دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
خدا محوری یا اومانیسم؟
در اندیشههای بشری، انسان مهمترین امری است كه در طول تاریخ مورد توجه و بحث و بررسی واقع شده است . در برخی از اندیشهها، انسان در جایگاهی قرار گرفته است كه هیچ موجودی كاملتر و بالاتر از او قابل فرض نبوده است و در برخی رویكردهای واقع نگر، با عنایتبه وجود ضعف های مختلف در ابعاد معرفتی و غیر معرفتی انسان، ارزش و توانایی انسان محدود تلقی شده و نیازمند به هدایت موجود كاملتر دانسته شده است . این نوشتار در صدد تبیین دو نوع رویكرد مهم اسلامی و مدرن به انسان و مقایسه میان آندو است . یكی از ویژگیهای اساسی و بنیادی جهان بینی مدرنیته، اومانیسم است . ولی این نكته نیز روشن است كه انسان، در میان غالب مكاتب و جهانبینیهای رایج میان بشر، از مقامی رفیع برخوردار بوده و بویژه جهانبینیها و ادیان توحیدی، برای انسان موقعیت ویژه و ممتازی در میان موجودات عالم قائل میباشند، به عنوان مثال، دین اسلام میفرماید كه همه موجودات در زمین برای انسان خلق شدهاند: «هو الذی خلق لكم ما فی الارض جمیعا .» (۲) یعنی: او خدایی است كه همه، آنچه را در زمین وجود دارد، برای شما آفرید . به علاوه در قرآن، خدای متعال در خلقت هیچ موجودی خود را تحسین نكرده است جز در مورد انسان كه پس از اشاره به جریان خلقتبنیآدم، بر احسن الخالقین بودن خویش آفرین میگوید و میفرماید: «ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقین .» (۳) یعنی: آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندیم; پس از آن خلقتی دیگر انشا نمودیم، آفرین بر قدرت كامل بهترین آفریننده . در این صورت این سخن به چه معناست كه «انسان محوری» از مؤلفههای اساسی جهان بینی مدرن است؟ جهان بینی كه تاریخ پیدایش آن از حدود پانصد سال تجاوز نمیكند؟ (۴) این نوشتار سعی دارد تا برای پرسش بالا پاسخی مناسب - هرچند اجمالی - بیان نماید، از این رو، ابتدا اومانیسم را توضیح داده و سپس به تبیین دیدگاه اسلام در مورد انسان میپردازیم و در نهایت، مقایسهای میان آن دو، ارائه میگردد .
«اومانیسم» (۵)
در بحث از اومانیسم، نخستبه بیان معنای لغوی این واژه و سپس با ذكر معانی اصطلاحی آن، به بیان ویژگیهای اصطلاحی مقصود در این مقام، میپردازیم .
معنای لغوی
در كتب فرهنگ لغت، چند معنی برای واژه Humanism ذكر شده است:
۱- طبیعت و ماهیت انسانی، انسانیت .
۲- مطالعه و پژوهش پیرامون علوم انسانی . (۶)
۳- (با H بزرگ): نهضت فرهنگی فكری است كه در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبتبه آثار برجسته یونانی و رومی پدید آمده است .
۴- شیوهای خاص و یا حالتی از اندیشه یا عمل است كه به طور مشخص بر تمایلات و آرمانهای انسانی متمركز گردیده است . (۷)
۵- شیوه خاص یا سیستمی از تفكر و اندیشه كه بر برتری و اولویت انسان بر اصول انتزاعی یا متافیزیكی تاكید میورزد . (۸)
۶- نظامی از اعتقادات یا معیارها كه مربوط به احتیاجات انسانها است; بدون این كه ارتباطی با ایدههای دینی داشته باشد . (۹)
۷- اعتقاد به این امر كه مردم بدون داشتن دین، میتوانند به سعادت و رضایتخاطر خویش نایل شوند . (۱۰)
۸- واژه Humanism از واژه لاتینی Humus به معنی خاك یا زمین اخذ شده و از آغاز در مقابل دو امر قرار داشته است:
الف) موجودات خاكی و مادی دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات) ). deus Ldivus ب) مرتبه دیگر از هستی; یعنی مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزههایی از معرفت و فعالیت كه از كتاب مقدس نشات میگرفت و ;humanitas یعنی حوزههایی كه به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط میشده است، فرق گذاشتند . و از آنجا كه حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشتههای رومی و به طور فزاینده یونان باستان میگرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار كه معمولا ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند . (۱۱)
معنای اصطلاحی
در طول تاریخ، واژه اومانیسم در معنای اصطلاحی خود، به سه معنا - یا اصطلاح - به كار رفته است:
۱- اصطلاح اول
اصطلاح اول اومانیسم، متعلق به دوران یونان باستان و نیز عصر رنسانس است . تا آنجا كه از تاریخ فلسفه غرب به دست میآید، برای اولین بار، انسان در یونان باستان محور كانون توجه واقع شده است . و میتوان ادعا كرد كه دو عامل در یونان باستان زمینه را برای محوریت انسان فراهم نموده است:
الف) عامل معرفتی
اعتقادات و باورهای الیاییان، زمینه را از دو جهت، برای رشد شكاكیت فراهم نمود، از یك جهت، فلاسفه الیایی به دلیل وجود خطا در ادراكات حسی، دادههای حسی را غیرقابل اعتماد میدانستند، و از جهت دیگر، وجود نظریات مختلف و متناقض در میان اندیشمندان نسبتبه جهان و تفسیر آن، سبب شد كه شكاكان نسبتبه نظریات متفكرین بیاعتماد و هیچ رایی را صائب ندانند . به عبارت دیگر وقتی كه «پارمنیدس» منكر صیرورت و حركت در جهان بوده و از طرف دیگر، «هراكلیتوس» جهان را یكسره، حركت میدانست، این تناقض آشكار، منشا این گمان برای شكاكان گشت كه حقیقتی وجود ندارد و نیز قابل شناختن نیست . (۱۲) بر این اساس، شكاكان از یك طرف با اعتقاد به انحصار ابزارهای معرفتی انسان به حس و عقل، و از طرف دیگر با خطاكار دانستن این دو ابزار و تردید در دادههای معرفتی آن دو، به طور كامل این دو ابزار را غیرقابل اعتماد دانستهاند، در نتیجه به صورت فراگیر، در تمام معرفت انسان تردید روا داشتهاند . (۱۳) سوفسطاییان كه بر اساس برخی از اغراض عملی (۱۴) خود را شكاك میدانستند، مدعی شدند وقتی ابزارهای معرفتی بشر قابل اعتماد نمیباشد، بشر واجد هیچ ملاك و میزانی برای كشف حقیقت، ورای خودش نیست و پس از مدتی با نفی اعتماد از حس و عقل برای كشف حقیقت، بر آن شدند كه هیچ حقیقتی ورای انسان وجود ندارد و انسان نباید به دنبال حقیقتی در بیرون از خودش برود، بلكه تنها معیار و میزان خود اوست و انسان خود باید حقیقت را پدید آورد . در خامه فلسفی تاریخ بشر، هنوز این ادعای «پروتو گوراس» خودنمایی میكند كه: انسان مقیاس همه چیزهاست، مقیاس هستی چیزهایی كه هست، و مقیاس نیستی چیزهایی كه نیست . (۱۵) بدین ترتیب، انسان به لحاظ معرفتی از جایگاه والایی برخوردار شد و در واقع، این انسان بود كه حقیقت را جعل و وضع میكرده است نه این كه او كاشف حقیقتباشد . به علاوه باید به مشكل معرفتی مذكور، این نكته را نیز بیافزاییم كه سوفسطاییان در فن سخنوری و قدرت بیان از مهارت بسیار بالایی برخوردار بودهاند، و همین امر موجب شد كه آنها در مباحث مختلف و از جمله مسائل حقوقی وارد شوند و به عنوان وكیل در دعاوی حقوقی حاضر و با استفاده از قدرت بیان، قضیه را به نفع خود رقم زنند، حق و حقیقت را مطابق آنچه كه آنها میخواستند جهت دهند، و در این مسائل نیز كمتر اتفاق میافتاد كه شكستی را تحمل نمایند . (۱۶) پس از پیروزیهای چشمگیر سوفسطاییان در مباحثحقوقی و غیر آن، به تدریج این باور برای آنها به صورت جدی و كاملی مطرح گشت كه حقیقتی ورای ما موجود نیست و هر چه را كه ما بگوییم حقیقتخواهد بود و هر چه را كه ما آن را باطل و غیر حقیقی بدانیم، پوچ و باطل خواهد بود . در نتیجه این انسان است كه حقیقی بودن اشیا یا بطلان و غیر حقیقی بودن آنها را تعیین مینماید . به اقتضای نوع تبحری كه سوفسطاییان در زمینه سخنوری داشتهاند علومی مانند دستور زبان، معانی و بیان و شعر برای آنها از اهمیت ویژهای برخوردار بود . لكن در میان این علوم، علم معانی و بیان ممتاز بوده استبه طوری كه در این دوره، علمای معانی و بیان، عمومیترین شكل تحصیلات عالیه را عرضه میكردند در حالی كه فلاسفه و دانشمندان علوم تجربی از چنین منزلتی برخوردار نبودهاند . (۱۷)
ب) عامل اجتماعی
ظهور دولتشهرهای مختلف در یونان باستان، تربیت انسانهایی برای اداره آن دولتشهرها را ضروری ساخت . از این رو سوفسطاییان كمر همتبسته و به تربیت چنین انسانهایی مشغول شدند و آنچه كه در این راستا مورد عنایت ویژه واقع گشتخود انسان، روحیات و كیفیتبرخورد او با افراد جامعه و انسانهای دیگر و در یك سخن مباحثی پیرامون انسان بوده است . این عامل نیز سبب شد كه انسان از جهت دیگر محور كانون اصلی توجه واقع شود و مباحث فلسفی از پژوهش نظری پیرامون كیهان و هستی، به پژوهش و تحقیق پیرامون انسان تغییر جهت دهد، و مهمترین وظیفه سیاست و دولت، تربیت انسان و شكل بخشی به آدمی و زندگی او تلقی گردید . در حقیقت تاریخ فرهنگ یونان، تاریخ محوریت انسان نسبتبه همه امور عالم و حقایق بوده و بهبودی زندگی این جهانی و مادی او اساسیترین غایت و هدف تمام تحقیقات نظری و عملی و تلاشهای اجرایی بوده است . (۱۸) اما پس از زوال فرهنگ و تمدن یونانی به دنبال جنگهای متعدد و زوال دولتشهرها و فروپاشی آنها، بازماندههای تمدن یونانی به روم متصل گردید و متفكرین رومی سعی نمودند تا با استفاده از عناصر آموزههای فرهنگ یونانی، تحولی در فرهنگ، هنر و ادب خود ایجاد نمایند . ولی با اشاعه مسیحیت در روم و تثبیت نهاد كلیسا، وضع از ریشه دگرگون گردید . (۱۹) بنابر آموزه كلیسا و مسیحیت تبلیغ شده توسط «پولس» و سایر رسولان، انسان ذاتا فاسد و تبهكار میباشد و این فساد و بثباطنی انسان به حدی است كه او خود نمیتواند چارهای اندیشیده و خویشتن را از این گناه و فساد فطری نجات دهد، بدین جهتخدای متعال با تدبیر خویش و مطابق لطف و محبتخود، فرزندش را - كه در حقیقت جلوه انسانی خداوند میباشد - به شكل انسان در آورده و با زجر و شكنجه دیدن او، در نهایتبه صلیب كشیده شدن او، فدیهای برای نجات بشریت پرداخت نموده است . (۲۰) بدیهی است كه در این رویكرد، انسان از جایگاه مهم و ارج وافی برخوردار نمیباشد . بر این اساس نمیتواند محور پژوهشهای علمی قرار گیرد، از این رو ملاحظه میكنیم محوریت انسان در پژوهشها و تحقیقات مختلف كه در یونان باستان (و نیز روم باستان) به اوج خودش رسیده بود، در قرون وسطا رو به زوال نهاده و حتی فلسفه نیز خادم الهیات میشود . اما با افول تدریجی دین مسیحیت در انتهای قرون وسطا، تفكر اومانیستی یونان باستان، مورد توجه مجدد قرار گرفت و متفكرین عصر رنسانس، به همان تفكر باز گشتند . اندیشمندان دوره رنسانس با پدید آوردن جنبشی علیه آموزههای قرون وسطا و مسیحیت، بازگشتبه دوران باستان را مطرح نمودند به طوری كه فرهنگ كلاسیك باستانی، خود را به عنوان فرهنگی آرمانی عرضه كرد و همه مردمان اعم از شاعران، نویسندگان، سخنوران، تاریخ نویسان و پژوهشگران، عنوان «اومانیست» یافتند و بدینسان رنسانس; یعنی تولد دوباره ادب و فرهنگ دوران باستان، به صورت جدی و همه جانبه مطرح گردید . (۲۱) و در حقیقت، علاقه به دوران كلاسیك یونان و روم، مشخصه و ویژگی اساسی تفكر اومانیستی عصر رنسانس است . (۲۲) رنسانس، با رجوع به یونان باستان و پذیرش آن، انسان را محور پژوهشهای خود قرار داده و روح انسانمداری را در تحقیقات علمی خود بویژه در ادبیات، شعر، تاریخ، معانی و بیان، حاكم نمود . بنابراین، اولین اصطلاح اومانیسم كه حاكمیت انسان و ارزشهای انسانی بر پژوهشهای نظری و عملی - بویژه پنج علم یاد شده - است، مشترك میان یونان باستان و دوران رنسانس میباشد .
۲- اصطلاح دوم
غیر از معنای اول اومانیسم كه در آن، توجه همه جانبه به انسان و ارزشهای او، بیشتر در حوزه ادبیات مطرح بوده است، از قرن هیجدهم، اومانیسم كاربرد اصطلاحی دیگری نیز یافت كه همین اصطلاح، معنای مقصود از اومانیسم در جهان بینی مدرن و دنیای نوین میباشد . در یك نگاه اجمالی، اومانیسم مدرن عبارت است از: سیستم هماهنگ و مشخص فكری كه ادعاهای مستقل هستی شناسانه، معرفتشناسانه، انسان شناسانه، اخلاقی، سیاسی و آموزشی را مطرح میسازد . (۲۳)بنابراین، اومانیسم مدرن، یك رویكرد و نظام فكری و فلسفی است كه دیدگاههای خاصی در زمینههای مختلف را ارائه مینماید، بدین جهتبرای تبیین این نظام اندیشهای و فكری، ضروری است كه اومانیسم را حد اقل (و هر چند به صورت اجمالی) از حیثیتهای زیر مورد توجه قرار دهیم:
الف) دیدگاه انسان شناسانه
مهمترین امری كه در اومانیسم اصالت دارد، انسان است، به طوری كه تمام اندیشههای نظری و عملی در اومانیسم بر محور انسان دور میزند، و در نظام هستی نیز هیچ موجود كاملتر و شریفتری از انسان یافت نمیشود . به همین جهت همه موجودات باید به نحوی از انحا در خدمت انسان باشند ولی انسان، خادم هیچ موجودی نیست . به عبارت دیگر، انسان خود آغازگر است و خود هدف . (۲۴) با سعی و تلاش فیلسوف برجسته فرانسوی; یعنی «رنه دكارت» (۱۶۵۰- ۱۵۹۶) - كه پدر فلسفه جدید نام گرفته است - (۲۵) برای تفكر اومانیستی و محوریت انسان در اندیشه جدید غربی و جهانبینی مدرن، مبنا و توجیه فلسفی نیز ارائه شد . قبل از زمان دكارت، هستی مطلق، وجود خداوند بوده است، انسان و سایر موجودات عالم دارای وجود تبعی بودند، معرفت انسان نیز تابع افاضه الهی بوده و انسان در سایه الهام الهی بود كه واجد معرفتیقینی میگشت . ولی با زوال و افول قرون وسطا و تشكیك در باورهای دینی مسیحیت، وجود خداوند مورد تردید و شك واقع شد و از این جهتخداوند نمیتوانست منبع معرفتبخش برای بشر بوده و معرفتهای یقینی بشر با اعتقاد و رجوع به خداوند و الهام او نمیتوانست تبیین گردد، از این رو، دكارت سعی نمود برای معرفتیقینی، پایه و اساس دیگری را پیریزی نماید .حاصل تلاش چندین ساله دكارت، تاسیس مبنایی برای معرفتیقینی بشر میباشد كه به اعتقاد اندیشمندان غربی، چنین مبنایی كاملا جدید بوده است و پس از دكارت، فلاسفه و متفكرین بعدی، با قبول چنین مبنایی، اندیشههای خویش را تبیین مینمودند . و به همین جهت است كه دكارت، پدر فلسفه جدید نام گرفته است .ایده اساسی دكارت، مبنا قرار دادن خود انسان و محتوای آگاهی او برای اشیای دیگر است . مطابق این دیدگاه، انسان و محتوای اندیشه و آگاهی او، محور همه حقایق و معرفتهای یقینی به وجود اشیا و صفات آنهاست . دكارت با بیان این اصل كه: «من فكر میكنم پس هستم» ، (cogitoergosum) آگاهی و درك شخصی محدود خود و وجود شخص خودش را ملاك وجود اشیای دیگر و همه حقایق قرار داد . در حقیقت، دكارت با پایه قرار دادن وجود انسان به عنوان محور معرفتهای یقینی، سعی نمود تبیین جدیدی از انسان ارائه نماید . این تبیین موجب پدید آمدن تفكر جدید و مدرنی شد كه در آن تفكر، انسان مدرن با محور قرار دادن خویش، هر اصلی به جز خودش را رد نمود . به سخن دیگر، در این تفكر، محوریت هر امر دیگری بیرون از انسان - مانند دین و سنتهای دیگر و نیز قدرتهای سیاسی - در زمینههای معرفتی و ارزشی، طرد شد، انسان، تجربیات این جهانی و عقل ورزی او، محور همه حوزههای معرفتی و ارزشی بشر گردید . در این رویكرد، سخن هیچ كس - جز دستاورد خود انسان - حجیتی ندارد و به جای این كه بر اساس تفكر سنتی، انسان خود را در زمینه معرفتی و امور ارزشی، مطابق و سازگار با معرفتها و ارزشهای ارائه شده از ناحیه منابع دینی و سنتی نماید، خود، محور هر چیز دیگر شد و همه منابع دیگر، میبایست درستی و صحتخود را از طریق انطباق با انسان، دستاوردها، تجربیات و عقل ورزیاش، تامین نمایند . بر این اساس، به هیچ وجه، هدف و معنای انسان از جایگاه او در یك برنامه از پیش تعیین شده در جهان، به دست نمیآید، بلكه تعریف انسان و هدف او از درون او پیدا میشود و به اصطلاح «پیتر»: انسان باید «خود - تعریف» ، (self defining subject) شود . (۲۶) به عبارت دیگر، انسان به طور كامل و بدون دخالتخدا یا موجودات دیگر، خود را شناخته و ملاك حقیقت را خود شخصا در مییابد . (۲۷) بعد از دكارت، فلاسفه برجسته دیگر دنیای غرب و بویژه فیلسوف نامدار آلمانی; یعنی «ایمانوئل كانت» (۱۸۰۴- ۱۷۲۴) نیز در محور قرار دادن انسان، نقش بسیار زیادی ایفا نموده است و در واقع، فلسفه انتقادی كانت، راه را بر بینش انسانمدار تازهای گشود كه انسان را در كانون همه امور قرار میدهد . (۲۸) در نتیجه، انسان در تفكر اومانیستی، تعریف جدیدی یافته و ارزش انسان تابع ریشه الهی داشتن او نمیباشد بلكه تابع ایجاد نظم و امكانات عقلانی و زندگی دنیوی او است . غایت انسان نه پرستش و عشق بیواسطه به خداست و نه شهر ملكوتی بهشتیان، بلكه به بیان دقیقتر، عملی كردن برنامههایی است كه توسط دو عنصر عقل و تخیل فراهم آمده و مختص به این جهان است . محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفكر اومانیستی و در حقیقتخدایگان شدن انسان و طرد خدای متعالی دینی و سنتی، سبب شده است كه «سارتر» (۱۹۸۰- ۱۹۰۵) اعلام نماید: فلاسفه اومانیستبرای رهایی از چنگ خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را كنار نگذاشتند بلكه صرفا نام آن را تغییر دادند . (۲۹)
ب - دیدگاه معرفتشناسانه
اومانیستهای عصر روشنگری در مورد معرفت و ابزارهای آن، نظر خاصی داشتند، اعتماد فوق العاده به عقل بشر در تبیین جهان، تشكیك در هر چیز و قابل رد و ابطال دانستن هر امری از اجزای اصلی معرفتشناسی اومانسیم در این عصر میباشد .(البته مقصود از عقل، عقل مدرن است كه بر اساس آن، مواد معرفتی بشر صرفا از طبیعتبه دست میآید و محدود به آن میباشد . به عبارت دیگر، صرفا عالم ماده و طبیعت، منبع معرفتبخش برای بشر میباشد و منابع دینی و سنتی نمیتوانند هیچ گونه معرفت قابل اعتمادی به انسان اعطا نمایند) . غلیظترین و ثابتترین ویژگی عقل اومانیست، اصرار آن بر این امر است كه هر ادعایی قابل رد و ابطال است و هیچ كس به سبب قدرتی كه دارد، دارای موقعیت ممتازی در تعیین حقیقت نیست . عقل شكاك انسانگرای دوران روشنگری این امر را مسلم میداند كه هر ادعای معرفتی به طور عمومی، قابل آزمون است و هیچ شخص یا مؤسسهای نمیتواند ادعای عدم خطا پذیری نماید (۳۰) همچنین برای معرفتبه هر ادعایی، باید بتوان به صورت باز و معتبر، مبانی و علل آن ادعا را مورد بررسی و تحقیق قرار داد، از این رو اگر ادعایی مبتنی بر امور غیبی و مستند به آنها باشد، هیچ گونه اعتباری ندارد . (۳۱) براساس چنین تفكری، اومانیسم ادعا میكند كه انسان قادر استخود، جهان را بشناسد و نیازی به منابع دینی یا وحیانی در شناخت جهان ندارد، و در این راستا، پیشرفتهای علوم تجربی نیز، خود باوری و اعتماد به نفس در شناخت جهان طبیعت و عدم نیاز به انطباق دریافتها و معرفتهای خودش با منابع دینی را بیشتر نمود . (۳۲) علاوه بر این، هدف معرفت نیز، رمزگشایی از معانی موجود در بافت و ساختمان جهان نیست تا از این طریق بخواهیم طبق طرح و هدف خداوند عمل كنیم، بلكه معرفت عبارت است از هر آنچه كه در ما قدرت پیش بینی و قدرت ضبط و مهار طبیعت را ایجاد نماید تا از این رهگذر بتوانیم زندگی مطمئنتر و شاید راحتتری داشته باشیم، در نتیجه باید گفت كه ارزش معرفت، یك ارزش ابزاری است . (۳۳)
ج - دیدگاه هستی شناسانه
اومانیسم عصر روشنگری معتقد است كه هر گونه تصور ماورای طبیعی در مورد جهان، باطل و مردود است و فرض هدف برای جهان و نیز باور به این كه هر شیءای در طبیعت جایگاه معینی دارد، باطل و پوچ است و نمیتوان قبول كرد در عالم، نقطه افتراقی میان طبیعت و ماورای طبیعتبوده و خداوند منشاهمه موجودات و ارزشها میباشد . از این رو، تلاشهایی كه برای اثبات خدا انجام میگیرد (چه تلاشهای هستی شناختی و چه كیهان شناختی و چه كلامی و) . . . غیر معقول، غیر قابل تصدیق و حتی بیمعنی است . (۳۴) از طرف دیگر، از طریق وحی یا معجزه نیز نمیتوان وجود خداوند را اثبات نمود; زیرا دانش علمی اثبات كرده است كه كتب مقدس، اسنادی انسانی بوده و بیان كننده دیدگاهی مربوط به یك جامعه كشاورزی و چادر نشینی است نه این كه از جانب خداوند الهام شده باشد، در نتیجه، نقدهای علمی نسبتبه قرآن، آثار مقدس دین هندو، بودا و دیگر ادیان سنتی وارد میباشد و بدین جهت هیچ یك از اینها نمیتوانند وجود یك واقعیت و هستی فراطبیعی را اثبات نمایند . (۳۵) بنابراین، واژه "خدای متعالی" عمدتا نامفهوم و آشفته و از هر گونه محتوای مفهومی واضح، تهی است . در حقیقت، واژه خدا یك واژه توصیفی نمیباشد بلكه صرفا دارای نقشهای ظریف روانشناسانه، اخلاقی، اجتماعی و وجودی در تجربه انسانی است . (۳۶) از ناحیه دیگر، انسان دارای بعد مجردی به نام "روح" نیستبلكه در واقع انسان، بخشی از طبیعتبوده و هیچ شكافی میان ذهن و فكر انسان از یك طرف و بدن او از طرف دیگر موجود نمیباشد . بنابراین، هر ادعایی در مورد فنا ناپذیری انسان یا تئوریهای معاد شناختی، توصیفی از پر ادعایی و پرتمنایی بودن و فهم مغرورانهای در مورد ماهیت امید و تخیل انسانی است . (۳۷)ج - دیدگاه اخلاقی
اومانیسم در مورد اخلاق، معتقد است كه ارزشهای اخلاقی، هیچ منشا فرا طبیعی نداشته و صرفا برخاسته از تجربههای انسانی است و با قطع نظر از تجربههای انسانی، هیچ ارزش اخلاقی معنا نخواهد داشت . (۳۸) از این رو، تمام نظامهای الهیاتی كه به دنبال به دست آوردن فرمانهای اخلاقی مطلق از منابع خدا باورانه هستند، غیر قابل تایید میباشند چه این كه این فرمانها از ناحیه موسی، عیسی، محمد صلی الله علیه و آله اعلام شده باشد یا از ناحیه دیگر رهبران الهی . و از آنجایی كه این ادیان به فرهنگ و تمدن كشاورزی و چادر نشینی تعلق دارند، ممكن استبرای آن مردم، بصیرتهای اخلاقی را اعطا نمایند، لكن در دنیای مدرن، نمیتوان تصور نمود كه ارزشهای اخلاقی از مبانی فلسفی مبتنی بر الهیات، ناشی شوند . (۳۹) بنابراین، ارزشهای اخلاقی، صرفا برخاسته از خود انسان و اموری كه انسانها در تجربههای خود مفید یافتهاند میباشد و از این جهت، اخلاق را باید در درون زندگی انسانی یافت نه بیرون از آن . (۴۰) در حقیقت، دیدگاه اومانیستی مدرن، معتقد است كه منشا اخلاق، امیال، عواطف و احساسات انسانی است; (۴۱) یعنی هرچه كه انسان بر اساس امیال خود آن را بخواهد خوب است، و از هر چه كه متنفر باشد آن امر بد است، چنان كه "بنتام " در این مورد میگوید: «خوب یعنی خواستنی و بد یعنی نخواستنی .» (۴۲) از طرف دیگر، چون اومانیسم معتقد است هیچ ارزش و معیار كامل و مطلق اخلاقی، مستقل از آنچه كه انسان به طور فردی یا اجتماعی بر میگزیند وجود ندارد، ارزشها را متكثر و نسبی میداند . (۴۳) به اعتقاد انسانگرایان، اصول اخلاقی مطلق انگارانه و توحیدی - به دلیل این كه پر از امیدهای بیهوده و خیالات باطل بوده و بر مبنای عقلی و برهانی تكیه ندارند - مردود و باطل هستند . به سخن دیگر، اعتقاد به خدایی كه مرده است و نیز اعتقاد به معاد و اعتقاد به پارادكس وجود شر در جهانی كه مخلوق الهی است، به سختی میتوانند مبنایی عقلانی برای اخلاق باشند; زیرا این امور نزد انسانگرا، پوچ و بی معنی به نظر میرسد . از نظر اومانیسم، تنها معنایی كه انسان میتواند برای اخلاق بیابد همان امری است كه خودش برای خودش ایجاد نموده است و حداقل این كه دیدگاه سكولار و انسانگرایانه نسبتبه عالم، بسیار واقعیتر بوده و از نیرنگ، حیله و امید كاذب به دور است . (۴۴) اما غالب ادیان توحیدی فریبكار بوده و دیدگاه نادرستی نسبتبه انسان و حقوق آن دارند . اصل بنیادی دیگر انسانگرایی، دفاع از آزادی شخصی است . اساسیترین آزادی، آزادی تحقیق و پژوهش است . معنای واضح آزادی در تحقیق و پژوهش نزد اومانیسم، آزادی از وجدان مذهبی و نیز آزادی از بیدینی است . همچنین، آزادی تحقیق، مشتمل بر حق بدعت گذاری و مخالفت و آزادی بیان بیقید و بند و نیز آزادی هنری است; یعنی افراد حق دارند تا نظرات هنری خود را آن طور كه فكر میكنند و بدون سانسور، بیان نمایند . اومانیستها معتقدند در برههای از تاریخ، با بدعت گذاران و آزاد اندیشان برخورد شده است، از این جهت، برای دفاع از آزادی، امروزه نیازمند آن هستیم در هر جایی كه بدعت، مخالفت و سرپیچی رخ میدهد از آن دفاع نماییم . نوع دیگر آزادی كه اومانیسم آن را ضروری میداند، آزادی اخلاقی است و شامل انواع متعددی از آزادیها میشود كه برخی از آنها عبارتند از: آزادی رازداری، آزادی جنسی، آزادی مقاربت و نزدیكی جنسی میان بزرگسالان با رضایتخودشان، آموزش جنسی، حقوق تناسلی، كنترل موالید و حق سقط جنین .اهمیت محوری ارج گذاری به كثرت گرایی و نیاز به تساهل، در اندیشه اومانیستی در مورد آزادی اخلاقی، امری تردیدناپذیر است; یعنی جامعه نباید در صدد تحمیل نوع انعطافناپذیر اخلاقی بر كسی باشد، بلكه باید به اشكال دیگر زندگی افراد و گروهها توجه نماید به طوری كه هر فردی از افراد جامعه باید مجاز بوده تا بدون هیچ مانعی از طرف جامعه، همان شیوهای كه خود میپسندد زندگی نماید، هر چند این شیوه، امری غیر عادی باشد . (۴۵) دو اصطلاح از اصطلاحات اومانیسم را ذكر نمودیم و اصطلاح سوم آن در مكاتب قرن بیستم از قبیل ماركسیسم و اگزیستانسیالیسم ظهور و تجلی یافته است . لكن از آنجایی كه اومانیسم مورد نظر در این مقاله، اصطلاح دوم آن - یعنی انسانگرایی مدرن - است، از این رو به توضیح اصطلاح سوم نمیپردازیم .
نتیجه این كه:
اومانیسم با نفی خدا، موجودات مجرد و ملائكه، معاد و روح مجرد انسانی، منكر وجود هر نوع موجود مجرد بوده و انسان را منحصر در بدن، هوی و هوس، امیال، عواطف و احساسات او میداند و بدین جهت ملاك ارزش اخلاقی را امیال انسان، خوش آمدن و تنفر داشتن او میداند . ورای انسان و درك و فهم بر آمده از حواس او كه منحصر به عالم مادی و طبیعی است، به هیچ امر دیگری باور و اعتقاد ندارد و ادیان توحیدی و كتب مقدس آنها را امری موهوم، پوچ، بی معنی و باطل دانسته و متون و محتوای آنها را غیر واقعی و فریبنده میداند .
پینوشتها:
۱) مدرس حوزه و عضو هیات علمی پژوهشی مؤسسه امام خمینی رحمه الله، دانشجوی دكتری فلسفه، محقق و نویسنده .
۲) بقره/۲۹ .
۳) مؤمنون/۱۴ .
۴) در شماره ۷ همین مجله در مقاله پارادكس اسلام مدرن از همین نویسنده آمده بود كه: عدهای از نویسندگان غربی، تاریخ پیدایش جهانی نوین در اندیشه، غرب را قرن ۱۶ و عدهای قرن ۱۷ و عدهای قرن ۱۸ و عدهای قرن ۱۹ و عدهای قرن ۲۰ میدانند .
۵. Humanism
۶) مقصود از علوم انسانی، فلسفه، ادبیات و هنرهای زیبا است:
The American Heritage Dictionary of the English Language, (Pub . DELLPublishing co., Inc., Newyork), ۱۹۹۷, p.۳۴۵.
۷. Webster|s New Colleg Late Dictionary, (Pub. Spring Field, Mass., U.S.A), ۱۹۵۰ p. ۴۰۲.
۸. The American Heritage Dictionary of The English Language, ibid, P. ۳۴۵.
۹. Longman Dictionary of contemporary English, (Great Britian, Longman) ۱۹۹۰, p. ۵۱۱.
۱۰. BBC English Dictionary, (HarPer Collins Publisher, London) ۱۹۹۳, p.۵۷۴.
۱۱. (Tony Davies, Humanism, (London and new york), ۱۹۹۷, p.۱۲۵-۹.
۱۲) ر . ك: یحیی مهدوی، شكاكان یونان، شركتسهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۷۶، صص ۲۶- ۲۵ .
۱۳) ر . ك: همان، ص ۱۱ .
۱۴) ر . ك: همان، صص ۳۵- ۳۱ .
۱۵) فریدریك كاپلستون، تاریخ فلسفه غرب، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ج ۱، ص ۱۰۶ .
۱۶) گمپرتس تئودور، متفكران یونانی، شركتسهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۷۵، ج ۱، صص ۴۳۶- ۴۳۰ .
۱۷. John monfasani, Humanism Renassance,in Encyclopedia of philosophy, ( Routledge, London and new york), ۱۹۹۸, V.۴, p. ۵۳۳.
۱۸) ر . ك . یاكوب بوركهارت، فرهنگ رنسانس در ایتالیا، ترجمه محمد حسن لطفی، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶، یادداشت مترجم، ص ۹ .
۱۹) ر . ك: همان، صص ۱۱- ۱۰ .
۲۰) ر . ك: پولس، عهد جدید، بخش اعمال رسولان و نامههای متعدد پولس .
۲۱) ر . ك .: یاكوب بوركهارت، پیشین، ص ۱۲ .
۲۲. Lewist,w. spitz, Hmmamsm, in Encyclopedia of Religion. v.۵,(simon and schusten macmillan), ۱۹۹۵, p.۵۷۷.
۲۳. John, Mofasani, Humanism Renassance, op.cit.,p
۲۴) رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیری، انتشارات امیر كبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۲، ص ۹ .
۲۵. Susan castagnetto, Rene Decartes, in History of philosophy, (Harper collins publishers, New york), ۱۹۹۳, p.۱۰۷.
۲۶. David west, An introductio to continental philosophy, (۱st ed., polied press), ۱۹۹۶, p. ۱۳.
۲۷) ر . ك . دان كیوپیت، دریای ایمان، ترجمه حسن كامشاد، انتشارات طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۱۶۲ .
۲۸) ر . ك: همان، ص ۱۶۶ .
۲۹. Tony Davies, ibid, P. ۱۲۴.
۳۰. Monfasan Jhon, ibid, pp. ۵۲۹-۵۳۰.
۳۱. Kurtz, paulto ward a new Enlightenment, (ed. bg vern L. Bullough and timothy J. madigan), ۱۹۹۴, p.۵۱.
۳۲. West, David, ibid, p. ۱۱.
۳۳. Ibid, p.۱۳.
۳۴. Kurtzpaul, ibid, pp. ۵۰-۵۱.
۳۵. ibid, pp. ۱۸۹-۱۹۰
۳۶. Ibid, p. ۱۹۱.
۳۷. Ibid, p. ۱۹۰.
۳۸. Ibid, p. ۵۰.
۳۹. Ibid, p. ۱۹۰.
۴۰. Ibid,p. ۵۱.
۴۱. sentimentalism
۴۲) آربلاستر آنتونی، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، چاپ سوم، ۱۳۷۷، ص ۲۰۲ .
۴۳. Kurtzpaul, ibid, pp. ۵۲-۵۳.
۴۴. Ibid, pp. ۵۳-۵۵.
۴۵. Ibid, pp. ۶۰, ۱۹۴-۱۹۵.
منبع:فصلنامه رواق اندیشه، شماره ۱۳
«اومانیسم» (۵)
در بحث از اومانیسم، نخستبه بیان معنای لغوی این واژه و سپس با ذكر معانی اصطلاحی آن، به بیان ویژگیهای اصطلاحی مقصود در این مقام، میپردازیم .
معنای لغوی
در كتب فرهنگ لغت، چند معنی برای واژه Humanism ذكر شده است:
۱- طبیعت و ماهیت انسانی، انسانیت .
۲- مطالعه و پژوهش پیرامون علوم انسانی . (۶)
۳- (با H بزرگ): نهضت فرهنگی فكری است كه در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبتبه آثار برجسته یونانی و رومی پدید آمده است .
۴- شیوهای خاص و یا حالتی از اندیشه یا عمل است كه به طور مشخص بر تمایلات و آرمانهای انسانی متمركز گردیده است . (۷)
۵- شیوه خاص یا سیستمی از تفكر و اندیشه كه بر برتری و اولویت انسان بر اصول انتزاعی یا متافیزیكی تاكید میورزد . (۸)
۶- نظامی از اعتقادات یا معیارها كه مربوط به احتیاجات انسانها است; بدون این كه ارتباطی با ایدههای دینی داشته باشد . (۹)
۷- اعتقاد به این امر كه مردم بدون داشتن دین، میتوانند به سعادت و رضایتخاطر خویش نایل شوند . (۱۰)
۸- واژه Humanism از واژه لاتینی Humus به معنی خاك یا زمین اخذ شده و از آغاز در مقابل دو امر قرار داشته است:
الف) موجودات خاكی و مادی دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات) ). deus Ldivus ب) مرتبه دیگر از هستی; یعنی مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزههایی از معرفت و فعالیت كه از كتاب مقدس نشات میگرفت و ;humanitas یعنی حوزههایی كه به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط میشده است، فرق گذاشتند . و از آنجا كه حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشتههای رومی و به طور فزاینده یونان باستان میگرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار كه معمولا ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند . (۱۱)
معنای اصطلاحی
در طول تاریخ، واژه اومانیسم در معنای اصطلاحی خود، به سه معنا - یا اصطلاح - به كار رفته است:
۱- اصطلاح اول
اصطلاح اول اومانیسم، متعلق به دوران یونان باستان و نیز عصر رنسانس است . تا آنجا كه از تاریخ فلسفه غرب به دست میآید، برای اولین بار، انسان در یونان باستان محور كانون توجه واقع شده است . و میتوان ادعا كرد كه دو عامل در یونان باستان زمینه را برای محوریت انسان فراهم نموده است:
الف) عامل معرفتی
اعتقادات و باورهای الیاییان، زمینه را از دو جهت، برای رشد شكاكیت فراهم نمود، از یك جهت، فلاسفه الیایی به دلیل وجود خطا در ادراكات حسی، دادههای حسی را غیرقابل اعتماد میدانستند، و از جهت دیگر، وجود نظریات مختلف و متناقض در میان اندیشمندان نسبتبه جهان و تفسیر آن، سبب شد كه شكاكان نسبتبه نظریات متفكرین بیاعتماد و هیچ رایی را صائب ندانند . به عبارت دیگر وقتی كه «پارمنیدس» منكر صیرورت و حركت در جهان بوده و از طرف دیگر، «هراكلیتوس» جهان را یكسره، حركت میدانست، این تناقض آشكار، منشا این گمان برای شكاكان گشت كه حقیقتی وجود ندارد و نیز قابل شناختن نیست . (۱۲) بر این اساس، شكاكان از یك طرف با اعتقاد به انحصار ابزارهای معرفتی انسان به حس و عقل، و از طرف دیگر با خطاكار دانستن این دو ابزار و تردید در دادههای معرفتی آن دو، به طور كامل این دو ابزار را غیرقابل اعتماد دانستهاند، در نتیجه به صورت فراگیر، در تمام معرفت انسان تردید روا داشتهاند . (۱۳) سوفسطاییان كه بر اساس برخی از اغراض عملی (۱۴) خود را شكاك میدانستند، مدعی شدند وقتی ابزارهای معرفتی بشر قابل اعتماد نمیباشد، بشر واجد هیچ ملاك و میزانی برای كشف حقیقت، ورای خودش نیست و پس از مدتی با نفی اعتماد از حس و عقل برای كشف حقیقت، بر آن شدند كه هیچ حقیقتی ورای انسان وجود ندارد و انسان نباید به دنبال حقیقتی در بیرون از خودش برود، بلكه تنها معیار و میزان خود اوست و انسان خود باید حقیقت را پدید آورد . در خامه فلسفی تاریخ بشر، هنوز این ادعای «پروتو گوراس» خودنمایی میكند كه: انسان مقیاس همه چیزهاست، مقیاس هستی چیزهایی كه هست، و مقیاس نیستی چیزهایی كه نیست . (۱۵) بدین ترتیب، انسان به لحاظ معرفتی از جایگاه والایی برخوردار شد و در واقع، این انسان بود كه حقیقت را جعل و وضع میكرده است نه این كه او كاشف حقیقتباشد . به علاوه باید به مشكل معرفتی مذكور، این نكته را نیز بیافزاییم كه سوفسطاییان در فن سخنوری و قدرت بیان از مهارت بسیار بالایی برخوردار بودهاند، و همین امر موجب شد كه آنها در مباحث مختلف و از جمله مسائل حقوقی وارد شوند و به عنوان وكیل در دعاوی حقوقی حاضر و با استفاده از قدرت بیان، قضیه را به نفع خود رقم زنند، حق و حقیقت را مطابق آنچه كه آنها میخواستند جهت دهند، و در این مسائل نیز كمتر اتفاق میافتاد كه شكستی را تحمل نمایند . (۱۶) پس از پیروزیهای چشمگیر سوفسطاییان در مباحثحقوقی و غیر آن، به تدریج این باور برای آنها به صورت جدی و كاملی مطرح گشت كه حقیقتی ورای ما موجود نیست و هر چه را كه ما بگوییم حقیقتخواهد بود و هر چه را كه ما آن را باطل و غیر حقیقی بدانیم، پوچ و باطل خواهد بود . در نتیجه این انسان است كه حقیقی بودن اشیا یا بطلان و غیر حقیقی بودن آنها را تعیین مینماید . به اقتضای نوع تبحری كه سوفسطاییان در زمینه سخنوری داشتهاند علومی مانند دستور زبان، معانی و بیان و شعر برای آنها از اهمیت ویژهای برخوردار بود . لكن در میان این علوم، علم معانی و بیان ممتاز بوده استبه طوری كه در این دوره، علمای معانی و بیان، عمومیترین شكل تحصیلات عالیه را عرضه میكردند در حالی كه فلاسفه و دانشمندان علوم تجربی از چنین منزلتی برخوردار نبودهاند . (۱۷)
ب) عامل اجتماعی
ظهور دولتشهرهای مختلف در یونان باستان، تربیت انسانهایی برای اداره آن دولتشهرها را ضروری ساخت . از این رو سوفسطاییان كمر همتبسته و به تربیت چنین انسانهایی مشغول شدند و آنچه كه در این راستا مورد عنایت ویژه واقع گشتخود انسان، روحیات و كیفیتبرخورد او با افراد جامعه و انسانهای دیگر و در یك سخن مباحثی پیرامون انسان بوده است . این عامل نیز سبب شد كه انسان از جهت دیگر محور كانون اصلی توجه واقع شود و مباحث فلسفی از پژوهش نظری پیرامون كیهان و هستی، به پژوهش و تحقیق پیرامون انسان تغییر جهت دهد، و مهمترین وظیفه سیاست و دولت، تربیت انسان و شكل بخشی به آدمی و زندگی او تلقی گردید . در حقیقت تاریخ فرهنگ یونان، تاریخ محوریت انسان نسبتبه همه امور عالم و حقایق بوده و بهبودی زندگی این جهانی و مادی او اساسیترین غایت و هدف تمام تحقیقات نظری و عملی و تلاشهای اجرایی بوده است . (۱۸) اما پس از زوال فرهنگ و تمدن یونانی به دنبال جنگهای متعدد و زوال دولتشهرها و فروپاشی آنها، بازماندههای تمدن یونانی به روم متصل گردید و متفكرین رومی سعی نمودند تا با استفاده از عناصر آموزههای فرهنگ یونانی، تحولی در فرهنگ، هنر و ادب خود ایجاد نمایند . ولی با اشاعه مسیحیت در روم و تثبیت نهاد كلیسا، وضع از ریشه دگرگون گردید . (۱۹) بنابر آموزه كلیسا و مسیحیت تبلیغ شده توسط «پولس» و سایر رسولان، انسان ذاتا فاسد و تبهكار میباشد و این فساد و بثباطنی انسان به حدی است كه او خود نمیتواند چارهای اندیشیده و خویشتن را از این گناه و فساد فطری نجات دهد، بدین جهتخدای متعال با تدبیر خویش و مطابق لطف و محبتخود، فرزندش را - كه در حقیقت جلوه انسانی خداوند میباشد - به شكل انسان در آورده و با زجر و شكنجه دیدن او، در نهایتبه صلیب كشیده شدن او، فدیهای برای نجات بشریت پرداخت نموده است . (۲۰) بدیهی است كه در این رویكرد، انسان از جایگاه مهم و ارج وافی برخوردار نمیباشد . بر این اساس نمیتواند محور پژوهشهای علمی قرار گیرد، از این رو ملاحظه میكنیم محوریت انسان در پژوهشها و تحقیقات مختلف كه در یونان باستان (و نیز روم باستان) به اوج خودش رسیده بود، در قرون وسطا رو به زوال نهاده و حتی فلسفه نیز خادم الهیات میشود . اما با افول تدریجی دین مسیحیت در انتهای قرون وسطا، تفكر اومانیستی یونان باستان، مورد توجه مجدد قرار گرفت و متفكرین عصر رنسانس، به همان تفكر باز گشتند . اندیشمندان دوره رنسانس با پدید آوردن جنبشی علیه آموزههای قرون وسطا و مسیحیت، بازگشتبه دوران باستان را مطرح نمودند به طوری كه فرهنگ كلاسیك باستانی، خود را به عنوان فرهنگی آرمانی عرضه كرد و همه مردمان اعم از شاعران، نویسندگان، سخنوران، تاریخ نویسان و پژوهشگران، عنوان «اومانیست» یافتند و بدینسان رنسانس; یعنی تولد دوباره ادب و فرهنگ دوران باستان، به صورت جدی و همه جانبه مطرح گردید . (۲۱) و در حقیقت، علاقه به دوران كلاسیك یونان و روم، مشخصه و ویژگی اساسی تفكر اومانیستی عصر رنسانس است . (۲۲) رنسانس، با رجوع به یونان باستان و پذیرش آن، انسان را محور پژوهشهای خود قرار داده و روح انسانمداری را در تحقیقات علمی خود بویژه در ادبیات، شعر، تاریخ، معانی و بیان، حاكم نمود . بنابراین، اولین اصطلاح اومانیسم كه حاكمیت انسان و ارزشهای انسانی بر پژوهشهای نظری و عملی - بویژه پنج علم یاد شده - است، مشترك میان یونان باستان و دوران رنسانس میباشد .
۲- اصطلاح دوم
غیر از معنای اول اومانیسم كه در آن، توجه همه جانبه به انسان و ارزشهای او، بیشتر در حوزه ادبیات مطرح بوده است، از قرن هیجدهم، اومانیسم كاربرد اصطلاحی دیگری نیز یافت كه همین اصطلاح، معنای مقصود از اومانیسم در جهان بینی مدرن و دنیای نوین میباشد . در یك نگاه اجمالی، اومانیسم مدرن عبارت است از: سیستم هماهنگ و مشخص فكری كه ادعاهای مستقل هستی شناسانه، معرفتشناسانه، انسان شناسانه، اخلاقی، سیاسی و آموزشی را مطرح میسازد . (۲۳)بنابراین، اومانیسم مدرن، یك رویكرد و نظام فكری و فلسفی است كه دیدگاههای خاصی در زمینههای مختلف را ارائه مینماید، بدین جهتبرای تبیین این نظام اندیشهای و فكری، ضروری است كه اومانیسم را حد اقل (و هر چند به صورت اجمالی) از حیثیتهای زیر مورد توجه قرار دهیم:
الف) دیدگاه انسان شناسانه
مهمترین امری كه در اومانیسم اصالت دارد، انسان است، به طوری كه تمام اندیشههای نظری و عملی در اومانیسم بر محور انسان دور میزند، و در نظام هستی نیز هیچ موجود كاملتر و شریفتری از انسان یافت نمیشود . به همین جهت همه موجودات باید به نحوی از انحا در خدمت انسان باشند ولی انسان، خادم هیچ موجودی نیست . به عبارت دیگر، انسان خود آغازگر است و خود هدف . (۲۴) با سعی و تلاش فیلسوف برجسته فرانسوی; یعنی «رنه دكارت» (۱۶۵۰- ۱۵۹۶) - كه پدر فلسفه جدید نام گرفته است - (۲۵) برای تفكر اومانیستی و محوریت انسان در اندیشه جدید غربی و جهانبینی مدرن، مبنا و توجیه فلسفی نیز ارائه شد . قبل از زمان دكارت، هستی مطلق، وجود خداوند بوده است، انسان و سایر موجودات عالم دارای وجود تبعی بودند، معرفت انسان نیز تابع افاضه الهی بوده و انسان در سایه الهام الهی بود كه واجد معرفتیقینی میگشت . ولی با زوال و افول قرون وسطا و تشكیك در باورهای دینی مسیحیت، وجود خداوند مورد تردید و شك واقع شد و از این جهتخداوند نمیتوانست منبع معرفتبخش برای بشر بوده و معرفتهای یقینی بشر با اعتقاد و رجوع به خداوند و الهام او نمیتوانست تبیین گردد، از این رو، دكارت سعی نمود برای معرفتیقینی، پایه و اساس دیگری را پیریزی نماید .حاصل تلاش چندین ساله دكارت، تاسیس مبنایی برای معرفتیقینی بشر میباشد كه به اعتقاد اندیشمندان غربی، چنین مبنایی كاملا جدید بوده است و پس از دكارت، فلاسفه و متفكرین بعدی، با قبول چنین مبنایی، اندیشههای خویش را تبیین مینمودند . و به همین جهت است كه دكارت، پدر فلسفه جدید نام گرفته است .ایده اساسی دكارت، مبنا قرار دادن خود انسان و محتوای آگاهی او برای اشیای دیگر است . مطابق این دیدگاه، انسان و محتوای اندیشه و آگاهی او، محور همه حقایق و معرفتهای یقینی به وجود اشیا و صفات آنهاست . دكارت با بیان این اصل كه: «من فكر میكنم پس هستم» ، (cogitoergosum) آگاهی و درك شخصی محدود خود و وجود شخص خودش را ملاك وجود اشیای دیگر و همه حقایق قرار داد . در حقیقت، دكارت با پایه قرار دادن وجود انسان به عنوان محور معرفتهای یقینی، سعی نمود تبیین جدیدی از انسان ارائه نماید . این تبیین موجب پدید آمدن تفكر جدید و مدرنی شد كه در آن تفكر، انسان مدرن با محور قرار دادن خویش، هر اصلی به جز خودش را رد نمود . به سخن دیگر، در این تفكر، محوریت هر امر دیگری بیرون از انسان - مانند دین و سنتهای دیگر و نیز قدرتهای سیاسی - در زمینههای معرفتی و ارزشی، طرد شد، انسان، تجربیات این جهانی و عقل ورزی او، محور همه حوزههای معرفتی و ارزشی بشر گردید . در این رویكرد، سخن هیچ كس - جز دستاورد خود انسان - حجیتی ندارد و به جای این كه بر اساس تفكر سنتی، انسان خود را در زمینه معرفتی و امور ارزشی، مطابق و سازگار با معرفتها و ارزشهای ارائه شده از ناحیه منابع دینی و سنتی نماید، خود، محور هر چیز دیگر شد و همه منابع دیگر، میبایست درستی و صحتخود را از طریق انطباق با انسان، دستاوردها، تجربیات و عقل ورزیاش، تامین نمایند . بر این اساس، به هیچ وجه، هدف و معنای انسان از جایگاه او در یك برنامه از پیش تعیین شده در جهان، به دست نمیآید، بلكه تعریف انسان و هدف او از درون او پیدا میشود و به اصطلاح «پیتر»: انسان باید «خود - تعریف» ، (self defining subject) شود . (۲۶) به عبارت دیگر، انسان به طور كامل و بدون دخالتخدا یا موجودات دیگر، خود را شناخته و ملاك حقیقت را خود شخصا در مییابد . (۲۷) بعد از دكارت، فلاسفه برجسته دیگر دنیای غرب و بویژه فیلسوف نامدار آلمانی; یعنی «ایمانوئل كانت» (۱۸۰۴- ۱۷۲۴) نیز در محور قرار دادن انسان، نقش بسیار زیادی ایفا نموده است و در واقع، فلسفه انتقادی كانت، راه را بر بینش انسانمدار تازهای گشود كه انسان را در كانون همه امور قرار میدهد . (۲۸) در نتیجه، انسان در تفكر اومانیستی، تعریف جدیدی یافته و ارزش انسان تابع ریشه الهی داشتن او نمیباشد بلكه تابع ایجاد نظم و امكانات عقلانی و زندگی دنیوی او است . غایت انسان نه پرستش و عشق بیواسطه به خداست و نه شهر ملكوتی بهشتیان، بلكه به بیان دقیقتر، عملی كردن برنامههایی است كه توسط دو عنصر عقل و تخیل فراهم آمده و مختص به این جهان است . محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفكر اومانیستی و در حقیقتخدایگان شدن انسان و طرد خدای متعالی دینی و سنتی، سبب شده است كه «سارتر» (۱۹۸۰- ۱۹۰۵) اعلام نماید: فلاسفه اومانیستبرای رهایی از چنگ خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را كنار نگذاشتند بلكه صرفا نام آن را تغییر دادند . (۲۹)
ب - دیدگاه معرفتشناسانه
اومانیستهای عصر روشنگری در مورد معرفت و ابزارهای آن، نظر خاصی داشتند، اعتماد فوق العاده به عقل بشر در تبیین جهان، تشكیك در هر چیز و قابل رد و ابطال دانستن هر امری از اجزای اصلی معرفتشناسی اومانسیم در این عصر میباشد .(البته مقصود از عقل، عقل مدرن است كه بر اساس آن، مواد معرفتی بشر صرفا از طبیعتبه دست میآید و محدود به آن میباشد . به عبارت دیگر، صرفا عالم ماده و طبیعت، منبع معرفتبخش برای بشر میباشد و منابع دینی و سنتی نمیتوانند هیچ گونه معرفت قابل اعتمادی به انسان اعطا نمایند) . غلیظترین و ثابتترین ویژگی عقل اومانیست، اصرار آن بر این امر است كه هر ادعایی قابل رد و ابطال است و هیچ كس به سبب قدرتی كه دارد، دارای موقعیت ممتازی در تعیین حقیقت نیست . عقل شكاك انسانگرای دوران روشنگری این امر را مسلم میداند كه هر ادعای معرفتی به طور عمومی، قابل آزمون است و هیچ شخص یا مؤسسهای نمیتواند ادعای عدم خطا پذیری نماید (۳۰) همچنین برای معرفتبه هر ادعایی، باید بتوان به صورت باز و معتبر، مبانی و علل آن ادعا را مورد بررسی و تحقیق قرار داد، از این رو اگر ادعایی مبتنی بر امور غیبی و مستند به آنها باشد، هیچ گونه اعتباری ندارد . (۳۱) براساس چنین تفكری، اومانیسم ادعا میكند كه انسان قادر استخود، جهان را بشناسد و نیازی به منابع دینی یا وحیانی در شناخت جهان ندارد، و در این راستا، پیشرفتهای علوم تجربی نیز، خود باوری و اعتماد به نفس در شناخت جهان طبیعت و عدم نیاز به انطباق دریافتها و معرفتهای خودش با منابع دینی را بیشتر نمود . (۳۲) علاوه بر این، هدف معرفت نیز، رمزگشایی از معانی موجود در بافت و ساختمان جهان نیست تا از این طریق بخواهیم طبق طرح و هدف خداوند عمل كنیم، بلكه معرفت عبارت است از هر آنچه كه در ما قدرت پیش بینی و قدرت ضبط و مهار طبیعت را ایجاد نماید تا از این رهگذر بتوانیم زندگی مطمئنتر و شاید راحتتری داشته باشیم، در نتیجه باید گفت كه ارزش معرفت، یك ارزش ابزاری است . (۳۳)
ج - دیدگاه هستی شناسانه
اومانیسم عصر روشنگری معتقد است كه هر گونه تصور ماورای طبیعی در مورد جهان، باطل و مردود است و فرض هدف برای جهان و نیز باور به این كه هر شیءای در طبیعت جایگاه معینی دارد، باطل و پوچ است و نمیتوان قبول كرد در عالم، نقطه افتراقی میان طبیعت و ماورای طبیعتبوده و خداوند منشاهمه موجودات و ارزشها میباشد . از این رو، تلاشهایی كه برای اثبات خدا انجام میگیرد (چه تلاشهای هستی شناختی و چه كیهان شناختی و چه كلامی و) . . . غیر معقول، غیر قابل تصدیق و حتی بیمعنی است . (۳۴) از طرف دیگر، از طریق وحی یا معجزه نیز نمیتوان وجود خداوند را اثبات نمود; زیرا دانش علمی اثبات كرده است كه كتب مقدس، اسنادی انسانی بوده و بیان كننده دیدگاهی مربوط به یك جامعه كشاورزی و چادر نشینی است نه این كه از جانب خداوند الهام شده باشد، در نتیجه، نقدهای علمی نسبتبه قرآن، آثار مقدس دین هندو، بودا و دیگر ادیان سنتی وارد میباشد و بدین جهت هیچ یك از اینها نمیتوانند وجود یك واقعیت و هستی فراطبیعی را اثبات نمایند . (۳۵) بنابراین، واژه "خدای متعالی" عمدتا نامفهوم و آشفته و از هر گونه محتوای مفهومی واضح، تهی است . در حقیقت، واژه خدا یك واژه توصیفی نمیباشد بلكه صرفا دارای نقشهای ظریف روانشناسانه، اخلاقی، اجتماعی و وجودی در تجربه انسانی است . (۳۶) از ناحیه دیگر، انسان دارای بعد مجردی به نام "روح" نیستبلكه در واقع انسان، بخشی از طبیعتبوده و هیچ شكافی میان ذهن و فكر انسان از یك طرف و بدن او از طرف دیگر موجود نمیباشد . بنابراین، هر ادعایی در مورد فنا ناپذیری انسان یا تئوریهای معاد شناختی، توصیفی از پر ادعایی و پرتمنایی بودن و فهم مغرورانهای در مورد ماهیت امید و تخیل انسانی است . (۳۷)ج - دیدگاه اخلاقی
اومانیسم در مورد اخلاق، معتقد است كه ارزشهای اخلاقی، هیچ منشا فرا طبیعی نداشته و صرفا برخاسته از تجربههای انسانی است و با قطع نظر از تجربههای انسانی، هیچ ارزش اخلاقی معنا نخواهد داشت . (۳۸) از این رو، تمام نظامهای الهیاتی كه به دنبال به دست آوردن فرمانهای اخلاقی مطلق از منابع خدا باورانه هستند، غیر قابل تایید میباشند چه این كه این فرمانها از ناحیه موسی، عیسی، محمد صلی الله علیه و آله اعلام شده باشد یا از ناحیه دیگر رهبران الهی . و از آنجایی كه این ادیان به فرهنگ و تمدن كشاورزی و چادر نشینی تعلق دارند، ممكن استبرای آن مردم، بصیرتهای اخلاقی را اعطا نمایند، لكن در دنیای مدرن، نمیتوان تصور نمود كه ارزشهای اخلاقی از مبانی فلسفی مبتنی بر الهیات، ناشی شوند . (۳۹) بنابراین، ارزشهای اخلاقی، صرفا برخاسته از خود انسان و اموری كه انسانها در تجربههای خود مفید یافتهاند میباشد و از این جهت، اخلاق را باید در درون زندگی انسانی یافت نه بیرون از آن . (۴۰) در حقیقت، دیدگاه اومانیستی مدرن، معتقد است كه منشا اخلاق، امیال، عواطف و احساسات انسانی است; (۴۱) یعنی هرچه كه انسان بر اساس امیال خود آن را بخواهد خوب است، و از هر چه كه متنفر باشد آن امر بد است، چنان كه "بنتام " در این مورد میگوید: «خوب یعنی خواستنی و بد یعنی نخواستنی .» (۴۲) از طرف دیگر، چون اومانیسم معتقد است هیچ ارزش و معیار كامل و مطلق اخلاقی، مستقل از آنچه كه انسان به طور فردی یا اجتماعی بر میگزیند وجود ندارد، ارزشها را متكثر و نسبی میداند . (۴۳) به اعتقاد انسانگرایان، اصول اخلاقی مطلق انگارانه و توحیدی - به دلیل این كه پر از امیدهای بیهوده و خیالات باطل بوده و بر مبنای عقلی و برهانی تكیه ندارند - مردود و باطل هستند . به سخن دیگر، اعتقاد به خدایی كه مرده است و نیز اعتقاد به معاد و اعتقاد به پارادكس وجود شر در جهانی كه مخلوق الهی است، به سختی میتوانند مبنایی عقلانی برای اخلاق باشند; زیرا این امور نزد انسانگرا، پوچ و بی معنی به نظر میرسد . از نظر اومانیسم، تنها معنایی كه انسان میتواند برای اخلاق بیابد همان امری است كه خودش برای خودش ایجاد نموده است و حداقل این كه دیدگاه سكولار و انسانگرایانه نسبتبه عالم، بسیار واقعیتر بوده و از نیرنگ، حیله و امید كاذب به دور است . (۴۴) اما غالب ادیان توحیدی فریبكار بوده و دیدگاه نادرستی نسبتبه انسان و حقوق آن دارند . اصل بنیادی دیگر انسانگرایی، دفاع از آزادی شخصی است . اساسیترین آزادی، آزادی تحقیق و پژوهش است . معنای واضح آزادی در تحقیق و پژوهش نزد اومانیسم، آزادی از وجدان مذهبی و نیز آزادی از بیدینی است . همچنین، آزادی تحقیق، مشتمل بر حق بدعت گذاری و مخالفت و آزادی بیان بیقید و بند و نیز آزادی هنری است; یعنی افراد حق دارند تا نظرات هنری خود را آن طور كه فكر میكنند و بدون سانسور، بیان نمایند . اومانیستها معتقدند در برههای از تاریخ، با بدعت گذاران و آزاد اندیشان برخورد شده است، از این جهت، برای دفاع از آزادی، امروزه نیازمند آن هستیم در هر جایی كه بدعت، مخالفت و سرپیچی رخ میدهد از آن دفاع نماییم . نوع دیگر آزادی كه اومانیسم آن را ضروری میداند، آزادی اخلاقی است و شامل انواع متعددی از آزادیها میشود كه برخی از آنها عبارتند از: آزادی رازداری، آزادی جنسی، آزادی مقاربت و نزدیكی جنسی میان بزرگسالان با رضایتخودشان، آموزش جنسی، حقوق تناسلی، كنترل موالید و حق سقط جنین .اهمیت محوری ارج گذاری به كثرت گرایی و نیاز به تساهل، در اندیشه اومانیستی در مورد آزادی اخلاقی، امری تردیدناپذیر است; یعنی جامعه نباید در صدد تحمیل نوع انعطافناپذیر اخلاقی بر كسی باشد، بلكه باید به اشكال دیگر زندگی افراد و گروهها توجه نماید به طوری كه هر فردی از افراد جامعه باید مجاز بوده تا بدون هیچ مانعی از طرف جامعه، همان شیوهای كه خود میپسندد زندگی نماید، هر چند این شیوه، امری غیر عادی باشد . (۴۵) دو اصطلاح از اصطلاحات اومانیسم را ذكر نمودیم و اصطلاح سوم آن در مكاتب قرن بیستم از قبیل ماركسیسم و اگزیستانسیالیسم ظهور و تجلی یافته است . لكن از آنجایی كه اومانیسم مورد نظر در این مقاله، اصطلاح دوم آن - یعنی انسانگرایی مدرن - است، از این رو به توضیح اصطلاح سوم نمیپردازیم .
نتیجه این كه:
اومانیسم با نفی خدا، موجودات مجرد و ملائكه، معاد و روح مجرد انسانی، منكر وجود هر نوع موجود مجرد بوده و انسان را منحصر در بدن، هوی و هوس، امیال، عواطف و احساسات او میداند و بدین جهت ملاك ارزش اخلاقی را امیال انسان، خوش آمدن و تنفر داشتن او میداند . ورای انسان و درك و فهم بر آمده از حواس او كه منحصر به عالم مادی و طبیعی است، به هیچ امر دیگری باور و اعتقاد ندارد و ادیان توحیدی و كتب مقدس آنها را امری موهوم، پوچ، بی معنی و باطل دانسته و متون و محتوای آنها را غیر واقعی و فریبنده میداند .
پینوشتها:
۱) مدرس حوزه و عضو هیات علمی پژوهشی مؤسسه امام خمینی رحمه الله، دانشجوی دكتری فلسفه، محقق و نویسنده .
۲) بقره/۲۹ .
۳) مؤمنون/۱۴ .
۴) در شماره ۷ همین مجله در مقاله پارادكس اسلام مدرن از همین نویسنده آمده بود كه: عدهای از نویسندگان غربی، تاریخ پیدایش جهانی نوین در اندیشه، غرب را قرن ۱۶ و عدهای قرن ۱۷ و عدهای قرن ۱۸ و عدهای قرن ۱۹ و عدهای قرن ۲۰ میدانند .
۵. Humanism
۶) مقصود از علوم انسانی، فلسفه، ادبیات و هنرهای زیبا است:
The American Heritage Dictionary of the English Language, (Pub . DELLPublishing co., Inc., Newyork), ۱۹۹۷, p.۳۴۵.
۷. Webster|s New Colleg Late Dictionary, (Pub. Spring Field, Mass., U.S.A), ۱۹۵۰ p. ۴۰۲.
۸. The American Heritage Dictionary of The English Language, ibid, P. ۳۴۵.
۹. Longman Dictionary of contemporary English, (Great Britian, Longman) ۱۹۹۰, p. ۵۱۱.
۱۰. BBC English Dictionary, (HarPer Collins Publisher, London) ۱۹۹۳, p.۵۷۴.
۱۱. (Tony Davies, Humanism, (London and new york), ۱۹۹۷, p.۱۲۵-۹.
۱۲) ر . ك: یحیی مهدوی، شكاكان یونان، شركتسهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۷۶، صص ۲۶- ۲۵ .
۱۳) ر . ك: همان، ص ۱۱ .
۱۴) ر . ك: همان، صص ۳۵- ۳۱ .
۱۵) فریدریك كاپلستون، تاریخ فلسفه غرب، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ج ۱، ص ۱۰۶ .
۱۶) گمپرتس تئودور، متفكران یونانی، شركتسهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۷۵، ج ۱، صص ۴۳۶- ۴۳۰ .
۱۷. John monfasani, Humanism Renassance,in Encyclopedia of philosophy, ( Routledge, London and new york), ۱۹۹۸, V.۴, p. ۵۳۳.
۱۸) ر . ك . یاكوب بوركهارت، فرهنگ رنسانس در ایتالیا، ترجمه محمد حسن لطفی، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶، یادداشت مترجم، ص ۹ .
۱۹) ر . ك: همان، صص ۱۱- ۱۰ .
۲۰) ر . ك: پولس، عهد جدید، بخش اعمال رسولان و نامههای متعدد پولس .
۲۱) ر . ك .: یاكوب بوركهارت، پیشین، ص ۱۲ .
۲۲. Lewist,w. spitz, Hmmamsm, in Encyclopedia of Religion. v.۵,(simon and schusten macmillan), ۱۹۹۵, p.۵۷۷.
۲۳. John, Mofasani, Humanism Renassance, op.cit.,p
۲۴) رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیری، انتشارات امیر كبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۲، ص ۹ .
۲۵. Susan castagnetto, Rene Decartes, in History of philosophy, (Harper collins publishers, New york), ۱۹۹۳, p.۱۰۷.
۲۶. David west, An introductio to continental philosophy, (۱st ed., polied press), ۱۹۹۶, p. ۱۳.
۲۷) ر . ك . دان كیوپیت، دریای ایمان، ترجمه حسن كامشاد، انتشارات طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۱۶۲ .
۲۸) ر . ك: همان، ص ۱۶۶ .
۲۹. Tony Davies, ibid, P. ۱۲۴.
۳۰. Monfasan Jhon, ibid, pp. ۵۲۹-۵۳۰.
۳۱. Kurtz, paulto ward a new Enlightenment, (ed. bg vern L. Bullough and timothy J. madigan), ۱۹۹۴, p.۵۱.
۳۲. West, David, ibid, p. ۱۱.
۳۳. Ibid, p.۱۳.
۳۴. Kurtzpaul, ibid, pp. ۵۰-۵۱.
۳۵. ibid, pp. ۱۸۹-۱۹۰
۳۶. Ibid, p. ۱۹۱.
۳۷. Ibid, p. ۱۹۰.
۳۸. Ibid, p. ۵۰.
۳۹. Ibid, p. ۱۹۰.
۴۰. Ibid,p. ۵۱.
۴۱. sentimentalism
۴۲) آربلاستر آنتونی، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، چاپ سوم، ۱۳۷۷، ص ۲۰۲ .
۴۳. Kurtzpaul, ibid, pp. ۵۲-۵۳.
۴۴. Ibid, pp. ۵۳-۵۵.
۴۵. Ibid, pp. ۶۰, ۱۹۴-۱۹۵.
منبع:فصلنامه رواق اندیشه، شماره ۱۳
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست