جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
علل نفوذناپذیری مدرنیته در ادبیات جدید ایران
شاید سخن از طرح یك نظریهٔ غیر رسمی دربارهٔ ادبیات معاصر و مدرن فارسی، قدری غیر متعارف به نظر برسد، اما به هر حال نیاز به پرسشی نو از وضع تاریخی، فكری و مبانی نظری ادبیاتی كه اكنون در آن تجلّی روح خود را میبینیم، شرط لازم ادامه سیر و سلوك تاریخی قوم ایرانی است، كه از مراحل و ادوار مختلف تاریخ گذر كرده، و اكنون در وضع تاریخی بی سابقهای سكنی گزیده است.
پرسش اساسی ما این است: اساساً چرا بعد از مشروطه و ورود به عالم و تاریخ جدید، به ادبیات مدرن بزرگی مانند ادبیات سنّتی دست نیافتیم؟ شاید این سخن متعرّض در پرسش، قدری غیر متعارف در نظر آید. چرا مدعی هستیم كه فاقد ادبیات بزرگ جهانی با ممیزههای مدرنایم؛ در حالی كه در گذشته از بزرگترین سنّتهای ادبی جهانی برخوردار بودهایم؟ چه وضعی در تاریخ معاصر ما پیش آمد كه نتوانستیم طی صد و پنجاه سال تاریخ معاصر خود به یك ادبیات بزرگ، فراگیر و جهانی برسیم؟ در حالی كه امروز اگر به ادبیات آمریكا، فرانسه، آلمان، انگلیس، روس و اسپانیا و كلاً ادبیات اروپایی نگاه كنیم، با همه انتقاداتی كه نسبت به ضعف و شدت میان آنها وجود دارد، و برخی از برخی قویتر یا ضعیفترند، اما در كلّ همه اقوام عربی بالنسبه به ادبیات بزرگی دست یافتهاند، كه به هر طریق میتوان آن را یك ادبیات بزرگ جهانی تلقی كرد.
گرچه ممكن است فیلسوفان هنر و ادبیات و منتقدان ادبی بزرگی را مثلاً در آلمان ببینیم، و یا تمایل روح قوم آلمانی به نیست انگاری حیوی (Vitalism) و رمانتیسیسم، و كلاً غلبه نوعی از احساسات و عقلانیت غیر كلاسیكِ مختص روح قوم آلمانی، آنها را از فرانسویان متمایز كند، و یا روح قوم فرانسوی بیشتر به نوع كلاسیك ادبیات گرایش دارد، و قومی بودهاند كه دیرتر از همه، ادبیات كلاسیك را رها كرده، و آخرین تراژدیهای كلاسیك را ابداع نمودهاند، چنانكه اگر به هنر كلاسیك، نقاشی و موسیقی و دیگر هنرهای قوم فرانسوی نظری بیفكنیم، میبینیم كه این قوم، آخرین قومی است كه آنها را رها كرده، و در هنر و ادبیات مدرن نیز به معقولترین این هنرها گرایش داشته است، هر چند به پیروی از سانتیمانتالیسم مشهور بوده است. در حالی كه انقلاب فرانسه در سرزمینهای دیگر رمانتیسیسم را به ارمغان آورد، یا آن را تعمیق بخشید، اما در فرانسه حتی رمانتیسیسم نیز حالت كلاسیك پیدا كرد و به نئوكلاسیك تعبیر شد.
به هر حال با نظر به نحلههای متكثر و متعدّد ادبیات اروپایی و گرایشهای مختلف، نهایتاً میتوان به این نظر رسید كه آمریكا و اروپا به عنوان مؤسسات تمدن جدید، به ادبیاتی جهانی به وسعت تمدن جدید رسیدهاند. اما همواره این پرسش به جای خود خواهد ماند كه چرا ایرانیان و بیشتر آسیاییها و آفریقاییها علیرغم تجربهٔ مرتبهای از مدرنیته و مدرنیسم، نتوانستهاند به قافله ادبیات جهان حتّی نزدیك شوند.
چرا چنین حادثهای رخ داده است؟ چرا قوم ایرانی مانند اقوام آمریكایی و اروپایی به ادبیاتی بزرگ و جدی مدرن دست نیافته است؟ چرا هنوز بعد از سالها و یك قرن و نیم آشنایی با تمدن جدید و مبانی نظری آن، یك رمان جدی جهانی از سوی ما منتشر نشده، و در شعر نیز نقش برجستهای در جهان مدرن و معاصر نداریم، در حالی كه فقیرترین سرزمینهای آمریكای لاتین كه از نظر اقتصادی و اجتماعی شاید به ما نزدیكتر باشند، شاعران و رمان نویسان بزرگی چون اكتاویوپاز و گابریل مارگز و … پروراندهاند؟
گرچه ماگهگاه زمانهای صغیر و كوچكی چون «بوفكور» صادق هدایت را نوشتهایم، كه به زبانهای بیگانه ترجمه شده، و در آنها به افق انسان مدرن نزدیك شدهایم، اما همواره از ابداع رمانهای كوچك و بزرگ جهانی محروم بودهایم؛ رمانهایی در حدّ «دكتر فائوستوس» مارلو نمایشنامه «هاملت» شكسپیر، «جنگ و صلح» تولستوی، و «جنایات و مكافات» داستایوفسكی، «مسخ» كافكا، نمایش «كرگدن» یونسكو و صدها هزاران رمانی كه نام نمیبرم، ولی همه تأثیری اساسی در حیات فردی و جمعی جهان مدرن و معاصر ما داشته، و خود مترجمان دائمی و ابدی آنها به نظر میرسیم، هیچ یك از آثاری كه در تاریخ ادبیات معاصر ما نوشته شده، روح قومی ما را بیان و آشكار نمیكند و محلی و بومی نیست، گرچه به ظاهر، ادبیات محلی و بومی به نظر میرسد. این ادبیات ماهیتاً ایرانی نیست. بلكه ادبیات ترجمه است: آن هم ترجمهٔ بد و سوء ترجمه.
برخی از منتقدان ادبی چنین تصور كردهاند كه این ادبیات معاصر ایرانی است كه زبان فارسی را حفظ كرده است. اما اگر دقت كنیم، این ادبیات، زبان فارسی را بیشتر خراب كرده است، و حفظ زبان فارسی در عصر حاضر، مدیون همان ادبیات بزرگ سنّتی ماست. اگر به آغاز تكوین ادبیات فارسی معاصر در عصر مشروطه، و نویسندگان بزرگ نظری بیفكنیم، شاهد آن هستیم كه بسیاری از آنها طرفدار و مدافع الفبای لاتین بودهاند. وقتی ترویج الفبای لاتین از سوی میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملكم خان ناظم الدوله تبلیغ شد، كدام ادبیات و زبان بود كه در برابر این نظریات ایستادگی و مقاومت كرد؟ قدر مسلم ادبیات بزرگ و جهانی قدیم و كهن سنتی ما.
قدر مسلم، شاهنامه فردوسی و دیوانهای حافظ، سعدی، و آثار نظامی وخاقانی و شاعران بزرگ ما، بزرگترین حافظ زبان و فرهنگ فارسی در برابر تفكر منفعل عصر مشروطه بوده است. این شاعران بزرگ در عصر مشروطه در اهل سیاست ایران نفوذی شایان ذكر داشتند. چنین است كه میرزا سعید خان انصاری، وزیر خارجه وقت ایران، با رجوع به این تفكرات شعری و ادبی ما مدافع سنتهای ادبی و خط فارسی – عربی ما میشود.
اگر این مدافعان نبودند، خط، زبان و ادبیات فارسی، بالكل از میان میرفت، و همین ادبیات متوسط معاصر را هم نمیداشتیم، و میشدیم كشوری مثل تركیه و سرزمینهای اشغالی روسیه كه ارتباط خود را با ادبیات سنتی تركی و فارسی قدیم از دست دادهاند. البته، تركها خود در تكوین ادبیات فارسی مؤثر بودهاند، و خط عربی – فارسی واسطه مشترك همه زبانهای تمدن اسلامی بوده، و با تغییر و تصرّف در الفبای عربی – فارسی، اقوام مسلمان عملاً رابطه ذهنی و زبانی خود را با ادبیات و فرهنگ سنّتی خود از دست دادهاند.
ادبیات فارسی همان طوری كه در شبه قاره نفوذ داشته، در تركیه عثمانی نیز تأثیر گذشته است، و با تغییر زبان فارسی در شبه قاره و جایگزینی زبان و خط انگلیسی به جای آن، و جایگزینی الفبای لاتین در تركیه، ادبیات سنتی این سرزمینها ضعیف شده است. با آمدن خط بیگانه، این سرزمینها از دو ناحیه و جهت، صدمه دیدند: از یك سوء با ترك الفبای قدیم، جوانان این اقوام با ادبیات و فرهنگ گذشته خود بیگانه شدند، و فراموش كردند و نتوانستند به آن رجوع كنند. و از سوی دیگر، با صرف آشنایی با الفبای لاتین، نمیشود قومی بر ادبیات بیگانه مسلط شود، و با غرب پیوند خورد، و به ادبیات بزرگ جهانی متصل شود. حتّی صرف ورود نهادهای تمدن جدید، منشأ تأسیس جدی این نهادها در این سرزمینها نمیشود. از اینجاست كه مرحوم سید جمال میگوید: شصت سال است كه مدارس فرنگی در تركیه عثمانی تأسیس شدهاند، اما حاصل جدی برای تركها نداشته است.
با تغییر الفبا، این سرزمینها تبدیل به مصرف كنندگان ادبیات جهانی شدند و بعد از این بیشتر به مسخ ادبیات خودی و جدید جهانی اشتغال پیدا كردند. آنها هم از ادبیات سنتی بزرگ جهانی محروم شدند و هم از ادبیات مدرن جهان. ادبیات بومی آنها محدودتر و سطحیتر شد، و اغلب آنها به مترجمانی میانمایه تبدیل شدند و نتوانستند با ادبیات جهانی ارتباطی جدی پیدا كنند، و صاحب تصرّف تخیّلی خلّاق و شریك در این ادبیات شوند. آنها در چالهرزی فرو رفتند كه بیرون شدن از آن بسیار سخت بود.
حال پس از این مقدمه، به طرح پرسشهای اساسی برای رسیدن به پاسخ آن پرسش نخستین میرسم: قبلاً باید پرسید ادبیات چیست و چه معنایی دارد؟
ادبیات به دو معنی قابل تفسیر و تأویل است: اول، ادبیات به معنی عام كه همان فرهنگ مكتوب یك تمدن است. از این نظر، ادبیات به مفهوم متعارف، تجلّی اول عام فرهنگ یك قوم در مراتب و شئون تمدنی آن قوم است، وقتی متفكران یك قوم فكر میكنند، این فكر مكتوب میشود، و ادبیاتی به تناسب بزرگی و خردی تمدن خود به وجود میآورد. هر قدر فرهنگ و تفكر یك قوم عظیمتر باشد، ادبیات آن بزرگتر خواهد بود.(۱)
دوم، ادبیات به معنی خاص كه عبارت است از شعر، قصه و رمان كه با صورتهای خیالی سركار دارد، اگر ادبیاتی فاقد صورتهای خیالی و مثالی باشد، واقعیت ادبی نیز نخواهد داشت. این نوع ادبیات با هنر یكی است و یكی از اقسام هنر و به تعبیری هنر كلامی است.
از اینجا ادبیات به معنی خاص، عبارت است از اولین صورت خاص تجلّی فرهنگ وتفكر و تخیّل انسانی در آثار مكتوب، بدین معنی مقوم ادبیات، فرهنگ و تفكر و تخیّل انسانی در آثار مكتوب، بدین معنی مقوم ادبیات، فرهنگ و علم جهانی در هر تمدنی است. به این لحاظ است كه در تقسیم هنرها معمولاً ادبیات را هنر كبیر خواندهاند، و نقاشی و موسیقی را هنر صغیر و باز معماری را كه جامع جمیع هنرهاست، هنر كبیر تلقی كردهاند؛ با این تفاوت كه معماری و هنرهای تجسمی، تجلّی دوم فرهنگ و تفكّر انسانی است به صورت تصویر تجسمی، حجمی و فضایی و فیزیكی، نه كلامی و زبانی، از اینجا میان ادبیات و معماری، دهها هنر واسطه صغیر وجود دارد.
حال ببینیم آیا ادبیات صورت ثابتی دارد یا نه.
ادبیات مانند هر مفهومی در عالم انسانی، «تاریخی» است؛ یعنی در هر دوره تاریخی و تمدنی، نوعی از ادبیات بنا بر صورت نوعی فرهنگی – تاریخی یك قوم یا اقوام دارای فرهنگ و تاریخی واحد، تكوین پیدا میكند، و از اینجا ادبیات شرقی و ادبیات غربی ظاهر میشود. روح شرقی و روح غربی همان صورت نوعی تاریخی اقوام دو سرزمین، و ناحیه بزرگ جهان جغرافیایی است كه صورت معنوی نیز پیدا كرده است. ادبیات و روح ادبی شرق به ادبیاتهای بین النهرین و مصر و چین و ژاپن و هند و ایران و امثال آن قسمت میشود، و ادبیات غربی به ادبیات یونانی – رومی و مسیحی بیزانسی و غربی و ادبیات رنسانسی و كلاسیك و رمانتیك و مدرن و پست مدرن و غیره.
هر یك از این ادبیاتها در ناحیه خود با وحدت باطنی بناهای مستقل را نسبت به یكدیگر ایجاد كردهاند. و اگر بگوییم ادبیات شرق و غرب نسبت به یكدیگر با حفظ روح اصیل خود غیر قابل نفوذند، نامعقول سخن نگفتهایم؛ زیرا هر یك عوالم و فضاهای خاص خویش را دارند و در جغرافیای ذهنی و خیال خود رشد و نمو پیدا كردهاند. تشابه ادبیات شرق و غرب بیشتر تشابه مادی و صوری در عناصر متشكله است كه وامدار یكدیگرند، اما در روح، منفرد و مستقلاند و از یكدیگر بیگانه. دیدهایم كه با تكوین ادبیات مسیحی شرق اروپا (بیزانس) چگونه با تعلیمات انجیلی، روح شركآمیز ادبیات یونی فراموش میشود، از رسمیت میافتد و فقط زبان و صرف و نحو و بعضی متون آن هم بسیار با احتیاط صرفاً از نظر زبانی مطالعه میشود، و تا عصر رنسانس این متون و ادبیات یونانی مورد غفلت قرار میگیرد(۲)، و با رنسانس این ادبیات به نحوی دیگر- نه اصیل زیرا دنیای یونانی فرد مرده بود- مجدّد مورد تأمل قرار میگیرد، كه باز تكرار عینی و دوباره، محلی از اعراب ندارد.
ادبیات هر قوم زمانی كه فرهنگ و تمدن درحال تعالی یا پیشرفت و بسط و گسترش است، رشد میكنند و وقتی تمدن دچار انحطاط میشود، طبیعتاً ادبیات آن قوم نیز تنزّل پیدا میكند.
از اینجا در تمدن اسلامی نیز دورانی شاهد شكوه و عظمت ادبیات به هر دو معنی عام و خاص بودهایم و دورانی سیر نزولی داشتهایم، روزگاری بزرگترین شاعران و ادیبان، آثاری بزرگ را ابداع میكردند، و تا قرن پنجم و ششم، این تمدن با شتابی فزاینده در عرصهٔ هنر و ادبیات رو به رو بوده است: فردوسی، نظامی، خاقانی، سنایی: عطار و مولوی به این دوره مربوطاند، و بعد به یك دوران برزخی و بینابینی وارد شده، كه حافظ و سعدی و بیدل و جامی به آن عصر بر میگردند، و سرانجام، یك دوران طولانی فروپاشی و نزول ادبیات فارسی را شاهدیم كه حتی نهضتهای بازگشت ادبی نیز در دورههای زند و قاجاری، نتوانست این تمدن را به سرچشمه عظمت خود بازگرداند. این نهضت بیش از آنكه ادبیات سنّتی ایران را با سرچشمههای ازلی خود بازگرداند، از آن فاصله گرفت، و به صُور زبانی اشتغال پیدا كرد، و رجوعی سطحی به سبكهای قدیمیتر از سبك هندی، یعنی سبك خراسانی و آذربایجانی و عراقی و غیره تمایل یافت. این رجوع سطحی به گذشته، زمانی رخ میدهد كه جهان غرب، شاهد انقلابهای ادبی است؛ یعنی در همان قرنی كه شاعری چون بیدل دهلوی مظهر فرد آمدن شاعرانه در تمدن دینی است.(۳)
در قرون پانزده و شانزده با آثاری چون «كامرون» بوكاچو و قصههای منظوم «فائوستوس» كریستوفر مارلو، و نوشتههای ادبی انتقادی و پژوهشهای پتراركا، و «دنكیشوت» سروانتس ادبیات بزرگ جدید غرب آغاز شد، و در سیر بسط یابندهٔ خود در قرون هفده و هجده، با ظهور ادبیات كلاسیك بزرگی چون ادبیات شكسپیر، این ادبیات به اوج شكوفایی خود میرسد، و بعد از ظهور ادبیات رمانتیك قرن نوزده، آخرین تجربیات بزرگ ادبی غرب آشكار میشود، و سرانجام در پایان تاریخ ادبیات غرب، شاهد تجربیات متنوع پست مدرنی هستیم كه در كل، ادبیات عظیمی را به عظمت ادبیات گذشته ایجاد كرده است، و جهان را به سرعت تصرف میكند، و حتی ادبیات شرق را در درون خود هضم و مستحیل میسازد.● حال ادبیات ایران به دنبال انقلاب رنسانسی در چه وضعی قرار میگیرد؟
بعد از عصر صفویه با افول ادبیات روبهروییم، و این تا جنگهای ایران و روس كه تاریخ فرهنگ ایران، وارد دوارن برزخی میشود، ادامه پیدا میكند. با شكست در جنگ با نمایندهٔ غرب؛ یعنی روسیه كه فرهنگ و ادبیات غربی را در وجود داستایوفسكی و تولستوی و بسیاری دیگر در قرن نوزده تجربه میكرد، و با ترك روح ارتدكسی كهن خود به تجربه نیستانگارانه عالم مدرنیته نائل آمده بود، نظرها به سوی تكنولوژی و فرهنگ و ادبیات غرب و اروپا جلب میشود. یعنی تمدن غربی به طور كلی و به تبع آن، ادبیات غرب مورد توجه و گرایش طبقاتی از ایرانیان قرار میگیرد. این طبقات جدید بر اثر تماس با غرب و پیدایی اوضاع اجتماعی فرهنگی نیمبند، بعد از جنگهای ایران و روس به وجود آمده. اما مشكل اساسی در این تماس و رابطه با بخشی از فرهنگ و تمدن و ادبیات غرب، چیزی بود كه هنوز هم در برابر ما وجود دارد.
در این زمان، قوم ایرانی در برابر وضعی بیسابقه قرار گرفت، كه گذر از آن بسیار مشكل مینمود. بدینمعنی كه اكنون قوم ایرانی در برابر دو غول و قدرت عظیم ادبی قرار گرفته بود؛ یكی ادبیات سنتی دوران اسلامی ایران، و دیگری ادبیات جدید و مدرن و معاصر كه از سوی غرب میآمد. در این جا مشكلات زبانی و مسائل دیگری نیز در كار بوده است، كه آن ارتباط اولیه را نیز سخت میكرده است. متفكران و شاعران و ادیبان برگزیده قوم برگزیدهٔ قوم ایرانی كه در این زمان در وضعی نو قرار گرفته بودند، در طلب آن بودند، در طلب آن بودند كه ادبیات را مجدداً رونق بخشند، و یك انقلاب فرهنگی در ایران ایجاد كنند.
اما كدام انقلاب ادبی در ایران، قابل وقوع بود و اتفاق میافتاد؟ آیا ادبیات اسلامی از نو باید احیاء میشد، و ادیبان و شاعرانی پیدا میشدند كه راه فردوسی و حافظ را دوباره از سر میگرفتند؟ یا اینكه نه، ادیبانی پا به عرصه ظهور میگذاشتند كه پا بر جاپای شاعران و ادیبان بزرگ غرب چون شكسپیر، داستایوفسكی، لامارتین و گوته میگذاشتند، و راه شاعران كلاسیك و رمانتیك و مدرن غرب را میپیمودند؟ كه بعد از مراحلی از ورود به عالم ادبیات غربی به مرتبهای میرسیدند، كه خود صاحب تصرّف میشدند، و مبدع ادبیات جدیدی در جهان از جنس همان ادبیات معاصر غربی.
در اینجا و در این رویكرد تاریخی به ادبیات غرب موانعی اساسی وجود داشت، و همین موانع مانع از بوجود آمدن یك ادبیات بزرگ جهانی در ایران شد. برای انتقال ادبیات غرب یا هر ادبیات دیگر به نحو اصیل مقدماتی لازم میبود، كه اجمالاً میتوان به سه عنصر و مانع اصلی محدود كرد.
اول به عنصر ادبیات و فرهنگ بیگانهای برمیگردد، كه طبقات جدید شاعران و ادیبان به آن روی میكنند. برای انتقال ادبیات بیگانه به نحو اصیل، از جمله ادبیات غرب كه حوزهٔ تمدن و فرهنگ و زبان خاص خود را داشت. باید عمیقاً با آن مأنوس میشدند، و همه پردهها و دیوارها را میان خود و آن ادبیات برداشته به طوریكه در آن مستغرق، و چون یك اروپایی همدل و همسخن و همزبان با شاعران و ادیبان و متفكران از ادبیات غرب سخن میگفتند. آنها نه تنها از نظر ظاهر بلكه از باطن هم باید اروپایی و غربی میشدند، و در افق تفكر شاعرانه و ادیبانه یك انگلیسی یا آلمانی یا فرانسوی یا آمریكایی قرار میگرفتند. آنان همان عالمی را درك میكردند كه شكسپیر و داستایوفسكی، با مراتب خاص خود و با ورود به این عالم موفق به ابداع ادبیات غربی شد. در این مرحله میتوانستند چون داستایوفسكی رمان بنویسند.
دوم به عنصر ادبیات و فرهنگی خودی برمیگردد. گرچه در دوران تماس زبان فارسی و ادبیات ایرانی اسلامی عظیمی كه حاصل سیزده قرن تجربه هنری بوده، وجود داشت، اما مشكل آن بود كه متفكران نوظهور این دورهٔ برزخی، با فرهنگ و ادبیات بزرگ خودی ارتباط چندان عمیقی نداشتند، و انحطاط این ادبیات در قرن دوازده و سیزده خود مزید بر علت شده بود. در این دوره گسستگی عمیق فرهنگی و حتی زبانی پیدا شده بود، و آنها را از ادبیات بزرگ جهانی گذشته خود دور كرده بود. پس آنها نه میتوانستند با ادبیات خودشان عمیقاً ارتباط پیدا كنند، و نه با ادبیات بیگانه.
البته بعضی از شاعران و ادیبان در همان عالم قدیم و ادبیات سنتی سكنی گزیده بودند، و «فرد آمده» و یا به شیوه قدما شعر و قصه میگفتند، اما بنا بر حوالت مدرنیته و سیطرهٔ جهانی فرهنگ و تمدن غربی چندان منشأ اثر كلی و عام در سرزمین ایران نبودند، و اثر وضعی تفكر آنها از خانواده و محله و قوم و طایفه خویش فراتر نمیرفت. یعنی ایران و شهروندان متجدد جهان شرق به تبع فراشد فرهنگ جهانی، در حال تحول و دگرگونی به سوی جهان غرب بودند، و در این سیر و تحول دیگر جایی برای حافظ و مولانا باقی نمیماند، هرچند هنوز نقل مجلس اصحاب ادبی تلقی میشدند. اما فراتر از نقل مجلسی نمیرفتند، و اثر وضعی اجتماعی فراگیر نمیگذاشتند. حافظواری دیگر نمیتوانست با فضای این عصر تناسب داشته باشد. مگر در خلوت و تنهایی خوی، ولی از اینجا نویسنده و شاعر میخواست متعهد باشد، و با مسائل عمومی درگیر شود. او با اهل سیاست روبرو بود، و راه را به مردم نشان میداد كه به آن پاسخ مثبت دهند. او میخواست فرهنگ جدید را منتقل كند، و از عدالت در عصر قاجاری و ناصرالدین شاهی تعریف جدیدی بدهد. او دیگر با زبان ادبی سنتی نمیتوانست مانوس باشد. دیگر آن غزلیات و قصاید و قصص فراتر از تفنن و چالش زندگی مدرن پیش نمیرود. او نمیتوانست ادبیات كهن را بپذیرد، از اینجا او از تمدنی كه بزرگانی چون فردوسی و نظامی و سعدی با زبان شعری خود آن را قوام بخشیده بودند، ذاتاًقطع تعلق كرده بود، و نهایت تعلق او صرف تفاخر و ریشهداری او در فرهنگ باستان بود. اكنون او اگر تعلقی به سرزمین مادری میداشت، صرفاً احساسی نوستالژیك نسبت به شاعرانی چون عطار و مولانا و بیدل بود، و با شعر آنان تفنن میكرد، اما واقعیت زندگی مردن او را به راهی دیگر فرا میخواند، و اگر قطع رابطهای مطلق رخ نداده بود، باز فاصله گرفتن در ذات زندگی مدرن وجود داشت، كه البته هنوز او وارد آن نیز نشده بود.
انس نسبی یا عمیق برخی از شاعران و ادیبان و شهروندان عالم سنتی و ادبیات گذشته ایران، چنان بود كه مانع از آن شد، كه سرزمین مادری آنها به سادگی و سهولت تسلیم غرب شود، و دل و جان به ادبیات غرب بسپارد، از اینجا ادبیات فارسی و فرهنگی ایرانی به نسبتی كه زنده بود، بزرگترین مانع و سد برای انتقال ادبیات جدید جهانی غرب به ایران، و هم افقی تام و تمام شاعر و نویسندهٔ ایرانی است، تا بتواند در افق تفكر ادبی داستایوفسكی یا پروست و جویس قرارگیرد، و این ایرانی عالم را چنان ببیند كه آن نویسندهٔ روسی میبیند. درحقیقت او نویسنده ای ایرانی است، با ممیزههای روح قومی خود، اما در افق جهانی ادبیات جدید.
داستایوفسكی حالش، زبانش و نحوه وضع گرفتنش نسبت به عالم دقیقاً روسی است، نه آلمانی و انگلیسی یا فرانسوی و غیره، گرچه در مجموعه ادبیات جدید جهان قرار میگیرد و این جهان و حقیقت آن را محاكات و ابداع میكند، همانطور كه گوته شاعر آلمانی چنین میكند، و به تناسب روح قومی و تباری آلمانها شعر و سخن گفته است، هركدام از بزرگان ادب و شعر جهان را در نظر بگیرید، با حفظ قومیت خود، ادبیات جهانی را در هر دوره ایجاد كردهاند، مانند سایر هنرها، ضمن تعلق به یك سرزمین، هنری جهانی را ابداع كردهاند، همانطور كه شاهنامه ایرانی است و متناسب با روحیه تاریخی قومی ایرانیان نوشته شده است. فردوسی شاعری فارسی ایرانی و در ضمن فرامنطقهای یعنی اسلامی و جهانی است. به عبارت دیگر فارسی و ادبیات فارسی در افقی قرار گرفته كه جهان را در برمیگیرد. دردها، حالات و تصورات و ذهنیتهای جهان را در دل خویش میگنجاند، اما با حال و هوای ایرانی و فارسی هنگامی كه در ادبیات فارسی بیدل دهلوی و حافظ را با هم مقایسه میكنیم، میبینیم كه بیدل با حال اقوام شبه قاره هند شعر میگوید، و بسیار به حال هندوها و مسلمانان شبه قاره نزدیك است، اهل شبه قاره بسیار به او توجه میكنند، با آن حكمت ششگانه هندو و سوابق كهن دینی اساطیری با عالم بیدل به راحتی ارتباط برقرار میكنند، درحالی كه غزل حافظ به ظرافت و سادگی تفكر ایرانی است، چنانكه این سادگی و ظرافت را در گنبدها و مینیاتورهای ایرانی و كل فرهنگ و هنر ایرانی میبینیم، درحالی كه هندوها به تشبیه گرایش دارند، ایرانیها جمع میان تشبیه و تنزیه میكنند.
سومین عنصر اساسی پیدایی یك ادبیات جهانی چه غربی و چه اسلامی – چون شاعر و نویسنده ایرانی با این دو روبرو بوده- آن حال و روح و تفكر ذاتی ادبیاتی است، كه شاعران و نویسندگان باید واسطه انتقال آن شوند، و صاحب تصوف در آن، اگر آن تفكر و آن حال در انسان پیدا نشود، صرف آشنایی با ادبیات بیگانه نمیتواند به آشنایی عمیق منجر شود، این تفكر و حال باطنی جان ادبیات است. اگر از آن به تسامح و تساهل به نوعی عرفان نفسانی یا شهود بیواسطه حقیقت یك ادبیات تعبیر كنیم، بیوجه نخواهد بود. این حال حضور خاص ادبیات جدید، غرب را بنده تعبیر به نیستانگاری اومانیستی میكنم. با این حال انسان خود را مدار عالم میبیند. اما این حال هیچگاه در ایرانیها بوجود نیامد، چنانكه آن دو عنصر دیگر نیز همواره در وضعی نیمبند باقی ماندند، و برخی صاحب فضل در ادبیات قدیم و جدید شدند، اما همواره در مرز بیرونی نیستانگاریشان فاقد وجههٔ جهانی و فرامنطقهای بود. شاید نیما، صادق هدایت و شاملو و برخی دیگر چنین باشند. این شاعران و نویسندگان ضمن پیوند با ادبیات فارسی، به تصرف در ادبیات غربی و حوزهٔ جهانی این ادبیات چون شاعران و نویسندگان امریكای لاتین و برخی شاعران و نویسندگان آسیایی برسند، هرچند همینها نیز همواره در اقلیت بودهاند، و هنوز منطقه جنوب نظر به شمال (اروپا و امریكای شمالی) دارد، چه در اقتصاد چه در فرهنگی و ادبیات.
اما حال نیستانگاری اومانیستی لوازمی دارد، چون اباحیت با تعبیر غربی آن لیبرالیسم. یعنی انسان نیستانگاری كه خدا را نیست انگاشته، و خود را مدار عالم میپندارد، همهچیز را واگذاشته به خویش میبیند، و این همان اباحیت ذاتی ادبیات جهانی غرب است. انسان خویش باید مشكلات و موانع را از پیش پای خود بردارد، و به هیچ امر متعالی و قدسی تكیه نزند.
درحقیقت در یك سیر تاریخی، انسان از آغاز رنسانس این حال نیستانگاری مضاعف و دائر مداری را در منظومههای بوكاچو و كریستوفرمارلو و دیگران، تا به دوران ادبیات مدرن در عرصهٔ شعر و رمان تجربه كرده است. این یك سیر نزولی تاریخی است كه در ادبیات آن بدون حال نیستانگارانه اباحی تحقق نمییافت، از این حال نیستانگارانه است، كه نوع خاصی از ادبیات بوجود میآید، كه در جهان سابقه نداشته است. این ادبیات كل اجزاء و عناصر خصوصی حیات انسان را مورد تجسس قرار میدهد، و جایگزین قصص مثالی اساطیری و دینی و تراژدهیها و درامهای یونانی قرار میگیرد. این نوع ادبیات در «رمان» ظهوری تام و تمام دارد. جهان ادبیات غرب قبلاً با «رمانس» آشنا بود، اما «رمان» عالم دیگری دارد.● فرق رمانس با رمان چیست؟ و فرق قصه با رمان؟
عالم قصص و رمانس یا میت، عالمی مثالی است، یعنی انسانهای زمینی و متعارف سروكار ندارند، به معنی فرد انسانی؛ این عالم با كلّ انسانی یا كلّ تشبیهی و خیالی و مثالی نسبت دارد، نه فرد و انسانی. اگر شاعر یا قصهگویی چون حافظ و سعدی و هومر و سوفوكل و آشیل از فرد انسانی سخن میگویند، این فرد همان انسان مثالی و خیالی است. وقتی حافظ از صوفی و زاهد ظاهرپرست و شاه شجاع یا هومو از هركول و رمانس نویس قرون وسطایی از جان شوالیه سخن میگوید، باز به انسان مثالی برمیگردد. یعنی صور ازلی یا نمونههای اصلی و مثالهای خیر و شر، در این جهان میان انسانها فردی با آن صفات وجود ندارد، اینها انسانهایی خیالیاند. اما در رمان چنین انسانهایی مثالی وجود ندارند ما در آنها با افراد این جهانی، با استخوان و گوشت و خون و پوست، با افكاری زمینی و تجسسهای خاص فردی روبروییم.
عالم قصص اسلامی و رمانسهای قرون وسطای مسیحی چه داستانهای لیلی مجنون و چه تغزلهای شوالیهای مثالی بودهاند، اگر هم بنظر میرسد، در این عالم بوده حارق و خلاف آمد عادت است. فیالمثل قصهٔ قوم بنی عذره و عشقهای انسانی آن طایفه عجیب بود. میگویند مردمان این قوم عاشق میشدند، و عشق خود را به قدری كتمان میكردند، كه از درد آن میمردند. انسان طبیعی و متعارف چنین نیست، فقط در قصه و رمانس میشود انسان عاشق شود و از عشق بمیرد.
عشق عالم رمان مدرن از این نوع عشق هیست، عشقهایی دفعی و احساسی و آنی است. عشق اروتیك است. عشق مجازی دنیوی است كه این نیز رو به نزول رفته، به عشق غریزی محض جسمانی تبدیل میشود، در رمانهای عشقی، انسانهایی جزوی عاشق یكدیگر میشوند، و به سرعت عشقشان بعد از وصال به سردی و تاریكی میكشد، درحالیكه عشق مثالی و ادبیات سنتی جهانی جاودانه و تماماً روحانی است، روح در جسم تجلی میكند و تمثل روح جسم است، و عشق به جسم تبرك و تطهر میبخشد.
گرچه در اغاز ادبیات جدید و برخی از تمایلات كلاسیك رمانتیك و مدرن ادبی رمانسگرا چنین است، و به عبارتی عشق ادبیات جدید گهگاه چون یك عالم مثالی فروكاسته به نظر میرسد، و حتی دُن كیشوت و فائوستوس هنوز با نمونههای مثالی سروكار دارند، اما این مثال و خیال فروكاسته، و به امری میانمایه یا فرومایه تبدیل شده است. مثال رمان كاملاً رو به این جهان دارد. وقتی سروانتس به دنكیشوت اشاره میكند، درواقع مثال قرون وسطاست، كه در میان چرخهای آسیاببادی چون مظهر نظام تكنیك آینده درحال فروپاشی و مرگ است، یا فاستوس كه انسان آغازگر تمدن جدید است، كه اراده معطوف به قدرت و اراده تنها غایت و مقصد اوست. پس با افرادی روبرو میشویم، كه تأویلگر حیات این جهانی بشر است، به همین صفت ممیزهٔ هنر در جهان انسانی است، كه آن را متفاوت از علم و سیاست میكند. هنرمند و شاعر و نویسنده باطن جهانی كه در آن درگیر میشود فاش و منكشف میسازد، و حقایق سیطرهٔ بر عالم را تأویل و تفسیر میكند، و اگر این حقایق و عالم او متعالی باشد، مثالهایش نیز متعالی است، و اگر تعلق به این جهان داشته باشد، مثالهایش جهانی میشود. انسانهای رمانهای عمیق داستایوفسكی در جنایات و مكافات و قمارباز و غیره انسانهایی از جهانیاند، چنانكه انسانهای رمانهای همینگوی و جان اشتینبك در «انسان و اسلحه» یا «موشها و آدمها» و «پیرمرد و دریا» نیز چنیناند. حوادث رمانهای جدید بسیار به ما نزدیك است، گرچه ممكن است عینیت تام و تمامی نداشته باشد، و این به ذات هنر برمیگردد. وگرنه میان یك گزارش مستند روزانه با هنر فرقی نبود.
درحقیقت افق ادبیات در دورهٔ جدید از جهانی به جهان دیگر منتقل شده است، این فضای نیستانگارانه اباحی و انتقال به جهان نیستانگار در ادبیات ما وقوع حاصل نكرد، و جهان اساطیری و عالم دینی اسلامی و عرف سنتی ایرانی كه گاهی محكمتر از احكام شریعت، برای بسیاری از مردم بوده، مانع از ورود به جهان نیستانگار اباحی ادبی و مدرن معاصر میشود.
علیرغم این كه تاكنون آن رمانهای شكسته بستهٔ ترجمهای كه بیشتر به مسائل خصوصی زندگی میپردازند، بانُسَخ چاپی روزافزونتری منتشر و خریداری میشوند، باز میبینیم فرهنگ عمومی این نوع ادبیات را در جهان سنتی برنمیتابد، و از سطح این جهان به عمق آن نمیرود، حتی اگر بسیاری از سانسورهای اخلاقی و سیاسی و موانع نیز برداشته شود، چنان كه در تركیه و بسیاری از كشورهای آفریقایی و آسیایی چنین است، اما باز شاهد آنیم كه جزیرهای بوجود میآید، كه در نیستانگاری در عمق جان انسانها نمیرود، و تنها در سطح وجدان عامه و یا در میان جمعی محدود روشنفكر باقی میماند. روشنفكران جزیرهنشین كه از رمانهای شكسته بسته یا زبان اصلی استفاده میكنند، باز كمتر توانستهاند حالت نیستانگاری و اباحیت اومانیستی غربی را عمیقاً تجربه كنند، و بیشتر به مرزهای التفاط و پریشانی فكری میرسند، و نمیتوانند آن عرف عظیم ایرانی اسلامی را كه بخشی از میراث تمدن اسلامی است، و میراث فرهنگی شاهنامه و بوستان و گلستان سعدی و دیوان حافظ و دیگر بزرگان ادبیات سنتی و قصص اساطیری و دینی عامیانه است بشكنند، این هم با تبلیغ و عارفی ممكن نمیشود، چنانكه نمیشود اقتصاد یك جامعه را با صرف تزریق سرمایه بهبود بخشید، و یا سیر طبیعی آن را دگرگون كرد. تغییر الگوهای اقتصادی تولید و مصرف به تفكری عظیمتر نیازمند است، و با شئون تمدنی دیگر قابل تجربه و تفكیك نیست. چنانكه نمیشود ادبیات یك جامعه از سطح اقتصاد و سیاست و فرهنگ آن جامعه از سطح اقتصاد و سیاست و فرهنگ آن جامعه جدا باشد. هر قدر نفوذ و سطح توسعه تكنیكی و عالم مدرنیته در جامعه عمیقتر و آن نیستانگاری اباحی مؤثرتر باشد، ادبیات مدرن در آن قویتر است. اگر قرار بود در ایران ادبیات غربی بزرگی در سطح ادبیات فرانسه و آلمان در عصر حاضر داشتیم، حتی باید از اقتصاد، صنعت، معماری و شئون تمدنی دیگری در سطح مشابه فرانسه و آلمان برخوردار میشدیم. آن هم به صورت تولید اصیل نه مونتاژ شكسته بسته.
قدر مسلم، در این حالت همانطور كه داستایوفسكی با روح قوم روسی مینوشت، ممكن بود صادق هدایت با فرهنگ مدرن شدهٔ فارسی به ادبیاتی جهانی در سطح ادبیات بزرگ روسیه، و نه خرده ادبیات دست یابد، و در بوف كور تمامیت پیدا نكند. حال با استثناهایی چون صادق هدایت كاری نداریم، این استثناها موفق به شهروندی عالم نیستانگار غرب شدهاند، و با ادبیات بیگانه به اقتضای همان حال حضور و سه شرط غربی شدن ارتباط نسبتاً عمیق پیدا كردهاند، و توانستند در فضای فرهنگی غرب قرار گیرند. آنها با زبان فارسی آشنا بودند، و به وضع و تصرف در الفاظ رسیدند. در مثنوی و ادبیات سنتی، نیز شاعران در مقام تصرّف بودند، روزگاری كه شاعران عصر جاهلی شعر میگفتند، با الفاظ كمتری مواجه بودند، اما با نزول وحی و قرآن و بعد از تنوع تجربیات دینی و عرفی در عصر اموی و عباسی و نهضت ترجمه موجب غنای نظام الفاظ شد. اگر میبینیم شاعران و فیلسوفان و ادیبان به ادبیات و شعر فلسفهای جهانی رسیدهاند، و با تصرف در فلسفه و حكمت ایرانی و هندو و وضع مجازی الفاظ، در مواجهه با حكمت و مضامین قرآنی و روایی فرهنگ بزرگ جهانی اسلام را بنا برخواست و تقدیر دینی خود به وجود آوردند. و این چنین توانستند موانع راه را بردارند، آنها هم به قرآن و سنت معصومین از یكسو، و هم به علوم و حكمت بیگانگان آشنا شدند، و سپس با حال حضوری توحیدی خود به انكشاف جهان ادبی بزرگ دست یافتند. اما در ادبیات معاصر ما این سد نشكست. نه عامه و نه خاصه نتوانستند، بطور عمیق در جهان و عالم نیستانگار اباحی اومانیستی نفوذ كنند، و به راه و رسم غرب جهان خود را بازسازی كنند، و در تمدن غربی شریك شوند. از اینجا خانه و خانواده نیز برای ایرانی پس از صدوپنجاه سال آشنایی ما با لیبرالیسم و فرهنگ اباحی غرب نابود نشد، تا یكی از عناصر فرهنگی غرب كه بسیار مهم است، راه خود را هموار سازد. هرچند برخی بحرانهای نامأنوس در حال پیشرویاند، اما زندگی خانوادگی شرقی هنوز حفظ شده است. هنوز لایههای عمیقی در ضمیر ناخودآگاه و حاق دل و خیال باطن و اندرون ما به زبان دینی و اسلامی، ما را مورد خطاب قرار میدهد، كه معماری و صنعت و هنر و ادبیات مااكنون نه غربی است، و نه اسلامی و نه نوعی تجلی پریشان خاطری فرهنگی و ادبی ما میتواند باشد.
در این اوضاع خاص تاریخی است كه انتقال و شركت در ادبیات جهانی ممكن نمی شود، علیالخصوص كه راه بازگشت را نیز نمیدانیم، و اغلب دچار التقاط میشویم این راه در عرصه فرهنگ و سیاست را امام به قوم ایرانی در عصر حاضر آموخت، اما همت عظیم همگانی میطلبد، كه به جهانی مهاجرت كنیم، كه نه تكرار ادبیات سنتی اسلامی ایران قدیم ماست، و نه شركت و حضور در متن جهان ادبی مدرن غربی، كه ما را در پس دروازههای سربی خود بازداشته است(۴)!
به هر تقدیر ما نه ادبیات بزرگ سنتی خود را حفظ كردیم، و نه به ادبیات بزرگ جدید غرب دست یافتیم، نه هنوز به ادبیات موعود جهان آینده دسترسی دادیم. ادبیات معاصر ما ملغمهای هفتجوش از اندیشه و آراء متعارض و متضاد است، البته چنین باوری نیز نمیتوان داشت كه این ادبیات حاصل روابط تولیدی و مانند آن باشد.(۵) بلكه بیشتر از تركیب سطحی و التفاطی منابع شكسته بسته بیرونی بیگانه و آشنای درونی زایش یافته است، و ربطی به روابط تولید و تعامل انسان با طبیعت ندارد، از اینجا اغلب انتزاعی و بدون واقعیتنمایی است.
این ادبیات به نوعی زایش ناقصالخلقی و منگولیسم و شیزوفرنی فرهنگی ادبی میماند، كه از مادر نزاده از دنیا میرود، و به جهت بحران ناشی از تولد جدید در محیط انتقالی دچار بیماری و پریشانی مضاعف میشود، این ادبیات بیگانه همواره بیگانه میماند، كه نه تنها به كسی كمك نمیكند، بلكه وضع را بدتر از گذشته میكند، و به نوع سرطان ادبی بیشتر شبیه است تا ادبیات جدی. از این جهت است كه گفتهاند در سرزمینهای شرقی نه تنها فرهنگ غربی بدست نیامده، بلكه فرهنگ شرقی خود را نیز از دست میدهند، و در این اوضاع یك فرهنگ برخی تكوین پیدا می كند، و چه بسا انسانها را دچار بنبست میكند.
نویسنده: محمد مددپور
منبع: حقیقت و هنر دینی
پاورقیها
۱-نكتهٔ قابل تأمل این است كه هر قومی به تناسب تمایلات روحی و معنوی یا مادی خود به یك نوع جغرافیا تمایل یافته است، فی المثل، اقوام آریایی به سه شعبه تبدیل شدند كه گروهی به غرب و گروهی از آنها نیز در میان سرزمینهای شرقی و غربی، سكنی گزیدند؛ مانند ایرانیان كه تمایلات روحی معتدلی نسبت به هندوها و یونانیها دارند. اگر هندوها، تفكرشان تشبیهی و تخیّلی است، و یونانیها تنزیهی و عقلی، ایرانیها این دو را با یكدیگر به نحوی متعادل جمع كردهاند.
۲-البته بخشی از فرهنگ ادبی و عقلی و فلسفی یونانی مورد تفسیر متألهان مسیحی قرار گرفت، كه ذاتاً دگرگون شد، و به صورت نوعی درآمد كه با اصل خود فاصله بسیار داشت.
۳-بنا به روایت اسلامی، سیر تمدن اسلامی بعد از رحلت حضرت رسول (صلیا… علیه و آله)، سیری نزولی از معنویت و الهیت به سوی مادیت و نفسانیت است. و در این میان انسانهای شریف از میان آن تمدن فرورونده در منجلات نفسانیت، فرد خواهند آمد، و تجرد از جمع و تعالی خواهند یافت، و به ساحت دین و امام زمان (عج) تشرف پیدا خواهند كرد، و چنین است كه ظهور بیدل و امثال او را باید خلاف آمد عادت و فرد آمدن تلقی كرد.
۴-نیست انگاشتن ممكن است به انكار رسمی و علتی انسان نرسد و پنجهوار یا كنایه از مرگ خدا سخن نگوید، اما در عمل دیگر انسان چنان عمل میكند كه خدا را گویی نمیبیند و آنجا از خدا سخن میگوید كه به نفسانیت خود رجوع میكند. چنانكه اكنون در جهان دین و هر خطاب الهی نشنیده گرفته و فراموش میشود و همه احكام الهی با تفسیر به رأی روبرو. سكولاریسم كه اساس نظامهای فرهنگی سیاسی جهان است، همه نیستانگارند.
۵-روابط تولید مانند صدها روابط دیگر هماهنگ با ادبیات یك قوم است اما برخلاف نظر ماركسیستی بنیاد و زیربنای فرهنگ و ادبیات نیست. تفكر ما در تمدن و فرهنگ است كه شئون مختلفی دارند. اما نكتهای كه پریشانی فكر تحلیل برخی از منتقدان ادبی را نشان میدهد، همان تقلید سطحی در تبیین اوضاع فرهنگی و هنر ایران در قیاس با نحوهٔ تكوین فرهنگ و ادبیات در سرزمینهای غربی همین خلط موجب شده كه برخی از نویسندگان ادبی چنان نحوهٔ تكوین ادبیات معاصر ایرانیان را تحلیل كردهاند كه گویی در ادبیات مشروطه چیزی شبیه به ادبیات در عصر رنسانس فلورانس و ایتالیا رخ داده است درحالیكه پیدایی ادبیات معاصر در ایران بسیار پیچیدهتر از تكوین ادبیات جدید در غرب است و این خود نیاز به بحثی مستقل دارد و اجمالاً همان است كه گفته آمد یعنی تركیب منابع سنتی با منابع مدرن غربی.
منبع: حقیقت و هنر دینی
پاورقیها
۱-نكتهٔ قابل تأمل این است كه هر قومی به تناسب تمایلات روحی و معنوی یا مادی خود به یك نوع جغرافیا تمایل یافته است، فی المثل، اقوام آریایی به سه شعبه تبدیل شدند كه گروهی به غرب و گروهی از آنها نیز در میان سرزمینهای شرقی و غربی، سكنی گزیدند؛ مانند ایرانیان كه تمایلات روحی معتدلی نسبت به هندوها و یونانیها دارند. اگر هندوها، تفكرشان تشبیهی و تخیّلی است، و یونانیها تنزیهی و عقلی، ایرانیها این دو را با یكدیگر به نحوی متعادل جمع كردهاند.
۲-البته بخشی از فرهنگ ادبی و عقلی و فلسفی یونانی مورد تفسیر متألهان مسیحی قرار گرفت، كه ذاتاً دگرگون شد، و به صورت نوعی درآمد كه با اصل خود فاصله بسیار داشت.
۳-بنا به روایت اسلامی، سیر تمدن اسلامی بعد از رحلت حضرت رسول (صلیا… علیه و آله)، سیری نزولی از معنویت و الهیت به سوی مادیت و نفسانیت است. و در این میان انسانهای شریف از میان آن تمدن فرورونده در منجلات نفسانیت، فرد خواهند آمد، و تجرد از جمع و تعالی خواهند یافت، و به ساحت دین و امام زمان (عج) تشرف پیدا خواهند كرد، و چنین است كه ظهور بیدل و امثال او را باید خلاف آمد عادت و فرد آمدن تلقی كرد.
۴-نیست انگاشتن ممكن است به انكار رسمی و علتی انسان نرسد و پنجهوار یا كنایه از مرگ خدا سخن نگوید، اما در عمل دیگر انسان چنان عمل میكند كه خدا را گویی نمیبیند و آنجا از خدا سخن میگوید كه به نفسانیت خود رجوع میكند. چنانكه اكنون در جهان دین و هر خطاب الهی نشنیده گرفته و فراموش میشود و همه احكام الهی با تفسیر به رأی روبرو. سكولاریسم كه اساس نظامهای فرهنگی سیاسی جهان است، همه نیستانگارند.
۵-روابط تولید مانند صدها روابط دیگر هماهنگ با ادبیات یك قوم است اما برخلاف نظر ماركسیستی بنیاد و زیربنای فرهنگ و ادبیات نیست. تفكر ما در تمدن و فرهنگ است كه شئون مختلفی دارند. اما نكتهای كه پریشانی فكر تحلیل برخی از منتقدان ادبی را نشان میدهد، همان تقلید سطحی در تبیین اوضاع فرهنگی و هنر ایران در قیاس با نحوهٔ تكوین فرهنگ و ادبیات در سرزمینهای غربی همین خلط موجب شده كه برخی از نویسندگان ادبی چنان نحوهٔ تكوین ادبیات معاصر ایرانیان را تحلیل كردهاند كه گویی در ادبیات مشروطه چیزی شبیه به ادبیات در عصر رنسانس فلورانس و ایتالیا رخ داده است درحالیكه پیدایی ادبیات معاصر در ایران بسیار پیچیدهتر از تكوین ادبیات جدید در غرب است و این خود نیاز به بحثی مستقل دارد و اجمالاً همان است كه گفته آمد یعنی تركیب منابع سنتی با منابع مدرن غربی.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست