سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


یا دنبال رویاهایت می‌روی، یا به آن‌ها خیانت می‌کنی


یا دنبال رویاهایت می‌روی، یا به آن‌ها خیانت می‌کنی
"ماه در آب" حکایت سرگشتگی انسان‌های بی‌پناهی است که به جرم قرار گرفتن در شرایط نامتناسب با معیارهای ذهنی‌شان، دچار نوعی تنهایی و بحران می‌شوند. وجدانی که گریبان هریک را به گونه‌ای می‌گیرد تا مانع از بروز احساسات نهفته آن‌ها شود.
احساسی بی‌پیرایه و پاک که آن‌ها را در تقابل با یکدیگر قرارمی‌دهد و در این‌تقابل، کوشش‌شان، آن‌ها را در کمک‌رسانی به یکدیگر یاری نمی‌دهد.«ماه در آب» گویی اشارتی است به تصویری مجازی از ماه که دسترسی به آن ممکن نیست و تنها محملی است برای ارضای بخشی از آرزوهای این موجودات ناکام. تصویری خیالی که آن‌ها را از واقعیت وجودی‌شان دور می‌کند و سرگرم رویاهای درونی‌شان می‌کند، ‌تا آن‌جا که این مسیر را به دیگران نیز پیشنهاد می‌دهند. نقل حکایتی از «باران» در سفری یک‌روزه با مادرش «آی‌سودا» در کنار دریا که در آغاز نمایش روایت می‌شود، به خوبی بیانگر این جابه‌جایی تصویر به جای واقعیت است: «من ماهو نشون دادم. گفتم می‌خوام نوازشش کنم، ولی دستام نمی‌رسه، مادرم بردم توی آب، ماه توی آبو نشونم داد، گفت نوازشش کن. دستامو توی آب فرو بردم، ‌لذت عجیبی داشت. مادرم نقاش بود. بیشتر تابلوهایی که می‌کشید توشون ماه هست،؛ حتما به خاطر اسمشه. اسم مادرم «آی‌سودا» بود. یعنی ماه در آب.
تمثیل استفاده از نام آی‌سودا، بی‌تردید اشاره به بخشی از ویژگی‌های شخصیتی اوست. بخشی که او را وادار می‌کند تا در ازای از دست‌دادن یک امکان، ‌امکانی دیگر را هرچند نازل‌تر، جایگزین آن کند.
رفتن مازیار در آغازبرای آی سودا غیرقابل‌تحمل می‌نماید، اما او همچنان‌که تصویر ماه را به جای ماه واقعی ‌برمی‌گزیند، این‌بار نیز چون مازیار را از دست رفته می‌بیند، به تصویر او یعنی برادر مازیار (بهرام) قناعت می‌کند. به نظر می‌رسد شباهتی که در ظاهر بازیگران نقش‌های بهرام و مازیار وجود دارد نیز به همین متصور و از روی عمد اتفاق افتاده.
از نظر آی‌سودا، انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند. انسان‌هایی که به ماه بالای سرشان خیره می‌شوند و انسان‌هایی که به ماه درون آب.
در این تقسیم‌بندی، او سعی می‌کند برای باران، فرزندش، ‌رفتار خود و مازیار را توجیه کند و شاید با بررسی تفاوت‌شان این اختلاف را جزیی جلوه دهد؛ غافل از این‌که هر دو نگاه، از آغاز دچار انحراف‌اند،‌چرا که خیره‌شدن به ماه آسمان، رویایی است دست‌نیافتنی و نزدیکی به ماه در آب نیز سرابی است که با کوچک‌ترین اشاره شکسته می‌شود. مازیار برای رسیدن به آن ماه،‌با همه گذشته‌اش خداحافظی می‌کند و آی‌سودا برای حفظ این،‌با یک توهم درگیر است. ابهامی که در داستان نمایش و سرگذشت این دو وجود دارد، ‌بی‌اطلاعی از آینده مازیار و هم‌چنین زندگی و مرگ آی‌سودا که هیچ اشاره‌ای به آن‌ها نمی‌شود را تنها می‌توان از این مقصد مورد بررسی قرار داد. این توهم‌ها به آینده‌ای نامعلوم و دنیایی تاریک و نامشخص ختم می‌شود.
دسته‌بندی انسان‌ها به دو گروه، از سوی دیگر اشخاص نمایش هم انجام می‌شود. باران نقل می‌کند که «آلما» خاله او نیز می‌گوید: «انسان‌ها دو دسته‌اند. انسان‌هایی که می‌مانند و آن‌هایی که می‌روند.
در این دسته‌بندی، آلما نیز می‌کوشد تا به نوعی خودش را برای دیگران توضیح دهد یا توجیه کند. شوهر آلما او را ترک کرده و به زن دیگری علاقه‌مند است. همه افراد خانواده به او توصیه می‌کنند جدا شود، اما آلما نمی‌پذیرد. او شوهرش را دوست دارد، پس می‌ماند به انتظار روزی که همسرش دوباره به سوی او بازگردد. همین یک‌جمله، کل فلسفه زندگی او را تشکیل می‌دهد؛ آن‌هایی که هم‌چون او می‌مانند و کسانی که مانند شوهرش می‌روند. شاید با این فرض، تحمل واقعیت آسان‌تر شود و انتظار قابل‌تحمل‌تر. این قانونی است که چون همه را شامل می‌شود، گریزی هم از آن نیست.
آروین، سال‌هاست که با رویای رفتن و ترک کشورش زندگی می‌کند. او برای رسیدن به این رویا تلاش می‌کند یا موفق می‌شود و یا شکست می‌خورد و رویایش از دست می‌رود. پس عجیب نیست اگر از منظر او هم، انسان‌ها به دو دسته تقسیم شوند؛ کسانی که به دنبال رویاهایشان می‌روند و یا به آن‌ها خیانت می‌کنند.
در میان این دوگانگی‌ها، شخصیتی شکل می‌گیرد به نام باران.‌او فرزند آی‌سوداست،‌پس ماه را که می‌تواند تمثیلی باشد از آرزوهای مادرش،‌حیوانی می‌پندارد آرام و دوست‌داشتنی. حیوانی که خوشبختانه پارس نمی‌کند، چرا که ترس او از سگ‌ها ارثی است و این میراث مازیار، پدر اوست: «من خیلی کوچیک بودم، ‌فکر می‌کردم ماه یه حیوونه، تنها حیونی بود که ازش نمی‌ترسیدم. فکر می‌کردم چه حیون ساکتی. مهم این بود که پارس نمی‌کرد. ترس من از سگ‌ها ارثیه. هنوزم توی کابوس‌هام،‌سگ‌ها دنبالم می‌کنند.
این سگ‌ها نه در کودکی باران،‌بلکه در درون مدرسه مازیار را دنبال می‌کردند و جالب این‌که کودکی پدر، ناخودآگاه باران را این‌چنین تحت‌تاثیر قرار می‌دهد؛ پدری که در تمام سال‌های کودکی برای او ناشناخته بوده،‌اما به ناچار جوانی‌اش در کشوری دیگر، بدون حضور مادر، می‌گذرد و این یعنی پایان آی‌سودا:
«بعد از هفت سال برگشتم ایران، ‌باورم نمی‌شد مادرم مرده. همین که پامو گذاشتم خونه، بی‌اختیار صداش زدم. رفتم توی اتاقش. بی‌اختیار گفتم سلام مامان.»
زندگی آی‌سودا نیز همچون باران در تردید و شک به پایان می‌رسد:
«مادرم یادداشت اون روزشو با یه سوال تموم کرده، کیه که یه بار آرزو نکرده باشه کاش می‌تونست همه‌چیزو بذاره بره، یه زندگی دیگه‌رو شروع کنه؟» در واقع آی‌سودا با این یادداشت پایانی، هم تردید خود را نسبت به شکل زندگی‌اش اعلام می‌کند و هم بار گناهان مرد مورد علاقه‌اش را کم می‌کند تا داستان زندگی‌شان را تنها به یک شکل،‌شکلی که مورد علاقه خود او،‌مازیار، ‌باران و حتی ما نیز هست، ‌نقاشی کند: «تو این تابلو یه زن و یه مرد روبه‌روی هم تا کمر توی آب ایستادن، یکی‌شون به ماه بالای سرش خیره شده، اون‌یکی به ماه توی آب. فکر می‌کنم این تابلو داستان زندگی خودش و بابامه. شایدم داستان زندگی همه ما.»
و شاید به همین دلیل است که متن نمایش «ماه درآب»، تماشاگران نمایش را به خوبی با خود همراه می‌کند، شخصیت‌های نمایش از میان خود آن‌ها با دغدغه‌ها،‌تعلیق‌ها و تعلق‌های امروزی‌شان برگزیده شده‌اند؛ انسان‌هایی که همواره در مرز میان بودن و نبودن در حرکتند و با هر انتخاب، ناگزیر از مواجهه با یک خداحافظی‌اند: «یادداشت‌های مادرمو می‌خونم و می‌بینم منم مثل پدرم اهل خداحافظی‌ام.
اولین خداحافظی با مادرم بود؛ بعد با اولین پسری که می‌گفت عاشقمه خداحافظی کردم؛ بعد با کشوری که توش به دنیا اومدم؛ بعد خداحافظی با پدرم بود. خاله آلما می‌گه: آدما دودسته‌ان: آدمایی که می‌مونن، آدمایی که می‌رن. دایی آروینم می‌گه: آدما دو دسته‌ان. آدمایی که به رویاهاشون خیانت می‌کنن،‌آدمایی که دنبال رویاهاشون می‌رن. مادرم آی‌سودا هم می‌گفت: آدما دودسته‌اند: آدمایی که به ماه بالاسرشون خیره شدن و آدمایی که به ماه توی آب.»
منبع : تئاتر ما


همچنین مشاهده کنید