساله خطابه همان نتیجهای را میگیرد كه هابرماس گرفت; به طریقی دیگر، گادامر حتی بر آن است كه علوم تحصلی از آن جهت كه از طریق زبان و ارتباط شفاهی تفهیم میگردند با خطابه پیوند دارند (رجوع شود به ۱۹۹۲ گادامر).
خلاصه بحثها تا اینجا این است كه انسان تحتحاكمیت، با تكنیكهایی از سلطه و خودسازی، شكلگیری و ساخته میشود. این تكنیكها همواره همراه با صوری از مبحثهای معرفتی میباشند كه هم از بیرون و هم از درون بر فرد اعمال قدرت مینمایند. قدرتی كه لزوما سركوبگر و سلبی نیستبلكه میتواند در فرد ایجاد لذت و خرسندی كند. حال سؤال اساسی این قسمت از بحث میتواند به این صورت مطرح شود كه جایگاه فرد و شخص انسان در این جریان شكلگیری وی به عنوان فاعل اخلاقی چیست؟ واكنش او به حاكمیت و تحكم مبحثهای علمی چگونه است؟ آیا او منفعل محض استیا فعال نیز برخورد میكند؟ سؤال در واقع این است: خودسازی یا تحكمپذیری؟ بخش بعدی این مقاله عهدهدار پاسخ به این سؤال است كه امید میرود در سایه این پاسخ جایگاه علوم تجربی در جامعه معاصر روشن شده، رابطه آن با دین مشخصتر گردد.
انسان در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود
دین، علم و هر مبحث دیگری كه اهداف سیاسی و اخلاقی داشته باشد، وارد صحنهای از كشمكشهای قدرتهای سیاسی میشود. حوزههای این قدرتهای سیاسی هم فعالیتهای جزئی روزمره را فرامیگیرد و هم ساختارهای كلان را شامل میشود. در این میان انسان نمیتواند موجودی بیاراده و منفعل محض محسوب شود. در شرایط مختلف، انسان ممكن استبا قدرتهای متفاوتی علیه قدرتهایی دیگر ائتلاف كند زیرا آن را به سود خود بداند; از طرف دیگر، قدرتهای رقیب نیز برای جذب و جلب انسان با یكدیگر رقابت میكنند، گاه رقابتهایی خونین. یكی از خونینترین رقابت قدرتها، در تاریخ جوامع بشری پدیده انقلاب میباشد.فوكو در ارتباط با مساله تلاش انسان برای حاكمیتبر سرنوشتخود دو مقاله كوچك از كانت را بررسی و تحلیل میكند. این دو مقاله كه به فاصله تقریبا چهارده سال از یكدیگر نوشته شدهاند، مكمل یكدیگر میباشند. عنوان مقاله اول كه در سال ۱۷۸۴ در پاسخ به سؤال یك روزنامه در آلمان نوشته است، «روشنگری چیست؟» و عنوان مقاله دوم كه در سال ۱۷۹۸ به چاپ رسید، «انقلاب چیست؟» میباشد.
كانت در پاسخ سؤال «روشنگری چیست؟» میگوید:
روشنگری عبارت است از این كه انسان خود را از قید قیمومیتهای خود تحمیل كرده رها سازد. تحت قیمومیتبودن; یعنی آنكه انسان از بكارگیری فهم خود بدون جهت دادن دیگری ناتوان باشد. وقتی این قیمومیتخود تحمیل شده است كه علتش فقدان خرد نباشد بلكه ریشه در عدم همت و شهامتبرای بكارگیری آن داشته باشد. «شهامت دانستن داشته باش»، «شهامتبه كار بردن خرد خود را داشته باش!» این استشعار روشنگری (۷:۱۹۹۷ فوكو).
به نظر كانت روشنگری; یعنی، به بلوغ رسیدن و از صغارت خارج شدن. به عقیده او هر نوع واگذاری فكر و اندیشه به انسانی دیگر، صغارت است; حتی اگر انسان اجازه دهد كتاب، و پزشك به جای او اندیشه كنند (همان منبع، ص۷). انتبین كاربرد عمومی خرد و كاربرد خصوصی آن به نحوی كه خود تعریف میكند، تمایز قایل میشود و معتقد است آزادی در كاربرد عمومی خرد روشنگری است نه در كاربرد خصوصی آن.
بحث، بررسی و تحلیل مفصل مقاله كانت از حوصله این نوشتار مختصر خارج است; اما آنچه در سخنان كانت در ارتباط با موضوع این مقاله اهمیت دارد این است كه وی میگوید:
من نقطه اصلی روشنگری - خروج انسانها از قیمومیتخود تحمیل شده - را عمدتا در موارد مذهبی قرار دادهام زیرا حاكمان علاقهای به ایفاء نقش قیم در امور مربوط به هنر و علوم ندارند و همچنین به خاطر اینكه بیصلاحیتی مذهبی نهتنها خطرناكترین بلكه ذلتبارترین بیصلاحیتگریهاست (همان منبع، ص۱۷).
سؤال خوبی كه در اینجا میتوان مطرح كرد این است كه چرا حاكمان در زمان كانت علاقهای به نظارت و سرپرستی علوم نداشتهاند اما به شدت به مساله دین و سرپرستی دینی علاقهمند بودهاند. به عبارت دیگر، چرا صوری از قدرت كه كانت مهم تلقی میكرده است; سعی در كنترل از طریق مذهب داشتهاند. با توجه به آنچه تاكنون در این مقاله از نظر گذشت، میتوان گفت در شرائط خاص كانت، علوم بخشی از تكنیكهای سلطه بر انسان نشده بودند برخلاف مذهب. از طرفی دیگر، كانتبا ذكر این مطلب كه ناآگاهی و بیصلاحیتی دینی خطرناكتر و ذلتبارترین ناآگاهی و بیصلاحیتی استبر كارآیی دین در شكلگیری فاعل اخلاقی تاكید میورزد.
اما چهارده سال بعد از نوشتن این مقاله كانتبه سؤال دیگری پاسخ میدهد كه: «انقلاب چیست؟». به نظر فوكو فلسفه مدرن با این دو سؤال به شرایط «موجود» و «حال» در برابر گذشته میپردازد، (همان منبع، ص۸۵-۸۴). در واقع كانت و فلسفه مدرن میخواهند بدانند این روشنگری و انقلاب كه ما (آنها) جزئی از آن میباشیم، چیستند. آنها میخواهند بدانند كه آیا آنها پیشرفت تاریخی داشتهاند یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا برای انسانیت پیشرفت امری دائمی است؟ كانت نمیخواهد به این سؤال با كلیگویی پاسخ دهد; بلكه به دنبال حادثهای است كه بتواند علت پیشرفت دائمی باشد، به تعبیر فوكو بدین منظور او در جستجوی یك حادثه منفرد تاریخی است كه ارزش نشانه را داشته باشد، نشانهای كه سه ویژگی را دارا باشد:
۱. جنبه تذكاری داشته باشد;
۲. جنبه اثباتی داشته باشد;
۳. جنبه پیشآگهی داشته باشد (همان منبع، ص۹۱).
به نظر كانت چنین حادثهای پدیده انقلاب است. اما انقلاب نه به عنوان یك عمل بلكه به عنوان نمایش. انقلاب به عنوان یك عمل برای كانت مهم نیست و چهبسا افرادی در بازنگری آن در مقایسه آن با بهای سنگینی كه پرداختشده است دوباره حاضر به تكرار آن نباشند. این انقلاب به عنوان عكسالعملی به شرایط موجود و حاكم بر انسانهاست كه مهم میباشد. در این عكسالعمل انقلابی انسانها، ویژگی و گرایش خاصی را به نمایش میگذارند و از این جهت انقلاب یك نشانه است، انقلاب نشانه «استعداد و آمادگی اخلاقی در انسان است» (همان منبع، ص۹۴). انسان نشان میدهد كه اشتیاق به شكل خاصی از شدن دارد، میخواهد در جریان شكلگیری شخصیت اخلاقی خود سهیم باشد. انسانی كه جزئی از روشنگری است و در انقلاب مشاركت میكند; در واقع، هدفی واحد را در این دو جریان تكمیلی دنبال میكند. هدف از ارائه خلاصهای از تحلیل فوكو از دو مقاله كانت این است كه نشان دهد در رقابتی كه بین نیروها و قدرتهای مختلف برای شكلدهی فاعل اخلاقی صورت میگیرد، انسان منفعل محض نمیباشد; بلكه در پدیدهای مثل انقلاب، انسان در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود، با قدرتهایی كه امید رهایی از قدرتهای سركوبگر را زنده نگه میدارند، علیه قدرتهای سلطهگر ائتلاف مینماید و با برخورداری از روشنگری سعی میكند مبحثهایی جدید را جایگزین مبحثهایی كند كه با قدرت سلطهگر خود، نقش او را در سرنوشتخود كاستهاند. هیچكس به اندازه انسان ایرانی معاصر نمیتواند عمق این تحلیل را تحسین نماید. چه، او با بازگشتبه دین قدرت جدیدی را در سایه معارف دینی میجست و در نوعی روشنگری خاص، خود، شركت جسته بود و با مشاركت در انقلاب اشتیاق خود را برای تغییر سرنوشت و شرایط خویش به نمایش گذاشت. حال سؤال این است كه نهادهای فرهنگی، مبحثسازان علمی، قدرتهای غیرمبحثی، و دیگر فعالان اجتماعی - سیاسی در این كشور چگونه میتوانند در زنده نگه داشتن این اشتیاق و در صحنه نگه داشتن این انسان بكوشند.
یكی از محصولات و یا پیآمدهای تلاش انسان برای حاكمیتبر سرنوشتخود در غرب تفكر انتقادی بود. به عقیده فوكو روحیه انتقادی (critical attitude) در غرب كه نوعی فضیلت محسوب میشد، هم نحوهای از تفكر بود و هم نحوهای از عمل (همان منبع، ص۲۵-۲۴). این روحیه در غرب در واكنش به تحكمگرایی سازمان مرید و مرادی مسیحیت ایجاد گردید. در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی سؤال اساسی در غرب «چگونه باید حكومت كرد؟» بود. در اروپای قرن ۱۶ میلادی واكنش به روحیه تحكمگرایی روحیه انتقادی بود كه سؤال میكرد «چگونه میتوان محكوم نبود؟» یا «چگونه میتوان محكومی از نوع خاص نبود، محكوم فلان اصول، و چنین و چنان اهدافی و از طریق فلان شیوه، نه مثل آن، نه برای آن، نه به وسیله آنها؟» (همان منبع ص۲۸). این نوع سؤالها بود كه تفكر انتقادی را در خود میپرورانید. به عقیده فوكو، نقد اصولا از نظر تاریخی انجیلی استیعنی رویكرد جدیدی به متون مذهبی با قرائتی متفاوت. از لحاظ ماهوی رویكرد انتقادی اساسا حقوقی است (نه معرفتی)، در ابتداء اعتراضی نسبتبه «قانون» بود و آن را نامشروع میدانست و در مقابل «قانون» رنسانس «حقوق طبیعی» را اختراع كرد (همان منبع، ص۳۱).
تفكر انتقادی به معنای فوق با برداشتی كه كانت از «روشنگری» و «انقلاب» داشت، بسیار نزدیك است; اما به عقیده فوكو خلا بزرگ كار كانت هم اینجاست كه او بین روشنگری و تفكر انتقادی ارتباط برقرار نمیكند. در عوض وی نقدهای سهگانه خود را مینویسد: «نقد خرد ناب»، «نقد عقل عملی»، و «نقد داوری». در واقع انتقادی اندیشیدن عبارت شد از: آگاهی نسبتبه محدودیتهای اندیشه و علم (همان منبع، ص۳۶-۳۵). بدین ترتیب او به معرفتشناسی نزدیك میشود و جنبه عملی انتقادی بودن را فراموش میكند. فوكو ویژگی این تفكر انتقادی را كه از تست روشنگری فاصله گرفت در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی در اروپا سه امر میداند:
۱. اعتماد به علم تحصلی;
۲. توسعه حكومتبه عنوان نظامی كه خود را با خردگرایی توجیه میكند و میكوشد جامعه و اقتصاد را تعقلی كند;
۳. ایجاد علم حكومت.(همان منبع، ص۳۷).
پاسخ این سؤال را كه دین و علم چه نوع ارتباطی با یكدیگر میتوانند داشته باشند - از دیدگاهی باستانشناسانه - باید در این نقش دوگانه علم در جامعه مدرن جستجو كرد. از یك طرف، علم تحصلی به نوعی از تفكر انتقادی پیوند میخورد و از طرف دیگر، از آن نوع روحیه انتقادی كه با روشنگری نسبت داشت و دارای جنبه عملی بود فاصله میگیرد. درصدد «تعقلی» كردن تمامی حوزههای حیات اجتماعی به ویژه حكومت و اقتصاد برآمده، آنها را به عنوان تنها حوزه معرفتی قابل اعتنا مطرح كرده و تمامی صور معرفتی دیگر را نقد میكند. اعتمادی بیش از حد به خود دارد با اینكه «نسبتبه هر یك از نتایجخود با دقت انتقادی باقی میماند» (همان منبع، ص۳۷). در حالی كه بررسی این مطلب در پرتوی تلاش انسان برای حاكمیتبه سرنوشتخود امكانپذیر است. مبحثهای علمی و غیرعلمی با قدرت پیوند دارد و انسانها از اعمال قدرت آنها با خبر میباشند. این ائتلاف سیاسی انسان با قدرتها و توانایی مبحثها در اعمال نفوذ و قدرت بر انسانهاست كه مشخص میكند چه مبحثی سكه رایج جامعهای خاص خواهد شد نه اعتبار معرفتشناسانه آنها. انسانها برای ترجیح مبحثی خاص بر مبحثی دیگر، ملاكهایی غیر از ملاكهای معرفتشناسانه نیز دارند. باید دید كه كدام مبحث امید توانمندی فاعل اخلاقی را بیشتر میكند و در این مبارزه سیاسی از حمایتخود فاعل اخلاقی برخوردار میشود.نسبشناسی علم تحصلی
در این بخش سعی خواهد شد نه به شیوه تاریخی رایج، بلكه به شیوه نسبشناسی كه به اهمیت فعلی امور اعتنا دارد و میكوشد آن را با توجه به جزئیات ظاهرا قابل اغماض تبیین نماید، علل استقبال جامعه مدرن به علم تحصلی بررسی شود. برای این مقصد آگوست كنت را انتخاب كردهام نه به خاطر آنكه بنیانگذار جامعهشناسی و یا قاعدهمند كننده فلسفه تحصلی است، بلكه به دلیل آنكه همان طور كه لنزر (Lenzer ,۱۹۷۵:xiv) میگوید شناخت عصر مدرن بدون شناخت كنت ممكن نیست. بدین منظور مقدمهای را كه كنتبر «فلسفه تحصلی» خود نگاشته است، مناسب یافتم.
كنت علیرغم آنچه معمولا تصور میرود; از فعالان اجتماعی زمان خود بود، نه شخصی محافظهكار; پروژه فكری كنت دوگانه بود. در ابتدا كوشش نمود فلسفه تحصلی را قاعدهمند نماید و وجوه تمایز آن از متافیزیك و كلام (دین) را مشخص نماید. در مرحله دوم كوشید تا پیامدهای این انقلاب معرفتی را برای تمدن بشری بیان كند. پیامدهایی كه عمدتا سیاسی و مذهبی بودند. از این نظر، كنتبه خوبی، به نقش اندیشه و علم در شكلدهی شخصیت فردی و سازماندهی اجتماعی - سیاسی واقف میباشد. كتب تاریخ جامعهشناسی عموما از علاقه كنتبه اختراع «مذهب انسانی» به عنوان نكته، در پاورقی، گذشتهاند. اما در نسبشناسی علم تحصلی شاید كمتر نكتهای در آثار كنتبدین پایه اهمیت داشته باشد. چرا باید اینچنین ایدهای برای او بدان اهمیتباشد كه به جای تقویم مذهبی مسیحی، تقویمی از قهرمانان علمی معرفی و پیشنهاد كند و خود ایامی از سال را به بزرگداشت نام و یاد قهرمانان و شخصیتهای علوم تحصلی اختصاص داده و همان گونه كه مؤمنان مسیحی به یاد قدیسهای مسیحی ایامی را بزرگ میدارند، او نیز شخصا نسبتبه دانشمندان علوم تحصلی چنین رسمی را رعایت نماید؟ (رجوع شود به مقدمه فردریك فر در x :۱۹۸۸ كنت).
اصولا این علم تحصلی چیست كه كنت میكوشد بر اساس آن «دینی» جدید تاسیس كند; در ابتدا شاید گمان شود همان كه كنتخود میگوید، در معرفی علم تحصلی كافی باشد. كنت علم تحصلی را از نظر سلبی غیر از كلام (Theology) و متافیزیك دانسته و به صورت ایجابی آن را علمی بر پایه استدلال و تجربه معرفی میكند (۲-۱:۱۹۸۸ كنت). اما این كه پدیده جدیدی نیست، همان طور كه خود كنت میگوید:
تعیین تاریخ دقیقی برای این انقلاب علمی محال است; ما فقط اینقدر میتوانیم بگوییم كه امری مستمر و فزاینده بوده است، به ویژه از عصر ارسطو و كوششهای وی و مكتب اسكندریه، و پس از معرفی علم تجربی در اروپای غربی توسط عربها (۱۱:۱۹۸۸ كنت).
اگر علوم تجربی از زمان ارسطو وجود داشته است و عربها (مسلمین) نیز آن را به كار میبردند و آن را به اروپاییان نیز معرفی كردند، جامعه مدرن و قرن ۱۹ و ۲۰ اروپا چه اهمیتی در این ارتباط دارد؟ كمی دقت در آثار كنت جواب این سؤال را به روشنی آفتاب نمایان میسازد. علوم تجربی هزاران سال سابقه دارند اما در همزیستی و دادوستد متقابل با معارف غیرتحصلی بودهاند. اشكال از نظر كنت دقیقا هم اینجاست. پوزیتیویسم همان تجربه و مشاهده نیست. پوزیتیویسم ویژگی دیگری نیز دارد و آن «جهانی» (universal) بودن است. كنت در مواضع متعددی بر این ویژگی پوزیتیویسم تاكید میكند (۱۲:۱۹۸۸ كنت). علوم تجربی به كمال خود كه همان پوزیتیویسم است نمیرسند; مگر آنكه، از دیگر صور معرفتی (كلامی، و متافیزیكی) مشروعیتزدایی كنند، پوزیتیویسم تكصدایی معرفتی است نه مشاهده و تجربه، حذف كامل رقیبهای دیگر است، نه به رسمیتشناختن حوزهای از معرفت كه مورد غفلتبوده است. این مهم تا قرن ۱۹ تحقق نیافته بود، و رسالت كنت دقیقا این بود. چشمها به كنت دوخته شده است كه او چگونه میخواهد جامه «جهانی» بر قامت علوم تجربی كند. استراتژی كنتبسیار دقیق و مشخص میباشد. ابتدا باید موانع این امر برطرف شوند و سپس نقص موجود مرتفع گردد. مانع اصلی چیست؟ به عقیده كنت تقسیم كار فكری مانع اصلی است. چرا تقسیم كار علمی كه موجب كارآمدی علوم گردیده استباید نقص محسوب شود; تا حدی كه، كنت آن را شر بنامد (۱۷:۱۹۸۸ كنت) برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید ببینیم او چه راه حلی را پیشنهاد میكند. راه حل كنتحذف تقسیم كار فكری و تخصصگرایی علمی نیست; بلكه بالعكس، عمیقتر ساختن آن با ایجاد تخصصی جدید است، تخصصی سنتزی (تركیبی) كه بتواند وجوه عمومی همه شعب علمی را به نحوی معنادار با یكدیگر تركیب كند و برداشتی كلی از جهان و پدیدهها ارائه دهد (۱۸-۱۷:۱۹۸۸ كنت). بدون تحقق چنین علمی خطر از سر پوزیتیویسم رفع نمیشود:
«ما نباید این امر را از خود بپوشانیم كه این (تقسیم كار علمی) نقطه ضعف ذاتی سیستم ماست، و این نقطهای است كه از آن نقطه ممكن است مجاهدان فلسفه كلامی و متافیزیكی به امید موفقیتی فلسفه تحصلی را مورد هجوم قرار دهند» (۱۷:۱۹۸۸ كنت).
در قرن نوزدهم در مساعدترین شرایط برای پوزیتیویسم، كنت نگران هجمه موفقیتآمیز متافیزیك و كلام است. این نگرانی چرا؟ زیرا نقطه ضعف وجود دارد، نقطه ضعف چیست؟ فقدان برداشتی كلی و تركیبی. راه حل چیست؟ ایجاد چنین شعبهای. كنت این شعبه را فلسفه تحصلی مینامد. كار فلسفه تحصلی معنادار ساختن یافتههای علوم تحصلی در قالب نظام كلی از معرفت است. با توجه به اهمیت چنین امری است كه كنت میگوید:
«بدین ترتیب من مشخص نموده تلاش و همتم همواره متوجه چه هدفی خواهد بود و در این سلسله دروس و در هر جای دیگری بدون تعلل همیشه متوجه آن خواهم بود» (۳۳:۱۹۸۸ كنت).
اینجا كنتبه عنوان یك فعال اجتماعی است اوقات عمر خود، انرژی و توان خود را برای همیشه وقف توانمند نمودن علوم تجربی میكند. نگرانی كنت آن است كه تخصصگرایی شدید علوم از ارزش سیاسی - اخلاقی آنها بكاهد. انسان در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود موجود تام است و هماهنگی در اندیشههایش برای اعمالش ضروری است: «احتیاجی به اثبات این معنا برای خوانندگان این اثر وجود ندارد كه جهان با عقاید اداره و سرنگون میشود، یا به عبارت دیگر، تمامی مكانیسم اجتماعی در نهایت مبتنی بر عقاید میباشد. آنها میدانند كه بیش از هر امری دیگر، شدیدترین بحران سیاسی و اخلاقی جوامع موجود، در تحلیل نهایی، ناشی از هرجومرج فكری است. وخیمترین شری كه گریبانگیر ماست; در حقیقت، عبارت است از این چندگانگی ژرفی كه اینك بین اذهان، در مورد تمامی اصول اساسی وجود دارد و علاج آن اولین شرط نظم اجتماعی حقیقی است» (۲۸:۱۹۸۸ كنت).
كنت امیدوار استبا قاعدهمند كردن فلسفه تحصلی، این مانع و هرجومرج فكری را از سر راه جهانی شدن علوم تحصلی بردارد و از میدان رقابتی كه قرنها در اختیار دین و فلسفه متافیزیكی بوده است، پیروز بیرون آید. به طور خلاصه موضوع این است: فلسفههای كلامی و متافیزیكی اینك در مورد اینكه كدامیك عهدهدار سئولیتبازسازی جامعه باشد با یكدیگر در نزاع میباشند، گرچه این مسئولیت از توان هر دوی آنها متحدا هم در حقیقتبیرون باشد; هنوز فقط بین این مكاتب است كه در این ارتباط مبارزه وجود دارد. فلسفه تحصلی، تا حال، فقط برای نقد هر دو مكتب وارد این رقابتشده است; و این نقد را به حدی از كمال رسانده است كه آنها را سلب اعتبار كامل نموده است. (۳۰:۱۹۸۸ كنت).
كنت مرحله نقد را تمامشده میداند دیگر نیازی نیست وارد بحثهای معرفتشناسانه راجع به دین و علم شد. فلسفه نیز به همین نحو ضربه نهایی را از علم دریافت كرده است; لیكن، جامعه انسانی جایگزینی برای آنها میخواهد برای ایجاد نظم اجتماعی. علوم تجربی هنوز نتوانستهاند خود را به عنوان جایگزین معتبری مطرح كنند و این خطر وجود دارد كه اگر نتوانند وحدت سیاسی - اخلاقی لازم را ایجاد كنند، دین و متافیزیك دوباره به صحنه برگردند. به نظر كنت فلسفهای مبتنی بر دستآوردهای علوم تحصلی، میتواند این علوم را در موضع فعال اداره جامعه و انسان قرار دهد. بنابراین ماهیت این رقابتسیاسی و نه معرفتی برای آن بود كه حریف از اعتبار سیاسی ساقط شود و اگر آن بازیها فینفسه مطلوب نبودند; برای همین است كه بحثهای معرفتی راجع به ارزش معرفتی دین و متافیزیك، به نظر كنت از این به بعد بیهوده میباشد و نباید وقتبرایشان تلف كرد. این نوع قضاوت هنگامی كه هنوز رقیب در صحنه سیاسی اعتبار داشت، هرگز صورت نمیگرفت. آشنایان با تاریخ فلسفه غرب میدانند; فیلسوفان حسگرا و انتقادی غرب در دورانی كه دین قدرت سیاسی داشت، با چه ظرافت و احترامی از دین مسیحیت فاصله میگرفتند. هیچگاه حسگرایان اولیه اروپایی چنین اظهار نظر نمیكردند كه بحث از اعتبار معرفتی دین و متافیزیك بیفایده است; هرچند، چنین باوری را نیز میداشتند; چراكه، ماهیت این بازی معرفتشناسانه تا حد زیادی سیاسی بود و تا وقتی رقیب، قدرت حاكم سیاسی است از موضع ضعف برخورد میشود.
در هر صورت پوزیتیویسم صرفا تجربه و مشاهده نیست; چه، این دو هزاران سال است كه به عنوان راههای معرفتی مطرح بودند. پوزیتیویسم تمامیتگرایی فلسفه تحصلی است، مبحثی سیاسی - اخلاقی است. ریشه رقابت پوزیتیویسم با دین در همین تمامیتخواهی است، دین را به عنوان یك نیروی سیاسی - اخلاقی نمیتواند تحمل كند، نه به عنوان یك رقیب معرفتی. اصولا معلوم نیست دین در حوزه معرفتی مورد ادعای علوم تجربی - شناخت روابط افقی (عرضی) بین پدیدههای مادی - داعیه انحصاری داشته باشد. كدام حكم دینی راه را بر فرمولی فیزیكی یا شیمیایی و یا دارویی درمانی میبندد؟ اصولا تحمل دین از علوم به مراتب بیشتر از تحمل علوم از دین است. انصاف آن است كه دین حتی از تحقیقات علمی و نتایج آنها استقبال هم مینماید. اگر در مواردی مانند گردش زمین و یا نظریه تكامل داروینی جنگ و نزاعهایی بین علم و دین درگرفته است، اولا در مقایسه با مواردی كه نزاعی در كار نبوده است، اندك میباشند و ثانیا دقت كافی نشان میدهد كه منشا نزاع در این گونه موارد سیاسی است. عدهای به خاطر رهایی از سلطه قدرتهای مذهبی از این یافتههای علمی برای بیاعتبارسازی كلی دین در تمامی حوزههای سیاسی و اجتماعی استفاده میكردند. در واقع آن نزاع معرفتی، نیز سیاسی بود.
با از پیش پا برداشته شدن این مانع كه ناشی از تقسیم كار علمی بود، هنوز ویژگی «جهانی» شدن علم تجربی تامین نشده است. از معارف غیرتجربی مشروعیتزدایی شده است اما كنتبه خوبی میداند اگر علوم تجربی بخواهند جایگزین دین و متافیزیك شوند باید در حوزه جامعه و روابط انسانی نیز كه حوزه بلامنازع دین و متافیزیك بوده است وارد شوند. برای همین است كه تا تولد فیزیك اجتماعی (جامعهشناسی) امكان «جهانی» شدن این علوم فراهم نشده بود و طبقهبندی فیزیك اجتماعی آخرین علمی است كه تكون مییابد (همان منبع، ص۵۷-۵۶) چگونه میتوان از دیدگاهی متفاوت از دین و متافیزیك داعیه اداره جامعه نمود، بدون آنكه علمی تحصلی به جامعه و پدیدههای انسانی اختصاص یافته باشد. بدین ترتیب جامعهشناسی متولد میشود برای آنكه توان سیاسی علوم را تام و كامل كند. در این ارتباط شواهد بیشمار دیگری از آثار كنت میتوان نشان داد كه ورود به آنها از حوصله این مقاله خارج است.
نكتهای كه در نزاع دین و علم در غرب اهمیت دارد و میتواند موفقیت علم در بیرون راندن دین به طور نسبی از صحنه سازماندهی جامعه و انسانسازی را تا حدودی توضیح دهد، مساله انتقادی بودن آن به معنای تلاش برای حاكمیتبر سرنوشتخود است. به مصداق:
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حكمت مكن از بهر دل عامی چند باید این ویژگی علم تحصلی در برابر سازمان مسیحی و تكنولوژیهای انسانسازی مسیحی را در نظر داشت. انسان غربی با دامن زدن به مبحثهای تحصلی قدرتی را به صحنه مبارزه سیاسی آورده بود تا خود را از سلطه تكنیكهای انسانسازی مسیحی آزاد سازد. به تعبیر فوكو:
(به نظر من) یكی از بزرگترین مسائل فرهنگ غربی دستیابی به خودشناسیای بوده است كه مانند خودشناسی مسیحیت اولیه، مبتنی بر قربانی كردن خود نباشد; بلكه بالعكس، مبتنی باشد بر ظهور ثبوتی، و ظهور نظری و عملی خود. این هدف نهادهای حقوقی بود، همان، هدف فعالیتهای پزشكی و روانكاوانه بود، هدف نظریه سیاسی و فلسفی همین بود كه مبنایی ذهنی را تشكیل دهند به عنوان ریشه خودی ثبوتی، امری كه میتوانیم آن را انسانشناسی دائمی فكر غربی بنامیم (۲۲۹:۱۹۹۷ فوكو).
امروزه به خوبی روشن است كه علوم تحصلی در نیل به چنین مقصودی شكستخوردهاند و برای جبران شكستخود تمامیتخواه شدهاند و معرفتشناسی را به عنوان سنگر محكم این تمامیتخواهی برگزیدهاند. اما نباید اشتباه كرد; داوری نهایی این شكستیا پیروزی نه معرفتشناسی است و نه باستانشناسی. داور نهایی - كسی كه با ائتلاف خود سرنوشت این مبارزه را تعیین میكند - انسانی است كه در جستجوی حاكمیتبر سرنوشتخود و رهایی از نظامهای تحاكمی است، انسانی كه قادر به انقلاب است.
انسان و اسلام
دین اسلام نیز به سرنوشت انسان علاقهمند است و درصدد ساختن فاعل اخلاقی موردنظر خود میباشد. اما سؤال این است كه در رقابتبا ادیان دیگر و علوم تجربی در این ارتباط چه وجه ممیزهای در اسلام میتوان یافت كه برای انسان علاقهمند به سرنوشتخود امیدبخشتر از وعده رهایی علوم باشد. همانگونه كه ملاحظه شد علوم نیز چنین داعیهای دارند و اصولا به چنین منظوری ایجاد شدهاند. چرا انسان باید اسلام را انتخاب كند و نه علم را؟ سؤال این است. دیدیم كه علوم تحصلی خود را به عنوان تنها انتخاب مطرح میكنند و هیچ جایی برای همزیستی با معارف دیگر نمیبینند، البته مقصود همزیستی سیاسی است، نه اینكه آنها در حوزه تولید و سلطه بر طبیعتباشند و معارف دیگر در حوزه اخلاق و سیاست.
برداشت این مقاله از اسلام، به عنوان دینی است كه توان حاكم ساختن انسان بر سرنوشتخود را دارد. دینی كه صغدر ابتدای این مقاله پذیرفتم كه این سؤالی مشروع است، اگر كسی بپرسد «شما از كدام اسلام سخن میگویید»، اما اجازه خواستم در اینجا از برداشتخود از اسلام سخن بگویم. مانند تمام بحثهای دیگر داور نهایی مخاطبین هستند، همان انسانهایی كه درصدد مشاركت و یا حاكمیتبر سرنوشتخود میباشند.
به نظر من میرسد، بتوان نشان داد كه قرآن مجید روشهای تحاكمی در اداره جامعه و انسانسازی را تایید نمیكند; بلكه بالعكس، روشهای توانمندسازی را برگزیده است. اجازه بدهید با آیهای كه صدر این مقاله را با آن مزین ساختم، این بحث را تفصیل بیشتری دهم. آیه كریمه ۲۵۶ سوره مباركه بقره میفرماید:
لا اكراه فیالدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروهٔ الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم.(۲۵۶:۲ بقره).
نگاهی اجمالی به تفسیر مختلف این آیه كریمه توسط مفسران، نشان میدهد كهبرداشتهای گوناگون و حتی بعضا متضادی از این آیه شده است. مقصود از نبودن اكراه در دین چیست؟ اكراه را اغلب به معنای اجبار و قسر گرفتهاند مگر آنكه بعضی گفتهاند اجبار و قسر در امور طبیعی و حوزه افعال و اعمال است و اكراه مربوط به امور نفسانی است. در هر صورت نوعی عدم رضایت و عدم اختیار در آن ملحوظ است. این كریمه ظهور در آن دارد كه در دین اجبار و سلب اختیار نیست، اكثرا مفسران در این ظهور از این جهت تشكیك نكردهاند; مگر آنكه، در مورد معنای اینكه آیا احكام شرعی مراد است، اصول اعتقادی مقصود میباشد و یا هردو، بحثهایی وجود دارد. نكته دیگری كه جلبنظر میكند این است كه در میان متقدمین كمتر كسی توجه را به شكل منطقی این قضیه جلب نموده است، اما مرحوم علامه طباطبایی(ره) این سؤال را مطرح فرموده است كه «اكراهی در دین نیست» خبری استیا انشایی. (۴) ایشان با هر دو احتمال به یك نتیجه میرسند و آن اینكه تحمیل در امر دین جایز نیست. مشخص نیست ایشان تا چه حد این دو احتمال را به عنوان پاسخگویی نسبتبه تشكیكات معرفتشناسانه معاصرین مطرح فرمودهاند، اما برای رشته مباحثی كه در این مقاله مطرح شدهاند این كار ایشان بسیار با اهمیت است.
خوانندگان آشنا به بحث ارتباط «هست و نیستها» و «باید و نبایدها» میدانند كسی كه قائل به ارتباط بین این دو نباشد، ممكن استبگوید جمله «اكراهی در دین نیست» قضیهای خبری است و به هیچ وجه بدان معنا نیست كه شما «نباید» دین را به كسی تحمیل كنید. چهبسا ممكن است دین در ذات خود مطابق با فطرت باشد و ملایم طبع هر انسان سلیمالنفسی; اما برای عدهای كه از فطرت خود دور شدهاند، چنین تحمیلی مانند خوراندن دارو به كودك بیماری باشد كه از روی نادانی دارو را طرد میكند. پایه و اساس چنین استدلالی بر معرفتشناسی است و بدین وسیله است كه شخص به خود اجازه میدهد ظهور این آیه را مورد سؤال قرار دهد. چه عقل سلیم عرفی هرگز در این آیه جایی برای چنین حیله معرفتشناسانهای نمییابد تا با تمسك به تمثیلات طبی، ظهور آن را كنار بگذارد. جالب توجه است كه مرحوم علامه طباطبایی(ره) با بیاعتنایی از كنار این دام معرفتشناسانه میگذرند و فقط میفرمایند: چنانچه این قضیهای خبری باشد نتیجهاش حكمی شرعی است; مبنی بر اینكه، اكراه بر دین و اعتقاد جایز نیست و اگر هم حكمی انشایی باشد كه جمله «قد تبین الرشد من الغی» میتواند شاهدی بر آن باشد، متكی استبر امری تكوینی كه تحمیل در امور قلبی و اعتقادی امكان ندارد (۳۶۱:ج۲:۱۳۷۲ طباطبایی) گویا كه قائل باشند بین «هست و نیستها» و «باید و نبایدها» ارتباط هست ولی نوع این ارتباط را مشخص نمیكنند. شاید بتوان گفت در ارتباط با ظهور این آیه در حكم تشریعی اجماع وجود دارد.
اما در مورد اینكه این آیه كریمه با آیات دیگر، نظیر آیات ۱۹۳ سوره مباركه بقره و آیه ۷۳ سوره مباركه توبه نسخ شده استیا خیر، هیچگونه اجماعی بین مفسران وجود ندارد. بسیاری قائل به نسخ آن میباشند و بسیاری دیگر معتقدند آیه ۲۵۶ بقره با هیچ آیه دیگری نسخ نشده است. اصولا بعضی از صاحبنظران نسخ آیات قرآن مجید را در كل قبول ندارند، مانند آیت الله خویی(ره) (۲۹۵:ق۱۳۹۴ خویی) و درنتیجه نسخ این آیه را نیز نمیپذیرند (همان منبع، ص۳۲۹-۳۲۶). صاحبنظری مانند مرحوم علامه طباطبایی(ره) كه ظاهرا نسخ بعضی از آیات را میپذیرند - به دلایلی كه خواهد آمد - معتقدند این آیه هرگز نسخ نشده است. صرفنظر از مساله نسخ خود این بحث نشان میدهد كه ظهور این آیه در حكمی تشریعی - چه به طور مستقیم و چه به نحو غیرمستقیم و مبتنی بر قضیهای خبری - مورد قبول قائلان به نسخ است. نسخ اصولا در احكام است كه فرض صحیح دارد و قائل شدن به نسخ در قضایای اخباری - العیاذ بالله - نسبت كذب و خطا بر سرچشمه وحی دادن است. كسانی كه نسخ در احكام را پذیرفتهاند، علت آن را مصالح اجتماعی و خصوصیات زمان و مكان دانستهاند. چنین امری در مورد قضایای اخباری فرض صحیح ندارد. به نظر مرحوم علامه طباطبایی(ره) جملهای كه در ادامه جمله «در دین اكراهی نیست» آمده است - جمله قد تبین الرشد من الغی - تعلیل است از برای جمله پیشین. به عبارت دیگر میفرماید: علت آنكه در دین اكراهی نیست، جدا شدن واضح رشد و غی از یكدیگر میباشد; به نظر ایشان برای آنكه این آیه نسخ شده باشد باید این تعلیل یعنی جدایی رشد از غی نیز نسخ شده باشد. بدیهی است كه جدایی رشد و غی نسخ نشده است; بنابراین، آیه نیز نسخ نشده است (۳۶۱:ج۲:۱۳۷۲ طباطبایی).
اصولا همانطور كه مرحوم علامه طباطبایی(ره) میفرمایند: كسی افراد تحتسرپرستی خود را اكراه بر كاری مینماید كه یا به خاطر قاصر بودن فهم آنها و یا به دلایل دیگر نتواند مقصود خود و امتیاز آن را به آنها تفهیم كند. با جمله «قد تبین الرشد من الغی» خداوند علیم چنین احتمالی را نفی میفرماید. او از طریق قرآن مجید و سنت نبوی و ائمه اطهار(سلام الله علیهم اجمعین) رشد را از غی به وضوح جدا ساخته است، باقی امر به عهده انسان است كه رشد (دینداری) را انتخاب میكند یا غی (ترك دین) را. چه انسان را آفرید و به نیكوترین وجه هدایتش فرمود:
انا هدیناه السبیل اما شاكرا واما كفورا.(۳:۷۶ انسان)
و اگر میخواست انسانها را یك امت قرار میداد، اما در دار امتحان و ابتلاء چنین امری حكیمانه نبود:
...و لو شاء الله لجعلكم امهٔ واحدهٔ و لكن لیبلوكم فیما آتاكم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعكم جمیعا فینبئكم بما كنتم فیه تختلفون.(۴۸:۵ مائده)آیاتی از این قبیل كه انتخاب را وظیفه انسان میدانند بسیارند و جای ذكر همه آنها، این مقاله نیست.
به طور خلاصه میتوان از آنچه گذشت نتیجه گرفت كه آیه كریمه ۲۵۶ سوره مباركه بقره اولا نسخ نشده است و ثانیا جنبه تشریعی نیز حداقل دارد، اگر نگوییم اصولا حكمی تشریعی است. از كسانی كه آشنا به ماهیت وحی و نبوت نیستند تعجبی نیست اگر به راحتی قائل به نسخ چنین آیه كریمهای شوند. اما برای آشنایان، به خوبی مشخص است كه این بزرگترین تجلیلی است كه خداوند از رسول گرامیش میكند كه از رهگذر وحی او و عظمتشان حضرت ختمیمرتبت چنین امكانی در تاریخ بشر پدید آمده است كه رشد و غی از یكدیگر به وضوح تمام جدا شوند. مطلب مهم دیگری نیز در مورد اینكه چرا اكراهی در دین نیست عموما مطرح میشود كه توجه به آن در این مقاله ضروری است. عموما مساله عدم اكراه را در سرمشقی معرفتشناسانه و با توجه به تعریفی كه از دین كردهاند توجیه نمودهاند. ابتدا سعی شده استبه نحوی دین را تعریف كنند كه منحصر شود به اصول اعتقادی دین. آنگاه گفتهاند اعتقاد امری قلبی است و اصولا امكان تحمیل اعتقاد وجود ندارد. به عنوان نمونه گفتهاند: همانگونه كه علوم ضروری در قلب به مجرد افاضه حاصل میشوند بدون اكراه و جبر; علوم نظری و معارف الهی نیز پس از فراهم آمدن مبادی و مقدمات الهامی یا تعلیمی به مجرد القاء حاصل میشوند. بدین ترتیب اعتقادات دینی میشوند ازجمله امور باطنی و هیچ كس بر باطن انسان و قلب او تسلط ندارد مگر واحد حق از جهت مناسبات ذاتیه و قرب معنوی كه با وی دارد.
اما نكاتی چند در این ارتباط مطرح میباشد: اولا به تعبیر آیتالله خویی(ره) دین اعم از اصول و فروع است و در آیه ۲۵۶ سوره بقره دلالتی بر حصر دین فقط به اصول وجود ندارد و حتی از ذكر «كفر» و «ایمان» بعد از آن نمیتوان چنین حصری را فهمید (۳۲۷:ق۱۳۹۴ خویی). ثانیا اگر عدم اكراه در دین به خاطر آن بوده باشد كه دین امر قلبی است و قابل تحمیل یا اجبار نیست، عین این سخن را در خصوص كفر نیز میتوان جاری دانست. تمامی شعب كفر نیز ابعادی اعتقادی دارند و از آن جهت قابل تحمیل به اجبار نیستند. حاشا كه قرآن مجید با چنین ملاك مشتركی بخواهد امتیاز و شرافت دین خاتم را بیان كند. ظهور آیه ۲۵۶ سوره مباركه بقره در این است كه افتخار و شرافتی برای دین كه همان دین اسلام است ذكر میشود. آن شرافتبینیازی از اكراه است كه نتیجه جدا شدن رشد از غی میباشد. انتخاب تعابیر رشد و غی به جای تعابیری نظیر علم و جهل، هدایت و ضلالت، خیر و شر و نظایر آن خود نیز گویایی خاصی دارد بر این كه مساله تشویق انسان به انتخاب احسن مطرح است. ثالثا تمامی كسانی كه به تحمیلناپذیر بودن اعتقادات توجه كردهاند، نسبتبه واقعیتخارجی عنایتی نداشته و این موضوع را از دریچه محدود منطق صوری و معرفتشناسی بررسی كردهاند. حتی علمی چون جامعهشناسی معرفتی كه خود كموبیش در چارچوب معرفتشناسی تحقیق میكند، بدون هیچ شك و شبههای بر آن است كه كلیه معارف و عقاید را میتوان تحمیل كرد. هرچند شخص معتقد در ظرف اعتقاد ممكن است تحمیل و اكراهی احساس نكند، همه ما در تجارب بیشمار زندگی خود دیدهایم و میبینیم كه قدرت بیرونی رفتار و اعتقادات ما را به صور مختلف كنترل میكند اما بتدریج از كراهت آن كاسته میشود; تا جایی كه، آنچه قبلا بیگانه تلقی میشد جزئی از شخصیت اخلاقی ما میشود. اصولا تعلیم و تربیتبا قدرت و در بسیاری از موارد با كراهت همراه است و تقریبا تمامی اعتقادات انسانها ناشی از جامعهپذیریهای گوناگونی است كه كنترل فرد را در چارچوبهای خاصی میسر میسازد. این امر از جمله اولیات در جامعهشناسی معرفت است كه معرفتهای مختلف ازجمله علوم تجربی و غیر آن در یك روند پیچیده و كنترلشده درونریزی میشوند. این موضع، علمی است كه در حوزه سرمشق ادراكی و معرفتشناسی فعالیت میكند، تحقیقات باستانشناسانه با وضوح بیشتری نقش قدرت در شكلگیری علوم را مطرح میكنند.
بنا بر سه نكته فوق این استدلال كه دین جنبه اعتقادی دارد و اعتقاد قابل تحمیل نیست، چندان قابل اعتنا نیست، اصولا اكثر اعتقادات تحمیلی و درنتیجه تقلیدی میباشد. پس این امر كه «عدم اكراه در دین» اصولا امكانپذیر نیست صحیح به نظر نمیرسد، اصولا تحمیل دین امكانپذیر است; نشانهاش آنكه، بسیاری از ادیان باطل و خلاف فطرت بر معتقدانشان چندان تحمیل شدهاند كه افرادی حاضر به دادن جان خود بر سر آن عقاید هستند. از اینجا میتوان فهمید كه قضیه «لا اكراه فیالدین» نباید خبری باشد زیرا اگر خبری باشد العیاذ بالله كذب خواهد بود و با واقعیات آن طوری كه ما بالوجدان مشاهده میكنیم سازگار نمیباشد و محدود كردن معنای این آیه كریمه به روابط منطقی و اصول معرفتشناختی هم چندان كمكی نمیكند; زیرا در آن صورت شرافت و امتیاز دین اسلام را از آن گرفتهایم و آن را با عقاید باطل از این جهت مشترك دانستهایم. ممكن است اشكالی مطرح شود; مبنی بر این كه، اگر آن را تشریعی بدانیم باز هم دین را با بسیاری از مكاتب باطل لیبرالی شریك ساختهایم. در جواب باید گفت: خیر، چنین شراكتی مطرح نیست. اصولا هدف این مقاله روشن ساختن این معنا بوده است كه هیچ دین یا مكتبی به غیر از اسلام نمیتواند چنین حكم تشریعیای را به نحوی كه اسلام مطرح میسازد وضع نماید. در اسلام چنین تشریعی به معنای رها ساختن به حال خود نیست; بلكه، جمله «قد تبین الرشد من الغی» میرساند كه تمامی راههای رشد و غی به وضوح تمام معرفی شدهاند، تشریع چنینی حكمی با چنین قیدی است كه افتخار اسلام است و هیچ مكتبی دیگر چنین شرافتی را ندارد. بنابراین مساله این نیست كه نمیشود در دین اكراه باشد و یا دین نمیتواند اكراه كند. هم اكراه امكانپذیر است و هم توانایی انجام آن ممكن است وجود داشته باشد، مساله آن است كه بنا به دلایلی آن را حكیمانه نمیداند و نمیخواهد اكراه كند; از همین رو، به رسول اكرم(ص) میفرماید:
فذكر انما انت مذكر. لست علیهم بمصیطر.(۲۲-۲۱:۸۸ غاشیه)
نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار فذكر بالقرآن من یخاف وعید.(۴۵:۵۰ ق)
در آیه كریمه ۲۵۶ سوره بقره هم اشاراتی به كمال و خاتمیت دین اسلام است; آنجا كه میفرماید: «قد تبین الرشد من الغی» و هم به رسمیتشناختن قدرت تشخیص انسانها به طور عموم و این چیزی كه دین اسلام را در حوزه انسانسازی بینیاز از علوم میسازد. علوم تحصلی تنها میتوانند در حوزه تولید و تسلط بر طبیعت مفید باشند، كه آنهم امروز به شدت مورد تردید است چون كه این علوم بدون نظارت بیرونی ارزشهای اخلاقی سیستم تولیدی را به مرز نابودی محیط زیستسوق دادهاند. اگر در حوزه طبیعت اینچنین خطرآفرینی كردهاند در حوزه انسانی خطرشان دوچندان است. ممكن است اشكال شود به اینكه تاریخ ادیان نیز چندان درخشان نیست، و چه جنگها و تخریبها كه به نام دین شده است. صرفنظر از درجه صحت و سقم این اشكال باید پذیرفت كه به عنوان واقعیتی خارجی این سخنی است قابل اعتنا اما نباید دستآوردهای ادیان را هم نادیده انگاشت. باز ممكن است گفته شود: عین همین سخن را در مورد علوم نیز میتوان گفت، آنها نیز خدمات شایان ذكری كردهاند. این سخن نیز میتواند حظی از حقیقت داشته باشد. اما امید میرود تاكنون روشن شده باشد كه این مقاله به هیچ وجه در مورد صحت و سقم علوم ا
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست