شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا

اندیشه فقط یونانی نیست


اندیشه فقط یونانی نیست
●سیر تاریخی معرفت فلسفی
مورخان به این نتیجه رسیده اند كه به اختلاف نظرها درباره نقطه پیدایش معرفت فلسفی، خاتمه داده و به عنوان یك پیش فرض، قبول كنند كه نقطه پیدایش معرفت فلسفی و علوم عقلی،جزایر یونان مخصوصاً شهر معروف آتن بوده و در همان سرزمین در متجاوز از ۲۵ قرن پیش و به وسیله فیلوسوفس ها و دانش دوستان یونان مانند: فیثاغورس، سقراط، افلاطون، ارسطو، كلبیان، اپیكوریان، رواقیان و... تكامل نسبی پیدا كرده است و بر فرض اینكه نقطه پیدایش معرفت فلسفی یونان و آتن نبوده، فیلوسوفس های یونان باستان (مخصوصاً سقراط، افلاطون، ارسطو و...) به قدری اهمیت دارند كه نسبت پیدایش معرفت فلسفی به یونان باستان شایسته آنان است.
چگونگی پیدایش معرفت فلسفی در یونان باستان
بر فرض صحت و پذیرش هر آنچه در سیر تاریخی معرفت فلسفی در بالا آمد (ناچاریم این پیش فرض را بپذیریم؛ چون سند معتبرتری در دست نداریم) سؤال بعدی این است كه چه علل و عوامل و شرایط و ویژگی هایی در سرزمین یونان یا مردم آن سرزمین بوده كه فكر و اندیشه آنان بهتر و بیشتر شكوفا شده و توانسته اند معرفت فلسفی را خلق نمایند؟ به نظر نویسنده بهترین پاسخ به این سؤال همان است كه سقراط همیشه می داد؛ نمی دانم!
اما «نمی دانیم» ما، مانع از این نیست كه دانسته های حتی نادرست دیگران را نقل نكنیم. به نظر محققان علل و عوامل پیدایش معرفت فلسفی در سرزمین یونان به قرار زیر است:
۱- آزادی دینی و اعتقادی
این سخن، قوی ترین استدلال محققانی است كه علل پیدایش معرفت فلسفی در یونان را پیگیری كرده اند. این اظهارنظر مبتنی بر یك پیش فرض است و خلاصه آن پیش فرض این است كه دین و مذهب و اعتقادات دینی و مذهبی با اندیشه و تعقل بشر سازگار نیست و مانع از رشد و شكوفایی عقل و اندیشه است و چون یونانیان گرفتار دین و تعصب و كتاب مقدس خاص نبوده اند، به سمت و سوی اندیشه وعقل خود توجه بیشتر كرده و عقل و اندیشه آنان بهتر و بیشتر شكوفا شده و معرفت فلسفی را ابتكار و خلق كرده اند و... .
این سخن به طور مسلم نادرست است، آنان امر و نهی كتب مقدس و اعتقادات دینی را مانع از شكوفایی فكری دانسته و می گویند: مردم یونان كتاب مقدسی كه مثل سایر ملل پایبند آن باشند، نداشتند. اعتقادات دینی كه آنان را مقید كند نداشتند. اوستا، تورات و انجیل و... نداشتند كه فكر آنان را كانالیزه كند. موبد، خاخام، كشیش، پاپ، دالائی لاما، روحانی و... نداشتند كه از آنان بازخواست كند و ترس از ملحد بودن و مرتد شدن و محكوم به مرگ شدن نداشتند و... حتی كاهنان موجود در یونان در كار امر و نهی مردم دخالت نداشتند. معبد در كار فكر مردم نقشی نداشت و...
آنان بر این باورند كه دین و اعتقادات یونانیان باستان را می توان در فكر و اندیشه و معرفت فلسفی خلاصه كرد. این سخنان مهیج و پرزرق و برق است، اما درست نیست ما بعداً این سخنان را اجمالاً بررسی خواهیم كرد.
۲- آزادی سیاسی و اجتماعی
بعضی علت شكوفایی فكر و اندیشه یونانیان را، آزادی سیاسی و اجتماعی عنوان كرده و برای مثال به كتاب «جمهور» افلاطون استناد كرده ،می گویند: افلاطون در كتاب جمهور خود در نهایت آزادی و بدون هیچ واهمه ای ، بزرگ ترین مشكلات سیاسی و اجتماعی زمان خود را مورد نقد و بررسی قرار داده: چنین آزادی سیاسی و اجتماعی تاكنون در طول تاریخ در هیچ كتاب و جامعه دیگری دیده نشده است.
بعضی علت شكوفایی اندیشه در یونان باستان را آزادی مطلق مردم آن سرزمین از بند سیاست، دین، اخلاق و... دانسته و می گویند آزادی به طوری مطلق بود كه به صداقت، تبدیل شد، هر آنچه مردم و دانشمندان در ضمیر خود داشتند ابراز می كردند. این آزادی عقیده و اندیشه در آن سرزمین و آن زمان بسیار شگفت انگیز بوده و میوه آن، همین معرفت فلسفی بوده كه متجاوز از ۲۵ قرن است بر جهان حكومت می كند.
۳- نبوغ ذاتی
عده دیگری بر این باورند كه علت شكوفایی فكر و اندیشه در یونان باستان، نبوغ خاص آن مردم بود (همان طور كه ما ایرانیان نبوغی خاص برای ایرانیان قائل هستیم)، چون شكوفایی نبوغ بعضی را دیده ایم، به همه آن مردم تعمیم می دهیم. آن دسته از محققان هم نبوغ امثال افلاطون و ارسطو و... را دیده و به همه تعمیم داده اند.
●نقد و بررسی
در اینكه علل و عوامل و شرایط مذكور در رشد و شكوفایی اندیشه موثرند هیچ شكی نیست، بلكه از جمله شروط لازم بوده و ضرورت دارند و شكوفایی اندیشه بدون آن شرایط امكان ندارد. به بیان دیگر- تا اینجا- ما هم با نظر محققان همصدا و همسو هستیم. نه تنها ما كه هر انسان صاحب شعوری قبول دارد، تا زمانی كه اندیشه در قید باورهای غیرمعقول باشد، قادر به رشد و شكوفایی نیست. درباره تاثیر نبوغ هم، همسو و همراه هستیم و اضافه می كنیم اگر استعداد و نبوغ نباشد پس چه چیزی رشد می كند و شكوفا می شود؟
گوهر پاك بباید كه شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
نقص ها، نقض ها و تناقض ها
طرفداران معرفت فلسفی و كسانی كه از اندیشه خود و دیگران بهره ای برده اند بر این باورند، هر جا كه امكان نداشته باشد یا مجال آن نباشد كه به وسیله برهان و ادله عقلی، مطلبی را اثبات یا رد كرد، حداقل وظیفه فیلوسوفس این است كه از طریق دیالكتیكی سقراطی، نقاط ضعف، نقص، نقض و تناقضاتی كه در مطلب وجود دارد- همانند سقراط- به مخاطب خود یادآوری كند كه خود مخاطب به عیب كارش پی برده و نظر خود را اصلاح كند. ما در اینجا برای شفاف شدن مطلب از همین روش استفاده می كنیم.
سؤال مورد بحث ما این بود كه علل و عوامل پیدایش معرفت فلسفی در یونان باستان چه بوده است؟ یك دسته از محققان ما فرمودند: كه چون مردم آن زمان یونان، كتاب مقدسی، پیامبری، زورگویی، تعصبی، اخلاق و آداب و رسوم و مناسك خاصی و... نداشتند كه اندیشه آنان را مقید و كانالیزه كند، لذا اندیشه آنها شكوفا شد و معرفت فلسفی را خلق كردند و اكنون حدود ۲۵ قرن است كه مخلوق اندیشه آنان بر جهان حكومت می كند. خلاصه آنكه: آن نداشته ها، علل و عوامل، این داشته ها شد.
دسته دیگری، داشته ها(نبوغ) را ملاك قرار داده و گفتند: داشتن نبوغ خاص مردم یونان، باعث آفرینش معرفت فلسفی شده است. ما می توانیم- به كمك مدعیان شتافته- چندین و چند عامل دیگر هم اضافه كنیم: از قبیل آب و هوای خاص، تعلیم و تربیت و مدارس موجود و...
اما همه اینها كه گفتیم و شنیدیم عوامل لازم هستند نه كافی. نوعاً یك پدیده(مثلاً پیدایش معرفت فلسفی در یونان باستان) چندین و چند عامل شناخته شده و شناخته نشده دارد. بر فرض كه عوامل یاد شده صددرصد در پیدایش معرفت فلسفی لازم و مؤثر باشند، عوامل و علل و شرایط كافی نیستند. اگر این عوامل و علل، علل و عوامل، كافی بودند می بایست هرجا و هر زمان آن عوامل موجود می شد معرفت فلسفی جدیدی پدید آید كه نیامده و نمی آید. باید صدها و هزاران سقراط و افلاطون و ارسطو پیدا شده باشد، كه نشده، باید در جاهای دیگر دنیا كه آن شرایط را نداشتندصاحب اندیشه ای، فیلوسوفوس ای، دانشمندی به وجود نیاید كه می بینیم به وجود آمده است.
علاوه بر نقض مطالب بالا، اصل مطلب هم نقض می شود به اینكه این چنین كه ادعا شده، نبوده، ما برای اینكه اثبات كنیم در یونان قدیم و در همان زمان شكوفایی معرفت فلسفی، هر آنچه ادعا شد نبوده، بوده( دین بوده، تعصب دینی بوده، خفقان فكری بوده ،محاكمه فرمایشی و محكومیت بوده و...)
و هر آنچه ادعا شد بوده، نبوده،(آزادی دینی نبوده، عدالت اجتماعی و سیاسی نبوده و...) شرح زندگی چند نفر از دانشمندان و آزاد اندیشان همان دوره شكوفایی اندیشه در یونان باستان مخصوصاً در آتن را می آوریم.
الف- محاكمه و محكوم كردن آنكساگوراس كلازومنه ای
جورج سارتن می نویسد: «... توجه فراوان وی به عقل و اینكه موهومات را به نیروی عقل كنار می گذاشت و به آنها توجه نمی كرد، آنان را (مردم آتن را) پیوسته ناراحت می كرد و در واقع طوری بود كه مردم متعصب او را كافر می پنداشتند [مردم از سر ریشخند او را (HC.NUS) یعنی (عقل) می نامیدند. همین كه آنكساگوراس، بیش از خدایان شهر به« عقل » توجه داشته. در برابر مردم سبب بی دینی او به شمار می رفته است.]
مخاطب ما این اولین فدایی تعصب یونانیان باستان را فعلا به خاطر داشته باشند.
ب- محاكمه و محكوم كردن پروتا گوراس آبدرایی
پروتاگوراس در یكی از كتاب های خود كه درباره« حق و حقیقت »صحبت می كند، چنین می گوید:« آدمی مقیاس همه چیزها است. » و این نشان می دهد كه از نظر وی حقیقت مطلقی وجود نداشته است. گفته دیگر وی بی باكانه تر است. كه می گوید:«و اما خدایان، نه می توانم بگویم كه هستند و نه می توانم بگویم كه نیستند. بسیار چیزها است كه ما را از فهم این مطلب مانع می شود. اولین آنها تاریكی خود موضوع است و دیگر اینكه عمر آدمی كوتاه است. » این مطلب بر دموكراسی آتن- كه نسبت به مطالب دینی حساسیت خاصی داشت و تعادل اعصاب خود را با شنیدن بی حرمتی ها و مطالب كفرآمیز از دست داده بود- بسیار گران و سنگین آمد.
در سال ۴۱۱ق.م. پروتاگوراس را متهم كردند كه بی دین است جارچی در میان مردم افتاد تا كسانی كه كتاب های او را خریده اند، برای روز معین آن كتاب ها را به مركز شهر بیاورند تا سوزانده شود. این نخستین نمونه ثبت شده از كتاب سوزی در تاریخ است كه تاریخ ۴۱۱ق.م را دارد. از اینجا معلوم می شود كه تجارت كتاب در آتن آن روز امر رایجی بوده است.
جورج سارتن می نویسد: پروتاگوراس را به نفی بلد محكوم ساختند یا كه به اعدام محكوم شد و توانست از زندان بگریزد، از چنگ داوران دادگاه گریخت. ولی خدای انتقام، در پی او بود و كشتی ای كه او را به سرزمین آزادی می برد در راه آسیب دید و پروتاگوراس را به دیار عدم فرستاد. سال ۴۱۱ق.م.(جورج سارتن تاریخ علم ج۱ ص۲۷۱-۲۷۰)
منظور از نقل این داستان از یكی از معتبرترین كتاب ها این است كه اگر در یونان دین نبود آزادی مطلق بود، پس این قبیل داستان ها چیست؟ مخاطب ما این دومین فدایی تعصب یونانیان باستان را نیز به خاطر بسپارد.
ج-سقراط آتنی(۳۹۹-۴۷۰ق.م)
جورج سارتن می نویسد: در میان سوفسطاییانی كه مورد حمله اریستوفانس قرار گرفته اند نام اوری پیدس و سقراط نیز دیده می شود. سقراط با سؤالات زیركانه كه طرح می كرد طرف سخن خود را به آنجا می كشاند كه به خطاهای خود اعتراف كند و به این ترتیب حقیقت را بشناسد...
سقراط را متهم ساختند:«سقراط گناهكار است. از آن جهت كه خدایان معروف كشور را كنار گذاشته و خدایان بیگانه ای به جای آنها آورده است؛ و نیز از آن جهت مجرم است كه اسباب فساد و تباهی جوانان شده است »(سارتن ج۱ ص۲۸۰)
سارتن می نویسد:«... محاكمه و محكوم كردن سقراط كاری نابخشیدنی بود، ولی حكم به صورت محجوبانه و آمیخته با شفقت و دلسوزی اجرا شده است و چون آن را با اعدام های پست و مخفیانه و غیرانسانی كه در روزگار خود ما به دست آدمكشان، بلكه به حكم دولت ها صورت می گیرد مقایسه كنیم، بی اندازه شرمسار خواهیم شد.(سارتن ص۲۸۵) مخاطب ما این جنایت تاریخی سوم را نیز كاملاً به خاطر داشته باشد.»
د-فرار ارسطو. متوفی به سال ۳۲۲ ق.م.
جورج سارتن می نویسد:« ... ارسطو به آتن بازگشت تا به بزرگترین منظور خویش- كه افتتاح مدرسه و مركز تحقیقاتی بود- قیام كند و مدرسه خود به نام لوكئوم(LYCVM) را در سال ۳۲۵ق.م بگشاید.
پس از آنكه شعله شهاب اسكندری بعد از درخشیدن كوتاهی، در سال ۳۲۳ ق.م از فروزش باز ایستاد، دسته بندی های آتنی ضد اسكندری دوباره شدت و حدت خود را از سرگرفتند و به همین جهت حمایت اسكندر از لوكئوم و نیكخواهی او نسبت به ارسطو ممكن بود خطر جانی برای این فیلسوف پیش بیاورد.
دشمنان ارسطو، این مسئله را به خاطر مردم آوردند كه ارسطو مرثیه ای در مدح هرمیاس سروده او (ارسطو) را بی دین و غیرمنطقی می خواندند.
ارسطو نمی خواست كه آتن دوباره همان جنایت غیر بخشش را كه درباره سقراط انجام داده و او را به مرگ محكوم ساخته بود، تكرار كند. به همین جهت آتن را ترك گفت و به فلكیس زادگاه خود پناه برده و چند ماه بعد به سال ۳۲۲ ق.م در آنجا بر اثر بیماری از دنیا رفت (جورج سارتن تاریخ علم ج۱ص ۵۰۷).»
مخاطب ما این چهارمین جنایت تعصبی مردم آتن را نیز به خاطر بسپارد تا نتیجه گیری كنیم.
●●نتیجه:
این مشتی از خروار بود كه به ما رسیده و از آن اطلاع پیدا كرده و برای نمونه آورده ایم. پس بهتر است بگوییم: نمی دانیم چرا اندیشه معرفت فلسفی از یونان سرچشمه گرفت!
دكتر سیدعلیرضا دانش پور
منبع : روزنامه همشهری