چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
من یک جادوگرم
● گفتو گو با رفیق شامی
رفیق شامی نویسندهی آلمانی زبان سوریالاصل در سال ۱۹۴۶ در دمشق به دنیا آمد. او یکی از پر خوانندهترین و موفقترین نویسندگان آلمانی زبان دنیاست.
به خاطر فشارها و دشواریهای ناشی از سانسور و سرباز زدن از رفتن به سربازی، درسال ۱۹۷۱ به آلمان مهاجرت کرد و در شهرهایدِلبِرگ به تحصیل پرداخت و در رشته شیمی دکترا گرفت. به موازات تحصیل هزینه زندگی خود را با کار در کارخانهها، فروشگاهها، رستورانها و کارهای ساختمانی تامین میکرد. پس از پایان تحصیل، سالها در رشتهی شیمی مشغول به کار بود.
او بین سالهای ۱۹۷۷-۱۹۷۱ نوشتههای خود را (به زبان عربی و آلمانی) در نشریهها و آنتولوژیها به چاپ میرساند.
در سال ۱۹۷۸ نخستین اثر خود یعنی " افسانههای دیگر" Andere Märchen را به زبان آلمانی منتشر کرد.
از شامی تاکنون داستانها، رمانها، کتابهای کودکان و کتاب – نوارهای بسیاری و نیز یک نمایشنامه به چاپ رسیده است.
او یکی ازپایهگذاران و مولفان گروه ادبی"Südwind" ( نسیم جنوب) و "PoliKunst-Verein" در سال ۱۹۸۰ است، که به ادبیات کارگران مهمان در آلمان میپرداخت و سری کتابهای "Südwind-Literatur"( ادبیات- نسیم جنوب) را درسالهای ۱۹۸۵- ۱۹۸۰در ۱۳جلد به چاپ رساند.
رفیق شامی برای کارهای ادبیاش تاکنون نشانها و جایزههای بسیاری دریافت کردهاست. از سال ۲۰۰۲ میلادی نیز عضو آکادمی هنرهای زیبای ایالت بایرن در آلمان است.
آثار او به جز فارسی به ۲۴ زبان دیگر ترجمه شده است. رمان راوی شب او را آقای حمید رضا زرگرباشی به فارسی برگردانده است.
● فرازهایی از گفتگوی مونیکا گوچ با رفیق شامی
▪ او اهل سوریه است، در شهرستانی در آلمان به سر میبرد و کتاب مینویسد. چرا این مرد این همه خوشبخت است؟ و چرا آلمانیهایی که او با آن ها زندگی میکند، اغلب به خوشبختی او نیستند؟
ازشکوفههای پرتقال بگویید، آن ها چه عطری دارند؟
تازه و شیرین. اما بوی تباهی هم میدهند. عطر هیج شکوفهی دیگری در جهان به این اندازه گویای این واقعیت نیست، که شکوفهها دیری نمیپایند.
▪ در کتابهای شما شکوفههای پرتقال با خوشبختی پیوند دارند.
برای این که خوشبختی هم بیدوام است. و برای اینکه شکوفهها میوه به بار میآورند. شکوفهی پرتقال خیلی ریزاست. ولی شاید پرتقالی به بزرگی یک مشت از آن به بار بنشیند. خوشبختی، همان گونه که نامریی به نظرمیرسد، میتواند ثمرهی بزرگی را به بار آورد.
▪ سرزمین شکوفههای پرتقال به روی شما بسته است. به میهنتان سوریه اجازهی سفر کردن ندارید.
درست است. اما سرزمین کودکی ناپدید نمیشود. سرزمین بزرگسالی ناپدید میشود. مهاجرانی که مدتی دور از میهنشان زیستهاند، دوران مهاجرت خود را در آن جا زود فراموش میکنند. من هنوز از خاطرههایم تغذیه میکنم. بیستوپنج سال اول زندگیام را در سوریه گذراندهام. تا دم مرگ کار من با این کودکی پربار به پایان نمیرسد. من ادبیات عرب را مطالعه میکنم و هر هفته به خواهر وبرادرهایم تلفن میزنم، به همین خاطر سوریه به من نزدیک است.
▪ زمانی که پدر و مادرتان مردند، اجازه نداشتید پیش آنها بروید.
در مورد پدرم این مسئله مرا خشمگین کرد. در مورد مادرم رنجم داد. مادرم برای من شخص فوقالعادهای بود، یک فیلسوف، یک دوست. من از کشورم بسیار رنجیدم، که حتا بیستوچهارساعت اجازه نداشتم پیش او بروم. معمولا عربها وقتی که کسی در حال مرگ است، سخاوتمند هستند. آنوقت آنها بدترین دشمنانشان را میبخشند.
▪ آیا مادرتان شما را به خاطرترک سوریه بخشید؟
او تصمیم مرا پذیرفت و در دیدارهایش در آلمان خیلی احساس راحتی میکرد. بعدها بیماری قلبی داشت و نمیتوانست با هواپیما سفر کند. به همین دلیل دیگر پیش من نیامد.
▪ در یکی از داستانهای شما صحبت از یک سکه طلا است.
سلیم درشکهچی آن را نگاه میدارد. او میخواهد آن را به کسی بدهد که به بنبست میرسد. اما او از سکه خلاصی نمییابد: همیشه راه گریزی هست. حداقل در داستانهای من. در واقعیت این امر گاهی طور دیگری است. زندگی به بن بست میرسد. آن جا تنها معجزهی الهی کمک میکند. ولی معجزههای الهی نادر هستند. من خودم از سوگ خفقانآور مادرم راه گریزی یافتم: درعشق به پسرم، همسرم و ادبیات.
▪ چرا در جوانی سوریه را ترک کردید؟
من یک هدف پیش رو داشتم، یک آرزو. میخواستم نویسنده بشوم. سوریه مرا خفه میکرد. زیرا من در حزب حاکم نبودم. من میدانستم، که وداع دشوار خواهد بود. اما میدانستم، که در آن سوی افق پاداشی در انتظارم هست. من امروز در رویایم بسیار خوشبخت زندگی میکنم. من آن را برآورده کردم.
▪ آیا آلمان به شما الهام میبخشد؟
من در آلمان پیشرفت کردم. تفاوت الهام می بخشد. آلمانیها کنجکاوی مرا برمیانگیزند، زیرا ما متفاوت هستیم. من به آن ها توجه می کنم. و آنها مرا به خنده وامیدارند. یک همسایهی قدیمی من هر روز شنبه خیابان را جارو میکند. با این که خیابان از تمیزی برق میزند. اگر از او بپرسم :" این جا چه جیز را جارو میکنی؟ هوا را شاید؟" پاسخ میدهد: این کار را باید انجام داد، رفیق."
برای او جارو کردن یک عمل اجتماعی است: او به دنیا نشان میدهد، که جارو میکند. ممکن بود کسی فکرکند که: آلمانی ها رفتگرهای مادرزاد هستند. من عاشق زبان آلمانی هستم. زبان آلمانی به من میهنی داده است و با ترجمهی کتابهایم، دنیایی به وسعت بیست و یک زبان* به رویم گشوده است. زبان آلمانی دروازهی من به زبانهای دیگر است. به عربی نمیتوانستم به چنین امکانی دست یابم.
▪ دست کشیدن از زبان عربی برای شما چگونه بود؟
روند دشواری بود. منِ ِ راوی تابع گوشم هستم. کسی که نمی شنود، نمی تواند روایت کند. کسی که نمیفهمد، در خطر زندگی میکند. سال های طولانی در کارخانهها کار کرده ام. اگر کسی زیر یک جرثقیل ایستاده باشد و یک آلمانی بگوید ** „Hopp hopp“, پای مرگ و زندگی درمیان است و ضروری است آدم بداند، „Hopp hopp“ یعنی چه. و اگر آدم دربارهی هگل و توخولسکی میخواهد بحث کند، باید ظرافتها را درک کند.
▪ آیا شما خیلی بلند پرواز هستید؟
همهی تلاش من همواره در این سمت و سو بودهاست، که آن چه را که برای روایت کردن دارم، روایت کنم. هدف بلندپروازنهی دیگری نداشتهام. من راویام.
▪ چه چیز در نوشتن این همه زیباست؟
نویسنده جادوگراست. من یک جادوگرم، من این را میدانم. وقتی روی صحنه هستم، میتوانم هفتصد نفرآدم ناباور را به کودک بدل کنم. چشمهایشان بزرگ میشود، لبخند میزنند. آراماند و سرشار از مهر. برای این کار به عمامه، شلوارگشاد و نعلین نیاز ندارم. زیبایی کلمه بس است. ایده ها و داستان ها در من مانند فنر فشرده اند. وقتی روایت میکنم، فنر جا باز میکند. پس از آن خستهام، اما احساس سبکی میکنم. آرام و بسیار راضی.
▪ آیا این یک جور مستی است؟
بله. اعتیاد میآورد.
▪ آیا هنگام نوشتن هم همین احساس را دارید؟
نه. نوشتن پرزحمت است. جایی برای اشتباه کردن نیست. من همیشه این جا حاضرم. روی صندلیام، جلوی مونیتور. موقع خواندن داستان بر عکس من در کوچهای هستم که از آن روایت میکنم. با یک حرکت به کوچه میزنم و در آن جا راه میروم. قهرمانهایم را تعقیب میکنم، انگار با یک دوربین کوچک وتنها آن چه را که میبینم، به مردم میگویم.
▪ موقع نوشتن احساس مقاومت می کنید؟
تنها طرح نخستینی که در آن من ایده و شمای داستان را پی میریزم، سرمستکنندهاست. بعد هفته پشت هفته این جا مینشینم و بندها و ویرگول ها را کنترل میکنم، نگاه میکنم که چگونه از یک فصل بیرون میآیم و این که آیا موضوع اصلی از دستم در نرفتهباشد. با وجود این من با رغبت مینویسم و در این رویا سیر میکنم، که داستانهای من به زمانها و مکانهایی راه مییابند، که من خودم هرگز قادر به حضور در آنها نخواهم بود.
▪ آیا در نوشتن و روایت کردن آرزوهای خود را برآورده میکنید؟
طبعا. آن چه که هست برای من کافی نیست. وقتی که من افراد گوناگونی را از دنیای واقعی به یک شخصیت بدل می کنم، یا به یک دوست فوقالعاده، آرزویی را برای خود برآورده میکنم: زیرا من از انسانهای متوسط مایوس هستم. هر آرزو همواره جستجویی است. برای یک پسر ضعیف، داشتن دوستی مثل سلیم درشگه چی برای پشتیبانی خوب است. بعدا سلیم میمیرد. برای این که پسرک باید خود را از او بکند. زمانی که سلیم داستانهای من مرد، من گریه کردم، با این که او ساختهی من بود.
▪ آیا او حالا مرده است؟ یا به زندگی ادامه می دهد؟
مرگ چیز غریبی است. آدم هایی را که دوست میداریم به ما نزدیک تر میکند. زیرا آن ها دیگر جسمیت ندارند. ازهنگامی که من درد تلخ مرگ مادرم را از سر گذراندهام، او به من نزدیکتر شدهاست. هم چنین عمو سلیم.
▪ مردگان کجا زندگی میکنند؟
نظریه من این است: آن کس که دوست داشته میشود، نمیمیرد. حافظه بخش فوقانی قلب است. آدمهایی که دوستشان میداریم، در قلبها زندگی میکنند. در جایی گرم، در جایی که سرچشمهی جنبش زندگی ست.
▪ آیا زندگی پس از مرگ تنها در قلب بازماندگان وجود دارد؟
دنیای دیگر در قلبهاست. شاید مذهبها هم همین را میپنداشتهاند.
▪ آیا این به شما به خاطراین که خودتان هم فانی هستید تسکین میدهد؟
من آرزو میکنم، تا ابد زنده بمانم: در قلب کسانی که دوستم میدارند.
▪ آیا فراموش شدن فاجعه است؟
(می خندد). نه. حیف است.
▪ آیا شرقی ها استعداد بیشتری از آلمانی ها در خوشبخت بودن دارند؟
شاید. مسیحیت مذهبی برای خوشبختی زمینی نیست. مسئلهی کلیسا ریاضتکشی است، رنج و انضباط. این عمیقا غربی است. اما اگرانسانی همواره خود را سرزنش کند، راه خود به خوشبختی را میبندد. خوشبختی با نظم رابطهای ندارد، همچنین با آنارشی. از آن گذشته آلمان سیراب شدهاست و مقیاس چیزها را گم کرده است. آرزوهای آلمانیها نامحدود است، به همین خاطر اغلب ناخرسند هستند. خوشبختی مستلرم مرز و قناعت است. وآسان گیری.
▪ اما گاهی آسان گیری بی فایده است.
بستگی دارد! مثلا پیام سال نو صدراعظم را در نظر بگیرید: انگار مراسم خاکسپاری است. چگونه می توان در روز سال نو دربارهی بیکاری، بحران اقتصادی سخن گفت. به جای این که خیلی ساده گفتهشود: من خوشحالم که شما یک سال تمام مرا تحمل کردید و آرزو میکنم سال خیلی خوبی را با شما بگذرانم. استراحت کنید و خوب جشن بگیرید. آلمانیها هم میتوانستند گیلاس خود را بلند کنند و بگویند" به سلامتی". آدم این همه امکانات برای خوشبخت بودن در این کشور دارد.
▪ آخرین بار کی شما احساس خوشبختی کردید؟
من آدم خوشبختی هستم. دیشب خیلی احساس رضایت میکردم. پسرم خوابیدهبود و من و همسرم در حیاط میگشتیم. گلها در نورغروب بودند، سنگفرشهایی که تازه چیده بودیم، در باران میدرخشیدند، و من احساس سعادت میکردم. برای احساس خوشبختی کردن به چیز زیادی نیاز نیست.
▪ برای همکاران شما حرف از خوشبخت بودن زیاد آسان نیست.
روشنفکران آلمانی خوشبختی را با سبکسری و احساساتیگری اشتباه میگیرند. آن ها وقتی سرحال نیستند، خود را خیلی متعهد میدانند.
▪ آیا این مسئله بهتر نشدهاست؟
چرا. در اثر تماس با فرهنگهای دیگر. با یونانیها، آمریکای لاتینیها، که در اوج فاجعه بازهم میخندند و لطیفه تعریف میکنند. ولی بسیاری ازهمکاران آلمانیام را از سی سال پیش میشناسم که بدخلقاند. میتوان گفت:made in Germany مثل چیزهای دیگرش بدخلقیاش هم خیلی بادوام است.
▪ آیا هرگز در این تلاش نبودید که خودتان را با آلمانی ها تطبیق دهید؟
چرا. مهمانهایی که از دمشق میآیند ایراد میگیرند، که خندهی من محو شدهاست. من هنوز هم اغلب میخندم، اما در دمشق فقط میخندیدم. من یک دلقک واقعی بودم. در این فاصله من شادابی و آرامش زیادی را از دست دادهام. وقتی من کتاب تازه ام را میبینم، خوشحال نمیشوم، نه. من در جستجوی اشتباهات چاپی هستم. این کار خصلت آلمانی است.
▪ آیا چیز خوبی هم گرفته اید؟
خیلی زیاد. درستکاری. توجه به دیگری، توجه به وقت او و قولی که به او داده شده است. هم چنین پشتکار آلمانی ها را دوست دارم. کار پایه ای: کاوش درعمق.
▪ دیدگاه آلمانی ها هم نسبت به دروغ با شما متفاوت است.
دروغ برای من یک حقیقت تاخیرکرده یا شتابزدهاست. یک دروغ میتواند فردا حقیقتی باشد، تنها زود رسیدهاست. دروغ به کشف دنیاها کمک میکند. من عاشق دروغ هستم. دروغ خواهر حقیقت است، اما پویاتراز آن. حقیقت اغلب برای من مثل یک لاک پشت به نظر میآید: کند و نه زیاد جذاب. دروغ برعکس یک خرگوش است: میجهد، بیاحتیاط است، اغلب می بازد، اما این اشکالی ندارد. چنین دروغهایی خوشایند من هستند.
▪ آیا در دروغ نمی توان گمراه شد؟
می توان ناامید شد. برای این که دروغ دنیاهای زیبای غیر واقعی را میگشاید، که دست نیافتنی هستند.
Hopp* : بجنب، زود باش
تا زمان این گفتگو کتاب های او به ۲۱ زبان ترجمه شده بودند.
برگرفته از:
sonntagsblatt.de
Im Gespräch: Rafik Schami von Monika Goetsch
DS – Deutsches Allgemeines Sonntagsblatt, ۲۳.Juli ۱۹۹۹ Nr.۳۰/۱۹۹۹
ترجمهی معصومه ضیایی
sonntagsblatt.de
Im Gespräch: Rafik Schami von Monika Goetsch
DS – Deutsches Allgemeines Sonntagsblatt, ۲۳.Juli ۱۹۹۹ Nr.۳۰/۱۹۹۹
ترجمهی معصومه ضیایی
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست