پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
هرمنوتیک و قرآن

هرچند كه من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیك، دستكم به اندازهای كه بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیك به شكل كلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیكی بكنیم، هرچند آنچه را كه در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یك نحله و مكتب خاص در هرمنوتیك ناظر است، كه در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور كه اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیك مطرح شده است. البته باید توجه داشت كه شلایر ماخر یك مطلع مسیحی و به اصطلاح، یك متكلم مسیحی است كه آراء هرمنوتیكی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیك، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، كه در تاریخ هرمنوتیك او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیك مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیك خودش مطرح كرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فكری شلایر ماخر كه دورانی است، اندیشهی كانت در آلمان به شدت رواج دارد و كانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش كانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشكل مواجه شد كه مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میكنند، در واقع این بحث را مطرح كرد كه آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی كه آن را تفسیر میكنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز كرد.
بنابراین هرمنوتیك شلایر ماخر،
▪ اولاً، هرمنوتیك متن است.
▪ ثانیاً، هرمنوتیك شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی كه او در آغاز مطرح كرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفكیك بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میكند:
یك نوع، كه از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیكال یاد میكند و نوع دوم، تفسیری كه از آن به تفسیر فنی یا تكنیكال یاد میكند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی كه در دستور یك زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینكه این بحثها به بحث خودمان نزدیك بشود، سعی میكنم كه مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب كنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری كرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، كاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل كه، این بحثها در یك بستر دیگری مطرح شده است. و در یك فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میكنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بكنم كه در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر كشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یك تفسیر دستوری است كه، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میكند تا به تفسیر آیات قرآن كریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر كه شلایر ماخر مطرح میكند، تفسیر فنّی یا تفسیر تكنیكال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبك خاص نویسنده و نحوهای كه در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میكند.
در واقع این دو گونه تفسیری كه شلایر ماخر مطرح میكند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، كه مبتنی بر جنبههای مشترك زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، كه در زبان عربی مشتركاند. هر كسی كه بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی كه، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر كنیم، در واقع به جنبهی مشترك زبان توجه كرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی كه او را از سایر گویندگان و متون متمایز میكند؛ مثلا، وقتی كه ما قرآن كریم را تنها از دید ادبی تفسیر میكنیم، برخورد ما با قرآن، با این كتاب آسمانی، برخورد با یك متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشتركی را كه میان این كتاب و سایر كتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی كنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی كه قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد كه اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه كنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای كه بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، كه بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها كمك بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است كه، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عكس هم هستند. همچنان كه اشاره كردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترك متن با سایر متون مشابه، تاكید دارد؛ در حالی كه، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأكید میكند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه كه ما به تفسیر دستوری نزدیك میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیك میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل كار شلایر ماخر، همچنان كه اشاره كردم، یك قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، كه آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" كسی است كه اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیك به جهان معرفی كرد و در واقع شلایر ماخر را در كتابی كه دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیك معاصر مطرح كرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیك دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشكلی كه دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشكلی است كه پزیتیویستها در آن دوران مطرح كردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی كه پزیتیویستها به آن حمله كرده اند، دفاع كند.
پزیتیویستها كه تأكیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میكنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، كه در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل كرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" كه مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز كرده اند و آنان اعلام كرده اند كه، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراكه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یكی از آن زمینهها كه در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل كه، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امكان وجود ندارد، كه ما یك حادثهی تاریخی را كه در یك ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مكانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد كنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امكانپذیر نیست.
پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میكرد كه، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی كمكم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی كه بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار مهم بود كه بتواند از تاریخ دفاع كند. همین اهمیت بحث تاریخ به صورت خاص و علوم انسانی به صورت عام برای دیلتای باعث شد كه دیلتای به آثار شلایر ماخر توجه خاصی بكند و در این آثار مطلبی را بیابد كه، پیش از دیلتای به آن توجه نشده بود و اهمیت آن دانسته نشده بود و آن مطلب هرمنوتیك بود. دیلتای بحثی را مطرح كرد كه در واقع در مقام دفاع نسبت به آن حملهای كه پزیتیویستها داشتند، بود.
دیلتای این بحث را مطرح كرد كه دانشهای ما به دو گروه تقسیم میشوند: دانشهای طبیعی و دانشهای معنوی. البته این اصطلاح "دانش معنوی" همچنان كه عرض كردم، اصطلاحی است كه در روزگار ما به علوم انسانی تبدیل شده است و چون در آن زمان هنوز علوم انسانی مطرح نشده بود؛ تعبیر دانش معنوی در آثار دیلتای دیده میشود. دیلتای در بیان تفاوت این دو نوع دانش، اینچنین گفته است: "در دانشهای طبیعی، ما یك فاعل شناسایی داریم، كه عبارت است از انسان؛ كسی كه در مقام شناخت و بررسی و پژوهش بر میآید و موضوع شناسایی، كه عبارت است از مثلا، یك امر طبیعی؛ برای مثال، وقتی یك دانشمند علوم طبیعی به بررسی یك درخت یا یك جانور میپردازد، آن دانشمند، فاعل شناسایی است؛ در مقام شناختن بر میآید و آن درخت یا جانور، موضوع مطالعه و شناسایی او است.
در اینجا كاری كه ما انجام میدهیم، توصیف است؛ یعنی این دانشمند، در واقع به توصیف این درخت میپردازد، كه این درخت یا این جانور چه ویژگیها و چه خصوصیاتی دارد. و روشی كه در این مطالعه به كار گرفته میشود، روش تجربی است" بنابراین، دیلتای با پزیتیویستها در علوم طبیعی موافق بود. او هم پذیرفت كه، چون ما در علوم طبیعی در مقام توصیف هستیم و فاعل شناسایی؛ یعنی انسان با موضوعِ مطالعه؛ مثلا، گیاه یا جانور متفاوت هست، روشی كه به كار میرود، روش تجربی است. اما دیلتای ادعا داشت كه در علوم معنوی، فاعل شناسایی با موضوع مطالعه، یك چیز است. ما در علوم انسانی به شناخت انسان میپردازیم. فاعل شناسایی، انسان است و موضوع این مطالعه، خود انسان؛ بنابراین، فاعل شناسایی و موضوع یكی هستند. آنچه كه ما در مقام شناخت علوم انسانی انجام میدهیم به اعتقاد دیلتای تفسیر است؛ نه توصیف؛ یعنی، یك دانشمند علوم طبیعی، به توصیف درخت میپردازد؛ اما یك مورخ، در مقام یك دانشمند علوم انسانی، به تفسیر یك حادثهی تاریخی، كه یك حادثهی بشری است، میپردازد. روشی كه در این تفسیر به كار گرفته میشود، هرمنوتیك است. در علوم طبیعی، فاعل شناسایی با موضوعِ مطالعه، دو چیز است.كاری كه عالم طبیعی انجام میدهد، توصیف است و روشی كه به كار میگیرد، تجربه است. در علوم انسانی، فاعل شناسایی و موضوعِ مطالعه، یك چیز است. كاری كه دانشمند در علوم انسانی انجام میدهد، تفسیر است و روشی كه به كار میگیرد، هرمنوتیك. در واقع دیلتای، بحث هرمنوتیك را كه شلایر ماخر تنها برای تفسیر متون، آنهم به صورتِ خاص، دربارهی متون مقدس مطرح كرد، آن را بدیلی برای روششناسی تجربی عرضه كرد و در واقع، بحث هرمنوتیك را از تفسیر متن، به ساحت متدولوژی و روششناسی گسترش داد.
از دیدگاه دیلتای، هرمنوتیك، تنها قواعد تفسیر متن نیست؛ بلكه، هرمنوتیك روش تفسیر پدیدههای انسانی است. ما در واقع با كمك هرمنوتیك به تفسیر پدیدههای انسانی میپردازیم. دیلتای در مبانی هرمنوتیكی خودش، اصولی را مطرح میكند. یكی از آن اصول، كه یك اصل محوری در دیدگاه دیلتای نیز است، این است كه، دیلتای در مقام یك شخصیت تاریخیگرای هیستوریست، معتقد است كه هر انسانی زادهی موقعیت تاریخیای است كه، در آن قرار دارد و اگر هر انسانی در موقعیت تاریخی انسان دیگری قرار بگیرد، دقیقاً به آن انسان تبدیل خواهد شد؛ مثلا، هیتلر زادهی موقعیت تاریخیای است كه، در آن قرار گرفته است و حافظ مولود موقعیت تاریخی دیگری است. اگر شخص هیتلر در موقعیت حافظ قرار میگرفت، حافظ میشد و اگر شخص حافظ، در موقعیت تاریخی هیتلر قرار میگرفت، هیتلر میشد.
از دیدگاه دیلتای، خصوصیتها و امتیازات فردیِ افراد، در واقع نتیجهی موقعیت تاریخیای است كه آنان در آن قرار دارند. به همین دلیل دیلتای میگوید: "برای اینكه بتوانیم یك انسان را بشناسیم، باید فضای تاریخیای را كه، او در آن میزیسته است، برای خودمان بازسازی كنیم." همو میگوید: "اگر من بتوانم فضای تاریخیای را كه حافظ در آن زندگی میكرده است، بازسازی كنم، هرچقدر در این بازسازی دقیقترباشم، یعنی بتوانم اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی؛ حتی معماری، نحوهی سلوك طبیعی مردم و پوشش مردم و هرچقدر من بتوانم به زمان حافظ نزدیكتر بشوم و مشخصهها و مؤلفههای تاریخی روزگار حافظ را تشخیص بدهم، بهتر میتوانم حافظ را بشناسم" بنابراین، اگر بخواهیم بحث دیلتای را در حوزهی تفسیر متن تطبیق كنیم، بحث دیلتای فراتر از تفسیر متن است؛ اما اگر بخواهیم این را در حوزهی تفسیر متن مطرح كنیم، دیلتای میگوید: "مثلاً برای اینكه شما، اشعار حافظ را خوب بفهمید، به چه چیزی باید برسید؟
قلهی فهم شعر حافظ، این است كه، شما بتوانید همانگونه كه حافظ میفهمیده است؛ همان احساسی كه حافظ در این اشعار میخواست منتقل كند؛ همان مفاهیمی را كه حافظ میخواست برساند، آنها را درك كنید. برای اینكه، شما به اینجا برسید، باید فضای تاریخی حافظ را دوباره برای خودتان بازسازی كنید. وقتی در آن فضای تاریخی قرار گرفتید، آنوقت است كه، شما میتوانید شعر حافظ را همانگونه كه حافظ میفهمیده است، بفهمید".
این مبنای دیلتای، شبیه به مطلبی است كه از برخی فقهای بزرگ متأخر نقل میشود، كه میفرمودند: "ما برای فهم روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ باید فضای صدور این روایات را بشناسیم." از یكی این بزرگواران تعبیری نقل میشود كه ایشان میفرمودند:"وقتی ما میخواهیم یك روایت را تفسیر كنیم، نمیتوانیم این روایت را بر فراز قلهای قرار بدهیم و خودمان، از تهِ درهای به آن نگاه كنیم؛ بلكه ما باید از این كوه بالا برویم، خودمان را به روایت برسانیم و به فضایی كه آن روایت در آن صادر شده است، برسیم و آن موقع میفهمیم كه، مقصود از این روایت چه بوده است".
این سخن تا اندازهای شبیه به مبنایی است كه دیلتای دارد. دیلتای میگوید: "من برای اینكه یك متن را بشناسم، باید فاصلهی تاریخی من با متن از بین برود. اگر یك متن چهارصد سال پیش نوشته شده باشد، من باید این تاریخ چهارصد ساله را پشت سر بگذارم، خودم را به متن برسانم، فضای تاریخی آن روزگار را بیابم و آنموقع به تفسیر متن بپردازم".
این گزارشی كوتاه از دیدگاههای دیلتای است. در عین حال كه، شلایر ماخر و دیلتای دو ساحت هرمنوتیك را مطرح میكنند، یكی تنها برای تفسیر متن، به هرمنوتیك میپردازد؛ یعنی شلایر ماخر و دیگری هرمنوتیك را یك روش و مِتُد قابل توجه قرار میدهد؛ یعنی دیلتای و انگیزههایشان نیز متفاوت است. در عین حال، هر دو، هرمنوتیك را در طبقهی خاصی به نام هرمنوتیك كلاسیك قرار میدهند؛ یعنی شلایر ماخر و دیلتای، دو فرد شاخص از هرمنوتیك كلاسیك هستند. هر دوی اینان معتقداند كه، متن معنایی دارد كه، مفسر وظیفهی كشف این معنا را بر عهده گرفته است و در واقع مفسر، كاشف معنا است؛ نه خالق معنا.
از این مرحله به بعد، هرمنوتیك وارد فضای دیگری شد. "هایدگر" در مقام یك فیلسوف، وقتی با بحثهای دیلتای برخورد كرد، به جای اینكه، به آنچه دیلتای (یعنی بهرهبرداری از هرمنوتیك، "یك روش در علوم انسانی" به آن پرداخت، بپردازد، این پرسش را مطرح كرد كه آیا این روش میتواند معیار معناداری در عینیبودن یك دانش باشد؟ چون در واقع، دیلتای برای اینكه علوم انسانی را معنادار كند و علوم انسانی را عینی و واقعی معرفی كند، روش هرمنوتیك را مطرح و بر روش هرمنوتیكی تأكید كرد.
"هایدگر" این بحث را مطرح كرد كه آیا یك روش میتواند معیار عینیبودن و معناداری یك دانش باشد؟ در پی پرسش هایدگر، كه در واقع یك گرایش فلسفی دارد، هرمنوتیك را از ساحت بحث متدولوژی كه دیلتای در آن ساحت، هرمنوتیك را مطرح كرده است، به ساحت بحث وجودشناسی، یعنی فلسفه به معنای خاص سرایت داد و این بحث را مطرح كرد كه، ما پیش از اینكه به بررسی روشهای معرفت و شناخت بپردازیم، باید فاعل شناسایی، یعنی خود انسان را مطالعه كنیم. به همین دلیل در هرمنوتیك هایدگر، هرمنوتیك، شكل كاملاً فلسفی پیدا میكند و در یك طبقهبندیای از هرمنوتیك شلایر ماخر و دیلتای به هرمنوتیك متن و از هرمنوتیك هایدگر به هرمنوتیك فلسفی یاد میشود؛ چون در واقع هرمنوتیك هایدگر صبغهی كاملاً فلسفی دارد و اصلاً از حالت تفسیر متن و توجه به متن، كاملاً خارج میشود.
هایدگر میگوید: "ما اول باید برویم انسان را بشناسیم." واقعاً این فاعل شناساییِ خود این انسان كیست؟ آیا آنقدر كه دیلتای فكر میكرد، انسان موجود شناختهشده و سادهای است؟ آیا واقعاً همهی انسانها تنها زادهی موقعیت تاریخیای هستند كه در آن موقعیت قرار گرفته اند؟ و اصلاً خصوصیتهای فردی آنان و ویژگیهای فردی آنان نقشی در آنان ندارد؟ و همهی خصوصیتهای آنان، نتیجهی تاریخ و موقعیت تاریخی است؟ یعنی آیا واقعاً انسانها یك "من" مشتركی، آنطور كه دیلتای ادعا میكند، دارند؟ و هركسی كه در موقعیت تاریخی دیگری قرار بگیرد، درست همو خواهد شد؟ این پرسشها بحثهایی را در هرمنوتیك هایدگر مطرح میكند، كه در واقع همان طور كه عرض كردم، كاملاً فلسفی است و هرمنوتیك هایدگر یكی از پیچیدهترین مباحث هرمنوتیكی است كه مطرح است.
فهم آراء هایدگر، یكی از مشكلاتی است كه در مباحث فلسفی وجود داشته است و آراء هایدگر، حتی در خودِ فلسفهی غرب نیز مدتها در مقامِ یك رأی فلسفی پذیرفته نمیشد و اصلاً دربارهی اعتبار و ارزش فلسفی این دیدگاهها جای پرسش بود. ولی آنچه در هرمنوتیك هایدگر، كه من میخواهم از همهی بحثهای هایدگر چشمپوشی كنم و تنها یك نكتهی خاصی را كه، حلقهی وصلی به بحثهای بعدی است، به آن بپردازم، این است كه، هایدگر در هرمنوتیك خودش، مفهومی را تحت عنوان "پرتاپ شدن" مطرح میكند و میگوید:"انسان، موجودی است كه در یك موقعیت وجودی، پرتاپ میشود، بدون اینكه خودش انتخاب بكند كه در كجا است و به كجا میخواهد برود. در یك موقعیتی قرار میگیرد." این مفهوم را در همین اندازه، خیلی مبهم و سربسته در نظر بگیرید، چون این مفهومیاست كه، به صورت كلیدی در هرمنوتیك پس از هایدگر جالب توجه قرار گرفت. همان هرمنوتیكی كه بیشتر در ساحت فرهنگ عمومی كشور ما مطرح است. من از هایدگر همینجا میگذرم.
پس از هایدگر، شاگردش "گادامر"، میخواهد یك كاری را انجام بدهد كه احساس میكند، در رأی هایدگر آن كار انجام نشد. هایدگر گفت:"برای اینكه، ما بفهمیم یك روش ارزش دارد یا نه، باید خود معرفت را بشناسیم و برای اینكه بفهمیم معرفت انسانی چیست، باید خود را بشناسیم." هایدگر همت خود را بر شناخت انسان گذاشت؛ اما برنگشت، ببیند كه محصول آن بررسیهایی كه در بحث معرفت انسانی و روشهای معرفت انسانی دربارهی انسان انجام داد، چه آثاری را دارد؟ به تعبیری، هایدگر یك سیر استعلایی داشت و دیگر هیچوقت سیر نزولی انجام نداد، تا دستاوردهای آن سیر استعلایی را در این سیر نزولی خودش بیان بكند. گادامر در واقع، در مقام این عمل قرار گرفت، كه دستاوردهای مطالعات فلسفی هایدگر را بیاید و در معرفت و معرفتشناسی و در متدولوژی، آن دستاوردها را توضیح بدهد. البته گادامر به تعبیر خودش، یك قرائت خاصی از هایدگر را مطرح میكند.
چون در واقع تفسیر آراء هایدگر به اَشكال گوناگونی صورت گرفته است و آنچه گادامر انجام داده است، یك تفسیر از میان تفاسیر گوناگون هایدگر است. شاید بحثهایی از هرمنوتیك را احیاناً جَسته و گُریخته شنیدهاید، كه میگویند:"هرمنوتیك؛ یعنی، تأثیر پیشفرضها در فهم بشری" تأثیر پیشفرضها و پیشداوریها در تفسیر متن؛ این حرفها عمدتاً نشأت گرفته از آراء گادامر است. البته حالا باید دید كه واقعاً خود گادامر دقیقاً چه میگوید؛ چون آنچه گادامر میگوید، با آنچه كه به او نسبت داده میشود، خیلی فاصله دارد. گادامر میآید آن مفهومی را كه هایدگر خیلی فلسفی مطرح كرده است؛ مثلاً، مفهوم پرتاپ شدن انسان در صحنهی واقع را،
▪ اولاً، به یك مفهوم جامعهشناسانه تنزل میدهد و میگوید:"انسان وقتی متولد میشود در یك موقعیت خاص، به دنیا میآید و از همان آغاز تولد، فهم او كه چیزی جز تفسیرهای او نیست، بر یك سری پیشفرضهایی كه آن موقعیت بر او تحمیل میكند، استوار میشود".
حالا برای اینكه این عبارت معنا پیدا كند، گادامر میگوید: "وقتی یك بچهای در یك خانوادهی مسیحی؛ مثلا، ارتودوكس، در كشور اروپایی، مثل یونان متولد میشود، فرض كنید كه این بچه در قرن بیست و یكم میلادی، اینطور نیست، كه معرفت خودش را از صفر شروع كند؛ او در واقع معارف خودش را از اطراف خودش مثل پدر، مادر و افرادی كه با او ارتباط پیدا میكنند، میگیرد و از محیطی كه در آن زندگی میكند، میگیرد. و چون این محیط، یك محیط مسیحی ارتودوكس است؛ چون یك محیط اروپایی است؛ چون یك محیط قرن بیست و یكمی است؛ چون یك محیط مثلاً شهری است؛ همهی اینها یك پیشفرض و پیشداوریهایی را بر او تحمیل میكنند. معرفت او در واقع، در یك بستر باور مسیحی ارتودوكس و در یك فرهنگ اروپایی قرن بیست و یكمی شهری در حال شكلگیری است.
مجموعه اموری كه یك انسان را احاطه میكند، گادامر آن را سنّت یاد میكند و میگوید:"معرفت انسان در یك سنت خاصی شكل میگیرد. حالا، یك آدم دیگری كه در یك مكان و فرهنگ و خانوادهی دیگری متولد شد، او هم یك سری از پیشداوریها و پیشفرضها را از محیط خودش میگیرد؛ در نتیجه، این دو آدم در دو موقعیت معرفتی قرار میگیرند و از دو منظر متفاوت به مسائل نگاه میكنند".
در هرمنوتیك یك اصطلاحی به نام "افق دید" یا افق معنایی است كه در واقع تشبیه معقول به محسوس است. همانطوری كه ما وقتی در یك نقطهای قرار داریم و تنها تا یك محدودهای را میبینیم. چشمانداز و افق دید ما در یك اندازهای است. در هرمنوتیك تأكید بر این است كه، هر انسانی (خاصه هرمنوتیك گادامر، كه هرمنوتیك نسبیگرا است و آن هرمنوتیكی كه در ایران معرفی شده است، عمدتاً هرمنوتیك نسبیگرا است) یك افق معنایی خاصی دارد؛ یعنی تا یك جایی را میبیند؛ بنابراین، دو تا انسان، هر كدام یك افق دیدی دارند. مثل دو نفر كه فرض كنید، در دو نقطهی گوناگون یك كوه قرار دارند؛ هر كدام از اینان یك قسمتی را میبینند و یك جایی را نمیبینند.
آنجایی كه یكی از آنان میبیند و دیگری نمیبیند؛ یعنی در افق معنایی، یكی وارد میشود و در افق معنایی دیگری وارد نمیشود. گادامر میگوید:"در این قسمت، اینان اصلاً نمیتوانند با هم گفتوگو كنند؛ چون اصلاً این یك چیزهایی میبیند، كه آن یكی نمیبیند. و هیچ تصوّری از آنها ندارد و آن دیگری، یك چیزهایی را میبیند، كه این یكی نمیبیند. اینان میتوانند آنجایی با یكدیگر گفتوگو كنند، كه میان این دو افق یك همپوشانی وجود دارد. یك جایی است كه، هم این میبیند و هم آن یكی. اما در همین جایی كه هر دوی اینان میبینند و مشتركاند، آنچه كه میبینند، یكی نیست، زاویهی دیدشان فرق دارد؛ بنابراین، دربارهی این چیزی كه میبینند با هم صحبت میكنند؛ اما تصوری كه این یكی دارد، با تصوری كه، دیگری دارد، متفاوت است".
حالا برای اینكه این مطلب تا اندازهای تصور بشود؛ مثلاً، ما در فرهنگ اسلامی، "مسجد" داریم؛ ما در فرهنگ مسیحی "كلیسا" را داریم؛ حالا، به صورت خیلی خاص، در فرهنگ ارتودوكس. خُبْ، ما مسجد میگوییم؛ مسجد برای ما یك مكان خاص است كه در آنجا عبادت میكنیم؛ ولی عبادت مشروط به آن مكان نیست. این مكان یك احكام خاصی دارد؛ مثلا، نجس كردن مسجد، حرام است؛ اگر نجس شد، واجب است كه تطهیرش كنیم و...از منظر مسیحیها كلیسا تنها یك مكان فیزیكی، كه مسیحیان در آنجا عبادت میكنند؛ نیست. كلیسا، جایی است، كه میشود در آنجا یك كاری انجام داد، كه در جاهای دیگر نمیشود. كلیسا یك موقعیتی دارد كه در موقعیتهای دیگر آن موقعیت به دست نمیآید. خُبْ، این مفهوم مسیحی كه در آثار مسیحی این تعبیر گفته میشود كه، نخستین كلیسا، در آسمان بود؛ پدر، پسر، روح القُدُس.
اصلا این باور در مفاهیم اسلامی- دستكم درحد ظاهریاش- معنا ندارد، كه حالا اگر تأویل ببریم و به هم نزدیك كنیم، بحثِ جدایی است. حالا ممكن است این مسلمان كه از مسجد صحبت میكند، با آن مسیحی، كه مثلاً از كلیسا صحبت میكند، فكر میكند كه تلقی آن مسیحی از كلیسا، همین برداشتی است كه این از مسجد دارد و آن مسیحی هم فكر میكند كه تلقی این مسلمان از مسجد، همان برداشتی است كه او مثلاً از كلیسا دارد؛ در حالی كه، دقیقاً یكی نیست. او یك فرهنگ و بستر فرهنگی خاصی دارد و یك تلقی خاصی از كلیسا دارد؛ این یك فرهنگ و تلقی دیگری از مسجد دارد.
نكتهای كه من باید اینجا اشاره كنم، این است كه، اینجا دو نكته است كه گاهی با هم خَلط میشوند؛ یك نكته، این است كه، ادعاهایی كه در هرمنوتیك مطرح شده است به صورت جزیی درست است و نوعاً دلیلی كه بر این ادعا بیان میشود، خود مدعا است؛ یعنی شما در آثار هرمنوتیكی نمیبینید كه هرمنوتیكها بر ادعاهایشان استدلال كنند. این ادعاها را مطرح میكنند و دلیلشان بر این ادعا خود ادعا است و نهایتاً ممكن است برای تأیید این ادعا به شواهدی اشاره كنند. و به صورت جزیی هم درست است؛ یعنی این یك واقعیت است كه دو نفر ممكن است، تصوّرشان نسبت به یك موضوع، متفاوت باشد؛ ولی ادعای گادامر، یك چیزی بیش از این است كه اینجا محل اصلی بحث است. این مقدار كه ما بگوییم آدمهای گوناگون نسبت به موضوعهای یكسان ممكن است دیدگاههای متفاوتی داشته باشند، این چیز مهمی نیست؛ یعنی، مسلّم است كه بحثی نداریم؛ اما آنچه در ادعای گادامر مهم است، این است كه، گادامر میخواهد بگوید:
▪ اولاً، تفاوت دیدگاههای انسانها یك امر اجتنابناپذیر است؛ یعنی ضرورتاً هر دو انسان، دو تا دیدگاه دارند. هیچگاه دو انسان، دیدگاه مشترك و واحدی ندارند.
▪ ثانیاً، هیچ انسانی نمیتواند دیدگاهی را كه دیگری دارد، پیدا كند. ادعای دوم این است. یعنی، شما اصلاً نمیتوانید دیدگاه یك مسیحی ارتودوكس متولد در یونان را پیدا بكنید.
رسالهی دكتری خود گادامر دربارهی افلاطون است. میگوید:"من اگر افلاطون را بررسی كردم، درست است كه، من رفتم آثار افلاطون را خواندم و سعی كردم تا جایی كه ممكن است، خودم را به افلاطون نزدیك كنم؛ ولی من هیچگاه نمیتوانم آن دیدگاهی كه افلاطون دارد، پیدا كنم. ذهن او در یك تاریخ و موقعیت و فرهنگ دیگری شكل گرفته است و من در یك تاریخ و فرهنگ دیگری. و آن چیزی را كه من عرضه میكنم، تنها قرائت من از افلاطون است".
یكی از خواستگاههای بحث قرائات همین هرمنوتیك، آنهم به صورتِ خاص، همان هرمنوتیك نسبیگرا است.
گادامر میگوید:"هر انسانی یك موقعیت خاص معرفتی دارد و از آن موقعیت خاص معرفتی، همه چیز را تفسیر میكند. اصلاً همهی فهم ما تفسیر است؛ اینكه دیلتای گفته است، ما در علوم طبیعی توصیف و در علوم انسانی تفسیر میكنیم، اشتباه كرده است. ما هم در علوم انسانی تفسیر میكنیم و هم در علوم طبیعی. اصلاً هرچه ما میكنیم، تفسیر است. این حرفی كه دیلتای زده است، كه من باید خودم را به موقعیت تاریخی مؤلف برسانم تا بتوانم متن او را همانطوری كه او میفهمیده است، بفهمم، حرف بیربطی است.
▪ اولاً من، هرگز به موقعیت تاریخی مؤلف نمیرسم؛ چون من هرچه تلاش میكنم، موقعیت تاریخی او را بازسازی كنم، باز دارم تفسیر میكنم. من دارم قرائت خاصی از آن موقعیت میكنم و از سوی دیگر، من نمیتوانم خودم را از پیشفرضها و پیشداوریهایی كه سنت من، بر من تحمیل كرده است، نجات بدهم".
به همین دلیل، گادامر به یك نتیجهای میرسد. برخلاف هرمنوتیك كلاسیك كه معتقد است: متن یك معنای نهایی دارد، كه وظیفهی مفسّر، كشف آن معنا است.
گادامر میگوید:"اصلاً متن از خودش معنایی ندارد و ما كاشف معنای متن نیستیم؛ ما خالق معنای متنایم. ما هستیم كه به متن معنا میدهیم؛ نه اینكه معنای متن را كشف كنیم".
این ادعای گادامر است. این ادعا، كه به شكل خیلی ناقصی هم من اشاره كردم، خیلی بیش از این فرصت نیاز است تا كاملاً من تصویرش را عرض كنم. اگر صاحبش (خود گادامر) بخواهد ملتزم به آن باشد، باید این نكته را بپذیرد، كه هرچه او گفته و تلاش كرده است تا ما بفهمیم كه او چه میگوید، تلاش بیجایی بوده است؛ چون بنابر نظر گادامر، هیچكس نمیتواند بفهمد كه مقصود گادامر از این حرفها چه بوده است؛ به ادعای خود گادامر، من هرچقدر هم كه تلاش كنم، باز قرائت من از گادامر است؛ نه دیدگاه و نظر خود گادامر. اگر واقعاً گادامر به نتیجهی دیدگاه خودش ملتزم باشد، اصلاً معنا ندارد كه تلاش میكند تا دیدگاه خودش را برای ما بیان كند. من كه تلاش میكنم تا یك مطلبی را برای دیگری توضیح بدهم، بر این اصل استوار است كه معتقدم، امكان این هست، كه دیگری هم با من در این موضوع به فهم مشتركی برسد، در غیر این صورت اگر من بدانم، كه هرگز با دیگری به فهم مشتركی نخواهم رسید، چه وجهی دارد كه من تلاش كنم تا چیزی را كه من میفهمم به او منتقل كنم؛ بنابراین، در متن اندیشهی گادامر، نوعی تنافی و تناقض و ضعف وجود دارد.
عرض كردم به صورت جزیی این حرف درست است، كه انسانها تحت تأثیر پیشفرضها و پیشداوریهایشان هستند؛ اما اگر به این پیشفرضها و پیشداوریها توجه پیدا بكنند، آیا نمیتوانند پیشفرضها و پیشداوریهای خودشان را تغییر بدهند؟ آیا نمیتوانند با تغییردادن این پیشفرضها و پیشداوریها در واقع، موضع معرفتی خودشان را عوض كنند؟ آیا نمیتوانند به موضع معرفتی یك نفر دیگری منتقل شوند؟ اگر من میدانم كه معرفت من بر یك سِری پیشفرضها استوار است. همچنین میدانم كه معرفت آن دیگری هم بر یك سِری پیشفرضها استوار است؛ من با تغییر این مبانی معرفتی خودم، با تغییر مثلاً، اعتقادات و باورهای خودم، میتوانم همان دیدگاه را پیدا كنم و اگر ما این را نپذیریم، هرگونه تلاش برای تفاهم و دستیابی به فهم مشترك، معنای خودش را از دست میدهد. درست است كه من باید در گفتوگوی با دیگران به تفاوت دیدگاهم با آنان توجه داشته باشم؛ اما من در مقام یك گوینده، در گفتوگوی با دیگران، تلاشم این است كه، آن دیگری را هرچه بیشتر به دیدگاه خودم نزدیك كنم تا او هم بتواند با من به فهم مشتركی برسد؛ بنابراین هرمنوتیك نسبیگرا در متن، خودش مستلزم نوعی تناقض است و اگر واقعاً گادامر بخواهد به نتایج دیدگاههای خودش ملتزم باشد، همهی تلاش یك قرن او، برای عرضه هرمنوتیك تلاش بیجایی است؛ چون گادامر عمر طولانیای كرده است و اكنون نزدیك به یك قرن است كه از عمرش میگذرد و بیش از چهل و چهار سال است، كه از انتشار مهمترین كتابش "حقیقت و متد" میگذرد و در طول این مدت، همیشه تلاش كرده است تا دیدگاههای خودش را توضیح بدهد و تفهیم بكند. همهی این تلاشها بر اساس مبانی گادامر، معنای خودش را از دست میدهد و اگر ما امكان فهم مشترك بین انسانها را نپذیریم، نمیتوانیم گفتوگو كنیم. البته این بیانی كه عرض كردم، بیان ابتدایی است و در واقع بیان نقد دقیقتر آراء دیلتای و گادامر و همینطور شلایر ماخر، نیازمند یك مَجال وسیعتری است. در انتهای بحث من تنها یك اشارهای بكنم. توجه به بحثهای هرمنوتیكی میتواند روزنهای باشد برای اینكه ما خودمان را از بعضی اشتباهات حفظ بكنیم. اگر ما به این نكته توجه كنیم كه ممكن است، پیشفرضها و پیشداوریهای ما در قضاوتهای ما نقش داشته باشد، اینجا است كه ما باید در قضاوتهای خودمان به آن پیشفرضها و پیشداوریهایی كه زمینهی این قضاوت است، توجه كنیم و با ارزیابی آن پیشداوریها و پیشفرضها كه قابل ارزیابی است، در واقع صحت و اعتبار قضاوت خودمان را ارزیابی كنیم. من در مبانی كلامی اجتهاد بر این بحث تأكید كردهام. آنجا این نكته را عرض كردهام كه من به مبانی كلامی اجتهاد تعبیر میكنم و به پیشفرضهای اجتهاد تعبیر نمیكنم، به این دلیل كه، مفهوم پیشفرض، این مطلب را القاء میكند كه گویا اینها قابل استدلال و اثبات نیستند. صرفاً ما اینها را بدون دلیل میپذیریم؛ در حالی كه، آنجا من میخواهم این نكته را توضیح بدهم كه، درست است كه اجتهاد ما بر یك سِری از مبانی استوار است و به تعبیری یك سِری پیشفرضها دارد؛ولی خود این پیشفرضها قابل اثبات و دفاعاند. اینطور نیست كه صرفاً اینها را بدون هیچ دلیلی پذیرفته باشیم، یا جامعه و محیط، آن را بدون هیچ دلیلی به ما تحمیل كرده باشد؛ پس در واقع با توجه به این بحثها، از یك سو باید از آن سادهانگاری و سادهلوحیای كه ممكن است، ابتدائاً داشته باشیم و فكر كنیم كه اصلاً فهم ما متوقف بر سایر دانستهها و معارف ما نیست، خودمان را حفظ كنیم و از آن طرف، گرفتار این ورطه هم نشویم كه فهم ما متوقف بر معارف دیگر است و اینكه آن معارف، دیگر قابل ارزیابی و نقادی و بررسی نیستند و آنها به صورت یك پیشفرض مسلّم خودشان را به ما تحمیل میكنند. ما گرفتار چنین جهل معرفتی نیستیم كه نتوانیم معارف خودمان را نقادی كنیم. و در واقع، تاریخ بشر، تاریخ نقادی مستمر اندیشهی خودش است. همهی تلاش بشر این است كه بتواند معارف خودش را هرچه بیشتر با نقد و بررسی آن، متقنتر و محكمتر كند.
پس به اعتقاد من، این بحث هرمنوتیك، یك جنبهی مثبتی دارد. ما را به بعضی از لغزشها و خطاهایی كه ممكن است، گرفتارشان بشویم، آگاه میسازد و یك جنبهی منفی دارد كه خودش میتواند یك لغزشگاه باشد. ما گمان كنیم این حرفها به همین اطلاق درست است و این آثار به همین شكل صحت دارد و در نتیجه به آن نتایجی كه در برخی از نحلههای هرمنوتیكی وجود دارد منتهی بشویم: آن نتایج، نتایج باطلی است. واقعیت این است كه، متن تنها دارای یك معنا است و وظیفهی مفسّر متن، كشف آن معنا است. البته آن معنا گاهی یك معنای محدود به اندازهی فهم نویسنده و مؤلف متن است و گاهی یك معنای وسیع و بسیار گسترده و نامحدود در حد خداوند تبارك و تعالی است، كه در قرآن است. اینكه خالق متن كیست، مهم است؛ اما به این معنا نیست كه متن از خودش معنایی ندارد و این ما هستیم كه به متن معنا میدهیم؛ بلكه متن معنایی دارد كه وظیفهی ما دستیابی و كشف آن معنا است. و هرچه ما خودمان را به آن معنا نزدیكتر كنیم و بتوانیم آن را دقیقتر بشناسیم، در واقع در وظیفهی تفسیری خودمان موفقتر بوده ایم. من به همین مقدار بسنده میكنم و باز هم تأكید میكنم كه پرداختن به این بحث،
▪ اولاً، نیاز به یك مقدماتی دارد. به دوستان عزیز عرض كنم كه، این مقدمات باید باشد تا بتوان به این بحث، كامل پرداخت.
▪ ثانیاً، خودِ بحث با فرض تحقق مقدماتش، یك مجال و فرصت بسیار و بیش از این مقدار را میطلبد تا بشود جوانبش را توضیح داد.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست