سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

چپ نو و عقلانیت


چپ نو و عقلانیت
جنبش چپ همواره نسبت به مدرنیته، نگاهی انتقادآمیز داشته است. یكی از مظاهر این انتقادات و اختلافات فی مابین، عقل گرایی مدرن است و در این بین نظرات اندیشمندان چپ نو و همچنین اندیشمندان مكتب فرانكفورت در نقد عقلانیت ابزاری به نوبه خود جای تامل دارد و از همه مهمتر هابرماس نسبت به این موضوع، نگاهی ویژه دارد. او در آثار خود مدرنیته را پروژه ای ناتمام تلقی كرده است و با تاسی از ماكس وبر در انتقاد از مدرنیته و عقل گرایی مدرن به تكمیل نظریات خود پرداخت چرا كه روند عقلانی شدن جهان، عام ترین مفهوم در اندیشه ماكس وبر است. به نظر او جهان همواره در فرآیند عقلانی شدن به پیش می رود.مفهوم عقلانیت در دیدگاه وبر به معنی گسترش عقلانیت نهادی یا ابزاری در حوزه زندگی خارجی یا اجتماعی است و پدیده هایی چون گسترش پیچیدگی نظام اجتماعی، گسترش سازمان یافتگی، انضباط پذیر شدن و قابلیت پیش بینی و كنترل زندگی، تسلط انسان بر محیط از طریق گسترش علایق ابزاری انسان به طبیعت، از میان رفتن قدرت نیروهای اسرارآمیز و غیرعقلانی در زندگی اجتماعی را در نظر می گیرد. فرآیند عقلانیت ابزاری گرچه ضروری است ولی موجب از خودبیگانگی و ناخرسندی فزاینده انسان، از بین رفتن آزادی و معنا نیز می گردد. افسون از آزادی های ناشی از زندگی عقلانی جدید و جست وجوی امنیت از دست رفته چنان كه بعدها در آثار هانا آرنت و اریش فروم عنوان شد ریشه در اندیشه های ماكس وبر دارد. این ناخرسندی و ازخودبیگانگی خود یكی از سرچشمه های عمل اجتماعی و سیاسی در جهان معاصر است.
با این حال به نظر وبر تنها حوزه های خاصی از زندگی به ویژه حوزه اقتصادی، بوروكراسی و علم عقلانی می شود. اما صرف نظر از اینها حوزه های دیگر زندگی انسان عمدتا غیرعقلانی هستند یا به سخن دیگر انضباط ناپذیر و پیش بینی ناپذیرند. بدین سان بخش عمده ای از زندگی انسان حاصل طرح و نقشه نیست. منشاء بسیاری از كنش های فردی چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی و سیاسی همین زندگی عاطفی است.۱عقلانیت یعنی تلاش در انتخاب اهداف خاص و یا تحقق بخشیدن به ابزار های سودمند برای دستیابی به اهداف. به عبارت دیگر عقلانیت بررسی ابزارهایی است كه ما را به هدف می رسانند. ریچارد فولی R .Foly می گوید: «همه ادعاهای عقلانیت معطوف به هدف هستند این ادعاها در این باره اند كه چگونه شخص به طور موثری از طریق باورها یا رفتارهایش اهدافش را دنبال می كند.»عقلانیت با توجه به اینكه توسط مكاتب متفاوتی مورد بازنگری قرار گرفته است به چند نوع تقسیم می شود:
۱ ـ تقسیم بندی معرفتی و غیرمعرفتی بسته به ارزش مدار بودن یا نبودن است.
۲ ـ تقسیم بندی نظری و عملی اگر ناظر بر اندیشه و همچنین وصف باورها و عقاید باشد نظری و اگر ناظر بر اعمال انسان ها باشد عملی
۳ـ برخی از انواع عقلانیت عملی عبارتند از:
الف ـ عقلانیت غایات. عقلانیت غایات عقلانیتی است ناظر به اینكه چه غایت یا غایاتی را در زندگی، باید برگزید.
بـ عقلانیت ابزاری instrumental این نوع از عقلانیت مورد مطالعه بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته است و در توضیح آن اینكه:برخی عقلانیت را معادل چیزی می دانند كه ما را در انتخاب اهداف خاصی و یا تحقق بخشیدن به ابزارهای سودمندی برای دستیابی به آن اهداف یاری می رساند. این برداشت از عقلانیت، عقلانیت ابزاری نام گرفته است. به نظر طرفداران این دیدگاه، هیچ چیزی فی نفسه معقول نیست، بلكه عقلانیت همواره وصف آن نسبت به چیزهای دیگری است كه می تواند آنها را برآورده سازد. از این رو عقلانیت ابزاری مفهومی نسبی است بدین معنا كه آنچه كه كسی بدان باور دارد یا آن را انجام می دهد نسبت به اهدافش عقلانیت دارند و خلاصه آنكه عقلانیت ابزاری به دو معنا نسبی است: ۱ برای ارزیابی باید اهداف را هم در نظر گرفت و عقلانیت در نسبت به اهداف معنا پیدا می كند ۲ برای ارزیابی باید شرایط و بافت رفتارها را هم در نظر گرفت و عقلانیت در نسبت به این شرایط روشن می شود.
۳ تقسیم بندی عقلانیت گفتاری و ارتباطی كه از نقد عقلانیت ابزاری به دست آمده است.اما نكته مورد اشاره اینكه در این مقال، منظور از عقلانیت، عقلانیت ابزاری مدنظر بوده كه در رسیدن به اهداف دقت نظر دارد و در واقع معطوف به هدف است.چپ نو New Left جنبشی با گرایش های نئوماركسیستی، سندیكالیستی و در بعضی از كشورها و گرایش های آنارشیستی، اگزیستانسیالیستی كه عمدتا در مراكز دانشگاهی متمركز است. چپ نو در انگلستان از سال ۱۹۵۶ توسط گروه روشنفكرانی كه گرد مجله بررسی چپ نو جمع شده بودند، آغاز شد و در آمریكا در اواخر دهه ۱۹۵۰ ضمن مباحث آزاد سیاسی درباره تبعیض نژادی، جنگ ویتنام، مجتمع نظامی صنعتی كه در دانشگاه كالیفرنیای بركلن برگزار می شد، ظهور كرد و در فرانسه با الهام از فلسفه سارتر جریان یافت. دامنه جنبش چپ نو در دهه ۱۹۶۰ بالا گرفت و با حوادث ماه مه ۱۹۶۸ به اوج خود رسید. در واقع مهمترین جلوه عملی جنبش فكری چپ نو شورش ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه بود. در آلمان نیز چپ نو با اندیشمندان مكتب فرانكفورت پیگیری شد و در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی به اوج خود رسیده بود.چپ نو به خلاف چپ كهن، فاقد نظم، رهبری و هدف های مشخص است و تاكیدش بیشتر به اعتراض، اقدام مستقیم، اصلاح طلبی، فردگرایی و آزادی است و ضمن به مبارزه طلبیدن نظم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مستقر، خواستار جامعه ای با این مشخصات است:دموكراسی مبتنی بر مشاركت، سازماندهی جامعه از طریق ایجاد بازارهای كوچك، مالكیت عمومی بر كلیه صنایع بزرگ، كاهش تولید كالاهای غیرضروری، برقراری ازدواج بر مبنای انتخاب آزاد و تعلیم و تربیت كودكان درون كانون های زندگی اشتراكی.۲چپ نو عمل سیاسی را برای دستیابی جامعه به یوتوپیا میسر می داند و نظریات چپ كهن و ماركسیسم ارتدوكس را مانع انقلاب می داند. آنها معتقدند كه پذیرش قوانین اكونومیستی و پوزیتیویستی به معنی تسلیم در برابر وضعیت شیء گشتگی و یا شیء انگاری وضعیتی حقیقتا سیال و دگرگونی پذیر است.تحقق وحدت عین و ذهن در ماركسیسم فلسفی چپ نو، اینك تنها نیازمند عمل سیاسی است، زیرا آگاهی لازم در این باره قبلا از طریق فلسفه به دست آمده و بنابراین دیگر نیازی به فلسفه و نظریه پردازی نیست.براساس چنین استدلالی است كه ماركسیسم فلسفی و اندیشمندانه یك باره به نظریه ای صرفا عملگرا تبدیل می شود. این تحول اساسی در افكار نمایندگان عمده جنبش سیاسی چپ نو به ویژه فرانتس فانون، رژه دبره و چه گوارا به انحای مختلف ظاهر می شود.۳در چپ نو طبقه كارگر، احزاب و شورا جهت رساندن انسان به یوتوپیای سوسیالیسم مدد نمی رساند و در اندیشه كسانی چون رژه دبره، رایت میلز و ماركوزه مفهوم طبقه كارگران به عنوان نیروی تاریخی رهایی بخش مفهومی منسوخ و مربوط به شرایط اولیه تكوین سرمایه داری به شمار می رود. در سرمایه داری صنعتی و سازمان یافته معاصر كه طبقه كارگر و احزاب كمونیست را نیز در خود بلعیده است، نیروی رهایی بخش را باید در درون حوزه ها و گروه هایی جست وجو كرد كه با نظم و وضع موجود رابطه انداموار همه جانبه ندارد. از دیدگاه جنبش چپ نو كل پرولتاریا به اشرافیت كارگری تحول یافته است. احزاب كمونیست، دیگر انقلابی نیستند، بلكه جزیی از وضع موجودند به همین سان دولت های تحت سلطه احزاب كمونیست مدت ها است كه پتانسیل انقلابی خود را از دست داده و با وضع موجود در جامعه شیء گونه صنعتی ساخته اند.در این دوره اصطلاحات «عقلانی شدن» و «عقلانیت ابزاری» برای اشاره به پدیده هایی كاملا متفاوت از آنچه وبر بدان ها پرداخته بود به كار می رفتند. وبر فرآیندهایی را تحلیل كرد كه از طریق آنها بوروكراسی و سرمایه داری مدرن پدید آمده بودند، اما آدورنو، هوركهایمر و ماركوزه با استفاده از مفهوم عقلانیت ابزاری و نظریاتی چون «اولویت امر سیاسی» پدیده ناسیونال سوسیالیسم و دموكراسی های توده ای را مدنظر قرار می دادند. به نظر آنها این دو شكل بندی اجتماعی با تمركز رشد یابنده تولید و توزیع سرمایه مشخص می شوند و این فرآیند، بازار مبادله كالا را نابود كرده است. این دگرگونی در بخش اقتصاد منجر به اولویت یافتن امر سیاسی و دستگاه اجرایی دولت بر اقتصاد و زندگی اجتماعی و خانواده شده است.عقلانی شدن ابزاری زندگی اجتماعی به توهمی معرفتی epistemic illusion می انجامد: هر قدر سلطه كارآمدتر، برنامه ریزی شده تر، علمی تر و بلافصل تر شود، به همان نسبت كلی تر، غیرشخصی تر و بی نام و نشان تر به نظر می رسد. آدورنو، ماركوزه و هوركهایمر به تبعیت از لوكاچ عقلانی شدن را با شیء وارگی یكسان می دانند.
اما در حالی كه لوكاچ بر عینیت شبح گونه جهان اجتماعی كه به هر حال محصول پراكسیس افرادی است كه اجتماعی شده اند، تاكید می كند، نظریه پردازان مكتب فرانكفورت بر بی نام و نشانی تام سلطه تاكید دارند كه دیگر چونان سلطه ظاهر نمی شود. هر قدر سلطه بی واسطه تر شود، كمتر می توان آن را به منزله سلطه باز شناخت.۴نتیجه عقلانی شدن ابزار زندگی اجتماعی و توهم های اجتماعی معرفتی ناشی از آن از دست رفتن آزادی است. در حالی كه وبر عقلانی شدن اقتصاد، قانون، دولت و مدیریت اداری را از عقل گرایی مدرن تمیز داده بود، ماركوزه، هوركهایمر و آدورنو این دو بعد را درهم آمیخته و عقلانی شدن را تجلی ساختار بنیادی عقل غربی می دانند. حاملان عقل ابزاری، دیگر عوامل و كارگزارانی كه به لحاظ اجتماعی و تاریخی خاص باشند، نیستند، بلكه نوع بشر است. گفتمان عقلانی شدن از سطح اجتماعی خاص به سطح جهانیانسان شناختی انتقال یافته است. بنابراین، نقد عقلانی شدن ابزاری جامعه نیز به نقد ساختار عقل غربی مبدل شده است.●هابرماس و چپ نو
هابرماس۵ یكی از بزرگترین نظریه پردازان متاخر چپ نو و جامعه شناسی انتقادی یا همان مكتب فرانكفورت است.۶او متعلق به نسل دوم و دوره چهارم این مكتب طبق تقسیم بندی باتامور است. هابرماس نسبت به شناخت و معرفت شناسی ارجی عظیم قائل است و با پیوندیابی علوم اجتماعی و آرمان رهایی انسان، به عقل ابزاری و نقد آن به عنوان وظیفه بنیادی «نظریه انتقادی» می پردازد. او درصدد برمی آید تا با فراهم آوردن امكانات عینی برای تشكیل جامعه آزاد واقعی و رفع سلطه روزافزون بشر بر طبیعت به واسطه به كارگیری علم و تكنولوژی، امكان رهایی فراهم شود «رهایی فزاینده از ضرورت های مادی».۷اساسی ترین ویژگی نگرش انتقادی هابرماس بازسازی نظریه عقلانی شدن جهان در اندیشه وبر است. در این بازسازی هابرماس در كنار برداشت معروف وبر از عقلانیت ابزاری كه تصوری از «قفس آهنین» جامعه نوین است مفهوم عقلانیت ارتباطی را عرضه می كند كه اساسا فرآیندی فرهنگی و مبتنی بر پیشرفت اندیشه ها براساس منطق درونی خود آنها است.
او در این برداشت تغییراتی ایجاد كرده است و به نقد آن می نشیند. او معتقد است كه اصل مفهوم عقلانیت در اندیشه وبر در جامعه شناسی مذهب آشكار می شود نه چنان كه مشهور شده است در جامعه شناسی بوروكراسی و دولت.فرآیند عقلانیت فرهنگی برخلاف عقلانیت ساختاری یا ابزاری، فرآیندی رهایی بخش است. به نظر هابرماس در اندیشه وبر فرآیند رشد عقلانیت به صورت نامتجانس بیان شده است به این معنی كه نیمه اول آن، فرآیند عقلانیت فرهنگی است كه ریشه در عقلانی شدن مذهب دارد و با نیمه دوم فرآیند عقلانیت كه عقلانیت ابزاری و بوروكراتیك است نامتجانس است. نیمه اول فرآیند متضمن افسون زدایی و عقلانیت مثبت است كه از اواخر قرون میانه آغاز شده و تا قرن ۱۸ ادامه داشت. هابرماس به دو فرآیند عقلانیت می رسد كه یكی فرآیند فرهنگی است كه در اندیشه وبر نیمه كاره مانده بود و دیگری فرآیند ابزاری در حوزه دولت و اقتصاد است. از نظر هابرماس تحول جامعه در رشد و گذار از مرحله ای به مرحله دیگر طی دو فرآیند خطی و نیز از طریق دیالكتیك ساخت و فرهنگ صورت می گیرد. فرآیند فرهنگی دست كم به صورت بالقوه ادامه می یابد و بنابراین برخلاف وبر سرچشمه های اخلاقی و فرهنگی عمل اجتماعی خشك نمی شود اما از دو فرآیند، فرآیند ساختاری یا ابزاری نیرومند و سركوبگر است در حالی كه فرآیند فرهنگی كم رنگ، سركوب شده و بالقوه است.۸ساخت های اقتصادی اجتماعی از یك سو و آگاهی و اخلاق و فرهنگ از سوی دیگر در درون «زیست جهان» life-world كه یكی از مفاهیم اساسی آثار بعدی هابرماس است تداخل می كند. «زیست جهان» زیربنای جهان بینی و مجموعه ای از تعاریف و مفاهیم پذیرفته شده است كه به اعمال و روابط روزانه ما انسجام و جهت می بخشد. رابطه «زیستجهان» با جهان بینی مثل رابطه ناخودآگاه و خودآگاه در آثار فروید است. نمی توان از زیست جهان خارج شد و خارج از آن تفكر كرد زیرا «زیست جهان» حدود افق عمل و آگاهی اجتماعی را تعیین می كند.
دیالكتیك فرآیند فرهنگ، اخلاق و آگاهی از یك سو و عقلانیت اقتصادی و اجتماعی از سوی دیگر در زیست جهان آشكار می شود. «زیست جهان» با عقلانی شدن زیربنا و روبنا فرهنگ های سنتی را از بین برده و امكان تفاهم عقلانی بیشتر و عقلانی می شود. هابرماس در تئوری كنش ارتباطی communicative action دو مفهوم «زیست جهان» و «سیستم» را در تقابل با یكدیگر قرار می دهد «زیست جهان» روابط سمبلیك و ساخت های نرماتیو، جهان معنا، عمل ارتباطی و تفاهمی، اجماع و توافق و همچنین رابطه ذهنی است و در مقابل عناصر اصلی «سیستم» را قدرت و پول دولت و بازار تشكیل می دهد. در عصر سرمایه داری متاخر و دنیای مدرن۹ و پست مدرن امروز حوزه های وسیعی از «زیست جهان» در درون «سیستم» مستحیل و برحسب سیستم اقتصادی و نظام قدرت بازسازی شده است. بنابراین دولت مدرن دارای خصوصیات سیستماتیك است و همراه با عقلانیت ابزاری صرف اداره می شود. «سیستم» همان فرآیند عقلانیت ابزاری است كه حوزه های عمده ای از زیست جهان را تسخیر كرده است. مسلط شدن حوزه زیست جهان بر حوزه سیستم شیءگونه، مستلزم تفاهمی ساختن آن سیستم است اما در جهان سرمایه داری پول و قدرت اصل اساسی سازمان های بخش «سیستم» و «زیست جهان» است. سلطه «سیستم» بر «زیست جهان» بازتولید فرهنگی و سمبلیك جامعه را به خطر می اندازد و جامعه را بیمار می كند مثلا حل شدن فرد در سیستم دولت رفاهی، ذهن های فعال را به اشیا وابسته می كند و به استقلال و سلامت فرد آسیب می رساند. و خرد خود را جدا از سیستم فرض نمی كند و از این چنبره نمی تواند بیرون بیاید. هابرماس در واقع به سبك هگل می گوید كه واقعیت باید عقلانی شود همچنین قدرت نیز باید در عقل حل شود.
چرا كه حاصل وضعیت فعلی سلطه «سیستم» بر «زیست جهان» از دست رفتن معنا، تزلزل هویت جمعی، بی هنجاری بیگانگی و شیءگونگی جامعه است. از نظر هابرماس گسترش و استقلال «زیست جهان» و توسعه حوزه عقلانیت فرهنگی مستلزم رشد توانایی تفاهم و ارتباط است. از این طریق آزاد شدن پتانسیل عقل مندرج در عمل تفاهمی و ارتباطی فرآیند اصلی تاریخ جهان را تشكیل می دهد و به عقلانی شدن «زیست جهان» می انجامد. سلامت جامعه در گرو گسترش توانایی تفاهم است چنان كه در روان درمانی فردی نیز بیمار به تدریج توانایی ارتباط بیشتری پیدا می كند به این معنی كه قادر می شود اطلاعات سركوب شده در ناخودآگاه را به خودآگاه بیاورد و در نتیجه نظارت عقلانی بیشتری بر تصورات و واكنش ها و امیال خود پیدا كند.هابرماس با توسل به موضع متدولوژیك خود از روندی سخن به میان می آورد كه استیلای عقلانیت ابزاری در قالب های دیوان سالارانه و به دنبال آن اسارت فرد، ناپدید شدن تكوین اراده به صورتی اجتماعی و محدود شدن دامنه حوزه عمومی از وجوه آن است. او این روند را كه از آن به استیلا یافتن «منطق كار» بر «منطق ارتباط» تعبیر می كند، هشداردهنده و بحران زا می داند و به طور مستقیم از ژرف تر شدن ابعاد بحران در حوزه مشروعیت در جوامع پیشرفته سخن می گوید.
در این معنا «منطق كار عبارت است از عمل عقلانی و هدف مند فرد روی جهان خارجی كه متضمن رابطه تك فردی میان ذهن و عین یا رابطه تك ذهنی است. منطق ارتباط در مقابل، ناظر بر ارتباط متقابل و چندجانبه اذهان انسانی است كه متضمن مفاهمه و «گفتمان» درباره احكام معطوف به حقیقت است و منطق دوجانبه با دوذهنی دارد.»۱۰به نظر هابرماس وظیفه نگرش انتقادی آن است كه دقیقا جایگاه های شیء گونگی و عقلانیت ابزاری و نیز فضاهایی را كه هنوز دستخوش این فرآیند نشده اند پیدا كند. از این رو، وی در مقابل مفهوم عقلانیت ابزاری همه گیر، اندیشه فرآیند مثبت و رهایی بخش «عقل ارتباطی» و «تفاهمی» را پیش می كشد.همچنین هابرماس دو نوع عمل تاریخی یعنی «كار» و «كنش ارتباطی» زبان را از هم جدا می كند در حالی كه عقلانیت در حوزه طبیعت از توانایی های ابزاری كار اجتماعی ریشه می گیرد. عقلانیت در حوزه اجتماعی تابع الگوهای ارتباط ذهنی متقابل است. او نظر خود را به سیاست هم كشاند و در واقع می توان گفت كه تفاوت هابرماس با دیگر متفكران مكتب فرانكفورت به امكان عمل سیاسی مربوط می شود. هابرماس گرچه واقعیت جذب و حل طبقه كارگر در جامعه سرمایه داری نوین را می پذیرد اما فعالیت سیاسی در حوزه عمل تفاهمی و ارتباطی را ممكن می داند.
به گمان او سلطه سیاسی عصر تكنولوژی را می توان از طریق سازمان دادن به فضاهای دست نخورده اعمالی كه در آن حوزه روابط ذهنی و تفاهمی شكل می گیرد به مبارزه طلبید.هابرماس می گوید: دو حوزه كار نیروهای تولید و حوزه ارتباط اجتماعی روابط تولید تابع دو منطق یا عقلانیت جداگانه اند، حوزه اول «تك منطقی» و عقلانیت آن عقلانیتی ابزاری معطوف به هدف به معنای وبری است. درحالی كه حوزه ارتباط اجتماعی حوزه روابط ذهنی میان افراد انسانی است و منطق آن مبتنی بر ذهنیت و عقلانیتی دوجانبه است كه در آن دیگری شیء نیست بلكه ذهن است. حوزه عقلانیت روابط تولید عقلانی ارتباطی كلامی و رهایی بخش است. حوزه نیروهای كار یا حوزه عمل ابزاری و حوزه روابط تولید یا ارتباط جمعی حوزه عمل ارتباطی و تفاهمی است این از دستاوردهای هابرماس است.از منظر اندیشه یكی از انتقادات جنبش های چپ از دنیای مدرن و دولت آن عقل گرایی آن است هر چند كه این عقلانیت چپ را تحت تاثیر خود قرار داده است چرا كه دولت های مدرن با توسعه همه جانبه خود، همه حوزه ها را تحت سلطه خود درآورده است و به زعم ماركوزه این عقلانیت توانست پایان یوتوپیا را به ارمغان آورد. هابرماس نیز با مدد گرفتن از نظر دیالكتیك، مسلط شدن سیستم و تحت عنوان دولت و بازار، بر زیست جهان از طریق عقلانیت میسر می داند و با این تسلط دولت و بازار با همه شئونات مردم نفوذ كرده و هر چه این تسلط بیشتر شود آزادی انسان ها نیز كمتر می گردد و برای رد این تسلط بایستی جامعه مدنی را عقلانی كرد یعنی رشد همزمان عقلانیت در زیست جهان و سیستم، در دولت و بازار و جامعه، این آزادی میسر خواهد شد و این نكته نیز الزامی است. برای توسعه همه جانبه عقلانیت جامعه مدنی بر هر چیزی ارجح است.
علی اكبر رمضانیان
پی نوشت ها:
۱ بشیریه، حسین، جامعه شناسی سیاسی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۶ صفحه ۵۷۲ بشیریه، حسین، تاریخ اندیشه سیاسی قرن بیستم، تهران، نشر نی، سال ۱۳۷۶ صفحه ۲۰۵ ۳ بشیریه، پیشین صفحه ۲۰۷۴ باتامور، تام، مكتب فرانكفورت، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نشر نی، ۱۳۷۵۵ یورگن هابرماس یكی از متفكران عصر حاضر و پرآوازه ترین عضو نسل دوم و دوره چهارم مكتب فرانكفورت است كه «نظریه انتقادی» در اندیشه او به اوج پیشرفت خود رسیده است. هابرماس در سال ۱۹۲۹ در شهر «دوسلدورف» آلمان تولد یافته و در دانشگاه های «گوتینگن»، «بن» و «زوریخ» تحصیل كرده است. او در سال ۱۹۵۴ از رساله خویش با عنوان «مطلق و تاریخ در بررسی تضاد بین مطلق و تاریخ در اندیشه شلینگ» دفاع كرده و در سال ۱۹۵۶ به «موسسه تحقیقات و پژوهش های اجتماعی» فرانكفورت پیوست. هابرماس تا سال ۱۹۵۹ به عنوان دستیار «تئودور آدورنو» در موسسه فعالیت كرده، ولی به خاطر ارائه دیدگاهی مستقل در نوشته های خود، «جز آسیب برای موسسه ارمغان دیگری نداشت».هابرماس استاد دانشگاه های «ماربورگ»، «هایدلبرگ» و «فرانكفورت» بوده و در دانشگاه های هاروارد، بركلی و پرینستون به عنوان استاد مهمان تدریس كرده است. از مهم ترین آثار او می توان به «نظریه و عمل» ۱۹۶۳، «در منطق علوم اجتماعی» ۱۹۶۷، «دانش و علایق انسانی» ۱۹۶۸، «بحران مشروعیت» ۱۹۷۳، «نظریه كنش ارتباطی» ۱۹۸۱ و «در میانه واقعیات ارزش ها» ۱۹۹۱ اشاره كرد.۶ ابوالحسن تنهایی، حسین، درآمدی بر مكاتب و نظریه های جامعه شناسی، جلد دوم، تهران، نشر مرندیز، ۱۳۷۷۷ كرایب، یان، نظریه اجتماعی از پارسونز تا هابرماس، ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارات آگه، ۱۳۷۸۸ پیوزی، مایكل، یورگن هابرماس، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۷۹۹ فرانكفورت ویژگی های اصلی جامعه مدرن را عقلانیت ابزاری، شیء گونگی، آگاهی كاذب و از دست رفتن معنا و آزادی می دانست.۱۰ ریتزر، جورج، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه احمد غرویزاد، تهران، انتشارات ماجد، ۱۳۷۴
منبع : روزنامه شرق