پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
نقش ملتگرائی در توسعه اقتصادی خاورمیانه
●مقدمه
ملتگرائی که پس از پایان جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی جنبشهای ملتگرایانه را در سرزمینهای عربی تا شروع جنگ جهانی دوم رهبری کردند نیروهای بهاصطلاح انقلابی و خواهان دگرگونی سریع نظام سیاسی و اقتصادی حاکم نبودند بلکه خطمشی اصلی آنان اعم ا زحزب وفد در مصر به رهبری سعد زغلول، کمیته عربی فلسطین، بلوک ملی (الکُتلهٔالوطنیه) و اصلاحطلبانی نظیر محمد رشید رضا، شکیب ارسلان، جمالالدین قاسمی در سوریه (نگاه کنید به Hourani ۱۹۸۳:۳۰۳-۴) گرفتن امتیازهای اندک و تدریجی در جهت کسب استقلال سیاسی از طریق آمیزهای از اعتراضهای مقطعی، مذاکره و دیپلماسی بود. در واقع سیاست رهبران ملتگرا در کوتاهمدت کسب تمام قدرت سیاسی در سرزمینهای خود بود. آنها برای کسب استقلال و قدرت سیاسی مبارزه مسلحانه طولانی را تجویز نمیکردند بلکه همواره خواهان گفتوگو و مراجعه به نهادهای بینالمللی بهمنظور خروج قدرتهای استعمارگر از سرزمینهای عربی بودند. در همین حال این رهبران باید موازنه قدرت را از استعمارگران و گروههای سیاسی و اقتصادی که آشکارا با آنان همکاری میکردند بهسوی خود سوق میدادند و این سیاست را باید با ظرافتی خاص به اجراء درمیآوردند که آشوب و بیثباتی مداوم در جامعه رخ ندهد زیرا در غیر اینصورت موقعیت ممتاز خود آنان به خطر میافتاد. به همین دلیل، سازمانهای ملتگرا در سالهای میان دو جنگ اول و دوم جهانی بیشترین نیروی خود را صرف رهبری و آموزش مردم سرزمینهای خود بهسوی کسب استقلال سیاسی کردند و عمداً بحث اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را به دلایل بسیار آشکار مبهم گذاشتند، زیرا اجراء چنان اصلاحاتی نهایتاً و از میان رفتن منابعی میانجامید که نفوذ سیاسی و اجتماعی رهبران ملتگرا از آنها نشئت میگرفت. بنابراین توجه مردم این سرزمینها عمدتاً بر اشغال بیگانه و استعمار و جنبش صهیونیسم متمرکز شد و حداقل بهطور موقت از مناقشات اقتصادی - اجتماعی داخلی خود منحرف گشت.
اگرچه بهدلیل نوپائی نظام سرمایهداری در خاورمیانه غربی رهبران ملتگرا هنوز ویژگیهای اساس بورژوازی ملی را که خواهان استقلال کامل سیاسی و اقتصادی باشد کسب نکرده بودند (Gordon ۱۹۷۳:۱۹۲-۲۰۳)، ولی بیتوجه به مسائل اقتصادی نیز نبودند، و حتی برخی از این رهبران میکوشیدند اتحاد سرمایهداری اروپائی با بازرگانان واردکننده کالا (بورژوازی کمپرادور) نظیر عبود پاشا در مصر را که بر اقتصاد سرزمین آنها حاکم بود از میان بردارند (نگاه به: Vitalis ۱۹۹۰:۲۹۱-۳۱۵)، و مؤسسات ملی و بهویژه صنایع جدید ایجاد کنند. در واقع راهبرد آنان برای توسعه اقتصادی سریع اتخاذگونهای از سیاست جایگزینی واردات از طریق تولید کالاهای سادهای بود که وارد کشور میشد.
چون اقتصاد مصر در میان اقتصاد سرزمینهای عربی خاورمیانه از همه صنعتیتر و به همین دلیل ملتگرائی اقتصادی نیز در آنجا پیشرفتهتر بود، تاکنون مطالعات فراوانی در مورد مبارزه اقتصادی مصر در برابر امپریالیسم بریتانیا در دوران بین دو جنگ جهانی انجام شده است. بنابراین در این مقاله به مصر نمیپردازیم و در عوض نقش ملتگرائی را در توسعه اقتصادی سوریه و نقش ویژه دمشق و گسترش مؤسسات ملی و صنایع جدید را بررسی میکنیم. چرا که دمشق نه تنها بهعنوان مهمترین مرکز اقتصادی سوریه بلکه بهعنوان مرکز جنبش استقلالطلبی و ملتگرائی و در عین حال جنبش پانعربیسم نیز از اهمیت فراوانی برخوردار بوده است.
● پیدایش پانعربیسم
با شکست پاناسلامیسم در دوران حکومت عبدالحمید دوم سلطان عثمانی و به قدرت رسیدن ترکهای جوان در ۱۹۰۸ روابط اعراب و ترکها وخامت بیشتری یافت. اعمال زور توسط نظامیان ترک نوعی از ملتگرائی را در سرزمینهای عربی تحت سطه عثمانی پدید آورد که در ابتدا به شکل پانعربیسم یا ملتگرائی عربی ظهور کرد (برای تحلیلی از پانعربیسم و ملتگرائی نگاه کنید به عبداللهزاده ۱۳۷۴: ۸۲۷-۸۲۱).
نخستین طغیان پانعربی از حجاز آغاز گشت ولی سوریه و بهویژه دمشق به مرکز جنبش پانعربیسم مبدل شد و برای نخستین بار ایده امت عرب (الامهٔالعربیه) در آنجا مطرح گشت. جنبش پانعربیسم آن دوران، برخلاف جنبشهای پانعربی امروز، جنبشی غیرمذهبی بود و رهبران آن در مدارس نوع غربی یا مدارس غیرمذهبی ترکهای جوان در قسطنطنیه آموزش دیده بودند. هدف این جنبش در ابتدا مبارزه با حکومت عثمانی بود که بخش بزرگی از سرزمینهای خاورمیانه عربی را زیر سلطه داشت، ولی پس از جنگ جهانی اول و برقراری نظام قیمومت در این سرزمینها رهبران جنبش مبارزه با سلطه اروپائیان را سرلوحه فعالیت خود قرار دادند. در همین دوران است که مشاهده میکنیم روشنفکران و نویسندگان پانعرب و ملتگرا به حمایت از پانعربیسم در مقابل پاناسلامیسم برمیخیزند.
احمد لطفی السید سردبیر روزنامه الجریده ارگان حزب مردم (حزبالامهٔ) و از پیروان، عبده، پان اسلامیسم را یک پدیده امپریالیستی و اختراع انگلیسیها برای برانگیختن احساسات اروپائیان در برابر جنبش ملتگرائی مصر قلمداد میکند (Hourani ۱۹۸۳:۱۷۶). سُطحالحُصری نویسنده ملتگرای سوری و به شدت ضدایرانی، که در واقع بهعنوان یک ترک در یک خانواده ترکتبار پرورش یافته و بهسختی توانسته بود زبان عربی را بیاموزد، پاناسلامیسم را بهعنوان مفهومی از علقهٔ برادری میپذیرفت ولی محتوای سیاسی آن را رد میکرد (Landau ۱۹۹۰:۲۱۴). حصری یک نسل از مردانی را پرورش داد که خشونت را تجویز میکردند. یکی از دستپروردگان او سامی شرکت بود که به خاطر سخنرانیاش با عنوان صنعت مرگ (صناعهٔالموت) شهرت یافت. او در این سخنرانی خشونت جمعی و جنگ را بهعنوان روشی برای رسیدن اعراب به آرزوهایشان توجیه کرد. این سخنرانی در مدارس سرزمینهای عربی، بهویژه در مدارس عراق، بهطور گسترده توزیع شد. شوکت میگفت که ”خشونت زمینی است که در آن بذر حقیقت جوانه میزند“. او حتی معتقد بود که تمام کتابهای تاریخ که اعراب را بیاعتبار میکند باید سوزانده شوند از جمله مقدمه این خلدون (El-khalil ۱۹۸۹:۱۷۷).
رشید رضا از بانیان انجمن نیمه سری موسوم به جمعیّهٔالجمیعهالعربیهٔ در نشریه با نفوذ قاهرقاهرهالمنار، که سردبیریاش را بر عهده داشت، بر جدائی اعراب از ترکها اصرار میورزید (Hourani ۱۹۸۸۳:۳۰۳). معهذا، حتی قبل از ناکامی جنبش پانعربیسم در جلوگیری از تأسیس دولت اسرائیل در فلسطین در ۱۹۴۸، برخی از رهبران این جنبش به حمایت از ملتگرائی به مفهوم اروپائیاش که از اواخر قرن نوزدهم وارد خاورمیانه شده بود برخاسته بودند. استدلال آنها این بود که پیروزی پانعربیسم در نهایت منجر به سهیم شدن مردم سرزمینهای فقیر در ثروتهای سرزمینهای غنی خواهد شد.
● آغاز تأسیس دولتهای ملی
با شروع جنگ جهانی اول بریتانیا امیدوار بود که عثمانی بیطرف باقی بماند ولی این امیدواری دوامی نیافت و در پنجم نوامبر ۱۹۱۴ عثمانی وارد جنگ شد. نُه روز بعد، یعنی در چهاردهم نوامبر سلطان عثمانی در برابر نیروهای متفقین اعلام جهاد داد و احتمالاً چنین میپنداشت که با این ترفند بریتانیا را که با داشتن شبه قاره هند، بزرگترین ارتش مسلمان جهان را در اختیار داشت به زانو درخواهد آورد. اما چنین نشد و هیچ تمردی در ارتش خاورمیانه بریتانیا رخ نداد. دولت بریتانیا که بیش از سایر دولتهای اروپائیها با جهان اسلام آشنا بود میدانست که اگر بتواند انجام مناسک حج و زیارت شهرهای مقدس مکه و مدینه را برای مسلمانان بدون وقفه و بدون نظارت عثمانیها تأمین کند، رضایت مسلمانان سرزمینهای زیرسلطه دولتهای متحد را جلب خواهد کرد.
برای اجراء این سیاست لازم بود فردی را پیدا کنند که دارای مشروعیت و اقتدار مذهبی - سیاسی لازم در شهرهای مقدس باشد و بتواند در برابر عثمانیها به پا خیزد و جهاد مذهبی آنان را نامشروع اعلام کند. در این شرایط بود که شریف حسین که عثمانیها او را بهعنوان شریف و امیر مکه منصوب کرده بودند ناگهان در مورد توجه دولت بریتانیا قرار گرفت (Brown ۱۹۸۴:۱۱۲).
بریتانیائیها شریف حسین را مردی جاهطلب و خواهان قدرت میدانستند که شدیداً مخالف عثمانیها بود، از اینرو، در ۱۹۱۵ پیامی برای او فرستادند بدین مضمون که دولت بریتانیا با تأسیس یک دولت مستقل عربی که بخشهای بزرگی از عراق و سوریه، اردن و بخشهائی از شبه جزیره عربستان را دربربگیرد موافق است به شرط آنکه دولت جدیدالتأسیس از حمایت بریتانیا بهرهمند شوند. از طرف دیگر، دولت بریتانیا با آگاهی از منافع سنتی متحد خود یعنی فرانسه در کرانه شرقی مدیترانه، عمدتاً نوار ساحلی سوریه و لبنان را از محدوده وعده داده شده به شریف حسین بیرون نگه داشت و علاوه بر آن تأکید کرد که بهمنظور تأمین منافع بریتانیا در جنوب عراق، این بخش نیز باید با ترتیب ویژهای اداره شود. شریف حسین درباره شیوه اداره جنوب عراق اعتراضی نداشت، ولی با هرگونه پیشنهادی مبنی بر واگذاری بخش ساحلی سوریه به فرانسه مخالف بود. او تنها با این موضوع موافقت کرد که بررسی این مسئله به پایان جنگ موکول شود. در ژوئن ۱۹۱۶ شورش در سرزمینهای عربی شروع شد بدون آن مسئله نوار ساحلی سوریه حل شده باشد (Warner ۱۹۷۶:۱۱-۱۲).
اندکی قبل از آغاز این شورش، یعنی در مه ۱۹۱۶ بریتانیا معاهده سری آسیای صغیر معروف به قرارداد سایکس - پیکو را با فرانسه امضاء کرده بود بهموجب آن تمام سوریه و لبنان را از محدودهٔ وعده داده شده به شریف حسین بیرون نگه داشت و علاوه بر آن تأکید کرد که بهمنظور تأمین منافع بریتانیا در جنوب عراق، این بخش نیز باید با ترتیب ویژهای اداره شود. شریف حسین درباره شیوه اداره جنوب عراق اعتراضی نداشت، ولی با هرگونه پیشنهادی مبنی بر واگذاری بخش ساحلی سوریه به فرانسه مخالف بود. او تنها با این موضوع موافقت کرد که بررسی این مسئله به پایان جنگ موکول شود. در ژوئن ۱۹۱۶ شورش در سرزمینهای عربی شروع شد بدون آن مسئله نوار ساحلی سوریه حل شده باشد (Warner ۱۹۷۶: ۱۱-۱۲).
اندکی قبل از آغاز این شورش، یعنی در مه ۱۹۱۶ بریتانیا معاهده سری آسیای صغیر معروف به قرارداد سایکس - پیکو را با فرانسه امضاء کرده بود بهموجب آن تمام سوریه و شمال عراق جزء منطقه نفوذ فرانسه شناخته میشد. از دیدگاه بریتانیا تناقضی بین این قرارداد و آنچه که به شریف حسین قول داده شده بود وجود نداشت، زیرا کنترل مستقیم فرانسه فقط بر بخش ساحلی در نظر گرفته شده بود ولی وقتی حکومت بلشویکی روسیه پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ متن قرارداد سایکس - پیکو را منتشر ساخت. حقایق بهگونهای دیگر برای اعراب آشکار شد. فرانسویان به تمام سوریه چشم دوخته بودند و پس از موافقتی که در دسامبر ۱۹۱۸ با بریتانیا بهعمل آوردند و طی آن شمال عراق و فلسطین را (که بهموجب قرارداد سایکس - پیکو باید منطقه بینالمللی اعلام میشد) جزء منطقه نفوذ بریتانیا به رسمیت شناختند، دیگر مانعی نمیدیدند که از ادعای خود بر سراسر سوریه چشمپوشی کنند. ولی دولت بریتانیا قبل از گرفتن این امتیاز از فرانسه، در اکتبر ۱۹۱۸ فیصل، فرزند سوم شریف حسین را به رهبری دولت موقت عربی در دمشق گمارده بود که این امر از نظر فرانسویان تلاش ”انگلیسیهای خائن“ برای جلوگیری از تأمین حقوق فرانسه در آن سرزمین محسوب میشد (Warner ۱۹۷۹:۱۲).
با وجود این، بریتانیا که خواهان متزلزل شدن موقعیت خود در عراق نبود و به دلایلی که به خاورمیانه مربوط نمیشد درصدد دلجوئی از فرانسه برآمد و سرانجام پس از گفتوگوهای طولانی در کنفرانس سن رِمو در آوریل ۱۹۲۰ موافقت کرد که سوریه و لبنان براساس نظام قیمومیت جامعه ملل به فرانسه، و عراق و فلسطین و بریتانیا واگذار شود. در پی این توافق، بریتانیا از حمایت حکومت فیصل در دمشق دست برداشت و تقریباً سه ماه بعد ارتش فرانسه سوریه را اشغال و او را از آنجا بیرون کرد (Brown ۱۹۸۴:۱۲۱).
در سقوط فیصل، که بعداً بریتانیا او را به پادشاهی (۱۹۳۳-۱۹۲۱) دولت تازه تأسیس عراق گماشت، علاوه بر عامل خارجی، عامل داخلی نی زدخیل بود. در واقع، ملتگرایان عرب ساکن هلال خصیب (اردن، سوریه، عراق، فلسطین، لبنان) که غالباً مسیحی بودند از حکومت فیصل و خاندان شریف حسین حمایت نکردند. زیرا بیم داشتند که این خاندان به خاطر داشتن روابط گسترده با کشورهای نیرومند مانند بریتانیا و برخورداری از حمایت آنها، بر جنبش استقلالطلبی آنها مسلط شود و در واقع آنچه را که متعلق به آنها است و از نظر تاریخی بر مبارزات خاندان شریف حسین تقدم دارد و بهنام خود مصادره کند. بدینترتیب، با برچیده شدن بساط هاشمی در سوریه و استقرار نظام قیمومت فرانسوایان، ملتگرایان سوری مبارزه خود را برای کسب استقلال نه با شوریه و استقرار نظام قیمومت فرانسویان، ملتگرایان سوری مبارزه خود را برای کسب استقلال نه با شیوههای سیاسی بلکه از طریق فعالیتهای اقتصادی آغاز کردند.● جنبش ملتگرائی و توسعه اقتصادی
در سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰، رهبری استقلالطلبی در سوریه در یک سازمان سیاسی بهنام بلوک ملی (الکتلهٔالوطنیهٔ) ادغام شده بود. مقر این سازمان در دمشق بود و در دیگر مراکز شهری مانند حلب، حماهٔ و حمص نیز شعبههای فعالی دایر کرده بود. در هر شهر اعضاء بلوک ملی را عمدتاً دو طبقه شهرنشین و بههم گره خورده تشکیل میدادند: مالکان و زمینداران و جناحی از بورژوازی تجاری که به تجارت محلی و منطقهای و صنایع کوچک مشغول بود.
فعالیت اقتصادی این جمع چندان به منافع امپریالیستی خارج یمتکی و در معرض تهدید آن نبود ولی رهبران بلوک در اتخاذ یک خطمشی واحد با هم اختلاف داشتند. برخی معتقد بودند که با پیوستن به اتحاد سرمایهگذاری فرانسه و اقلیت سرمایهدار داخلی که با غرب در داد و ستد بود و نظام بانکی کشور را در دست داشت میتوان بهتدریج راه خروج فرانسویان از سوریه را هموار کرد. در مقابل، عدهای دیگر از این رهبران تلاش میکردند این اتحاد را از میان ببرند. با وجود اختلافنظر در بلوک ملی، ائتلافی را که از امپریالیسم فرانسه جانبداری میکرد، درهم شکنند. آنان برای اجراء نیت خود تأسیس صنایع جدید را برگزیده بودند.
معهذا، همان عواملی که در دوران قیومیت فرانسه سبب انقراض و نابودی بسیاری از صنایع دستی سنتی شد، موجب کُندی رشد صنعت جدید و در نهایت کُندی توسعه کامل بورژوازی ملی صنعتی، دست کم قبل از جنگ جهانی دوم، نیز گردید.
این عوامل عبارت بود از:
۱) تقسیم استانهای عربی امپراتوری عثمانی
۲) ایجاد مرزهای ملی
۳) نظام پولی تحمیلی که ارزش برابری لیره سوریه را به فرانک بیثبات فرانسه دوخته بود
۴) تمرکز سرمایه مالی فرانسوی در بانکداری، حملونقل، و خدمات عمومی که واردات مصنوعات فرانسوی به سوریه و صدور موادخام مورد نیاز صنعت فرانسه را آسان کرده بود
۵) اثر مخرب کسادی جهانی.
البته عوامل دیگری نیز مرتبط با عوامل یادشده، این وضع را تشدید کرده بود. از جمله بیثباتی فراگیر سیاسی در نخستین سالهای قیمومت که سبب گرایش ثروتمندان به سرمایهگذاری در طرحهای کوتاهمدت، زمین و ساختمانسازی شد، و مشکلات گرفتن وام از بانکهای اروپائی و اخذ نرخهای سرسامآور بهره توسط بانکهای داخلی مجموعاً از انباشت سرمایه داخلی جلوگیری کرد (Khoury ۱۹۸۶:۲۶۳).
توسعه صنعت جدید در سوریه (گرچه به سبب شورش بزرگ ۱۹۲۷-۱۹۲۵ به تأخیر افتاد) مرهون دو بار افزایش تعرفه گمرکی در ۱۹۲۴ و ۱۹۲۶ بود که حقوق گمرکی را از ۱۱ درصد به ۲۵ درصد برای کشورهای عضو جامعه ملل و به ۵۰ درصد برای کشورهای غیرعضو افزایش داد. این تغییرات که در ۱۹۲۴ شامل معافیت دستگاههای صنعتی از حقوق گمرکی و پس از ۱۹۲۸ کاهش حقوق گمرکی واردات مواد خام موردنیاز صنایع داخلی نیز میشد، کمک کرد تا شرایطی برای رشد صنعتی بهوجود آید. از سوی دیگر نیز عواملی مانند نیروی کار اضافی، که به واسطه از میان رفتن صنایع دستی سنتی و مهاجرت کارگران به شهرها در دوران کسادی پدید آمده بود، و ارزان بودن موادخام داخلی به این رشد صنعتی کمک کرد (Hakim ۱۹۳۶:۱۳۰f).
بهطور کلی، صنعت داخلی سوریه حول محور صنایع کاربر نظیر سیمان، موادغذائی، سیگارسازی، نخریسی و نساجی متمرکز بود و تا حدودی میتوانست در برابر رقابت محصولات مشابه خارجی مقاومت کند. تعدادی از این صنایع، بهویژه صنعت تولید ابریشم و صنعت کشت توتون بسیار پیشتر از استقرار نظام قیمومت توانسته بودند. سرمایه فرانسوی جذب کنند. صنایع دیگر مانند صنعت کشت پنبه و پنبه پاککنی در دوران نظام قیمومت با سرمایهگذاری مختلط فرانسوی و سوری اداره میشد. از سوی دیگر، بسیاری از صنایع جدید مانند تولید سیمان موادغذائی، و چرمسازی تقریباً بهطور عمده با سرمایه داخلی تأسیس شد و در بسیاری از آنها ملاکان، زمینداران و تجار مسلمان منابع اصلی سرمایهگذاری بودند. و تعدادی از اعضاء بلوک ملی در راهاندازی این صنایع دست داشتند.
باید خاطرنشان کرد که پیدایش بلوک ملی و نخستین صنایع جدید با سرمایه سوری، هر دو در ۱۹۲۸ روی دادند. فخری بارودی (فخری انبارودی) سیاستمدار محبوب دمشق از فعالترین رهبرانی بود که از لزوم ایجاد اقتصاد ملی مستقل و فارغ از تسلط اجنبی حمایت میکرد. او از اینکه طبقات متوسط و ثروتمند سوریه پول خود را صرف خرید کالاهای خارجی بهویژه اشیاء تجملی، میکردند به شدت آزرده بود. بارودی با سرودن شعرهای فکاهی در نشریه المضحک المبکی چاپ دمشق به مبارزه با رفتار طبقات ثروتمند پرداخت.
یکی از کارهای جدی بارودی جمعآوری اعانه ملی موسوم به طرح فرانک بود که در ۱۹۳۲ شروع شد. در این طرح از مردم خواسته شده بود که ماهانه یک فرانک فرانسه (پنج قروش سوری) برای حمایت از برنامههای آموزشی کشور مانند تأسیس مدرس شبانه برای آموزش بزرگسالان توسعه مدارس ابتدائی در روستاها، و ایجاد مراکز تفریحی برای جوانان شهری پرداخت کنند این طرح تا ۱۹۳۶، که بهعلت حسادت اطرافیان متوقف شد، از موفقیت بسیار و اقبال عمومی برخوردار بود. ولی ظاهراً اعانههای جمعآوری شده فقط صرف تغذیه مالی اداره تبلیغات و انتشارات بارودی شده بود که بعدها اداره ملی پژوهش و اطلاعات عرب نامیده شد. به گفته بارودی، این اداره تلاش خود را وقف دستیابی به یک رستاخیز ملی عربی، تبلیغاتی درون و برونمرزی، و پژوهشهای علمی کرده بود (صدقی ۱۹۷۴:۹۸).
اداره ملی پژوهش اطلاعات عرب در ۱۹۳۴ افتتاح شد و تا شروع جنگ جهانی دوم فعالیت داشت. این اداره گذشته از پژوهش و تبلیغات منظم و نشر اطلاعات، نیت دیگری را نیز برآورده میساخت، و آن هدایت نارضایتی نسل جدید و فزاینده ملتگرایان افراطی عرب به مجاری مسالمتآمیز بود. بارودی میدانست که کمیته مشورتی این اداره مملو از رهبران این نسل جدید، افرادی مانند سلیمانالعاصرانی، نظامالقدسی، فرید زینالدین، فؤاد خلیل مفرج، واصف کمال، شوکت عباس و منیرالرئیس بود که بسیاری از آنان در اروپا تحصیل کرده بودند بنابراین او عدهای از روشنفکران این نسل جدید را در بخش پژوهشی اداره مذکور بهکار گرفت. اداره ملی پژوهش و اطلاعات عرب یکی از چند وسیلهای بود که با آن بلوک ملی میتوانست نیروهای افراطی نوظهور دههٔ ۱۹۳۰ را از تضعیف رهبری سیاسی بلوک باز دارد.
دوست نزدیک بارودی، لطفی حفّار، تنها بازرگان دمشقی و از اعضاء رهبری بلوک ملی بود که بیش از همه از ملتگرائی اقتصادی سوریه حمایت میکرد. او در یک خانواده بازرگان پارچه در محله شاغور متولد شده و نزد معلمانی از محفل شیخ طاهر جزایری (۱۹۲۰-۱۸۵۱) (درباره شیخ طاهر جزایری نگاه کنید به: Hourani ۱۹۸۳:۲۲۲)، از عالمان دینی اصلاحطلب و از اهل بیت عالم مشهور امیرعبدالقدیر، تحصیل علم کرده بود. حفار با الهام گرفتن از معلمان خود و با تنی چند از رهبران ملتگرای بعدی یک انجمن مخفی موسوم به جمعیهٔالنهضهٔالعربیه را در ۱۹۰۶ پایهگذاری کرد که از نخستین احزاب ملتگرای سوری پیش از جنگ جهانی اول محسوب میشود. تحصیلات علوم قرآنی، حفار را برای تصدی شغلی در تشکیلات اداری عثمانی حائز شرایط نمیکرد، ولی این تحصیلات تسلط او را به زبان عربی ممکن ساخت و خیلی زود بهعنوان یک خطیب و مرجع در ادبیات کلاسیک عرب شهرت یافت. سبک نوشتن حفّار، او را در مقام تحسینبرانگیزترین نویسندگان روزگار خویش جای داد (فارِس ۱۹۵۰: ۱۹-۱۸).
حفّار علاقه شدیدی به مطالعه تاریخ و عظمت گذشته تجارت در دنیای اسلام داشت و چند مقاله درباره آن نوشت. موضوعی که او را در تاریخ گذشته جهان اسلام و عرب بسیار تحتتأثیر قرار داده بود سهولت جریان دادوستد در منطقه بود که هیچ مرز سیاسی یا گمرکی مانع آن نبود؛ امری که امروز جامعه اروپا و بسیاری دیگر از مناطق جهان برای تحقق بخشیدن به آن تلاش میکنند. به هر حال، با آنکه گذشته به او درسهائی آموخت، موضوعی که بیش از همه حفّار را برمیانگیخت الگوی صنعتی شدن به شیوه آلمانی بود که برنامهریزی و سرمایهگذاری ولتی همراه با بخش خصوصی آن کشور را با سرعتی بسیار توسعه داد. حفّار به این نتیجه رسیده بود که اگر سوریها بتوانند فنون تازه صنعتی را کسب کنند، خواهند توانست بسیاری از کالاهای ساخته شده وارداتی را تولید کنند. او معتقد بود که فرا گرفتن این دانش فنی با تأسیس مدارس مهندسی و صنعتی و اعزام منظم هیئتهای فنی به آلمان و دیگر کشورهای اروپائی میسر خواهد شد (الحفّار ۱۹۵۴: ۳۷-۱۵).
یکی از طرحهای حفّار، لولهکشی آب در دمشق برای مصارف شهری و صنعتی، و آزاد ساختن رود بَرَدی و دیگر شهرهای کوچک برای آبیاری باغهای اطراف شهر بود. در ۱۹۲۰ او به مصر سفر کرد و از نزدیک با نظام آبرسانی شهرهای آن کشور و تشکیل بانک مصر که یک مجتمع فعال مالی و صنعتی بود آشنا شد، و در آنجا به اهمیت شرکت سهامی در بازرگانی جدید پی برد (الحفّار ۱۹۵۴: ۵۳-۴۶). در امپراتوری عثمانی، بهدلیل مشکل کسب اجازه سلطنتی، تأسیس شرکتهای سهامی میسر نبود (Batatu ۱۹۷۸:۲۲۶).
در ۱۹۲۲ حفار پیشنهاد تأسیس یک شرکت سهامی را داد که فعالیت آن در زمینه ایجاد شبکه آبرسانی به دمشق و تأمین آب از چشمه پرآب و زلال عینالفیجه، در کوهپایههای شمالغربی دمشق بود. همکاران محافظهکار او در اتاق بازرگانی دمشق از طرح حفار برای تشکیل یک شرکت سهامی حمایت نمیکردند ولی هنگامیکه مطلع شدند یک شرکت فرانسوی برای کسب امتیاز طرح مشابهی تلاش میکند و به حفار نیز پیشنهاد ده هزار لیره سوری برای کنار کشیدن طرحش داده است، با تمام قوا به پشتیبانی او آمدند. آنان فرماندار ایالت دمشق را زیر فشار گذاشتند و او هم بهنوبه خود کمیسر عالی فرانسه در سوریه را راضی کرد که امتیاز طرح را به حفار بدهد. بدینترتیب شرکت عینالفیجه تأسیس شد و سهامداران اصلی آن اعضاء اتاق و ملاکانی بودند که آبارهها از زمینهای آنان عبور میکرد. تا سال ۱۹۳۲ ساختمان آبارهها تکمیل و آب آشامیدنی وارد دمشق شد. اگرچه این طرح حفار موفقیت بینظیری بود ولی او را زیر بدهی بزرگی فرو برد، و او مجبور شد تا قبل از شروع سوددهی طرح برای امرار معاش بهصورت نیمهوقت بهعنوان بازرس لولههای آب در شهرداری دمشق کار کند. طرح حفّار نه تنها برای شهروندان دمشق مفید، بلکه برای مردانی که با زمین و سرمایه خود منابع و مهارتها را برای اجراء آن بسیج کردند، غرورآفرین بود و بلوک ملی نیز توانست همزمان با تکمیل آن اعتبار زیادی کسب کند (الحفّار ۱۹۵۴: ۹۴-۸۹).
نخستین طرح بزرگ صنعتی که پس از شورش بزرگ (۱۹۲۷-۱۹۲۵) در دمشق به دست ملتگرایان به اجراء درآمد، طرح تولید سیمان بود. در ژانویه ۱۹۳۰ تعدادی از ملاکان و بازرگانان عضو بلوک ملی به رهبری فارس خوری، حقوقدان ملتگرا، شرکت ملی سیمان را بهصورت شرکت سهامی تأسیس کردند. کارخانه سیمان در منطقهای بهنام دومار در شمالغربی دمشق و نزدیک عینالفیجه در ۱۹۳۴ شروع بهکار کرد و توانست پس از دو سال قیمت سیمان خود را به یکچهارم قیمت سیمان وارداتی، به تُنی یک لیرهٔ طلا تنزل دهد (Hakim ۱۹۳۶:۱۵۷).
صنعت موفق دیگری که توسط ملتگرایان تأسیس شد، صنعت موادغذائی بود. ناحیه دمشق محل تولید بهترین میوه و بهویژه زردآلو بود، و سوریه رتبه سوم تولید این میوه را در جهان داشت. سالیان متمادی، بخش عمده تولید زردآلو با روشهای ابتدائی بهصورت رُب درمیآمد و صادر میشد، ولی ملتگرااین موفق شدند آن را به یک صنعت نو مبدل کنند.
تعدادی از بزرگترین باغهای میوه، در میان فضای سبزی که دمشق را حلقهوار دربرگرفته و غوطه نامیده میشود، متعلق به خاندان قُوَتُلی بود. شُکری قُوَتّلی، یکی از رهبران ملتگرای تندرو، پس از پنج سال تبعید سیاسی در حجاز در ۱۹۳۱ به دمشق بازگشت و بیشتر نیرو و وقت خود را صرف تولید میوه و سبزی و فرآوردههای کشاورزی و تبدیل آن به یک صنعت جدید کرد. بهویژه آنکه قیمت میوه به سرعت افزایش یافته و این امر مایه تشویق قُوَتُلی شده بود. او در فوریه ۱۹۳۲، فقط چند ماه پیش از آنکه عضو بلوک ملی شود، شرکت کنسروسازی سوریه را تأسیس کرد و سهام آن را در دمشق به بانک مصر و در فلسطین به بانک تازه تأسیس عرب فروخت تا یک مؤسسه خالص عربی باقی بماند. تا اواخر دهه ۱۹۳۰ تولیدات کارخانه کنسروسازی قُوَتُلی بهصورت فلّه یا بستهبندی شده به فلسطین، مصر، و اروپا صادر میشد و این موفقیت، او را به سلطان زردآلو مشهور ساخت، و در محافل میهنپرست هدیه کردن سهام شرکت کنسروسازی به نوعروسان و نوزادان باب شد.پس از ۱۹۲۸ صنایع تازه بهتدریج در دمشق، حلب و دیگر شهرهای سوریه تأسیس شد. تعدادی از این صنایع در میان سالهای کسادی (۱۹۳۴-۱۹۳۰) ایجاد شد، و علت آن سقوط دستمزدها در نتیجه بیکاری شدید و از میان رفتن بسیاری از صنایعدستی و محدودیت امکان ماجرت کارگران بود ولی تا شروع جنگ جهانی دوم میزان صنعتی شدن سوریه هنوز قابلملاحظه نبود. در واقع، سوریه در طول دههٔ ۱۹۳۰ کماکان مجبور بود که به واردکردن کالاهای ساخته شده موردنیاز از خارج ادامه دهد. بسیاری از صنایع جدید که پیش از جنگ جهانی دوم رشد کرد، از نوع صنایع سبک مانند کنسرو و آردسازی بود که سبب بهبود کمی و کیفی محصولات کشاورزی شد. صنایع دیگر مانند تولید سیمان، صنایع جایگزین واردات بود بهطور کلی تعداد و ظرفیت این صنایع و شمار کارگرانی که در آنجا کار میکردند نسبتاً پائین بود، و این صنایع نمیتوانست با سرعت کارگران بیکار را جذب کند.
معهذا در دهه ۱۹۳۰ بورژوازی صنعتی سوریه در حال شکلگیری بود، ولی هنوز دشوار بود که میان صاحبان صنایع، بازرگانان، وامدهندگان پول، و زمینداران مرزهای دقیقی ترسیم کرد، زیرا این افراد یا خاندانها غالباً در بیش از یکی از این مشاغل فعالیت داشتند. برای مثال، خاندان قُوَتّلی در وهله اول زمیندار و بازرگان بودند و در وهله بعد یک کارخانهدار محسوب میشدند کارخانه کنسروسازی آنان بدینعلت موفقیت یافت که هم موادخام در اختیار داشتند و هم از مناسبات لازم در بازار بهرهمند بودند.
ملتگرائی اقتصادی را کسانی حمایت میکردند که خود در توسعه صنایع تازه و ایجاد بازارهای ملی دخالت داشتند چون نخستین صاحبان صنایع نیز عضو اتحادیه ملی در دمشق، حلب و دیگر شهرها بودند. عقاید ملتگرائی اقتصادی بهتدریج در برنامه بلوک ملی داخل شد. تا نیمه دههٔ ۱۹۳۰، بلوک ملی با توسل به ملتگرائی تلاش خود را صرف از میان بردن اتحاد سرمایهداری فرانسه و بورژوازی کمپرادور محلی کرد، ولی همانگونه که صنعت نتوانست در دهه ۱۹۳۰ گامهای بزرگ بردارد، بلوک ملی هم موفق نشد دستاوردهای کلان سیاسی داشته باشد. هر دو باید منتظر شرایط ویژه جنگ جهانی دوم میماندند تا پیروزیهای مهمی را کسب کنند. بدینمنظور بخش صنعت باید برخی وابستگیها را در جهت رشد صنعتی از میان میبُرد و بلوک ملی باید سلطه فرانسه بر اداره امور کشور را تضعیف میکرد.
با وجود موانعی که صنعت سوریه در سالهای میان دو جنگ با آنها روبهرو بود، ملتگرائی منافع اقتصادی بلوک ملی و قشرهائی را که بلوک ملی نماینده آن بود تأمین میکرد. ولی در همین شرایط با گسترش مناسبات سرمایهداری، آگاهی و تضادهای طبقاتی بهتدریج پدیدار شد ولی بلوک ملی توانست با معطوف کردن توجه طبقه کارگر به اشغال سوریه توسط فرانسه، مبارزه طبقاتی را به مبارزه با استعمار تبدیل کند.
ملتگرائی اقتصادی با ملتگرائی سیاسی که بلوک ملی نماینده آن بود بهخوبی در هم آمیخته بود، و ظهور یک هویت ملی سوری را نوید میداد و همین امر سبب شده بود که رهبران بلوک ملی در برابر فشار فزاینده نیروهای افراطی پانعرب در دههٔ ۱۹۳۰ قرار گیرند، زیرا همانطور که پان اسلامیستها پانعربیستها را دشمن جنبش خود میدانستند، پانعربها نیز با ملتگرایان و کسانیکه خواهان ایجاد یک هویت ملی در سوریه بودند، دشمنی میورزیدند.
عوامل دیگری نیز در ظهور و رشد هویت ملی سوری دخیل بود از جمله تقسیمات ۱۹۲۰ و تحمیل مرزهای سیاسی و ایجاد موانع گمرکی پیرامون سوریه و لبنان که به شکلگیری سرزمینی کشور کمک کرد. نحوه فرمانروائی خشن فرانسه و سرانجام توسعه بازار و سمایهداری ملی - روند مشابهی را میتوان در عراق و فلسطین مشاهده کرد. هنگامیکه بلوک ملی خواستار حمایت بیشتر فرانسه از صنعت سوریه شد، سازمانهای ملتگرا در عراق و فلسطین نیز تقاضاهای مشابهی از بریتانیا کردند. بهرغم تشویق پانعربها برای اتحاد سیاسی و اقتصادی سرزمینهای عربی، توسعه اقتصادهای کوچک ملی جاذبه این اتحاد را تضعیف میکرد.
زندهترین نمونه تنش فزاینده میان پانعربیسم و ملتگرائی سوری مسئله فلسطین بود. برای اقتصاد سوریه، بازار فلسطین اهمیت بسیاری داشت، و به سبب موقع جغرافیائیاش اهمیت آن بهویژه برای دمشق بسیار زیاد بود. فلسطین بیش از سایر کشورها از سوریه کالا وارد میکرد، و کارگران سوری شاغل در فلسطین بهطور منظم برای خانوادههای خود در سوریه پول میفرستادند. کالاهای سوری مانند سیمان، انواع کنسروها و منسوجات عمدتاً به بازار عربی در فلسطین صادر میشد و این کالاها در آنجا فروش خوبی داشت. علت استقبال از کالاهای سوری در فلسطین هم ضعف ساختاری صنایع فلسطین بود و هم تحریک کالاهای اسرائیلی بود. ولی د رحالیکه صاحبان صنایع سوریه از تحریم کالاهای اسرائیلی توسط اعراب در فلسطین سود میبردند در ضمن تلاش میکردند تا از رخنه کالاهای اسرائیلی به بازار سوریه نیز جلوگیری کنند، و برخی از صاحبان صنایع سوریه مایل بودند در بخش یهودینشین نیز بازارهائی پیدا کنند.
هیچیک از رهبران ملتگرای سوریه به اندازه شُکری قُوَتّلی در محافل ملتگرای فلسطین احترام نداشت. تعهد او به آزادسازی فلسطین از قید استثمار صهیونیستی و حکومت بریتانیا انکارناپذیر بود، ولی در اکتبر ۱۹۳۵، شش ماه پیش از شروع شورش در فلسطین، قُوَتّلی از آنجا بازدید کرد تا امکان افتتاح شعبههائی از شرکت کنسروسازی و یافتن مشتریان یهودی را بررسی کند. ولی شورش فلسطینیها طرحهای قُوَتّلی را با مشکل روبهرو ساخت. معهذا، حتی سرسختترین پانعرب در بلوک ملی اجازه نمیداد که اصل همبستگی عربی در توسعه منافع مادی مداخله کند. در واقع، برسیهای محتاطانه قُوَتّلی در ۱۹۳۵ حاکی از دوسوگرائی و دودلی بلوک ملی نسبت به شورش فلسطینیها (۱۳۳۹-۱۳۳۶) بود، و به قول فیلیپ خوری، محقق تاریخ و سیاست سوریه، ملتگرایان سوری دچار وفاداری متناقض نسبت به منافع اقتصادی سوریه و همبستگی عربی با مسئله فلسطین بودند (Khoury ۱۹۸۵:۳۲۴-۳۴۸).
هنگامیکه شورش فلسطینیها در آوریل ۱۹۳۶ آغاز شد، برخی از صاحبان عمده صنایع دمشق و بازرگانانی که با فلسطین دادوستد داشتند به بلوک ملی توصیه کردند برای پایان دادن به شورش، رهبران فلسطینی را زیر فشار بگذارد. عامل اقتصادی بهطور قابلملاحظهای در عدم تمایل محافل ملتگرای دمشق برای حمایت کامل از فلسطین دخیل بود. در وهلهٔ اول، اعتصاب و شورش فلسطینیها در اواخر اعتصاب عمومی فلجکنندهٔ سوریها که به اقتصاد سوریه به شدت آسیب رسانده بود، روی داد. اعتصاب فلسطینیها با ایجاد مانع بر سر راه صادرات ارزشمند سوریه به فلسطین و در نتیجه تحمیل خسارت سنگین بر بازرگانان دمشقی، خطر جدی محسوب میشد. ناتوانی تجار فلسطینی در پرداخت صورتحسابها به صادرکنندگان سوری، بهعلت شورش، اوضاع را وخیمتر کرده بود. از آن گذشته، همزمان با شورش فلسطینیها و کاهش صادرات سوریه به آن سرزمین، در داخل کشور نیز برداشت محصولات کشاورزی بهطور غیرعادی نقصان یافت و ارزش لیره سوری هم پس از یک دهه ثبات نسبی تقلیل پیدا کرد، و شاخص هزینه زندگی در ۱۹۳۶ سی تا چهل درصد افزایش یافت و تا پائیز ۱۹۳۷ دو برابر شد (Khoury ۱۹۴۳:۹۱). البته عدم دسترسی به بازار فلسطین علت اصلی پریشانی اوضاع اقتصادی سوریه نبود ولی قطعاً به وخامت آن کمک میکرد. از طرفی نیز باید این حقیقت را بیان کرد که پس از فراگیر شدن اعتصاب و شورش در سراسر فلسطین، سوریها فعالیت شدیدی به جانبداری از فلسطینیها آغاز کردند ولی این فعالیت در واقع احساسات متضاد را در سوریه آشکار ساخت. گرایش طبیعی مردم سوریه مبنی بر کمک به فلسطینیها با منافع عینی اقتصادی - سیاسی نخبگان بازاری و صنعتی سوریه در تضاد بود.
سرمایهگذاری در سوریه در دوران نظام قیمومت بیش از هر زمان دیگری بود، ولی سالهای طولانی بیثباتی سیاسی و اقتصادی سبب شده بود که سرمایهگذاریهای غالباً در بخشهائی صورت گیرد که بیشترین سود را تضمین کند و از امنیت بیشتری برخوردار باشد. بنابراین حجم بیشتری از سرمایهگذاریها بهویژه سرمایه خارجی، در بخشهای زیربنائی، عمدتاً در حملونقل برای تسهیل ورود کالاهای خارجی و صدور موادخام به خارج از سوریه، در صنایعی که به استخراج و تولید موادخام اختصاص داشت، مانند قیر، کتان و ابریشم و در ایجاد تسهیلات پرسود شهری مانند اتوبوس برقی در شهرها و برق، در بانکداری و بیمه انجام گرفته بود.
در سالهای دهه ۱۹۳۰ جز تعداد اندکی کارخانهدار که توانستند سربلند کنند، دیگر گروههای فعال در اقتصاد سوریه که با موفقیت موقعیت خود را در سالهای میان دو جنگ حفظ کردند عمدتاً عبارت بودند از یک گروه سوداگران مسیحی و یهودی سوری که در واردات و صادرات کالا با اروپا، و در بانکداری داخلی فعالیت میکردند؛ و ملاکان و زمیندارانی که با دریافت اجاره از زمینهای زراعی و اجازه مستغلات شهری در خارج زندگی میکردند. البته قبلاً اشاره شد که منافع مادی این گروهها بههم گره خورده بود و مرزبندی دقیقی میان آنها وجود نداشت. در این میان فرانسویان که مانند دیگر گروههای دستنشانده استعمار مخالف نیروهای ملتگرای سوری بودند، ابتدا از طریق اصلاحات ارضی و افزایش مالیات عزم شکستن کمر طبقه زمیندار ملتگرا را داشتند، ولی سرانجام این نیت خود را به دو دلیل کنار گذاشتند، یکی بهعلت عدم کفایت منابع مالی برای انجام آن، و دیگری از روی اجبار، بدینمعنا که متوجه شدند هیچ جانشینی برای این طبقه در نقش سنتیاش بهعنوان میانجی حکومت و جامعه وجود ندارد. تا ۱۹۳۶ طبقه زمیندار که مشاغل اداری را بهعهده داشتند، ۵/۱۵ درصد جمعیت کل سوریه را تشکیل میدادند و ۵۷ درصد درآمد ملی از آن این طبقه بود (Farra ۱۹۵۰:۵۱,۱۳۷,۱۳۹,۱۶۸).
اما شروع جنگ جهانی دوم تغییر قابلملاحظهای در موقعیت گروههای عمده اقتصادی سوریه بهوجود آورد. چشمگیرترین تغییر از دست رفتن قدرت اقتصادی طبقه ملاکان و زمینداران بود. زیرا متفقین اقداماتی برای کنترل تولید غلات و گندم انجام دادند و قیمت این محصولات را بهطور مصنوعی پائین نگه داشتند. در این میان ملاکانی که نتوانستند از زیر این مقررات فرار کنند، یا به سرعت تولیدات کشاورزی خود را تغییر دهند، متحمل خسارات زیادی شدند. جنگ جهانی دوم سبب کمبود واردات خارجی نیز شد، و صنایعی که متکی به واردات بود آسیب دیدند. ولی در مقابل صنایعی که در زمینه تبدیل موادخام داخلی و کالاهای نیمهساخته فعالیت میکردند از این وضع سود بردند. کارخانهدارانی که کاملاً به ورود موادخام خارجی متکی نبودند یا کسانی که نتوانستند تقاضای داخلی برای کالاهای ساخته شده را که قبلاً از خارج وارد میشد اجابت کنند، سود سرشاری بردند. در میان صنایع سوریه، صنعت پارچهبافی در دوران جنگ بیش از سایر صنایع موفق بود. در همان دوران، گروهی از بازرگانان، که بسیاری از آنان متعلق به طبقه ملاکان و زمینداران نبودند، توانستند با افزایش زمین زیرکشت بهویژه در منطقه جزیره سود فراوانی نصیب خود کنند. این امر به آنها اجازه میداد که عرضه موادغذائی کمیاب و موادخام موردنیاز صنایع نو را افزایش دهند.
در تحلیل نهائی باید گفت که توسعه اقتصادی زمان جنگ سرانجام نمود سیاسی یافت. بورژوازی صنعتی نوپا متشکل از بازرگانان و زمینداران، مبارزهای سیاسی را در برابر گروههای زمیندار و سوداگر محافظهکار آغاز کرد. این امر موجب مشخص شدن بیشتر مواضع در داخل بلوک ملی شد. آن گروه از رهبران ملتگرا در دمشق که در زمان استقلال سوریه در ردههای بالای سیاسی قرار گرفتند، کسانی بودند که با خود کارخانهدار یا دولتمردانی بودند که نمایندگی منافع صاحبان صنایع در حکومت را داشتند و با طبقه کارخانهدار نوپا مناسباتی برقرار کرده بودند. حتی پیش از آنکه فرانسویها سوریه را در ۱۹۴۶ ترک کنند شُکری قُوَتّلی که از ۱۹۴۳ به ریاستجمهوری برگزیده شده بود از مقام خود استفاده کرده و از منافع کارخانهداران با نفوذ در رشته صنعت نساجی و بازرگانان دمشق بهازاء حمایت آنان از جنبش استقلال کامل از فرانسه، پشتیبانی بهعمل آورده بود. بدینترتیب، ملتگرائی سوری که موجب پیدایش صنایع و طبقه سرمایهدار جدید و رشد اقتصادی در سوریه شده بود، جاذبه پانعربیسم را در محل تولدش در دمشق به شدت کاهش داد. پانعربها برای ادامه جنبش خود کرسی پانعربیسم را به حلب، که همواره رقیبی برای دمشق محسوب میشد، منتقل کردند. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دمشق دوباره با مرکز پانعربیسم مبدل شد، ولی با ظهور نخبگان جدید و رشد بعثگرائی، پانعربیسم بار دیگر به محاق فراموشی سپرده شد. ولی هنوز احساس ”عرب بودن“ باقی است، احساسی که از زمان ورود اعراب به صحنه تاریخ وجود داشته است، احساسی که نسلهای عرب یکی پس از دیگری نزدیک به ۱۵۰۰ سال است که به همدیگر منتقل کردهاند. اما در نسل حاضر، این احساس باید با همه پدیدههائی که مطرود میدانست یعنی افزایش وفاداری به دولتهای عربی جداگانه، (نزدیک به ۲۰ دولت با پرچم و سرود ملی خاص خود)، با همگرائی اسلامی، با حاکمیت سرمایهداری، با دموکراسی و سرانجام با جهانی شدن کنار بیاید.
محمود عبداللهزاده
منبع : فصلنامه اقتصاد سیاسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست