سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
نگاهی به جامعهشناسی معرفت ماکس شلر
مقدمه
ماكس شلر (۱) در سال ۱۸۷۴ در شهر مونیخ زاده شد. (۲) اجداد پدرش را میتوان تا قرن شانزدهم دنبال كرد; آنان اغلب از حقوقدانان و روحانیان پروتستانی شهر باواریا (۳) بودند. با وجود این، مادرش یهودی تبار بود. از این رو، تصادم و برخورد بین سنتهای دینی و فرهنگی در فضای خانوادگی او را علتبرخی از كششها و تمایلهای موجود در شخصیت و آثار او دانستهاند. شلر در دانشگاه ینا (۴) پزشكی و فلسفه خواند، جایی كه رودلف ای كن (۵) فیلسوف برجسته ایدهآلیست و مدافع لیبرالیسم فرهنگی پروتستانی مهمترین معلم او بود.
نخستین كار شلر، رسالهاش در ۱۸۹۹ بود، رسالهای كه آشكارا از ای كن متاثر بود. (۶)
او در سال ۱۹۰۱ به مقام دانشیاری غیر رسمی در دانشگاه ینا رسید. در ۱۹۰۷ به دانشگاه مونیخ رفت، جایی كه تفكر او شروع به شكلگیری كرد و روش پدیدار شناسی را فرا گرفت. در آنجا، توانست در سخنرانیهای فرانس استاد ادموند هوسرل (۸) حضور یابد و با مریدان هوسرل حشر و نشر داشته باشد. اندیشههای پدیدار شناسانه، توجه شلر را به خود معطوف داشت. هر چند او هرگز یك پدیدار شناس تمام عیار نبود، نفوذ و تاثیر آراء و اندیشههای برنتانو و هوسرل، در همه آثارش دیده میشود.
پس از یك دوره كوتاه تدریس در دانشگاه مونیخ، شلر از تدریس كناره گیری كرد. (۹)
به تعبیر برخی از نویسندگان، دوره دوم زندگی علمی ماكس شلر از همین زمان، آغاز شد زیرا، در همین دوره بود كه او هم پیشنویسها و هم متون نهایی برخی از مهمترین آثار خود را نگاشت. در دوران جنگ اول جهانی، شلر به دفاع از موضع آلمان در جنگ پرداخت و كتب و مقالات متعددی در این باره و با گرایش ملیت گرایانه نوشت. (۱۰)
یكی از آثار شلر در این دوره، كتابی استبا عنوان صورتگرایی در اخلاق و اخلاق مادی ارزشها; (۱۱) او در این كتاب، شرحی پدیدار شناسانه و مفصل در باب قلمرو ذوات (جواهر) و ارزشهای دینی بدست داد. به نظر او، هر انسانی باید آن جواهر و ارزشها را دریابد، زیرا قلمروی است كه از بن و ریشه با جهان تجربی، متفاوت است. پس از جنگ، در ۱۹۱۹ برای تدریس فلسفه و جامعهشناسی دعوت میشود كه در همین زمان به شرح و بسط جامعهشناسی معرفت اشتغال داشت. (۱۲) از سال ۱۹۲۴ دوره سوم فكری و علمی شلر آغاز میشود. او بتدریج، اعتقادش را به مذهب كاتولیك از دست داد و سرانجام كلیسا را ترك كرد. این تحولات فكری و جدوجهدها، در آثاری شرح داده شده و انعكاس یافته است. (۱۳) پس از مرگ شلر (۱۹۲۸) مدتها از او و اندیشهاش غفلتشد تا آنكه پس از جنگ جهانی دوم، اقبال به پدیدار شناسی و اگزیستانسیالیسم در فرانسه، باعث توجه جدی به آثار او شد. شلر تا همین اواخر، در كشورهای آنگلوساكسون، كم شناخته شده بود، مگر در میان محققان علاقهمند به جامعهشناسی معرفتیا عالمان الهیات و فیلسوفان.
سرانجام، ترجمه برخی از آثار و نوشتههای او، علاقه عالمان علوم اجتماعی را بیشتر برانگیخت.
جامعه شناسی فرهنگی و جامعه شناسی واقعگرا (ناب)
به عقیده شلر، دانش جامعه شناسی از دو بخش تشكیل میشود; بخشی را جامعه شناسی فرهنگی (۱۴) مینامد و بخش دیگر را جامعه شناسی واقعگرا یا جامعه شناسی ناب، (۱۵) نام مینهد. جامعه شناسی واقعگرا به مطالعه «عوامل واقعی» میپردازد. «علمی كه بدین سان تاسیس میگردد، علمی غیر هنجارمند است (۱۶) كه سر و كارش با هم شكلیها و انواع است (از گونه میانگین و «ساختیافته» یا انواع آرمانی) اگر چه ارزشها و هنجارها میتوانند به عنوان عوامل علی مورد بررسی قرار گیرند كه بررسی تحلیلی و علی از محتواهای عینی و ذهنی زندگی بشری است» (۱۷) . نظریه شلر در مورد جامعه شناسی فرهنگی و جامعه شناسی واقعگرا، بر نظریهای در باب انگیزه انسانی مبتنی است. جامعه شناسی واقعگرا، جامعه شناسی عوامل واقعی یا زیر بنای محتوای حیات انسانی است و جامعه شناسی فرهنگی كه با عوامل معنوی [یا: ایدهای] مرتبط است، بر نظریهای در باب فكر (تفكر) انسانی، بنا نهاده شده و نوعی رو بنای محتوای حیات انسانی است. شاید بتوان به نحو روشنتری گفت كه جامعه شناسی واقعی به بررسی رفتار واقعی و تحقق یافته موجودات انسانی میپردازد و جامعه شناسی فرهنگی، الگوهای ایده آل یا مثالی (۱۸) را كه انسانها، كنشهای خود را بر اساس آن مشخص میكنند، مورد بررسی قرار میدهد; الگوهایی كه از فرهنگی به فرهنگی دیگر، دیگرگونند. (۱۹) «تفاوت این دو حیطه، نه تنها روششناسانه بلكه هستی شناسانه است. عوامل واقعی (نژاد و خویشاوندی، سیاست و اقتصاد) زیر بنایند، در حالی كه عوامل فرهنگی (مذهب، فلسفه، ما بعد الطبیعه و علم) روبنایند. هدف جامعه شناسی كشف قوانین تعامل میان این عوامل آرمانی و واقعی در یك توالی تاریخی خاص است.» (۲۰) كلیت و محتوای یك گروه انسانی بر اساس این تعامل (تعامل بین این دو دوسته عوامل)، شكل مییابد. شلر مدعی است كه قوانین حاكم بر تحول كیفیات خاص شكل گیری عوامل آرمانی و واقعی را یافته است. قانونی كه از آن سخن میگوید، قانون تعامل عوامل آرمانی و واقعی است، همچنین تعامل بین ساختهای ذهنی یا فكری و ساختهای سائقی نیز مورد توجه است. با كمك احتمالات تحلیلی و بكارگیری تیپهای مثالی، بررسی میشود كه این عوامل در جریانهای تحولات اجتماعی، در سیر تاریخی اجتماعات به چه میزان دخالت و تاثیر دارند. (۲۱)
ماكس شلر و جامعه شناسی معرفت
وقتی فیلسوف پدیدار شناس به مطالعه رابطه بین ذهن و جامعه میپردازد، نمیتوان از او انتظار داشت كه پیشینههای فلسفی خود را نادیده بگیرد یا اینكه تحقیق تجربی را مهمترین كار خود قرار دهد و یافتههایش را از مشاهداتش اخذ كند. (۲۲) چه این خصیصه را مربوط به ماهیت پدیدار شناسی بدانیم و چه آن را از خصائص متفكران آن دوره، این امر غیر قابل انكار است كه دانشمندانی چون شلر، در گرایش به جامعه شناسی، ایدههای فلسفی خود را كنار نگذاشتند و حتی این كار را نادرست میدانستهاند. او، در مقالهای كه در رد پوزیتیویسم كنت و قانون مراحل سه گانه معرفتی او نگاشت، با صراحت تمام، جامعه شناسی معرفتخالص را رشتهای از معرفتشناسی (۲۳) قلمداد میكند (۲۴) و خود نیز در نظریه پردازی همین اعتقاد را در عمل نشان میدهد و نظریه جامعه شناسی معرفتخود را بر تعابیر و مفاهیم فلسفی و عرفتشناختی، بنا میكند. در حالی كه، برخی از جامعه شناسان با اقرار و پذیرش رابطه تنگاتنگ عرفتشناسی و جامعه شناسی معرفت، تابعیتیكجانبه یكی از این دو دانش را از دیگری، ناممكن میدانند، زیرا وجود معرفتهای جمعی، مسائل جدیدی را برای معرفتشناسی مطرح میكند كه سابقه نداشته است. (۲۵) به اعتقاد بعضی از متفكران، جامعه شناسی معرفتباید خود را از هرگونه پیشداوری چه فلسفی و چه علمی رها كند تا بتواند به مطالعه واقعی مقولههای معرفتی نائل آید. در مقابل عدهای هیچ علمی را فارغ از پیشفرض (۲۶) و اصل موضوع (۲۷) نمیدانند. در هر صورت، دو نگرش عمده مشاهده میگردد كه ریشه در باورهای مربوط به فلسفه و روش جامعه شناسی دارد یكی به توصیف و فهم پدیدههای واقعی و عینی با روش تجربی و حداقل روشی كه قابل اندازهگیری و آزمایش باشد، بیشتر تمایل دارد و دیگری فهم هر پدیدهای را متناسب با نوع و ماهیت آن پدیده، در نظر میگیرد و منكر اعتبار یك روش واحد برای هر نوع پدیده یا همه انواع پدیدههاست. نظریههای تفهمی، درون بینی، شهود پدیدار شناسانه از همین نوع اخیر هستند.
اهداف شلر در توجه به جامعه شناسی معرفت (۲۸)
۱. او با مفهوم عقل به آن صورت كه دارای صور و اصول مطلق و از نظر تاریخی ثابتباشد، مخالفت كرده، در بررسیهای جامعه شناسی معرفتخود، متغیر بودن معرفت را نشان میدهد. برای مثال، به عقیده او منطق جهات كانتی، فقط نماینده تفكر اروپایی به شمار میآید، نه آنكه، مقولههایی با اعتبار جهانی و كلی باشند. (۲۹)
۲. شلر در صدد كشف جریان تحول معرفت در طول تاریخ و همچنین اشكال گوناگون قابل تمایز معرفتبوده است.
۳. او میخواست تفكر ما بعدالطبیعه واقعی را ترسیم كند و آن را از نو دارای اعتبار كند. از این رو، به مقابله با رمز و رازگویی، تاریك اندیشی، پوزیتیویسم و تعصبات سازمانهای دینی پرداخت.
۴. یكی از اهداف او، مشخص كردن عوامل موثر بر علیت تاریخی بود تا از این طریق، بر جزء نگری (یا تحلیلهای یكجانبه) نظریههای طبیعت گرایی، تعین اقتصادی (ماركسیستی)، تصورات ایدئولوژیكی (هگلی) و علمی یا فكری (كنتی) غلبه كند.۵. شلر اهمیت فن آوری جدید و كنترل جهان را درك میكرد و یك طرح جدید را در جهت وحدت بخشی به معارف انسانی ضروری میدانست; طرح او این بود كه معرفتی كه در جهان مادی مفید بود با معرفتی كه در متن عقل سلیم، انسان دارای فرهنگ میآفریند، هر دو تحت هدایت معرفت ما بعدالطبیعی رستگار كننده، قرار گیرد. در یك كلام، هدف او تركیب جهانبینی یكجانبه فن سالار و پراگماتیك غرب كه دارای رویكرد ایتشناختی استبا فرهنگ معنوی شرق كه رویكرد غالب آن، رویكرد وجود شناختی استبود. ماكس شلر به روح شرقی كه مبتنی بر آزادی نفس و پذیرش انفعالی جهان است، ارج مینهاد.
دیدگاه شلر در مورد جهانبینی
نظریه او در جامعه شناسی معرفت، «از جهتی به عنوان پاسخی به نظریه «فلسفه جهانبینی» (۳۰) و یلهلم دیلتای (۳۱) بود. نظریهای كه در علوم اجتماعی و فلسفه آلمان از حدود سال ۱۸۹۰ تا ۱۹۳۰ بسیار موثر افتاده بود و كوششی بود برای نگریستن به جهان معنوی بر حسب تعداد محدودی از جهانبینیها.
این جهانبینیها، اساس همه نظامهای فلسفی را شكل میداد و ریشه در تجربه زیسته (۳۲) متفكر نیز داشت، به طوری كه، هر فلسفه یا موضع فكری را فقط به صورت بیان یكی از جهانبینیهای اساسی میشود فهم كرد و یك موضع فكری فقط تا آنجا صحیح است كه احتمالا در ارتباط با تجربه زیسته نویسنده [یا: مبدع] یا نویسندگان آن، صحیح مینماید. از این رو، دیلتای نسبیت گراییای را در سطح نظام فلسفی ایجاد كرد كه نافی حقیقت مطلق بود. شلر، اگرچه مضمون تعداد محدودی از جهانبینیها را پذیرفت، همواره مطابق با مذهب كاتولیكیاش با نوعی مفهوم حقیقت مطلق كار میكرد كه آن را جایگزینی بامفهوم دقیق از خود جهانبینی بكار گرفته بود. شلر میگوید آنچه كه دیلتای مشاهده كرده بود، در واقع، برداشتهای مصنوعیای (۳۳) ، (Bildungs Wel tanschauungen) است كه توسط نوعی فرایند فكری آگاهانه ایجاد شده است; تغییر این برداشتها طبق «طرز تفكرهای فرهنگی اساسی» جوامع جهان و به تعبیر شلر «جهانبینیهای نسبتا طبیعی» (۳۴) كه در ورای آنها واقعند، انجام میشود. این جهانبینیهای نسبتا طبیعی كه با بنیان اساسی و «اندام مند» (۳۵)
فرهنگ، ارتباط نزدیك دارند، تداوم مییابند و در نتیجه فقط به آهستگی بسیار و در طول زمان، متغیر میگردند. جهانبینی دیلتای از نظر فرهنگی، خاص و فقط با حوزه فرهنگی اروپایی مرتبط بود: آنچه مورد نیاز بود عبارت بود از یك نوع شناسی (۳۶)
گستردهتری در باب هم جهانبینیهای نسبتا طبیعی و هم جهانبینیهای نسبتا مصنوعی [یا: صناعی]. شلر معتقد استشالوده هر دوی این جهانبینیهای نسبی، نوعی جهانبینی ثابت و مطلقا نامتغیر است، جهانبینیای فراتر از تعین تاریخی و اجتماعی. در نتیجه، قلمرو مطلقی از حقیقت، فراسوی تاریخ و جامعه وجود دارد، قلمروی كه به عقیده او، آن را میتوان با شیوه پدیدار شناسانه، به عنوان ماهیت تفكر و معرفت انسانی، فهم كرد. در نتیجه، شلر به جای آنكه مانند وبر، (۳۷) تحلیل فلسفی جهانبینی را تحت علم قرار دهد، میگوید فلسفه میتواند شناخت ارزشیعینیجهانبینی را، با بكارگیری نوعی روش شناسی خاصو شیوه تحلیل ماهوی (۳۸) یعنی جامعه شناسی معرفت، بر آورد و تعیین كند. بنابراین، جامعه شناسی معرفت او تا اندازهای، از رویارویی او با نسبیت گرایی دیلتای ناشی گردید(و شكلیاز معرفتشناسی است»). (۳۹)
شلر، در بحث از فرایند كاركردی شدن جهانبینیهای نسبتا مصنوعی، یك نو شناسی از آنها تهیه كرد و ارائه داد كه ترتیب آنها از بالا به پایین بر حسب درجه تصنعی بودن (۴۰) آنهاست: (۴۱)
كمترین حد تصنع تا بیشترین حد تصنع
۱. اسطوره و افسانه (۴۲) ۲. زبان محلی طبیعی (۴۳) ۳. معرفت دینی (۴۴) ۴. معرفت عرفانی (۴۵) ۵. معرفت فلسفی متافیزیكی (۴۶) ۶. معرفت اثباتی و ریاضیات، علومطبیعی و علوم انسانی (۴۷) ۷. معرفت فنی [یا: تكنولوژیك]
در میان این معرفتها، هر كدام بیشتر مصنوعی باشد، سرعت تغییر یافتن آن نیز بیشتر خواهد بود و بالعكس. در واقع بین میزان تغییر آنها و تصنعی بودن آنها، رابطه مستقیم وجود دارد. اسطوره و افسانه كه كمترین حد تصنع را داراست و در میان این معرفتهای نسبتا مصنوعی، نزدیكترین آنها به نوعی «جهانبینی نسبتا طبیعی» تلقی میگردد، از همه كمتر دستخوش تغییر میشود، اما معرفت تكنولوژیك، كه زمینه كار یك گروه كوچك رابرت كی مرتن، (۴۹) پس از بیان این بحث، به نقد و ارزیابی آن میپردازد كه خلاصه بحث او را نقل میكنیم:
این فرضیه در مورد میزان تغییر، در بر دارنده نكتههای مشابهی با نظریه آلفرد وبر (۵۰) مبنی بر اینكه تغییر تمدنی، فراتر از تغییر فرهنگی است و فرضیه آگ برن (۵۱) مبنی این است كه عوامل مادی، بسیار سریعتر از عوامل غیر مادی، تغییر میكنند است. فرضیه شلر، علی رغم اینكه دارای محدودیتهای فرضیههای دیگرست، دارای چندین عیب و نقص دیگر نیز میباشد. او در هیچ كجا، بروشنی بیان نمیكند كه اصل و مبنای او در این طبقه بندی انواع معرفت، یعنی تصنعی بودن، بر چه چیزی دلالت میكند و مصداق عینی آن چیست. فی المثل، چرا «معرفت عرفانی»، مصنوعیتر از معرفتهای جزمی (اصول) دینی، تلقی میگردد؟... شلر جسورانه، انواع هفتگانه معرفت را از لحاظ میزان تغییر بیان میدارد ولی با این وصف، این ادعای پیچیده خود را به روش تجربی، اثبات نمیكند. با توجه به مشكلاتی كه بر سر راه آزمودن تجربی فرضیههای بسیار سادهتر وجود دارد، معلوم نیست كه با ارائه فرضیههای پیچیده و مغلقی ازاین نوع، چه بدست میآید. (۵۲)
معرفتشناسی ماكس شلر
باید دانست كه نظریه شلر در مورد روح (۵۳) و سائق (۵۴) ، نظریهای مهم است كه در همه تحلیلهای او، حاضر است. (۵۵) در بخش حیات درونی انسان، سائقههای غریزه یا قوای حیاتی، حافظه تداعی كننده، (۵۶) شعور و توانایی انتخاب، بین انسان و حیوان مشترك است. البته ماكس شلر، كار تداعی حافظه را به نحوی كه هیوم، لاك و میل گفتهاند، رد میكند و این اندیشه را كه حافظه تداعی كننده و عقل مداری (۵۷) ، وجوه تفاوت بین انسان و حیوان است، نادرست میداند. او معتقد است كه حیوانات دارای «مكانی جهانی» (۵۸) نیستند، بلكه صرفا از «مكان محیطی» یا «مكان پیرامونی» (۵۹) برخوردارند.
شلر، معتقد است كه این فقط انسان است كه میتواند از خویشتن، گامی فراتر نهد و به مطالعه و شناختن همه چیز حتی خودش، بپردازد، یعنی میتواند حتی خودش را موضوع معرفت قرار دهد. به نظر شلر، Ideation ، یعنی توانایی [یا: قابلیت] فهم ماهیت جهان كه فقط از خلال نوعی تجربه شهودی خاص و موردی انجام میشود، ویژگی عمده انسان است. اگرچه، بخش معنوی انسان(روح) تحت تاثیر بخش سائقی انسان است، ویژگی ذاتی آن ساحت معنوی، آن است كه میتواند از جهان مادی، آزاد شود و از پیوند با زندگی و فشار آن و از تمام اموری كه به حیات مادی تعلق دارد، انفكاك یابد; حتی میتواند از شعور مبتنی بر انگیزش سائقههای خود رهایی یابد. (۶۰) رویكرد معرفتی شلر آقای محمد توكل، دو نوع رویكرد معرفتی را پشت پرده همه نظریههای معرفتی دانسته است. (۶۱) نخست، رویكرد وجود شناختی (۶۲) است. در این رویكرد، معرفت قابل تحویل به روح و از آن به وجود (۶۳) تلقی میشود; یعنی آنگاه كه انسان به معرفت نائل میآید، در واقع، از طریق وجود معنوی خود به هستی میرسد و به درك واقع و اتحاد ذهنی با واقعیت انسان و جهان، دست مییابد. در این رویكرد، معرفتیك ماهیت وجودی و ذاتی دارد. بیشتر فیلسوفان دارای چنین رویكردی بودهاند. در رویكرد وجود شناختی، سیر معرفتبه صورت زیر، ترسیم میشود: (۶۴)
وجود انسان ‹ روح ‹ معرفت
دومین رویكرد، رویكرد غایتشناختی (۶۵) نامیده شده است. در این رویكرد، معرفتیك مقوله غایتشناسانه محسوب میشود كه در فرایند اجتماعی تاریخی جریان دارد. این رویكرد در فلسفه قبل از افلاطون، نظریه معرفتی سوفسطایی، نظریه پراگماتیستی، نظریه معرفتی تجربه گرایانه و پوزیتیویستی، فلسفه قدرت نیچه، ماركسیسم و مكتب فرانكفورت، نظریه معرفتی نسبیت گرایی و تاریخ گرایی دیده میشود. در این رویكرد، معرفتبه قدرت بازگشت دارد و سیر آن به صورت زیر، قابل ترسیم است: (۶۶)
فردیاجامعهانسانیآرمانی ‹ قدرت ‹ معرفت.نظریه معرفتی ماكس شلر
شلر مینویسد « قانون جاذبه، مدتها قبل از آنكه نیوتن آن را كشف كند، موجود بود. ارزشها نیز عینیتی از این نوع دارند: آنها از عقاید و خواستههای همه افراد مستقلند. در این معنا، ارزشها را نمیتوان دارای عینیتی كمتر از اشیای مادی (۶۷) قلمداد كرد» (۶۸) .
به نظر شلر، معرفتسه نوع است: معرفت كنترل و نیل به مقصود و هدف (علم)، معرفتبه ذات و فرهنگ (فلسفه و متافیزیك) و معرفتبه واقعیت و رستگاری ماوراء طبیعی (دین). در عین حال، سلسله مراتبی عینی برای این انواع سه گانه معرفت، وجود دارد; در راس آنها، معرفتبه رستگاری، سپس معرفتبه فرهنگ و در مرتبه سوم، معرفتبه كنترل است. هر نوع از معرفتباید تابع معرفت نوع عالیتر بوده و در خدمت آن باشد. این سلسله مراتب، دقیقا با سلسله مراتب ارزشها منطبق است. شلر میگوید «معرفت مانند هر چیزی كه دوست داریم و در نظر داریم، باید دارای ارزش و نوعی معنای غایی و وجود شناختی باشد.» (۶۹) این اندیشه، سرانجام او را به این امر منتهی گرداند كه معرفت را نوعی رابطه وجود شناختی اعلان دارد. (۷۰) از طرفی چون ماكس شلر به مسائل معنوی به صورت وجود شناسانه روی كرده است، باید او را با گروه اول وجود شناسان همگن دانست اما در یك نكته نمیتوان چون و چرا كرد و آن اینكه، شلر نظریه عقل را از یونانیان گرفته تا دكارت و هگل كه در آن، است، رد میكند; بلكه او معتقد میشود كه روح، ناتوان (۷۲) است و فقط نقش بازدارنده و رها كننده را برای نیروهای حیاتی كه «كور» (۷۳) و بدون بینش هستند، ایفا میكند. (۷۴) شلر تاكید میكند كه روح سهم كوچك و ناچیزی دارد. او با بیان مفهوم ناتوانی روح، با اپیكور (۷۵) ، هابز، (۷۶) ماكیاولی، (۷۷)
ماركس (۷۸) و فروید (۷۹) موافقت كرده است، هر چند به همان اندازه با آنان مخالفت میكند زیرا، شلر استقلال روح از امور حیاتی را حفظ میكند. در عین حال،او با اندیشه عقل (تفكر) ثابت آنچنان كه در فلسفه كلاسیك و توسط كانت مطرح شده مخالفت میورزد. به نظر وی، جستجوی معرفت از طریق نوعی میل سائقی و ذاتی، یعنی «اشتیاق به دانستن» (۸۰) انجام میگیرد، میلی كه بین انسان و مهره داران عالیتر مشترك است. صورت قویتر از این اشتیاق، «عطش دانستن» (۸۱) است. (۸۲) دیگر جنبه مهم نظریه معرفت ماكس شلر، مفهوم ترجیح یا رجحان ارزشی است. این مفهوم را میتوان پادزهر غایتشناختی برای اصول موضوعه وجود شناختی او، قلمداد كرد. به نظر او، قبل از هر كنش تصوری یا تفكری، نوعی احساس ارزشی ارادی (همراه با قصد)فعلیت دارد.
شلر، همین معنا را در كتاب جامعه شناسی معرفتخود، بیان میكند. «برداشت ارزشی بر ادراك مقدم است... كودك ابتدا «خوشایندی» شكر را در مییابد قبل از آنكه به كیفیتحسی «شیرین» پی ببرد. هر انسانی، دستگاه ترجیح ارزشی مخصوص به خود دارد، یعنی خلق و خوی آدمی كه جوهر شخصیت او را تشكیل میدهد و شخص بر طبق فرامین آن، عمل میكند» (۸۳) .
توزیع دو رویكرد در فلسفه معرفت ماكس شلر
تا اینجا، معلوم گردید كه هر دو جنبه وجود شناختی و غایتشناختی در فلسفه معرفتشلر، گنجانده شده است; اما اكنون باید دید كه او چگونه آن دو رویكرد را در نظام فلسفی خود، توزیع كرده است.
او در مفهوم معرفت، دو وصف و ویژگی را شناخته و از هم جدا كرده است: یكی شكل (۸۴) معرفت و دیگری محتوای (۸۵) آن. در حالی كه اشكال و صور معرفت، از حیث اجتماعی تعیین میشود، محتواهای معرفت چنین نیستند: (۸۶) یعنی «ماهیت اجتماعی همه معرفتهاو همه اشكال تفكر، شهود و شناخت، متشخص و متعین است اما محتواهای همه معرفتها و حتی اعتبار این محتواها، چنین نیستند: بلكه، گزینشی از موضوعات معرفتبر اساس ترجیح دادن دیدگاههای اجتماعی به منافع، در كار است» (۸۷) .
شلر، مدل روح سائق (۸۸) خود را در فرایند «واقعی شدن»، «تحقق یافتن» یا «كار كردی شدن» معرفت اعمال كرد اما در اینجا، تحت تاثیر عناوین «عوامل معنوی» و «عوامل واقعی» میگوید: «ذهن [روح]... فقط... محتوای خاص یك محتوای فرهنگی معینی را كه میتواند بوجود آید، تعیین میكند. بدین لحاظ، ذهن به خودی خود دارای «قدرت» یا «تاثیر» اصیلی نیست كه بتواند محتوای معرفت را بوجود آورد... عوامل منفی یا عوامل واقعی گزینش گر[یا: انتخاب گر]... همیشه عوامل واقعی و سائقی مشروط شده حیاتند. شلر معتقد است كه «اندیشهها مستقیما قدرت یا امكان تحقق یافتن [یا: واقعی شدن] را كسب میكنند». این مفهوم یا برداشت از تحقق خارجی یافتن اندیشهها، به طور مستقیم با نظریه «شدن» (۸۹) شلر مرتبط است، نظریهای كه در مركز متافیزیك وی، جای دارد. (۹۰) اگرچه نظریه معرفتشلر (نظریه عوامل ایدهای و واقعی) نظریهای «دیالكتیكی» نیست، نظریهای دینامیك است. به نظر او، هر چیز كه تاریخی است، «ناقص» است «وفقطدرپایانتاریخ، كاملمیشود».
«ارزشهای متافیزیكی مربوط به هر عصری، آگاهی تاریخی و فردی متعلق به همان عصر را تشكیل میدهد و نیازمند به یك «شدن بیپایان» (۹۱) است تا به خصائص ذاتی و كامل، نائل آید. (۹۲) به طور خلاصه، نظریه شلر هر دو جنبه وجود شناختی و غایتشناختی را داراست. (۹۳) در توجه به جنبه وجود شناختی، «روح» را ذات انسان میداند و مفهوم معرفت را به آن مربوط میكند. در عطف نظر به جنبه غایتشناختی، «روح» را ناتوان مینامد و آن را به نیروهای حیاتی یا ذاتی مرتبط میكند: یعنی محتوای معرفت، دارای مقوله وجود شناختی است و شكل معرفت، یك مقوله غایتشناختی است. (۹۴)
انواع معرفت و طبقه بندی آن
در فلسفه به انحاء گوناگون، معرفت را تعریف كردهاند، اما از دیدگاه جامعه شناسی معرفت، مفاهیمی چون تفكر، آگاهی، ایدئولوژی، جهانبینی، باور، عناصر فرهنگی، هنجارهای ارزشی، احساسهای روانی و نگرشها و ویژگیهای شخصی را شامل میشود. (۹۵) واژه آلمانی معادل معرفتیعنی ’ Wissen ش همین وسعت معنایی را دارد، بر خلاف واژه انگلیسی آن، .(Knowledge) معمولا نظریه پردازان (مانند ماركس، مانهایم و دیگران) به تمام این گستره معنایی، توجه نكردهاند بلكه هر كدام، بخشی از آن را مورد مطالعه و بررسی قرار داده، سپس نتایجحاصل آمده را به كل حوزههای معرفتی، تعمیم دادهاند. برای مثال، ما نهایم در كتاب خود (۹۶) به بررسی معرفتسیاسی پرداخته است، اما ماكس شلر در تحلیل جامعه شناختی خود در باب معرفت، به دلیل اجتناب از چنین مغالطههایی، تفاوتگذاری و طبقهبندی بین سطوح مختلف معرفت، انجام داده است.
نخست، او بین شكل و محتوای معرفت فرق گذاشت. در مرحله بعد، بین «جهانبینی نسبتا طبیعی» (یعنی آگاهی خود به خود و عموما غیرصریح) و «جهانبینی مصنوعی یا تعلیمی» یا به تعبیر دیگر بین «جان گروهی» و «روح گروهی» تفكیك قائل میشود. مفهوم دوم یعنی «روح گروهی»، برای اشاره به گستره «تصنعی» است كه شامل افسانه و اساطیر، معرفت مضمر در زبان طبیعی روزمره، معرفت دینی، معرفت عرفانی، معرفت فلسفی، معرفت اثباتی (علم) و معرفت تكنولوژیكی میشود. (۹۷) شلر در آثار دیگرش، این معارف را تقلیل میدهد و سه معرفت را مطرح میكند: دین، فلسفه و علم اثباتی. نظریههای مختلفی قبل و بعد از شلر، به انحاء مختلف، معرفت را طبقهبندی كردهاند، اما به نظر بسیاری از جامعه شناسان و فیلسوفان، نظریه شلر در تقسیم بندی معرفتها، مناسبترین نظریه است (۹۸) و برخی آن را بزرگترین دستاورد این حوزه معرفتی دانستهاند. (۹۹) یكی از جامعه شناسان معرفت، نوع چهارمی برای معرفت قائل شده است و در انتقاد از نظریه شلر در این مورد میگوید، در بیانی كه شلر درباره قلمروهای معرفت ارائه كرده است، هیچ جایگاه معینی (مشخصی) برای معرفتسیاسی (۱۰۰) وجود ندارد. اگرچه ممكن است گفته شود، این قلمرو به وسیله قلمروهای دیگر تحت پوشش قرار میگیرد، این قلمرو مهم و بحثبرانگیز، علیالخصوص برای جامعه شناسی معرفت، باید جایگاه خاص و مشخصی را اشغال كند. این امر، محققان را قادر میكند تا تحلیل و نتیجهگیری دقیقتری، ارائه كنند. (۱۰۱) همین نویسنده، در جایی دیگر، از این موضع منتقدانه خود دفاع میكند و به چهار قلمرو معرفتی مذهب، فلسفه، علم و ایدئولوژی قائل میشود «چهار قلمروی كه اساسا و ذاتا متفاوتند و تفاوت آنها واقعی است و عینی و نه تعریفی، سلیقهای و ذهنی. به بیان دیگر تقسیم آنها در عین است و نه در ذهن.» (۱۰۲) با وجود این، به نظر میرسد كه شلر از مساله ایدئولوژی و معرفتهای سیاسی غفلت نكرده بود، زیرا او ایدئولوژی را معرفتی كاذب میدانست كه منافع طبقات را توجیه عقلانی میكند، معرفتی كه حاكی از ساحت مطلق نیست. (۱۰۳)
اصول موضوعه جامعه شناسی معرفتشلر
جامعه شناسی معرفتشلر، بر تعدادی اصول موضوعه وجود شناختی (۱۰۴) مبتنی است كه برای روشنی و وضوح بیشتر نظریه او، به بیان اجمالی آنها میپردازیم. یكی از این اصول و نخستین اصل موضوع آن است كه معرفت انسان به عضو جامعه بودن، معرفتی تجربی نیستبلكه معرفتی پیشین (۱۰۵) است. بنابراین معرفتهای اولیه ما، معرفتهاییاند كه از لحاظ اجتماعی شكل و سازمان یافتهاند. (۱۰۶) اصل موضوع دوم را میتوان چنین شرح داد: «روابطی كه از مشاركت در آگاهی مشترك لازم میآید به «ساختار ذاتی گروه»وابسته است و آنها را توسط نمونههای مثالی، (۱۰۷) میتوان فهم كرد. بنابراین، فهمیدن این «ساختار ذاتی» اساسا از طریق تاویل (۱۰۸) امكان دارد زیرا آنچه كه فرایند فهمیدن، به خودی خود متضمن آن است، اساسا انتقال معنا (۱۰۹) است» (۱۱۰) .
«شلر، عقیده داشت كه كاركردهای موروثی برای كسب انواع خاصی از معرفت» بوجود میآیند و تفاوتهایی كه بر حسب تولیدات فرهنگی، در جوامع وجود دارد، بیش از آنكه بر تفاوتهای اجتماعی موجود در میان طبقات مبتنی باشد بر این «استعدادهای»فطری [یا: ذاتی] مبتنی است.
این نظر شلر، كه بنیان اصل موضوع دوم است، او را به تفكیك مهمی بین دو مقوله اساسی جامعه شناسی معرفت، یعنی «روح گروهی» و «شعور گروهی» (۱۱۱) رهنمون ساخت. (۱۱۲) «روح گروهی» در واقع، «جهانبینی نسبتا طبیعی» است... و مركب است از ترانههای محلی، (۱۱۳) زبان محلی، (۱۱۴) آداب و رسوم، (۱۱۵) عرفیات (۱۱۶) و دینهای عامه پسند (۱۱۷) و مانند آن در یك جامعه. «شعور گروهی» چیزی كه شلر آن را «جهانبینیهای مصنوعی» (۱۱۸) یا «جهانبینیهای تعلیمی» (۱۱۹) مینامید شامل فرهنگ نسبتا پیچیده و نظام یافته، دولت، حقوق، زبان فرهیختگان، فلسفه، هنر و علم است كه «بر بالای» روح گروهی ساخته میشود. شلر گمان داشت كه جامعه شناسی معرفتبه طور عمده، با شعور گروهی، یعنی معرفتی كه نخبگان فرا میآورند، ارتباط دارد...» (۱۲۰) شلر نحوه ارتباط این دو دسته معرفت را یعنی جهانبینی نسبتا طبیعی (روح گروهی) و جهانبینی نسبتا مصنوعی (شعور گروهی) باچیزی به نام فرایند كاركردی شدن (۱۲۱) توضیح میدهد. البته این فرایند، بر حسب انواع معرفت و شناخت جوامع و میزان تاثیر و تاثر بین آنها، دارای جریان و روند متفاوتی خواهد بود. اما شلر، فرایند كاركردی شدن را دارای دو جنبه میداند:
«جنبه نخست آن، این است كه اگر چه جوامع مختلف، واقعیت را به طور متفاوت در مییابند، هر تصوری از واقعیت میتواند درستباشد، زیرا آنها از چشم اندازههای مختلف به یك واقعیت غایی (۱۲۲) مینگرند. از این رو، اوضاع و احوالی كه معرفت در آن ایجاد میگردد بر اعتبار آن هیچ تاثیری ندارد، گرچه آنها، موضوعات معرفت را بر میگزینند» (۱۲۳) .
جنبه دوم فرایند كاركردی شدن، اعتقاد به وجود قلمروی از اندیشههای ابدی است كه «به تمام فرایندهای كاركردی شدن در تاریخ، اعتبار حقیقی (۱۲۴) و وحدت غایی (۱۲۵) میبخشند كه این اندیشههای ابدی خود، در لوگوس ابدی موجود در فراسوی تاریخ، ریشه دارند» (۱۲۶) .اكنون میتوان اصل موضوع سوم را بیان كرد و آن كه یك قانون معرفتشناسی تلقی میشود این است كه «ساختار ثابتی از معرفتبه واقعیت وجود دارد كه در همه قلمروهای معرفت انسانی گسترده است» و بخش ثابت ذهن انسان را تشكیل میدهد.
محتوای این بخش ثابت، ممكن است كه در طول تاریخ نظم و نسق دوبارهای یابد، اما همچنان غیر قابل تقلیل بوده، باید به طور خاص و جداگانه تلقی گردد. شلر در این بخش ثابت، پنج قلمرو مستقل و جداگانه را شناسایی میكند كه هیچگاه قابل تقلیل نیستند. بنابراین، محتوای این معرفتها دستخوش تعین اجتماعی نمیشود بلكه صور (اشكال) آنها به وسیله ساختار جامعه، ضرورتا مشروط و مقید میگردد. (۱۲۷)
بنیان معرفتی این نظریه
قانونی كه شلر، مدعی كشف آن بود، عبارت است از اینكه بین عوامل واقعی و عینی خارجی زندگی انسانی از یك سو و عوامل واقعی معنوی و ذهنی زندگی از سوی دیگر، ارتباط خاصی برقرار است. كیفیت و ماهیت عوامل معنوی و ذهنی را ساختار «معنوی» و ماهیت عوامل مادی و واقعی عینی را، ساختار «سائقی»مینامد. (۱۲۸)
توضیح آنكه، روح (۱۲۹) عبارت است از جنبه معنوی حیات انسانی و فقط «كیفیت» خاص محتوای ذهنی را تعیین میكند، اما قادر نیست آن را بوجود آورد بلكه وجود یافتن آنها فقط توسط عوامل سائقی حیات، مقید و مشروط شده و خارجیت و تحقق مییابد. شلر، آن دسته از عوامل را كه بر «روح» تاثیر میگذارند، عوامل ایدهای یا آرمانی (۱۳۰) و آن گروه كه بوجود آورنده محتوای آن است، عوامل واقعی (۱۳۱) مینامد.
درمعنایی كه شلر برای این دو اصطلاح قائل شده است، عوامل آرمانی، روبنا (۱۳۲) و عوامل واقعی، زیر بنا (۱۳۳) قلمداد شدهاند. (۱۳۴) «اندیشه از هر نوع كه باشد، فقط تا آن اندازه كه با علائق، سوائق و سائقها یا گرایشهای جمعی متحد شده باشد...
میتواند كسب قدرت كرده یا امكان تحقق و وجود عینی پیدا كند.» (۱۳۵) اندیشه نمیتواند چیزی خلق كند، یعنی قدرت عینیتبخشیدن به خود را ندارد، «فكر به طور كلی كاملا بیجان است، هر چه اندیشه، «نابتر» باشد سترونتر است... عمل لوتر در كوبیدن نود و پنج تز خود بر سر در كلیسای «وینتبرگ» نمیتوانستبه خودی خود، جنبش اصلاح دینی را موجب شود، فقط با حمایتشاهزادگان منطقهای بود كه طغیان پروتستانی توانست پیشرفتی حاصل كند. (۱۳۶) به بیان دیگر، رافائل (۱۳۷) به یك قلمو نیاز دارد یعنی اندیشهها و تصویرهای هنرمندانه او بتنهایی نمیتوانست تابلوی نقاشی مریم مقدس را خلق كند. یعنی رافائل برای ایجاد كارهای هنری خود به حامیان اجتماعی و سیاسی، نیاز داشت. (۱۳۸)
اكنون معلوم میشود كه چگونه جامعه شناسی معرفتشلر، در تحلیهای پدیدار شناسانه او ریشه دارد. كوشش او این بود كه چگونگی روابط پنهانی معرفتشناسی و وجود شناسی موجود در میان انسانها را تبیین كند، همچنین تبیین كند كه چگونه این روابط بر حسب تعین اجتماعی (۱۳۹) خود، جرح و تعدیل میشوند.برای این كار، شلر بین تصور ماركسی (۱۴۰) از آگاهی كه به لحاظ اجتماعی تعین یافته است و نوعی نظریه ایده آلیستی معرفت، به نحوی مصالحه و آشتی برقرار كرد، زیرا او به جای آنكه به یك عامل ساختاری مانند روابط تولید (۱۴۱) توجه كند، بر مشاركت عوامل معنوی و مادی یا واقعی (۱۴۲) تاكید كرد. به عقیده او، عوامل معنوی و مادی به طور مشترك، باعث تعین معرفت میشوند.
توصیف جامعه شناسانه شلر از ذهن و عین
واقعیتها از روند ضروری، خشك و غیر قابل انعطاف خود پیروی میكنند، جریانی ضروری كه از دیدن نقطه نظرهای مفاهیم ذهنی انسانی، «كور» است و این همان «سرنوشت» (۱۴۳) است. اكنون، انسان چه میتواند بكند و چه میتواند بداند؟ انسان، در ذهن خود، فقط قادر به گمان كردن و تفكر است و همچنین میتواند به نوعی پیش بینی فرضی و امكانی دست زند، ولی حوادث آینده را نمیتواند محاسبه كند. انسان، همچنین میتواند با ارادهاش، به طور موقت جلوی یك حالتیا فعلی را بگیرد و از بوجود آمدن آن جلوگیری كند یا به عنوان یك كاتالیزور (عامل)، حركتسلسله واقعههای در حال گذر را سریعتر یا كندتر كند. از طریق توسعه تاریخی این چهار چوب عوامل واقعی و ایدهای (معنوی) است كه روحهای گروهی و فردی (فرهنگها)، متعدد و متنوع میشوند. در اینجا، به نسبی شدن افراطی معرفت در دیدگاه شلر بر میخوریم. به نظر او، «ذهن [روح گروهی یا فردی] از پیش و فقط در یك تنوع عینی گروهها و فرهنگهای گوناگون و بیپایان بوجود میآید.» یك قانون «عمومی» ناظر به ساختار و شیوه، در یك مفهوم عینی و ملموس، فقط بر تفكرات یك گروه سایه افكن میشود. شلر با گفتن این سخن، با اندیشه یك دستگاه استدلال یا تفكر ثابت و فطری كه نهضت روشنگری و كانت را تداعی میكند مخالفت میورزد. شلر به تبدیل یافتن ساختار پیشینی تفكر و نه انسجام آن، آنچنان كه كانت در نظر داشت توجه كرد. (۱۴۴) او برای معرفت، مجموعهای كلی از مقولات فطری قائل نبود. به نظر او «تاریخ عبارت است از تلاش فرهنگهای گوناگون برای نزدیك شدن به یك سلسله مراتب آرمانها و ارزشها» (۱۴۵) .
اما این نسبیت و تغییر و تحول خاصی كه او در میان ارزشها و حقایق جاری میدانست، چه طبیعت و ماهیتی دارد. «تغییرهایی كه در شكل تفكر یا نگرش رخ مینماید، مانند تبدل از «ذهن ابتدایی» ... به یك وضعیت متمدن تفكر انسانی و بنابراین از اصول دیگر و هویتخاصی، پیروی میكند. تغییرهایی در اشكال خلق و خوها... ; تغییرهایی در احساسهای هنرمندانه...; تغییرهایی از جهان ارگانیستی ابتدایی غربی كه در قرن سیزدهم توسعه یافتبه سوی یك جهانبینی مكانیستی...; تغییرهایی از شكل كاملا منطقی تكنولوژی به سوی یك تكنولوژی كاملا پوزیتیویستی این تغییرها دارای درجات مختلفی از حیثبزرگی و اندازه است البته نه فقط از حیثبزرگی و اندازه» (۱۴۶) .
در تداوم تاریخ به دست گروههای مختلف اجتماعی، ساحت متافیزیكی و مطلق ارزشها نیز تحت تاثیر قرار میگیرد. «به دلیل مجموعه شرایط منحصر به فرد، فرهنگهای مختلف و متمایز هر یك جنبههای بخصوصی از قلمرو ارزشها را بسط میدهند و به این وسیله از برخی لحاظ به نمونههای كلاسیك و مدلهای منحصر به فرد، بدل میگردند. نسبی بودن تاریخی و جامعه شناسانه هنجارها، مقاصد و محصولات جامعه در زمینه دین، فلسفه، قانون و هنر فقط بیانگر نسبیت افقهای خاص، در متن قلمرو مطلقند، زیرا هر یك از این افقها، نمایانگر مشاركت در عقل (۱۴۷) ابدی و عینی، از پارهای جهات است. اگر همه فرهنگهای گذشته، حال و آینده در نظر گرفته شوند، لوگوس میتواند به شكلی چنان كامل بیان شود كه تحقق یك افق جامع، ممكن شود. به زعم شلر، تنوع فرهنگها، همچون «وحدت با معنای یك پرده نقاشی پرشكوه و عظیم» است، آنها در كلیاتشان، واحدهای شبكه متكثر نظام مطلق و جاودانه ارزشها و افكارند. تاریخ، به طور كلی، شكل تصادفی تحقق وجود است» (۱۴۸) .
ماهیت عوامل واقعی
این سوال مطرح است كه آیا عوامل واقعی، از حیث میزان و نوع كاركرد خود، ثابت و بدون تغییرند یا اینكه فی نفسه، در داخل مجموعه خودشان، متغیرند؟ شلر هر نوع اندیشه ثبات را به شدت، رد میكند و معتقد است كه در سه مرحله اصلی فرهنگ یعنی مرحله شكوفا شدن، مرحله تحقق و به ثمر رسیدن و مرحله انحطاط و افول كارآیی و قابلیت عوامل واقعی، در مقابل «كنترل و هدایت نفوذ و تاثیر روح، متحمل نوعی تغییر میشود. در مرحله اول یعنی مرحله شكوفایی فرهنگ، عامل معنوی، پرنفوذتر است، در حالی كه در حالت تحول به سوی انحطاط فرهنگ، «قضا و قدر» عواملی واقعی، رو به افزایش میرود. در ساختار عوامل واقعی نیز، هیچ بخش ثابتی وجود ندارد تا به عنوان یك عامل تعیین كننده مستقل، در تاریخ انسانی، جاودانه تلقی شود. به دیگر سخن، در میان سه عامل واقعی كه عبارتند از خویشاوندی (خون و نژاد)، سیاست و اقتصاد هیچكدام از آنها بتنهایی موجود نیست كه بتواند در سرتاسر تاریخ، به صورت یك «متغیر مستقل» باشد. (۱۴۹)
چگونگی ارتباط عوامل واقعی و عوامل ایدهای
ماكس شلر، در نظریه خود در مورد عوامل آرمانی و عوامل واقعی، برای هیچكدام از این دو دسته عوامل، نقشی یكطرفه و تعیین كننده، قائل نشده است. از یك طرف، ذهن و اراده انسانی، فقط قابلیت «كنترل و هدایت» را دارد. اندیشهها و ایدهها هرچه باشند اگر هیچ نیرو، منفعت، شهوت یا سائقی را با خود همراه نكنند و كار و وظیفه آنها در نهادهای اجتماعی عینیت پیدا نكند، در جریان واقعی تاریخ، بیمعنا و پوچ خواهند بود و هیچ چیزی به نام «زیركی اندیشه» (۱۵۰) آنچنان كه هگل فرض میكرد در كار نیست كه یك اندیشه را قادر كند تا علی رغم علائق و عواطف عینی و واقعی، مطرح شود و به كنترل و هدایت آنها بپردازد. (۱۵۱) از سوی دیگر، عوامل واقعی نیز، كاری غیر از رها كردن یا محدود كردن شیوه و اندازه تاثیر قدرتهای معنوی نمیكنند و به هیچ وجه، این عوامل به طور صریح و آشكار، معنویت را تعیین نمیكنند. مشابهتهای موجود بین این دو دسته عوامل، سبب نمیشودكه یكی از این ساختها، آن دیگری را از حیث ماهیتشكل دهد. (۱۵۲) شلر بعد از این بیان، نكته مهمی را خاطر نشان میكند و آن اینكه این توافقها و تشابهها، از این واقعیتسرچشمه میگیرد كه «ساختارهای معنوی (۱۵۳) عالیتر، در یك عصر یا گروه كه به وسیله آنها، تاریخ عوامل واقعی «راهنمایی» و «هدایت» میشود و بر طبق آن، در قلمروی كاملا متفاوت از تاریخ تفكر، (۱۵۴) محصول كارها تحقق مییابد، یك چیز [واحد]ند و عبارت از همان ساختارها است.» (۱۵۵)
چگونگی تبدیل یك ساختار معنوی به ساختار معنوی دیگر
نظام فكری شلر، نمیتواند نیرو و قدرتی را كه هگل برای روح ناب (۱۵۶) قائل بود، قبول كند و نیز هرگونه مداخله الهی (۱۵۷) را مجال نمیدهد. از طرفی، عوامل واقعی نیز نمیتوانند تبدیل و تبدل بنیادی، ایجاد كنند زیرا، در غیر این صورت، معنویت چه از حیثشكل و چه از حیث محتوا، به عنوان تاوان قبول تعین بلا منازع برای عوامل واقعی، نابود خواهد شد، پیشنهادی كه شلر به هیچ وجه، مهیای پذیرفتن آن نیست. (۱۵۸) یگانه راه حلی كه برای این مشكل، معقول به نظر میرسد، راه حلی است كه از دو امر تشكیل میشود: اول آنكه، بین ساختار معنوی نه روح و مجموعه عوامل واقعی، رابطهای دیالكتیكی و ریشهای در نظر بگیریم; دوم آنكه، نقش و موضعی برای «نخبگان» (۱۵۹) ، در این تبدیل و تبدل، قائل شویم. (۱۶۰)
دورانهای تاریخی
گرایشهای گوناگون و متعدد درصدد آن بر آمدند كه به هر یك از عوامل واقعی خویشاوندی، سیاست و اقتصاد ارزش مطلق و همه جایی (در هر عصری و هر منطقهای) بدهند و در سایه این گرایشها و اندیشهها، ملیت گرایی، (۱۶۱) سیاست گرایی (۱۶۲) و اقتصاد گرایی (۱۶۳) پدیدار شد. (۱۶۴)
ماكس شلر، در مخالفتبا این اندیشههای جزمی و مطلق، سه مرحله را از هم متمایز گردانید: (۱۶۵) الف) مرحله تفوق عامل رابطه خونی; (۱۶۶) ب) مرحلهای كه در آن، برتری و تفوق با عاملقدرت سیاسی است و عامل خونی و نژادی كم اهمیت میشود; ج) مرحله تفوق عامل اقتصادی بر عامل سیاسی. البته شلر، خود بلافاصله توضیح میدهد كه چگونه پیشفرضهای او، در باب انسجام فرهنگی و بسته بودن هر یك از مرحلهها از حیث زمان و مكان، صرفا یك «تجربه فكری» (۱۶۷) است، یعنی این پیشفرضها در اصطلاح روش شناختی بر نمونههای مثالی، مبتنی است. (۱۶۸) پس از آنكه شلر، قانونی را پایهگذاری كرد كه بر نظم عوامل علی حكومت میكند، با نظریههای دیگر مخالفت كرد و به طور مشخص با تفسیرهای گوناگون كه یا یك عامل را در همه تاریخ مهم دانستند (مانند تفكر ماركس و ماتریالیسم تاریخی) یا آنها كه برای تاریخ مراحلی قائل شدهاند كه در هر دورهای معرفتی، بر اریكه برتری بوده و سپس اجلش فرا رسیده، و نوبت را به شكلی دیگر از معرفت وانهاده است، موافق نبود. (۱۶۹)
شلر، بر اساس این تفكیك و تحلیل خود از عامل مسلط بودن عوامل واقعی خویشاوندی، سیاست و اقتصاد به نقدی تمام عیار از پوزیتیویسم كنتی در باب مراحل سه گانه تاریخ دست میزند. تحلیل كنت عبارت بود از یك سیر به هم متصل معرفتبشری كه در هر مقطعی از تاریخ، تغییر اسلوب و روش میدهد و از معرفت دینی به معرفت فلسفی و از معرفت فلسفی به معرفت علمی (علم اثباتی) انتقال یافته است; شلر نشان میدهد كه این صحیح نیست و دارای اشكالهای متعددی است; از جمله اشاره میكند كه این معرفتها، دارای خاستگاههای كاملا متفاوت است و از حیث هدف و روش و ویژگیهای دیگر كاملا با هم فرق دارند. از طرفی، كنت فقط در مورد اروپا، تحقیق و تحلیل كرده بود اما نتیجه آن را در مورد همه عالم، صادق دانسته بود! (۱۷۰) به عقیده شلر، با بررسی مراحل تاریخی و تفكیك مراحل مختلف آن، میتوان برای تحلیلهای ماركس درباره دوران معاصر، توجیهی پیدا كرد زیرا، در دوران جدید، عامل اقتصادی، جای «تمایل به قدرت» را كه به جامعه فئودال تعلق داشت، گرفته است. لیكن، ادعای ماتریالیسم تاریخی در مورد تعمیم تاریخی، صحیح نبود زیرا، ماتریالیسم تاریخی در این فرض كه یك متغیر مستقل یعنی روابط تولید در سرتاسر تاریخ، یكه تاز است، بر خطا بود. (۱۷۱)
در واقع، سه مرحله وجود داشتنه یك مرحله در تمام تاریخ آنچنان كه ماتریالیسم تاریخی میپندارد و آن سه مرحله نیز به طریقی كه اوگوست كنت ترسیم میكرد به صورت خطی و استكمالی نبود بلكه همه انواع عرفتبه دلیل وجود سوائق آنها در جامعه، همیشه وجود دارند، ولی تركیب عوامل واقعی و ایده آل (كیفیت ارتباط ساختار سائقی و ساختار معنوی)، در هر زمان و مكان، یكی ازآنها را به عرصه آورده، بر اریكه تفوق مینشاند.
عبدالرضا علیزاده
ماكس شلر (۱) در سال ۱۸۷۴ در شهر مونیخ زاده شد. (۲) اجداد پدرش را میتوان تا قرن شانزدهم دنبال كرد; آنان اغلب از حقوقدانان و روحانیان پروتستانی شهر باواریا (۳) بودند. با وجود این، مادرش یهودی تبار بود. از این رو، تصادم و برخورد بین سنتهای دینی و فرهنگی در فضای خانوادگی او را علتبرخی از كششها و تمایلهای موجود در شخصیت و آثار او دانستهاند. شلر در دانشگاه ینا (۴) پزشكی و فلسفه خواند، جایی كه رودلف ای كن (۵) فیلسوف برجسته ایدهآلیست و مدافع لیبرالیسم فرهنگی پروتستانی مهمترین معلم او بود.
نخستین كار شلر، رسالهاش در ۱۸۹۹ بود، رسالهای كه آشكارا از ای كن متاثر بود. (۶)
او در سال ۱۹۰۱ به مقام دانشیاری غیر رسمی در دانشگاه ینا رسید. در ۱۹۰۷ به دانشگاه مونیخ رفت، جایی كه تفكر او شروع به شكلگیری كرد و روش پدیدار شناسی را فرا گرفت. در آنجا، توانست در سخنرانیهای فرانس استاد ادموند هوسرل (۸) حضور یابد و با مریدان هوسرل حشر و نشر داشته باشد. اندیشههای پدیدار شناسانه، توجه شلر را به خود معطوف داشت. هر چند او هرگز یك پدیدار شناس تمام عیار نبود، نفوذ و تاثیر آراء و اندیشههای برنتانو و هوسرل، در همه آثارش دیده میشود.
پس از یك دوره كوتاه تدریس در دانشگاه مونیخ، شلر از تدریس كناره گیری كرد. (۹)
به تعبیر برخی از نویسندگان، دوره دوم زندگی علمی ماكس شلر از همین زمان، آغاز شد زیرا، در همین دوره بود كه او هم پیشنویسها و هم متون نهایی برخی از مهمترین آثار خود را نگاشت. در دوران جنگ اول جهانی، شلر به دفاع از موضع آلمان در جنگ پرداخت و كتب و مقالات متعددی در این باره و با گرایش ملیت گرایانه نوشت. (۱۰)
یكی از آثار شلر در این دوره، كتابی استبا عنوان صورتگرایی در اخلاق و اخلاق مادی ارزشها; (۱۱) او در این كتاب، شرحی پدیدار شناسانه و مفصل در باب قلمرو ذوات (جواهر) و ارزشهای دینی بدست داد. به نظر او، هر انسانی باید آن جواهر و ارزشها را دریابد، زیرا قلمروی است كه از بن و ریشه با جهان تجربی، متفاوت است. پس از جنگ، در ۱۹۱۹ برای تدریس فلسفه و جامعهشناسی دعوت میشود كه در همین زمان به شرح و بسط جامعهشناسی معرفت اشتغال داشت. (۱۲) از سال ۱۹۲۴ دوره سوم فكری و علمی شلر آغاز میشود. او بتدریج، اعتقادش را به مذهب كاتولیك از دست داد و سرانجام كلیسا را ترك كرد. این تحولات فكری و جدوجهدها، در آثاری شرح داده شده و انعكاس یافته است. (۱۳) پس از مرگ شلر (۱۹۲۸) مدتها از او و اندیشهاش غفلتشد تا آنكه پس از جنگ جهانی دوم، اقبال به پدیدار شناسی و اگزیستانسیالیسم در فرانسه، باعث توجه جدی به آثار او شد. شلر تا همین اواخر، در كشورهای آنگلوساكسون، كم شناخته شده بود، مگر در میان محققان علاقهمند به جامعهشناسی معرفتیا عالمان الهیات و فیلسوفان.
سرانجام، ترجمه برخی از آثار و نوشتههای او، علاقه عالمان علوم اجتماعی را بیشتر برانگیخت.
جامعه شناسی فرهنگی و جامعه شناسی واقعگرا (ناب)
به عقیده شلر، دانش جامعه شناسی از دو بخش تشكیل میشود; بخشی را جامعه شناسی فرهنگی (۱۴) مینامد و بخش دیگر را جامعه شناسی واقعگرا یا جامعه شناسی ناب، (۱۵) نام مینهد. جامعه شناسی واقعگرا به مطالعه «عوامل واقعی» میپردازد. «علمی كه بدین سان تاسیس میگردد، علمی غیر هنجارمند است (۱۶) كه سر و كارش با هم شكلیها و انواع است (از گونه میانگین و «ساختیافته» یا انواع آرمانی) اگر چه ارزشها و هنجارها میتوانند به عنوان عوامل علی مورد بررسی قرار گیرند كه بررسی تحلیلی و علی از محتواهای عینی و ذهنی زندگی بشری است» (۱۷) . نظریه شلر در مورد جامعه شناسی فرهنگی و جامعه شناسی واقعگرا، بر نظریهای در باب انگیزه انسانی مبتنی است. جامعه شناسی واقعگرا، جامعه شناسی عوامل واقعی یا زیر بنای محتوای حیات انسانی است و جامعه شناسی فرهنگی كه با عوامل معنوی [یا: ایدهای] مرتبط است، بر نظریهای در باب فكر (تفكر) انسانی، بنا نهاده شده و نوعی رو بنای محتوای حیات انسانی است. شاید بتوان به نحو روشنتری گفت كه جامعه شناسی واقعی به بررسی رفتار واقعی و تحقق یافته موجودات انسانی میپردازد و جامعه شناسی فرهنگی، الگوهای ایده آل یا مثالی (۱۸) را كه انسانها، كنشهای خود را بر اساس آن مشخص میكنند، مورد بررسی قرار میدهد; الگوهایی كه از فرهنگی به فرهنگی دیگر، دیگرگونند. (۱۹) «تفاوت این دو حیطه، نه تنها روششناسانه بلكه هستی شناسانه است. عوامل واقعی (نژاد و خویشاوندی، سیاست و اقتصاد) زیر بنایند، در حالی كه عوامل فرهنگی (مذهب، فلسفه، ما بعد الطبیعه و علم) روبنایند. هدف جامعه شناسی كشف قوانین تعامل میان این عوامل آرمانی و واقعی در یك توالی تاریخی خاص است.» (۲۰) كلیت و محتوای یك گروه انسانی بر اساس این تعامل (تعامل بین این دو دوسته عوامل)، شكل مییابد. شلر مدعی است كه قوانین حاكم بر تحول كیفیات خاص شكل گیری عوامل آرمانی و واقعی را یافته است. قانونی كه از آن سخن میگوید، قانون تعامل عوامل آرمانی و واقعی است، همچنین تعامل بین ساختهای ذهنی یا فكری و ساختهای سائقی نیز مورد توجه است. با كمك احتمالات تحلیلی و بكارگیری تیپهای مثالی، بررسی میشود كه این عوامل در جریانهای تحولات اجتماعی، در سیر تاریخی اجتماعات به چه میزان دخالت و تاثیر دارند. (۲۱)
ماكس شلر و جامعه شناسی معرفت
وقتی فیلسوف پدیدار شناس به مطالعه رابطه بین ذهن و جامعه میپردازد، نمیتوان از او انتظار داشت كه پیشینههای فلسفی خود را نادیده بگیرد یا اینكه تحقیق تجربی را مهمترین كار خود قرار دهد و یافتههایش را از مشاهداتش اخذ كند. (۲۲) چه این خصیصه را مربوط به ماهیت پدیدار شناسی بدانیم و چه آن را از خصائص متفكران آن دوره، این امر غیر قابل انكار است كه دانشمندانی چون شلر، در گرایش به جامعه شناسی، ایدههای فلسفی خود را كنار نگذاشتند و حتی این كار را نادرست میدانستهاند. او، در مقالهای كه در رد پوزیتیویسم كنت و قانون مراحل سه گانه معرفتی او نگاشت، با صراحت تمام، جامعه شناسی معرفتخالص را رشتهای از معرفتشناسی (۲۳) قلمداد میكند (۲۴) و خود نیز در نظریه پردازی همین اعتقاد را در عمل نشان میدهد و نظریه جامعه شناسی معرفتخود را بر تعابیر و مفاهیم فلسفی و عرفتشناختی، بنا میكند. در حالی كه، برخی از جامعه شناسان با اقرار و پذیرش رابطه تنگاتنگ عرفتشناسی و جامعه شناسی معرفت، تابعیتیكجانبه یكی از این دو دانش را از دیگری، ناممكن میدانند، زیرا وجود معرفتهای جمعی، مسائل جدیدی را برای معرفتشناسی مطرح میكند كه سابقه نداشته است. (۲۵) به اعتقاد بعضی از متفكران، جامعه شناسی معرفتباید خود را از هرگونه پیشداوری چه فلسفی و چه علمی رها كند تا بتواند به مطالعه واقعی مقولههای معرفتی نائل آید. در مقابل عدهای هیچ علمی را فارغ از پیشفرض (۲۶) و اصل موضوع (۲۷) نمیدانند. در هر صورت، دو نگرش عمده مشاهده میگردد كه ریشه در باورهای مربوط به فلسفه و روش جامعه شناسی دارد یكی به توصیف و فهم پدیدههای واقعی و عینی با روش تجربی و حداقل روشی كه قابل اندازهگیری و آزمایش باشد، بیشتر تمایل دارد و دیگری فهم هر پدیدهای را متناسب با نوع و ماهیت آن پدیده، در نظر میگیرد و منكر اعتبار یك روش واحد برای هر نوع پدیده یا همه انواع پدیدههاست. نظریههای تفهمی، درون بینی، شهود پدیدار شناسانه از همین نوع اخیر هستند.
اهداف شلر در توجه به جامعه شناسی معرفت (۲۸)
۱. او با مفهوم عقل به آن صورت كه دارای صور و اصول مطلق و از نظر تاریخی ثابتباشد، مخالفت كرده، در بررسیهای جامعه شناسی معرفتخود، متغیر بودن معرفت را نشان میدهد. برای مثال، به عقیده او منطق جهات كانتی، فقط نماینده تفكر اروپایی به شمار میآید، نه آنكه، مقولههایی با اعتبار جهانی و كلی باشند. (۲۹)
۲. شلر در صدد كشف جریان تحول معرفت در طول تاریخ و همچنین اشكال گوناگون قابل تمایز معرفتبوده است.
۳. او میخواست تفكر ما بعدالطبیعه واقعی را ترسیم كند و آن را از نو دارای اعتبار كند. از این رو، به مقابله با رمز و رازگویی، تاریك اندیشی، پوزیتیویسم و تعصبات سازمانهای دینی پرداخت.
۴. یكی از اهداف او، مشخص كردن عوامل موثر بر علیت تاریخی بود تا از این طریق، بر جزء نگری (یا تحلیلهای یكجانبه) نظریههای طبیعت گرایی، تعین اقتصادی (ماركسیستی)، تصورات ایدئولوژیكی (هگلی) و علمی یا فكری (كنتی) غلبه كند.۵. شلر اهمیت فن آوری جدید و كنترل جهان را درك میكرد و یك طرح جدید را در جهت وحدت بخشی به معارف انسانی ضروری میدانست; طرح او این بود كه معرفتی كه در جهان مادی مفید بود با معرفتی كه در متن عقل سلیم، انسان دارای فرهنگ میآفریند، هر دو تحت هدایت معرفت ما بعدالطبیعی رستگار كننده، قرار گیرد. در یك كلام، هدف او تركیب جهانبینی یكجانبه فن سالار و پراگماتیك غرب كه دارای رویكرد ایتشناختی استبا فرهنگ معنوی شرق كه رویكرد غالب آن، رویكرد وجود شناختی استبود. ماكس شلر به روح شرقی كه مبتنی بر آزادی نفس و پذیرش انفعالی جهان است، ارج مینهاد.
دیدگاه شلر در مورد جهانبینی
نظریه او در جامعه شناسی معرفت، «از جهتی به عنوان پاسخی به نظریه «فلسفه جهانبینی» (۳۰) و یلهلم دیلتای (۳۱) بود. نظریهای كه در علوم اجتماعی و فلسفه آلمان از حدود سال ۱۸۹۰ تا ۱۹۳۰ بسیار موثر افتاده بود و كوششی بود برای نگریستن به جهان معنوی بر حسب تعداد محدودی از جهانبینیها.
این جهانبینیها، اساس همه نظامهای فلسفی را شكل میداد و ریشه در تجربه زیسته (۳۲) متفكر نیز داشت، به طوری كه، هر فلسفه یا موضع فكری را فقط به صورت بیان یكی از جهانبینیهای اساسی میشود فهم كرد و یك موضع فكری فقط تا آنجا صحیح است كه احتمالا در ارتباط با تجربه زیسته نویسنده [یا: مبدع] یا نویسندگان آن، صحیح مینماید. از این رو، دیلتای نسبیت گراییای را در سطح نظام فلسفی ایجاد كرد كه نافی حقیقت مطلق بود. شلر، اگرچه مضمون تعداد محدودی از جهانبینیها را پذیرفت، همواره مطابق با مذهب كاتولیكیاش با نوعی مفهوم حقیقت مطلق كار میكرد كه آن را جایگزینی بامفهوم دقیق از خود جهانبینی بكار گرفته بود. شلر میگوید آنچه كه دیلتای مشاهده كرده بود، در واقع، برداشتهای مصنوعیای (۳۳) ، (Bildungs Wel tanschauungen) است كه توسط نوعی فرایند فكری آگاهانه ایجاد شده است; تغییر این برداشتها طبق «طرز تفكرهای فرهنگی اساسی» جوامع جهان و به تعبیر شلر «جهانبینیهای نسبتا طبیعی» (۳۴) كه در ورای آنها واقعند، انجام میشود. این جهانبینیهای نسبتا طبیعی كه با بنیان اساسی و «اندام مند» (۳۵)
فرهنگ، ارتباط نزدیك دارند، تداوم مییابند و در نتیجه فقط به آهستگی بسیار و در طول زمان، متغیر میگردند. جهانبینی دیلتای از نظر فرهنگی، خاص و فقط با حوزه فرهنگی اروپایی مرتبط بود: آنچه مورد نیاز بود عبارت بود از یك نوع شناسی (۳۶)
گستردهتری در باب هم جهانبینیهای نسبتا طبیعی و هم جهانبینیهای نسبتا مصنوعی [یا: صناعی]. شلر معتقد استشالوده هر دوی این جهانبینیهای نسبی، نوعی جهانبینی ثابت و مطلقا نامتغیر است، جهانبینیای فراتر از تعین تاریخی و اجتماعی. در نتیجه، قلمرو مطلقی از حقیقت، فراسوی تاریخ و جامعه وجود دارد، قلمروی كه به عقیده او، آن را میتوان با شیوه پدیدار شناسانه، به عنوان ماهیت تفكر و معرفت انسانی، فهم كرد. در نتیجه، شلر به جای آنكه مانند وبر، (۳۷) تحلیل فلسفی جهانبینی را تحت علم قرار دهد، میگوید فلسفه میتواند شناخت ارزشیعینیجهانبینی را، با بكارگیری نوعی روش شناسی خاصو شیوه تحلیل ماهوی (۳۸) یعنی جامعه شناسی معرفت، بر آورد و تعیین كند. بنابراین، جامعه شناسی معرفت او تا اندازهای، از رویارویی او با نسبیت گرایی دیلتای ناشی گردید(و شكلیاز معرفتشناسی است»). (۳۹)
شلر، در بحث از فرایند كاركردی شدن جهانبینیهای نسبتا مصنوعی، یك نو شناسی از آنها تهیه كرد و ارائه داد كه ترتیب آنها از بالا به پایین بر حسب درجه تصنعی بودن (۴۰) آنهاست: (۴۱)
كمترین حد تصنع تا بیشترین حد تصنع
۱. اسطوره و افسانه (۴۲) ۲. زبان محلی طبیعی (۴۳) ۳. معرفت دینی (۴۴) ۴. معرفت عرفانی (۴۵) ۵. معرفت فلسفی متافیزیكی (۴۶) ۶. معرفت اثباتی و ریاضیات، علومطبیعی و علوم انسانی (۴۷) ۷. معرفت فنی [یا: تكنولوژیك]
در میان این معرفتها، هر كدام بیشتر مصنوعی باشد، سرعت تغییر یافتن آن نیز بیشتر خواهد بود و بالعكس. در واقع بین میزان تغییر آنها و تصنعی بودن آنها، رابطه مستقیم وجود دارد. اسطوره و افسانه كه كمترین حد تصنع را داراست و در میان این معرفتهای نسبتا مصنوعی، نزدیكترین آنها به نوعی «جهانبینی نسبتا طبیعی» تلقی میگردد، از همه كمتر دستخوش تغییر میشود، اما معرفت تكنولوژیك، كه زمینه كار یك گروه كوچك رابرت كی مرتن، (۴۹) پس از بیان این بحث، به نقد و ارزیابی آن میپردازد كه خلاصه بحث او را نقل میكنیم:
این فرضیه در مورد میزان تغییر، در بر دارنده نكتههای مشابهی با نظریه آلفرد وبر (۵۰) مبنی بر اینكه تغییر تمدنی، فراتر از تغییر فرهنگی است و فرضیه آگ برن (۵۱) مبنی این است كه عوامل مادی، بسیار سریعتر از عوامل غیر مادی، تغییر میكنند است. فرضیه شلر، علی رغم اینكه دارای محدودیتهای فرضیههای دیگرست، دارای چندین عیب و نقص دیگر نیز میباشد. او در هیچ كجا، بروشنی بیان نمیكند كه اصل و مبنای او در این طبقه بندی انواع معرفت، یعنی تصنعی بودن، بر چه چیزی دلالت میكند و مصداق عینی آن چیست. فی المثل، چرا «معرفت عرفانی»، مصنوعیتر از معرفتهای جزمی (اصول) دینی، تلقی میگردد؟... شلر جسورانه، انواع هفتگانه معرفت را از لحاظ میزان تغییر بیان میدارد ولی با این وصف، این ادعای پیچیده خود را به روش تجربی، اثبات نمیكند. با توجه به مشكلاتی كه بر سر راه آزمودن تجربی فرضیههای بسیار سادهتر وجود دارد، معلوم نیست كه با ارائه فرضیههای پیچیده و مغلقی ازاین نوع، چه بدست میآید. (۵۲)
معرفتشناسی ماكس شلر
باید دانست كه نظریه شلر در مورد روح (۵۳) و سائق (۵۴) ، نظریهای مهم است كه در همه تحلیلهای او، حاضر است. (۵۵) در بخش حیات درونی انسان، سائقههای غریزه یا قوای حیاتی، حافظه تداعی كننده، (۵۶) شعور و توانایی انتخاب، بین انسان و حیوان مشترك است. البته ماكس شلر، كار تداعی حافظه را به نحوی كه هیوم، لاك و میل گفتهاند، رد میكند و این اندیشه را كه حافظه تداعی كننده و عقل مداری (۵۷) ، وجوه تفاوت بین انسان و حیوان است، نادرست میداند. او معتقد است كه حیوانات دارای «مكانی جهانی» (۵۸) نیستند، بلكه صرفا از «مكان محیطی» یا «مكان پیرامونی» (۵۹) برخوردارند.
شلر، معتقد است كه این فقط انسان است كه میتواند از خویشتن، گامی فراتر نهد و به مطالعه و شناختن همه چیز حتی خودش، بپردازد، یعنی میتواند حتی خودش را موضوع معرفت قرار دهد. به نظر شلر، Ideation ، یعنی توانایی [یا: قابلیت] فهم ماهیت جهان كه فقط از خلال نوعی تجربه شهودی خاص و موردی انجام میشود، ویژگی عمده انسان است. اگرچه، بخش معنوی انسان(روح) تحت تاثیر بخش سائقی انسان است، ویژگی ذاتی آن ساحت معنوی، آن است كه میتواند از جهان مادی، آزاد شود و از پیوند با زندگی و فشار آن و از تمام اموری كه به حیات مادی تعلق دارد، انفكاك یابد; حتی میتواند از شعور مبتنی بر انگیزش سائقههای خود رهایی یابد. (۶۰) رویكرد معرفتی شلر آقای محمد توكل، دو نوع رویكرد معرفتی را پشت پرده همه نظریههای معرفتی دانسته است. (۶۱) نخست، رویكرد وجود شناختی (۶۲) است. در این رویكرد، معرفت قابل تحویل به روح و از آن به وجود (۶۳) تلقی میشود; یعنی آنگاه كه انسان به معرفت نائل میآید، در واقع، از طریق وجود معنوی خود به هستی میرسد و به درك واقع و اتحاد ذهنی با واقعیت انسان و جهان، دست مییابد. در این رویكرد، معرفتیك ماهیت وجودی و ذاتی دارد. بیشتر فیلسوفان دارای چنین رویكردی بودهاند. در رویكرد وجود شناختی، سیر معرفتبه صورت زیر، ترسیم میشود: (۶۴)
وجود انسان ‹ روح ‹ معرفت
دومین رویكرد، رویكرد غایتشناختی (۶۵) نامیده شده است. در این رویكرد، معرفتیك مقوله غایتشناسانه محسوب میشود كه در فرایند اجتماعی تاریخی جریان دارد. این رویكرد در فلسفه قبل از افلاطون، نظریه معرفتی سوفسطایی، نظریه پراگماتیستی، نظریه معرفتی تجربه گرایانه و پوزیتیویستی، فلسفه قدرت نیچه، ماركسیسم و مكتب فرانكفورت، نظریه معرفتی نسبیت گرایی و تاریخ گرایی دیده میشود. در این رویكرد، معرفتبه قدرت بازگشت دارد و سیر آن به صورت زیر، قابل ترسیم است: (۶۶)
فردیاجامعهانسانیآرمانی ‹ قدرت ‹ معرفت.نظریه معرفتی ماكس شلر
شلر مینویسد « قانون جاذبه، مدتها قبل از آنكه نیوتن آن را كشف كند، موجود بود. ارزشها نیز عینیتی از این نوع دارند: آنها از عقاید و خواستههای همه افراد مستقلند. در این معنا، ارزشها را نمیتوان دارای عینیتی كمتر از اشیای مادی (۶۷) قلمداد كرد» (۶۸) .
به نظر شلر، معرفتسه نوع است: معرفت كنترل و نیل به مقصود و هدف (علم)، معرفتبه ذات و فرهنگ (فلسفه و متافیزیك) و معرفتبه واقعیت و رستگاری ماوراء طبیعی (دین). در عین حال، سلسله مراتبی عینی برای این انواع سه گانه معرفت، وجود دارد; در راس آنها، معرفتبه رستگاری، سپس معرفتبه فرهنگ و در مرتبه سوم، معرفتبه كنترل است. هر نوع از معرفتباید تابع معرفت نوع عالیتر بوده و در خدمت آن باشد. این سلسله مراتب، دقیقا با سلسله مراتب ارزشها منطبق است. شلر میگوید «معرفت مانند هر چیزی كه دوست داریم و در نظر داریم، باید دارای ارزش و نوعی معنای غایی و وجود شناختی باشد.» (۶۹) این اندیشه، سرانجام او را به این امر منتهی گرداند كه معرفت را نوعی رابطه وجود شناختی اعلان دارد. (۷۰) از طرفی چون ماكس شلر به مسائل معنوی به صورت وجود شناسانه روی كرده است، باید او را با گروه اول وجود شناسان همگن دانست اما در یك نكته نمیتوان چون و چرا كرد و آن اینكه، شلر نظریه عقل را از یونانیان گرفته تا دكارت و هگل كه در آن، است، رد میكند; بلكه او معتقد میشود كه روح، ناتوان (۷۲) است و فقط نقش بازدارنده و رها كننده را برای نیروهای حیاتی كه «كور» (۷۳) و بدون بینش هستند، ایفا میكند. (۷۴) شلر تاكید میكند كه روح سهم كوچك و ناچیزی دارد. او با بیان مفهوم ناتوانی روح، با اپیكور (۷۵) ، هابز، (۷۶) ماكیاولی، (۷۷)
ماركس (۷۸) و فروید (۷۹) موافقت كرده است، هر چند به همان اندازه با آنان مخالفت میكند زیرا، شلر استقلال روح از امور حیاتی را حفظ میكند. در عین حال،او با اندیشه عقل (تفكر) ثابت آنچنان كه در فلسفه كلاسیك و توسط كانت مطرح شده مخالفت میورزد. به نظر وی، جستجوی معرفت از طریق نوعی میل سائقی و ذاتی، یعنی «اشتیاق به دانستن» (۸۰) انجام میگیرد، میلی كه بین انسان و مهره داران عالیتر مشترك است. صورت قویتر از این اشتیاق، «عطش دانستن» (۸۱) است. (۸۲) دیگر جنبه مهم نظریه معرفت ماكس شلر، مفهوم ترجیح یا رجحان ارزشی است. این مفهوم را میتوان پادزهر غایتشناختی برای اصول موضوعه وجود شناختی او، قلمداد كرد. به نظر او، قبل از هر كنش تصوری یا تفكری، نوعی احساس ارزشی ارادی (همراه با قصد)فعلیت دارد.
شلر، همین معنا را در كتاب جامعه شناسی معرفتخود، بیان میكند. «برداشت ارزشی بر ادراك مقدم است... كودك ابتدا «خوشایندی» شكر را در مییابد قبل از آنكه به كیفیتحسی «شیرین» پی ببرد. هر انسانی، دستگاه ترجیح ارزشی مخصوص به خود دارد، یعنی خلق و خوی آدمی كه جوهر شخصیت او را تشكیل میدهد و شخص بر طبق فرامین آن، عمل میكند» (۸۳) .
توزیع دو رویكرد در فلسفه معرفت ماكس شلر
تا اینجا، معلوم گردید كه هر دو جنبه وجود شناختی و غایتشناختی در فلسفه معرفتشلر، گنجانده شده است; اما اكنون باید دید كه او چگونه آن دو رویكرد را در نظام فلسفی خود، توزیع كرده است.
او در مفهوم معرفت، دو وصف و ویژگی را شناخته و از هم جدا كرده است: یكی شكل (۸۴) معرفت و دیگری محتوای (۸۵) آن. در حالی كه اشكال و صور معرفت، از حیث اجتماعی تعیین میشود، محتواهای معرفت چنین نیستند: (۸۶) یعنی «ماهیت اجتماعی همه معرفتهاو همه اشكال تفكر، شهود و شناخت، متشخص و متعین است اما محتواهای همه معرفتها و حتی اعتبار این محتواها، چنین نیستند: بلكه، گزینشی از موضوعات معرفتبر اساس ترجیح دادن دیدگاههای اجتماعی به منافع، در كار است» (۸۷) .
شلر، مدل روح سائق (۸۸) خود را در فرایند «واقعی شدن»، «تحقق یافتن» یا «كار كردی شدن» معرفت اعمال كرد اما در اینجا، تحت تاثیر عناوین «عوامل معنوی» و «عوامل واقعی» میگوید: «ذهن [روح]... فقط... محتوای خاص یك محتوای فرهنگی معینی را كه میتواند بوجود آید، تعیین میكند. بدین لحاظ، ذهن به خودی خود دارای «قدرت» یا «تاثیر» اصیلی نیست كه بتواند محتوای معرفت را بوجود آورد... عوامل منفی یا عوامل واقعی گزینش گر[یا: انتخاب گر]... همیشه عوامل واقعی و سائقی مشروط شده حیاتند. شلر معتقد است كه «اندیشهها مستقیما قدرت یا امكان تحقق یافتن [یا: واقعی شدن] را كسب میكنند». این مفهوم یا برداشت از تحقق خارجی یافتن اندیشهها، به طور مستقیم با نظریه «شدن» (۸۹) شلر مرتبط است، نظریهای كه در مركز متافیزیك وی، جای دارد. (۹۰) اگرچه نظریه معرفتشلر (نظریه عوامل ایدهای و واقعی) نظریهای «دیالكتیكی» نیست، نظریهای دینامیك است. به نظر او، هر چیز كه تاریخی است، «ناقص» است «وفقطدرپایانتاریخ، كاملمیشود».
«ارزشهای متافیزیكی مربوط به هر عصری، آگاهی تاریخی و فردی متعلق به همان عصر را تشكیل میدهد و نیازمند به یك «شدن بیپایان» (۹۱) است تا به خصائص ذاتی و كامل، نائل آید. (۹۲) به طور خلاصه، نظریه شلر هر دو جنبه وجود شناختی و غایتشناختی را داراست. (۹۳) در توجه به جنبه وجود شناختی، «روح» را ذات انسان میداند و مفهوم معرفت را به آن مربوط میكند. در عطف نظر به جنبه غایتشناختی، «روح» را ناتوان مینامد و آن را به نیروهای حیاتی یا ذاتی مرتبط میكند: یعنی محتوای معرفت، دارای مقوله وجود شناختی است و شكل معرفت، یك مقوله غایتشناختی است. (۹۴)
انواع معرفت و طبقه بندی آن
در فلسفه به انحاء گوناگون، معرفت را تعریف كردهاند، اما از دیدگاه جامعه شناسی معرفت، مفاهیمی چون تفكر، آگاهی، ایدئولوژی، جهانبینی، باور، عناصر فرهنگی، هنجارهای ارزشی، احساسهای روانی و نگرشها و ویژگیهای شخصی را شامل میشود. (۹۵) واژه آلمانی معادل معرفتیعنی ’ Wissen ش همین وسعت معنایی را دارد، بر خلاف واژه انگلیسی آن، .(Knowledge) معمولا نظریه پردازان (مانند ماركس، مانهایم و دیگران) به تمام این گستره معنایی، توجه نكردهاند بلكه هر كدام، بخشی از آن را مورد مطالعه و بررسی قرار داده، سپس نتایجحاصل آمده را به كل حوزههای معرفتی، تعمیم دادهاند. برای مثال، ما نهایم در كتاب خود (۹۶) به بررسی معرفتسیاسی پرداخته است، اما ماكس شلر در تحلیل جامعه شناختی خود در باب معرفت، به دلیل اجتناب از چنین مغالطههایی، تفاوتگذاری و طبقهبندی بین سطوح مختلف معرفت، انجام داده است.
نخست، او بین شكل و محتوای معرفت فرق گذاشت. در مرحله بعد، بین «جهانبینی نسبتا طبیعی» (یعنی آگاهی خود به خود و عموما غیرصریح) و «جهانبینی مصنوعی یا تعلیمی» یا به تعبیر دیگر بین «جان گروهی» و «روح گروهی» تفكیك قائل میشود. مفهوم دوم یعنی «روح گروهی»، برای اشاره به گستره «تصنعی» است كه شامل افسانه و اساطیر، معرفت مضمر در زبان طبیعی روزمره، معرفت دینی، معرفت عرفانی، معرفت فلسفی، معرفت اثباتی (علم) و معرفت تكنولوژیكی میشود. (۹۷) شلر در آثار دیگرش، این معارف را تقلیل میدهد و سه معرفت را مطرح میكند: دین، فلسفه و علم اثباتی. نظریههای مختلفی قبل و بعد از شلر، به انحاء مختلف، معرفت را طبقهبندی كردهاند، اما به نظر بسیاری از جامعه شناسان و فیلسوفان، نظریه شلر در تقسیم بندی معرفتها، مناسبترین نظریه است (۹۸) و برخی آن را بزرگترین دستاورد این حوزه معرفتی دانستهاند. (۹۹) یكی از جامعه شناسان معرفت، نوع چهارمی برای معرفت قائل شده است و در انتقاد از نظریه شلر در این مورد میگوید، در بیانی كه شلر درباره قلمروهای معرفت ارائه كرده است، هیچ جایگاه معینی (مشخصی) برای معرفتسیاسی (۱۰۰) وجود ندارد. اگرچه ممكن است گفته شود، این قلمرو به وسیله قلمروهای دیگر تحت پوشش قرار میگیرد، این قلمرو مهم و بحثبرانگیز، علیالخصوص برای جامعه شناسی معرفت، باید جایگاه خاص و مشخصی را اشغال كند. این امر، محققان را قادر میكند تا تحلیل و نتیجهگیری دقیقتری، ارائه كنند. (۱۰۱) همین نویسنده، در جایی دیگر، از این موضع منتقدانه خود دفاع میكند و به چهار قلمرو معرفتی مذهب، فلسفه، علم و ایدئولوژی قائل میشود «چهار قلمروی كه اساسا و ذاتا متفاوتند و تفاوت آنها واقعی است و عینی و نه تعریفی، سلیقهای و ذهنی. به بیان دیگر تقسیم آنها در عین است و نه در ذهن.» (۱۰۲) با وجود این، به نظر میرسد كه شلر از مساله ایدئولوژی و معرفتهای سیاسی غفلت نكرده بود، زیرا او ایدئولوژی را معرفتی كاذب میدانست كه منافع طبقات را توجیه عقلانی میكند، معرفتی كه حاكی از ساحت مطلق نیست. (۱۰۳)
اصول موضوعه جامعه شناسی معرفتشلر
جامعه شناسی معرفتشلر، بر تعدادی اصول موضوعه وجود شناختی (۱۰۴) مبتنی است كه برای روشنی و وضوح بیشتر نظریه او، به بیان اجمالی آنها میپردازیم. یكی از این اصول و نخستین اصل موضوع آن است كه معرفت انسان به عضو جامعه بودن، معرفتی تجربی نیستبلكه معرفتی پیشین (۱۰۵) است. بنابراین معرفتهای اولیه ما، معرفتهاییاند كه از لحاظ اجتماعی شكل و سازمان یافتهاند. (۱۰۶) اصل موضوع دوم را میتوان چنین شرح داد: «روابطی كه از مشاركت در آگاهی مشترك لازم میآید به «ساختار ذاتی گروه»وابسته است و آنها را توسط نمونههای مثالی، (۱۰۷) میتوان فهم كرد. بنابراین، فهمیدن این «ساختار ذاتی» اساسا از طریق تاویل (۱۰۸) امكان دارد زیرا آنچه كه فرایند فهمیدن، به خودی خود متضمن آن است، اساسا انتقال معنا (۱۰۹) است» (۱۱۰) .
«شلر، عقیده داشت كه كاركردهای موروثی برای كسب انواع خاصی از معرفت» بوجود میآیند و تفاوتهایی كه بر حسب تولیدات فرهنگی، در جوامع وجود دارد، بیش از آنكه بر تفاوتهای اجتماعی موجود در میان طبقات مبتنی باشد بر این «استعدادهای»فطری [یا: ذاتی] مبتنی است.
این نظر شلر، كه بنیان اصل موضوع دوم است، او را به تفكیك مهمی بین دو مقوله اساسی جامعه شناسی معرفت، یعنی «روح گروهی» و «شعور گروهی» (۱۱۱) رهنمون ساخت. (۱۱۲) «روح گروهی» در واقع، «جهانبینی نسبتا طبیعی» است... و مركب است از ترانههای محلی، (۱۱۳) زبان محلی، (۱۱۴) آداب و رسوم، (۱۱۵) عرفیات (۱۱۶) و دینهای عامه پسند (۱۱۷) و مانند آن در یك جامعه. «شعور گروهی» چیزی كه شلر آن را «جهانبینیهای مصنوعی» (۱۱۸) یا «جهانبینیهای تعلیمی» (۱۱۹) مینامید شامل فرهنگ نسبتا پیچیده و نظام یافته، دولت، حقوق، زبان فرهیختگان، فلسفه، هنر و علم است كه «بر بالای» روح گروهی ساخته میشود. شلر گمان داشت كه جامعه شناسی معرفتبه طور عمده، با شعور گروهی، یعنی معرفتی كه نخبگان فرا میآورند، ارتباط دارد...» (۱۲۰) شلر نحوه ارتباط این دو دسته معرفت را یعنی جهانبینی نسبتا طبیعی (روح گروهی) و جهانبینی نسبتا مصنوعی (شعور گروهی) باچیزی به نام فرایند كاركردی شدن (۱۲۱) توضیح میدهد. البته این فرایند، بر حسب انواع معرفت و شناخت جوامع و میزان تاثیر و تاثر بین آنها، دارای جریان و روند متفاوتی خواهد بود. اما شلر، فرایند كاركردی شدن را دارای دو جنبه میداند:
«جنبه نخست آن، این است كه اگر چه جوامع مختلف، واقعیت را به طور متفاوت در مییابند، هر تصوری از واقعیت میتواند درستباشد، زیرا آنها از چشم اندازههای مختلف به یك واقعیت غایی (۱۲۲) مینگرند. از این رو، اوضاع و احوالی كه معرفت در آن ایجاد میگردد بر اعتبار آن هیچ تاثیری ندارد، گرچه آنها، موضوعات معرفت را بر میگزینند» (۱۲۳) .
جنبه دوم فرایند كاركردی شدن، اعتقاد به وجود قلمروی از اندیشههای ابدی است كه «به تمام فرایندهای كاركردی شدن در تاریخ، اعتبار حقیقی (۱۲۴) و وحدت غایی (۱۲۵) میبخشند كه این اندیشههای ابدی خود، در لوگوس ابدی موجود در فراسوی تاریخ، ریشه دارند» (۱۲۶) .اكنون میتوان اصل موضوع سوم را بیان كرد و آن كه یك قانون معرفتشناسی تلقی میشود این است كه «ساختار ثابتی از معرفتبه واقعیت وجود دارد كه در همه قلمروهای معرفت انسانی گسترده است» و بخش ثابت ذهن انسان را تشكیل میدهد.
محتوای این بخش ثابت، ممكن است كه در طول تاریخ نظم و نسق دوبارهای یابد، اما همچنان غیر قابل تقلیل بوده، باید به طور خاص و جداگانه تلقی گردد. شلر در این بخش ثابت، پنج قلمرو مستقل و جداگانه را شناسایی میكند كه هیچگاه قابل تقلیل نیستند. بنابراین، محتوای این معرفتها دستخوش تعین اجتماعی نمیشود بلكه صور (اشكال) آنها به وسیله ساختار جامعه، ضرورتا مشروط و مقید میگردد. (۱۲۷)
بنیان معرفتی این نظریه
قانونی كه شلر، مدعی كشف آن بود، عبارت است از اینكه بین عوامل واقعی و عینی خارجی زندگی انسانی از یك سو و عوامل واقعی معنوی و ذهنی زندگی از سوی دیگر، ارتباط خاصی برقرار است. كیفیت و ماهیت عوامل معنوی و ذهنی را ساختار «معنوی» و ماهیت عوامل مادی و واقعی عینی را، ساختار «سائقی»مینامد. (۱۲۸)
توضیح آنكه، روح (۱۲۹) عبارت است از جنبه معنوی حیات انسانی و فقط «كیفیت» خاص محتوای ذهنی را تعیین میكند، اما قادر نیست آن را بوجود آورد بلكه وجود یافتن آنها فقط توسط عوامل سائقی حیات، مقید و مشروط شده و خارجیت و تحقق مییابد. شلر، آن دسته از عوامل را كه بر «روح» تاثیر میگذارند، عوامل ایدهای یا آرمانی (۱۳۰) و آن گروه كه بوجود آورنده محتوای آن است، عوامل واقعی (۱۳۱) مینامد.
درمعنایی كه شلر برای این دو اصطلاح قائل شده است، عوامل آرمانی، روبنا (۱۳۲) و عوامل واقعی، زیر بنا (۱۳۳) قلمداد شدهاند. (۱۳۴) «اندیشه از هر نوع كه باشد، فقط تا آن اندازه كه با علائق، سوائق و سائقها یا گرایشهای جمعی متحد شده باشد...
میتواند كسب قدرت كرده یا امكان تحقق و وجود عینی پیدا كند.» (۱۳۵) اندیشه نمیتواند چیزی خلق كند، یعنی قدرت عینیتبخشیدن به خود را ندارد، «فكر به طور كلی كاملا بیجان است، هر چه اندیشه، «نابتر» باشد سترونتر است... عمل لوتر در كوبیدن نود و پنج تز خود بر سر در كلیسای «وینتبرگ» نمیتوانستبه خودی خود، جنبش اصلاح دینی را موجب شود، فقط با حمایتشاهزادگان منطقهای بود كه طغیان پروتستانی توانست پیشرفتی حاصل كند. (۱۳۶) به بیان دیگر، رافائل (۱۳۷) به یك قلمو نیاز دارد یعنی اندیشهها و تصویرهای هنرمندانه او بتنهایی نمیتوانست تابلوی نقاشی مریم مقدس را خلق كند. یعنی رافائل برای ایجاد كارهای هنری خود به حامیان اجتماعی و سیاسی، نیاز داشت. (۱۳۸)
اكنون معلوم میشود كه چگونه جامعه شناسی معرفتشلر، در تحلیهای پدیدار شناسانه او ریشه دارد. كوشش او این بود كه چگونگی روابط پنهانی معرفتشناسی و وجود شناسی موجود در میان انسانها را تبیین كند، همچنین تبیین كند كه چگونه این روابط بر حسب تعین اجتماعی (۱۳۹) خود، جرح و تعدیل میشوند.برای این كار، شلر بین تصور ماركسی (۱۴۰) از آگاهی كه به لحاظ اجتماعی تعین یافته است و نوعی نظریه ایده آلیستی معرفت، به نحوی مصالحه و آشتی برقرار كرد، زیرا او به جای آنكه به یك عامل ساختاری مانند روابط تولید (۱۴۱) توجه كند، بر مشاركت عوامل معنوی و مادی یا واقعی (۱۴۲) تاكید كرد. به عقیده او، عوامل معنوی و مادی به طور مشترك، باعث تعین معرفت میشوند.
توصیف جامعه شناسانه شلر از ذهن و عین
واقعیتها از روند ضروری، خشك و غیر قابل انعطاف خود پیروی میكنند، جریانی ضروری كه از دیدن نقطه نظرهای مفاهیم ذهنی انسانی، «كور» است و این همان «سرنوشت» (۱۴۳) است. اكنون، انسان چه میتواند بكند و چه میتواند بداند؟ انسان، در ذهن خود، فقط قادر به گمان كردن و تفكر است و همچنین میتواند به نوعی پیش بینی فرضی و امكانی دست زند، ولی حوادث آینده را نمیتواند محاسبه كند. انسان، همچنین میتواند با ارادهاش، به طور موقت جلوی یك حالتیا فعلی را بگیرد و از بوجود آمدن آن جلوگیری كند یا به عنوان یك كاتالیزور (عامل)، حركتسلسله واقعههای در حال گذر را سریعتر یا كندتر كند. از طریق توسعه تاریخی این چهار چوب عوامل واقعی و ایدهای (معنوی) است كه روحهای گروهی و فردی (فرهنگها)، متعدد و متنوع میشوند. در اینجا، به نسبی شدن افراطی معرفت در دیدگاه شلر بر میخوریم. به نظر او، «ذهن [روح گروهی یا فردی] از پیش و فقط در یك تنوع عینی گروهها و فرهنگهای گوناگون و بیپایان بوجود میآید.» یك قانون «عمومی» ناظر به ساختار و شیوه، در یك مفهوم عینی و ملموس، فقط بر تفكرات یك گروه سایه افكن میشود. شلر با گفتن این سخن، با اندیشه یك دستگاه استدلال یا تفكر ثابت و فطری كه نهضت روشنگری و كانت را تداعی میكند مخالفت میورزد. شلر به تبدیل یافتن ساختار پیشینی تفكر و نه انسجام آن، آنچنان كه كانت در نظر داشت توجه كرد. (۱۴۴) او برای معرفت، مجموعهای كلی از مقولات فطری قائل نبود. به نظر او «تاریخ عبارت است از تلاش فرهنگهای گوناگون برای نزدیك شدن به یك سلسله مراتب آرمانها و ارزشها» (۱۴۵) .
اما این نسبیت و تغییر و تحول خاصی كه او در میان ارزشها و حقایق جاری میدانست، چه طبیعت و ماهیتی دارد. «تغییرهایی كه در شكل تفكر یا نگرش رخ مینماید، مانند تبدل از «ذهن ابتدایی» ... به یك وضعیت متمدن تفكر انسانی و بنابراین از اصول دیگر و هویتخاصی، پیروی میكند. تغییرهایی در اشكال خلق و خوها... ; تغییرهایی در احساسهای هنرمندانه...; تغییرهایی از جهان ارگانیستی ابتدایی غربی كه در قرن سیزدهم توسعه یافتبه سوی یك جهانبینی مكانیستی...; تغییرهایی از شكل كاملا منطقی تكنولوژی به سوی یك تكنولوژی كاملا پوزیتیویستی این تغییرها دارای درجات مختلفی از حیثبزرگی و اندازه است البته نه فقط از حیثبزرگی و اندازه» (۱۴۶) .
در تداوم تاریخ به دست گروههای مختلف اجتماعی، ساحت متافیزیكی و مطلق ارزشها نیز تحت تاثیر قرار میگیرد. «به دلیل مجموعه شرایط منحصر به فرد، فرهنگهای مختلف و متمایز هر یك جنبههای بخصوصی از قلمرو ارزشها را بسط میدهند و به این وسیله از برخی لحاظ به نمونههای كلاسیك و مدلهای منحصر به فرد، بدل میگردند. نسبی بودن تاریخی و جامعه شناسانه هنجارها، مقاصد و محصولات جامعه در زمینه دین، فلسفه، قانون و هنر فقط بیانگر نسبیت افقهای خاص، در متن قلمرو مطلقند، زیرا هر یك از این افقها، نمایانگر مشاركت در عقل (۱۴۷) ابدی و عینی، از پارهای جهات است. اگر همه فرهنگهای گذشته، حال و آینده در نظر گرفته شوند، لوگوس میتواند به شكلی چنان كامل بیان شود كه تحقق یك افق جامع، ممكن شود. به زعم شلر، تنوع فرهنگها، همچون «وحدت با معنای یك پرده نقاشی پرشكوه و عظیم» است، آنها در كلیاتشان، واحدهای شبكه متكثر نظام مطلق و جاودانه ارزشها و افكارند. تاریخ، به طور كلی، شكل تصادفی تحقق وجود است» (۱۴۸) .
ماهیت عوامل واقعی
این سوال مطرح است كه آیا عوامل واقعی، از حیث میزان و نوع كاركرد خود، ثابت و بدون تغییرند یا اینكه فی نفسه، در داخل مجموعه خودشان، متغیرند؟ شلر هر نوع اندیشه ثبات را به شدت، رد میكند و معتقد است كه در سه مرحله اصلی فرهنگ یعنی مرحله شكوفا شدن، مرحله تحقق و به ثمر رسیدن و مرحله انحطاط و افول كارآیی و قابلیت عوامل واقعی، در مقابل «كنترل و هدایت نفوذ و تاثیر روح، متحمل نوعی تغییر میشود. در مرحله اول یعنی مرحله شكوفایی فرهنگ، عامل معنوی، پرنفوذتر است، در حالی كه در حالت تحول به سوی انحطاط فرهنگ، «قضا و قدر» عواملی واقعی، رو به افزایش میرود. در ساختار عوامل واقعی نیز، هیچ بخش ثابتی وجود ندارد تا به عنوان یك عامل تعیین كننده مستقل، در تاریخ انسانی، جاودانه تلقی شود. به دیگر سخن، در میان سه عامل واقعی كه عبارتند از خویشاوندی (خون و نژاد)، سیاست و اقتصاد هیچكدام از آنها بتنهایی موجود نیست كه بتواند در سرتاسر تاریخ، به صورت یك «متغیر مستقل» باشد. (۱۴۹)
چگونگی ارتباط عوامل واقعی و عوامل ایدهای
ماكس شلر، در نظریه خود در مورد عوامل آرمانی و عوامل واقعی، برای هیچكدام از این دو دسته عوامل، نقشی یكطرفه و تعیین كننده، قائل نشده است. از یك طرف، ذهن و اراده انسانی، فقط قابلیت «كنترل و هدایت» را دارد. اندیشهها و ایدهها هرچه باشند اگر هیچ نیرو، منفعت، شهوت یا سائقی را با خود همراه نكنند و كار و وظیفه آنها در نهادهای اجتماعی عینیت پیدا نكند، در جریان واقعی تاریخ، بیمعنا و پوچ خواهند بود و هیچ چیزی به نام «زیركی اندیشه» (۱۵۰) آنچنان كه هگل فرض میكرد در كار نیست كه یك اندیشه را قادر كند تا علی رغم علائق و عواطف عینی و واقعی، مطرح شود و به كنترل و هدایت آنها بپردازد. (۱۵۱) از سوی دیگر، عوامل واقعی نیز، كاری غیر از رها كردن یا محدود كردن شیوه و اندازه تاثیر قدرتهای معنوی نمیكنند و به هیچ وجه، این عوامل به طور صریح و آشكار، معنویت را تعیین نمیكنند. مشابهتهای موجود بین این دو دسته عوامل، سبب نمیشودكه یكی از این ساختها، آن دیگری را از حیث ماهیتشكل دهد. (۱۵۲) شلر بعد از این بیان، نكته مهمی را خاطر نشان میكند و آن اینكه این توافقها و تشابهها، از این واقعیتسرچشمه میگیرد كه «ساختارهای معنوی (۱۵۳) عالیتر، در یك عصر یا گروه كه به وسیله آنها، تاریخ عوامل واقعی «راهنمایی» و «هدایت» میشود و بر طبق آن، در قلمروی كاملا متفاوت از تاریخ تفكر، (۱۵۴) محصول كارها تحقق مییابد، یك چیز [واحد]ند و عبارت از همان ساختارها است.» (۱۵۵)
چگونگی تبدیل یك ساختار معنوی به ساختار معنوی دیگر
نظام فكری شلر، نمیتواند نیرو و قدرتی را كه هگل برای روح ناب (۱۵۶) قائل بود، قبول كند و نیز هرگونه مداخله الهی (۱۵۷) را مجال نمیدهد. از طرفی، عوامل واقعی نیز نمیتوانند تبدیل و تبدل بنیادی، ایجاد كنند زیرا، در غیر این صورت، معنویت چه از حیثشكل و چه از حیث محتوا، به عنوان تاوان قبول تعین بلا منازع برای عوامل واقعی، نابود خواهد شد، پیشنهادی كه شلر به هیچ وجه، مهیای پذیرفتن آن نیست. (۱۵۸) یگانه راه حلی كه برای این مشكل، معقول به نظر میرسد، راه حلی است كه از دو امر تشكیل میشود: اول آنكه، بین ساختار معنوی نه روح و مجموعه عوامل واقعی، رابطهای دیالكتیكی و ریشهای در نظر بگیریم; دوم آنكه، نقش و موضعی برای «نخبگان» (۱۵۹) ، در این تبدیل و تبدل، قائل شویم. (۱۶۰)
دورانهای تاریخی
گرایشهای گوناگون و متعدد درصدد آن بر آمدند كه به هر یك از عوامل واقعی خویشاوندی، سیاست و اقتصاد ارزش مطلق و همه جایی (در هر عصری و هر منطقهای) بدهند و در سایه این گرایشها و اندیشهها، ملیت گرایی، (۱۶۱) سیاست گرایی (۱۶۲) و اقتصاد گرایی (۱۶۳) پدیدار شد. (۱۶۴)
ماكس شلر، در مخالفتبا این اندیشههای جزمی و مطلق، سه مرحله را از هم متمایز گردانید: (۱۶۵) الف) مرحله تفوق عامل رابطه خونی; (۱۶۶) ب) مرحلهای كه در آن، برتری و تفوق با عاملقدرت سیاسی است و عامل خونی و نژادی كم اهمیت میشود; ج) مرحله تفوق عامل اقتصادی بر عامل سیاسی. البته شلر، خود بلافاصله توضیح میدهد كه چگونه پیشفرضهای او، در باب انسجام فرهنگی و بسته بودن هر یك از مرحلهها از حیث زمان و مكان، صرفا یك «تجربه فكری» (۱۶۷) است، یعنی این پیشفرضها در اصطلاح روش شناختی بر نمونههای مثالی، مبتنی است. (۱۶۸) پس از آنكه شلر، قانونی را پایهگذاری كرد كه بر نظم عوامل علی حكومت میكند، با نظریههای دیگر مخالفت كرد و به طور مشخص با تفسیرهای گوناگون كه یا یك عامل را در همه تاریخ مهم دانستند (مانند تفكر ماركس و ماتریالیسم تاریخی) یا آنها كه برای تاریخ مراحلی قائل شدهاند كه در هر دورهای معرفتی، بر اریكه برتری بوده و سپس اجلش فرا رسیده، و نوبت را به شكلی دیگر از معرفت وانهاده است، موافق نبود. (۱۶۹)
شلر، بر اساس این تفكیك و تحلیل خود از عامل مسلط بودن عوامل واقعی خویشاوندی، سیاست و اقتصاد به نقدی تمام عیار از پوزیتیویسم كنتی در باب مراحل سه گانه تاریخ دست میزند. تحلیل كنت عبارت بود از یك سیر به هم متصل معرفتبشری كه در هر مقطعی از تاریخ، تغییر اسلوب و روش میدهد و از معرفت دینی به معرفت فلسفی و از معرفت فلسفی به معرفت علمی (علم اثباتی) انتقال یافته است; شلر نشان میدهد كه این صحیح نیست و دارای اشكالهای متعددی است; از جمله اشاره میكند كه این معرفتها، دارای خاستگاههای كاملا متفاوت است و از حیث هدف و روش و ویژگیهای دیگر كاملا با هم فرق دارند. از طرفی، كنت فقط در مورد اروپا، تحقیق و تحلیل كرده بود اما نتیجه آن را در مورد همه عالم، صادق دانسته بود! (۱۷۰) به عقیده شلر، با بررسی مراحل تاریخی و تفكیك مراحل مختلف آن، میتوان برای تحلیلهای ماركس درباره دوران معاصر، توجیهی پیدا كرد زیرا، در دوران جدید، عامل اقتصادی، جای «تمایل به قدرت» را كه به جامعه فئودال تعلق داشت، گرفته است. لیكن، ادعای ماتریالیسم تاریخی در مورد تعمیم تاریخی، صحیح نبود زیرا، ماتریالیسم تاریخی در این فرض كه یك متغیر مستقل یعنی روابط تولید در سرتاسر تاریخ، یكه تاز است، بر خطا بود. (۱۷۱)
در واقع، سه مرحله وجود داشتنه یك مرحله در تمام تاریخ آنچنان كه ماتریالیسم تاریخی میپندارد و آن سه مرحله نیز به طریقی كه اوگوست كنت ترسیم میكرد به صورت خطی و استكمالی نبود بلكه همه انواع عرفتبه دلیل وجود سوائق آنها در جامعه، همیشه وجود دارند، ولی تركیب عوامل واقعی و ایده آل (كیفیت ارتباط ساختار سائقی و ساختار معنوی)، در هر زمان و مكان، یكی ازآنها را به عرصه آورده، بر اریكه تفوق مینشاند.
عبدالرضا علیزاده
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست