چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
به گیرندههایتان دست نزنید!
گفتن ندارد که تصویر پزشکان و دنیای پزشکی در سینما و تلویزیون ما تصویر صحیح و سالمی نیست. چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟ این قبول؛ ولی واقعا کجای کار میلنگد؟ چرا شخصیتهای پزشک و پرستار و امثالهم در فیلمنامههای ما هیچوقت درست از آب درنمیآیند؟....
بیمارستان تنها یک لوکیشن نیست. هیچ فیلمسازی به دلیل نبودِ لوکیشن اصلی صحنه مورد نظرش تاکنون به اجبار به بیمارستان کوچ نکرده، اگرچه به راحتی میتوان ردیفی از لوکیشنهای مشابه را برای وقوع حوادث و اتفاقات ریز و درشت کنار هم چید و به داوری نشست که کدام یک از لحاظ اقتصادی، چشمنواز بودن، نو و بدیع بودن و امثالهم میتواند گزینه اول باشد؟
اما گفتم که، بیمارستان تنها یک لوکیشن نیست. حادثهای که در آن رخ میدهد، منحصر به فرد است، نمیتوان آن را به جای دیگری منتقل کرد یا در لوکیشنی مشابه گذاشت؛ چون مشابهی ندارد، حتی در جایی که دسترسی به بیمارستان به خاطر اما و اگرهای بیشماری که در روند تولید سینمای ایران یک امر عادی به حساب میآید، وجود نداشته باشد، باز هم بیمارستان در مکانی دیگر بازسازی میشود، هر چند با صرف دقتی و وقتی کمتر از بازسازیهای دیگر، چرا که ابزار و وسایل صحنه بیمارستانی باز منحصر به فرد است و تنها با بهره گرفتن از چند مورد میتوان بیمارستان را در مکان یا پلاتو به وجود آورد: یک تخت پایه سرم، دستگاه اندازهگیری فشار خون، دماسنجی برای اندازهگیری درجه تب و سایر وسایل و اکسسوارهای اختصاصی بیمارستان مانند آرم و لوگوی بیمارستان و مراکز طبی که آن هم شبیه به نشان مکانهای دیگر نیست؛ آن دو ماری که بر عصا پیچیدهاند یا ماری که زهر شفابخشش در جامی تخلیه میشود و...
● بعد از مقدمه
این مقدمه مطول، شرط لازم برای ورود به بحث آسیبشناسی آثار نمایشی، تصویری و رسانهای است که به داستان بیمار و درمانگرش میپردازد. قبل از هر چیز باید سهل و ممتنع بودن این پردازش را با مثالی که در مقدمه آمد، یادآور شوم.
همانطور که لوکیشن بیمارستان با چند اکسسوار ساده قابل بازسازی است و نیازی به شناخت دقیق و تأمل در ظرایف چیدمان وجود ندارد، نگارش داستانهای بیمارستان نیز ساده است. روپوش سفید، پزشک است. پرستار درجه تب میگذارد و سورمهای میپوشد. بهیار لباسش آبی روشن است. سوپروایزر معمولا یک زن پرستار اخمو و غرغرو است که همه اختیارات بیمارستان را در دست دارد و... آخ! پس مدیر بیمارستان پس چه میشود؟ او را کسی نمیشناسد. در اتاق عمل، جراح وجود دارد و متخصص بیهوشی، که آنها هم عرقکرده و مضطرب با چشمانی که دو دو میزند، پنس و قیچی از هم میگیرند.
راستی، دکترها پولدارند و شکیل و اگر ممنوعیت پخش نباشد، میتوانند کراوات هم بزنند و پرستارها اغواگرند و دل و دین دکترها را بردهاند. شیکاند و سر و وضعی آراسته دارند، حتی بعد از یک شبانهروز کشیک سخت باز هم میکآپ لحظه ورود به جشن عروسی را دارند، بدون هیچ خستگی و ... اما بیمار هم لازم است، به اندازه دلخواه میشود بیمار هم به این ریسیپی اضافه کرد؛ اکثرا بیپول و بدبخت و مورد بیمهری کادر پزشکی. برخی بیماران هم کاملا برعکس گروه قبلی، پولدارند و گنده دماغ. آنها بیمارانی هستند که برای انجام اعمال جراحی زیبایی بستری شدهاند.
یک چیز دیگر هم دل و دین از نویسنده و کارگردان برده است: احیای قلبی ریوی (CPR)، آن هم فقط در قالب شوک دادنهای دکتر و به هوا پریدنهای مریض. حالا خوب است دیگر. حالا اطلاعاتمان تکمیل است. میتوانیم برویم سراغ نوشتن. هر جا هم چیزی لازم بود و کم آوردیم، میتوانیم از پزشکی که فوقتخصص داشته باشد، کمک بگیریم؛ مثلا زنگ میزنیم و میگوییم: «اسم چندتا قرص ضدافسردگی رو بهمون بگین، لطفا!» یا مثلا میپرسیم: «اسم یه مرضی که توی سر باشه، خطرناک باشه، اسمش هم یه جورایی شیک باشه، البته اگه توی اسم اون مریضیه، ژ باشه خیلی بهتره!» خب به هر حال، باید هوای لب و لوچه بازیگر را در حین ادای یک کلمه فرنگی که با آن مأنوس هم نیست، داشت.
● این سهل و ممتنع
همان سهل و ممتنع بودن در اینسو نیز وجود دارد، اما چون هنگام بازسازی لوکشین بیمارستان نیازی به صرف وقت و هزینه کردن بودجه نیست، در اینسو نیز تنها یک روی سکه، یعنی همان روی سهل است که خود را مینمایاند و از آنجا که تماشاگر با یک روپوش سفید شرطی شده که پزشک را بشناسد و یک گوشی پزشکی کافی است تا دارنده آن به عنوان درمانگر در داستان معرفی شود؛ روی دیگر سکه، یعنی آن روی ممتنع، به چشم نمیآید و پزشک و پرستار و به تبع آنها بیمار نیز فراتر از اکسسوار صحنه نیستند، یعنی فقط هستند که فضا را معرفی کنند.
پزشک، پزشک نیست؛ تصوری است که یک غیر پزشک از او دارد، باور عامهای غلط چه آنگاه که این تصور از حد فرشتگان سفیدپوش و معجزهگر فراتر نمیرود و چه آنگاه که در قطب دیگر، مرد شیکپوش کراواتی پولدار متفرعن، نقشبند مخیله نویسنده (نویسندهای که اسیر کلیشههای ذهنی است) میشود.
از پزشکی چون دکتر آلبرت شوایتزر یا ارنستو چهگوارا تا پزشکان سینمای وحشت اکسپرسیونیستی سینمای دهه سی آلمان تا هاینبال لکتر پزشک جانی و آدمخوار، طیفی از پزشکان در سینمای جهان حضور دارند که در وهله اول یک انساناند؛ با نوع شخصیت خاص یا اختلال شخصیتهای شناختهشده و با فردیتهای گوناگونی که حالا پزشک نیز هستند و هر روز بنا به پیشهای که برگزیدهاند، با انسانهای دیگری که آنها نیز شخصیتها و فردیتهای مختلفی دارند، مواجهند و از تعامل میان این شخصیتها و این فردیتها نیروی محرکهای به دست میآید که فیلمساز را از هر حادثه ریز و درشت دیگری بینیاز میسازد.
● یک سوال مهم
سؤال مهمی که پیش میآید، این است: چگونه یک فیلمساز که حرفهاش فیلمسازی است، میتواند پزشک و بیمارستان را همانند یک پزشک بشناسد؟ مگر یک پزشک به فیلمسازی اشراف دارد؟ مگر او فیلمساز را در شکل و هیبت مرد جلیقهپوش مو بلندی نمیبیند که روی صندلی نشسته و بلندگو در دست کات میدهد؟ پس چگونه باید انتظار داشت فیلمساز نیز تصورش از پزشک، مرد سفیدپوشی نباشد که گوشی پزشکی برگردن دارد؟
تصور غلط در مورد همه یکسان است؛ چون همه اسیر کلیشههای ذهنی خویشند. همه آنچه را به تکرار دیدهاند به عنوان حقیقت مسلم با حداقل واقعیت موجود به ذهن میسپارند. از این رو، چه آن پزشک و چه آن فیلمساز در تصورات ذهنی در وهله نخست، یک مرد به نظر میآید؛ چرا که پزشکی در ابتدا حرفه مردانهای بوده است، چنانکه فیلمسازی نیز چنین بوده و هر دو همچنان علیرغم حضور زنان در این دو حرفه، بنا به صبغه و سابقه و قدمت، مردانه به نظر میآیند. لابد مرد موسپید روپوش بر تنی که درِ اتاق عمل را باز میکرد و بدون ادای دیاگولی با تکان دادن سر و نگاه غمزده به منتظران آن سوی در شیشهای میفهماند که جراحی با شکست مواجه شده را در عمده آثار پیش از انقلاب به یاد دارید. لحظه دراماتیکی برای پزشک و بستگان بیمار که از فرط تکرار به ورطه کمدی افتاده بود، اما چه باید کرد؟
● مشاوران
آیا حضور یک مشاور پزشکی، کارساز است؟ مشاوری که در جریان کلی داستان و فضا و اتمسفری که قصه به وقوع میپیوند، قرار ندارد؛ سر صحنه نیست و تنها به پرسشهایی که برای فیلمساز یا نویسنده پیش آمده، پاسخ میگوید و چه بسیار پرسشهای پیشنیامدهای که به خاطر همان پیشفرضهای نادرست و باورهای کلیشهای غیرواقعی که تنها به واسطه تکرار، درست و راست جلوه میکند؛ بینیازی کاذبی را برای پدیدآورندگان اثر ایجاد کرده است. اتفاقا در بیشتر موارد، نقطه ضعف و گزند حاصله در همین پرسشهای مطرح نشده است؛ پرسشهایی که هیچگاه شکل نگرفته و از این رو، مشاور میشود همان زینت مجالس و محافل و تیتراژپرکن که فقط سیاهه تولید را پربارتر میکند و به هر حال، طمطراق کار نباید کم از خودِ کار باشد لابد.
به همین خاطر، تعجب نمیکنیم در کاری که مشاور پزشکی دارد، مسؤول پذیرش بیمارستان، گزارش سرپرستار بخش را از پشت شیشه پذیرش به دکتر جراح ارایه میدهد و میگوید: «مریض دکتر فلانی از ICU به بخش منتقل شده است!» و هنوز چشمهای گردشده مخاطب از این شاهکار به حالت عادی برنگشته که مورد دیگری به آن گشادی چشمها و تنگی دهان مخاطب تداوم میبخشد:
کارمند پذیرش، راپورت صبحگاهی را به جراح مربوطه گزارش میدهد که: «این مریض توسط دکتر بیهوشی عمل شده، از ICU مرخص شده و آمده است توی بخش.»
بله، به همین سادگی، متخصص جراحی در حین عمل به پزشک دیگر پنس و قیچی میدهد و لابد باز جای شکرش باقی است که عرق پیشانی همکارش را نمیگیرد که مبادا شبهههای دیگری(!) درباره آن دو به ذهن خطور کند.
البته همه در این جور مواقع، جوابهای متقن در آستین دارند و براهین مدلل. مشاور میگوید که او تنها به سؤالهای مطروحه پاسخ داده و از کل کار بیخبر است. فیلمساز میگوید قصد و امکانات ساخت و هزار مشکل دیگر که شاید در مخیله هیچ پزشکی نگنجد، او را وادار به تصویر کشیدن صحنههایی کرده که نادرست است و غیرواقعی. تازه این پاسخ هنگامی شنیده میشود که گوش شنوایی برای نقد وجود داشته باشد و انصافی و ملاحظهای و رعایت آدابی که این طور مواقع معمولا به فراموشی سپرده میشود؛ وگرنه، آن جواب تکراری ملالآور که بارها و بارها شنیده شده و همه به تقلید از دیگری اما کاملاً اورژینال و به نقل از خود بازگو میکنند، این است: «این سینما است و هر فیلمی جهان خاص خود را بنا میکند»؛ حرف حقی که قرار است معنای باطلی را القا کند. بله، هر فیلمی جهان خود را بنا میکند، اما در آن جهان بنا نیست واقعیات روزمرهای که بر پایه روابط تعیینشده انسانی و نه بر اساس روابط علت و معلولی طبیعی تعریف شدهاند، تحریف شود. یعنی اگر روابطی که در یک بیمارستان یا یک کارخانه یا یک مدرسه وجود دارد، دستخوش تحریف شود؛ مخاطب را دلزده میکند و او را نسبت به درستی آنچه میبیند، ناباور میسازد؛ و این ربطی به جهان فیلم ندارد. درست مثل اینکه مدرسهای را در داستانی واقعی به تصویر بکشیم و بعد نشان بدهیم که دانشآموزان به معلم نمره میدهند یا نماینده کلاس، طراح سؤالات امتحانی است یا دبیر ورزش، اوراق امتحان ریاضی را تصحیح میکند.
باور کنیم که روابط پزشکان با یکدیگر و با بیماران، درست به مانند مثالی که گفتم، از یک سلسله قوانین کاملاً بدیهی و از پیشوضعشده تبعیت میکند که رعایت آن در نگارش، تنها به صرف کمی وقت و هزینه نیازمند است و یک چشمشویی سهرابگونه و «جور دیگر دیدن»؛ که البته نمیتواند از طریق یک مشاوره کوتاه تلفنی و تشریفاتی با یک مشاور تامین شود.
اصلاً هر گاه در داستانی که قهرمان آن یک پزشک است، او را بدون روپوش و ظواهر پزشکی و در لوکیشن دیگری توانستیم تصور کنیم و برایمان ملموس و دستیافتنی شد، آنگاه ادامه داستان را بنویسیم و آن فردِ دستیافتنیِ خودمان را ملبس به روپوش سفید کنیم و مشاوری تماموقت در اختیار بگیریم و تا پایان ماجرا پیش برویم؛ و اگر چنین نشد، از خیرش بگذریم.
● کجای کار میلنگد؟
اشکال عمده کار در این است که قهرمانمان را از ابتدا در لباسی میبینیم که تصورمان از آن سطحی و عوامانه است. قهرمان را در لوکیشنی میبینیم که خوب نمیشناسیم و به این ترتیب، به مخلوقمان شناسنامه و هویتی میدهیم که او را کاملاً از ما دور میسازد؛ و حالا دیگر تکلیفمان با موجودی که دستنیافتنی شده، معلوم نیست و باید با کسی تا انتهای داستان پیش برویم که اصلاً نمیشناسیمش یا شناختمان درباره او اندک و نادرست است؛ و نتیجهاش همانی میشود که نباید.
● حرف آخر
شاهد مثال حرفهایم نقش و شخصیت پزشکان در «چشمان باز بسته» استنلی کوبریک و «چشمه» دارن آرنوفسکی است؛ آدمهایی که ابتدا آنها را میشناسیم، همذاتپنداری میکنیم، نفس به نفس آنها میرویم و سپس در مییابیم که آنها پزشکند. شاید بد نباشد که همکاران پزشکم نیز این فیلم آخری را ببینند:
چشمه، داستان یک پزشک جراح مغز و اعصاب است که پی میبرد همسرش دچار تومور مغزی است. در یک وضعیت متلاطم روحی، او را عمل میکند و زن زیر عمل میمیرد. دکتر دچار شوک روانی شدیدی میشود و به ماوراءالطبیعه روی آورد، به دنبال جاودانگی و در حسرت آن که چرا آدم ابوالبشر به جای درخت جاودانگی به درخت معرفت دست یازید و...
فیلم را ببینید؛ عواطف دکتر نسبت به همسرش، تردید او در انجام عمل جراحی، شوک روانی در هنگامی که مرگ زنش را زیر دستان خودش میبیند و تردیدهای بعدیاش را در باورها و... و آنگاه درمییابیم که ایراد کار ما در این سو از کجا نشأت میگیرد.
دکتر محمدهادی کریمی - پزشک، فیلمنامهنویس و کارگردان
منبع : هفته نامه سپید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست