دوشنبه, ۱۶ مهر, ۱۴۰۳ / 7 October, 2024
مجله ویستا


ایمان به تئاتر


ایمان به تئاتر
"مهمترین چیز درباره تئاتر، و آنچه که هیچ بیان هنری دیگری ندارد ، لحظه ایست که فرشته ای از میان صحنه عبور می کند. "
یون فوسه نمایشنامه نویس پیشتاز نروژی است. او که آثارش به صورت منظم بر پهنه اروپا دیده شده است، نمایشنامه هایش در جرگه بهترین‌های غرب محسوب می شوند. اولین اثر وی "کسی می آید" به طور گسترده ای اجرا شده است، از جمله در تئاتر "دس آماندیرز" پاریس ونمایشنامه "اسم" توسط گروه "برلینر اسکا بون" در جشنواره سالزبورگ به روی صحنه رفته اند. این محصولات نمایشی ، نفوذ یون فوسه به اروپا را رقم زدند. اکنون، آثار او حدود یکصد اجرا در سال را در سراسر جهان به خود می بینند. نوشته های او به حدود ۴۰ زبان ترجمه شده و مجموعه نمایشنامه هایش توسط "اوبرون بوکس" در لندن به چاپ رسیده اند. جوایز متعددی ، که در میان آنها جایزه نوروژی ایبسن، جایزه نوردیک برای نمایشنامه نویسان، و جایزه اتریشی نستروی، به چشم می خورند، دریافت داشته و چند سال پیش هم مفتخر به دریافت نشان فرانسوی شوالیه و درجه افتخاری شورای نروژی شد.
با تمام این احوال آثار او هنوز در آمریکا به اجرا در نیامده بود تا اینکه عاقبت در جون ۲۰۰۴ ، با اثر "شب آوازهایش را می خواند" به کارگردانی "سارا کامرون" قدم به صحنه تئاتر "کالچر پروجکت" منهتن گذارد ، که در آمریکا یک رخداد مهم فرهنگی محسوب می شد.
من یون فوسه را در بهار ۱۹۹۸ در تئاتر تراورس ادینبورگ – جایی که هر دو نویسندگانی بین المللی بودیم-ملاقات کردم. از آن به بعد ما شانس کافی برای صحبت کردن درباره هنر و زندگی داشته ایم.
یون فوسه برای ارزیابی اولین اثر آمریکایی اش ، با بزرگواری به یک گفتگوی رسمی درباره اثرش رضایت داد. این مصاحبه در خلال مدتی که یون فوسه در نروژ و من در لوس آنجلس بودم، از طریق e-mail انجام گرفت .
▪ کاردید زویچ (رایل) :کارتان را در واکنش به فرهنگ نوردیک ، چگونه ارزیابی می کنید؟
ـ یون فوسه : من تقریبا مطمئن هستم که پرورش یافتن در کنار اجتماع کوچک نروژی در کنار آبدره کوچک هاردنجر ، در بخش غربی نروژ ، سبک نوشتن مرا بسیار متاثر کرده است. در واقع تاثیری آنچنان شگرف که تقریبا برایم غیر ممکن است بدانم به چه میزان؟ شما داستان آن ماهی را که چیزی درباره دریا نمی دانست ، شنیده اید؟ من خانه را در سن ۱۶ سالگی به قصد رفتن به کالجی در مکان کوچکی که خیلی بزرگتر از زادگاهم بود، ترک گفتم. پس از سه سال حتی به مکانی بزرگتر - برجن، دومین شهر بزرگ نروژ- هم رفتم تا به تحصیلاتم ادامه دهم و هنوز هم همان‌جا زندگی می کنم. من خانه ای قدیمی در برجن دارم ، اما در حقیقت عمده فعالیت نوشتن را نه در زادگاهم – جایی که به ندرت به دیدنش می روم- که در کلبه ای در شمال برجن با منظره آبدره کوچکی شبیه چشم انداز خانه ای که کودکی ام را در آن سپری کردم، انجام می دهم. و تنها همین ویژگی ساده ، این منظره آبدره ، برای نوشتن من بسیار تعیین کننده است. یک جورهایی نیازمند آن هستم که آب را ببینم تا بنویسم.
عنصر دیگری که تاثیر مستقیم تر و قابل درک تری بر نوشتن من دارد ، شکل حرف زدن مردم در این ناحیه روستایی نروژ است ، جایی که مردم آن به کم حرفی مشهورند. آنها تقریبا انسانهایی خاموش هستند ، همانند کاراکترهای نمایشنامه های من. همچنین به خاطر آنکه هیچگاه احساساتشان را با صدای بلند ابراز نمی کنند، معروفند ، ولی حقیقت آنست که احساساتی قوی دارند، و احساسات یک جورهایی به شکل های دیگری بروز می یابند. شما به ظاهر در مورد مسئله خیلی ساده ای صحبت می کنید ، ولی در زیر لوای آن منظور دیگری دارید، فرقی نمی کند، پر از همدردی یا بیزاری ، از نزدیک یا با فاصله. این شاید توضیحی باشد بر آنکه چرا اغلب گفته می شود که مردم زادگاه من همیشه عجیب و غریب هستند. آنها واقعا همینطور هستند ! هرگز منظور یا احساس خود را بیان نمی کنند و به جایش چیز دیگری می گویند. حرف زدنشان دو پهلو است.
▪ ریل : کاراکترهای شما اغلب در دام بی لیاقتی شان اسیر می شوند تا خود را به طور کامل آشکار سازند. زبان قدرت انطباق کامل با احساساتشان را ندارد و بنابراین آنها با دیالوگهای ناگهانی ، در تلاشهایی بی نتیجه برای ارتباط ، تنها حرف می زنند. این کاملا درباره کیفیت همیشگی شرایط انسان (همه انسانهای هوشمند دنیا) صدق می کند : علی رغم آنکه نیازمند ارتباط است ، هنوز، ناتوان از ارتباط واقعی است .
ـ فوسه: آنچه زبان می تواند بیان کند تنها جز کوچکی از آن چیزیست که وجود دارد. این برای من روشن است. و فکر می کنم نمایشنامه های من ، یک جورهایی همین را بیان می کنند – مهمترین چیز ناممکن بودن بیان از طریق کلمات است. و چنانچه من بر آن باشم که خوب بنویسم ، باز هم می توانم آنچه را که با کلمات بیان شدنی نیست، تصویر کنم – این از طریق سکوت ها، تقطیع ها، و فواصل ، به بیان در می آید.
غالبا گفته می شود که کاراکترهای من آشکارا ، به دنبال ارتباط برقرار کردن نیستند. برعکس ، اصلا این طور نیست ، به دلیل آنکه آنها یکدیگر را کاملا درک می کنند ، احساس می کنم، بی نیاز از کامل کردن جمله برای رساندن منظور خود هستند . اغلب دچار این حس هستم که کاراکترها دارای نوعی درون بینی هستند.
▪ ریل : چه چیز شما را به تجربیات بشر و خصوصا بنیاد ارتباطات روزمره جلب کرد؟
ـ فوسه : فکر می کنم یکی از توهمات ما این است که اگر انسان بر آن باشد که به خوبی ارتباط برقرار کند ، همه مشکلات رفع خواهند شد. فیلسوف آلمانی –آدورنو- گفته است که هنر نقطه مقابل ارتباط است. او دقیقا به هدف زده است. و آن هدف هم به نوعی به زندگی مرتبط است.
▪ ریل : "شب آوازهایش را می خواند" پیش نمایش خود را با کارگردانی کیت میشل و ترجمه جورجی موتون (با عنوان "آوازهای شب" ) در رویال کورت انگلیس و پیش نمایش خود در آمریکا را نیز با کارگردانی سارا کمرون سونده ، آغاز کرد و می دانم که کارگردان آلمانی "رومولد کارماکر" نیز در حال تبدیل این نمایشنامه به فیلم است. چطور به بازیگران و کارگردانان اجازه می دهید که وارد دنیای متن شوند؟ نگران خیانت احتمالی آنان به اثر نمی شوید ؟
ـ فوسه : تئاتر قطعا از جنس اعتماد است. چنانچه به کارگردانان و بازیگران اعتماد نداشته باشید، فکر می کنم غیر ممکن است که یک نمایشنامه نویس شوید. حداقل اگر آثارتان به اندازه من به روی صحنه رفته باشند، کاملا غیر ممکن می شود که همه آنها را کنترل کنید. و من هرگز سودای انجام چنین کاری را نداشته ام . من یک نمایشنامه می نویسم، دیگران از آن نمایش می سازند. و قطعا وقتی شما برای تئاتر می نویسید ، مخصوصا به این سبکی که من می نویسم، به سادگی محتمل است که بازیگری نوشته تان را خراب کند. فکر می کنم همه بازیگران این را می دانند. ما همه در تئاتر در دستان یکدیگر جای داریم . درست مثل خود زندگی.
▪ ریل : در نوروژ شما را "ایبسن جدید" خطاب می کنند. آیا هرگز سنگینی الزام به در حد انتظارات بودن ، را در مورد نوشته هایتان احساس کرده اید؟
ـ فوسه: نه. نوشته های من منبعث از منبعی درونی هستند که خیلی متاثر از موفقیت و شکست نیست. این نوشته ها کاملا از جای دیگری می آیند.
▪ ریل : آثار شما به حدود ۴۰ زبان برگردانده شده اند . خود شما هم یک مترجم هستید. فرایند ترجمه را چگونه ارزیابی می کنید؟ چگونه راههای دخول به اثر را می یابید؟
ـ فوسه : تئاتر ترجمه است . همگان همواره دست اندرکار ترجمه آن هستند. نمایشنامه ترجمه می شود، بازیگران نقش هایشان را ترجمه می کنند، و در همان حال یکدیگر را در حال بازی، ترجمه می کنند و قس علی هذا. ترجمه در آن واحد یک فراشد باز و بسته است. هنگامی که نمایشنامه ای را از آلمانی به نروژی بر می گردانم ، همواره تلاش می کنم تا در حد امکان به متن اصلی وفادار بمانم. این قطعا بدان معنا است که مجبورم تغییراتی بدهم، ولی همیشه دلیل تغییر دادن عوض کردن متن نیست بلکه نزدیکتر شدن به آنچه که به عنوان ویژگی عینی نمایشنامه کشف می کنم ، به ظرافت درونی متن، به ماهیت استادانه و یکه آن، است. فکر می کنم که همین مسئله در مورد بازیگری خوب و کارگردانی و غیره نیز صدق می کند.
یک فرم انتزاعی ، یک جریان انتزاعی در متن وجود دارد . این جریان که من دقیقا ماهیتش را نمی فهمم ، یکی از مهمترین بخشهای نمایشنامه است که تقریبا ارتباط زیادی با ریتم دیالوگ دارد: چه کسی حرف می زند؟ چقدر حرف می زند؟ پاسخ چیست و چگونه است؟ (کوتاه، بلند، ...) این جریان هنگامی بسیار روشن تر خواهد شد که نمایشی را با زبانی که اصلا نمی فهمید ، تماشا کنید. نخستین بار که به این تجربه رسیدم ، شوکه شدم. این در خوانشی از نمایشنامه ام ، "کسی می آید" که در پاراگوئه شاهدش بودم رخ داد. انتزاع ، از لحاظ ریتمیک و ساختار احساسی تقریبا برایم مشهود بود. می توانستم احساسش کنم. این ساختار در جهت دیگری که اصلا انتزاعی نیست بلکه کاملا جسمانی است، قرار دارد و بار آن بر دوش موسیقی نمایش است. و آیا تئاتر، درک بیشتر این مسئله که {ارتباط} ادراکی نیست بلکه احساسی است، نیست؟
▪ ریل : تاکنون آثار شما در اغلب مواقع حول حضور (نبودن)غیاب شکل گرفته اند.
ـ فوسه : بله. و همچنین درباره اینکه که حضور در غیاب به چه معناست؟
▪ ریل : یک انرژی قابل لمس و امکان در دنیای تئاتری شما به چشم می خورد. در هر لحظه ، زندگی می تواند برای کاراکترهای شما تغییر کند و همچنان انتخاب برای آنها (و گاه سایر کاراکترها) سخت ، و یا بیش از حد مغایر و ناسازگار است.
ـ فوسه: فکر می کنم این تعریف خوبی است. اما آیا این به زندگی که در آن هر چیزی می تواند هر لحظه ای را متحول کند، شبیه نیست؟ که برای زیستن و همچنین فعالیت باید در مقابل همه این احتمالات مقاومت کرد؟
▪ ریل : در آثار شما تنشی مابین وظایف و تمایلات هم به چشم می خورد.
ـ فوسه : من تاکنون درباره آن اینطور فکر نکرده بودم . ولی همینطور است.
▪ ریل : این یک تنش جذاب و زیبا است. در اجرا ، چطور با یک کارگردان کار می کنید تا فضای احتمالاتی که کاراکترهای شما در آن می زیند را تشریح کنید؟
ـ فوسه : قانونا من در فرایند تولید دخالت نمی کنم. ترجیح می دهم کنار بمانم. چنانچه پیش بیاید که سر تمرینی حاضر شوم، با کارگردان کاملا رو راست هستم. ولی قطعا محصول واقعی متعلق به هر دو ما – کارگردان و نویسنده – است و کمی از آن هم به بازیگران تا فقط اندکی اشاره کنند. تئاتر یک مخلوط است. شما هنر را تقسیم می کنید.
و اگر اثر بزرگی خلق شود، تمامیتی در آن هست که به همه ما تعلق دارد ، و چیزی نیست که به فرد خاصی از ما متعلق باشد.
تئاتر یک فرم هنری بسیار قدیمی است. پیش از کاپیتالیسم، کمونیسم، صنعت زدگی ، پیش از تولید انبوه، می زیسته است. شاید به دلیل پیشا مدرن بودن آن است که درست درهمین زمانه ما قابل درک است.
ترجمه : مینو میرشاه ولد
منبع : ایران تئاتر