سه شنبه, ۲۰ آذر, ۱۴۰۳ / 10 December, 2024
مجله ویستا


ز شمع مرده یاد آر


ز شمع مرده یاد آر
● نگاهی به رمان «دیلماج» نوشته «حمید رضا شاه آبادی»
«شیخ چون از چهارپایه بالا رفت مردم همگی ساكت شدند. و پس از آن یاور... جلو آمد و لگد به چهارپایه كوبید، شیخ از طناب آویزان شد و جماعت یكسره كف زده و هورا كشیدند... حال، كشور یكسره در دست آزادیخواهان است و باید به فكر آتیه بود...»
داستان محصول تحقیقات مورخی است به نام «ناصری» كه در آن سعی كرده شخصیت یكی از آزادیخواهان دوره مشروطه به نام «میرزا یوسف دیلماج» را بازسازی كند. «میرزا یوسف» با بروز استعداد ذاتی خود به خانه «فروغی»ها راه می یابد. پس از كسب علوم غیرطبیعی و آشنایی با زبان فرانسه به یكی از امور مملكتی گماشته شده، در پی درگیری ناخواسته با سلطنت، مدتی را در انگلستان می گذراند. اما چیزی نمی گذرد كه این اندوخته روشنفكرانه، بر باد می رود و از او شخصیتی می سازد رودرروی آنچه سال ها در راه آن كوشیده است.
«دیلماج» بر ساخته ای است از چندین روایت اول زندگینامه و نوشتجات «میرزا یوسف»، دوم روایت شخصیت «ناصری» برای بازسازی زندگی او و دست آخر وقایعی كه بین این شخصیت، ناشر و نوه «میرزا یوسف» اتفاق می افتد. در این میان دو روایت نخست، دائما در حال تعامل هستند و سومی در سطحی بالاتر جریان دارد. مهمترین بخش رمان نیز همین دو روایت اول هستند چرا كه شكل كلی داستان از میان آنها ساخته می شود.
«ناصری» در این شكل گیری نقش اصلی را عهده دار است. گرچه به نظر حضور ندارد اما ردپای او حتی در مواردی كه روایت نمی كند به وضوح به چشم می خورد، بنا به اقتضای داستانش هرجا بخواهد نوشته های «میرزا یوسف» را وارد می كند و در موارد دیگر نظریات خود را مطرح می كند و داستان را ادامه می دهد.
اما نكته فراتر از این چیدمان، وجود «ناصری» به عنوان شخصیت كانونی گرا است. آیا «ناصری» زندگی «میرزا یوسف» را بنا به دلخواه جهت نداده است و آیا قطعیتی وجود دارد كه پاره ای از گفته ها یا زندگینامه او را حذف نكرده باشد یا در سطحی وسیع تر اصلا آیا می توان برای شناخت یك شخصیت تنها به نوشته هایش رجوع كرد با طرح این پرسش ها، قابلیت اعتماد به راوی با دو پرسش اول و قابلیت اعتماد به متن با آخرین سئوال از بین می رود و واقعیت ماجرایی كه توسط «ناصری» روایت شده در ابهام می ماند.
درست است كه «میرزا یوسف» از شخصیت روشنفكری خود دور می شود و دست به اعمالی وحشیانه می زند اما دلایل این امر روایتی است كه ما از دیدگاه «ناصری» بدان رسیده ایم و این به تعداد نویسنده های متعدد قابل بهره برداری است. اینجاست كه درمی یابیم «ناصری» از بهانه صرف روایت فراتر می رود و بن مایه های باور پذیر داستان را متزلزل می كند. روایت سوم، یعنی گفت وگوی بین «ناصری»، ناشر و نوه «میرزا یوسف» هم دلیلی است بر این مدعا. به خصوص جایی كه ناشر، نوشته های «ناصری» را خارج از حوزه تحقیق می خواند و آن را بیشتر شبیه به داستان می داند تا یك تحقیق تاریخی.
نكته دیگر اینكه تاریخ زندگی «میرزا یوسف» بنا به ذات تاریخ بودنش یك چیز را مغفول می گذارد. این نكته مغفول، دلایل روانشناختی جنایات وحشیانه «میرزا یوسف» با وجود گذشته آزادی خواهانه اش است. اگر روایت «ناصری» را یك داستان مجزا در نظر بگیریم چنانچه این تصور بنا به تعاریف قابل تصور است دلایل رفتارهای غیرانسانی «میرزا یوسف» از ما دریغ شده و روایت پس از لشكركشی سردار امجد آنقدر شتاب گرفته كه راهی برای این تحلیل باقی نگذاشته است. اگر هم رمان را به عنوان یك كلیت در نظر بگیریم از گفت وگوی بین «ناصری»، ناشر و نوه «میرزا یوسف» چیزی دستمان را نخواهد گرفت.
به نظر می رسد این نكته مغفول كه شاید به نوعی چرایی شكل گیری داستان نیز باشد آنچنان محوریت دارد كه نادیده گرفتن آن ضعف عمده ای بر داستان وارد می كند. اگر قرار باشد توجیه این كنش مهم بر دوش مخاطب قرار بگیرد تنها می شود گفت كه داستان از تحلیل آن گریخته است. البته باید در نظر داشت برخی از ناگفته ها نیز نه تنها داستان را تضعیف نكرده اند بلكه موجب قوت گرفتن آن نیز شده اند. به عنوان مثال می توان به پایان رمان اشاره كرد جایی كه نوه «میرزا یوسف» طی نامه ای از در دست داشتن نوشته هایی دیگر در مورد جدش خبر می دهد. این روایت كه فصل پایانی رمان نیز هست از دو سو متن را تقویت می كند. اول آنكه اعتماد ما به داستان «میرزا یوسف» را كمرنگ تر می كند و دیگر آنكه پایان رمان را باز می گذارد. پایانی كه قابلیت خوانشی بی نظیر و در عین حال دلهره زا دارد. بی نظیر از جهت امكان بازسازی زندگی «میرزا یوسف» و وحشتناك، وقتی دریابیم ممكن است تمام داستان، سوء تفاهمی بیش نباشد
«دیلماج» با ورود خود به حوزه تاریخ معاصر ایران، پس زمینه را مشخص كرده است. مبارزات روشنفكران، روحانیت و مردم در راه مشروطه و شكل گیری نخستین مجلس قانونگذاری. نویسنده هم از زندگی «میرزا یوسف» آگاهی ضمنی به مخاطب می دهد و در همان ابتدای رمان پیشاپیش مخاطب را از تحول شخصیتی او مطلع می كند اما تمام این پیش زمینه ها ذره ای از جذابیت رمان نكاسته است. دلیل این امر شاید فراتر از پایان تاویل برانگیز، عدم قطعیت در روایت راوی یا زبان متناسب آن باشد. چیزی كه در ذات قصه گویی باید به دنبال آن بود.
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه شرق