جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


جهانی که «مارکز» روایت می کند


جهانی که «مارکز» روایت می کند
زمینه های روایت های ماركز و انسان هایی كه در این روایت ها زیستی همراه تلاش اضطراب، خیانت، عشق، انتظار، مرگ و ... دارند كاملاً عینی و محسوس است، یكی از این دلایل می تواند «روزنامه نگار» بودن ماركز در برخی دوران ها باشد، ماركز به همه جا سرك می كشید از اخبار ریز و درشت اطراف بی دقت نمی گذشت و در تمام آنها غور می كرد.
«من به كارهای مورد علاقه ام می پرداختم و خیلی خوب می دانستم چه می كنم، با فروتنی اعلام می كنم آزاده ترین مرد روی زمین هستم و به هیچ كس تعهدی ندارم. این را مدیون تلاش هایی هستم كه در طول زندگی انجام داده ام. تنها خواسته ام داستان نویسی بوده و هست، اگر به ملاقات دوستانم بروم بدون تردید برایشان داستانی تعریف می كنم.» این سخنان گابریل گارسیا ماركز است. به راستی او در چه فضایی زیسته و نوشته است. در قاره ای پر از اضطراب و وحشت، پر از حركت های چریكی و رعب آور كه پیش از آن كه دنیایی آرام و روشن بیافریند، دنیای خیالی و ذهنی انسان هایی كه با رؤیا می زیند را به هم ریخته و هستی آنها را آشفته می كند. قاره دلهره «آمریكای لاتین». این قاره كه در فرایند فكری و ایدئولوژیكش در اكثر مواقع با بخش شمالی آن در چالش و درگیری به سر می برد، جریان های مختلفی را به خود دیده است. شیلی و چهره ای به نام «پینوشه»، بولیوی و درگیری های داخلی كه موجب كشته شدن دیگر دوست او «چه گوارا» شد. كوبا وفیدل كاسترو دوست همیشگی ماركز، ساندینیست ها و سوموزیست ها در نیكاراگوئه، چریك های «مراه درخشان» در پرو و درگیری های داخلی بسیاری از كشورهای آمریكایی لاتین، جهانی است كه ماركز در آن زندگی می كند. گابریل گارسیا ماركز گرچه در تمام این كشورها زیست نداشته اما در واقع برآیندی از این وقایع و رویدادهاست. در واقع جهان ماركز كند و كاوی شهودی و پدیدار شناسی است در شخصیت ها و شرایط زیستی آنها، شرایطی كه از تمام فرایندهای این قاره تأثیر گرفته است. همه عناصر داستانی ماركز دارای زمینه اند، اگرچه رویكرد رئالیستی او وقایع نگارانه است و از زمینه هایی سخن می گوید كه می شود به بررسی و تحلیل تاریخی- جامعه شناختی گزارده شود و جالب این كه در این رویكرد گاه خرافه های عامیانه و مردم پسند كه از رمز و رازی غبار آلود سخن می گوید و از رمز و اسطرلاب ها بیرون می آید. تأثیرات بسزایی دارند، او را در پیر مردان و پیرزنان، حركت های متافیزیكی در عینی ترین زمان داستان آنچنان تأثیر و حضوری دارند كه مخاطب اگر چه ممكن است به آن حتی اعتقادی نداشته باشد اما با جان و روان می پذیرد... «پل ریكور» در باره زمینه های داستان معتقد است: «متون اصلی ای كه به معنای خاص فاقد زمینه اند (و آنها را متون بی جهان نامیده است) از متونی كه درباره متون بی جهان هستند و باز تاب زمینه ای خاص محسوب می شوند، جدایند. متونی كه اشاره و دلالتی به زمینه ای خاص ندارند به خود باز می گردند و جهان ویژه خویش را می آفرینند، ادراك این متون از راه ایجاد مناسبتی میان آنها و متون دیگر درست نیست و جنبه یكه، ناب و اصیل آنها را از میان می برد. تعداد متون اصلی ای كه از ارجاع بیرون رها یند یعنی متون بی جهان اندك است. این متون نه به چیزی در جهان بل به خود جهان اشاره دارند.»
زمینه های روایت های ماركز و انسان هایی كه در این روایت ها زیستی همراه تلاش اضطراب، خیانت، عشق، انتظار، مرگ و ... دارند كاملاً عینی و محسوس است، یكی از این دلایل می تواند «روزنامه نگار» بودن ماركز در برخی دوران ها باشد، ماركز به همه جا سرك می كشید از اخبار ریز و درشت اطراف بی دقت نمی گذشت و در تمام آنها غور می كرد. در جایی می نویسد: «كافی است كه امروزه در مطبوعات خبری و جنجالی نگاهی بیندازید تا ببینید چه اتفاقات عجیبی در مملكت می افتد، ماهیگیری با تورش فیل و زرافه از دریا می گیرد و در جایی نامعلوم با كمك اوراد كرمی از گوش گاوی بیرون كشیده می شود.»
درخت تنومند شخصیت ها، فضا و زمان و اتفاقات داستان های ماركز ریشه های متعددی دارد: اول همان طور كه ذكر شد فضای جغرافیایی و روح فراگیری كه در آمریكای لاتین جریان داشت، كه این روح كلی با ذهن فعال، پرسشگر خیال انگیز و گزارشگرانه ماركز در هم آمیخته و فضایی با عنوان رئالیست جادویی ساخت. ریشه دوم فرهنگ قومی و عادات و آداب سرزمینی بود كه او در آن می زیست، دوران كودكی گابریل با پدر بزرگ و مادربزرگش گذشت، پدر بزرگی كه سرهنگ بازنشسته بود و در بسیاری از داستان هایش حضوری محسوس دارد و مادر بزرگی كه جهانی پر از «مسخ» را برایش ترسیم كرده بود، جهانی كه در آن اوراد و ستارگان می توانستند سرنوشت انسان ها را تغییر دهند. ریشه دیگری كه درخت تناور و هستی داستانی گابریل گارسیا ماركز را شكل داده حضور نویسندگان دیگر به شكلی بینامتنی در آثار اوست. نگاه ولف، كافكا، فاكنر، همینگوی، بالكز و توماس مان و ... در شكل گیری اولیه تفكر سیال او تأثیر گذار بوده اند.
«گابو» بزرگترین مرد كلمبیا و مرد سال ۱۹۹۹ آمریكای لاتین تا كنون آثار بسیاری از خود به جا گذاشته است، آثاری كه او را در تاریخ پرتنش ادبیات جهان ماندگار كرده است. آثاری چون «كسی به سرهنگ نامه نمی نویسد»، «صدسال تنهایی»، «پاییز پدر سالار»، «گزارش یك مرگ از پیش اعلام شده»، «عشق در سال های وبا»، «زنده ام كه روایت كنم»، «عشق و دیگر شیاطین»، «گزارش یك آدم ربایی»، «زائران غریب» و چند اثر دیگر. این آثار بخشی به همان نگاه ماركز بر می گردد كه می گوید: «تنها اسطوره ای كه كشورهای عقب افتاده و وابسته به فرهنگ و تاریخ جهان تحویل می دهند «دیكتاتور» است.» و بخشی دیگر مربوط به عشق و زیستن عاشقانه اگر چه نمی شود در این آثار برخی مضامین بكر و اجتماعی را كه در جوامع جهان سومی بیشتر نمود دارد نادیده گرفت.
● «صدسال تنهایی»
با همسرش مرسدس به پستخانه می رود تا نسخه اصلی «صدسال تنهایی» را به بوینس آیرس بفرستد. او این نسخه را با ماشین تایپ نوشته است. به دلیل نداشتن پول كافی به پیشنهاد مرسدس كتاب را دو بخش می كنند، یك بخش را می فرستند و بخش دیگر را به امید این كه بزودی پولی به دست بیاورند نگه می دارند، بعد متوجه می شوند كه بخش دوم كتاب را ارسال كرده اند. ماركز می گوید: هجده ماه تمام بود كه داشتم مبارزه می كردم تا رمان را تمام كنم، كتابی كه فكر می كردم تمام چیزهایی كه می خواستم در آن بود. این كتاب در سال ۱۹۶۵ شروع می شود و سال ۱۹۶۸ به پایان رسید، ماركز می گوید: «شش ماه آخر واقعاً خیلی سخت و طاقت فرسا بود، دوستان نزدیك ما كه وضع ما را می دانستند مدام به ما سر می زدند و به من دلگرمی می دادند كه كارم را ادامه دهم. در این میان كه كار تقریباً تمام شده بود نامه ای دریافت كردم كه در آن نوشته شده بود تمام حقوق آثارت را می خواهم، توی خودم نمی گنجیدم...»
رمان «صد سال تنهایی» روایت سوم شخص است از شش نسل یك خانواده با نام «بوئندیا» كه در «ماكوندو» ساكن هستند. خوزه آركادیو بوئندیا با اورسولا ازدواج می كند و صاحب ۳ فرزند می شوند. ۲ پسر و یك دختر. ۲ پسر یكی به جنگ می رود و سرهنگ می شود، «سرهنگ آئورلیانو» و پسر دیگر «خوزه آركادیو» كارهای خلاف اخلاق می كند. سرهنگ آئورلیانو با «رمیدیوس» ازدواج می كند اما او خیلی زود می میرد و سرهنگ از دیگر همسرانش پسران زیادی می آورد. خوزه آركادیو هم با دختری به نام «ربكا» ازدواج می كند و حاصلش فرزند پسری می شود با نام «آركادیو».
خواهر این برادرها هیچ وقت ازدواج نمی كند. در این رمان چند شخصیت فالگیر و جادویی هم حضور دارند: «اورسولا»، «پیلار ترنرا»، «ملكیادس» كه یكی كولی است. این رمان وضع یك خانواده را شرح می دهد اما در آن «ماركز» با نازك بینی و دقت مفاهیمی چون بی اعتمادی، خیانت، ظلم و دیكتاتوری، انحرافات اخلاقی، آیین ها و خرافه های بومی و تاریخی و ... را با دقیق ترین توضیحات و بدون اشاره به صورت مستقیم بیان می كند و توضیح می دهد. هر كدام از این شخصیت ها بخش های پنهان ذهن «گابریل» هستند. در شكل دیكتاتوری شاهدیم كه پسر سرهنگ آئورلیانو در غیاب پدر چگونه به مردم دهكده ظلم می كند. یامثلاً در حوزه تخیلی و جادویی داستان كه با وجود غیر واقعی بودن اما شكلی وصله ای در داستان پیدا نمی كند، آنجایی كه «رمیدیوس» در حال ملحفه پهن كردن به آسمان می رود، هدف گلوله قرار گرفتن پیشانی كسانی كه صلیب روی پیشانی داشته اند و ... ملكیادس همان جادوگر كولی كه با كولی های دیگر وارد دهكده ماكوندو شده بود می نویسد: نخستین فرد این خانواده یعنی «خوزه آركادیو بوئندیا» با بسته شدن زیر یك درخت می میرد و آخرین فرد خانواده خوراك مورچه ها می شود. داستان این گونه پایان می پذیرد كه آئورلیانو در حال خواندن واقعه توفان در جریان مرگ خود در توفان قرار می گیرد و دیگر از اتاق «ملكیادس» بیرون نمی آید. «چنین پیشگویی شده بود كه شهر آینه ها یا سراب ها درست در همان لحظه كه آئورلیانو كشف رمز نوشته ها را به پایان برساند با توفانی از نوع نوح از روی كره خاكی محو و از خاطرات بشر زدوده خواهد شد و آنچه در نوشته ها آمده است، از ازل تا ابد دیگر تكرار نخواهد شد. زیرا نسل های محكوم به صد سال تنهایی فرصتی دوباره برای زندگی دوباره بر روی كره زمین نخواهند داشت» (از متن صد سال تنهایی) ماركز به دلیل آثار ادبی ارزشمندی كه به ادبیات جهان سپرد در سال ۱۹۸۲ از سوی بنیاد نوبل مستحق دریافت این جایزه شد. او با آثارش فرهنگ و ادب و پایه های زندگی انسان های یك قاره را به نگارش در آورده بود.● كسی به سرهنگ نامه نمی نویسد
یكی از پرسوناژ هایی كه در غالب ذهن ماركز حضوری همیشگی دارد، «سرهنگ» است.سرهنگ نماد موقعیت و وضعیتی است كه همیشه پس پشت ذهن ماركز زندگی می كند و گهگاه حتی خیلی كوتاه در روایت هایش حضور دارد. ماركز در سال ۱۹۵۷ (ماه ژانویه) این رمان را به پایان می رساند. شخصیت اصلی این رمان سرهنگی است كه ما او را با نامی خطاب نمی كنیم، او بازنشسته یك انقلاب است، انقلابی كه او وقتی ۱۵ساله بوده یعنی تقریباً شصت سال قبل خزانه دار آن بوده است. سرهنگ هر جمعه منتظر رسیدن نامه ای است كه حقوق بازنشستگی او را به رسمیت شناخته و بپردازند. او می گوید خودشخصاً با سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا» دیدار كرده و وجوهات حاصل از جنگ داخلی را به او تحویل داده است، اما حالا دیگر كسی او را نمی شناسد. در آن زمان به افسران انقلابی قول داده بودند به آنها غرامت بپردازند. اما این كار تا امروز كه او ۷۵ سال دارد اتفاق نیفتاده است. سرهنگ به همراه همسرش در خانه ای حاشیه شهر زندگی می كنند، روزگار آنها به سختی می گذرد، آنها پسری دارند به نام «آگوستینو» كه نه ماه پیش به دلیل پخش بلیت تقلبی در یك مسابقه خروس بازی با شلیك گلوله كشته شده است و این حجم بزرگ دردی می شود برای خانواده. تنها چیزی كه از «آگوستینو» مانده یك چرخ و یك خروس است. سرهنگ چرخ خیاطی را فروخته و از هنگام مرگ فرزند با آن زندگی گذرانده است...
این رمان جدای از این كه تصویر زیستن یك خانواده با تمام مصیبت هایش در آمریكا را نشان می دهد به پدیده هایی چون فقر، قمار، بی عدالتی و... می پردازد. اما شاید مهمترین پیام آن حركت های اجتماعی- سیاسی ای است كه فرزندان خودش را از خود دور می كند، به عبارتی سرهنگ برای جریانات داخلی و انقلاب زحمت كشیده اما برای گرفتن غرامت شصت سال است كه اتفاقی نیفتاده و او كماكان منتظر است. این فضا یعنی جنگ ها و انقلاب ها به اضافه فقر و فسادی كه در جامعه اتفاق می افتد و حتی سرهنگ را هم در خود فرو می برد از موتیف های این روایت است.
● «عشق در سال های وبا»
«گل سرخ» هدیه عاشقانه ای كه پدر «گابو» به مادرش می دهد، همین دیالوگ های عاشقانه است كه از آن روایت «برگ ریزان یا توفان برگ» زائیده می شود. وقتی این دیالوگ ها در سال های بسیار به هم تنیده می شوند به تكامل می رسند و پخته می شوند، رمانی را از دل خود بیرون می دهد كه نامش «عشق در سال های وبا» است. این رمان با بن مایه ای عاشقانه واگویه های تمایلات انسانی است. تمایلاتی كه درون انسان را مملو كرده است. «گابو» در باره این رمان می گوید: «سال ها پیش در مكزیك داستانی خواندم در یك روزنامه، این داستان درباره دو آمریكایی پیر بود، مرد و زنی كه هر سال در «آكوپولكو» با هم دیدار می كردند و همیشه به همان هتل می رفتند و همان برنامه ای را اجرا می كردند كه چهل سال بود تكرار می كردند. هر دو تقریباً هشتاد ساله بودند و همچنان این كار را ادامه می دادند. تا این كه روزی سوار قایقی می شوند و قایقران در حالی كه می خواهد پولشان را به سرقت ببرد آنها را با پارو به قتل می رساند. پس از مرگ آنها بود كه عشقشان آشكار شد، تا آن زمان كسی از رابط آنها خبر نداشت، این داستان به اضافه داستان زندگی عشقی پدر و مادرم را دلم می خواست سال ها بنویسم این دو داستان یعنی عشق جوانی پدر و مادرم و عشق دوران سالخوردگی این دو فرد هشتاد ساله در یكی از لحظات درك ناشدنی آفرینش ادبی به «عشق در سال های وبا» تبدیل شد. این رمان روایت مردی است با نام «فلورنتینو» كه عاشق «فرمینا»ست او نمی تواند به عشق خود برسد و «فرمینا» با خواستگار ثروتمندش ازدواج می كند. «فلورنتینو» پنجاه سال به امید این كه بتواند دوست از دست رفته اش را دوباره به دست بیاورد به زندگی اقتصادی می گذراند و تلاش می كند مشهور و ثروتمند شود. در این پنجاه سال روایت شده انسان های زیادی را می بیند اما هیچ كدام جای دوست او را پر نمی كنند. این رمان كه سال نگارشش ۱۹۸۵ است توسط «مایكل نیول» به تصویر كشیده شد. این اثر به عقیده تهیه كننده فیلم پس از «رومئو و ژولیت» بهترین داستان عاطفی است كه تا به حال به آن پرداخته شده است. پیش از ساخت فیلم «فیدل كاسترو» دوست ماركز اعلام كرده بود علاقه مند است از این طرح سینمایی حمایت كند اما «نیول» به دلیل تحریم های علیه كوبا این پیشنهاد را نپذیرفت. فضای «عشق در سال های وبا» به قدری پركشش و بومی است كه مخاطب را مدهوش و مجذوب خود می كند.
● زنده ام كه روایت كنم
«مادرم از من خواست برای فروش خانه همراهش بروم، صبح آن روز از روستای دور افتاده ای كه خانواده ام در آنجا زندگی می كرد به بارانكیا آمده بود «ماركز این گونه» زندگی اش را روایت می كند.» این اثر مربوط به ۳ گانه ای بوده كه ماركز روزگاری می خواسته آن را بنویسد. جلد دیگر نوشته ها و جایزه های دیگر او بوده و جلد سوم مربوط به گفت وگوها، گزارش ها و دیدارهایش. «زنده ام كه روایت كنم» یك زندگینامه گزارشی و عادی نیست بلكه دریچه ای است به دنیای ماركز، دنیایی كه او در آثارش ساخته است. جهان ماركز جهانی است كه صادقانه در «زنده ام كه روایت كنم» می نویسد، این جهان مسأله مهم شبیه بودن آثار او به زندگیش را ثابت می كند. این رمان زندگینامه ای، تنش ها، دغدغه ها و دریافت های ماركز از زندگی را بیان می كند. فراز و فرودهایی كه جهان بینی او را شكل داده اند.
جوانی ناآرام كه بین نویسندگی و روزنامه نگاری پرسه می زند، خاطراتش را می نویسد از خصوصی ترین موارد تا حركت های اجتماعی، سیاسی و عمومی. این رمان تاریخ پر اضطراب كلمبیا را نیز به نوشتار در می آورد. از جمله قتل عام سال ۱۹۲۸ كارگران اتحادیه شركت میوه و موز توسط ارتش این كشور. این رمان جهان «گابو» و جهان درگیری های آمریكای لاتین را نشان می دهد.
● پائیز پدرسالار
اتفاقاً این رمان در باره بازمانده اسطوره هایی است كه به عقیده ماركز كشورهای عقب افتاده و وابسته به تاریخ جهان می دهند یعنی «دیكتاتورها». به گفته ماركز دیكتاتورها معتقدند «ملت بهترین چیزی است كه اختراع شده است» و ماركز می گوید دیكتاتور او معتقد بوده كه «ملت فقط خود او بوده است.» ماركز طرح «پائیز پدر سالار» را حدود سال های ۱۹۶۲ در سرداشت تا این كه در اكتبر ۷۶ به اسپانیای دوران «فرانكو» رفت و دیكتاتوری های او را از نزدیك حس كرد. اگر چه در سرزمین مادری اش دیكتاتورهای فراوانی دیده بود، اما «پائیز پدر سالار» در همان جا بود كه شكل اصلی اش را یافت. این دیكتاتور ۱۰۷ تا ۲۰۳ سال عمر كرد . این نگاه جادویی به سن و سال این رمان را به سمت همان عنوانی كه به آثار ماركز داده اند یعنی «رئالیست جادویی» پیش می برد. این قدر ستم های این دیكتاتور دهشتناك است كه فقط این فضای پر از وهم و دردآلود می تواند آن را حكایت كند. این رمان به نقل از ماركز «شعری بلند درباره تنهایی یك دیكتاتور است.»
در این فضا وقتی مردم متوجه می شوند این دیكتاتور جان سپرده است به كاخ او هجوم می آورند. جسدی می بینند مملو از انگل های دریایی و گلسنگ های ریز كه بر پیكر او نشسته است. همسر او اما راهبه ای بوده كه ترك صومعه كرده و به دزدی از سوپر ماركت ها پرداخته است و روزی به وسیله دندان شصت سگ خشمگین دریده می شود. كشتن وزیر دفاع «پدرسالار» با نام «رودریگود آگیلار» به شكلی كاملاً عجیب و غریب و سرو كردن آن به عنوان غذا در ضیافت شما مقام های بلند پایه كشور از بخش های تكان دهنده این رمان محسوب می شود.
ماركز این گونه این بخش را روایت می كند: سرلشگر معروف رودریگرد آگیلار در یك سینی نقره ای نزول اجلال فرمود دراز به دراز بر روی طبقه ای از گل كلم و برگ بود كه در ادویه خیسانده شده و در فر سرخ شده بود.» دغدغه های ضد انسانی و گاه شیطانی «پدرسالار» در این رمان كنش ها، واقعیت ها و لایه های پنهان دیكتاتورها را حتی در دنیای درون خودشان به مخاطب می نمایاند.
اگر چه ماركز آثار دیگری هم دارد و همان طور كه آمد آن آثار نیز در خور توجهند اما جهان جادویی ماركز را می شود از این چند اثر هم دریافت، جهانی پر از اسطوره های كهن و ریشه های فرهنگی عظیم، جهانی كه خرافه در آن حضوری پر رنگ دارد و این حتی در زندگی خود ماركز نیز طنین افكنده است. ماركز می گوید: «وقتی كه من رمانی را می نویسم در خودم سنگر بندی می كنم و در هیچ چیز با دیگران شریك نمی شوم در واقع بر مسند غرور و استبداد می نشینم» این گونه است كه ماركز وقتی از عشق می نویسد، قابل ادراك و حس است و وقتی از انقلاب ها دلخوشی ها و نامرادی های حاصل از آن یا از تنهایی چند سال در خانواده یا نزاع بر سر حیثیت خانوادگی می نویسد گویی سال ها در شرایط مشابه و با شخصیت هایش زیسته است و ژرفنای وجودی آنها را دریافته و به عمق آگاهی ها و تضادهای آنها پی برده است. ماركز این روزها به دلیل اوضاع جسمانی نامطلوب در سرزمین خود «بوگوتا» زندگی می كند.
حسن گوهر پور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید