شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا
خانهای برای طلوع خورشید

«فرخفال» دچارشدنش را به ادبیات، در آن سالها، ناشی از نوعی وقوف به تنهایی میداند که نام دیگرش «ویروس مدرنیسم» است و همه چیز از همینجا شروع میشود.این نخستین مصاحبه فرخفال پس از سالها در ایران است. او در حال حاضر ساکن مونترال کانادا است . از فرخفال ترجمه هایی نیز منتشر شده که از آن میان می توان به «عالیجناب کیشوت» گراهام گرین اشاره کرد،
● از شروع آشناییتان با ادبیات بگویید؟
ترجیح میدهم درباره جنگ اصفهان صحبت کنم تا خودم، و این را هم بگویم که من نقش کوچکی در جنگ داشتم. کار اصلی به همت دوستان، «حقوقی»، «گلشیری»، «نجفی» و «دوستخواه» بود. ما جوانترهای آن سالها از امکانی که آنها برای ما فراهم کرده بودند، استفاده میکردیم. اما شروع آشنایی من هم با ادبیات مثل بقیه همنسلانم بوده است.
مختصر اینکه یک نوع وقوف غریزی به تنهایی بود که ما را به طرف ادبیات میکشید. حالا این وقوف غریزی به تنهایی چه مقولهای بود، باید بگویم اسم دیگرش را میشود گذاشت «ویروس مدرنیسم» که کافی بود یک طوری آدم در معرضاش قرار بگیرد.
● وضعیت سیاسی و اجتماعی شهری مثل اصفهان در آن سالها چگونه بود؟ و آیا شما در مراودات اجتماعی به برخورد جدی با ادبیات رسیدید یا ویژگیهای خانوادگی و... منجر به این اتفاق شد؟
نه، مراوده جدیای در کار نبود. برای خیلی از ماها، که از لایههای متوسط یا پایین اجتماعی بودیم، هیچگونه ویژگی خانوادگی هم دخالت نداشت، بلکه قضیه برعکس هم بود. در سالهای اخیر است که میبینیم خانوادهها با هزار زحمت بچههایشان را کلاس موسیقی یا نقاشی میگذارند. ما آن سالها جرات نمیکردیم حتی فکر رفتن به کلاس موسیقی را هم بکنیم. ساز یاد گرفتن ما را از درس و مشق میانداخت.
حتی کیهانبچهها و اطلاعات کودکان را هم در خانه و مدرسه قاچاقی میخواندیم. کلاس اول دبستان بودم که با پول عیدی خودم یک شماره کیهانبچهها خریدم، اما در خانه بهشدت تنبیه شدم. بهخصوص که فروشنده از شوق و ذوق من سوءاستفاده کرده و پنج ریال از باقی پول را به من کم داده بود.
این است که من هنوز وقتی رمان میخوانم یا نوشتهای ادبی مینویسم، احساس میکنم دارم کار قاچاق، یک جور کار خلاف میکنم، اما این نوع خلاف عرف حرکت کردن هم لذتی داشت و همین لذت شروع آن وقوف به تنهایی بود و مسایل از همین جاها شروع میشد. تنهایی یا بیگانگی از همین جاها شروع میشد و در این برهوت تنهایی، ناگهان برخورد با یک معلم خوب، یک رفیق یا مثلا یکی از کتابهای «هدایت» مسیر فکری آدم را به کلی تغییر میداد.
آدم میدید که تنهایان دیگری هم مثل خود او هستند. نکتهای را هم بگویم که کمتر به آن پرداختهاند و آن نقش رادیو در آن سالهاست. در آن سالها تولید و توزیع فرهنگ جدید فقط از طریق نشریههای چاپی نبود. رادیو رسانهای مهم و تاثیرگذار در آن سالها بود. نام بسیاری از نویسندگان و آهنگسازان غربی را اول بار از رادیو شنیدیم.
کار آدمهایی مثل «هوشنگ مستوفی»، «عبدالله توکل» و «ایرج گرگین» حتی امروز هم برای من شگفتانگیز است. فکرش را بکنید: «عبدالله توکل»، مترجم مشهور، هفتهای یک متن را در برنامهای خلاصه میکرد و ما در شهرستان، صدای برنامه رادیو تهران را به زحمت میشنیدیم و چه خیالانگیز بود در آن سالها این رسانه رادیو...
● شنیدههای من حاکی از آن است که شما سال آخر دبیرستان «هراتی»، جلسهای ادبی برگزار کردهاید که افرادی مثل «نجفی»، «حقوقی» و «گلشیری» هم در آن شرکت کردهاند. از چرایی شکلگیری این جلسات بگویید؟ چه نیازی شما را به سوی برگزاری جلسهای به این میزان جدی و با حضور چنین افرادی سوق داد؟
«نجفی» در آن جلسه نبود. «ابوالحسن نجفی» از همان اول آدم گوشهگیری بود و اهل سخنرانی و جلسات ادبی و... نبود. این جلسه را هم من با «حسام نبوینژاد»، که حالا صاحبامتیاز «زندهرود» است، راه انداخته بودیم. در همان جلسه بود که با «گلشیری»، «حقوقی» و «کلباسی» آشنا شدیم و بعد هم با بقیه اهالی جنگ: تراکمه، اخوت، شیروانی، حسینی، نفیسی و البته آقای دوستخواه، احمد گلشیری و دیگران.
● گویا تبلیغات خوبی هم داشتهاید، آنقدر که در دانشگاه اصفهان هم پوستر این برنامه را زده بودید. با چه نگاهی و به پیشنهاد چه کسی روی انعکاس این برنامه کار کردید؟ چهطور ادبیات در سنین کم اینقدر برایتان جدی بوده است؟
واقعا نمیدانم که چرا ادبیات را، آن هم در آن سنین، اینقدر جدی گرفته بودیم. وقتی آن ویروس به آدم سرایت میکرد دیگر هیچچیز جلودارش نبود. یک گروه موسیقی پاپ بچههای ارامنه هم در آن جلسه به اجرای برنامه پرداختند و آهنگ معروف آن سالها، The house of rising sun را میان داد و فریادهای مخالف و موافق، فریادهای «حقوقی» درباره شعر نو و... زدند.
● گویا با «هرمز شهدادی» همکلاس بودهاید. این نویسنده، با وجود همه حذفهای این سالها و البته سکوت خودش، برای نسل من خیلی غریب است. از خاطراتتان با او بگویید؟ به خصوص که تصویر بعضی از آدمهای جنگ هم به نوعی در «شب هول» حضور دارد؟
نه، با هم همکلاس نبودیم اما دوست بودیم. برای من هم غریب است که چرا باید «شهدادی» برای شما غریب باشد. هیچچیز عجیب و غریبی در کارهای او نمیبینم. آشنایی و حشر و نشر او با اهل جنگ بیشتر در تهران بود و یادم نمیآید که «شهدادی» به جلسات اصفهان آمده باشد. او در تهران، با «نجفی» در انتشارات «فرانکلین» کار میکرد. گاهی «شهدادی» را در کافه «هتل پالاس» که نزدیک محل کارش بود، میدیدم و از بس با هم اختلافنظر داشتیم، ترجیح میدادم راجع به هیچچیز جدیای با هم صحبت نکنیم.
آن روایت آدمهای جنگ در «شب هول» هم به اصفهان مربوط نیست. بیشتر ساخته تخیل خود «هرمز» در تهران است. این آدمها هم در تهران دیگر آن آدمهای اصفهان نبودند. نجفی یا به قول شهدادی ابوالحسن، دیگر آن شهدادی اصفهان نبود. ما هیچوقت، نه ما جوانترها، که بزرگترها هم هیچوقت به نجفی، ابوالحسن نمیگفتیم. او همیشه در مقابل ما، آقای نجفی بود و دیگر اینکه آن خلوص روابط در اصفهان، دیگر هیچوقت در تهران تکرار نشد. نجفی هم در تهران، روزبهروز آدم تلختری شد. روایت هرمز را از آدمهای جنگ جدی نگیرید.
● از جلسههای جُنگ بگویید؟ نخستین بار شما به چه طریقی وارد این هسته شدید، با توجه به اینکه گویا معیارهایی برای پذیرفتن افراد داشتهاند؟
راه یافتن به جلسههای جُنگ خیلی آسان نبود. آدمها با دقت و وسواس انتخاب میشدند. ملاحظات سختی هم در کار بود. هرکسی را راه نمیدادند و حق هم داشتند. باید بگویم برای من این جلسهها از شیرینترین لحظات عمرم بوده است. جلسههای بیتکلفی بود. فقط چای بود و شیرینی و البته کلی حرف و سخن و ادبیات.
این جلسهها وقتی که به نوبت در خانه پدری حقوقی برگزار میشد، لطف دیگری داشت. خانه پدری «حقوقی» یکی از آن خانههای قدیمی اصفهان بود که «آندره مالرو» در وصفش میگوید: «خانه یا حیاطی به رنگ گل اخرا و یک تک درخت انار.» از این قشنگتر و خلاصهتر، نمیتوان فضای یک خانه یا معماری سنتی اصفهان را توصیف کرد. خانهای با اندرونی و بیرونی و این نوع فضاها بود و البته با یک بخاری دیواری به سبک ایرانی. نه از این شومینهها که حالا نسل شما در آپارتمانهای لوکس میبیند.
این بخاری را حقوقی شبهای زمستان با هیزم راه میانداخت و این گرمای جلسه بود با شعلههای طبیعی آتش. البته رفتارهای شخصی خود حقوقی هم داستانی داشت که تاثیر عجیبی روی جوانترها میگذاشت. واقعا هم فرصت میخواهد که فقط نحوه سیگار کشیدن او را برای شما توصیف کنم. آنطور که سیگارهای اشنو سابق را از وسط نصف میکرد و بعد، یک نصفه را سر چوب سیگار میگذاشت و روشن میکرد.
سیگار که نمیکشید، با دود مضر سیگار، عشقبازی میکرد. آن وقتها سیگار و پیپ از لوازم ادبیات به حساب میآمدند. باز هم درباره حقوقی بگویم، من کمتر کسی را دیدهام که به زیبایی او شعر قدیم و جدید را بخواند. صدای او را، وقتی در آن خانه قدیمی، شعر معروفش «مرثیهای برای رباب» را میخواند، هنوز به یاد میآورم و در گوشم زنگ میزند. حجمی از صدا بود در آن خانه یا اصلا خود آن خانه بود که با دیوار بلند و هشتی و بهارخواب و شاهنشین و ایوان به صدا در آمده بود.
● با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی آن سالها، خفقان سالهای ۳۰ و قدرت جناح چپ در جریان ادبی، چه نگاهی به جُنگ اصفهان دارید که هم به لحاظ تئوریهای هنری، به نسبت جریانهای دیگر بهروزتر است و هم میکوشد تا خودش را از جناحبندیهای سیاسی کنار بکشد. آیا جنگ اصفهان را در جرگه «هنر برای هنر» میدانید؟
این اصطلاح «هنر برای هنر» هم از حرفهای آن دوره است. فکر میکردم حالا دیگر به کلی منسوخ شده و حداقل نسل شما آن را به یاد نمیآورد. بگذریم. من درباره خفقان سالهای ۳۰ خاطرهای ندارم. سن و سالم قد نمیدهد. در دهه ۴۰ و ۵۰ هم خفقانی به آن شکل نبود. دلیلش هم واضح است. شکوفایی شعر و ادبیات، در همین دهه اتفاق افتاد. تئاتر، نقاشی و موسیقی هم بود. این دوره برای نقاشی هم یک دوره شکوفایی است. این اصطلاح جناحبندی سیاسی هم که میفرمایید از واژگان مختص آن سالهاست. در آن سالها متاسفانه همه سیاسیون یک جناح بودند.
یک طرف، کل حکومت بود و یک طرف دیگر، اپوزیسیون و این خیلی بد بود. البته طیفی در گرایشهای چپ هم بود که در ادبیات نوعی هژمونی فرهنگی داشت. در آن سالها، تاثیر سارتر و ادبیات متعهد و جهان سومگرایی و فرانتس فانون و اینطور گفتمانها هم بود که فشردهاش را در «غربزدگی» آلاحمد میبینیم. شانس ما در جلسات جنگ این بود که سارتر جدی و نه سارتر روزنامهای را، سارتر ادبیات چیست را از طریق نجفی و زندهیاد دکتر مصطفی رحیمی تا حدی شناخته بودیم.
اصولا حضور ابوالحسن نجفی باعث شده بود که جلسات جنگ از تعادل ادبی برخوردار باشد و یکسره سیاستزده نشود. سلوک حقوقی هم شاعرانهتر از آن بود که بتواند در قالب ایدئولوژیک عمل کند. گلشیری هم با اینکه سابقه و اندیشه چپ داشت، اما با هوش سرشارش خیلی زود دریافته بود که اهل ادبیات ایدئولوژیک به مفهوم مرامی و مسلکی نمیتواند باشد.
البته گلشیری تا پیش از انقلاب در مقام «وجدان چپ جمعی» بر اعمال و کردار تکتک ما نظارت انتقادی داشت و گاهی این نظارت، نوشیدن یك فنجان قهوه را هم در کافه به دهان آدم زهر میکرد. خب، حالا باز جای خوشوقتی است که نسل شما بهرغم همه مضایق و تنگناهایی که با آن روبهرو است بابت شادیهای کوچک زندگی بدهکار هیچ گروه و مسلکی نیست. شما هر تکه از این شادیهای کوچک را که خودتان با چنگ و دندان بهدست میآورید، قدرش را میدانید.
● اما زمان جوانی ما وضع اینطور نبود. ما برای هر چیز کوچکی عذاب وجدان داشتیم. بالاخره این قهوه را بخورم یا نخورم؟ آیا با خوردن این قهوه به نحوی رژیم را تایید نمیکنم؟ اگر خوردم، دیگران چه خواهند گفت؟ آلاحمد در این مورد چه نظری داده است؟ و از این جور سوالهای آنتولوژیک.
خود گلشیری نمونه کامل یک وجدان معذب بود و تازه به او انتقاد میکردند که خیلی فرمگراست. بگذریم که از آن جلسات غیرسیاسی یا به اصطلاح «هنر برای هنر» جنگ، آدم بهشدت سیاسی مثل «مجید نفیسی» بیرون آمد که یکباره شعر و ادبیات را بوسید و کنار گذاشت و رمبووار جذب زندگی پر ماجرای مخفی سیاسی شد. نه ما دیگر او را دیدیم و نه او ما را. همین نمونه مجید، نشان میدهد که کار از جای دیگری خراب بوده است.
بعد از انقلاب که گروهها رو آمدند، همیشه تعجب میکردم که مجید چهطور جذب آن گروه مخصوص شد؟ ما که دو کلمه حرف حساب از ادبیات سیاسی آن گروه، نه خواندیم و نه شنیدیم. دریغ از دو کلمه حرف از آزادی. تعجب من بعدها باز هم بیشتر شد و از خودم میپرسیدم که مجید چهطور با آن گروه اولترای چپ که نصف سواد او را هم نداشتند، دمخور بوده است؟ هرچند مجید نفیسی در غربت بالاخره به اصل خود بازگشت و دوباره شاعر شد.● در داستانهایی که از شما در جُنگ اصفهان چاپ شده به فرم و شکل روایت بیشتر توجه داشتهاید. آیا این تحتتاثیر آموزههای جنگ بوده است؟
من این حرف شما را که میگویید: «توجه بیشتر به شکل و فرم روایت» نمیفهمم. واقعا میگویم که نمیفهمم. میشود آدم چیزی را روایت کند و این روایت، حالا در زبان یا هر مدیوم دیگری، خالی از شکل و فرم باشد. شما یک گزاره ساده روایی را، حتی در حد یک جمله، میتوانید با پس و پیش کردن مفردات جمله، با دستکاری نحو در جمله، به صورت و اشکال مختلف و حتی با معانی مختلف ارائه دهید.
این دوگانهانگاری، فرم و محتوا و تقدم این بر آن یا آن بر این، باز هم از حرفهای آن سالهاست. چرا باید هنوز از نسل شما شنیده شود؟ بله، اهل جنگ در آن سالها به چنین تفکیکی اعتقاد نداشتند و شاید بشود این طور گفت که این نقطه عزیمتی بود که حرف و سخن اهل جنگ را از حرف و سخن بعضی گروهها در شهرستانها و پایتخت متمایز میکرد.
اما درباره تاثیر جلسات جُنگ بگویم که این تاثیر بسیار عمیق بود. این جلسات از یک لحاظ شبیه آن چیزی بود که اینجاها، یعنی در غرب کلاس یا کارگاه نگارش خلاق میگویند. یعنی کلاس صناعت و فوت و فن نوشتن. در این جلسات، گلشیری با اینکه یک پا معلم بود، شاگرد سختکوش جمع هم بود. همه چیز هم بر مدار رفاقت میگذشت و هرگونه «بده بستان ادبی» – تعبیری از خود گلشیری – در فضای همین رفاقت صورت میگرفت. گاهی مجادله و مرافعه هم داشتیم.
بهخصوص که هرکس برای خودش حق وتو داشت. اما اصل بر اقناع بود و رفاقت که این دومی خیلی برای همه ما عزیز بود. مثلا در این جلسات خطاهای دستوری گرفته میشد و این کار در تخصص «جلیل دوستخواه» بود که هرکس چیزی میخواند، بلافاصله اشتباهات دستوری را مینوشت و فهرستوار جلو چشم او میگذاشت. این غلطهای دستوری و زبانی از نگاه «دوستخواه» و بعدها «موسوی فریدنی» فقط غلط دستوری نبودند، بلکه فجایعی در حد ملی تلقی میشدند.
● در داستانهایی که از شما در جُنگ اصفهان چاپ شده به فرم و شکل روایت بیشتر توجه داشتهاید. آیا این تحتتاثیر آموزههای جنگ بوده است؟
من این حرف شما را که میگویید: «توجه بیشتر به شکل و فرم روایت» نمیفهمم. واقعا میگویم که نمیفهمم. میشود آدم چیزی را روایت کند و این روایت، حالا در زبان یا هر مدیوم دیگری، خالی از شکل و فرم باشد.
شما یک گزاره ساده روایی را، حتی در حد یک جمله، میتوانید با پس و پیش کردن مفردات جمله، با دستکاری نحو در جمله، به صورت و اشکال مختلف و حتی با معانی مختلف ارائه دهید. این دوگانهانگاری، فرم و محتوا و تقدم این بر آن یا آن بر این، باز هم از حرفهای آن سالهاست.
● چرا باید هنوز از نسل شما شنیده شود؟
بله، اهل جنگ در آن سالها به چنین تفکیکی اعتقاد نداشتند و شاید بشود این طور گفت که این نقطه عزیمتی بود که حرف و سخن اهل جنگ را از حرف و سخن بعضی گروهها در شهرستانها و پایتخت متمایز میکرد.
اما درباره تاثیر جلسات جُنگ بگویم که این تاثیر بسیار عمیق بود. این جلسات از یک لحاظ شبیه آن چیزی بود که اینجاها، یعنی در غرب کلاس یا کارگاه نگارش خلاق میگویند. یعنی کلاس صناعت و فوت و فن نوشتن. در این جلسات، گلشیری با اینکه یک پا معلم بود، شاگرد سختکوش جمع هم بود.
همه چیز هم بر مدار رفاقت میگذشت و هرگونه «بده بستان ادبی» – تعبیری از خود گلشیری – در فضای همین رفاقت صورت میگرفت. گاهی مجادله و مرافعه هم داشتیم. بهخصوص که هرکس برای خودش حق وتو داشت. اما اصل بر اقناع بود و رفاقت که این دومی خیلی برای همه ما عزیز بود.
مثلا در این جلسات خطاهای دستوری گرفته میشد و این کار در تخصص «جلیل دوستخواه» بود که هرکس چیزی میخواند، بلافاصله اشتباهات دستوری را مینوشت و فهرستوار جلو چشم او میگذاشت. این غلطهای دستوری و زبانی از نگاه «دوستخواه» و بعدها «موسوی فریدنی» فقط غلط دستوری نبودند، بلکه فجایعی در حد ملی تلقی میشدند.
اما به نظر من، مهمترین تاثیر را ابوالحسن نجفی داشت. با مباحث و مقولات تئوریکی که درباره زبان و ادبیات مطرح میکرد یا مواضعی که میگرفت. بعد از یک سالی، احمد میرعلایی هم از انگلیس برگشت و با اندوختههایش از ادبیات انگلیسی، افق فکری و ادبی جمع را گسترش داد.
اما من باز هم بر نقش نجفی تاکید میکنم. رویکرد عملی او به مسائل و بعد هم خواندن فصل به فصل ترجمه «ادبیات چیست» در جلسه برای همه ما، فرصت مغتنمی بود. من مقدماتی از زبانشناسی «سوسور» و نوعی رویکرد به متن را بر مبنای این زبانشناسی، اول بار از صحبتهای نجفی یاد گرفتم.
این مقدمات بعدها در خارج، وقتی محض تفریح و به اصطلاح بیکاری به تحصیلات عالیه روی آوردم، خیلی در زمینه تئوریک به من کمک کرد. خب، البته در این فاصله چیزهای دیگری هم خودم، اینجا و آنجا خوانده یا نوشته بودم. تاثیر نجفی بیشتر در زمینه تئوری ادبی بود.
در حالی که آن جلسات در کل نوعی کارگاه نگارش خلاق بود. ترکیب این دو رویکرد، البته یک عیب هم داشت که گاهی ما این دو را با هم قاطی میکردیم. هنوز هم از قرار در ایران، بحثهای صناعی ادبی را با بحثهای تئوری ادبیات اشتباه میگیرند. بهخصوص در مقوله شهر، ما جلسات نگارش خلاق نداشتیم.
چیزهایی را از «ادبیات چیست» یا مثلا مفاهیمی از جریان «نقد نو» را، مثل چه میدانم... «وحدت ارگانیک» (تشکل) گرفته بودیم و بر همین مبنا به شعر در جلسهها پرداخته میشد. به نظر من، فقر آموزش عملی شعر هنوز هم گریبانگیر ماست. این شاید به نحوی از سنت ادبی ما ریشه میگیرد.
اینکه برای شعر قداستی قائل هستیم که ما را از پیچیدن در چند و چون فن آن باز میدارد و مانع از آن میشود که با یک رویکرد عملی و تاکید میکنم صرفا عملی، به شعر بپردازیم.
مثلا اگر حتی از ادبای سنتی و حافظپژوهان بپرسید که چرا یک غزل حافظ در هشت بیت به تخلص میرسد و پایان مییابد و دیگری در ۹ یا ۱۰ بیت، بعید میدانم که جواب دنیاپسندی بتوانند به شما بدهند. اما در مقابل تا بخواهید درباره توالی ادبیات یا تقدم وصله بر قصه یا بالعکس افاضات دارند.
مساله یافتن یک پاسخ عملی (Applicable) برای این سوال است و مقصودم از عملی این است که چهطور میشود این را به یک نوآموز یاد داد؟ بگذریم، چون بیش از این نمیخواهم شرح و بسط دهم.
اما نکته مهم درباره «ادبیات چیست» این است که این کتاب، وقتی در اروپا منتشر شد، تاثیر زیادی گذاشت. با انتشار این کتاب بود که تئوری ادبیات به صورت یک موضوع جدی فلسفی دستکم در فرانسه مطرح شد. برای آن دسته از فیلسوفان جوانی که بعدها تئوریسینهای مکاتب پستمدرن شدند، نقش این کتاب و تاثیر آن را نباید نادیده گرفت. هرچند که حالا دیگر اسمی از سارتر و کتاب «ادبیات چیست» او در مباحث مربوط به تئوری ادبی برده نمیشود.
در نقد گذشتهها، بگویم که درست است ما هم این کتاب را با ترجمه عالی نجفی و رحیمی خوانده بودیم، اما متاسفانه این خواندن ما مثل دیگر خواندنهای خارج از متن یا (Context) فلسفی و فرهنگی آن کتاب بود. تقصیری هم نداشتیم، ما که در پاریس زندگی نمیکردیم. اما این نوع خواندن در نهایت اشکال ایجاد میکند.
اشکال این بود که نسل ما همه چیز را بریدهبریده، جستهگریخته و خارج از منظر و زمینه لازم خوانده بود. این ویژگی را میشود به حوزههای دیگر فرهنگی یا سیاسی هم تعمیم داد. براثر همین ویژگی است که مثلا «داریوش شایگان» زمانی در یک مصاحبه گفته بود که روشنفکری ایران، فاقد انسجام فکری است. این حرف تا حدودی با توجه به آن ویژگی درست است.
اما خود این حرف هم اشکالاتی اساسی دارد. اول اینکه قاطبه روشنفکران ایرانی در آن سالها این بخت یا خوشبختی را نداشتند که مثل «شایگان» در عنفوان جوانی به اروپا بروند و در بهترین مدارس، به تحصیل فلسفه و علمالادیان مشغول شوند و به اصطلاح آب را از سرچشمه بردارند.
● در ثانی، باید دید که خود این انسجام چیست و آیا مصادیقی که از «انسجام» فکری در ایران، در مقابل بیانسجامی جریان روشنفکری میگذرد، واقعا به لحاظ تاریخی کلیتهای منسجمی هستند؟
و آیا اصلا انسجام فکری نداشتن بهتر از آن نیست که آدم انسجام فکری داشته باشد و بعد مجبور شود به مناسبت بازیهای تاریخ، ناگهان آرایشها و پیرایشها یا حتی آن را از بیخوبن عوض کند؟ البته اینجا مقصود از انسجام همان مفهومی است که شایگان از این کلمه مراد میکند والا عقلسلیم میگوید که انسجام داشتن بهتر از انسجام نداشتن است، در هر چیزی. از خاطراتتان با «هوشنگ گلشیری» در سالهای پیش از مهاجرت بگویید، یا اهالی دیگر جنگ.
من خاطرات، آن هم از هوشنگ گلشیری زیاد دارم. اما هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی مثل پیرمردها، برای جوانی مثل شما خاطره بگویم. مساله زمان برای نسل من یک معضل اساسی است. برای نسل شما انقلاب زمانی بسیار دور اتفاق افتاده و مربوط به گذشته است.
اما برای نسل من انگار همین دیروز اتفاق افتاده است. نسل من حدود ۲۸ سال است که مدام «در لحظه حساس کنونی» زیسته است و این باعث میشود که راحت نتوانیم با سن و سال خود کنار بیاییم و راحت این فاصله میان نسلها را بپذیریم. نمیگویم ما هنوز جوان هستیم، اما واقع این است که آدم احساس میکند مقادیر زیادی از عمر مفیدش به یغما رفته است. این است که پذیرش نقش مرد مسن خاطرهگو کمی برای من و همنسلان من مشکل است.
● اما بگذارید خاطرهای از رضا سیدحسینی درباره جنگ بگویم. ما بعد از انقلاب فقط یک شماره از جنگ را توانستیم دربیاوریم و این آخرین شماره بود. بعدها که برای انتشارات «زمان» ویراستاری میکردم، یک روز با سیدحسینی و آلرسول - مدیر زمان – که او هم اصفهانی و از قدمای جُنگ است، نشسته بودیم و سیدحسینی که خیلی به او ارادت دارم، بر سبیل مزاح گفت: «شما اصفهانیها چه میگویید، درباره مجلهای که دیگر نیست و قرار هم نیست منتشر شود؟ هنوز هم در اصفهان جلسه میگیرید و بحث و مجادله میکنید، آن هم سر چیزی که نیست.»
من گفتم: «حرف شما درست است. اما همین نفس گفتوگو کردن، درباره چیزی که نیست و نمیتواند باشد، خودش یک عمل ناب ادبی است. اما شما آذربایجانیها که وقتی سه نفر دور هم جمع میشوید و با هم بحث میکنید، هر لحظه بیم تجزیه قسمتی از خاک ایران میرود... لااقل بحث و مجادله خیالی ما اصفهانیها ضرری برای تمامیت ارضی ایران ندارد.»
● جنسی از تاثیرات «بهرام صادقی» هم در کارهای اولیه شما، که در جُنگ منتشر شده، دیده میشود. آیا با او ارتباط نزدیکی داشتید؟ یا اصلا نویسنده محبوبتان در آن سالها بوده یا خودتان به چنین چیزی معتقدید؟
کیست که اصفهانی باشد و از بهرام صادقی تاثیر نگرفته باشد؟ درباره سلوک ادبی و شخصی صادقی میتوانم چیزهای بسیاری به یاد بیاورم. مختصر اینکه، بهرام صادقی از نسل پیش از ما بود و زمانی که او و ایرج باقرپور و ابوالحسن نجفی با هم حشرونشر داشتند، به پیش از جلسات جنگ برمیگردد.
ایرج پورباقر، اولین مترجم آثار اگزیستانسیالیستی در ایران بود که کتابش را در همان اصفهان به چاپ رساند. عنوان این کتاب یادم نیست، اما میدانم که آن را کتابفروشی «تایید» چاپ کرد که این کتابفروشی هم برای خودش داستانی دارد و در کنار کافههای «پارک» و «پولونیا»، که لهستانیهای مهاجر در زمان جنگ تاسیس کرده بودند، از پاتوقهای روشنفکری اصفهان بود.
من صادقی را اول بار از طریق دوستم کیوان مهجور که با او خویشاوندی داشت، در اصفهان دیدم. در همان دیدار هم صادقی داستان منتشرنشدهای را از خودش بدون نوشته و شفاهی برای ما نقل کرد که چندبار من و «کیوان» از خنده نقش زمین شدیم. خواندن داستان صادقی، یک حالی داشت و شنیدن داستان از زبان خود او با آن حرکات چهره، حال دیگری. «بهرام صادقی» به جلسات جنگ نمیآمد.
آشفتهتر از آن بود که وقتی به اصفهان میآید، بتواند یک جلسه طولانی را تاب بیاورد. اما شبح بلند و باریک او- مثل طرحی که «لواین» از چخوفزده – با آن صورت رنگپریده شکیل و نجیب و آن نگاه پر از مالیخولیا، همیشه در جلسات ما حاضر بود. اصلا صادقی از دورهای به بعد به صورت شبحی از خودش درمیآید.
بعدها در تهران به کافه پالاس سری میزد و چون من را میشناخت، یکراست میآمد سر میزی که من با کسان دیگری نشسته بودیم. من هم در نهایت احترام در برابر او مینشستم. اگر سیگاری به او تعارف میشد، مودبانه رد میکرد و میگفت: «کشیدن سیگار برای سلامتی شما جوانان خوب نیست.» چند بار هم که من مریض بودم، همانجا سر میز کافه سرپایی معاینهام کرد و نسخه نوشت.
میدانید که صادقی، پزشک بود. در این دیدارهای اتفاقی، دو، سه نکتهای در اوج قدرت و طنز میگفت و بعد هم مثل شبح میرفت و در غبار محو میشد. فکرش را بکنید که اگر صادقی، ملکوت را در همان ساخت و پرداخت فصل اول ادامه داه بود و بیخود به مصاف بوفکور در فصلهای بعدی نرفته بود، حالا ما نهتنها کارهای کوتاه شاهکار او را، بلکه یک «بولگاکف» بلندنویس هم داشتیم، با همان وسعت خیال و فانتزی و البته طنز کلافهکننده صادقی.
داستانهای کوتاه او را هم اگر «نجفی» همت نکرده بود، خود او هیچوقت منتشر نمیکرد. یادی هم باید از آلرسول بکنم. مدیر انتشارات «زمان» که او هم در چاپ این کتاب نقش داشت. این را هم بگویم که صادقی گاهی داستانی را تمام و کمال نقل میکرد که هرگز ننوشته بود و هرگز هم قرار نبود که بنویسد.
مریم منصوری
منبع : روزنامه هممیهن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست