جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


‌اقتصاد بی تفاوت


‌اقتصاد بی تفاوت
علم اقتصاد که امروزه بهتر است آن را اقتصاد مدرنیستی بنامیم، پر است از ایرادات و اشکالات جدی که سالهای سال به خاطر وجود خفقان علمی کسی جرات دم زدن از این اشکالات را نداشت. فقر اخلاقی اقتصاد، عدم توجه به واقعیت‌ها، فردگرایی افراطی با تکیه بر انتزاعیات و... از جمله این مشکلات به شمار می‌رود. آمارتیاسن دانشمند بزرگی است که با استفاده از موقعیت خویش عملا این خفقان را شکست و تیغ تیز انتقادات خود را متوجه جریانات اقتصادی نمود. آثار او چندان در دنیا با استقبال مواجه گردید که اهدای جایزه نوبل سال ۱۹۹۹ اقتصاد به او امری طبیعی می‌نمود. در این مقاله اندکی از اشکالات وارد بر علم اقتصاد را با تکیه بر آرای آمارتیاسن مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.
علم اقتصاد به عنوان یک دانش هم در بعد آموزش و هم در تحقیقات و سیاستگذاری‌ها از نظر فاکتور اخلاق بسیار فقیر است. برای اثبات این ادعا شش دلیل مرتبط با هم وجود دارد. نخست علی‌رغم آنکه فاصله عمیق میان اقتصاد هنجاری و اثباتی- و یا به عبارتی میان واقعیت و تئوری- مدتها پیش خود را آشکار کرده است، این آموزه‌ها همچنان به گونه‌ای در عمل به کار بسته می‌شوند که گویی هیچ جدایی میان این لفاظی‌ها با واقعیت جامعه نیست. دوم علم اقتصاد امروز به کلی از مقوله روش شناسی فاصله گرفته است. بنابراین طبیعی است که علاقه‌ای به پرسش از پایه‌های اخلاقی و نیز دیگر مبانی خود ندارد. سوم علم اقتصاد همچنین تاریخ خود را به فراموشی سپرده است و بنابراین از رویکردها و محتویات اخلاقی دست کشیده است. چهارم، اقتصاد چنان خود را ایزوله کرده است که حتی با سایر علوم اجتماعی هم تعامل خود را از دست داده است و بنابراین پیشرفت‌های این علوم در زمینه مسائل اخلاقی را نادیده گرفته است. پنجم، جریان عمده علم اقتصاد همواره در برابر جریان‌های منتقد با تعصب عمل نموده است زیرا خوف آن را داشته است که تفاوت‌های اخلاقی موجود بین دو طرف کمی پایه‌های فکری این جریان را بلرزاند.ششم، در مجموع روش این علم روش شناسی، تاریخ عقاید اقتصادی، تعامل بین رشته‌ای و جریانات معترض به وضعیت کنونی همه و همه بر این ادعا صحه می‌گذارند که اقتصاد در تئوری و کاربرد، نسبت به مفاهیم اخلاقی بسیار فقیر است. در نتیجه همه مفاهیم رایج این رشته نیز نظیر تولید، مصرف، مطلوبیت، بازار و بویژه مفهوم توسعه بدون لحاظ کردن هرنوع عنصر اخلاقی ساخته شده‌اند. به عنوان نمونه تئوری‌های توسعه را در نظر بگیرید. این تئوری‌ها به جای آنکه به صورت بومی و جزئی‌نگر ارائه شوند، معمولا بدون هیچ‌گونه توجهی به فضای مورد مطالعه نسخه‌های تکراری را برای همه کشورهای دنیا می‌پیچند.
با اوصاف مذکور می‌توان بهتر به این درک رسید که علم اقتصاد کنونی شکل جدیدی از امپریالیسم اقتصادی به شمار می‌رود اما لاجرم در آینده نزدیک بسیاری از این ویژگی‌ها محکوم به تغییر هستند. بی‌شک یکی از افرادی که به خوبی از فقر اقتصاد و اقتصاد فقر سخن به میان آورده است، آمارتیاسن می‌باشد. البته این بدان معنا نیست که “سن” تمام نقایصی را که در اوایل همین مقاله ذکر شد برطرف نموده است. در این مقاله بر آنیم تا با عقاید آمارتیاسن به عنوان یگانه فردی که توانست در برابر جریان عمده اقتصادی قد علم کند و با افشاگری‌های خود حتی جایزه نوبل را هم نصیب خود گرداند بیشتر آشنا شویم. گرچه وی مقالات فراوانی در زمینه‌های مختلف دارد اما تاکید اصلی ما در این مقاله پیرامون فعالیت‌های سن در مورد شکاف میان خرد و کلان یا به عبارتی فرد و جامعه است. همچنین کارهای وی در مورد فاصله کلی نگری با نگاه بومی در این مقاله مدنظر است.
“تئوری انتخاب جمعی” سن که یکی از عوامل موثر در بردن جایزه نوبل توسط او در سال ۱۹۹۹ بود در حقیقت یک اعتراض نسبت به بی‌تفاوتی علم اقتصاد به واقعیت بود. او در این تئوری ابراز تعجب می‌کند که چگونه ممکن است در علم اقتصاد به راحتی از رفتار فردی سخن بگوییم که هیچ پیش زمینه‌ای از او نداریم. گویی هیچ اهمیتی ندارد که او فقیر یا ثروتمند یا مرد یا زن یا... است و چگونه می‌توان در مورد ترجیحات آنها از غذا یا کالا یا هزینه‌های نظامی سخن به میان آورد. علاوه بر آن در این تحلیل‌ها اصولا جامعه هیچ نقشی ندارد. جامعه تنها جمع یک به یک افراد است و غیر از این هیچ اهمیتی در تصمیمات ندارد. آمارتیا سن به شدت در برابر این ایده‌ها می‌ایستد. او در سال ۱۹۹۵ در مقاله‌ای این‌چنین می‌نویسد: “یک مسئله راجع به رفتار افراد و عقلانیت آن است که علم اقتصاد نقش تعاملات اجتماعی در گسترش ارزشها و نیز ارتباط میان شکل گیری ارزشها و اتخاذ تصمیمات را نادیده گرفته است.” تئوری سن در این زمینه نتایج فراوانی دارد. سن با صلابت اعلام می‌کند که بی‌توجهی به خصوصیات فردی و نیز عدم توجه به جامعه و ارزشها فقر و بی‌عدالتی را به همراه دارد. وی بیان می‌دارد که برخلاف دیدگاه شایع که صرفا شعار “ثروت بیشتر، مصرف بیشتر و لذت بیشتر” را برگزیده است، آموزه‌های اخلاقی در مورد چگونگی توزیع ثروت به شدت نگران هستند. او از توزیع به شدت ناعادلانه ثروت در دنیا انتقاد می‌کند.
آمارتیاسن همچنین در ادبیات فقر در دنیا تغییرات شگرفی ایجاد نمود. او در جایی می‌گوید:‌”صحبت از چگونگی تغییرات رفاه اجتماعی بدون توجه به خصوصیات فردی افراد و صرفا بر پایه لذت گرایی محض امری بیهوده و ناقص است.”
آمارتیاسن در تحلیلی از برنامه‌های اتحادیه اروپا و سازمان خوار وبار جهانی به شدت از طرح‌های ناعادلانه آنها انتقاد می‌کند. وی دلیل این‌گونه برنامه‌ها را فردگرایی محض- و عدم توجه به واقعیت‌های جامعه- می‌داند و معتقد است در نتیجه این اقدامات، میزان دسترسی به غذا در اروپا کاهش یافته است. وی در بیانی کنایه‌آمیز در مورد برنامه‌های کلی‌گرا و اصطلاحا جهانشمول می‌گوید: “آنها عادلانه می‌اندیشند. احتیاجات ضروری مردم با کالاهای لوکس در نظر آنها هیچ تفاوتی ندارد!”
“پدیده گرسنگی در جهان ناشی از جنگ قدرت است. از هم گسستگی قوانین و فاصله عمیق اجتماعی میان مردم و قانونگذاران نیز در ایجاد چنین پدیده شومی نقش اساسی دارند.” این عبارات را سن در سال ۱۹۹۹ طی مقاله‌ای ابراز می‌دارد.
نکته بسیار مهم دیگری که در علم اقتصاد از تیغ انتقادات آمارتیاسن در امان نمی‌ماند مباحث اقتصاد کلان است. وی که عمیقا به تحلیل‌های اجتماعی معتقد است تاکید می‌ورزد که اقتصاد کلان به معنای راستین کلمه به تحلیل‌های اجتماعی نمی‌پردازد. بلکه صرفا به تعمیم همان مدلهای خرد اهتمام می‌ورزد. بنابراین آمارتیاسن دو ایراد اساسی وارد بر تحلیل‌های خرد یعنی کلی گرایی و فردگرایی را بر تحلیل‌های اقتصاد کلان نیز وارد می‌داند. به عبارت دیگر تحلیل‌های کلان به جای آنکه به انعکاس واقعیت‌های بیرونی اهتمام ورزد، انتزاعیات ذهنی را مبنای کار خود قرارداده است و بدین ترتیب با غفلت از روابط، ساختارها و فرآیندهای‌اجتماعی راه را به خطا رفته است. به عنوان مثال مسئله کارگران بدون زمین را در نظر بگیرید. برای تخمین میزان مصرف این کارگران، بدون توجه به میزان عرضه واقعی کالاها و تنها به صرف پایه‌های تئوریک خرد مصرف کل کارگران اندازه‌گیری می‌شود. علاوه بر این مسائلی نظیر روابط اجتماعی درباره زمین میان صاحب زمین و کارگر و نیز نحوه توزیع درآمد و معیشت در سطح جامعه اصولا در تحلیل‌های امروزی لحاظ نمی‌شود.
در همین راستا نگارنده تحلیل اتحادیه اروپا از میزان مصرف جامعه اروپایی را در مقاله‌ای به نقد کشیده است. در این مقاله نویسنده فروض غیرواقعی را در تحلیل مذکور به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد و به‌جای تکیه بر این فروض خود به عالم واقع رجوع کرده و مصارف افراد را با توجه به نیازهای واقعی آنها از قبیل خوراک، پوشاک، انرژی و... تخمین زده است. نتیجه این مقایسه شگفت انگیز است. اگر نخواهیم خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم باید این‌گونه قضاوت کنیم که سیاستگذاران برای تائید نظریات خودشان و توجیه علمی آنها به این تحلیل‌های بی‌بنیان تمسک می‌جویند و عملا نتایج این کارهای به ظاهر علمی از پیش تعیین‌شده هستند اما حتی اگر این دیدگاه را اندکی غیرمنصفانه بدانیم، چاره‌ای نداریم جز اینکه به نقش زمان و مکان در تخمین میزان مصرف جامعه معترف شویم. این در حالی است که جریان حاکم اقتصادی نسبت به ویژگی‌های تاریخی واجتماعی هر منطقه کاملا بی‌اعتنا برخورد می‌کند. اما نکته‌ای که باتکیه بر این نتیجه‌گیری ذهن نگارنده را بیش از پیش به خود مشغول ساخته است، بحث پرجنجال توسعه است. به راستی اگر در تئوری‌های توسعه- که سازوکار اصلی هر اقتصادی را شکل می‌دهد- نقش زمان و مکان در ارائه تئوری‌ها لحاظ نشود چه آینده‌ای در انتظار کشورهایی است که به امید رشد و شکوفایی به تئوری‌های توسعه جریان کنونی اقتصاد عمل می‌نمایند واین آیا دقیقا همان حقیقت تلخی نیست که در نسخه‌های تکراری صندوق بین‌المللی پول به کشورهای در حال توسعه تحمیل می‌گردد؟
نظریات آمارتیاسن در جنبه‌های مختلف اقتصاد و نیز سایر اقداماتی که همسو با کارهای سن صورت گرفته است امروز به صورت جریان قابل توجهی در برابر جریان حاکم اقتصادی قد علم کرده است. این جریان باعث شده است که امروزه بسیاری از اقتصاددانان به خود جرات داده‌اند و حرف از لزوم بومی نمودن تئوری‌های اقتصادی به میان آورده‌اند- ادعایی که تا یکی دو دهه پیش به شدت مورد مخالفت محافل علمی قرار می‌گرفت.
یک مثال ساده درباره تفاوت ماهوی اقتصاد اجتماعی (کلان) با تئوری‌های خرد، بحث دموکراسی در جامعه است. در دموکراسی هر فرد نظری راجع به یک موضوع خاص دارد اما آنچه در نهایت در جامعه به وقوع می‌پیوندد لزوما نظر همان فرد یا مجموعه‌ای از افراد نیست. بلکه پدیده‌ای که در واقع رخ می‌دهد نظری است که با یکسری قواعد خاص در جامعه به تائید رسیده است. بنابراین تمسک به نظر برخی افراد و جمع جبری نظرات آنها هرگز نمی‌تواند نماینده واقعیت باشد. سن هم چنین اصل عقلانیت- با تعریف کنونی آن را- رد می‌کند و عقلانیت را تنها با توجه به شرایط جامعه، ارزشها و سنت‌ها قابل تعریف می‌داند.
آنچه در نهایت مورد تاکید قرار می‌گیرد بیداری بسیاری از اقتصاددانان در مورد نقایص علم اقتصاد است. خلاء‌مبانی اخلاقی در آموزه‌های علم اقتصاد به شدت خودنمایی می‌کند و جریانات نوپایی نظیر “اقتصاد فقر”‌گواهی بر صدق این ادعا می‌باشند.
منبع: Soac. Ac.uk
بن فاین Ben Fine
ترجمه :مصطفی نجفی
منبع : روزنامه رسالت