جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
نظر من درباره تاریخ
توینبی مورخی بسیار پرکار بود، و شناختهترین نوشته او (که تاکنون به فارسی در نیامده) مطالعهایدر تاریخ است که ده جلد آن در فاصله ۱۹۳۴ تا ۱۹۵۴ انتشار یافت، و نویسنده بعداً دو جلد دیگر نیز به آن افزود، و در جلد آخر، باز سنجیها،کوشید به ایرادهای منتقدان پاسخ دهد و، در صورت لزوم، با توجه به انتقادها، مدعیاتی را که پیشتر طرح کرده بود، تا حدی تعدیل کند. توینبیدر پس فراز و نشیبهای تاریخ، تداومی عظیم و زیر بنایی میبیند. واحد مطالعه او تمدنهای بزرگ است. در مطالعهای در تاریخ، ۲۶ تمدن درطول تاریخ بشر را بررسی میکند و نتیجه میگیرد که تمدنها با ابراز واکنشها یا پاسخهای موفقیتآمیز و به رهبری اقلیتهای خلاق و مبتکر پدیدمیآیند، و با زوال نیروی خلاقیت و ابتکار در رهبری، رو به نشیب میگذارند و سرانجام از هم میپاشند. ولی او برخلاف مورخ آلمانی،اشپنگلر، مرگ تمدنها را پرهیز ناپذیر نمیداند زیرا پاسخهای مناسب و موفق ممکن است بار دیگر ابراز شوند، و برخلاف مارکس، نیروهایمعنوی و نه مادی را عامل شکل دهنده تاریخ معرفی میکند. در اواخر عمر او حتی بدانجا رسید که نقش اول در سیر تاریخ را به جای تمدنها، بهادیان بزرگ اختصاص داد. انتقادها به توینبی متعدد و شدید بوده است. معمولاً به او اشکال کردهاند که چرا اسطورهها و استعارهها را هموزنوقایع عینی در تاریخ گرفته است، چرا در اهمیت دین به عنوان عامل تجدید حیات تمدنها به راه افراط رفته است، و چرا تمدنهای مورد بررسیرا به نحوی برگزیده است که با پیش فرضهای نظری او درباره سیر تاریخ سازگار در آیند و در صدد یافتن موارد ابطال کننده فرضیه خویشبرنیامده است، و نهایتاً ارزشداوریهای اخلاقی را با پژوهش علمی در آمیخته است. اما بهرغم این انتقادها، در مقام علمی توینبی درتاریخنگاری معاصر تردیدی نیست، و بسیاری کسان کارهای او را عاملی قوی نه تنها در برابر گرایش به تحقیقات خرد و ریز، بلکه در خنثیکردن تمایلات مادی در علوم اجتماعی معاصر دانستهاند. ع. ف.
از نوشتههای توین بی، کتابی به نام تاریخ تمدن (ظاهراً ترجمه خلاصهای ازمطالعهای درتاریخ) و کتاب کوچکی موسوم به مورخ و تاریخ، بترتیب به ترجمه یعقوب آژند و دکتر حسنکامشاد، به فارسی در آمدهاند.
... در کار شرح و توضیح تو کودیدس(۲) برای دانشجویان کالج بیلیول(۳) [در دانشگاهآکسفورد ]بودم که جنگ عمومی ۱۹۱۴ مرا غافلگیر کرد، و ناگهان نوری به قوه فهم من تافت.[فهمیدم] که تجربه ما را در جهانمان در آن زمان، توکودیدس نیز پیشتر در جهان خویش داشتهاست. [دیدم ]که اکنون کار او را با درکی نو بازخوانی میکنم ـ معناهایی در الفاظ و احساسهاییدر پس عبارتهای او درک میکنم که تا هنگامی که به نوبه خود به بحرانی تاریخی برنخورده بودمکه به وی الهام بخشیده بود، از آن آگاه نبودم. چنین به نظر رسید که توکودیدس پیشتر این راهپیموده است. او و نسل او پیش از من و نسل من به آن مرحله از تجربه تاریخی رسیده بودند. درواقع، امروزِ او فردای من بوده است. ولی این امر معنایی برای این گاه شماری باقی نمیگذاشتکه جهان من «جدید» و جهان وی «باستانی» است. صرفنظر از اینکه گاه شماری چه میگفت،معلوم میشد جهان توکودیدس و جهان من از حیث فلسفی همروزگارند. پس اگر نسبت راستینتمدن یونانی ـ رومی با تمدن غربی چنین بود، آیا امکان نداشت معلوم شود که نسبت میانهمه تمدنهای شناخته شده نیز همان است؟
این دیدِ از نظر من تازه درباره همروزگاریِ فلسفی همه تمدنها حتی بیشتر تقویت میشدوقتی در چشمانداز اکتشافات محصول علوم فیزیکی غربی جدید ما قرار میگرفت. از زمانبرآمدن نمونههای آن نوع جامعه بشری که ما اکنون به آن «تمدن» میگوییم، پنج یا شش هزارسال میگذشت که در مقیاس زمانی زمینشناسی و کیهانزایی، نسبت به ظهور نوع آدمی و عمرحیات در این سیاره و خودسیاره و منظومه شمسی و کهکشانی که منظومه شمسی ذره خاکی درآن بیش نیست و کل پهنای عظیم کیهان، مدتی بینهایت خرد و ناچیز بود. در مقایسه با چنینعظمتهای زمانی، تمدنهای برآمده در هزاره دوم قبل از میلاد مسیح (مانند تمدن یونانی ـرومی) یا در هزاره چهارم قبل از میلاد (همچون تمدن مصر باستان) یا در نخستین هزاره قبل ازمیلاد (مثل تمدن خود ما) در واقع با یکدیگر همروزگار بودند.
پس آشکار میشد که تاریخ ـ به مفهوم تاریخهای جوامع بشریِ معروف به «تمدنها» ـ بهمنزله دهها کوشش موازی و همروزگاری است که تاکنون صورت گرفته است به منظور تعالیجستن از سطح زندگی اولیه بشری که آدمی در آن پس از اینکه به درجه انسانی رسید، بظاهرصدها هزار سال در رخوت و خواب آلودگی ماند ـ چنانکه حتی امروز در جاهای دور افتادهایمانند گینه جدید و تییرا دِلفوئگو(۴) و منتها الیه شمال شرقی سیبریه به این حالت باقی است.در این نقاط پیشگامان جسور اهل سایر جوامع بشری که، برخلاف این واپس ماندگان، بتازگی بهراه افتادهاند، هنوز بر سر این جماعات بدوی فرو نیامده و آنها را بر نینداخته یا جذب نکردهاند.چیزی که توجه مرا به تفاوت شگفتانگیز جوامع مختلف موجود از نظر سطح فرهنگی جلبکرد آثار پروفسور تگرت(۵)، استاد دانشگاه کالیفرنیا بود. این تفاوتهای دامنهدار همه در ظرفمدت کوتاه پنج یا شش هزار رساله اخیر پدید آمده بودند. پس اینجا نقطه نویدبخشی به دستمیآمد برای تحقیق از نظرگاه زمانی در اسرار عالم.
پس از آن مکث دراز، چه بود آنچه جوامع اندک شماری را که گام در راه تمدن نهاده بودند، به
سوی مقصد اجتماعی و معنوی نو و هنوز ناشناختهای به چنین حرکت زورمندی در آورده بود؟چه بود آنچه آنها را از خوابآلودگی و رخوتی برانگیخته بود که اکثر جوامع هرگز از آن بیروننیامده بودند؟
این پرسش هنوز در ذهن من در جوش و غلیان بود که در تابستان ۱۹۲۰ پروفسور نیمیه(۶)(مردی که قبلاً دیدگان مرا بر اروپای شرقی باز کرده بود) کتاب زوال غرب نوشته اسوالداشپنگلر(۷) را به دستم داد. در همان حال که آن صفحههای سرشار از درخشش بینشهای تاریخیرا میخواندم، در اندیشه شدم که آیا پیش از شکل گرفتن کامل پرسشها ـ تا چه رسد به پاسخهاـ در ذهن من، اشپنگلر طومار تحقیق مرا در هم نپیچیده است؟ یکی از عمدهترین نکات در نظرمن این بود که کوچکترین حوزه قابل فهم در بررسیهای تاریخی، کل هر جامعه است، نهپارههایی از آن، مانند دولتهای تک ملیتی در غرب در عصر جدید یا دولتشهرها در جهان یونانیـ رومی که به دلخواه مجزا شده بودند. نکته دیگر این بود که تاریخهای همه آن نوع جوامعی کهتمدن نامیده میشوند، به مفهومی خاص موازی و همروزگارند. این نکات در نظام فکریاشپنگلر نیز عمده بود؛ ولی وقتی برای یافتن پاسخ به مسأله تکوین تمدنها به کتاب او رجوعکردم، دیدم هنوز کاری باقی است که من باید به انجام رسانم، زیرا به نظر آمد که اشپنگلر در ایننکته به هیچ وجه روشنگر نیست و بغایت جزم اندیش و پیرو موجبیت علّی است. او عقیدهداشت که تمدنها همه دقیقاً بر طبق یک جدول زمانی ثابت، برمیخیزند و میبالند و راه زوال درپیش میگیرند و سرانجام از هم میپاشند و هیچ توضیحی درباره هیچ یک از اینها داده نمیشد.این امر صرفاً یکی از قوانین طبیعت به شمار میرفت که اشپنگلر به کشف آن نائل شده بود، وچون گفته استاد بود، میبایست اعتماد کنی و آن را بپذیری. این حکم خودسرانه ناامید کنندهشایسته نبوغ درخشان اشپنگلر به نظر نمیرسید، و من در اینجا متوجه تفاوتی در سنتهای ملیشدم. [با خود گفتم ]اکنون که روش آلمانی استنتاج از مقدمات غیرتجربی به جایی نمیرسد،ببینیم به وسیله روش تجربی انگلیسی چه میتوان کرد. بیاییم تبیینهای بدیل را با توجه بهواقعیتها بیازماییم و ببینیم از بوته امتحان چگونه بیرون میآیند.برای گشودن مشکل نابرابری فرهنگی میان جوامع مختلف و موجود بشری، مورخان غربیسده نوزدهم که آرزوی علمیت در سر داشتند، دو کلید اصلی به دست میدادند: یکی نژاد ودیگری محیط. اما هیچ یک از دو کلید وقتی به امتحان رسید، نتوانست آن در بسته را بگشاید.نخست در مورد نظریه نژاد، چه دلیلی وجود داشت که تفاوتهای فیزیکی نژادی میان انواعمختلف جنس انسان با تفاوتهای روحی و معنوی مربوط به حوزه تاریخ همبستگی داشتهباشند؟ به فرض هم که وجود این همبستگی مسلّم گرفته میشد، چگونه بود که در میانبنیادگذاران و پدران یکی از تمدنها یا بیشتر، افراد تقریباً همه نژادها پیدا میشدند؟ تنها نژاد سیاهتا آن زمان سهم شایان توجهی [در تمدن] نداشت؛ ولی با در نظر گرفتن مدت کوتاهی که آزمایشتمدنسازی به راه افتاده بود، این امر دلیل متقنی بر ناتوانی آن نژاد نبود، و قضیه ممکن بود صرفاًاز نبود فرصت یا نبود انگیزه نتیجه شده باشد. در مورد محیط، البته از حیث اوضاع و احوالطبیعی، بین دره سفلای نیل و دره سفلای دجله و فرات که بترتیب گاهواره تمدن مصر و تمدنسومر بودند، مشابهت آشکار وجود داشت؛ ولی اگر آن تمدنها واقعاً به علت آن شرایط طبیعیبرخاسته بودند، چرا در شرایط طبیعی مشابه در دره رود اردن و دره ریوگرانده(۸) تمدنی قابلقیاس با آنها پدید نیامده بود؟ و چرا تمدن فلات استوایی آنْده [در آمریکای جنوبی] همتایی دراراضی مرتفع کنیا [در آفریقا] پیدا نکرده بود؟ قاصر ماندن این تبیینهای مثلاً علمی و برکنار ازاحساسات شخصی، مرا به جایی رساند که به اسطورهشناسی روی آورم. قدری معذب وخجالتزده به برداشتن این گام که گویی نوعی واپسگرایی تحریک آمیز است، اقدام کردم. شایداگر در آن زمان از نوآوریهای روانشناسی در مدت جنگ ۱۹۱۴ ـ ۱۸ بیخبر نبودم، اعتماد بنفسبیشتری داشتم. اگر در آن هنگام با کارهای کارل یونگ(۹) آشنایی داشتم، برگهای به دستمیآوردم. ولی واقعیت این بود که این برگه را در فاوست گوته یافتم که خوشبختانه در مدرسه درآن نیز مانند آگاممنون آیسخولوس، پایه محکم پیدا کرده بودم.
فاوست گوته با «پیشگفتار در آسمان» آغاز میگردد که فرشتگان مقرب در ستایش کمالآفرینش خداوند سرود میخوانند. ولی به دلیل این کمال، آفریدگار عرصه بیشتری برای خویشباقی نگذاشته است تا قدرت آفرینندگی خود را باز هم به کار اندازد. ممکن بود راهی از اینبنبست پیدا نشود اگر مفیستوفلس(۱۰) (که درست به همین منظور آفریده شده) در برابر تختخداوند حاضر نشده و او را به چالش نطلبیده بود. مفیستوفلس به آفریدگار میگوید اگرمیتوانی، دست مرا باز بگذار تا یکی از گزیدهترین آفریدگان تو را به فساد بکشانم. خدا این توانآزمایی را میپذیرد و بدین سان فرصت مییابد تا آفرینندگی خویش را بیشتر به پیش برد. پساینجا برخوردی پیش میآید میان دو شخصیت به صورت چالش و پاسخ ـ و این آیا همانبرخورد سنگ آتشزنه و فولاد نیست که اخگر آفرینندگی از آن میجهد؟
بدان گونه که گوته طرح کمدی الهی(۱۱) را باز مینماید، مفیستوفلس ـ چنانکه خود آنخبیث با کمال انزجار و خشم، پس از اینکه کار از کار گذشته، پی میبرد ـ اصلاً به قصد فریبخوردن آفریده شده است. با اینهمه، اگر خداوند در پاسخ به چالش شیطان، براستی آفریدگانخویش را به خطر افکنده باشد (که باید مسلم فرض کرد) تا فرصتی برای آفریدن چیزی نو به
دست آورد، همچنین باید فرض را بر این گذاشت که شیطان همواره با زنده نیست. پس اگر ساز وکار چالش و پاسخ، تکوین و رشد تمدنها را تبیین میکند که در غیر این صورت تبیین نشدنی وپیشبینی ناپذیر میماند، همچنین باید شکست و از هم پاشی آنها را نیز تبیین کند. اکثر بیست وچند تمدن شناخته به ما، به نظر میرسد شکست خوردند و درماندند؛ و اکثر این اکثریت بظاهرتا انتهای راه سراشیبی گام برداشتند که به انقراض و تلاشی میانجامد.
کالبد شکافی تمدنهای مرده، ما را به پیشگویی آینده تمدن خودمان یا سایر تمدنهای هنوززنده قادر نمیسازد. اشپنگلر میگوید هیچ دلیلی به نظر نمیرسد که به دنبال یک سلسلهچالشهای برانگیزاننده، تا بینهایت یک سلسله پاسخهای پیروزمندانه به ظهور نرسد. تمدنهایمرده راههای مختلفی را از شکست و درماندگی تا انقراض و تلاشی پیمودهاند؛ ولی وقتی اینراهها را مورد بررسی تجربی و مقایسه قرار میدهیم، برمیخوریم به نوعی همسانی که اشپنگلربه آن معتقد است. این امر نباید مایه شگفتی شود. درماندگی به معنای از دست دادن کنترل است،و این به نوبه خود به معنای ابراز واکنشهای نیندیشیده و خودبخوی به جای عمل آزادانه وسنجیده. اعمال آزادانه بینهایت متغیر و یکسره پیشبینیناپذیرند، حال آنکه فرایندهایخودبخودی همسان و یکنواخت و منظمند.
مختصر بگوییم، الگوی معمول از هم پاشی اجتماعی عبارت است از شکاف برداشتنجامعه در حال از هم پاشیدگی و انقسام آن به یک بخش مرکب از پرولتاریای نافرمان وعصیانگر، و بخش دیگری متشکل از اقلیت چیرهگری که هر چه میگذرد تأثیر و نفوذ آن کمترمیشود. جریان از همپاشی، آرام و یکنواخت پیش نمیرود؛ راه آن راهی است پر تکان ودستانداز که بتناوب از هزیمت ـ تجدید نیرو ـ هزیمت میگذرد. در تجدید نیروی ماقبل آخر،اقلیت چیرهگر موفق میشود با تحمیل صلح و آرامشی ناشی از استقرار حکومت فراگیر،خودزنی مرگبار جامعه را متوقف کند.در چارچوب حکومت فراگیر اقلیت چیرهگر، پرولتاریا نیزآیینی فراگیر پدید میآورد، و پس از هزیمت بعدی که تمدنِ رو به زوال سرانجام منقرضمیشود، آیین فراگیر ممکن است همچنان باقی بماند و به صورت پیلهای در آید که در آخر کارتمدنی نوین از آن برخیزد. تاریخ پژوهان جدید غربی با این پدیدهها به شکل «آرامش رومی«و آیین مسیحیت آشنایی کامل دارند. استقرار «آرامش رومی» به دست آوگو ستوس، در آن زمانبه نظر میرسید جهان رومی ـ یونانی را پس از چند قرن کوفته شدن زیر ضربات جنگهای دائمو سوء حکومت و انقلاب، سرانجام دوباره بر شالودهای متین استوار ساخته است. ولی معلومشد تجدید نیرویی که آوگوستوس به وجود آورده بود، وقفه یا فرجهای بیش نیست. پس از ۲۵۰سال آرامش نسبی، در قرن سوم میلادی امپراتوری [روم] به سقوطی دچار شد که هرگز پس از آنروی عافیت ندید تا سرانجام در جریان بحران بعدی در سدههای پنجم و ششم به طور قطعی ازهم پاشید. سود حقیقی از آرامش موقت رومی، نصیب آیین مسیحیت شد که با اغتنام فرصت،ریشه دوانید و شاخ و برگ گسترانید؛ و آنقدر در برابر تعقیب و آزار ایستادگی کرد تا بالاخرهامپراتوری [روم] که از درهم پیچیدن طومار آن ناتوان مانده بود، تصمیم گرفت آن را با خودشریک گرداند. وقتی حتی این تدبیر در تحکیم و تقویت حکومت و نجات آن از نابودی به جایینرسید، کلیسا وارث و جانشین امپراتوری شد. همین رابطه میان تمدنی رو به زوال و آیینینوخاسته، در ده دوازده مورد دیگر نیز مشاهده میشود. مثلاً در خاور دور، امپراتوری تسین وهان(۱۳) در نقش امپراتوری روم ظاهر میشود، و مکتب مهیانا در آیین بودا در نقش آیینمسیحیت.
پس اگر مرگ هر تمدن سبب زایش تمدنی دیگر شود، آیا جستجو برای یافتن هدف بشریتکه در نخستین نگاه کاری امیدبخش و هیجانانگیز به نظر میرسد، سرانجام تکرار بیحاصل وخسته کننده عمل کافران از آب در نمیآید؟ حتی بزرگترین متفکران یونانی و بودایی ـ یعنیمثلاً ارسطو و بودا ـ نظریه مسیر دَوَرانی یا چرخه تاریخ را آنچنان جدی میگرفتند و صادقفرض میکردند که فکر اثبات آن به خاطرشان نمیرسید. از سوی دیگر، ناخدا مَریَت(۱۴) همیننظریه را به درودگر ناو جنگی بریتانیایی، مار زنگی(۱۵)، نسبت میدهد و با همان درجه ازاطمینان آن را گزافهگویی میداند، و کسی را که به تشریح آن میپردازد، شخصیتی مسخره معرفیمیکند. در نظر ما غربیها، نظریه ادواری تاریخ، اگر بجد گرفته شود، تاریخ را تبدیل میکند به«کتابی بیسر و ته کابلهی آن را نگاشت.(۱۶)« ولی انزجار بتنهایی دلیل عدم اعتقاد راحت و آسودهرا آشکار نمیسازد. اعتقاد سنتی مسیحی به آتش(۱۲) دوزخ و نفحه صور نیز انزجارآور بود، و با اینحال نسلهای پیاپی مردم به آن اعتقاد داشتند. ما غربیان مصونیت خجسته خویش در برابر اعتقادیونانی و بودایی به ادوار و اکوار را به سهم یهودیان و زرتشتیان در شکلگیری جهانبینی خودمدیونیم.
پیامبران بنیاسرائیل و یهودا(۱۷) و ایران تاریخ را در مکاشفات خویش جریانی مکانیکینمیدیدند. تاریخ [در نظر آنان] اجرای پیشرو و چیره دستانه طرح ایزدی بر صحنه تنگ ایندنیاست ـ مشیتی که این گوشه از آن برق آسا از پیش چشمان ما میگذرد، ولی از هر بُعدی فراتراز نیروی بینایی و قوه فهم ماست. این پیامبران پیش از آیسخولوس به تجربه دریافته بودند کهآموختن با رنج حاصل میشود ـ کشفی که ما نیز در روزگار و شرایط خویش به آن رسیدهایم.
پس آیا باید دید یهودی ـ زرتشتی از تاریخ را در تقابل با نظرگاه یونانی ـ هندی برگزینیم؟اما چنین گزینش بنیادینی نباید بزور بر ما تحمیل شود، زیرا ممکن است آن دو دید از بیخ و بن بایکدیگر آشتیناپذیر نباشند. باید تصدیق کرد که اگر بناست گردونهای در مسیری پیش برود کهراننده تعیین کرده است، باید با چرخهایی رانده شود که یکسان و یکنواخت میچرخند ومیچرخند و از چرخش باز نمیایستند. درست است که تمدنها برمیخیزند و فرو میافتند، ووقتی فرو میافتند خاستگاه تمدنهای دیگر میشوند؛ ولی در سراسر آن مدت ممکن است کاریهدفمند راه به سر منزل مقصود بگشاید؛ و در طرح ایزدی، آموزشی که از رنج ناشی از شکستتمدنها حاصل شود ممکن است بالاترین وسیله پیشرفت باشد. ابراهیم از تمدنی به حال نزعهجرت کرد؛ پیامبران فرزندان تمدن دیگری رو به فروپاشی بودند؛ مسیحیت زاییده درد و رنججهان فروپاشیده یونانی ـ رومی بود. آیا همانند آن نور معنویت در «آوارگانی» تابیدن خواهدگرفت که امروز در دنیای ما همتایان یهودیان تبعید شدهای هستند که در آن روزگار و در آن غربتجانسوز در کنار آبهای بابل، روحشان آنچنان به وحی منور شد؟ پاسخ به این پرسش هر چهباشد، از سرنوشت هنوز ناشناخته تمدن غربی جهانگیر ما خطیرتر است.
۱( Arnold J. Toynbee, «My View of History», in Patrick Gardiner (ed.) Theories of History (Glencoe, Illinois: The Free Press,۱۹۵۹), pp. ۲۰۵ ـ ۲۱۰.
این مقاله گزیدهای از فصل اول کتابی از توینبی به این نام و نشان است:
Civilization on Trial, Oxford University Press, [۸۴۹۱[.
۲( Thucydides )۱۷۴ تا ۴۰۰ ق م). مورخ آتنی و به عقیده اهل نظر یکی از بزرگترین مورخان همهاعصار. اثر گرانمایه او جنگ پلوپونزی به قلم شادروان محمدحسن لطفی به فارسی برگردانده شده است.(مترجم)
۳. egelloC loillaB .
۴. Tierra del Fuego مجمع الجزایری در جنوب آمریکای جنوبی شامل همه جزایر واقع در تنگهماژلان که بزرگترین جزیره آن به همین نام میان شیلی و آرژانتین مشترک است. (مترجم)
۵. traggeT .J .F .
۶. Sir Lewis Namier )۰۶۹۱ ـ ۸۸۸۱(. مورخ لهستانی تبار انگلیسی، نویسنده آثاری مهم در زمینهتاریخ قرنهای هجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا. شرحی دلانگیز درباره زندگی و کارهای او در کتابفیلسوفان و مورخان، نوشته وِدمهتا، ترجمه عزتالله فولادوند (تهران، انتشارات خوارزمی) آمده است.(مترجم)
۷. ب.]tseW eht fo enilceD[ sednaldnebA sed gnagretnU ,relgnepS dlawsO .
۸. Rio Grande دست کم سه رودخانه به این نام میشناسیم: یکی در غرب آفریقا، دوم در شرق برزیل،و سوم باز هم رود دیگری در شرق برزیل. احتمال میدهیم مقصود نویسنده، اولی باشد. (مترجم)
۹. C. G. Jung )۱۶۹۱ ـ ۵۷۸۱(. روانشناس و روانپزشک سویسی، یکی از شاگردان و همکاران فرویدکه بعد راه خود را از او جدا کرد. یکی از موارد اختلاف با استاد این بود که یونگ «لیبیدو» (انرژی حیاتی یانیروی روانی پیشران) را، برخلاف فروید که آن را مظهر غریزه جنسی میدانست، اراده زندگی و بقا معرفیمیکرد. (مترجم)
۰۱. Mephistopheles. شخصیت شیطان (در برابر خدا) در فاوست. (مترجم)
۱۱. Divina Commedia تلمیحی است به اثر بزرگ دانته. (مترجم)
۲۱. Pax Romana (تعبیر لاتین). غرض دوره آرامش و صلحی نسبی در جهان حوزه مدیترانه از زمانآوگوستوس، قیصر روم )۱۴ ب م ـ ۲۷ ق م) تا سلطنت امپراتور مارکوس اُرلیوس )۱۶۱ ـ ۱۸۰ میلادی)است که به دست آوگوستوس پیریزی شد و دامنه آن به شمال آفریقا و ایران نیز گسترشیافت. در ایندوره، امپراتوری روم در عین حکومت بر بخشهای مختلف زیر سلطه، به آنها اجازه داد قوانین خود راداشته باشند و در آرامش به سر برند. (مترجم)
۳۱. eripmE naH dna nisT .
۴۱. Frederick Marryat )۸۴۸۱ ۲۹۷۱(. یکی از افسران نیروی دریایی بریتانیا و نویسنده چند رمان.(مترجم)
۵۱. ekanselttaR SMH .
۱۶. این جمله در نوشته توینبی چنین است:
۴gnihton gniyfingis ,toidi na yb dlot elat a ...
که (فقط با حذف هیچ کلمه) عیناً از نمایشنامه مکبث اثر شکپیر گرفته شده است. این بیت را دیگراننیز به فارسی برگرداندهاند؛ اما به اعتقاد ما شاید بهترین بیان آن، مصراعی از یکی از آخرین شعرهایشادروان منوچهر بزرگمهر باشد که در اینجا میان دو گیومه آوردیم. اصل بیت این است: هر چه من بیشآزمودم زندگی معنا نداشت/ چون کتابی بی سر و ته کابلهی آن را نگاشت. (مترجم)
۷۱. Judah. در عهد عتیق، نام یکی از اسباط (یا قبایل) عبرانی. (مترجم)
آرنولد ج. توین بی
این مقاله گزیدهای از فصل اول کتابی از توینبی به این نام و نشان است:
Civilization on Trial, Oxford University Press, [۸۴۹۱[.
۲( Thucydides )۱۷۴ تا ۴۰۰ ق م). مورخ آتنی و به عقیده اهل نظر یکی از بزرگترین مورخان همهاعصار. اثر گرانمایه او جنگ پلوپونزی به قلم شادروان محمدحسن لطفی به فارسی برگردانده شده است.(مترجم)
۳. egelloC loillaB .
۴. Tierra del Fuego مجمع الجزایری در جنوب آمریکای جنوبی شامل همه جزایر واقع در تنگهماژلان که بزرگترین جزیره آن به همین نام میان شیلی و آرژانتین مشترک است. (مترجم)
۵. traggeT .J .F .
۶. Sir Lewis Namier )۰۶۹۱ ـ ۸۸۸۱(. مورخ لهستانی تبار انگلیسی، نویسنده آثاری مهم در زمینهتاریخ قرنهای هجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا. شرحی دلانگیز درباره زندگی و کارهای او در کتابفیلسوفان و مورخان، نوشته وِدمهتا، ترجمه عزتالله فولادوند (تهران، انتشارات خوارزمی) آمده است.(مترجم)
۷. ب.]tseW eht fo enilceD[ sednaldnebA sed gnagretnU ,relgnepS dlawsO .
۸. Rio Grande دست کم سه رودخانه به این نام میشناسیم: یکی در غرب آفریقا، دوم در شرق برزیل،و سوم باز هم رود دیگری در شرق برزیل. احتمال میدهیم مقصود نویسنده، اولی باشد. (مترجم)
۹. C. G. Jung )۱۶۹۱ ـ ۵۷۸۱(. روانشناس و روانپزشک سویسی، یکی از شاگردان و همکاران فرویدکه بعد راه خود را از او جدا کرد. یکی از موارد اختلاف با استاد این بود که یونگ «لیبیدو» (انرژی حیاتی یانیروی روانی پیشران) را، برخلاف فروید که آن را مظهر غریزه جنسی میدانست، اراده زندگی و بقا معرفیمیکرد. (مترجم)
۰۱. Mephistopheles. شخصیت شیطان (در برابر خدا) در فاوست. (مترجم)
۱۱. Divina Commedia تلمیحی است به اثر بزرگ دانته. (مترجم)
۲۱. Pax Romana (تعبیر لاتین). غرض دوره آرامش و صلحی نسبی در جهان حوزه مدیترانه از زمانآوگوستوس، قیصر روم )۱۴ ب م ـ ۲۷ ق م) تا سلطنت امپراتور مارکوس اُرلیوس )۱۶۱ ـ ۱۸۰ میلادی)است که به دست آوگوستوس پیریزی شد و دامنه آن به شمال آفریقا و ایران نیز گسترشیافت. در ایندوره، امپراتوری روم در عین حکومت بر بخشهای مختلف زیر سلطه، به آنها اجازه داد قوانین خود راداشته باشند و در آرامش به سر برند. (مترجم)
۳۱. eripmE naH dna nisT .
۴۱. Frederick Marryat )۸۴۸۱ ۲۹۷۱(. یکی از افسران نیروی دریایی بریتانیا و نویسنده چند رمان.(مترجم)
۵۱. ekanselttaR SMH .
۱۶. این جمله در نوشته توینبی چنین است:
۴gnihton gniyfingis ,toidi na yb dlot elat a ...
که (فقط با حذف هیچ کلمه) عیناً از نمایشنامه مکبث اثر شکپیر گرفته شده است. این بیت را دیگراننیز به فارسی برگرداندهاند؛ اما به اعتقاد ما شاید بهترین بیان آن، مصراعی از یکی از آخرین شعرهایشادروان منوچهر بزرگمهر باشد که در اینجا میان دو گیومه آوردیم. اصل بیت این است: هر چه من بیشآزمودم زندگی معنا نداشت/ چون کتابی بی سر و ته کابلهی آن را نگاشت. (مترجم)
۷۱. Judah. در عهد عتیق، نام یکی از اسباط (یا قبایل) عبرانی. (مترجم)
آرنولد ج. توین بی
منبع : ماهنامه بخارا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست