چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
شعرخشونت
در فیلم « این گروه خشن» اثر سام پكینپا، مردان قانونشكن همچون ارواح بلندنظری مصور میشوند و مردان قانون، حقیر و بیبهره از اخلاق انسانی.
كلانتر، شریك بانكداران و همهكاره شهر است. از او میپرسند كه جای خدا بودن چه احساسی دارد و پاسخ كلانتر یك كلمه است: كیف. دسته وحشیها كه با سرقت پول و طلای این قدرتمندان زندگی آزادی را بر زین اسبها پیش گرفتهاند نه مجری قانوناند و نه تابع آن، با این همه برای نجات دوست خود از قلمرو یك ژنرال شكمباره و سنگدل مكزیكی در نبردی كاملا نابرابر به قلب ارتشی تا دندان مسلح یورش میبرند و آنقدر میكشند تا خود نفر به نفر در پشت مسلسل كشته میشوند.
منتقدان این صحنه شكوهمند را شعر خشونت نامیدهاند. فیلم با فلاشبك به خنده كودكانه مردانی به پایان میرسد كه چند لحظه زندگی در پشت مسلسل را به یك عمر زیستن در پلشتی و دنائت ترجیح دادهاند و شاید با پرواز خونین خود تماشاگر را دستكم برای مدتی از خود به در كردهاند.
نه جان فورد و نه هیچ وسترنساز دیگری در تمام تاریخ سینما هرگز قادر نبودهاند از ششلولبندها چنین پهلوانان دریادلی خلق كنند. تصویر قلمی فیلمی كه فقط باید آن را دید در اینجا مقصود نیست. مقصود دریافتی است از آنچه شاعر خشونت بر پرده نقرهای خلق میكند: قانون به نام نظمی خشونت را سركوب میكند كه خود زمینهساز خشونت است.
آنچه مرز قدرت و تحت قدرت را تعیین میكند اخلاق نیست گرچه ممكن است در جایی چون كلیسایی كه بیرون آن آتش و خون و گلوله بیداد میكند كشیشی سادهلوح هنوز انسانها را به مراعات اخلاق فراخواند. به فرض كه زمانی مثلا در عصر صنعت دستی برای فرد انسان، رهایی از سلطه قدرت و در پیش گرفتن زیستنی خود آیین ممكن بوده باشد امروز چنین چیزی ناممكن یا دستكم بسی بعید است.
اینكه قدرتهای دموكراتیك امروزی قابل قیاس با دیكتاتوریها و الیگارشیهای خودمختار و مستبد قدیم نیستند البته نادرست نیست اما این داستان دیگری است، بگذریم از اینكه شاید دیكتاتوری، امروزه صرفا رنگ عوض كرده باشد، اصلا در اینجا سخن نه بر سر ماهیت قدرت، بل بر سر امكان رهایی از قدرت است اعم از اینكه این قدرت، دیكتاتوری باشد یا دموكراتیك، از گورستان و دیوانه خانه كه بگذریم جایی دیگر برای رهایی از اداره و حكمروایی قدرت یافت نمیشود.
نظم جدید تا كنج خانهها ما را تعقیب میكند. كافكا در واپسین سالهای عمر داستانی مینویسد به نام «نقب». جانوری شبیه موشكور همه دقت، همت و هوش خود را صرف ساختن نقبی در زیرزمین میكند. جانور با نقشه دقیقی دژی مستحكم و پر از راهها و دالانهای پرپیچ و خم، انبارهای آذوقه و اسباب استتار و مانند اینها در زیرزمین میسازد تا به سادگی و بیمزاحمت زندگی كند.
این جانور چیزی جز حقی مسلم برای هر موجود زنده یعنی حق زیستن یا بگویید خوردن وخوابیدن و جستوخیز كردن نمیخواهد. چون در هر حال این جانور نیز مثل جانوران بیشتر تمثیلها، نمادی از انسان است. میتوانیم غیرتمندانه به نویسنده داستان حمله كنیم كه این دیگر چه جور انسانی است. مگر انسان فقط خوردن وخوابیدن است؟ این اعتراض را با كمال میل میپذیریم چون چارهای جز قبول نداریم، اما بیدرنگ میپرسیم: بسیار خوب! انسان به جز خوردن و خوابیدن دیگر چیست؟
و كولاكی از پاسخهای رنگارنگ بر ما فرومیریزد: عقل، نظم، اخلاق، فكر، ایدئولوژی، فرهنگ، تمدن، علم، دانش، عطش حقیقت، آیین، قانون، رسم و خیلی چیزهای دیگر.
اگر این هیاهو صدای حقیرمان را خاموش نكند ما هم خواهیم گفت اینها همان چیزهایی است كه جهان و تاریخ را مالامال از خون و خشونت كردهاند. حالا بیاییم درباره پشت صحنه این عربدهها و قدارهكشیهای بیپایان غیبگویی نكنیم و وحرف حساب را از زبان خود مدعی بشنویم. این حرف یك كلمه بیش نیست: حقیقت.
اینك پس از لعنت جمعی بر فویرباخ كه گفت: «انسان یعنی آنچه كه او میخورد» میخواهیم حقیقت را از نو پیدا كنیم. آیا میتوانیم به مدعیانی كه در تاریخ فجیعانه به جان هم افتادهاند اعتماد كنیم؟ آخر یافتن حقیقت كه دعوا ندارد! به علاوه چون مدعیان حقیقت تنها كاری كه كردهاند دفن حقیقت در زیر خاكی خونآلود بوده است ناچاریم اول همچون جانور كافكا جان خود را از شر جهان خلاص كنیم و بعد از سر نو همهچیز را آغاز كنیم.
صدای سوت مانندی سكوت نقب را میشكند. جهانی كه از در رانده شده، از پنجره وارد میشود. مابقی داستان،تلاش نفسگیر جانور در جستوجوی منبع پنهان صداست. بیماری به كافكا مجال اتمام داستان را نداد لیكن پایان آن پیشبینیپذیر است. جانور آنقدر در جستوجوی خود حفاری میكند كه نقب بر سرش آوار میشود. انسان البته خوردن و خوابیدن نیست اما اكنون تحت فشار جنایی هزاران ساله است كه صاحبمنصبان آن تعیین كردهاند؟
كه جز خور و خواب چه باید كرد و چه نباید كرد. جانور كافكا فقط فضایی میجوید كه در آن خودش بتواند تعیین كند كه حقیقت چیست. چنین فضایی را در این زمانه در زیرزمین نیز نمیتوان یافت. آیا باز هم میتوان گفت كه این بند ترانه پینگفلوید خشونت علیه آموزش همگانی است: «ما دیگر هیچ آموزشی نمیخواهیم.»
سیاوش جمادی
منبع : روزنامه هممیهن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست