چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
یورگن هابرماس و دغدغه ژرفش دموکراسی
بدون تردید، یورگن هابرماس در حال حاضر مطرح ترین و پرآوازه ترین فیلسوف اجتماعی آلمان است. وی که به نسل دوم متفکران «مکتب فرانکفورت» (۱) تعلق دارد، از نادر بازماندگانی است که سنت اندیشهی فلسفی این مکتب را پس از بزرگان نسل اول و در رابطه با «نظریهی نقدی» ادامه داده است.
هابرماس در سال ۱۹۲۹ در شهر دوسلدورف متولد شد. در بیست سالگی آغاز به تحصیل در رشته های فلسفه، روانشناسی و ادبیات آلمانی در دانشگاه های گوتینگن، زوریخ و بن نمود. از سال ۱۹۵۴ با سمت استادی در دانشگاه هایدلبرگ به تدریس فلسفه پرداخت. بین سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۲ با سمت ریاست انستیتوی ماکس پلانک به کار پژوهشی در زمینهی تأثیر دانش و فن بر زندگی اجتماعی مشغول بود. از سال ۱۹۸۳ مجددا" به تدریس فلسفه و این بار در دانشگاه فرانکفورت پرداخت.
هابرماس تا کنون موفق به دریافت جایزه های علمی و فلسفی متعددی چون جایزهی هگل، جایزهی فروید و جایزهی آدورنو شده است. آوازهی جهانی او نتیجهی سالها استادی افتخاری در دانشگاه های معتبر آمریکا چون هاروارد است. بسیاری از آثار و نوشته های او به زبانهای انگلیسی، فرانسه و سایر زبانهای مهم دنیا ترجمه شده است و تأثیر اندیشه های او بر فلسفهی معاصر و بویژه درایالات متحدهی آمریکا، طی سالهای گذشته انکارناپذیر و در حال گسترش بوده است .
زبان فلسفی هابرماس، طبق سنت فیلسوفان آلمان پیچیده است. با این حال در معرفی اندیشه های او کتابها و رساله های متعددی به چاپ رسیده که دستیابی به جوهر اندیشهی او را آسان تر می سازد. از آن میان می توان به آثار «آکسل هونت» (۲) و «توماس مک کارتی» (۳) اشاره کرد. مهم ترین کتابها و رساله های یورگن هابرماس عبارتند از: «تحول ساختاری گسترهی عمومی» (۴)، «شناخت و علاقه» (۵)، «دربارهی منطق دانشهای اجتماعی» (۶)، «سیاست، هنر، دین» (۷) ، «نظریهی کنش ارتباطی» (۸) و «آیندهی طبیعت انسانی» (۹). در جستار زیر، علاوه بر افکندن نگاهی به فلسفهی سیاسی و اجتماعی یورگن هابرماس، درنگی نیز بر نظریه های کنش ارتباطی و تکامل او خواهد شد .
● فلسفهی سیاسی
یورگن هابرماس پس از رسالهی دکترایش دربارهی فلسفهی «شلینگ»، دست به نگارش مقاله های فرهنگی ـ اجتماعی و فلسفی ـ سیاسی و یکسری نوشته ها در معرفی فیلسوفانی چون، «یاسپرس»، «هایدگر» و «بلوخ» زد. اما پس از انتشار رسالهی استادی او تحت عنوان «تحول ساختاری گسترهی عمومی» بود که سنگ بنای شهرت علمی او گذاشته شد. هابرماس در این رساله، کارکرد سیاسی و شکل گیری افکار عمومی را از نخستین مراحل دمکراسی بورژوایی تا تشکیل دولتهای مدرن امروزی به دقت مورد بررسی قرار داده است. ارزیابی او در این زمینه، در مجموع نسبتا" بدبینانه است.
او نشان می دهد که به چه آسانی و سرعتی می توان افکار عمومی را در زمینهی ادارهی جامعه و مدیریت سیاسی، تحت الشعاع سمتگیری خاصی قرار داد و مضمون معنوی آن را میان تهی ساخت. پیوند متقابل میان دولت و شهروندان جامعه، از مسائل محوری مورد نظر هابرماس در این رساله است. به عقیدهی وی، در آغاز، نیاز به گسترش تجارت، با رشد شتابان بورژوازی و تحکیم مناسبات شهروندی همراه است. چنین فرآیندی، نیاز تاجران را به اطلاعات دم به دم افزون می کند.
این امر، خصلت خصوصی اطلاعات را از میان می برد و آن را در مقیاسی وسیع به گسترهی عمومی می کشاند. بدینسان اطلاعات جاری در جامعه، به واسطهی رشد تجارت و صنعت، خصلتی عمومی به خود می گیرد. این گرایش با دخالت فزایندهی دولت در امور تجاری تقویت می شود، چرا که دولت ناگزیر است برای تنظیم مناسبات اجتماعی و اقتصادی، نه تنها همواره قواعد مالیاتی بلکه قوانین جدیدتر و پیچیده تری وضع کند. به عقیدهی هابرماس، همین روند است که به خردگرایی شهروندان منجر می گردد و آنان را به «تماشاگران صالح و عاقلی» تبدیل می کند که مشروعیت قوانین وضع شده را به بحث و تبادل نظر می گذارند و در صورت لزوم با آنها به مخالفت برمی خیزند.
مردم از دولت انتظار دارند که قوانین و اقدامات خود را توجیه کند. آنان از راههای عقلانی حقوق خود را پی گیری می کنند و این به این معناست که حاکمان نیز دیگر نمی توانند صرفا" دست به اقدامات تضییقی و تحدیدی با بهانهی «حفظ نظم» بزنند، بلکه باید با استدلال، شهروندان را قانع سازند. آنان تنها از این راه است که موفق خواهند شد، مشروعیت قدرت و انحصار قهر خود را تضمین کنند. به نظر هابرماس، در دمکراسی های بورژوایی، چنین وظیفه ای بطور مستمر از طرف حکومتگران مسخ و میان تهی می گردد. چرا که سیستم سیاسی آنطور که باید و شاید، همایشی برای مباحث عقلانی برای حل مشکلات سیاسی نیست، بلکه فقط به سازمانگری در کسوت احزاب تبدیل می گردد که سیاست را به نوعی «سیرک انتخاباتی» فرومی کاهد؛ سیرکی که مهمترین وظیفهی آن اینست که مردم بر اساس برنامه های حتی الامکان ناروشن و قابل تأویل، حزبی را گزینش کنند.
اما گرایش مردم به این یا آن حزب، مدتهاست خصلت احساسی به خود گرفته و بیشتر تأیید هویت شخصی است تا یک گزینش خردگرایانهی سیاسی. البته هابرماس تأکید می کند که چنین سیستمی مادامی عمل می کند و پایدار است که دولت بتواند از طریق بهبود شرایط مادی زندگی مردم موجودیت خود را مشروعیت بخشد و در واقع در کسوت «دولت تأمین» ظاهر شود. بدینسان روحیهی مصرفی در نزد شهروندان، جای مشارکت سیاسی را می گیرد. اما چنانچه دولت به نقش تأمین کنندهی مایحتاج جامعه بسنده کند، این امکان را نیز از دست می دهد که تصمیمات خود را بطور عقلانی به بحث گذارد. در ادوار بحرانهای اقتصادی، وضعیت وخیم دولت کاملا" آشکار می شود و این وخامت دامنگیر احزاب متنفذ سیاسی نیز می گردد. اصولا" بحران اقتصادی اکثرا" با بحران مشروعیت احزاب سیاسی و بطریق اولی دولت همراه است.
دولتی که همواره خود را در نظر شهروندان به مثابه مرکز هماهنگی تصمیمات عقلانی وانمود ساخته بود، چنانچه قادر به مهار بحران نگردد، موجودیتش به مخاطره می افتد. در میان شهروندان روحیهی سیاست گریزی و بی اعتمادی پرخاشجویانه نسبت به دولت و احزاب سیاسی شکل می گیرد. خطرات ناشی از چنین فضایی بطور کامل قابل پیش بینی نیست، اما روحیهی سیاست گریزانهی مردم، راه را برای چیرگی اندیشه های غیرعقلانی در جامعه می گشاید و هیولای دیکتاتوری و تام گرایی، در افق سیاسی ظاهر می گردد. در نوشته های آغازین هابرماس، علت اصلی چنین مشکلی در چارچوب بازتولید اقتصادی قابل فهم است، اما در آثار بعدی او، تحلیل وی از چنین مشکلی به مراتب بغرنج تر می گردد. با این حال یک نکته همچنان در تحلیلهای هابرماس به عنوان نکتهی کانونی باقی می ماند و آن بحران وفاداری شهروندان نسبت به دولت است که خود به بحران انگیزه برای مشارکت سیاسی شهروندان فرامی رویاند. از همین رو مشروعیت یا عدم مشروعیت دولت، بطور مستمر در رابطه با پشتیبانی یا عدم پشتیبانی شهروندان است که به محک زده می شود. دولت باید برای ابرام مشروعیت خود، تصمیم گیریها و قوانین را در معرض سنجش افکار عمومی بگذارد .
یورگن هابرماس در فلسفهی سیاسی خود، خواهان حفظ دستاوردهای فلسفهی روشنگری است. او سیاسی کردن مناسبات اجتماعی، یعنی آنچه را که کارل مارکس بدون تشدید پیکارهای طبقاتی توهم می دانست، با اتکاء بر نو کردن گفتمان عقلانی در جامعه امکان پذیر می داند. اما وی در عین حال تصریح می کند که چنین روندی خصلتی آرمانی دارد و هیچگاه بطور کامل متحقق نخواهد شد، بلکه می بایست آن را در فرآیندی مستمر، غنی تر، ژرف تر و گسترده تر ساخت. بنابراین، چنین امری به منزلهی تصوری ایده آل است که می باید کنش و اندیشهی سیاسی ما را متعین سازد. فراتر از آن می توان واقعیت موجود را در مقایسه با این ایده آل سنجید و در این زمینه داوری کرد که وضعیت امروز ما از ایده آل های نظام دمکراتیک تا چه اندازه فاصله دارد .
● فلسفهی اجتماعی
یورگن هابرماس پس از انتشار رسالهی «تحول ساختاری گسترهی عمومی»، دست به نگارش یکسری مقاله های فلسفی زد که بعدها تحت عنوان «نظریه و عمل» (۱۰) منتشر شد. وی در این مقاله ها سعی بر اثبات این موضوع دارد که وضعیت سیاسی و کارکرد اجتماعی علوم در جوامع امروزی، تا حد زیادی متأثر از سنت های بزرگ فلسفی است. این تلاش در عین حال شامل آن نیز می شود تا نشان دهد که دعاوی سیاسی و فلسفی تا چه اندازه متحقق شده اند و یا باید جامهی تحقق بپوشند. هابرماس در این مقاله ها نه تنها به بررسی تأثیر هگل و مارکس بر روی سیاست و اقتصاد می پردازد، بلکه همچنین سنن پوزیتیویست ها و پراگماتیست ها و نیز فلسفهی دیلتی (۱۱) را که پس از جنگ جهانی دوم تقریبا" به فراموشی سپرده شده بود، مورد توجه ویژه قرار می دهد. طرح اولیهی این یادداشتها، بعدها بطور مبسوط در کتاب «شناخت و علاقه» بازتاب یافت که در آن هابرماس تزی را با این مضمون ارائه داده است که نقد شناخت تنها به مثابه نظریه ای اجتماعی می تواند ممکن باشد. در نوشته های متأخر او مانند «دربارهی منطق دانشهای اجتماعی» نیز هابرماس دیگر بار تصویری از تأثیر متقابل نظریه های کلاسیک تکامل سیاسی و کارکرد دانشهای مدرن اجتماعی و فنی و فلسفه ارائه می دهد .
مضمون اصلی این نوشته ها که بازتاب دهندهی هدفگیری نظری هابرماس است، فلسفهی تاریخ از نگرگاه عملی می باشد. پیش شرط چنین امری، بازسازی تاریخ فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و علمی است. چنین امری باید نشان دهد که راه حل مسالمت آمیز و عاری از خشونت در منازعات سیاسی و اقتصادی، چه دستاورد معنوی عظیمی برای بشریت است. در کانون این بازسازی، مفهوم کلیدی «خردگرایی» قرار دارد. این مفهوم نزد هابرماس، از بارمعنایی چندگانه ای برخوردار است و از بازبینی داوری انسان در مورد بوده ها، تا بررسی مشروعیت کنشها و هنجارها، و نیز امکان آزمون رعایت هنجارها تا درک تجربیات زنده را در بر می گیرد .
در یکی از فرازهای مهم کتاب «شناخت و علاقه» است که یورگن هابرماس انتقاد اساسی خود را نسبت به کارل مارکس و فلسفهی اجتماعی او فرمولبندی می کند. ایراد او به مارکس در این است که مارکس میان شیوه ای که انسانها مناسبات میان خود با طبیعت را تنظیم می کنند و شیوه ای که انسانها مناسبات اجتماعی میان خود را تنظیم می کنند، تفاوتی قائل نشده است. به عبارت دیگر، مارکس از این اصل حرکت می کند که شناخت انسان از روندهای طبیعی با شناخت انسان از روندهای اجتماعی تفاوت چندانی ندارد و این از نظر هابرماس خطایی سنگین است؛ چرا که به عقیدهی وی، نوع رفتار انسانها در رابطه با طبیعت، با نوع رفتار آنان نسبت به یکدیگر، از اساس متفاوت است. هابرماس معتقد است که انسانها در صورت تکیه بر نیروی خرد قادرند اختلافات خود را با پرهیز از کاربرد قهر و خشونت و برپایهی استدلال و منطق حل و فصل کنند، زیرا در مناسبات میان آنان نیاز مبرمی برای توجیه اهداف مورد نظر وجود دارد و این بطور کیفی با مناسبات میان انسان و طبیعت فرق دارد.
به عقیدهی وی، این واقعیت که مارکس تفاوتی میان کار (به مثابه روند چیرگی بر طبیعت) و مناسبات بین انسانی قائل نیست، باعث می شود که او (مارکس) حل و فصل معضلات مربوط به هدایت و تقسیم ثروت در جامعه را بر اساس خردگرایی امری ناممکن بداند. مارکس تضاد منافع را پیش شرط می انگارد، تا از آن هر نوع تنظیم نهادین برای حل منازعات را استتار مناسبات ناعادلانهی موجود به نفع سرمایه داران نتیجه گیری کند. وی به این ترتیب، «هاله ای مقدس» به دور پیکار طبقاتی و نابودی قهرآمیز طبقهی سرمایه دار می کشد. البته خود مارکس پیش شرط چنین امری را تکامل بی وقفهی ابزار تولید یعنی فن و فن آوری و رشد مهارت و دانش کارگران می داند. در واقع همین تکامل نیروهای مولده است که تنش میان آن را با مناسبات تولیدی تشدید می کند و به تضاد میان آن دو می کشاند.
هابرماس درستی این تز مارکسیستی را رد می کند. او معتقد است که تکامل فرآیندهای اجتماعی ما نباید صرفا" به مثابه پیامد تکامل تسلط تکنیکی ما بر طبیعت فهم شود. افزایش غایتمندی کنش ابزاری ما از راه علمی کردن وسایل تولید، به خودی خود نمی تواند بر ستم اجتماعی انسان بر انسان نقطهی پایان گذارد. به نظر هابرماس، مارکس حتا در اندیشهی خود نیز به گونه ای ناپیگیر است، چرا که روندهای آگاهی را که برای انجام پیکار طبقاتی ضروری است، از خردگرایی تسلط بر طبیعت مشتق نمی کند. هابرماس با الهام از هگل، تشکیل آگاهی اجتماعی سنجشگرانه را مسأله ای مربوط به شناخت ژرف اندیشانه می داند. چنین شناختی آشکار می کند که مناسبات انسانی نمی تواند و نباید بر پایهی اعمال قهر استوار شود. البته به نظر هابرماس قابل انکار نیست که ما همواره شاهد بروز و تجلی قهر و خشونت هستیم، اما قهر جلوه ای کاذب از مناسبات انسانی است و نه ماهیت و سرشت واقعی آن. شناخت ژرف اندیشانهی بشر قادر است این جلوهی کاذب را تمیز دهد و لااقل زمینهی مساعد را برای حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات اجتماعی فراهم آورد، تا بدینسان حل قهرآمیز منازعات زائد گردد.
چنین امری به نظر هابرماس تنها زمانی میسر است که نظریه پردازی اجتماعی به مثابه نظریهی شناخت صورت گیرد و نشان دهد که شناخت طبیعت و شناخت مناسبات انسانی از دو سنخ متفاوت هستند. فقط از منظر مناسبات اجتماعی است که موضوع یا برابرایستای شناخت، بطور همزمان فاعل شناسا را نیز شامل می شود و سوژهی شناخته شده از فاعل شناسنده قابل تفکیک نیست. انسان در شناخت همنوع خود، خود را می شناسد و برعکس. مادامی که این شناخت کامل نشده است ـ و می توان انتظار داشت که چنین شناختی هرگز کامل نشود ـ نظریه یا تئوری، چیزی جز نقد و سنجش نخواهد بود .
● نظریه های کنش ارتباطی و تکامل
نظریهی کنش ارتباطی هابرماس، قلب فلسفهی اجتماعی اوست. همانگونه که ذکر آن رفت، هابرماس می کوشد ثابت کند که منازعات اجتماعی بطور ایده آل می بایست بدون کاربرد قهر و خشونت حل و فصل شود. و این به آن معناست که باید نظامی اجتماعی متحقق گردد که در آن تصمیمات و به اجرا در آوردن آنها، از طریق استدلالی صورت گیرد. چنین ایده آلی در مورد ارتباط بدون جبر، از طرف هابرماس در نوشته های مختلفی و هر بار از منظری جدید مطرح شده است .
به عقیدهی هابرماس، تکامل تاریخی ـ سیاسی واقعی که شکل گیری سیاسی افکار عمومی را نیز در بر می گیرد، بطور مداوم و از جهات گوناگون، ایده آل ارتباط مسالمت آمیز و عاری از خشونت میان انسانها را خدشه دار کرده و می کند. لذا باید به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش بود که چگونه ممکن بوده و هست که تحقق علایق ذهنی و جمعی همیشه دوباره باعث می شود تا انسانها فراموش کنند که درست حفظ همین علایق مشترک است که می تواند در دراز مدت به نهادی شدن اقداماتی منجر گردد که بتواند اختلافات ناشی از تقسیم نعمات مادی را بدون خشونت حل و فصل کند .
به نظر هابرماس این تصادفی نیست که ابزاری کردن اندیشهی سیاسی ما، یا به عبارت دیگر، این واقعیت که ما مناسبات انسانی را هم در چارچوب خردگرایی محصور در موضوع «وسیله و هدف» می اندیشیم، بصورت الگو در نظریهی شناخت نیز متجلی می گردد. چرا که دانش نیز امروزه به ابزار قدرت تبدیل شده است و می تواند از نیروی تحریف و تحمیق زیادی برخوردار باشد. هابرماس به بررسی مسألهی عینیت و بیطرفی در علوم اجتماعی نیز می پردازد. به عقیدهی او دانشها را کلا" می توان از سه دیدگاه تفکیک کرد :
۱) دانشهای تجربی و تحلیلی، که در چارچوب بازتولید طبیعی ما تکامل یافته اند .
۲) دانشهای فرهنگی و هرمنوتیکی، که سنن انسانی را تضمین و شکوفا می کنند .
۳) دانشهای انتقادی، که سهمی در تحقق آزادی، برابری و عدالت بر عهده دارند .
به عقیدهی هابرماس، دانشهای نوع اول به موضوع کار می پردازند و دانشهای نوع دوم و سوم به موضوع ارتباط میان انسانها. بدینسان می توان دریافت که در همین دو گروه آخر دانشهاست که نظریهی ارتباطی، نقشی مرکزی ایفا می کند. کنش انسانها فقط در رابطه با طبیعت نیست، بلکه آنان در رابطه با یکدیگر و خویشتن نیز دارای کنش هستند. اما موفقیت کنش اجتماعی تحت شرایط دیگری قرار می گیرد، تا موفقیت کنش در رابطه با طبیعت و موضوعات آن. در حالیکه موفقیت کنش در رابطه با طبیعت، فقط در مؤثربودن چنین کنشی داوری می شود، در رابطه با کنش اجتماعی (به شرطی که عاری از خشونت باشد)، چهار شرط و داعیه اعتبار می یابد:
ـ قابل فهم بودن اظهار نظرها، حقیقت گفتارها، پذیرفتن راستی طرفین گفتگو و سرانجام درستی گفته های هنجاری. البته برای هابرماس روشن است که که این شرطها هرگز بطور کامل برآورده نمی شوند، اما اگر بپذیریم که این شرطها فاقد اعتبارند و نباید در جریان ارتباط میان انسانها مد نظر قرار گیرند، اساس ارتباط فرو می ریزد. از آنجا که همین نکته نیز در جریان ارتباط زبانی می تواند و باید به آگاهی تبدیل گردد، وضعیت گفتگو که در برگیرندهی شرایط امکان و عقلانی بودن آن نیز هست، از بُعدی بیشتر از کنش ابزاری برخوردار می گردد، که شرط موفقیت آن در چارچوب پراتیک خود آن قابل توضیح نیست. در واقع همین تأمل و ژرف اندیشی در زبان انسانی و کنش ارتباطی اوست که هابرماس را به این اعتقاد رهنمون می شود که کنش ارتباطی، الگویی برای همهی کنشهای دیگر است .
هابرماس در کتاب دو جلدی «نظریهی کنش ارتباطی» خود، همچنین به تحلیل علل بحران های اجتماعی جوامع امروزی و برد و توان نظریه ها و فلسفهی اجتماعی می پردازد. وی با الهام از نظریهی ماکس وبر مبنی بر تکامل خردگرایی در جوامع غربی خاطر نشان می سازد که در زمینهی اجتماعی، یک تحول بنیادین در رابطه با سازوکارهای مهم هدایت و مشروعیت نظام های سیاسی پدیدار شده است. این نظامها دیگر مانند گذشته از طریق تعبیرهای اسطوره ای و یا مشروعیت های فردی و خانوادگی برقرار نیستند، بلکه بر پایهی تفاهم در مورد اهداف سیاسی و نظر و ارادهی آزاد شهروندان استوار می باشند. چنین تفاهمی، صرفا" مشتمل بر میثاق های اجتماعی نیست، بلکه کنشهای اخلاقی و سنجیدارهای داوری در مورد آنها را نیز در بر می گیرد .
یکی دیگر از بخشهای ساختمان فکری هابرماس، نظریهی تکامل (Evolutionstheorie) اوست. وی در این نظریه به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که کدام عوامل برای پیشرفت و تکامل فنی و فرهنگی ما تعیین کننده هستند؟ پرسش از چنین امری نیز از منظر امکان بهبود مناسبات سیاسی و اجتماعی صورت می گیرد. هابرماس در فلسفهی تاریخ خود از نگرگاه عملی، از این نقطه حرکت می کند که تکامل ما باید به مثابه بازگشایی اشکال آگاهی اخلاقی، یعنی فرمولبندی مطالبات ما برای راه حل عاری از خشونت در راستای کسب عدالت، آزادی و برابری مورد نظر قرار گیرد. البته این مطالبات در کوتاه مدت می توانند سرکوب شوند، اما در دراز مدت نه می توان آنها را از اعتبار انداخت و نه از بین برد. تز هابرماس را در این زمینه می توان چنین خلاصه کرد:
ـ حل مشکلات فنی ما یعنی مشکلات ناشی از کنش ما در رابطه با طبیعت و در چارچوب بازتولید طبیعی ما، قابلیت هایی می طلبد که صرفا" از طریق درگیری با مشکلات فنی، یعنی کنش ابزاری ما قابل ارتقاء نیست. چنین امری مستلزم عیار بالایی از خردگرایی است. هابرماس، سرچشمهی یک چنین خردگرایی را در تکامل و ارتقاء ارتباط متقابل هنجاری (normativ) می داند. تنها از طریق مفهوم و پیدایش ارتباط متقابل هنجاریست که می توان کارکرد و تکامل جوامع را فهمید و نه از طریق خردگرایی ابزاری کار. اما هر دو بُعد این کنشها، در سطح تکامل واقعی اجتماعی، در ارتباط متقابل و تنگاتنگ قرار دارند. در سطح بازتولید اجتماعی، می تواند مسائل و مشکلات سیستمی بروز کند که باید در سطح صورتهای همپیوندی اجتماعی حل و فصل شوند. حل اینگونه مشکلات که سیستم را به مخاطره می اندازند، به تکامل روندهای آموزش اجتماعی وابسته است.
به عقیدهی هابرماس، جوامع می توانند در ابعاد سه گانه ای بیاموزند:
۱) در قلمرو چیرگی بر طبیعت یا تکامل نیروهای مولدهی فن و فنآوری
۲) در قلمرو نظام سیاسی ـ اجتماعی.
۳) در حوزهی ارتباط گویا (expressiv) میان انسانها. وی می کوشد نشان دهد که روندهای آموزشی در ابعاد ذکر شده، از منطق تکاملی خودویژه ای پیروی می کنند. البته باید روی این مسأله حساب کرد که روندهای پویای تکامل می توانند کند و یا متوقف و حتا فراتر از آن به بن بست رانده شوند. این روندها حتا می توانند دچار سیر قهقرایی گردند. اما به نظر هابرماس این امکان وجود دارد که چیزی مانند هدف یک مجموعهی تکاملی را در نظر گرفت .
هابرماس برای تعیین چنین هدفی، دیگر بار به نظریهی کنش ارتباطی متوسل می شود. تحلیل شرایطی که باید فراهم باشد تا ارتباط انسانی موفق گردد، در وضعیت زبانی ایده آل، نه تنها معیاری برای داوری در مورد ارتباطی مشخص به دست می دهد، بلکه همچنین این ایده آل را به مثابه هدف تکامل نیز نشان می دهد. آزادی، برابری و عدالت تنها هنگامی می توانند اندیشیده و متحقق شوند که هنجارها خصلتی جهانشمول داشته باشند و به عبارت دیگر برای هر کس در هر زمانی معتبر باشند. بطوریکه هر کس در هر زمان بخواهد که مطابق این هنجارها با او رفتار شود. هابرماس در تدقیق این نظر نشان می دهد که شرطهای موفقیت ارتباط زبانی، در تحلیل نهایی شرطهای اخلاقی هستند. در ارتباط زبانی میان انسانها، موضوع فقط بر سر تبادل اطلاعات و حل مشکلات مشخص نیست، بلکه برای دستیابی به توافقاتی بر سر اعتبار قواعد و هنجارها در زمینهی گفتار و کردار است. هابرماس از همین پایهی اعتبار هنجاری زبانی است که سنجیدارهای تکامل اجتماعی را بیرون می کشد .
یکی از عوامل نگرورزانه در نظریهی تکامل هابرماس، وجه تشابهی است که او میان تکامل آگاهی اخلاقی فردی و تکامل اجتماعی قائل می شود. به نظر او، خصلت نمای تکامل فردی این است که می تواند خود را از کاربرد عین به عین هنجارها رها سازد و بطور فزاینده قادر است کنشها را نه صرفا" از منظر پیامدهای آن، بلکه با در نظر گرفتن قصد و مقصود انسانهای دیگر مورد داوری قرار دهد. انسان بالغ قادر است بر پایهی اصلهای اخلاقی جهانشمول، بطور خودآیین داوری کند که کدام هنجارهای مشروع، اجازه دارند در شرایطی معین از درجهی اعتبار ساقط گردند. تکامل اجتماعی نیز نزد هابرماس به مثابه روندهای تکامل منطقی آگاهی اخلاقی فهمیده می شود. وی خطی موازی میان وابستگی تام فرد به هنجارهای تحمیل شدهی بیرونی تا خودآیینی فردی و تکامل اجتماعی فرهنگهای گذشته تا عصر ما ترسیم می کند .
سخن پایانی
مسئلهی مرکزی در اندیشهی فلسفی هابرماس، شیوهی عملکرد دمکراسی های مدرن و دغدغه برای تعمیق آن است. در بررسی های او، توجه به عوامل بازدارنده و تهدید کنندهی دمکراسی جای ویژه ای را اشغال می کند. هابرماس هوادار پیگیر شرکت فزایندهی مردم در تصمیم گیریها از طریق مشارکت سیاسی است و افکار عمومی آگاه را مطمئن ترین وثیقهی جلوگیری از سوء استفاده از قدرت سیاسی می داند. او معتقد است که می باید با استفاده از همهی امکانات و ابزارهای موجود، از بروز قهر و خشونت در جوامع امروزین جلوگیری کرد، چرا که قهر و خشونت، همواره به تقویت نیروهای غیردمکرات و ارتجاعی در جامعه منجر می گردد.
در جهان بینی هابرماس، نظریه های فلسفی از اهمیت زیادی برخوردارند، زیرا این نظریه ها نه فقط قادرند پیامدهای تکامل جوامع انسانی را آشکارتر سازند و نیز ذهنیت اجتماعی برای دستیابی به جهانی بهتر را شاداب و زنده نگاه دارند، بلکه همچنین می توانند نقش تشویق کننده ای برای شرکت فعال تر مردم در زندگی سیاسی ایفا نمایند. هابرماس بر این نظر است که با تکامل دمکراسی های مدرن، انسانها بطور فزاینده از آموزش و تحصیلات بالاتری برخوردار می شوند و با توجه به گسترش شتابان ارتباطات و نقش فراگیر وسائل ارتباط جمعی، دستیابی آنان به اخبار و اطلاعات سهل تر می گردد و این امر به نوبهی خود در تعمیق شناخت آنان نسبت به پدیده های پیرامون تأثیر مثبت می گذارد. وی تصریح می کند که اصولا" در عصر اطلاعات و ارتباطات ماهواره ای، نمی توان انسانها را در زمینهی اشتغال و غیره بطور فزاینده از آموزشهای عالی تر بهره مند ساخت و بطور همزمان در جهت تحمیق سیاسی آنان کوشید. وی چنین امری را متناقض (پارادوکسال) می داند .
بهرام محیی
توضیحات و منابع :
۱ ـ «مکتب فرانکفورت» نام محفلی از متفکران و نویسندگان آثار فلسفی، سیاسی و جامعه شناسی معاصر است که از زوایای گوناگون به نظریهی نقدی (Kritische Theorie ) فلسفهی اجتماعی پرداخته اند. سنت آن به «انستیتو برای پژوهشهای اجتماعی» در شهر فرانکفورت آلمان بازمی گردد که «ماکس هورکهایمر» فیلسوف و جامعه شناس آلمانی در سال ۱۹۳۰ ریاست آن را عهده دار شد. البته در آثار ارائه شده توسط نمایندگان این محفل نمی توان تلاشی برای ایجاد یک مکتب فکری برپایهی برنامه ای معین را مشاهده کرد، بلکه بیشتر می توان از توافقی اصولی میان بزرگان نسل اول آن مانند ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه با نمایندگان متأخر آن چون یورگن هابرماس، بر سر رویکردی فکری در تشخیص مسائل و مشکلات جوامع معاصر یاد نمود .
۲- Honneth, A./ Bonss, W. (Hrsg.): Sozialforschung als Kritik. Frankfurt/M. ۱۹۸۰.
۳- McCarthy, Th.: The critical Theory of Jürgen Habermas. Cambridge, Mass. ۱۹۷۸; dt.: Kritik der Verständigungsverhältnisse. Frankfurt/M. ۱۹۸۰.
۴- Habermas, J. : Strukturwandel der Öffentlichkeit. Berlin ۱۹۶۲.
۵- Habermas, J. : Erkenntnis und Interesse. Frankfurt/M. ۱۹۶۸۶- Habermas, J. : Zur Logik der Sozialwissenschaften. Frankfurt/M. ۱۹۷۰.
۷- Habermas, J. : Politik, Kunst, Religion. Stuttgart ۱۹۷۸.
۸- Habermas, J. : Theorie des kommunikativen Handelns. ۲ Bände, Frankfurt/M. ۱۹۸۱.
۹- Habermas, J. : Die Zukunft der menschlichen Natur, Frankfurt/M. ۲۰۰۱.
۱۰- Habermas, J. : Theorie und Praxis, Neuwied/Berlin, ۱۹۶۳
۱۱ ـ ویلهلم دیلتی (Wilhelm Dilthey ) (۱۸۳۳ ـ ۱۹۱۱) فیلسوف آلمانی در تلاش پی ریزی علوم تجربی برای پدیدارهای روحی و درک روندهای تاریخی روان انسانی از راه فهمیدن بود. وی خود را عمدتا" متوجه مکاتب ایده آلیسم آلمانی و رومانتیسم و بویژه اندیشه های شلایرماخر نمود. از این طریق به نقد «خرد تاریخی» نائل و به آفرینندهی نظریهی شناخت علوم انسانی تبدیل شد و تلاش نمود استقلال این علوم را هم از نظر موضوعی و هم از منظر روش، از علوم طبیعی ثابت کند.
منبع: andishe.de
توضیحات و منابع :
۱ ـ «مکتب فرانکفورت» نام محفلی از متفکران و نویسندگان آثار فلسفی، سیاسی و جامعه شناسی معاصر است که از زوایای گوناگون به نظریهی نقدی (Kritische Theorie ) فلسفهی اجتماعی پرداخته اند. سنت آن به «انستیتو برای پژوهشهای اجتماعی» در شهر فرانکفورت آلمان بازمی گردد که «ماکس هورکهایمر» فیلسوف و جامعه شناس آلمانی در سال ۱۹۳۰ ریاست آن را عهده دار شد. البته در آثار ارائه شده توسط نمایندگان این محفل نمی توان تلاشی برای ایجاد یک مکتب فکری برپایهی برنامه ای معین را مشاهده کرد، بلکه بیشتر می توان از توافقی اصولی میان بزرگان نسل اول آن مانند ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه با نمایندگان متأخر آن چون یورگن هابرماس، بر سر رویکردی فکری در تشخیص مسائل و مشکلات جوامع معاصر یاد نمود .
۲- Honneth, A./ Bonss, W. (Hrsg.): Sozialforschung als Kritik. Frankfurt/M. ۱۹۸۰.
۳- McCarthy, Th.: The critical Theory of Jürgen Habermas. Cambridge, Mass. ۱۹۷۸; dt.: Kritik der Verständigungsverhältnisse. Frankfurt/M. ۱۹۸۰.
۴- Habermas, J. : Strukturwandel der Öffentlichkeit. Berlin ۱۹۶۲.
۵- Habermas, J. : Erkenntnis und Interesse. Frankfurt/M. ۱۹۶۸۶- Habermas, J. : Zur Logik der Sozialwissenschaften. Frankfurt/M. ۱۹۷۰.
۷- Habermas, J. : Politik, Kunst, Religion. Stuttgart ۱۹۷۸.
۸- Habermas, J. : Theorie des kommunikativen Handelns. ۲ Bände, Frankfurt/M. ۱۹۸۱.
۹- Habermas, J. : Die Zukunft der menschlichen Natur, Frankfurt/M. ۲۰۰۱.
۱۰- Habermas, J. : Theorie und Praxis, Neuwied/Berlin, ۱۹۶۳
۱۱ ـ ویلهلم دیلتی (Wilhelm Dilthey ) (۱۸۳۳ ـ ۱۹۱۱) فیلسوف آلمانی در تلاش پی ریزی علوم تجربی برای پدیدارهای روحی و درک روندهای تاریخی روان انسانی از راه فهمیدن بود. وی خود را عمدتا" متوجه مکاتب ایده آلیسم آلمانی و رومانتیسم و بویژه اندیشه های شلایرماخر نمود. از این طریق به نقد «خرد تاریخی» نائل و به آفرینندهی نظریهی شناخت علوم انسانی تبدیل شد و تلاش نمود استقلال این علوم را هم از نظر موضوعی و هم از منظر روش، از علوم طبیعی ثابت کند.
منبع: andishe.de
منبع : مجله سیاسی صلح جاویدان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست