پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

اخلاق زیستی


اخلاق زیستی
● درآمدی بر اخلاق زیستی‌
در تعیین و تعریف واژهBioethics ابتدا بایستی نکاتی را متذکر گردید:
۱) واژهBioethics از این منظر که بر علم خاصی اطلاق گردد، سابقه و پیشینه طولانی ندارد و به اواخر دهه ۱۹۶۰ م و اوایل دهه ۱۹۷۰م بازمی‌گردد. البته باید توجه داشت که برخی موضوعات و مسائلی که امروزه رکن ثابت مباحثBioethics را تشکیل می‌دهند، در گذشته جزئی از مباحث علم اخلاق پزشکی(Medical ethics) بود؛ اما به مرور زمان و با گسترش سریع و بی‌وقفه فناوری‌های نوین در عرصه زیستی و تداوم و استمرار پرشتاب آن در سالهای پایانی قرن بیستم و آغاز هزاره سوم، عنوانBioethics و مسائل و مباحث خاص آن از اخلاق پزشکی منتزع و منفک گردید.
۲) در معادل سازی واژهBioethics به زبان فارسی، اختلاف‌نظر‌های چندی به چشم می‌خورد. در یک جمع‌بندی کلی دو معادل فارسی توسط پژوهشگران و اندیشمندان این حوزه، مطرح و استعمال شده است.
الف ) برخی واژه اخلاق پزشکی را کماکان بهترین معادل برایBioethics می‌دانند. استدلال این عده این است که بسیاری از مباحث مطرح در اخلاق پزشکی وBioethics با یکدیگر همپوشانی دارد؛ لذا نبایستی به جعل اصطلاح جدید دست بزنیم. از دید این عده اگر شعاع مباحث اخلاق پزشکی را نه سانتی متر فرض کنیم، شعاع مباحثBioethics ده سانتی متر است. بنابراین همان واژه اخلاق پزشکی را به یک سانتی متر باقی مانده نیز تعمیم می‌دهیم. به عبارت دیگر از نگاه ایشان رابطه اخلاق پزشکی و اخلاق زیستی، عموم و خصوص مطلق است و نقطه افتراق این دو، آنقدر کوچک و ناچیز است که نمی‌توان به جعل اصطلاحی جدید دست زد. شاهد و مویدی که این عده بر معادل‌گزینی خود اقامه می‌کنند، این است که در بسیاری از کتبی که نویسندگان غربی تحت عنوانBioethics نگاشته‌اند، آن را با اخلاق پزشکی برابر دانسته‌اند.۱
این دسته از پژوهشگران روشن نساخته‌اند که اگرBioethics همان اخلاق پزشکی است، چرا این واژه جدید مطرح و به عنوان دانشی جدید به دنیا معرفی شده است؛ تا آنجا که در سال ۱۹۷۹ اولین دایره‌`المعارف آن تحت عنوانت Encyclopedia of Bioethics دوین شد و درسال ۱۹۹۸ ویراست دوم آن و در سال ۲۰۰۵، ویراست سوم آن به طبع رسیده است.
ب ) اکثر نویسندگان فارسی زبان، واژه اخلاق زیستی را به عنوان معادلی برایBioethics مطرح کرده‌اند. این معادل امروزه جای خود را در محافل علمی باز کرده و کاملا شناخته شده است. از نظر تحت‌اللفظی نیز کاملا با اصل واژه فرنگی آن مطابقت داردEthics . یعنی اخلاق وBio به معنای زیست و در مجموع به معنای اخلاق زیستی خواهد بود.
کنگره‌ها، سمینارها و نشست‌های متعددی که در چند سال اخیر در ایران برگزار شده است، از همین معادل برای واژهBioethics استفاده کرده‌اند. در اولین کنگره بین‌المللی اخلاق زیستی که در فروردین ۱۳۸۴ ش در سطح بسیار بالای علمی و با حضور ریاست جمهور وقت، دبیر کل یونسکو و بسیاری از اندیشمندان و پژوهشگران ایران و جهان در تهران برگزار گردید و منجر به صدور بیانیه تهران در اخلاق زیستی گردید، اخلاق زیستی به عنوان معادل و برابری برایBioethics شناخته شد.
۳) تقسیم و تعریف علوم به لحاظ منطقی اقسامی دارد که به نظر می‌رسد یکی از دقیق‌ترین انواع آن، تعریف به مصداق است؛ یعنی بگوییم برخی مسائل هستند که با هم کلیت این علم را تشکیل می‌دهند. اخلاق زیستی نیز در حقیقت علمی است متشکل از مسائل و موضوعات خاص که بحث و بررسی درباره آنها، اخلاق زیستی را تشکیل می‌دهد.
● قلمرو اخلاق زیستی‌
در اینجا ابتدا به تعریف و تبیین واژهEthics و اقسام آن می‌پردازیم.
▪ تعریفEthics :
در کنار واژهEthics که به اخلاق ترجمه شده است، ما با واژهMorals نیز مواجه هستیم. برخی بین این دو واژه تفاوتی نمی‌بینند؛ اما اکثر زبان‌شناسان و نیز کسانی که در حوزه اخلاق مطالعه نموده‌اند، بین این دو واژه تفاوت اساسی قائل شده‌اند. براساس این دیدگاه،Ethics به تعریف و شناسایی خوب یا بد بودن، صحیح یا نادرست، حسن و قبح افعال خاص در خلال یک تخصص یا فعالیت حرفه‌ای مشخص می‌پردازد. در واقع اکثر حرف و مشاغل تخصصی دارای مجموعه معیارها و ضوابط اخلاقی خاص خود هستند که از آن به Ethics تعبیر می‌گردد؛ برای مثال در حرفه پزشکی، سوگندنامه بقراط به عنوان دستورالعمل و مجموعه اصول رفتاری است که پزشکان در فعالیت‌های حرفه‌ای روزانه از آن تبعیت می‌کنند. در مقابل،Morality غالبا در استعمال عام و عرفی، به هنگام گفتگو درخصوص ویژگیهای انسان کامل و یا کلیه رفتارهای انسان در تمامی حوزه‌ها و قلمروهای زندگی وی به کار برده می‌شود.
● گستره اخلاق زیستی‌
در مطالعه و بررسی علم اخلاق(Ethics) ، سه حوزه مورد شناسایی و بررسی قرار گرفته است:
۱) فرااخلاق(Meta ethics) که بخشی از فلسفه اخلاق را تشکیل می‌دهد، در واقع تحلیل مفاهیم بنیادین اخلاقی مانند: <خوب>، <بد>، <درست>، <نادرست>، <التزام> و مسئولیت است.
۲) اخلاق توصیفی(Descriptive ethics) مطالعه علمی اخلاق است که هدف آن کسب شناخت تجربی از اخلاق و اخلاقیات است. در این حوزه، دیدگاههای اخلاقی توصیف و تبیین می‌گردد و ریشه‌های تاریخی، روان‌شناختی و جامعه شناختی آنها جستجو می‌گردد. برای مثال اگر اکثر یک جامعه مخالف سقط جنین و در عین حال کاتولیک هستند، عالم اخلاق توصیفی، عامل عمده مخالفت با سقط جنین را در سنت کاتولیکی آن جامعه می‌جوید.
۳) اخلاق هنجاری(Normative ethics) ، این حوزه از علم اخلاق به رویکردهای اخلاقی بالفعل می‌پردازد. اینکه چه قسم از اعمال از لحاظ عقلانی درست هستند و قابل دفاع و چه چیزهایی از نظر اخلاقی نادرست‌اند و غیرقابل پذیرش. آنچه در این حوزه از اهمیت برخوردار است این است که رویکردهای اخلاقی بالفعل بایستی با مبانی فرااخلاق سازگار و منطبق باشند.اخلاق هنجاری خود به دو شاخه اخلاق هنجاری کلی(General normative ethics) و اخلاق هنجاری کاربردی (Applied normative ethics) تقسیم می‌شود.اخلاق هنجاری کلی توجیه و تبیین یک چهارچوب اخلاقی کلی است برای پاسخ کلی به این پرسش که چه چیزهایی از نظر اخلاقی درست و چه چیزهایی نادرست است. نظریه‌های کلاسیک اخلاقی در همین راستا مطرح و شناسایی شده‌اند.اخلاق هنجاری کاربردی به مشکلات اخلاقی خاص می‌پردازد که در حوزه و قلمروی خاصی مطرح می‌شود و مورد بررسی و ارزیابی قرار می‌گیرد.۲‌
اخلاق زیستی(‌‌Bioethics) در واقع بخشی از اخلاق عملی است که در سه مفهوم موسع (عام)، خاص و اخص به کار برده شده است.
● تعریف اخلاق زیستی
الف) اخلاق زیستی در مفهوم عام و موسع آن، همگام با تعریف ‌‌V.R.potter به مسائل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی اشاره دارد که به طور عام از علوم زیستی منشأ می‌گیرند و به طور مستقیم یا غیرمستقیم با بهره‌ورزی انسان ارتباط دارند. در این گسترده‌ترین کاربرد اخلاق زیستی، اخلاق مرتبط با محیط‌زیست و اخلاق رفتار با حیوانات نیز بخشهایی از اخلاق زیستی را تشکیل می‌دهند. ‌
نتیجه آنکه براساس این مفهوم از اخلاق زیستی، رشته‌ای اختصاصی وجود ندارد که آن را اخلاق زیستی بنامیم، بلکه مجموعه‌ها یا رشته‌هایی از مسائل اخلاقی هستند که از فناوریهای زیستی، پزشکی و تعامل انسان با حیوانات و محیط‌زیست ناشی می‌شوند.‌
ب ) اخلاق زیستی در معنای محدودتر و خاص آن، عموماً به اخلاق پزشکی و همه مشکلات و مسائل گوناگون و پیچیده اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی مربوط به آن و از جمله مسائل اخلاقی مربوط به رشد فناوریهای نوین زیستی اشاره دارد. در این رویکرد به اخلاق زیستی، موضوعاتی همچون تخصیص منابع، رضایت آگاهانه، سقط جنین، اتانازی، خودکشی به کمک پزشک، مادری جانشینی (رحمهای اجاره‌ای)، رابطه پزشک و بیمار، مهندسی ژنتیک، تشدید ژنتیکی و اخلاق در پژوهشهای پزشکی و زیستی، همگی از محورهای اصلی اخلاق زیستی به حساب می‌آیند. ‌
ج ) اخلاق زیستی در معنای اخص آن به شماری از مشکلات اخلاقی اشاره دارد که پس از پیشرفتهای اخیر در فناوریهای زیستی، به خصوص پیشرفت‌ها در چهار حوزه زیر به وجود آمده‌اند:
۱) فناوریهای حافظ حیات در آغاز و انجام زندگی
۲) فناوریهای تشدیدکننده حیات برای اصلاح کیفیت زندگی
۳) فناوری تولیدمثل به ویژه شبیه‌سازی
۴) فناوریهای مرتبط با مهندسی ژنتیک، ژن‌درمانی و ژنوم انسانی
از لحاظ اخلاقی مشکل اساسی در این است که چه هنگام و چگونه می‌توان این فناوریها را به کاربرد و آیا آثار و پیامدهای به کار بستن این فناوریهای زیستی در زندگی بشر، چالشی جدی با مباحث اخلاقی و فلسفی بدنبال نخواهد داشت؟ برای مثال اگر امکان داشته باشد که تمامی ژنوم انسانی را در فردی غیر از خودش جایگزین نمایند، آیا چنین عملی از نظر اخلاقی صحیح است؟ حال اگر چنین عملی با حذف بیماریهای خاص فرد اصلی و رعایت کامل همه جوانب در جلوگیری از به ارث بردن آنها توسط فرد جایگزین اصلی صورت گیرد، مسئله چه حکم و وضعیتی خواهد داشت؟ یا چنانچه با دست بردن در ژنوم انسانی و عاریه ژنهای سایر موجودات زنده و پیوند آنها با یکدیگر (دوخت و دوز ژنتیکی) به خلق موجودات زنده جدید (جاندازان شیمری) دست یازیم، از نظر اخلاقی این اعمال قابل توجیه است یا خیر؟۳
● سخن پایانی
حال که با قلمروی اخلاق زیستی تا حدودی آشنا شدیم و دانستیم که انسان اندیشمند و متفکر ناگزیر از بحث و بررسی در خصوص چالش فناوریهای زیستی با مباحث اخلاقی است، باید به این نکته اذعان کرد که اخلاق زیستی به عنوان بخشی از اخلاق عملی در معرض مشکلات ذیل قرار دارد و از همین روست که سخنان و کلمات متفاوت و گاه متعارضی در این حوزه به گوش می‌رسد:‌
۱) بشر در اعتقادات و اصول اخلاقی خود درباره بسیاری از موضوعاتی که در اخلاق زیستی مطرح شده و نقش مهمی ایفا می‌کنند، توافق و وحدت نظر ندارد. ‌
۲) اندیشمندان و فیلسوفان نظریه‌پرداز، درباره نظریه‌های اخلاقی‌ای که اعتقادات و اصول اخلاقی آنها در آن نظریه‌ها ریشه دارند و به وسیله‌ آنها سعی می‌کنند این اصول را توجیه کنند، اختلاف‌نظر دارند. ‌
۳‌) در نهایت آزمونهای صحت و روایی جامع و مورد توافقی وجود ندارد که بتوان به وسیله آنها اختلاف‌نظر در نظریه‌های اخلاقی را حل و فصل نمود.۴
● اخلاق زیستی، علم و جامعه‌
اخلاق زیستی به بررسی کار علمی و رابطه آن با جامعه می‌پردازد. چهار بررسی موردی زیر را در نظر بگیرید.
۱) گامتهای اهدایی - اسپرم و تخمک - در درمانهای باروری بیمارانی به کار برده می‌شوند که خود قادر به تولید آنها نیستند.به دلایل روشن، اهدای اسپرم بسیار ساده‌تر از تخمک است. تخمک اهدایی بسیار نادر است. در جریان تکامل جنین، زنان منبعی مادام‌العمر از اوسیت (سلولهای تخمک) ذخیره می‌کنند.بنابراین پیشنهاد شده است که می‌توان از جنین‌های سقط شده مونث برای تهیه اوسیت جهت درمان‌های باروری استفاده نمود. آیا شما این نظر را می‌پذیرید یا نه؟ دلایل شما چیست؟
۲) یک کشور کوچک کمتر توسعه یافته در آفریقای جنوبی بدهکار است.منبع اصلی آن جنگل بارانی است. به منظور بالا بردن درآمد، دولت به یک شرکت چوب‌بری ژاپنی مجوزی برای پاکسازی %۲۵ از جنگل اعطا کرده است.زمینی که تاکنون برای پرورش دام پاک شده است عمدتاً برای تولید گوشت گوساله بازار ایالات متحده مورد استفاده قرار می‌گیرد. همچنین دولت مجوزی به یک شرکت فراملی بیو تکنولوژی برای بهره‌برداری از حوضچه ژن جنگل اعطا کرده است. علاوه بر درآمد ناشی از مجوز، شرکت موافقت کرده است از درآمد ایجاد شده از اکتشافات، واقع در حوضچه ژن جنگل بارانی، سهمی بپردازد. مسائل اخلاقی مربوط به برخورد با این وضعیت چیست؟
۳) اخیراً در چندین مورد، زوجهای بارور در پی کسب اجازه برای باروری آزمایشگاهی، به منظور تولید نوزادی بوده‌اند که می‌تواند یک اهداکننده سلول پایه برای برادر یا خواهر بزرگتر باشد.در چندین مورد، برادر یا خواهر بزرگتر، مبتلا به اختلال ژنتیکی بوده است و جنین‌های ایجاد شده در لوله آزمایش برای عدم جهش و برای یک بافت نظیر مثبت با برادر یا خواهر بزرگ‌تر آزمایش شده‌اند.در مورد دیگری، وضعیت ابتلا به برادر یا خواهر بزرگتر، ژنتیکی نبوده است، بلکه فرزند هنوز به سلولهای پایه‌ای اهدا شده نیاز دارد. در این صورت، جنین آزمایشگاهی صرفاً به عنوان یک بافت مشابه انتخاب خواهد شد. شما به کدام یک از این موارد (اگر موردی باشد) اجازه خواهید داد؟ دلایل خود را ارائه نمایید.
۴) یک شرکت کوچک بیوتکنولوژی در مکزیک، ژنی را کشف کرده است که پروتئینی را در شبکه مقاومت در برابر افزایش اکسیداسیون در گیاهان رمزگذاری می‌کند.آزمایشهای آزمایشگاهی نشان داده است هنگامی که ژن به وسیله تکنیک‌های اصلاح ژنتیک به گونه محصول منتقل می‌شود، گیاهان محصول ظرفیت تقویت شده‌ای را برای رشد و تولید محصول، تحت شرایطی نشان می‌دهند که تامین آب محدود است.
شرکت اطلاعات خود را منتشر نکرده است؛ چون در حال ثبت حق امتیاز برای ژن است. اگر حق امتیاز اعطا شود، شرکت قصد دارد آن را به یک شرکت مهم فراملی کشاورزی - شیمیایی واگذار نماید. آیا حق امتیاز باید اعطاء شود؟ دلایل خود را ارائه نمایید. این بررسیهای موردی ظاهراً با یکدیگر تفاوت بسیاری دارند؛ اما همه آنها وضعیت‌هایی را توصیف می‌کنند که در آنها، با پیشرفتهای علمی و با روشی که علم می‌تواند، از طریق کاربرد خود، بر زندگی اشخاص یا جامعه تاثیر بیشتری بگذارد، معضلات اخلاقی مطرح شده است. ضمناً بررسی مختصر عواملی که بر تصمیم‌گیری ما در این اوضاع و موارد مشابه تاثیر می‌گذارند، اهمیت دارد. ‌نخست ممکن است یک واکنش فوری شخصی وجود داشته باشد - پاسخی غریزی - همراه با جملاتی همچون <آه، وحشناک است> یا <به به معرکه است> یا جملات سیاسی - اجتماعی - مثل: <آن، منصفانه / درست نیست.>‌
دوم یک تحلیل سنجیده‌تر اخلاقی وجود خواهد داشت و امید است که بتواند پاسخ غریزی را تکمیل نماید. همچنین می‌تواند موجب زیر سوال رفتن واکنش غریزی شود.
سوم درک این مطلب اهمیت دارد که هر دو پاسخ غریزی و تحلیل سنجیده اخلاقی، به احتمال بسیار، تحت تاثیر دیدگاه جهانی شخص و فلسفه شخصی (که برای برخی، شامل تعهد مذهبی خواهد شد) قرار خواهد گرفت.از آنجا که پیشرفتهای علمی در تمام این بررسیها وجود دارند، دیدگاه شخص به علم مهم است. آیا همه ما می‌دانیم که برای پیشرفت باید بدانیم یا کار بیشتری بکنیم؟ آیا نتایجی در حمایت از پیشنهادی خاص که صحیحاً استنتاج شده باشند، عرضه شده است؟ آیا این دانشمندان می‌دانند که چه می‌کنند؟ آیا در وهله نخست، پژوهش اساسی انجام شده است؟بنابراین، این یکی از عواملی است که به تصمیم‌گیری اخلاق زیستی منتهی می‌شود و ما نمی‌توانیم از فکر کردن درباره علم، چرایی و چگونگی انجام آن و چگونگی ارتباط آن با جامعه وسیع‌تر اجتناب ورزیم و این چیزی است که ما باید در ادامه مطالعات خود به آن بپردازیم.
● علم چیست؟
ما واژه (science) را از scio می‌گیریم که یک واژه لاتینی است و به معنای <من می‌دانم> می‌باشد. علم در استعمال اصلی فقط به معنای دانش است. کاربرد ویژه دانش، به وسیله یک مجموعه روشهای خاص که به کمتر از دویست سال قبل باز می‌گردد، به دست آمد. برخی از کسانی که ما آنها را دانشمندان بزرگ گذشته به حساب می‌آوریم، همچون اسحاق نیوتن، خود را دانشمند نمی‌خواندند. در واقع سمت نیوتن درکمبریج، استاد <لوکاسی> ریاضی بود و اثر مهم وی (یا ترجمه از اصل لاتین) اصول ریاضیاتی فلسفه طبیعی نامیده می‌شد. اصطلاح اخیر در واقع به معنای فیزیک است و در دانشگاههای قدیمی‌تر همین معنا مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ اما اکنون مفهوم بسیار روشنی از اصطلاح کلی علم، موردنظر ماست. اصطلاح رویکردی کلی به جهان مادی، به روش‌های کسب دانش درباره جهان و به مجموعه دانشی اطلاق می گردد که به این ترتیب حاصل می‌شود. بنابراین، چگونه ما به این وضعیت رسیدیم؟‌
جهان پیرامون ما برای انسان اولیه جایی عجیب و غالبا خصمانه به نظر می‌رسید، مسلما محلی از تضادها، آذوقه و تهدید بوده است. بنابراین، در حالی‌که می‌شد گیاهان را برداشت کرد، برخی سمی بودند؛ در حالی که می‌شد حیوانات را شکار کرد، برخی حیوانات از جمله حیوانات شکاری بسیار خطرناک بودند. به علاوه، حوادث غیرقابل پیش‌بینی و اغلب ویرانگری همچون طوفان، زلزله و فوران‌های آتشفشانی وجود داشت (و هنوز نیز وجود دارد). علوم طبیعی اهمیت داشت تا جنبه‌های مثبت و منفی جهان طبیعی، شفاها از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. بی‌تردید بررسی و دانش انسان از طبیعت، دهها هزار سال در همین سطح باقی ماند، اما شواهد هنر از ۷۵۰۰۰ سال پیش پدیدار شد و از آنجا که هنر طی هزاره‌های بعدی پیچیده‌تر شد، به مشاهداتی کاملا دقیق از طبیعت متکی بود. فقط باید نظری به هنر صخره‌ای و نقاشی‌های غارها در مکان‌هایی متنوع همچون استرالیا، فرانسه، سیبری، آفریقای جنوبی و اسپانیا، بین ۲۵۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ سال پیش، انداخت تا از این امر آگاه شد. همچنین با تکامل فرهنگها دانش توصیفی ازمنه و فصول نیز تکامل می‌یافت، بنابراین این اطمینان وجود داشت که خورشید، هر روز طلوع کرده و باران‌های فصلی فروریزند، برخی حیوانات مهاجرت کرده و گیاهان در زمان‌های خاصی رشد کنند. ممکن است برای برخی این دانش بسیار پیچیده باشد؛ برای مثال در بریتانیا، هم‌ردیفی سنگهایی خاص در حلقه‌های سنگی استون‌هنج با طلوع خورشید در انقلاب تابستانی و غروب خورشید در انقلاب زمستانی، دانشی کاملا دقیق را از رویدادهای نجومی در طول سال نشان می‌دهد. تاریخ <استون هنج> به ۲۸۰۰ سال پیش از میلاد بازمی‌گردد؛ یعنی حدودا همان زمانی که اهرام جیزه در مصر در دست ساخت بود. هم‌ردیفی اهرام نشان می‌دهد که مصریها می‌توانستند جهت شمال واقعی را تعیین نمایند که نشانه دیگری از دانش در حال رشد جهان طبیعی می‌باشد.
مصریها همچنین علوم طبیعی را در زندگی روزمره خود به خوبی مورد استفاده قرار می‌دادند. رودخانه نیل آب را در سرزمینی فراهم می‌سازد که در غیر این صورت، بیابان بایر می شد. مصریهای باستان، مشاهده می‌کردند که رودخانه هر بهار طغیان می‌کند و رسوب پخش شده توسط سیلابها، زیر لایه‌های حاصلخیزی را برای رشد محصولات فراهم می‌سازد. در واقع، با اندازه‌گیری حجم آب سیلاب در نقاط مختلف تخمین‌هایی از برداشت محصول احتمالی آن سال (و بدین‌ترتیب میزان مالیات احتمالی!) زده می‌شد. اما به رغم این پیچیدگی، ظاهراً هیچ دانشی از چگونگی جوشش چشمه از کوههای بستر نیل علیا که سیلاب سالانه را موجب می‌شود، وجود نداشت. به این ترتیب، مصریها طبیعت را در حالی که بر زندگی آنها تاثیر می‌گذاشت مشاهده می‌کردند؛ اما آیا این علم بود؟ آنها همچنین مشاهدات خود را به کار برده و تخصص مهندسی مهمی برای ساختن اهرام داشتند، اما دوباره ما می‌توانیم بپرسیم که آیا این علم بود؟
تا جایی که علم فقط مساوی با دانش است، مصری‌های قدیم (و بریتانیایی‌های قدیمی که <استون‌هنج> را ساختند) دانشمند بودند؛ولی ما می‌توانیم بگوییم هیچ نظریه‌پردازی درباره دلایل پدیده‌هایی که مشاهده می‌کردند، غیر از انتساب آنها به کار خدایان بی‌شمار وجود نداشت. این امر در فرهنگ یونانی بر ذهن تا‌کید داشت و بدین ‌ترتیب نظریه‌پردازی درباره دلیل و ماهیت جهان شروع به شکوفایی کرد و با دیگر زمینه‌های اندیشه؛ از جمله ریاضی، فلسفه و اخلاق مرتبط بود. یونانی‌ها همانند مصریها سازندگان و اهل فن شایسته‌ای بودند که از دانش خود استفاده عملی می‌کردند؛ اما آنها قطعا آزمایشگران بزرگی نبودند، برخلاف کشف تصادفی ارشمیدس درباره حجم و جابجایی آب در هنگام استحمام، که هوشیارانه اطلاعاتی را درباره چگالی فلزات به دست آورد. بنابراین، اگرچه شکوفایی فرهنگ یونان توسعه نظریه‌هایی را درباره بسیاری از پدیده‌های طبیعی شاهد بود، پزشک بزرگی همچون بقراط، بسیار کم‌نظریه‌ها را مورد آزمایش عملی قرار می‌داد. تا جایی که یونانی‌ها بر دانش جهانی ما افزودند، کار علمی کردند،‌ اما هیچ این دیدگاه کلی وجود نداشت که نظریه‌ها باید آرمایش شوند.
نکته آخر به این دلیل مورد تاکید قرار گرفت که ما اکنون آزمون فرضیات را یکی از راههای مهم پیشرفت علم تلقی می‌نماییم. دانش نه فقط به وسیله مشاهده و نظریه‌پردازی، بلکه با مشاهدات بیشتر و انجام دادن آزمایش‌ها به دست می‌آید. در فرهنگ غرب، این برداشت از علم به <فرانسیس بیکن> (۱۶۲۶ - ۱۵۶۱) باز می‌گردد که تحت تاثیر اکتشافات صورت گرفته توسط کپرنیک اصرار می‌ورزید که درک طبیعت، نیازمند شواهدی است که فقط به وسیله آزمایش، اندازه‌گیری دقیق و مشاهده سنجیده و گردآوری می‌شود. این تغییر اساسی به انقلاب بیکنی مشهور است و از <بیکن>، غالبا به عنوان پدر علم و دبیر طبیعت یاد می‌شود. وی و <گالیله> که معاصر وی بوده است، به عنوان برچینندگان دیدگاه ارسطویی از طبیعت شناخته می‌شوند. اتخاذ رویکرد <بیکن> به گسترش سریع دانش علمی در قرون هفدهم و هیجدهم منجر شد که مثل اعلای آن برای مثال، کار <نیوتن> بود که از آنجا به علم نوین منتهی شد.‌
● علم نوین ‌
علم، آن گونه که در قرن بیست و یکم به آن عمل می‌شود، همچنان دربردارنده همان اصول موضوعه‌ای است که <بیکن> بیان کرد. به این ترتیب، ما می‌توانیم بگوییم که علم، بررسی ماهیت مادی جهان به وسیله مجموعه روش‌هایی است که شامل مشاهده، آزمایش، برپایی فرضیات و آزمودن این فرضیات می‌شود؛ اما در این تعریف کلی،‌ جای تغییر زیادی وجود دارد. علوم مختلف تاکیدات مختلفی بر مشاهده و آزمایش دارند. فرضیات و همچنین شیوه‌‌های آزمودن آنها به شکل‌های مختلفی هستند. علم، آن گونه که عمل می‌شود، نوع انتزاعی فعالیت نیست، اگر چه همه آن در یک چارچوب انتزاعی فراگیر رخ می‌دهد. <جیمز واتسون>، برنده جایزه نوبل که سخنانش در آغاز این فصل آمده است، به روشنی این امر را درک نمود.‌
بنابراین باید موضوع را کمی بیشتر باز کرده و بررسی مختصری از برخی نظریات در فلسفه علم و ماهیت دانش علمی داشته باشیم. این مطلب مهم است؛ چون سوءتفاهم‌ها درباره چیستی علم و چگونگی کار آن ممکن است به دیدگاههای منفی درباره علم، دانشمندان و کاربردهای علم منجر شود.
یکی از اصول بسیار مهم این است که دانش علمی در هر لحظه، ناقص و موقتی است ما هر چیزی را نمی‌دانیم و نمی‌توانیم بدانیم (ممکن است که درک کنونی ما با یافته‌های بعدی اصلاح گردد). به این دلیل بسیاری از جنبه‌های <دانش> علمی، عملا فرضیاتی است که آماده آزمودن بیشتر است. با وجود این، دانشمندان می‌پذیرند که یک واقعیت عینی وجود دارد که این دانش جزئی و موقتی با آن مرتبط است. این چیزی است که <پولیانی>، فیلسوف علم، آن را واقع نمایی - رویکرد - به حقیقت می‌خواند. معمولا گفته می‌شود که پیشرفت در دانش و درک علمی به وسیله <شیوه علمی> صورت می‌گیرد که رئوس آن قبلا به ویژه در آزمون فرضیات ذکر گردید.
به علاوه، <کارل پوپر>، فیلسوف علم، عقیده داشت که فرضیات واقعی آنهایی هستند که امکان اثبات نادرستی آنها (یعنی قابلیت بطلان) وجود دارد. بنابراین، براساس این دیدگاه، علم فقط می‌تواند به وسیله تشکیل فرضیات ابطال پذیر پیشرفت نماید که سپس با کار بیشتر امتحان می‌شوند. به نظر می‌رسد این، توصیف بسیار بی‌فایده از فعالیتی باشد که بسیاری آن را هیجان‌انگیز می‌دانند.در واقع، در بین بسیاری از دانشمندان شاغل و فیلسوفان علم، این دیدگاه وجود دارد که رویکرد پوپری به علم، بسیار بی‌فایده و کلیشه‌ای است، علم، در واقع، بسیار انعطاف‌پذیر است.
علم در بردارنده خوش اقبالی (انجام اکتشافات مهم از روی تصادف)، شهود (که در آن جهشی تفسیری صورت می‌گیرد که فراتر از محدوده‌های مطلقی است که داده‌ها به ما می‌گویند) و حتی حدس و گمان است. هنگامی که <واتسون> و <کریک> یک رشته از مارپیچ دوگانه را برعکس کردند (و با این کار به الگویی موثر وصحیح برای ساختار دی ان ای دست یافتند)، آنها برمبنای حدس شانسی یا شهود عالی، بسته به اینکه کدام یک بخوانند، عمل می‌کردند.
بنابراین، علم می‌تواند به وسیله روش‌هایی غیر از آزمون مستقیم فرضیات خاص پیشرفت نماید، اگر چه خود این یافته‌های متعارف، با کار بعدی قابل اثبات یا ابطال است، همانند مورد مارپیچ دوگانه که جهت‌گیری متضاد دو رشته در آن با آزمایش مورد تایید قرار گرفت .
دیدگاه کاملا متعارف علم به دو دلیل دیگر نیز شکست خورده است، نخست روشن است که فرضیات علمی به اشکال متنوعی مطرح می‌شوند؛ برخی بسیار تثبیت شده و آنچنان اعمال‌پذیر در سطح گسترده و کلی هستند که باید به عنوان الگو محسوب شوند. نظریه تکامل در این مقوله قرار می‌گیرد.
در واقع استفاده از اصطلاح نظریه یا فرضیه تکامل به سوءتفاهم بسیار در میان آنهایی منجر شده است که برای پیشبرد دیدگاههای دیگر تلاش می‌کنند. کاربرد فرضیه‌های دیگر بسیار محلی بوده و ممکن است به دلیل نایاب بودن اطلاعات مربوط، همچون زمانی که ما بر مبنای مشاهدات تعداد اندکی از بیماران یا یک آزمایش کوچک اطلاعاتی داریم، بسیار آزمایشی هم باشد. ثانیا، توصیف <پوپر> از فرضیات واقعی، به عنوان فرضیاتی که می‌توان نادرستی آنها را اثبات نمود، به صورت کلی اعمال‌پذیر نیست.
آزمایشها غالبا ًبه این منظور انجام می‌شوند که آیا دلیلی برای حمایت از یک فرضیه به جای رد آن وجود دارد یا خیر. به علاوه، جنبه‌هایی از دانش علمی، همان گونه که <جان پولکینگ هورن> خاطر نشان ساخته، <برای باقی ماندن است؛> و اتم‌ها و ساختار حلقوی دی‌ان‌ای را شامل می‌شود. دیدگاه پوپر از علم با دستاوردهای دانش سازگاری ندارد.
● علم، اخلاق و ارزشها
پیشرفت علم به شکلی گام به گام است؛ برخی گامها بزرگ؛ ولی اکثر آنها کوچک است. اما اینکه گام‌ها بزرگ یا کوچک باشند، و داده‌های جدید فرضیه قبلی را حمایت یا رد کنند، چیز روشنی است: پیشرفت علم به وقایع قبلی بستگی دارد.
اگر یکی از ما آزمایشی را ترتیب دهد که مبتنی بر داده های انتشار یافته معینی باشد، انتظار می‌رود که آن داده‌ها باطل یا سرهم بندی شده نباشد و مولفی که داده‌ها در مقاله وی ذکر می‌شود، روایتی صحیح هم ارائه کرده باشد از کاری که انجام داده است. ما فقط می‌توانیم بیشتر از دانشمندان سابق بدانیم، زیرا ما مجازاً بر شانه‌های آنها می ایستیم (خواه آنها غول باشند یا نباشند). خواننده سریعا پی خواهد برد که این به مفهوم اعتماد به گذشتگان خواهد بود، این اعتماد که آنها داده‌های خود را درست نکردند. بدون این توانایی اعتماد به آنچه دیگر دانشمندان منتشر می‌نمایند، کل عمارت علم فرو خواهد ریخت.
وضعیت مشابه در ورزش مسابقه‌ای، هنگامی رخ می‌دهد که باختن عمدی یک مسابقه برای کسب پاداش مالی، مغایر با تمام رسوم رقابت ورزشی تلقی می‌شود. در نتیجه، از دیگر مسئولیت‌های یک دانشمند، مسئولیت‌های اخلاقی نسبت به کل جامعه علمی و در واقع نسبت به خود علم می‌باشد. طرح این مطلب که یک دانشمند درباره نتایج خود دروغ گفته است (همان‌گونه که در برخی مباحثات درباره کاربردهای خاص علم رخ داده است)، اتهامی بسیار جدی است. در واقع، دانشمندانی که مشخص شود به هر شکلی داده‌های کذب ارائه داده‌اند، عموماً از سمت‌های خود برکنار می‌شوند.‌
علاوه بر اخلاق، خصوصا در ارتباط با انجام کار علمی، باید تاکید کرد که علم، خالی از ارزش نیست. تاثیر کار دانشمندان در یک خلا اجتماعی، برخواسته از صرف کنجکاوی، دیگر معتبر نبوده و شاید هرگز نبوده است. در سطح شخصی، ممکن است دانشمندان از مسابقه رسیدن به یک هدف خاص پژوهشی و از تمایل به همراه کردن نام خود با یک کشف مهم سخن بگویند، <جیمز واتسون>، مطرح می‌کند که وی و <فرانسیس کریک>، ساختار دی‌ای ان را برگزیدند چون در آن زمان، دی ان ای بزرگترین جایزه در علم بیولوژی بود. جاه‌طلبی شخصی، غالبا محرک مهمی برای ابتکارات علمی است، اما انگیزه‌های نوع دوستانه نیز می‌تواند به پژوهش درخصوص عناوین خاص منجر شود؛ برای مثال، برخی به کار بر روی واکسنهای مالاریا یا محصولات مقاوم در برابر خشکسالی می‌پردازند، زیرا آنها به کاربردهایی امیدوارند که به کشورهای کمتر توسعه یافته کمک نماید. دانشمند هنگام ورود به آزمایشگاه آرزوها، جهان‌بینی یا شخصیت خود را پشت سر نمی‌گذارد. در واقع ممکن است شخصیت وی بر انتخاب زمینه پژوهش و محیطی که در آن، پژوهش انجام می‌شود، تاثیر بگذارد.‌
به طور کلی در اینجا، شباهت مهمی بین کشف علمی و تئوری یادگیری وجود دارد. <ویگوتسکی>، روان‌شناس با نفوذ روسی، در باره اهمیت ناحیه توسعه مبدایی به طرح نظریه‌ای پرداخت و منظور وی آن بود که محیط اجتماعی و فیزیکی برای تحقق یادگیری، ضروری است. وی معتقد بود یک یادگیرنده موفق، به نحوی، توسط دیگر توانمندان، تخته‌بندی (حمایت) می‌شود. در حالی که دانشمندانی که مرزهای فهم ما را به پیش می‌رانند، اغلب می‌توانند جهشهای استنباطی ذاتی بر مبنای تفسیر مشاهدات خود بنمایند، این تلاش فردی، غالباً از جهت ملاحظات کلی، جزء کوچکی از یک کل است و دیگران سهم مهمی در لحظه موفقیت دارند.
بنابراین محیطی که در آن کار علمی انجام می‌شود، ساختاری اجتماعی دارد. خانم یا آقای دانشمندی که با تأمین پژوهش اصلی از منبع مالی خود، آن را انجام می‌دهد، شخصی متعلق به گذشته است. علم، با استقرار در اقتصادهای ملی و به کارگیری‌ دهها هزار تن در سراسر جهان، به یک فعالیت مهم جهانی تبدیل شده است. در جهان توسعه یافته، انجام دادن کارهای علمی با زرنگی‌های روزانه ما عجین شده و بسیار مسلم فرض می‌شود. نشر علم، با رقابت هزاران مجله برای جذب بهترین مقاله‌های پژوهشی در زمینه موضوع خاص خود، اکنون یک تجارت مهم است. علم نوین به بودجه‌های گسترده نیاز دارد و تخصیص وجوهات برای انواع خاص پژوهش، خواه در نتیجه یک سیاست دولتی صورت گیرد یا در نتیجه اولویتهای صنعتی، یک تصمیم جمعی است. حتی پژوهشهایی در زمینه آسمان آبی و کسب بودجه برای برخی عناوین پژوهشی، آسان‌تر از بقیه است. تخصیص منابع چیزی را نشان می‌دهد که جامعه، در حال حاضر ارزشمند می‌داند.‌
● علم و روشنگری‌
دیدگاههای اجتماعی درباره علم در اولین سال‌های قرن بیستم، تا اندازه‌ای با دیدگاههای چهل سال قبل یا حدود آن متفاوت است. نگاهی دقیق‌تر به تغییرات در جهان‌بینی‌های شایع نشان می‌دهد که چرا چنین چیزی، به ویژه در اروپای شمالی، اتفاق افتاده است. انقلاب <بیکنی> در علم در دوره‌ای رخ داد که نهضتی فکری مشهور به روشنگری، مشخصه آن بود که از ریشه‌هایی در قرون شانزدهم و هفدهم، به ویژه در قرن هیجدهم، در هر دو سوی اقیانوس اطلس شکوفا شد. روشنگری ارزش زیادی برای توانایی‌های انسانیت قائل بود و دیگر کلیسا به عنوان منبع همه دانش‌ها محسوب نمی‌شد.
استفاده از خرد انسانی به عنوان شیوه مهم مبارزه با جهل و خرافات و ساختن جهانی بهتر تلقی می‌شد. بسیاری از طرفداران نهضت روشنگری مذهب را رد می‌کردند و انسان‌گرا بودند. از طرف دیگر، متفکران روشنگری نیز وجود داشتند که مذهب را رد نمی‌کردند و ذهن بشری را به عنوان اوج آفرینش خداوند تلقی می‌کردند. در نتیجه، چه مذهبی یا بهتر بگوییم اعضای چه نهضت روشنگری تاکید زیادی بر عقل بشری داشتند. بنابراین، ترکیب این امر با رویکرد بیکنی در بررسی طبیعت، علم را در مرتبه بسیار بالایی قرار داد.‌
اگرچه روشنگری، به عنوان یک نهضت، درپایان قرن هیجدهم رو به افول نهاد و بسیاری از دیدگاههای آن، از جمله دیدگاه مثبت نسبت به علم و کاربردهای آن، تا قرن هیجدهم ادامه یافت، اما برخی صداهای مخالف، علائم اولیه یک تقسیم بندی هنر - علم را اعلام می‌کردند. <گوته> معتقد بود بینش جهانی مورد حمایت نیوتن و جانشینان وی سرد، سخت و مادی‌گرا بوده که طبیعت را به ماشین تبدیل کرده است. <کیتس>، شاعر رمانتیک، در اشاره به کار نیوتن نوشت: <فلسفه، بالهای یک فرشته را خواهد چید، به وسیله قاعده و خط بر تمام رازها غلبه خواهد کرد.>‌
اما به طور کلی، قرن نوزدهم شاهد کاربردهای گسترده‌ای، به ویژه کاربرد علوم فیزیکی، در فن‌آوری و مهندسی بود. این اطمینان ادامه داشت تا علم بتواند حقیقت عینی را درباره جهان و اینکه نبوغ بشری می‌تواند استفاده خوبی از این دانش بنماید، آشکار سازد. در نتیجه، فلسفه‌ای مشهور به مدرنیسم پدید آمد که اگرچه می‌توانیم شروع آن را از روشنگری تا انقلاب بیکنی دنبال نماییم، در آخرین سالهای قرن نوزدهم تا سالهای میانی قرن بیستم شکوفا گردید.
بنابراین، گرچه وقوع دو جنگ جهانی دیدگاههای ایده‌آلیستی انسانها را به عنوان عوامل اخلاقی تضعیف نمود، اعتماد بسیار زیادی به قابلیت‌های خلاقانه و فن‌آوری انسانیت برقرار ماند.
درسال ۱۹۶۴، <هارولد ویلسون>، نخست وزیر وقت بریتانیا، از انتفاع کشورش از <دمای سفید فن آوری> سخن گفت. علم و فن‌آوری بسیاری از جنبه‌های فرهنگ را در دهه ۱۹۶۰ در هر دو طرف اقیانوس اطلس شکل دادند.
قرص ضدبارداری، راه را برای تغییر گسترده در رفتار جنسی باز کرد؛ نفع عمومی عظیمی در تسخیر فضا به وجود آمد و فن‌آوری ارتباطات راه دور و اطلاعات، در آستانه گسترش عظیمی قرار گرفت. مطبوعات نه جامعه علمی) به گونه‌ای از انرژی اتمی سخن گفتند که گویا <برق بسیار ارزان‌تری از آن را که اندازه‌گیری می‌شود>، فراهم ساخته‌اند. در نتیجه، کنتور <اتمهایی برای صلح> را در برابر پس‌زمینه ترس از جنگ اتمی فراهم ساخت. چنین اعتمادی به علم، در تمام جنبه‌هایش، طی دهه ۱۹۷۰ ادامه یافت.تقسیم‌بندی هنر - علم که در اوایل قرن نوزدهم به وجود آمد، مشخص‌تر می‌شد. <سی.پی.اسنو> دانشمند، مدیرعمومی و دیگر جنبه‌های جامعه و فرهنگ نوشت. در سال ۱۹۵۹، وی اصطلاح دو فرهنگ را برای توصیف تقسیم‌بندی بزرگی بین علم و هنر در بین طبقات تحصیلکرده انگلستان ابلاغ نمود. ادعای وی، آن بود به رغم موقعیت مرکزی علم و فن‌آوری در زندگی مدرن، درصد زیادی از اشخاصی که تحصیلات بالایی داشتند، اطلاعات کمی درباره علم داشتند. شکافی فرهنگی که امروز ادامه دارد. به علاوه، لازم است اشاره کنیم که تا دهه ۱۹۷۰، تحولی فلسفی از قبل آغاز شده بود؛ تحولی در جهت پست مدرنیسم.
● علم و پست مدرنیسم‌
به منظور درک این تحول فلسفی، نگاهی به گذشته و به <نیچه>، فیلسوف قرن نوزدهم، می‌اندازیم. وی بر مبنای این دیدگاه خود که خدا مرده است، اظهار کرد که هیچ نقطه‌ای مبنای خارجی ندارد؛ اشخاص، ارزشهای اخلاقی و فرهنگی خود را برای خود تعریف می‌نمایند و در واقع، آنها برای ابداع مجدد خودشان آزاد هستند. این به ناهماهنگی نظریات درباره حقیقت و فرهنگ منجر می‌شود. اگر اشخاص بتوانند ارزشهای فرهنگی خودشان را تعریف نمایند، دیگر چیزی وجود نخواهد داشت که مانع از تصمیم‌گیری آنها درباره راهکارهایی شود که بیشتر برای خودشان کارایی دارد تا اینکه حوزه عمل گسترده‌تری داشته باشد. این رویکرد به تصمیم‌گیری اخلاقی و خودخواهی عقلانی مشهور است و افراطی‌ترین نظام‌های اخلاقی نتیجه‌گرا از این جهت است که فقط نتایج را برای شخص تصمیم‌گیرنده در نظر می‌گیرد. بنابراین، ما در فلسفه نیچه ریشه‌های پست مدرنیسم می‌بینیم؛ عقیده‌ای که جهان‌بینی هرکس، مفهوم و روایت حقیقت یا نظام ارزشی اخلاق به اندازه جهان‌بینی دیگر اعتبار دارد. اگر این مسئله موجب شود که شخص خودخواهی عقلانی را به عنوان یک نظام اخلاقی اتخاذ نماید، بگذار چنین باشد.
اگرچه ریشه‌های پست مدرنیسم در قرن نوزدهم کاشته شد رشد و شکوفایی آن عمدتا از ویژگی‌های قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم بوده است. ما در اینجا قصد نداریم به بررسی مفصل این فلسفه بپردازیم بلکه می‌خواهیم برخی از رشته‌های اصلی درون آن را ذکر نماییم. در <ویتگنشتاین>، فیلسوف کمبریج، اصرار می‌ورزید که واژه‌ها باید در زمینه اجتماعی خود تفسیر شوند. این امر به این دیدگاه منتهی می‌شود که هیچ واژه‌ای نمی‌تواند یک معنای عموما پذیرفته شده داشته باشد، اینکه یک حقیقت کلی بنیادین نمی‌تواند وجودداشته باشد، نتیجه‌ای است که قطعا نویسندگانی همچون <دریدا> و <فوکو> و مکتب ضدساختارگرایی نقد ادبی به آن رسیده‌اند، که همه بر نبود حقایق کلی، موضوعات مهم یا فراداستان تاکید کرده‌اند. اکنون در برخی محافل دانشگاهی، گفته می‌شود همه چیزها نسبی هستند، به رغم ماهیت ذاتی خودشکن این جمله. بنابراین نسبیت‌گرایی فلسفه‌ای متمایز، زیرچتر پست مدرنیسم شده است.‌
اگرچه اشخاص معمولی کوچه و بازار، احتمالا، چیزی از مدرنیسم نشنیده‌اند، این طرز تفکر، قطعا، در فرهنگ عامه اروپای شمالی (در ایالات متحده کمتر) رخنه کرده است. در واقع، احتمال دارد اکثر مردم در انگلستان، به ویژه در گروه سنی زیر ۵۵ سال، بسیار متاثر از رسانه‌هایی که پست مدرنیسم در آنها رسوخ کرده است، به شیوه پست مدرنیست تفکر نمایند. یک پست مدرنیسم غالب، به وضوح، اندیشه کلی اخلاق را تحت تاثیر قرار خواهد داد، اما علم را چطور؟
اگر همه حقیقت، ساختاری فرهنگی داشته باشد، پس این، حقیقت علمی را شامل خواهد شد. بنابراین، پست مدرنیسم خواهد گفت که داده‌های علمی منتشره، رابطه چندانی با واقعیت عینی نداشته یا اصلا ندارد، حتی اگر پذیرفته شود که خود دانشمندان، آن داده‌ها را با حسن نیت منتشر نموده‌اند. در افراطی‌ترین قرائت‌های این دیدگاه، مطرح می‌شود که نتایج واقعی دانشمندان، ساختاری اجتماعی دارد. روشن است که اگر چنین بود، کل بنای عمارت علم فرو می‌ریخت. آزمایش‌های انجام شده در یک قاره نتایج متفاوتی را با همان آزمایش‌های انجام شده در قاره‌ای دیگر و در فرهنگی دیگر خواهد داشت. این، تجربه جامعه علمی نیست و دانشمندان از پست مدرنیسم، حداقل در مورد علم حمایت نکرده‌اند. بنابراین، پست مدرنیسم تهدیدی برای علم تلقی می‌شود. اما دانشمندان می‌گویند به دلیل اینکه علم فعالیت اشخاص است، انجام دادن آن خالی از ارزش‌های شخصی، از جمله دلایلی برای انتخاب خطوط خاص پژوهش، جاه طلبی شخصی، نوع دوستی، تمایل به شناسایی و غیره، نمی‌باشد. علم به وسیله روبوت‌ها انجام نمی‌شود. همچنین در علم نوین برخی از پژوهش‌ها، بیشتر از بقیه شایسته دریافت (یا تقاضای) کمک مالی هستند. در نتیجه، عنصر اجتماعی قدرتمندی در حمایت از علم وجود دارد؛ اما دانشمندان با تاکید استدلال می‌نمایند نتایج واقعی بدست آمده از آزمایش‌های علمی، ساختار اجتماعی ندارد. منبع پول نتیجه پژوهش را تعیین نمی‌نماید. با وجود این تایید می‌کنند مواردی وجود دارد که در آنها ممکن است از نتایج به دلیل منافع تجاری جلوگیری شده باشد.‌
سرانجام، ما به دیدگاههای عمومی درباره علم باز می‌گردیم. اکنون، نسبت به سالهای میانی قرن بیستم اقبال بیشتری به علم، حداقل در اروپای شمالی، وجود دارد. بنابراین، اگرچه نفوذ علم و فن‌آوری مثل همیشه محوری است، شنیدن دیدگاههای ضدعلمی که برخی از آنها سخنان <گوته> و <کیتس> را منعکس می‌نمایند، غیرعادی نیست. رخنه پست مدرنیسم به طرز فکرهای کلی دیدگاههای اجتماعی به علم را، اگرچه در ایالت متحده، بسیار کمتر از اروپا تحت تاثیر قرار داده است.
در نتیجه، شخص می‌تواند یک یافته علمی خاص را، برحسب اینکه با نظریات پیشین آن شخص منطق باشد یا خیر، یا اینکه در واقع، انجام این کار مفید باشد یا خیر، بپذیرد یا رد کند. ممکن است کشف ژن یک بیماری خاص مورد ستایش قرار گیرد: کاربرد علم در پزشکی، احترام زیادی برای اعتبار علم به وجود می‌آورد. از طرف دیگر، یافته‌های برخی تحقیقات علمی رد می‌شود؛ چون با دیدگاههای گروههایی خاص منطبق نمی‌باشد. در پست مدرنیسم، دیدگاه من به اندازه دیدگاه شما معتبر است؛ حتی اگر به اصطلاح کارشناس باشید. در نتیجه، پذیرش مرجعیت علمی و اعتبار یافته‌های علمی نامنسجم است. این مسئله به نوبه خود بر واکنش نسبت به مسائل اخلاقی ناشی از علم تاثیر می‌گذارد.‌
● علم و تجربه اخلاقی‌
در علم پزشکی تجربه مقدم بر هر چیز دیگری است. پزشکی تنها درک علمی از بدن و عملکردهای آن نیست، بلکه هدف اصلی این علم افزایش سلامتی افراد بشر است. علمی که تنها موجب افزایش دانش ما گردد، قطعا پزشکی نیست؛ زیرا این علم فقط با تمرکز کردن بر تشخیص و درمان بیماریها نمی‌تواند سلامت جامعه انسانی را ارتقا بخشد و این هدف تنها با کسب تجربه از تعریف شواهد بالینی و همه‌گیر، بر پایه بینش‌ها و برداشت‌ها از تئوریهای زیست‌شناسی، شیمی، فیزیک و تئوری تکامل تدریجی محقق خواهد شد.
در اخلاقیات هم تجربه حرف اول را می‌زند و هدف غایی آن بهبود کیفیت زندگی بشر است نه افزایش شناخت نسبت به اخلاقیات. زیرا علمی را که تنهادانسته‌های ما را درباره اخلاقیات افزایش دهد و هیچ گونه کمکی به بهبود زندگی انسانها از لحاظ اخلاقی نکند، نمی‌توان اخلاق به حساب آورد. این علم می‌تواند تنها باتمرکز کردن بر رفتار یا تصمیم‌های فردی به ما کمک کند تا از زندگی بهتری برخوردار شویم؛ زیرا این هدف تنها با کسب تجربه از بینش‌ها و شواهد مرتبط تاریخی، روانشناسی، جامعه‌شناسی و زیست‌شناسی، که بر پایه تئوری‌های اصلی و بازتاب فراتئوریک بنا شده، به حقیقت می پیوندد.
هدف اصلی این مطالعه حمایت و اثبات این ادعاست که اخلاق با پزشکی و در واقع با اکثر تحقیقات و بررسی‌ها درباره انسان آمیخته است. روی هم رفته بهترین تجربه اخلاقی تجربه‌ای است که در آن سوالاتی از تلاشهای ما برای دست و پنجه نرم کردن با مسائل اخلاقی ملموس و برخورد سازنده با موارد عملی و تئوری‌های هنجاری مطرح می شوند. در تجربه اخلاقی، تفکر عمیق و دقیق روی هر بررسی مسائلی را آشکار می‌کند و تاثیر آن را تئوری‌های دیگر مشخص می‌کنند. با وجود این که بسیاری از فلاسفه اخلاق به گونه‌ای عمل می‌کنند که به نظر می‌رسد مسائل عملی هنجاری و فراتئوریکی کاملا از یکدیگر متمایز هستند، در ایده جدید این موضوعات یکپارچه و با هم در ارتباط‌اند. این ایده نشات گرفته از یونان باستان است و طرح دوباره و محبوبیت آن را ژان راولز صورت داد.
هرچند که این نگرش مورد ستایش بسیاری از فیلسوفان معاصر قرار گرفته است، هنوز هم تعدادی از آنان این روش را - و بدون شک تنها بخشی از آن را - به کار می‌برند، زیرا روشی بسیار قدیمی است. اکثر این فلاسفه توجه خود را به زیرمجموعه‌ای از مسائل اخلاقی، به ویژه در اخلاق زیست پزشکی معطوف می‌کنند.
اگرچه این روش از یک لحاظ کاملا ساده و معمولی است؛ ولی اغلب ما به تعامل دائمی بین تئوری و تجربه توجه نداریم؛ لذا شاید با ذکر مثالی غیراخلاقی بتوان این موضوع را روشن کرد. فرض کنید یکی از شهروندان آمریکایی بخواهد بداند چرا بوش به عراق حمله کرد و او چه موضعی می‌توانست بگیرد؟ واضح است که هیچ پیش‌فرض، تئوری یا مدرکی وجود ندارد که زمینه‌ساز پاسخی مناسب و کافی باشد؛ زیرا مثلا گفتن اینکه ما در صورت دانستن دلایل می‌توانیم به سوالها پاسخ دهیم، درست نیست؛ یعنی اگر بنا به اظهارات خودش دلیل او از حمله به عراق مبارزه با تروریسم بوده باشد، باز هم پاسخ درستی نیست. بدون شک ادعاهای وی تنها بخشی از دلایل اوست و برای پاسخ به پرسش مطرح شده کافی نیست. به علاوه ممکن است مردم گاهی به دلایل درست دروغ بگویند یا انگیزه‌های‌شان را بدجلوه دهند، در حالی که نمی‌دانند چرا این کار را انجام می‌دهند. البته ما تنها با در دست داشتن اطلاعات پیش زمینه‌ای و مهمی که ما را از حقیقت موضوع آگاه کند، می‌توانیم این موارد را نادیده بگیریم.‌
برای پاسخ به پرسش آن شهروند نمی‌توان گفت که بوش به عراق حمله کرد تا نیاز ما را به نفت تامین کند؛ زیرا او قبل از هر چیز یک تاجر نفتی است. شاید این تنها گزینه‌ای است که می‌توان در نظر گرفت؛ اما قطعی نیست. هیچ کس کشوری را صرفا‌ برای منافع مالی به جنگ نمی‌کشاند. برای ارزیابی این ادعا ما به اطلاعات پیش‌زمینه‌ای بیشتری نیاز داریم تا تفسیر ما را ازعملکردهای بوش نشان دهد.
اخلاق نیز باید همین شیوه را دنبال کند؛ زیرا تجربه از پیوند تمرین و تئوری حاصل می‌شود. استراتژی خاص در این خصوص این است که هر کدام از ما تفکر درباره اخلاق را با تلاش‌های هرچند اندک خود برای در نظر گرفتن چندین مورد عملی و سپس بررسی اینکه چگونه این تلاش‌ها ما را به طرح سوالات کلی‌تر سوق می‌دهد، آغاز کنیم. در این زمینه، مانند تمامی موارد تحقیقی دیگر، حرکتهای آغازین تا حدی سطحی است و تفکر درخصوص این موارد عملی به ما در تفکیک نظریات تئوری مهم کمک می‌کند؛ به این ترتیب که گسترش تئوری‌های موجود ابزارهایی مفهومی برای تفکر دقیق‌تر روی مشکلات عملی و ارتقای بیشتر تاثیر هنجاری و فراتئوریک‌، در اختیار ما می‌گذارد.
به بیانی دیگر، هدف کلی پایه‌گذاری شبکه‌ای اعتقادات اخلاقی است. اصطلاح شبکه که الهام‌بخش نظریه تعادل فکری و انعکاسی راولز است، نخستین بار از سوی کویین مطرح شد. براساس این نظر، ما نسبت به جهان کلی‌نگر هستیم و تنها روش تفکر معقولانه درباره صحبت اعتقادات‌مان، در صورت انسجام و ارتباط آنها با هم، این است که جزئیات خاص و ادعاهای نظری شبکه مستحکمی از باورها را پدید آورند. لذا هدف ایجاد شبکه اخلاقی مستحکم و منسجم از اصول اخلاقی، تئوری‌های هنجاری و تاثیرات فراتئوریک است.
با وجود اینکه به نظر می‌رسد با سایر نگرشها همسان نیست، شاید با بسیاری از آنها، حتی بیشتر از آنچه دیگران فکر می‌کنند، هماهنگ باشد؛ زیرا حتی گزارش‌ها و استدلال‌های کاملا‌ شهودی و بنیادی هم باید به وسیله تصاویر منسجم نشان داده شوند و به همین دلیل ما به اصولی نیاز داریم که به شواهد بیشتری وابسته نباشند.از آنجا که افراد بسیاری از این نگرش دفاع کرده‌اند، باید به مطالعه این موضوع پرداخت که چگونه یک فرد می‌تواند درباره تعامل فکری و بازتاب آن تحقیق کند و به این نتیجه دست یابد که بهترین روش دفاع از این ایده نشان دادن اموری است که درک اخلاقی ما را افزایش داده و موجب بهبود رفتارهای اخلاقی ما شود.
● الگوهای اخلاقی‌
ما دائماً با موقعیت‌هایی مواجه می‌شویم که باید تصمیم بگیریم آیا حقیقت را بگوییم یا خیر؟ گاهی راست گفتن را ترجیح می‌دهیم و این در حالی است که اغلب به انتخابی که می‌کنیم توجهی نداریم و این گزینش، نا خودآگاه است. این نوع انتخابها به نظر بی‌معنا می‌آید؛ مثلا دوستی می‌خواهد بداند آیا ما از مدل جدید موهایش که به نظر غیر عادی و حتی زننده می‌رسد، خوشمان می‌آید یا نه؟ در چنین موقعیتی چه باید کرد؟ آیا باید صریح نظر خود را مبنی بر زننده بودن مدل موها بیان کنیم؟ یا بگوییم مدل دیگری را ترجیح می‌دهیم و یا با بیان عبارت بی ربطی مثل چرا از من می‌پرسی؟ مدل موهای تو به خودت مربوط می‌شود، از پاسخ طفره برویم و یا با گفتن مدل جدید موهایش به او می‌آید، اعتماد به نفس او را بیشتر کنیم. چنین انتخاب‌هایی واقعا سخت به نظر می‌رسند. شاید به این خاطر است که ظواهر فریبنده هستند. ‌
گاهی هم تصمیم برای دروغ گفتن جدی است؛ مثلا بلافاصله بعد از عمل جراحی مهم قلب شخصی، خواهر بزرگ او می‌میرد. حال آیا باید شخص بیمار را از مرگ خواهرش آگاه کرد یا از گفتن این خبر به او امتناع کرد؟ اگر بیمار مستقیما درباره خواهرش سوالی کرد، چه باید بگوییم؟ مطمئنا موضوع بحث ما از مثال ذکر شده مهم‌تر است؛ زیرا ممکن است هرگونه اطلاعی درباره فوت خواهر بیمار برای او زیان‌بار باشد.
فرض کنید یکی از بستگان شما در تصادف اتومبیل پسر چهارده ساله‌اش را از دست می‌دهد و خود با وضعیت بدی در بیمارستان بستری می‌شود، بلافاصله بعد از به هوش آمدن سراغ پسرش را می‌گیرد، در این مورد آیا باید به او بگوییم که فرزندش مرده است؟ ( ویا شاید باید صادقانه بگوییم که پس از تحمل درد و رنج بسیاری مرده است) یا باید به او گفت که وضعیت پسرش وخیم است یا فقط باید بگوییم که فعلا خوب است؛ البته با علم به اینکه پس از بهبودی باید حقیقت را به اوگفت. ‌
هر کدام از ما گاهی در محل کار خود باید تصمیم بگیریم که آیا دروغ بگوییم یا نه؟ فرض کنید شما فروشنده لوازم صوتی فروشگاهی هستید و یکی از مشتریان دائمی شما به خاطر عدم اطمینان از سالم بودن سیستم صوتی گرانی که خریده آن را به مغازه بازگردانده است. شما درصورت فروش سیستم حق‌الزحمه خوبی دریافت خواهید کرد. حال آیا باید او را گمراه کرده و از عیب دستگاهی که خریده آگاه نسازید و وی را برای خرید آن تشویق نمایید؟ فرض کنید می‌خواهید صادق باشید و فرد را از عیب دستگاه آگاه کنید، او ناراحت می‌شود و شما از اینکه او ممکن است از جایی دیگر خرید کند، نگران می‌شوید. با این حال آیا باز باید اصرار کنید یا باید احساسات درونی را نادیده گرفته و به تعریف محاسن و قابلیت‌های سیستم مزبور بپردازید؟ مثلا بگویید واقعا؛ خوشحال شدم از اینکه این سیستم را انتخاب کردید؛ اما نگرانی‌های شما هم بی مورد نیست، ما نمی‌خواهیم پولی را که شما به زحمت به دست آورده‌اید، دور بریزید.
حال که شما بهترین سیستم را می‌خواهید و حاضرید برای آن هر قیمتی بپردازید، می‌توانم صادقانه بگویم این بهترین وسیله‌ای است که شما می‌توانید بخرید. ‌
حتی ممکن است کاملا درمورد حقایق توافق داشته باشیم؛ ولی در خصوص ارزشهای مرتبط با آن موافق یکدیگر نباشیم و در تصمیم گیری نهایی به توافق نرسیم؛ مثلا برخی ادعا می‌کنند با وجودی که دوست ما از عکس العمل ما نسبت به موهایش ناراحت خواهد شد، باید به او حقیقت را بگوییم؛ زیرا در این صورت ما تنها با مشاهده تاثیر گفته‌های خود بر دوستمان، خود دچار اشتباه می‌شویم درحالی که دروغ گفتن عواقب طولانی مدت مهمی به دنبال دارد، با گفتن دروغ ممکن است به دوستمان در عدم پذیرش وی در قبال انتقادهای شخصی کمک کنیم یا عادت به دروغ گویی را گسترش دهیم که عواقب زیادی به دنبال خواهد داشت و به همین خاطر باید به او راست گفت. از نظر دیگران هم اخلاقی‌تر این است که راست بگوییم. اما سوال اینجاست که آیا چنین ادعاهایی قابل دفاع است یا خیر؟ آیا درست است فکر کنیم شخصی که دروغ می‌گوید، هرگز به عواقب و پیامدهای این عمل توجهی ندارد؟ اگر نتوانیم ارزشهای مرتبط با هر مورد را تعیین کنیم، راهی برای تشخیص دروغ گفتن به دوستمان در مورد مدل موهایش و نگفتن حقیقت به فردی که پسرش را از دست داده، نداریم. با وجود این افرادی که فکر می‌کنند باید در هر دو مورد صادق بود، باز هم تفاوتهای مهمی در این زمینه قائل می‌شوند؛ مثلا به نظر آنان احتمال اینکه فرد بستری شده با گفته صادقانه ما بمیرد، دلیل مهمی برای توجیه دروغ گفتن است؛ حتی اگر تنها دلیل هم نباشد. ‌
از طرف دیگر، آنهایی که باور دارند عواقب کار از لحاظ اخلاقی مهم است، به این نمی‌اندیشند که تمامی عواقب و پیامدها از لحاظ اخلاقی با هم در ارتباطند و حتی به این هم فکر نمی‌کنند که درجه ارتباط آنها یکسان است. اغلب افراد فکر می‌کنند افزایش پنج سنتی قیمت سس مایونز یا کاهش میزان محبوبیت دوستان به اخلاق ارتباطی ندارد. عده‌ای هم بر این باورند که در میان عواقب مرتبط با اخلاق، برخی نتایج (مثلا مرگ ده هزار انسان بی گناه) از لحاظ اخلاقی مهم‌تر از چیزهای دیگر است.
البته موارد دیگری هم هست که مردم درباره آنها اختلاف نظر دارند؛ مواردی از این قبیل که آیا برای گرفتن حق‌الزحمه فروش باید به مشتری خود دروغ بگوییم؟ مسلما، خیر. اما این نمی‌تواند تنها به این دلیل باشد که منافع شخصی هرگز دروغ گفتن را توجیه نمی‌کند یا به این دلیل که برای حفظ جان خوداز دست یک قاتل منعی برای دروغ گفتن نداریم. در این مورد نمی‌شود عملکرد صحیح را مشخص نمود؛ زیرا مبلغ دریافتی از سوی مشتری بیشتر از حق الزحمه مشتری و کمتر از هزینه‌های شخصی است. بنابراین آیا درست است به دلیل حفظ شغل یا ارتقای شغلی دروغ بگوییم؟ به طور خلاصه حتی با وجود مرتبط بودن عواقب از لحاظ اخلاقی ممکن است از درجه اهمیت و ارتباط آنها بی اطلاع باشیم. بنابراین تئوری‌هایی درباره اخلاقیات وجود دارد که به ما در حل این مساله کمک می‌کند و حوزه دید وسیع‌تری برای تعیین ماهیت عواملی که باید درنظر گرفته شود و گزینه‌هایی که باید انتخاب شود، در اختیار ما قرار می‌دهد.‌● انگیزه‌های اخلاقی ‌
همه ما باید الگوهای اخلاقی خود را انتخاب کنیم. گاهی این انتخاب چنان ساده به نظر می‌رسد که ما حتی این الگوها را نمی‌بینیم. مثلا هیچ‌گاه هوشیارانه تصمیم نمی‌گیریم که به تسلی خاطر دوست نزدیکی بپردازیم که فرزندش کشته شده است، بلکه ناخودآگاه این کار را انجام می‌دهیم. گاهی الگوهای انتخابی باعث پریشانی ما می‌گردد.
مثلا عدم اطمینان از مبادرت به سقط‌ جنین یا مخالفت با جنگی قریب‌الوقوع یا دانستن آنچه که باید انجام دهیم؛ ولی نمی‌دانیم چگونه، مثل زمانی که احساس می‌کنیم وظیفه داریم به دوستی که فرزندش کشته شده تسلی خاطر دهیم، ولی نمی‌دانیم چگونه یا زمانی که تمام انتخاب‌های پیش رو اعتراض‌آمیز به نظر می‌رسند؛ یعنی هیچ یک ایده‌آل نیستند و نمی‌خواهیم عواقب آنها را در زندگی خود بپذیریم. بهترین مثال در این زمینه <انتقام‌جویی> است که در داستان و فیلمی به همان نام توصیف شده است: یک افسر نازی زنی لهستانی به نام سوفی را مجبور می‌سازد تا یکی از فرزندانش را برای کشته شدن انتخاب کند، افسر به زن می‌گوید که در صورت انجام ندادن این کار هردوی آنها را می‌کشد، این زن مجبور است انتخاب کند و با عواقبش هم روبرو شود؛ حتی اگر <انتخاب نکردن> را انتخاب کند.
بدون شک برخی از افراد در قبال مسائل اخلاقی بی‌توجه بوده و کورکورانه علایق خودشان را دنبال می‌کنند و هرگز به تاثیر اعمالشان بر دیگران توجه ندارند. ما باید خوشحال باشیم که چنین افرادی بر دنیا حاکم نیستند وگرنه در زمان کوتاه، دنیایی باقی نمی‌ماند که بتوان بر آن حکومت کرد. خوشبختانه اکثر مردم از ابعاد اخلاقی زندگی خود مطلع هستند؛ ولی متاسفانه بسیاری از ما ارزش و اهمیت این ابعاد را به طور کامل نمی‌دانیم؛ زیرا بینش و بصیرت اخلاقی ما محدود است. بسیاری از ما نقاط کور اخلاقی زیادی داریم. اکثر ما از اطلاعات تاریخی، سیاسی، اقتصادی، روان‌شناختی و جامعه‌شناسی‌ای چشم‌پوشی می‌کنیم که می‌توانند ما را از اعمال اخلاقی آگاه سازد. برای گزینش بهتر، باید از اطلاعات پیش زمینه‌ای مرتبط آگاه شویم و نتایج و عواقب اعمال‌مان را، هم برای خودمان و هم برای دیگران، ارزیابی کنیم. ما باید یاد بگیریم که تصمیمات اخلاقی آگاهانه بگیریم و این مهم جز با تلاش و تمرین محقق نمی‌شود. ‌
موارد ذکر شده درباره اعمال کاملا شخصی هم صدق می‌کند، هرچند ممکن است در درک اهمیت منفعت‌های فردی ناکام بمانیم. ممکن است بدانیم که باید منظم‌تر و آگاه‌تر باشیم؛ ولی شاید ندانیم که چگونه این ویژگی‌ها را در خود نهادینه کنیم یا شاید برای انتخابی عاقلانه و شخصی اطلاعات تجربی درباره آن را نداشته باشیم که البته با تلاش و تمرین می‌توانیم تصمیمات اخلاقی آگاهانه‌تری بگیریم. البته گاهی ما دقیقاً آنچه را که به نفع خودمان است، می‌دانیم؛ اما از انجام دادن آن امتناع می‌کنیم؛ مثلا ممکن است پیتزایی اضافه بخوریم؛ ولو اینکه می‌دانیم نباید آن را بخوریم یا اینکه به جای ملاقات کردن دوست افسرده‌مان در خانه بمانیم و به تماشای فیلم سینمایی بپردازیم.
چگونه بینش اخلاقی خود را گسترش دهیم؟ چگونه انتخاب‌های اخلاقی بهتری داشته باشیم؟ و چگونه بیاموزیم آنچه را که باید انجام بدهیم یا موظف به انجام دادن آن هستیم، محقق سازیم؟ پاسخ گسترده به این سوالات از دامنه معانی این مقاله خارج است و باید پذیرفت که تاثیر فلسفی دقیق این سوالات می‌تواند به پاسخگویی آنها کمک کند. ما باید منتقدانه اعمال خود و دلیل انجام آنها را ارزیابی کنیم و با دقت بسیار به تفکر درباره معماهای اخلاقی‌ای که با آنها مواجه می‌شویم، بپردازیم. زمانی که برای گرفتن تصمیمات سریع و آنی تحت فشار نیستیم، باید بیشتر بیندیشیم تا زمانی که می‌خواهیم آن را انجام دهیم، بهتر عمل کنیم. ‌
به هنگام تفکر منطقی درباره مسائل اخلاقی عملی به طرح تئوری از جنبه‌های اخلاقی می‌پردازیم و درمی‌یابیم که تئوری‌های اخلاقی ارائه شده درست مانند رویه روشنفکرانه فیلسوفان کیف به دست، ریشو و پیپ به دهن عجیب و ناممکن است؛ در حالی که تئوری‌های اخلاقی نباید عجیب و مورد استفاده عده کمی باشد، بلکه هرکسی باید از الگوهای اخلاقی روزمره آگاه بوده و بتواند از آنها استفاده کند. تئوریهای اخلاقی رسمی صرفا تلاشهایی سازمان یافته‌تر و اصولی‌تر از دیگر تئوری‌های اخلاقی هستند و از آنجا که برنامه‌ریزی شده می‌باشند، آشنایی با آنها می‌تواند ما را در تعیین الگوی اخلاقی مناسب کمک کند تا دریابیم که چگونه هر انتخابی به مسائل اخلاقی عملی مربوط می‌شود و درباره نتایج منطقی موقعیت و جایگاهی که اتخاذ کرده‌ایم، اعمالی که ‌بر عهده گرفته‌ایم و نظریاتی که بر آنها صحه گذاشته‌ایم، بیشتر بیندیشیم. به علاوه همین تئوری‌های پی در پی سرشار از واژگان پایه و فراتئوریک را برای توصیف، درک و تشریح اعمال، در انتخاب‌ها و خصوصیات ما تاثیر می‌گذارد. ‌
با این حال ما باید تفکر درباره اخلاق را شروع کنیم و بکوشیم برای سوالات اخلاقی پاسخی مناسب پیدا کنیم؛ یعنی در جایی که ما با مشکلی مواجه می‌شویم و نمی‌دانیم که چگونه عمل کنیم، ممکن است به سمت‌های متعددی کشیده شویم. تلاش برای گرفتن تصمیمات ویژه ما را برای طرح تئوری‌های پربار، جدی و منسجم تحریک خواهد کرد. برای روشن شدن این که چگونه باید طرح تئوری‌های اخلاقی را آغاز نماییم، به اختصار درباره سه نوع الگوی اخلاقی بحث می‌کنیم؛ هر چند که برخی از این الگوها صرفا تعاملات شخصی و برخی نقش‌های ما را به عنوان کارفرما (کارمند) در نظر می‌گیرد و سایر الگوها هم نشأت گرفته از جایگاه ما در سیستم سیاسی - اجتماعی می‌باشد.
بحث اولیه در این خصوص به دلیل مرتبط نبودن با موارد طرح تئوری کاملا ساده است و به ما کمک می‌کند تا دریابیم چرا نمی‌توانیم بدون تفکر انتزاعی و تئوری‌پردازی آنها را حل کنیم، سپس با استفاده از ابزارهای تئوریک موجود و جدید مجدداً آنها را بررسی می‌کنیم.
● استدلال اخلاقی‌
وقتی کسی از ما می‌پرسد چرا تصمیمی می‌گیریم یا از وضعیتی حمایت می‌کنیم، ناخودآگاه دلایلی را برای اعمال تصمیمات یا عواقب کارهایمان ارائه می‌دهیم. ممکن است دلیل افرادی که فکر می‌کنند متهمی باید اعدام شود، این باشد که برائت او به دلیل ناراحتی روانی تنها یک ترفند بوده و باید او را اعدام کرد تا درس عبرتی برای دیگران باشد. اما آنهایی که فکر می‌کنند متهم نبایستی اعدام شود، بر این باورند که او واقعا بیمار بوده و یا اعدام او از تکرار این عمل جلوگیری نمی‌کند. ‌
برای ارزیابی این استدلال باید بدانیم که حقایق مذکور صحت دارند یا خیر؟ و آیا این حقایق در صورت صحت به نتیجه گیری اخلاقی مناسبی می‌انجامد؟ پاسخ به این سوالات نیازمند تحقیقات اولیه و جدی می‌باشد و به همین دلیل است که اخلاق عملی باید به حقایق توجه داشته باشد. برای پاسخ به سوالات بعدی باید به طرح تئوریهای اخلاقی بپردازیم. ‌
این ادعا که ما باید برای عقاید خود دلیل داشته باشیم، تنها به موارد اخلاقی محدود نمی‌شود. در مورد علوم (مثلا چرا تئوری تکوین مورد تایید است؟) تصمیم گیری‌های با احتیاط بیشتر (مثلا چرا باید این شغل را بگیرم یا با این زن ازدواج کنم یا سه روز در هفته ورزش کنم؟) و قضاوت در باره ارزشهای غیر اخلاقی (مثلا چرا این کتاب، نقاشی یا فیلم عالی یا بسیار بد است؟) کاربرد دارد. ما باید از قضاوت‌هایمان با بیان برخی از جنبه‌های اعمال خود، یعنی جنبه‌هایی که فکر می‌کنیم ارزیابی ما را توجیه می‌کنند، دفاع کنیم. ادعاهای سازمانی زمانی معقول است که اولا این جنبه‌ها را داشته باشد، ثانیا آن جنبه‌ها دلایل ارزیابی ما را توجیه کند.
برای مثال، من شاید این ادعایم را که <سقوط دیکتاتور فیلم خوبی است> چنین توجیه کنم که فیلم دارای ماجرایی پرکشش، شخصیت پردازی عالی و صحنه‌های پرهیجانی است. بدین ترتیب جنبه‌هایی از فیلم را که فکر می‌کنم ارزیابی مرا توجیه می‌کند مشخص می‌کنم. اگر چه جنبه‌هایی که ذکر می‌کنم تنها منحصر به این فیلم نیست؛ چرا که در این صورت دیگر این موارد دلایلی برای ارزیابی محسوب نخواهد شد. با ارائه این دلایل نشان می‌دهم شخصیت پردازی عالی یا جذاب بودن ماجرای فیلم یا داشتن صحنه‌های پرهیجان نشان خوب بودن فیلم است و این دلایل بدین مفهوم نیست که اینها تنها یا مهم‌ترین معیارهای ممکن می‌باشد، بلکه منظور این است که اگر فیلمی یکی از این موارد را داشت ما آن را خوب می‌پنداریم. ‌
بر این اساس سه راه برای بررسی ارزیابی فیلم وجود دارد: شما می‌توانید به بررسی معیارها، با توجه به اهمیتی که به آنها داده شده یا این ادعا که فیلم معیارهای لازم را داراست، بپردازید. مثلا شما استدلال کنید شخصیت‌پردازی عالی، معیاری مرتبط نیست؛ در حالی که اهمیت بسیاری به آن داده شده است یا این که فیلم اصلا شخصیت‌پردازی خوبی ندارد. در دفاع از آن باید توضیح داد که چرا من شخصیت پردازی را معیاری مناسب می‌دانم یا چرا به این مساله اهمیت داده شده است یا اینکه چرا شخصیت‌های فیلم در دفاع از ادعاهایم درباره این فیلم باید حقایق ویژه‌ای را بیان کنند و با طرح تئوریهایی درباره معیارهای مناسب برای فیلمی خوب از آن دفاع کنم. ‌
محدودیتهای استدلال گاهی دلیل واقعی برای انجام عملی نمی‌شود و شخص فقط قصد دارد به بهانه‌تراشی و عاقلانه جلوه دادن دیدگاهها و اعمالش بپردازد، در این صورت نتیجه گیری قابل توجیه نیست. برای تعیین روشهایی که براساس آنها دلایل ذکر شده نمی‌توانند دیدگاههای اخلاقی را حمایت نمایند، به بیان سه روش متفاوت می‌پردازیم که نمره دادن به دانشجویان را به انحراف می‌کشاند.
‌۱‌) گاهی در نمره دادن به دانشجویان معیار ثابتی به کار گرفته نمی‌شود. مثلا دانشجویان به دلایل گوناگونی نمره الف می‌گیرند؛ یکی چون لبخند دلنشینی دارد، دیگری چون سخت کوش است و سومی چون با نظرات استاد مخالفت نمی‌کند.
البته علم به اینکه باید معیاری ثابت اتخاذ شود، چیزی را تعیین نخواهد کرد. شاید براساس اصول و مقررات دانشگاهی دانشجویان شایستگی نمراتی را که دریافت کرده‌اند، داشته باشند؛ ولی باز صحیح نیست که اتفاقی به آنان نمره داده شود، تنها باید به آنان نمراتی داد که شایستگی اش را دارند. ‌
۲) ممکن است معیاری که برای نمره گذاری در نظر گرفته می‌شود، صحیح نباشد، پس تنها داشتن معیاری ثابت، کافی نیست؛ مثلا ممکن است یک استاد همیشه به دانشجویانی که با نظراتش موافقند، نمره الف بدهد.‌
۳) ممکن است شخصی معیاری را به شیوه نادرستی به کار گیرد؛ یعنی با وجود داشتن معیاری مناسب و ثابت برای نمره دادن، آن را غلط و به دلخواه خود به کار برد؛ چون بی مسئولیت، کوته فکر، خسته، بی انگیزه یا فقط نادان است، گاهی انسان در سنجش‌های اخلاق، مرتکب اشتباهاتی همسو می‌شود. ‌
۱‌) ممکن است پیش فرضهای اخلاقی را به طور ثابت و دائمی به کار نبرد. ‌
۲‌) ممکن است از معیارهای اخلاقی نامناسب استفاده کند. ‌
۳) ممکن است استانداردهای اخلاقی را به غلط به کار ببرد. ‌ما انتظار داریم که دیگران در رفتار خود ثبات داشته باشند. اگر من عملی را (مثلا دروغ گفتن) نسبت به شما انجام دهم؛ در حالی که از انجام آن عمل نسبت به خودم عصبانی می‌شوم، شما حق دارید به خاطر بی‌ثباتی در اعمال من اعتراض کنید؛ چرا که خود من هم از دیگران انتظار دارم در اعمالشان دارای ثبات باشند. از این ایده اغلب به عنوان ایده اصلی و جهان شمول یاد می‌شود؛ یعنی باید نسبت به دو موجود متفاوت یکسان رفتار کنیم، حتی اگر تا حدی این دو موجود با هم تفاوت داشته باشند و تفاوت در روشی است که رفتار با آنها را متفاوت می‌سازد. درست همان گونه که دانشجویان انتظار دارند اساتید براساس معیاری ثابت به آنها نمره دهند، ما هم انتظار داریم دیگران و خودمان در انتخابها و اعمالمان رویه‌ای ثابت در پیش بگیریم و همین انتظارات به تفکرات ما درباره اخلاقیات راه می‌یابند و راهکارهای معمول ما را برای دفاع از دیدگاههای اخلاقی و انتقاد به سایر دیدگاهها تقویت می‌کنند. ما اغلب از نظریات خود، با این ادعا که دارای ثبات هستند، دفاع و از نظرات دیگران به اتهام اینکه بی‌ثباتند، انتقاد می‌کنیم. ‌
متاسفانه هر چند اکثر ما به اهمیت ثبات در اخلاقیات پی برده‌ایم؛ ولی بسیاری از ما نمی‌توانیم به آن عمل کنیم. یا کسانی که فکر می‌کنند یک محکوم به اتهام قتل باید بدون توجه به شرایط روانی‌اش به اتهام جنایت اعدام گردد، وقتی نوبت به بررسی رفتار نامناسب خود، خویشاوندان یا دوستانشان می‌رسد، بهانه‌ها و دلایل بسیاری برای توجیه رفتار نادرست خود ارائه می‌کنند. عدم تمایل به ثبات آموزنده است. خود ما هم دائما، به طور خودآگاه و گاهی به طور ناخودآگاه، برای رفتار و دیدگاه‌های مورد تاییدمان استثنا قائل می‌شویم و دوست نداریم اعتراف کنیم که ثبات نداریم و هرگاه تحت فشار قرار بگیریم، مدعی می‌شویم که موارد بی‌ثباتی، به رغم ظاهر آن، از لحاظ اخلاقی موردی کاملا متفاوت است. البته بعضی از این توضیحات عاقلانه به نظر می‌رسند؛ مثل توضیح شما در این مورد که چرا به شخص بستری شده درباره مرگ فرزندش دروغ گفته‌اید. این دروغ، از لحاظ اخلاقی، با دروغی که به مشتری لوازم صوتی گفته‌اید، کاملا متفاوت است و هر کسی در می‌یابد که این دو موضوع با هم تفاوت دارند؛ ولی هیچ کس توضیحات ساختگی و دروغین را قبول نکرده و نمی‌پذیرد و به همین خاطر توضیح یا توجیهات برای متفاوت بودن موارد ذکر شده باید بر اساس تعیین تفاوت‌های مرتبط و کلی میان آنها باشد. لذا اگر کسی دروغ گفتن به شما را بدین ترتیب توجیه کند که دروغ من منافع مالی به همراه دارد؛ ولی توجیه دروغ شما را که دقیقا به همین دلیل به وی گفته‌اید، نپذیرد، توصیه او ساختگی و غیرقابل پذیرش است و تنها تلاشی برای معقول جلوه دادن رفتارش و پاسخی به انتقاد‌های دیگران است. شکی نیست که همیشه نمی‌توان به آسانی، توجیهات ساختگی و دروغین را از دلایل و توجیهات معقول و قانونی متمایز ساخت؛ مثلا رفتار عده‌ای را بی‌ثبات می‌پنداریم تنها به دلیل اینکه نمی‌توانیم پیچیدگی‌های دلایل اخلاقی رفتارش را درک کرده یا از جزئیات مرتبط با رفتار وی آگاهی یابیم، هر چند گاهی تعیین آنکه چه چیز از لحاظ اخلاقی با رفتارها مرتبط می‌باشد یا نمی‌باشد و مرکز ثقل و کانون توجه به مباحث اخلاقی کجاست، دشوار است؛ مع هذا هر چند تعیین بی‌ثبات بودن دیگران، حتی خودمان، اغلب مشکل است؛ ولی چیزی که همه به آن اعتراف دارند این است که بی‌ثبات بودن افراد دلیلی است برای رد استدلال آنها. ‌
‌ با توجه به معیارهای درست، تنها ثبات اخلاقی برای ما کافی نیست، بلکه علاوه بر آن باید معیارهای مناسبی در قالب راهکار، استاندارد، قانون یا اصول مرتبط به کارگیریم.
یکی از اهداف مرکزی تعیین شده درباره اخلاقیات تعیین قابل دفاع‌ترین معیارهاست؛ معیارهایی که باید در تصمیم‌گیری درباره اخلاقیات مدنظر قرار داد؛ مثلا اگر من فکر ‌کنم بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم هدفی مناسب برای مجازات است، باید بتوانم از ادعایم دفاع کنم تا دیگران هم نظر موافقی نسبت به آن پیدا کنند. ‌
● کاربرد استانداردهای اخلاقی‌
زمانی که ما می‌دانیم چه چیزی از لحاظ اخلاقی با مسئله موردنظر ما مرتبط است و حتی زمانی که ثبات دارد، باز دچار اشتباهات اخلاقی می‌شویم. این نقصان که شاید مانعی برای تعیین معیار مناسب ما باشد، می‌تواند با <کاربرد> استانداردهای اخلاقی در ارتباط باشد. حال بیایید به روشهای استفاده و کاربرد غلط از <قوانینی> بیندیشیم که دروغ یا جریمه‌دار کردن احساسات دیگران را ممنوع می‌کند. بدین منظور از مثالهای قبلی بهره ‌می‌گیریم. درباره اولین مثال که در آن دوستی پرسیده بود آیا مدل موهایش را دوست داریم یا نه، به گونه‌ای نامناسب عمل می‌کنیم؛ مثلا : ۱- می‌توانیم با نادیده گرفتن روشهای دیگر، تنها فرض کنیم که باید دروغ نگوییم و بدین ترتیب احساسات او را جریحه‌دار کنیم؛۲ - اصلا به نیازها و علایق او توجه نمی‌کنیم و یا میزان آسیبی را که از صداقت ما (یا عدم آن) می‌بیند، دست کم بگیریم؛۳ - ممکن است بسیار تحت تاثیر علایق شخصی خود باشیم و حتی به او دروغ نگوییم تا احساسات او را جریحه‌دار کنیم. اما نمی‌خواهیم او از دست‌مان عصبانی شود. ۴- شاید بسیار تحت تاثیر تربیت خانوادگی خود باشیم و در نتیجه همانند والدین دروغ بگوییم؛ ۵- ممکن است دقیقا بدانیم که چه باید کرد؛ ولی انگیزه کافی نداشته باشیم و تنها برای پرهیز از مشاجره دروغ بگوییم؛۶ - شاید انگیزه کافی برای آنچه باید بکنیم، داشته باشیم؛ ولی استعداد یا مهارت آن را نداشته باشیم؛ برای مثال، می‌خواهیم صادق باشیم؛ ولی مهارت‌های شخصی و کلامی لازم را نداریم تا با بیان حقیقت مطلب، دوست خود را آزرده‌خاطر نکنیم. ‌
همه اینها مواردی است که از لحاظ علمی حائز اهمیت است. یک تئوری اخلاقی جامع نباید تنها معیار مناسب را برای سنجش اخلاقیات تعیین کند، بلکه باید روان‌شناسی اخلاقی خلل‌ناپذیری را برای توضیح این مساله ارائه کند که چگونه مردم اخلاقیات را بهتر می‌آموزند و چگونه یاد می‌گیرند که آنچه را آموخته‌اند، به کار گیرند. اینها سوالاتی است که باید به آن پرداخت، معیارهایی که به نظر می‌رسند نقش مهمی در تفکر اخلاقی دارند؛ یعنی باید عملکردی را که از تصمیمات ما در موارد متعدد ناشی می‌شود، تفکیک کرد. ‌
● معیارهای مهم اخلاقی‌
الف) نتایج و عواقب ‌
اکثر افراد فکر می‌کنند عواقب اعمالشان با اخلاق مرتبط است. در تصمیم‌گیری برای گفتن حقیقت، اغلب از خودمان می‌پرسیم اگر راست یا دروغ بگوییم، چه پیش خواهد آمد؟ مثلا درباره این مثال که آیا گفتن مرگ پسر شخصی که بستری است، به مرگ او منجر نمی‌شود یا بهبودی او را مختل نخواهد کرد؟، همه باور دارند که این یک دلیل ضروری برای دروغ گفتن است. با علم به اینکه، نتیجه اعمالمان را هم می‌توان دلیل به حساب آورد، همه ما اذعان داریم نتایج اعمالمان با اخلاقیات مرتبط خواهد بود؛ هر چند ممکن است درباره ارزش نتایج که از کدام پیش‌فرض اخلاقی حاصل شده است، توافق نداشته باشیم. اما درهر صورت اگر فکر می‌کنیم که این عواقب و نتایج، عمل ما، یعنی دروغ گفتن به آن فرد بستری را توجیه می‌کند، با وجودی که می‌دانیم اساسا دروغ گفتن صحیح نیست، در این مورد خاص دروغ گفتن نه تنها اخلاقی بوده، بلکه ارزشمند هم می‌باشد.‌
به همین ترتیب، یکی از دلایلی که در مورد مجازات اعدام بیان می‌کنند، این است که این گونه مجازاتها سایر افراد را از ارتکاب به جرایمی مشابه باز می‌دارد؛ اما کسانی که مخالف مجازات اعدام هستند، فکر می‌کنند که چنین اعمالی نمی‌تواند دیگران را از مبادرت به جنایت باز دارد. سایر منتقدان هم بر این باورند که اجرای قانون و اعمال مجازات اعدام ارزشهای فردی یا احتمالی پایه‌ای دارد؛ ارزشهایی که از هر عملی، حتی جلوگیری از تکرار آن جرم، ارزشمند‌تر است. با وجود این عده‌ای هستند که به رغم اخلاقی دانستن عواقب مجازات اعدام، ارزش این عواقب را برای توجیه آن کافی نمی‌دانند و حتی با وجود ارائه مدارکی مبنی بر تاثیرات بازدارنده این عمل، با آن مخالفت می‌کنند. با وجود این، در صورت ارائه کردن مدرکی آشکار و صریح، مبنی بر اینکه با اجرای حکم اعدام زندگی چندین شهروند بی‌گناه که ممکن بود کشته شوند، نجات یافته است، چه می‌توان گفت؟ آیا این دلیلی برای مخالفان این عمل خواهد بود؟ حال اگر فرض کنیم مدرکی دراختیار داریم که این عمل زندگی پنجاه انسان بی‌گناه را نجات داده است؛ ولی مخالفان این عمل هنوز دلایل اخلاقی خود را داشته باشند، باز دلایل اخلاقی در خور توجهی نیستند. ‌
دلیل دیگری که می‌توانیم برای‌اخلاقی دانستن عواقب و نتایج اعمالمان بگوییم این است که اگر عواقب و نتایج اعمال ما با اخلاقیات مرتبط نیست، پس نیازی هم به دانستن جزئیات حقیقی درباره موضوع مورد نظر وجود ندارد و تنها کافی است بدانیم موضوع مورد بحث در کدام مقوله جای دارد (مثلا موردی از قتل، دزدی، اختلاس یا کتمان حقایق است). با وجود این هرگاه ما درباره موضوعات اخلاقی استدلال می‌کنیم، اغلب درمی‌یابیم که حتی کوچک‌ترین جزئیات این موضوعات با ارزیابی ما درباره اخلاقیات مرتبط است؛ مثلا درباره مثالهایی که پیشتر گفتیم با وجود علم به دروغ بودن گفته‌هایمان، با بررسی جزئیات می‌توانیم دریابیم که آیا از لحاظ اخلاقی اشتباه کرده‌ایم و آیا عواقب ناشی از بیان دروغ هایمان از لحاظ اخلاقی صحیح بوده یا نه؟ اما این نمی‌تواند نتیجه کل داستان باشد؛ یعنی حتی لازم نیست نتایج و عواقب نقش تعیین کننده‌ای داشته باشند. ‌
نتیجه عمل حتی می‌تواند از لحاظ اخلاقی هم تعیین‌کننده نباشد. گاهی ما این طور فکر می‌کنیم که <چسبیدن به قواعد اخلاقی خودمان> به دلیل اهمیت نتایج ناشی از آن، مهم است. برای مثال، با صادق بودن با شرکتهایی که احتمالا از ما خرید می‌کنند، می‌توانیم حق‌الزحمه قابل قبولی دریافت کنیم یا اینکه کشتن فردی بی‌گناه برای استفاده از اعضای بدن وی و نجات جان چهار نفر دیگر اشتباه نیست. ‌
افرادی که معتقدند نتایج کارها از لحاظ اخلاقی مهم شمرده می‌شود، می‌توانند باورها و عقاید را بدون تکیه به اصول مجزا از نتایج توضیح دهند؛ ولی کسانی که فکر می‌کنند اخلاقیات شامل (و حتی جزئی از) قوانین می‌شود، همواره خواستار توضیح نتایج و عواقب ناشی از آنها هستند؛ زیرا اگر این باورها راهکاری اخلاقی را ارائه نکنند، به هیچ وجه نمی‌توان ضرورتها و اجبارها را توضیح داد. مثلا ما باید به آن فرد درباره مرگ پسرش دروغ بگوییم، نه به این دلیل که نتایج حاصله از این کار به بهبودی او کمک می‌کند، بلکه به این دلیل که این عمل (حفظ زندگی فردی بی‌گناه) نتیجه مهمتری هم در پی دارد و بدین ترتیب زندگی من هم تعدیل می‌یابد؛ چرا که همیشه از قوانین مناسب پیروی کرده ام. ‌
ب‌) استفاده از تمامی پیش‌فرضها ‌
شاید نتیجه مباحث قبلی را بتوان این گونه خلاصه کرد که دو نوع پیش‌فرض اخلاقی متفاوت وجود دارد. ظاهرا یا باید نتایج و عواقب را در نظر بگیریم یا به قوانین توجه کنیم. البته قوانین بدون در نظر گرفتن این دو پیش‌فرض با هم در تضاد هستند، با وجود این بیشتر افراد برای توجیه اعمال خود یا ارزیابی اعمال دیگران، هم قوانین را در نظر می‌گیرند و هم به نتایج اعمالشان توجه دارند؛ زیرا چنین می‌پندارند که به طور مشروع یا قانونی می‌توان از هر دو نوع این پیش فرض‌ها بهره‌ جست. البته این در صورتی صحیح است که از هر یک از این موارد براساس نیاز به آن استفاده شود. بنابراین ما برای استفاده شایسته از هر دو پیش‌فرض به تئوری نیاز داریم. برخی از فلاسفه به وجود تئوری‌های ترکیبی مناسب و رضایت‌بخش اعتقاد دارند؛ ولی متاسفانه ممکن است در هنگام طرح یک تئوری اخلاقی شاهد این باشیم که از لحاظ منطقی، دیگر نمی‌توان به آنچه قبل از تئوری انجام می‌شد، عمل کرد و به همین سبب فلاسفه فکر می‌کنند برای بیان تئوری‌های اخلاقی باید یکی از دو پیش‌فرض را انتخاب کرد. فرض کنید از لحاظ قانونی این امکان وجود داشت که به فرد بستری درباره مرگ دردآور پسرش، حداقل تا زمان بهبودی او، دروغ گفت، حال چگونه می‌توان این دروغ را توجیه کرد؟ پاسخ این است که از لحاظ قانونی نباید دروغ گفت و در این مورد حتی قانون مقدم است بر تاثیری که نتایج دروغ ما در سعادت این فرد دارد. با این حال دانستن اینکه منظور دقیق از قانون چیست دشوار به نظر می‌رسد. شاید منظور از قانون این است که گاهی، نه همیشه، باید قانون را مقدم بر هر چیز دیگر دانست و در این صورت، ما باید چگونه تصمیم بگیریم که چه زمانی می‌توان دروغ گفت یا چگونه می‌توان پیش فرض‌های قانونی یا پیش‌فرض‌های مربوط به نتایج را، در یک تئوری واحد دخیل دانست؟ به نظر می‌رسد برای این منظور، تنها سه انتخاب داشته باشیم:
۱) توسل به قانونی که بیان می‌کند چه زمان باید از قانون و چه زمانی باید از نتایج اعمالمان پیروی کنیم؟
۲) توسل به پیش‌فرضی که بر عواقب و نتایج اعمالمان مبتنی است؛ یعنی کی می‌توانیم از قانون و کی از نتایج حاصله از کارهایمان پیروی کنیم.
۳) توسل به روشی برای تصمیم‌گیری در این خصوص که آیا قانون مقدم است یا اصول اخلاقی؟ ‌
به نظر می‌رسد انتخاب اول حاکی از این است که اساسا اخلاقیات نوعی از قانون است، ولو اینکه گاهی براساس قوانین، باید عواقب را در نظر گرفت. در حالی که انتخاب دوم اساسا بر این مبتنی است که اخلاقیات باعث پیش برد نتایج پسندیده خواهد بود، هرچند که گاهی هم برای پیش فرض‌های مبتنی بر نتایج باید از قوانین خاصی پیروی کرد. به بیان دیگر نتیجه حاصله از این دو انتخاب را می‌توان چنین در نظر گرفت که در اصل همه تئوری‌های <ترکیبی> یا بر پایه قانون هستند یا بر پایه نتایج و عواقب اعمال ما. ولی انتخاب سوم به ما این امکان را می‌دهد که براساس ارزشها، قوانین یا اصول اخلاقی را در نظر آوریم. اگر هیچ قانونی به ما نگوید که چه زمانی و از چه قانونی باید پیروی کرد، به ناچار در می‌یابیم که نمی‌توانیم هیچ دلیل قاطعی برای اعمالمان بیابیم. افراد بسیاری به این نتیجه رسیده‌اند که باید از لحاظ اخلاقی ارزیابی منطقی اعمال را فراموش کنیم و برخی دیگر هم فرض کرده‌اند که باید یا تنها قوانین را انتخاب کرد یا اصول مبتنی بر نتایج اعمال را
در مواجهه با موارد اخلاقی عملی دو روش استدلال را به کار بردیم که یکی از آنها به بررسی نتایج اعمال می‌پرداخت و دیگری به بررسی قوانین یا اصولی که باید بدون در نظر گرفتن نتایج اعمال از آنها پیروی کرد. جای شگفتی نیست که افراد بسیاری درباره موضوعات عملی اخلاق به همین ترتیب فکر کرده و می‌کنند. درباره اصول بیان و طرح تئوری اخلاقی دقیقا همین موارد مشاهده شده است. گروهی در تحلیل و بررسی موضوعات عملی اخلاق، مجبور به اندیشه درباره موضوعاتی انتزاعی تر شده و در نتیجه تفکر اکثر آنان درخصوص اخلاقیات به شیوه‌هایی مشابه موارد بالا سوق داده می‌شود. با وجود این در میان اکثر افراد اعتقادات اخلاقی مشابهی برای ارائه بحث منطقی درباره موضوعات عملی اخلاق وجود دارد، حتی اگراختلاف نظرهایی نیز باشد. این دو روش استدلال دو بعد جدا از اخلاقیات را در ما شکل داده‌اند. بنابر تفکر مبتنی بر نتایج و عواقب اعمال (نتیجه گرایی) ما باید اعمالمان را براساس بهترین نتیجه ممکن بسنجیم، در حالی که براساس علم اخلاق، اعمال هر کس باید پایه موازین تعیین شده در حوزه حقوق و قوانین اخلاقی باشد که تا حدی از نتایج حاصله از اعمال، مجزا و مستقل می‌باشند. ولی از آنجا که این دو روش تفکری در مباحث روزمره اخلاقی به کارمی‌روند، ذکر آنها ضروری به نظر می‌رسد. توصیفات ابتدایی این تئوریها بیش از حد ساده خواهد بود و بعد از اینکه به نقاط ضعف آنها پی‌بردیم، بهتر می‌توانیم شاهد اجرای معقول‌تر آنها باشیم؛ زیرا این مسأله اولین گام برای تئوری کردن اخلاقیات است؛ یعنی درست همزمان با تفکر درباره مشکلات واقعی اخلاقیات ما مجبور به طرح و بیان تئوری آن به شیوه‌ای بسیار ساده هستیم. ‌
توجه به این نکته ضروری است که نباید فرض کرد افراد معتقد به تئوریهای یکسان، الزاماً قضاوتهای همانندی از موضوعات عملی اخلاق داشته باشند و یا برعکس، افرادی که قضاوتهای همانندی دارند، الزاماً به یک تئوری اعتقاد داشته باشند، به همین دلیل ارزیابی افراد از موارد اخلاقی یکسان نیست؛ برای مثال، ارزیابی متفاوت دو نفر از فیلم سقوط دیکتاتور با وجودی که هر دو معیارهای یکسانی برای خوب بودن یک فیلم دارند یا ارزیابی یکسان دو نفر با معیارهای کاملا متفاوت از همین فیلم. به همین ترتیب ما حتی در قضاوت درباره اخلاقیات شاهد چنین تفاوتهایی هستیم، به طوری که برخی از متخصصان علم اخلاق یا بعضی از پیروان اصل سودمندی درباره امکان سقط جنین، از لحاظ اخلاقی توافق نظر دارند، در حالی که ممکن است دو متخصص علم اخلاق یا حتی دو نتیجه‌گرا اتفاق نظر نداشته باشند. دانستن نظریات و تئوریهای افراد بیانگر درست یا غلط بودن آن‌ها نیست. با وجود این تئوری‌های اخلاقی حتی چگونگی عمل ما را در شرایط مختلف و اینکه چگونه برخی جلوه‌های اعمال (مثلا نتایج و عواقب، حقیقتی که ما قول داده ایم و ...) با اخلاقیات در ارتباطند را مشخص نمی‌کند. تئوریهای مختلف، معیارهای اخلاقی متفاوتی را تعیین می‌کنند و حتی تئوریهایی که معیارهای یکسانی به کار می‌برند، شاید ارزش متفاوتی را برای این معیار‌ها قائل شده باشند.‌
پیروان مکتب پیامدگرا معتقدند از لحاظ اخلاقی باید به روشی عمل کنیم که بهترین نتیجه را به همراه داشته باشد، شناخت دلیل جذاب بودن نظریه آنها چندان هم دشوار نیست؛ زیرا آنان از همان روش استدلالی بهره می‌گیرند که ما در تصمیم‌گیری‌های توام با احتیاط خود عاقلانه یا مرتبط با منافع شخصی استفاده می‌کنیم. ‌
اگر شما در تلاش و در پی مشاوره برای انتخاب رشته‌ای مناسب باشید، ابتدا انتخابهای موجود را بررسی کرده و سپس پیش‌بینی می‌کنید که کدام رشته بهترین نتایج را خواهد داشت و سپس آن را انتخاب می‌نمایید. یا اگر شما بخواهید تصمیم بگیرید که شغل فعلی خود را حفظ کرده یا شغل جدیدی را انتخاب نمایید، ابتدا نتایج حاصله از شغل را، مثل شرایط کاری، محل، حقوق، امکان پیشرفت و تغییراتی که ممکن است روابط خانوادگی و شخصی شما را تغییر دهد، در نظر آورده و سپس به انتخاب شغلی می‌پردازید که بهترین نتایج را برایتان به ارمغان می‌آورد در این روش تفاوت اساسی میان احتیاط و اخلاق وجود دارد. هر چند که هر دو مورد، روش استدلالی یکسانی را، از جمله در نظر گرفتن عوامل متفاوت در محاسباتشان، لحاظ می‌کند. لازمه احتیاط این است که ما تنها علایق شخصی خود را در نظر داشته باشیم، درحالی که در پیامدگرایی باید به علایق تمام افراد تحت تاثیر نیز توجه کرد. هنگام مواجهه با یک تصمیم اخلاقی، باید اعمال موجود را در نظر آوریم و نتایج احتمالی هر کدام را برای تمامی افراد تحت تاثیر بررسی کنیم و سپس عملی را انتخاب کنیم که بهترین نتایج را به همراه دارد. ‌
البته لازم نیست یک پیامدگرا تمام نتایج یک عمل را در نظر بگیرد و یا آنها را کاملا یکسان بداند؛ مثلا ممکن است نتایج حاصله از تایپ این کلمات، تقویت ماهیچه‌های دست و افزایش هماهنگی دست و چشم باشد که البته هیچ کدام از اخلاقیات نیستند؛ زیرا هیچ یک وسیله‌ای برای آسایش یا رفاه خود شخص و یا دیگران نمی‌باشند و به همین دلیل در سنجش اخلاقیات نقشی ندارند. اگر چه همه درباره این مثال توافق نظر دارند؛ اما پیامدگراها کاملا با این مساله مخالفند که چگونه با سایر نتایج اخلاقیات در ارتباط اند؟ براین اساس هر تئوری مبتنی بر نتیجه گرایی، باید این موارد را مشخص کند:
۱) چه عواقب و نتایجی با اخلاقیات در ارتباطند؛ یعنی سنجش اخلاقیات را باید در نظر گرفت
۲) چقدر باید به این نتایج بها داد
۳) به هنگام استفاده از آنها در استدلالهای اخلاقی چه اندازه باید دقت کرد؟● اهمیت درک مفاهیم اخلاقی
اصطلاحات اخلاق‌، رفتار اخلاقی، حقوق، تکالیف، تعهدات، اصول اخلاقی، قواعد اخلاقی، اخلاقا صحیح، اخلاقا غلط و نظریه اخلاقی اصطلاحاتی هستند که استعمال آنها در مباحثات اخلاق متداول می‌باشد. شاغلین حرفه پزشکی همانند دیگران ممکن است هنگام بحث درباره حوادث زندگی و وضعیت‌های حرفه‌ای که دارای بعدی اخلاقی هستند، برخی از این اصطلاحات را استفاده می‌کنند؛ اما این اصطلاحات همیشه به طور صحیحی به کار برده نمی‌شوند و نتیجه ناخوشایند بحث و مذاکره را درباره مسائل اخلاقی که بعضا تعریف می‌شوند در بردارند، بنابراین موجب مشکلات و سردرگمی‌هایی می‌شوند که قبلا وجود نداشته یا در صورت برخورد شایسته‌تر، اجتناب‌پذیر بودند.‌
یک نمونه درخور توجه استفاده نادرست از اصطلاحات اخلاقی را می‌توان در گرایش برخی شاغلین حرفه پزشکی به مترادف دانستن اصطلاحات حقوق و مسئولیتها یا تکالیف و در نتیجه قابل استفاده بودن آنها به جای یکدیگر یافت. نمونه‌ای از این مورد در اعلامیه مواضع شورای بین‌المللی پرستاران درباره حقوق و تکالیف پرستاران، اتخاذ شده در اجلاس شورای نمایندگان ملی در برزیل در (ژوئن ۱۹۸۳) یافت می‌شود: <پرستاران حق دارند در محدوده مجموعه قوانین و اخلاق پرستاری عمل نمایند.> هنگامی که ماهیت حقوق و تکالیف بررسی شود، روشن خواهد شد که اصطلاح حق در این مثال، در واقع باید تکلیف خوانده شود. آثار خلط معانی اصطلاحات حقوق و تکالیف و مترادف دانستن این دو اصطلاح به طور کامل‌تری بررسی خواهد شد.‌
اشتباه دیگر برخی افراد این است که بین اصطلاحات اخلاق و رفتار اخلاقی تفکیک قائل می‌شوند، از دیدگاه آنان رفتار اخلاقی متضمن مجموعه‌ای از ارزشهای شخصی یا خصوصی است، در حالی که اخلاق بیشتر به یک مجموعه ارزشهای جهانی و عمومی رسمی مربوط است. در واقع هیچ اختلاف مهم فلسفی بین اصطلاحات اخلاق و رفتار اخلاقی وجود ندارد و تمایز قائل شدن بین آنها غیرضروری و گیج‌کننده است.‌
نیاز به تحقیق انتقادی در عمل حرفه‌ای مورد تصدیق اندیشمندان حوزه اخلاق زیستی است و اشخاصی که در یک زمینه فرهنگی مشترک بزرگ می‌شوند، در چیزی سهیم هستند که <بیشامب> و <چیلدرس> آن را یک رفتار اخلاقی مشترک می‌نامند؛ یعنی یک رشته هنجارهای اصلی و ابعاد رفتار اخلاقی که اکثر مردم آنها را به عنوان چیزهایی مهم و مرتبط می‌پذیرند و بحث اخلاقی درباره آنها اتلاف وقت خواهد بود. (برای مثال، به حقوق دیگران احترام بگذارید‌، به اشخاص بی‌گناه صدمه نزنید، دزدیدن نادرست است، خلف وعده خوب نیست و غیره) اما فرض یا پذیرفتن این امر اشتباه خواهد بود که رفتار اخلاقی مشترک یا رفتار اخلاقی عقل سلیم به خودی خود برای قادر ساختن پرستاران به مقابله با بسیاری از مسائل مرکب و پیچیده اخلاقی که در حرفه خود با آنها مواجه می‌شوند، کافی است. در حالی که ممکن است دستگاه اخلاقی عادی محرک و راهنمای ما برای رفتار اخلاقی به عنوان شخص باشد؛ اما غالبا برای وظیفه راهنمایی ما در برخورد موثر و سالم با بسیاری از مسائل اخلاقی پیچیده که در زمینه‌های مراقبت بهداشتی و پرستاری مطرح می‌شوند، ناکافی است. بنابراین یک صلاحیت و قابلیت اخلاقی بسیار پیچیده‌تری از آنچه به موجب رفتار اخلاقی عقل سلیم پیش‌بینی می‌شود، لازم است.‌
اگر همه افراد مسائل اخلاقی حرفه خود را جدی بگیرند، باید در یک تحقیق انتقادی درباره آنچه اخلاق نامیده می‌شود و اینکه چگونه می‌توان به بهترین نحو در جهان واقعی حرفه پزشکی و پرستاری اعمال کرد، شرکت نمایند. نمی‌توان پذیرفت که درست به این دلیل، ما اصطلاحات اخلاقی را می‌دانیم و آنها را در کمالاتمان به کار می‌بریم که معنای آنها را می‌دانیم یا آنها را به طور صحیح به کار می‌بریم، همان‌گونه که <وارناک> در اثر کلاسیک خود تحت عنوان فلسفه اخلاقی معاصر هشدار می‌دهد: <هنگامی که ما درباره اصول اخلاقی سخن می‌گوییم همه ما منظور خود رانمی‌دانیم، اینکه مشکلات اخلاقی‌، اصول اخلاقی و قضاوتهای اخلاقی چیست، موضوعی چنان روشن نیست که به عنوان یک داده ساده بتوان آن را نادیده گرفت. ما باید کشف نماییم که چه زمانی می‌گوییم یک مسئله اخلاقی است و چه زمانی نمی‌گوییم و اگر به احتمال بسیار، مسائل اخلاقی در این مرحله بروز نماید، ما می‌توانیم حداقل قائل به تفکیک شده و بررسی نماییم که چه مواضع معقول جایگزین و قابل دفاعی می‌تواند وجود داشته باشد.>‌
● درک زبان اخلاقی‌
هنگام مذاکره و بحث درخصوص مسائل اخلاقی مراقبت‌های بهداشتی، ضروری است که همه طرفهای درگیر، دانش و درک موثر مشترکی از معانی اصطلاحات و مفاهیم اساسی مسائل تحت بررسی داشته باشند. این ضرورت با این مثل فلسفی درک می‌شود که: پیش از اینکه اختلافی بتواند وجود داشته باشد، باید توافقی موجود باشد. استدلال واقعی در ورای این اصل است: مادامی که درک مشترکی از واژه‌ها و مفاهیم اصلی وجود نداشته باشد، ایجاد بینش و درک مسائل مورد بحث و پرداختن به آنها و حل اختلافات و تناقضاتی که ممکن است در رابطه با آنها مطرح شده باشند، اگر نه غیرممکن، بسیار مشکل خواهد بود. برای مثال اگر دو گروه مخالف درک مشترکی از ماهیت و مضمون حقوق بشر نداشته باشند، نمی‌توانند بحث را درباره شرایطی آغاز نمایند که تحت آن باید به حقوق بشر احترام گذاشته شود یا حقوق بشر نقض گردد. اگر دو گروه مخالف درک مشترکی از اینکه اخلاق حرفه‌ای چیست، نداشته باشند، پس آنها نمی‌توانند به روشنی بحث نمایند که آیا اخلاق باید اصولا به عنوان حوزه متمایزی از تحقیق و کار شناخته شود یا خیر، یا اینکه آیا همه ملزم به حمایت از موازین رفتار اخلاقی ایجاد شده در نتیجه تحقیق متمرکز اخلاق حرفه‌ای هستند یا خیر.‌
در ایجاد درک مشترکی از مفاهیم و اصطلاحات اصلی مورد استفاده در مذاکرات و مباحثات مسائل اخلاقی، برای شاغلین حرفه پزشکی مهم است بدانند که برخلاف انتظارات، بسیاری از اصطلاحات متداول در بحثهای اخلاقی، خود دارای بار اخلاقی بوده و در نتیجه به نحو متناقضی در خطر تحریف می‌باشند. ایده کیفیت زندگی مثال خوبی است. بسیاری از نویسندگان درباره اخلاق زیستی می‌پذیرند هنگامی که یک زندگی از مستقل بودن باز می‌ایستد، ارزش آن کاهش یافته است. در مواردی که کیفیت زندگی معیاری برای تصمیم‌گیری در مرحله پایانی حیات بوده است، بعضا از قتل ترحم‌آمیز به عنوان راهکاری در جهت تصمیم‌گیری در خصوص حیات استفاده می‌شود. در اینجا استقلال که دارای بار اخلاقی است، معنایی جدا از انتخاب قتل ترحم‌آمیز رسانده و ایده مثلا تعقیب یک گزینه توانبخشی را محدود می‌نماید. همچنین این تصور را که ممکن است استقلال برخی از اشخاص با ایده یک زندگی باارزش کاملا بی‌ربط باشد، باطل می‌سازد. برای مثال نشان داده است که در برخی گروههای فرهنگی سنتی، روابط دوستانه و خانوادگی، نوعا جمعی و به هم وابسته است، ولو اینکه هرگونه ایده استقلال فردی با ارزیابی یک زندگی با ارزش برای زیستن کاملا بی‌ارتباط باشد. ‌
مفاهیم و اصطلاحات اخلاقی‌ای که نادرست یا ضعیف تعریف شده باشند، می‌توانند تصور اخلاقی اشخاص و گزینه‌ها و انتخابهایی را که ممکن است به نحو دیگری بررسی و در برابر اختلاف، تعارض و خصومت انتخاب شوند، متاثر ساخته و آنها را محدود نمایند. ‌
مناسب است که تعریف مفاهیم و اصطلاحات اخلاقی متداول را البته با بررسی اصطلاحات <اخلاق> و <رفتار اخلاقی> و توضیح این امر آغاز نماییم که به لحاظ فلسفی هیچ فرق مهمی بین اصطلاحات اخلاق و رفتار اخلاقی وجود ندارد. اگر قرار است تمایزی بین این دو اصطلاح قائل شویم، به تمایزی مبتنی بر زمینه‌های ریشه شناسی کلمه اخلاق یعنی ‌ ‌Ethics از واژه یونانی ‌ ‌ethikos(دراصل به معنای مربوط به نسبت یا عادت) و کلمه رفتار اخلاقی یا ‌‌morality از واژه لاتین ‌ ‌moralitas(همچنین دراصل به معنای نسبت یا عادت) توجه می‌کنیم. این به معنای آن است که اصطلاحات را می‌توان به جای هم به کار برد‌، همان‌گونه که در ادبیات فلسفی چنین هستند. از نظر تصمیم‌گیری در این خصوص که کدام اصطلاحات باید در گفتمان اخلاقی به کار برده شوند (یعنی اینکه آیا از اصطلاح اخلاق یا اصطلاح رفتار اخلاقی استفاده شود)، این بیشتر موضوعی شخصی است تا بحث فلسفی، اما باید توجه داشت که اصطلاحات اخلاق و رفتار اخلاقی اکنون به چیزی بسیار پیچیده‌تر از نسبت یا عادت همان‌گونه که به زودی نشان داده خواهد شد، اطلاق می‌گردند.‌
پس از این توضیح که هیچ فرق فلسفی مهمی بین اصطلاحات اخلاق و رفتار اخلاقی وجود ندارد، اکنون باید به تعریف اخلاق بپردازیم. ‌
بر این اساس، اخلاق به عنوان اصطلاحی کلی تعریف می‌شود که برای اشاره به راههای گوناگون درک و بررسی چگونگی بهتر زیستن از لحاظ اخلاقی اشاره دارد. اخلاق در مفهوم خاص خود، متضمن یک فعالیت فکری انتقادی است که به بررسی نظام مند زندگی و رفتار اخلاقی مربوط است و برای روشن کردن آنچه ما باید انجام دهیم، با خواستن از ما برای بررسی و بازبینی اعمال عادی، قضاوت‌ها و توجیهات ما طراحی می‌شود. برای مثال، ممکن است یک پرستار در یک قضاوت اخلاقی عادی به این نتیجه برسد که سقط جنین نادرست است؛ اما اینکه آیا باید به مخالفت وجدانی وی احترام گذاشته شود یا خیر، مستلزم بررسی انتقادی مبانی است که پرستار بر اساس آن قضاوت نموده و نیز بررسی توجیهاتی که وی در حمایت از موضعی که اتخاذ نموده، مطرح کرده است. ریشه اخلاق را همان گونه که امروز به آن اشاره شده و مورد استفاده قرار می‌گیرد، می‌توان با آثار متنفذ فیلسوفان یونان باستان، سقراط (متولد ۴۹۶ قبل از میلاد)، افلاطون (متولد ۴۲۸ قبل از میلاد) و ارسطو (متولد ۳۸۴ قبل از میلاد) دنبال نمود. آثار این فیلسوفان به ویژه در تثبیت اخلاق، به عنوان شاخه‌ای از پژوهش فلسفی موثر بود؛ زیرا آنها در پی توضیح و توجیهی معقول و بی‌طرفانه از عقاید، فرضیات و رفتارهایی بودند که مردم آنها را از لحاظ اخلاقی درست می‌دانستند یا به غیر اخلاقی بودن آنها نظر می‌دادند. در نتیجه اخلاق به عنوان یک شیوه پژوهش فلسفی (مشهور به فلسفه اخلاقی) تکامل یافت که از مردم می‌خواست تا بپرسند چرا آنها فعل خاصی را درست یا نادرست می‌دانند؟‌ دلایل قضاوتهای آنها چیست و اینکه آیا قضاوتهای آنها صحیح است یا خیر؟ این دیدگاه اخلاقی، دیدگاهی منتفذ باقی می‌ماند و اگر چه موضوع جنجال فزاینده ای ظرف دو دهه گذشته بوده است، اما جریان قابل توجهی را در جنبش اصلی ادبیات اخلاقی حفظ می‌نماید.‌
توضیح این که اخلاق سه حوزه فرعی متمایز دارد: اخلاق توصیفی، اخلاق استدلالی و اخلاق هنجاری. اخلاق توصیفی به بررسی تجربی و توصیف ارزش‌ها و عقاید اخلاقی مردم مربوط است؛ یعنی ارزش‌ها و عقایدی درباره آنچه رفتار درست و غلط یا خوب و بد را تشکیل می‌دهد. در مقابل اخلاق استدلالی به تجزیه و تحلیل ماهیت، شکل منطقی، زبان و شیوه‌های استدلال در اخلاق مربوط است. برای مثال، به معانی اصطلاحات اخلاق همچون حقوق، تکالیف و غیره توجه می‌کند. اخلاق هنجاری، به نوبه خود به ایجاد موازین صحت به وسیله تشخیص و تجویز برخی اصول و قواعد رفتار و توسعه نظریه‌هایی برای توجیه هنجارهای برقرار شده، مربوط است. اخلاق هنجاری (بی‌شباهت به اخلاق توصیفی و اخلاق استدلالی) ماهیتا سنجشی و تکلیفی (نصیحت آمیز) است. اخلاق هنجاری، پژوهش اخلاق، چندان به اینکه جهان چگونه است، مربوط نیست، بلکه به این مربوط است که چگونه باید باشد. به عبارت دیگر، فقط به توصیف جهان مربوط نیست (اگر چه توصیفی از جهان به عنوان نقطه شروع برای پژوهش سنجشی ضروری است)، بلکه بیشتر به تجویز اینکه چگونه باید باشد و ارائه توجیه معقول این تجویز مربوط است؛ اما فقط آنچه یک توجیه معقول به حساب خواهد آمد، پرسشی مطرح است که باید به مطالعه آن پرداخت. هر سه حوزه فرعی برای پیشبرد دانش و درک مسائل اخلاقی در پزشکی و مراقبت بهداشتی در درجاتی متغیر ضروری است.‌
دروغ گفتن غلط است و روابط ما با یکدیگر تنها در صورتی خوب است که این فرض وجود داشته باشد که آنچه ما به یکدیگر می‌گوییم، حقیقت دارد. اعتماد در روابط انسانی و زندگی عمومی ضروری است. یکی از دردناک ترین تجربه‌های والدین آن است که دریابند یکی از فرزندانشان به آنها دروغ گفته است. به طور مشابه اگر والدین به فرزندان خود دروغ بگویند، اطمینان آنها به بزرگسالان و در واقع خودشان،‌ آسیب جدی می‌بیند. معمولا هنگامی که سیاستمداران اعتماد رای دهندگان را از دست می‌دهند، انتخابات را نیز از دست می‌دهند. اما آیا دروغ گفتن همیشه غلط است؟ فرض کنید شما در زمان جنگ تجاوزکارانه، یک سرباز فراری را در زیر زمین خود پنهان نموده‌اید. روزی پلیس وارد خانه شما می‌شود و می‌پرسد: آیا هیچ سربازی این اطراف هست به طور قطع، پاسخ شما <نه> خواهد بود. شما برای حمایت از کسی که او را پنهان کرده‌اید،‌ دروغ می‌گویید. شما قبول دارید که دروغ گفتن،‌ معمولا، غلط است؛ اما تحت این شرایط،‌ تسلیم سربازان فراری کاری بدتر است. ‌
اخلاق درباره چیزی است که ما باید یا نباید انجام دهیم و نیز تعیین کننده اولویت‌ها در رفتار انسانی است. اخلاق، همیشه درباره چیزی نیست که مطلقا درست یا غلط، پذیرفتنی یا مردود، مطلوب یا نامطلوب است، بلکه درواقع بهترین تصمیم در شرایط خاص است. بنابراین، اخلاق درباره تنظیم اصولی است که ما این نوع تصمیمات را براساس آنها می‌گیریم. ما این اصول اخلاقی را درباره تحولات پیچیده و مهیجی که به سرعت در علم زیست شناسی و زیست پزشکی در حال رخ دادن است، به کار می‌بریم. ‌
درک رابطه بین حقوق و اخلاق مهم است. اخلاق بنیانی را تشکیل می‌دهد که حقوق بر مبنای آن ساخته می‌شود‌ اما تمام اخلاق در حقوق گنجانده نشده است. قتل خطا است، انجام دادن آن غیر قانونی است و اگر من این کار را انجام دهم و مجرم شناخته شوم،‌ مجازات خواهم شد. در اینجا،‌ اصل اخلاقی بی‌نظیر و گرانبهای حق بر حیات در حقوق گنجانده شده است؛ اما‌ حقوق می‌پذیرد که من می‌توانم تحت شرایطی شخص دیگری را بکشم و درنتیجه حقوق چنین کاری را تعدیل می‌کند. جاده‌ای را که بر روی آن رانندگی می‌کنیم، در نظر بگیرید. اگر ما شخصا یک طرف جاده را برای رانندگی انتخاب نماییم،‌ خطر جدی صدمه یا مرگ برای خودمان و دیگران وجود خواهد داشت، لذا قانون تصمیم می‌گیرد که ما در طرف راست یا چپ رانندگی نماییم. همچنین قانون در جایی که بین اشخاص درباره منافع دیگران، اختلاف وجود داشته باشد،‌ دخالت می‌کند. ‌بنابراین دادگاهها‌ اغلب ناچارند هنگام جدایی یک زوج،‌ تصمیم بگیرند که حق حضانت اطفال با کدامیک از والدین است. ممکن است والدین و پزشکان درباره اینکه آیا یک کودک باید از درمان پزشکی برخوردار شود،‌ اختلاف نظر داشته باشند. از دادگاه‌ها خواسته می‌شود که اصول اخلاقی را در هر مورد بررسی نموده، آنچه را قانون می‌گوید،‌ مشخص کرده و آنچه را بیش از همه به نفع کودک است،‌ حکم نمایند؛ اما موضوعات بی شماری وجود دارد که خود ما درباره آنها تصمیم می‌گیریم. در خصوص چیستی اخلاق سخن بسیار گفته شده و دیدگاههای مختلفی مطرح شده که از اهمیت بسیاری برخوردار است.‌
‌ جانستون تحقیق اخلاقی را تحقیقی توصیف می‌کند که خود را نه چندان به اینکه جهان چگونه است، بلکه بیشتر به اینکه چگونه باید باشد مشغول می‌سازد؛ روندی که به گفته وی چندان در قید توصیف نیست، بلکه در قید تعیین تکلیف است درباره چیزی که ما باید انجام دهیم. واژه‌هایی همانند باید و لازم است غالبا در بحث اخلاقی مورد استفاده قرار می‌گیرند، اما اگرچه آنها به عنوان یک نقطه شروع مفید هستند، بعضا‌ محدود کننده نیز می‌باشند؛ چون چنین عباراتی در مورد مقررات مدرسه و آداب سفره نیز قابل استعمال هستند. کریج با برشمردن پنج تعریف کلی که در مورد نظامهای اخلاقی قابل اعمال است، توضیح مفیدی برای این تعریف ارائه می‌دهد:‌
۱‌) اخلاق عموما به سلامت انسان و حفظ جامعه‌ای آرام مربوط است؛ به نحوی که همه بتوانند در آن منتفع شده و شکوفا شوند.‌
۲) اخلاق یک تکلیف است به چیزی که باید انجام دهیم نه آنچه عملا انجام می‌دهیم.‌
۳)‌ اخلاق رویکردی نظام‌مند است که از عقل به عنوان توجیه اخلاقی برای تعریف آنچه باید یا نباید انجام شود، استفاده می‌نماید.‌
۴) اخلاق اصولی را مجسم می‌سازد که قابل تعمیم جهانی هستند. بنابراین اخلاق به همه افراد و مفاهیم اخلاقی مربوط است و دستورالعمل‌ها باید به طور یکسان در مورد همه اشخاص اعمال گردد.‌
۵) اخلاق مهم‌ترین چیز است؛ یعنی اخلاق بیشتر از قانون و سیاست اهمیت دارد. ‌
این رویکرد نظام‌مند برای حل مشکلات است که احتمالا مهم‌ترین جنبه اخلاق برای پزشکان و پرستاران می‌باشد. والاس توصیفی برای این رویکرد ارائه کرده و خاطر نشان می‌سازد مطالعه فرایند عقلانی و انتخاب یک راهکار از میان تعدادی جایگزین‌های دشوار، متضمن شناسایی، ارزیابی و گزینش ارزش‌هاست. شاید گفتن این امر منصفانه باشد که تصمیم‌گیری اخلاقی به همان اندازه که به یافتن پاسخ‌ها مربوط است به پرسیدن پرسش‌ها نیز مربوط می‌شود. روشن است که فرایند اتخاذ تصمیمات دقیق اخلاقی زمان می‌برد، اما پزشکان در جریان کار روزانه خود غالبا با معضلات اخلاقی مواجه می‌شوند و ممکن است فرصت اندکی برای بررسی پاسخ فوری خود داشته باشند. به همین دلیل است که مطالعه اخلاق برای آنها مفید است؛ چون آنها را قادر می‌سازد که از پیش مسائلی را که ممکن است مرتبا مطرح شود مورد بررسی قرار داده و حداقل برخی مهارت‌های ساده تصمیم‌گیری را کسب نمایند. اما همواره به پرستاران دون پایه توصیه می‌گردد که معضلات اخلاقی را با پرستاران مجرب ارشد یا متخصصان بالینی که می‌توانند تجربه بیشتری در این زمین داشته باشند، در میان بگذارند.
لانگستاف خاطر نشان می‌سازد که اخلاق اساسا یک علاقه علمی است و بیشتر به اتخاذ تصمیمات مربوط است. برنامه‌های کارشناسی و برخی برنامه‌های تخصصی کارشناسی ارشد و تحصیلات تکمیلی اکنون مطالعه اخلاق را در برنامه‌های آموزشی خود قرار داده‌اند تا از این طریق فرصت‌هایی را برای تمرین و ممارست در این مهارت‌ها به دور از فوریت محیط بالینی در اختیار پرستاران قرار دهند.‌● اخلاق چه نیست؟
ماکس چارلزورت خاطر نشان می‌سازد یک مشکل عمده این است که بحثهای اخلاقی غالبا بین اشخاصی صورت می‌گیرد که تعابیر بسیار متفاوتی از معنای شرایط بحث، چگونگی تفسیر یا توصیف وقایع دارند و نیز دارای مواضع اخلاقی متفاوتی هستند. به این دلیل متمایز ساختن اخلاق از یک رشته مسائل دیگری که غالبا با آنها اشتباه می‌شود، مفید است و شاغلین حرف پزشکی را قادر می‌سازد تا به دیگر نظامهای ارزشی و‌ایده‌هایی که می‌توانند در هر فرایند تصمیم گیری اخلاقی وارد نمایند، نیز توجه کنند. برای مثال، قبلا مشخص شده است که رفتار اخلاقی همان اخلاق نیست. در متمایز ساختن اخلاق همچنین باید تصدیق نمود که همه این عوامل احتمالا در تصمیم گیری‌های اخلاقی شرکت داشته و آن را اطلاع رسانی می‌نمایند. اگر چه پیتر سینگر عالم مشهور اخلاق زیستی، احتمالا از اولین اشخاصی بود که این رویکرد تمایز‌سازی را پذیرفت، شماری از دیگر مولفان حقوقی و اخلاقی نیز در زمانهای اخیر، آن را پذیرفته‌اند. این مسائل ذیلا برشمرده و سپس برای بررسی هر مساله مثالی به کار برده شده است.
۱) ‌اخلاق، مجموعه قوانین حرفه‌ای یا مجموعه دستورالعمل‌هایی نیست که در صورت تبعیت، به رفتار صحیح منجر شود.‌
۲‌)‌ اخلاق، نزاکت حرفه‌ای نیست.‌
۳‌)‌ اخلاق، سیاست بیمارستانی یا پزشکی نیست.‌
۴) اخلاق، مذهب یا رفتار اخلاقی نیست.‌
۵) اخلاق، قانون نیست.‌
۶‌) اخلاق، حس ششم نیست.‌
۷‌) اخلاق، نظر عمومی یا اجماع نیست.‌
به این مثال توجه کنید: آقای ایکس مردی ۸۹ ساله است که دچار حبس البول شده و با دردی شدید در بیمارستانی پذیرش شده است. وی اهل اروپای مرکزی است و آشنایی کمی با زبان انگلیسی دارد. او سرطان پروستات دارد. همسر و دو پسرش همراه او هستند. هر دو پسر او انگلیسی را روان صحبت می‌کنند.
هنگامی که جراح وارد اتاق می‌شود، او خواب است. جراح با پسرها صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد که مریضی او علاج‌ناپذیر است و اقدامات تسکین بخش جراحی تنها برای کاهش علائم اتخاذ خواهد شد. پسرها درخواست می‌کنند که به پدر آنها در این مورد چیزی گفته نشود. آنها توضیح می‌دهند این حق خانواده است که درخصوص بیماری، تصمیم گیرنده باشند. به علاوه، معتقدند اعلام کردن علاج‌ناپذیری بیماری به پدر آنها برای سلامتی وی مضر خواهد بود. جراح با اکراه، با این درخواست موافقت می‌کند؛ زیرا پسرها درخصوص عادات فرهنگی خود بسیار سرسخت هستند. وی فقط به آقای ایکس می‌گوید که در اواخر روز یک سوند فوق شرمگاهی به او وصل خواهند کرد تا از حبس البول جلوگیری کرده و درد وی را برطرف نماید. اما هنگامی که پرستاران از آقای ایکس مراقبت می‌کنند، وی پیوسته با انگلیسی محدود خود از آنها می‌پرسد که آیا در حال مرگ است یا خیر؟ حال آنها با این وضعیت چگونه باید برخورد کنند؟
اکثر ما با این تفکر بزرگ شده‌ایم که اخلاقیات امری ناخوشایند است. مجموعه‌ای از نبایدها یا یک سری اعمالی است که باید از آنها پرهیز کرد و تصور می‌کنیم با اجتناب از نبایدها (و گاهی انجام باید‌ها) به اخلاقیات پایبندیم. البته درک اخلاقیات فواید آشکاری دارد. آموزش بایدها و نبایدها آسان است. ما مطمئنا می‌دانیم که چگونه عمل کنیم و چگونه اعمال خود و دیگران را از لحاظ اخلاقی ارزیابی کنیم. برای کسانی که دوست دارند دنیا را بین آدمهای خوب و بد تقسیم کنند، چنین تصوری واقعا مطلوب است.
با وجود این باید برای تفکیک علم اخلاق از نتیجه‌گرایی، به بحث بیشتری بپردازیم؛ زیرا اکثر پیامدگراها بر این باورند که تئوری آنان نیازمند قوانین اخلاقی است و بر این اساس معمولا بهتر است که افراد تابع قوانین یکسانی باشند تا اینکه هر کسی یک معیار اخلاقی داشته باشد. مع هذا تئوری‌ها اساسا درباره پایه‌های قوانین و جایگاه آنها توافق ندارند. نتیجه گراها فکر می‌کنند قوانین اشتقاقی بوده و در صورت آوردن بهترین نتایج، برای افراد قابل قبول هستند و در مقابل متخصصان علم اخلاق مدعی هستند که تعهدات اخلاقی هر چه باشند، به وسیله قوانین که بیشتر مستقل از نتایج هستند، تعریف می‌شوند. ما باید از قوانین اخلاقی حتی اگر بهترین نتیجه را نداشته باشند، تبعیت کنیم و بیشتر مردم با این نظر موافق‌اند. اگر کسی به ما و درباره ما دروغ بگوید، آزرده خاطر می‌شویم حتی اگر این عمل فواید و منافع مهمی برای دیگران به همراه داشته باشد. همه ما از انجام آزمایشهای پزشکی بر روی انسانها، مانند آنچه پزشکان آمریکایی روی سیاهان مناطق روستایی انجام دادند، ناراحت می‌شویم، هر چند که چنین آزمایشهایی منافعی برای سایر انسانها به همراه داشته باشد.
البته شاید روشنفکران پیامدگرا موافق این نکته باشند که انجام دادن آزمایشهای پزشکی روی انسانها، معمولا و تا حد بسیار زیادی، از منفعت احتمالی برای دیگران برخوردار است. به علاوه آنها می‌دانند یا باید بدانند که اکثر ما دوست داریم قوانین را براساس منافع خود به کار ببریم و درخصوص قضاوت درباره خطرات و زیانهای احتمالی دقیق نیستیم، لذا باید پیش از نقض ممنوعیت‌های طبیعی اخلاقی، بیش از حد دقیق باشیم.
با وجود این چنین به نظر می‌رسد که از دیدگاه یک نتیجه گرا، اگر نقض این هنجارهای اخلاقی - بدون داشتن هیچ تاثیر غیر اخلاقی دیگری - تنها راه نجات زندگی چندین انسان باشد، این آزمایش‌ها یا کشتن افرادی بی‌گناه از لحاظ اخلاقی مجاز و شاید حتی الزام اخلاقی به حساب آید، در حالی که متخصصان علم اخلاق از وجود محدودیت‌های اخلاقی درباره نحوه رفتار افراد با یکدیگر خشنودند. نتیجه گرایان آن را نفی کرده‌اند و همین امر باعث اعتراض خیلی از افراد شده است؛ زیرا اگر ما تنها نتایج را در نظر آوریم، اکثر اعمال ما غیر اخلاقی خواهد بود و به علاوه بنا به نظر متخصصان علم اخلاق، در اکثر موارد که نتیجه گرایان نسخه‌هایی از اخلاق را درست و برای دیگران تجویز می‌کنند، همه مبتنی بر دلایل نادرستی است. اما نه تنها باید اعمال صحیح را تشخیص دهند، بلکه باید دلایل اعمالشان هم صحیح باشد. با وجودی که پیروان علم اخلاق باور دارند که اهمیت قوانین و اصول را باید بدون در نظر گرفتن نتایج و عواقب عمل تعیین کرد، درباره اعمال درست و نادرست یا میزان درستی و نادرستی آنها اتفاق نظر ندارند؛ مثلا آنها احتمالا درباره حق زنان در خصوص داشتن آزادی عمل در سقط جنین یا وضعیت قانونی و حقوقی جنین، به توافق نرسیده‌اند و حتی درباره روش تعیین اینکه کدام عمل درست یا غلط است هم نظر یکسانی ندارند.
برخی از آنها ادعا می‌کنند که این کار تنها نیازمند دلایل انتزاعی است؛ اما عده دیگری بر این باورند که باید از قوای درک و شهود استفاده کرد و باز به زعم عده‌ای دیگر قوانین صحیح برای تعیین درست یا غلط بودن اعمال، براساس توافقهای نظری است.
خلاصه اینکه متخصصان علم اخلاق و پیامدگراها با هم تفاوت‌های بسیاری دارند. مع هذا، تمایز میان این تئوریها به پدید آمدن دو روش مهم تفکری در خصوص و سنجش اخلاقیات در موارد خاص منجر می‌گردد که به توضیح جزئی‌تر این تئوریها و سپس به فرمول در آوردن آنها از سوی طرفداران در طی تاریخ می‌پردازیم. ‌● اخلاق پس از قرن شانزدهم‌
تولد علم نوین با تلاش‌های کپرنیک (۱۵۴۳ - ۱۴۷۳)، گالیله (۱۶۴۲ - ۱۵۶۴) و اسحاق نیوتن (۱۷۲۷ - ۱۶۴۲)، تصورات مذهبی را از جهان شدیدا تضعیف نمود (هر چند هر سه اینها از معتقدان مسیحی بودند). سابقا، جهان با اصطلاحات انجیلی تصور می‌شد؛ آسمان‌ها در بالا، زمین در زیر و آبها در زیرزمین، ترتیبی سه طبقه که مرکز آن زمین بود و خورشید به دورش می‌چرخید. هنگامی که ثابت شد چنین نظریاتی حقیقت ندارند، ناگزیر، مبنای مذهبی اخلاق نیز زیر سوال رفت. آیا اخلاق چیزی بود که توسط خداوند تعیین می‌شد یا اینکه چیزی بود که ما باید برای خودمان پیدا می‌کردیم؟ به ویژه قرن هیجدهم، شاهد توسعه خردگرایی این نظر بود که دانش و سرانجام اخلاق باید مبتنی بر اصول عقلانی باشند.‌
یکی از شخصیت‌های اصلی در تفکر اخلاقی قرن هیجدهم، امانوئل کانت بود. وی استاد منطق و متافیزیک در دانشگاه کونیگسبرگ در پروس شرقی بود و به نظام اخلاقی مبتنی بر وحی خداوند راضی نمی‌شد. او معتقد بود فقط خرد است که می‌تواند به شیوه‌ای بی‌طرفانه و عمومی قانونگذاری نماید و از این موضوع <ضرورات> را که انسان‌ها باید بر مبنای آن عمل نمایند، مطرح نمود. از همه موثرتر، این بود که ما باید طوری عمل نماییم که هیچ وقت انسانیت را نه فقط به عنوان وسیله، بلکه به عنوان غایت تلقی نماییم. به عبارت دیگر، هدف وسیله را توجیه نمیکند. این مسئله‌ای مهم در بحث اخلاق زیست پزشکی نوین می‌باشد. درک ضروریات مطلق کانت، دشوارتر است. این، اصل عالی تکلیف وی می‌باشد و آن درباره اهدافی نیست که به وسیله یک فعل حاصل شوند، بلکه درباره اصولی است که یک شخص معقول بر مبنای آنها عمل خواهد کرد. این اصول عمومی هستند. اگر یک اصل، عموما، قابل اعمال نباشد، نباید بر مبنای آن عمل کنیم؛ برای مثال، ما به اشخاص نیازمند کمک می‌کنیم؛ چون فکر کنیم که اگر شرایطی وجود داشته باشد که به حق، نتوانیم چنین کمکی را ارائه نماییم، ممکن است روزی خود را نیازمند بیابیم؛ اما اشخاص دیگری که اصل ما را پذیرفته‌اند، نمی‌توانند به ما کمک کنند. بنابراین، همیشه یک ضرورت مطلق برای کمک به اشخاصی وجود دارد که می‌دانیم نیازمند هستند. شاید آنچه کانت نتوانست به آن بپردازد، چیزی است که ما هنگام برخورد ضرورتهایمان انجام می‌دهیم، همانگونه که در مورد دروغ‌گفتن دیدیم. با وجود این، کانت تاثیر بسیاری در تشکیل مفاهیم تکلیف، استقلال و اخلاق عمومی داشته است.‌
نظریه اخلاقی دیگری که در قرون هیجدهم و نوزدهم مطرح شد، نتیجه‌گرایی براساس این نظریه بود که درستی یا نادرستی یک عمل، سرانجام به نتایج آن بستگی دارد. قرائت غالب این نظریه، فایده‌گرایی، به ویژه در ارتباط با جرمی بنتام و جان استوارت میل است. اعمال درست آنهایی هستند که بیشترین میزان لذت را برای اشخاص متاثر از نتایج آنها داشته باشند. برعکس، چیزی نادرست است که نه تنها لذت ایجاد نکند، بلکه سبب رنج یا صدمه هم بشود. درست آن است که بیشترین نتایج خوب را برای حداکثر اشخاص داشته باشد. بنتام، نظامی، را از محاسبه موازنه لذت/ رنج مطرح نمود. در حالی‌که چنین تلاشی برای ما در قرن بیست و یکم، به نحو بارزی عجیب می‌آید. این اصل همچنان عامل تعیین‌کننده مهمی در تنظیم نظم عمومی و تصمیم‌گیری‌های سیاسی است. برای مثال، تونی بلر، نخست‌وزیر انگلستان، این دیدگاه را اتخاذ کرد که هم برای مردم عراق و هم برای امنیت غرب، بهتر است که صدام حسین برکنار شود. ارزش این خوب بیشتر از خشونت و هرج و مرجی بود که از برکناری صدام ناشی شد. البته دیگران دقیقا دیدگاهی مخالف اتخاذ کردند. همان‌گونه که خواهیم دید، فایده‌گرایی اصل مهمی شده در تعیین آنچه باید و نباید در پژوهش و حرفه زیست پزشکی نوین اجازه داده شود.
به طور خلاصه، تا پایان قرن هیجدهم، دو راه اصلی برای نزدیک‌شدن به اخلاق وجود داشت: نخست اخلاق تکلیف‌گرا، که مبتنی بر ارزشهای مطلق و غالبا نشات گرفته از مذهب بود. (حداقل در تفکر یهودی - مسیحی) هر امری یا ذاتا درست بود یا نادرست و مردم تکلیف طاقت‌فرسایی برای پیروی از اولی داشتند. همچنین تلاشهایی برای استنباط چنین اصول مطلقی از خرد، بدون استفاده از مذهب، به عنوان منبع اصلی رسیدن به دیدگاهی خاص، به ویژه در افکار کانت وجود داشت. دوم نتیجه‌گرایی، همان‌طور که در نظریه فایده‌گرایی مطرح شد، آنچه اهمیت داشت، نتیجه یک تصمیم بود. همچنین رویکرد سومی مشهور به اخلاق فضیلت‌گرا وجود داشت که متعاقبا به آن خواهیم پرداخت.‌
▪ نظریه جان استوارت میل‌
نظریه سودگرایی <میل> بیان کلاسیک این نظریه و یکی از بهترین نمونه‌های آن است. از آنجایی که گفته‌های او در مواردی کاملا واضح نیست، نمی‌توان عملا وی را در رای خود ثابت قدم دانست. بنابراین تئوری او قطعا کامل نیست و منتقدان نقص‌هایی برای آن برشمرده‌اند.
بنا به ادعای <میل> سودگرایی بسیار جذاب و پسندیده است؛ زیرا روشی را برای موارد خاص و به‌علاوه معیار اخلاقی مناسب برای بررسی آن توافق ندارند. در این موارد نظریه سودگرایی با ارائه فرآیند انضباطی و عملی درخصوص اخلاقیات راهکارهایی را ارائه کرده است که البته در صورتی که تنها بر پایه اصلی واحد باشد، کاربردی خواهد بود. حال با فرض درست بودن گفته وی، اصل واحد چیست؟ به نظر وی ما به هنگام تصمیم‌گیری، معمولا، به تاثیر اعمالمان بر روی دیگران توجه می‌کنیم، به همین خاطر از عمل افرادی که نسبت به نتایج اعمالشان، به خصوص تاثیر آنها بر خوشبختی دیگران غافل‌اند، شگفت‌زده می‌شویم.
به علاوه هیچ مکتب فکری تاثیر اعمال ما را بر خوشبختی دیگران که مهمترین‌عامل در مقایسه با جزییات است، نفی نمی‌کند. با وجود این، فقط در نظر گرفتن خوشبختی دیگران کافی نیست، بلکه باید نقش آن را در خصوص اخلاقیات نیز بدانیم. پاسخ <میل> در این زمینه این است: <اعمالی صحیح هستند که به ارتقای خوشبختی انسان بینجامند و اگر چنین هدفی را تامین نکنند، از نظر اخلاقی درست نیستند.> اما سعادت چه کسانی باید ارتقا داده شود؟ سعادتی که استانداردهای نظریه سودگرایی راشکل دهد، تنها سعادت فاعل عمل را در پی ندارد، بلکه سبب خوشبختی همه افراد مرتبط با آن عمل هم می‌شود و برای تعیین خوشبختی فرد یا دیگران خود فاعل عمل باید کاملا بی‌طرفانه و به عنوان خیرخواه و بی‌غرض قضاوت کند و هرگز اجازه ندهد منافع شخصی قضاوت او اخلاقیات را تحت تاثیر قرار داده و نظرش را تغییر دهد، بلکه باید خیرخواه بوده و به منافع دیگران توجه داشته باشد. ‌
نظریه <میل> پاسخی است به دو سوال اولی که نتیجه گرایان باید به آنها پاسخ می‌دادند؛ یعنی خوشبختی فرد به اندازه‌ای باشد که باعث افزایش یا کاهش خوشبختی دیگران گردد. این پاسخ‌ها مفید هستند؛ ولی باز سوال این است که خوشبختی چیست؟ انسان‌ها ممکن است از شادی‌های زودگذر و انبوه خوشی‌های فیزیکی لذت ببرند. با وجودی که این لذات بخشی از خوشبختی انسان هستند و هیچ گاه انسان را خسته نمی‌کنند؛ اما انسان به لذات فکری، حسی، هنری، عاطفی، سیاسی و اجتماعی هم نیاز دارد که از لحاظ کیفی برتر از لذات زودگذر هستند و به همین دلیل بهتر است انسانی باشیم تا از خوشی‌ها بهتر لذت ببریم. ‌
<خوشبختی که انسانها آن را درک می‌کنند، احساسی و غیر واقعی نیست.> ‌سعادت موردنظر به معنای زندگی سرشار از لذات واهی نیست، بلکه لحظاتی است از دردهای زودگذر، لذت‌های متعدد و متنوع توام با پویایی و تحرک، و توجه به این اصل که <از زندگی بیش از توانایی بخشش آن انتظار نداشته باشید.> بنا بر نظر <میل:> خوشبختی هر چه باشد، ربطی به احساس درونی ندارد، با وجود این احساس عامل مهمی است. افراد دائما از درد شکایت می‌کنند و لذات کوچک را خوشبختی نمی‌دانند. با این حال مهم نیست که مردم چقدر از خوشی لذت می‌برند یا چگونه دردهای کوچک را تحمل می‌کنند؛ زیرا تا زمانی که منفعل باشند، خوشبختی را نمی‌یابند. باید هدفهایی برای محقق کردن و آرزوهایی برای دنبال کردن داشته باشند. اما این کافی نخواهد بود، بلکه باید اولا ماهیت خوشبختی را درک نکنند و ثانیا از خوشبختی انتظارات کاملا غیرواقعی داشته باشند. اگر انسان توقع داشته باشد که زندگی همیشه عاری از رنج، درد، محنت، سختی و ناامیدی باشد، مطمئنا بدبخت خواهد بود؛ زیرا اتفاقاتی رخ می‌دهد که ما بر آنها هیچ کنترلی نداریم و یا متاسفانه کنترل کمی داریم. این عوامل ما را ناامید می‌کند و نقشه‌های ما را به هم می‌زند، در نتیجه ما آنها را دردآور می‌دانیم؛ بخصوص اگر فکر کنیم زندگی باید همیشه آن‌گونه پیش رود که ما می‌خواهیم.
مهمترین موانع خوشبختی، درونی یا بیرونی هستند. رایج‌ترین موانع بیرونی صفت موسسات اجتماعی است که گروهی را به فقر کشانده و آنان را از تحصیلات و مراقبت‌های بهداشتی اولیه و آزادیهای اساسی محروم می‌کند. البته این مساله تضمینی بر خوشبخت نبودن افراد جامعه نیست؛ ولی احتمال آن را افزایش می‌دهد. تمام جوامع می‌توانند چنین موسساتی را ایجاد یا تعداد آنها را افزایش دهند؛ زیرا این عمل تحت کنترل جامعه است. ‌
موانع داخلی هم، به جز بدشانسی یا مداخلات خارجی، تا حد بسیار زیادی در اختیار و کنترل شخص است و دلیل اینکه برخی افراد بدون وجود هیچ مانع خارجی، اغلب احساس بدبختی می‌کنند، این است که آنها به خودشان فکر می‌کنند نه کس دیگری، یا فرهنگ ذهنی و روانی درستی ندارند؛ زیرا اگر ما به دیگران توجه کنیم، از لذات بیشتر و نامحدودی برخوردار خواهیم شد. ‌
زمانی که موانع درونی یا بیرونی خوشبختی را شناختیم، می‌توانیم بهترین روش ممکن برای حصول بیشترین خوشبختی را برای بیشترین افراد تعیین کنیم و از آنجایی که موانع خارجی بسیار مهم هستند، باید برای از بین بردن این موانع اهداف سودگرایی را به طور غیر مستقیم با ایجاد موسسات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دنبال کنیم. ‌‌<ما باید اطمینان حاصل کنیم که مقررات اجتماعی، منافع افراد را تا حد ممکن با منافع جمع منطبق می‌کند و تحصیلات باید بتواند این اندیشه را در ذهن افراد ایجاد کند که بین منافع آنان و خوشبختی جمع ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد.> ‌
البته ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مانع سعادت انسان نیستند؛ مثلا ما نباید شکلهایی از رقابت را تایید کنیم که در آن یک نفر با پایمال کردن منافع دیگران برنده می‌شود. به علاوه ما به موسسات دیگری هم برای ایجاد فرصتهای شغلی، تحصیلات و آزادی در راستای رسیدن به زندگی خوب نیازمندیم و در نهایت به قادر ساختن افراد برای افزایش تمایل اخلاقی مناسب هم نیازمندیم. ‌
● نظریه امانوئل کانت‌
برای بحث درباره ابعاد علم اخلاق در طول تاریخ، به توضیح مختصری درباره نظریات امانوئل کانت می‌پردازیم. راهکار کانت که شاید از کمترین میزان محبوبیت برخوردار باشد، نقش مهمی در افکار و‌اندیشه‌های علم اخلاق ایفا می‌کند. برای درک تئوری او ابتدا باید اهمیتی را که او برای حسن نیت قائل شده، درک کرد.
کانت نمی‌داند که چه چیزهایی می‌توانند بدون داشتن شرایط لازم خوب باشند. اغلب ما فکر می‌کنیم مواردی همچون سلامتی، سعادت، هوش و سخاوت خوب هستند و کانت هم اینها را نقض نمی‌کند؛ ولی معتقد است این موارد بدون داشتن شرایط خوب بودن، نمی‌توانند خوب باشند؛ زیرا برای هر یک از این موارد می‌توان شرایطی را تصور کرد که آنها را بد جلوه می‌دهد؛ مثل سعادت برخی به قیمت بدبختی برخی دیگر یا سلامت و هوشی که در خدمت جنایت است یا سخاوت بیش از‌اندازه که منجر به عادت و وابستگی دیگران می‌گردد. به همین خاطر خوب بودن این موارد مبتنی بر داشتن شرایط لازم برای خوب بودن است و تنها چیزی که بدون خوب بودن، کیفیتش می‌تواند خوب باشد، <حسن نیت> است.
قبل از درک نظریه کانت در خصوص ارزش بی‌نظیر <حسن نیت>، باید از افکار و نظریات وی در این خصوص آگاه شویم. برخی معتقدند به نظر کانت هر کس که فکر می‌کند اعمالش صحیح است، دارای حسن نیت است، در حالی که چنین نیست و به تشخیص کانت بدترین اعمال، اعمالی است که از سوی آن افراد صورت می‌گیرد. آنها فکر می‌کنند درست عمل می‌کنند، لذا <حسن نیت> مهمتر از فکر کردن حقیقت و صحت عمل است و افراد باید حسن نیت داشته باشند و این تنها وظیفه آنان است و تنها در این صورت اعمال آنها دارای ارزش اخلاقی است. اگر اعمال ما باید دارای ارزش اخلاقی باشند، پس باید بدانیم چگونه به وظیفه خود عمل کنیم و می‌توانیم تنها با بررسی اصل نقض در مطابقت با آنچه که انجام داده‌ایم، این مورد را بررسی نماییم؛ هر چند که نقض مراحلی یا تعهدی هم چنین نیست. برای من تنها چیزی قابل احترام است که نیت آن خالصانه باشد که در این صورت عاقبت و نتیجه عمل هم خوشایند است. تنها رعایت قوانین و احترام خالصانه برای قوانین ویژه، حسن نیت ما را نشان می‌دهد. درعمل براساس قانون، ما به وظیفه خود عمل می‌کنیم و در عمل به وظیفه خود، تنها آنچه را که ارزش می‌دانیم، جامه عمل می‌پوشانیم.‌
اصلی که می‌تواند این نیاز را برآورده سازد، اصل تقسیم بندی الزامات است. به اعتقاد کانت این اصل تنها نام گذاری یک قانون، مثل قانون مهربان بودن با حیوانات نیست، بلکه بیانگر روشی برای تعیین اخلاقیات است. قبل از توصیف نقش <تقسیم بندی الزامات> باید به انتخاب این نام از سوی کانت توجه داشت. الزام، گفته یا دستوری است که فرد باید انجام دهد. ما شاید بگوییم که <باید مالیات بپردازیم>، <راست بگوییم>، <سه بار در هفته ورزش کنیم>، <به قول‌هایمان پایبند باشیم>، <از کودکان مراقبت کنیم>، <از نوشیدن الکل بپرهیزیم> و <تکالیفمان را انجام دهیم.> اینها مواردی است که ما ملزم به انجام آنها هستیم، اما خود این موارد هم گاهی تفاوتهایی با یکدیگر دارند. بیشتر افراد آنچه را که ما باید انجام دهیم تا به اهدافمان برسیم، به ما می‌گویند؛ مثلا وقتی شخصی به ما می‌گوید: باید درس بخوانید تا موفق شوید، این گفته با وجود نداشتن عبارت <اگر> حالتی از فرضیه و شرط را به همراه دارد.
الزامات با افزودن کلمه <اگر> حالتی شرطی به خود می‌گیرند و تنها برای کسانی که می‌خواهند به هدف واقعی برسند، الزام آور خواهد بود؛ یعنی درصورتی که نتیجه کاری که با جمله شرطی بیان شده بهترین روش دستیابی به هدف باشد، الزام شرطی جمله برای آن فرد ضروری خواهد بود. فردی که به هدف خاص توجه ندارد الزام جمله بیانگر آنچه را که باید از جانب وی صورت پذیرد، نخواهد بود. مثلا شخصیت کودکان فیلم <در جستجوی بابی ‌فیشر> که درباره ترویج بازی شطرنج است، در نظر بگیرید. بدون شک والدین این کودکان از آنان خواسته‌اند تا به بازی و تمرین شطرنج بپردازند. حال اگر این کودکان به جای تمرین به خشونت رو بیاورند، عمل صحیحی انجام نداده‌اند.
نظر کانت درخصوص اخلاقیات متفاوت است؛ زیرا نیازهای اخلاقی، الزامات شرطی نیستند. بدین گونه نیست که افراد باید پایبند اخلاقیات باشند، یعنی اینکه بخواهند یا فکر کنند که این امر به آنان جاودانگی می‌بخشد یا آنان را شهروندانی شاخص می‌سازد یا باعث مقبولیت آنان در نزد دوستان و والدینشان می‌شود. به نظر کانت مردم باید بدون توجه به منافع و تمایلاتشان پایبند اخلاقیات باشند. به نظر من اگر کشتن فرد بی‌گناهی نادرست است، خود من نیز نباید این کار را انجام دهم و برای نادرست بودن این عمل نیازی نیست که به منافع و تمایلاتم بیندیشم؛ زیرا پایبند بودن به این الزام ناشی از این است که من موجودی عاقل‌ام.
دلیل تعیین تقسیم بندی الزام از سوی کانت به این شیوه، این است که از نظر کانت تنها چیز خوب <حسن نیت> است و چون نیت تنها خواست فرد است، خوب محسوب می‌گردد. تمایلات، تصورات و نتایج از لحاظ اخلاقی اهمیت ندارند و از آنجا که ما نمی‌توانیم چنین عواملی را در تعیین اخلاقیات به کار ببریم، همیشه محوری اصلی و اولیه برای تمایلات و اعمالمان وجود دارد که معمولا عمل ما را توجیه می‌کند. مثلا علت اینکه به دانشجویی به دلیل پروژه پایان ترمش نمره الف می‌دهند این است که نمرات دانشجویان بر اساس کیفیت پروژه پایان ترمشان محاسبه می‌گردد و این اساس کار استاد است. حال آیا می‌توانیم این معیار را قانونی جهانی بدانیم؟ در این صورت آنچه را که قوانین اخلاقی بخواهند، انجام داده‌ایم وگرنه این عمل با وظیفه ما متناقض بوده و مطمئنا انجام آن از روی وظیفه نبوده است. برای تصمیم گیری در مورد اینکه آیا می‌توانیم دلیل اصلی اعمالمان را به قانونی جهانی تبدیل کنیم یا خیر، باید بدانیم که آیا اصولا چنین قانونی مفید است یا خیر؟ نیازی نیست که تجربه جهانی آن را داشته باشیم، بلکه تنها باید بدانیم که تطابق اعمال ما با اصول و قواعد جهانی در قالب قانون است.
این گفته ظاهرا بسیار پیچیده، ولی به اعتقاد کانت کاملا ساده است؛ زیرا او تنها به درک عموم مردم از اخلاقیات توجه دارد. به اعتقاد کانت همواره استدلال عموم انسانها در باره قضاوتهای عملی به طور کامل با دیدگاه‌های آنان مطابقت دارد. او در بیان این گفته کاملا محق است؛ زیرا از استدلالهای اخلاقی عموم به حساب می‌آید. بدین معنی که ما به هنگام تصمیم‌گیری برای انجام کاری از خود می‌پرسیم که آیا دوست داریم دیگران هم با ما این گونه رفتار کنند؟
برای توضیح، مثالی را ازخود کانت ذکر می‌کنیم. فرض کنید من از شما ۱۰۰۰ دلار قرض می‌گیرم و می‌دانم که فردا به دلیل ورشکستگی قادر به باز پرداخت آن نیستم؛ اما قول می‌دهم که پول شما را برگردانم. در این مثال بازپرداخت قرض بخشی از محور اصلی عمل من نیست، بلکه محور اصلی و اخلاقی عمل من قولی است که به شما داده‌ام. حال کانت می‌پرسد: <آیا من باید چنین اصلی را به صورت قانونی جهانی درآورم تا افراد هرگاه که منافعشان ایجاب می‌کند، قولی بدهند؛ اما نتوانند به آن عمل کنند؟>، مطمئنا نه؛ چرا که خود من هم دوست ندارم افراد تنها به این دلیل به تعهداتشان در قبال من پایبند باشند و حتی نمی‌خواهم در چنین جامعه‌ای زندگی کنم. بنابراین من نباید چنین رفتار کنم.
درباره نتایج حاصل از بدقولی از خود سوال نمی‌کنیم و ممکن است دلایلی خوب برای توجیه عملمان داشته باشیم. این یک اصل اخلاقی قابل قبول نیست، زیرا نتایج متفاوتی به دنبال خواهد داشت. کانت براین باور است که عاقلانه نیست چنین قولی را بدهیم؛ زیرا مردم هر طور که به نفعشان باشد - برخلاف قولی که داده‌اند - عمل می‌کنند. در این صورت دیگر قولی باقی نخواهد ماند و به محض اینکه این مساله به قانون جهانی تبدیل شود، ضرورتا خودش را نقض می‌کند. نظر کانت برخلاف ظاهرش خیلی هم مرموز نیست. لحظه‌ای بیندیشند. وقتی من به شما قول می‌دهم، کاری را انجام می‌دهم در واقع این اطمینان را می‌دهم که آن کار را انجام خواهم داد، حتی اگر هزینه شخصی برایم داشته باشد؛ اما اگر بعدا تمایل داشتم، آن کار را انجام نمی‌دهم. مثلا جودی باید برای معاینه چشمش به دکتر مراجعه کند، او فکر می‌کند دکتر در چشمش قطره می‌ریزد و او دیگر قادر به رانندگی نیست. من قول می‌دهم که جودی را نزد دکتر ببرم. قول من باعث می‌شود جودی وقتی را که برای دکتر رفتن گرفته است، نگه دارد؛ اما من مطمئنم که در آن روز، به دلیل سفری تجاری، خارج از شهر خواهم بود؛ ولی به جودی نمی‌گویم؛ زیرا نمی‌خواهم از سفر من با خبر شود و فکر می‌کنم این به نفع من خواهد بود. آیا در این شرایط باید قولی را بدهم که می‌دانم قادر به انجام آن نیستم؟ به اعتقاد کانت جواب این سوال خیر است، نه به دلیل عواقب بدی که در پی دارد، بلکه تنها به این دلیل که از لحاظ اخلاقی چنین کاری درست نیست. اگر جودی قرارش را با دکتر لغو کند و درست در همان زمانی که او وقت ملاقات دارد، مطب دکتر دچار انفجار شود، بدقولی من زندگی جودی را نجات داده است. لذا این کار من به سبب نتایج و عواقبش اشتباه نبوده است. کانت معتقد است دلیل اشتباه بودن قول من این است که عمل آن را نقض کرده است؛ یعنی با وجود اینکه من قول می‌دهم تا کاری را به رغم ضرری که برایم به همراه دارد انجام دهم، قادر به انجام آن نیستم. بنابراین قولی که شخص بدون داشتن هیچ انگیزه‌ای برای انجام آن می‌دهد، قول نیست.‌
طبق نظر کانت الزامات را می‌توان به روشهای دیگری نیز تقسیم‌بندی کرد. یکی از این روشها بدون شک جذاب‌ترین بخش تئوری کانت است. در استدلال‌های اخلاقی ما شاهد این هستیم که تقسیم‌بندی الزامات تمامی موجودات عاقل را به طور یکسان در بر می‌گیرد. ما نباید برای رسیدن به اهداف خود از دیگران سوء استفاده کنیم. هر موجودی برای خود هدفی دارد که برای رسیدن به آن از ابزاری استفاده می‌کند. در تمامی اعمال وی، چه اعمالی که به سمت خود شخص هدایت می‌شوند و چه اعمالی که سمت و سوی آن به موجود دیگری است، یک موجود انسانی را باید همیشه به عنوان یک هدف مدنظر قرار داد.
گاهی از دیگران برای جلب رضایت خود استفاده می‌کنیم؛ مثلا انتظار داریم که مکانیک ماشین ما را تعمیر کند و حسابدار صورت حسابهای مالیاتی ما را درآورد. این‌ها توقعاتی بجا است؛ اما در این موارد هم باید با دیگران به گونه‌ای رفتار کنیم که انگار این افراد هم، به عنوان موجوداتی معقول، برای خود هدفی دارند و موجودات بی‌جانی نیستند که ما تنها برای رسیدن به اهداف خود از آنها استفاده می‌کنیم.‌
کانت این نظریه را به گونه دیگری بیان کرده و می‌گوید: ارزش انسانها تنها براساس شان و منزلت آنهاست؛ زیرا یک شئی را می‌توان با شئی دیگری، معادل خودش عوض کرد؛ مثلا افراد در ازای اسکناس ۱۰۰ دلاری کالایی به ارزش ۱۰۰ دلار می‌گیرند؛ ولی انسانها کالا نیستند که دادوستد شوند یا تنها مورد استفاده قرار بگیرند. انسانها هر کدام هدفی دارند و از مقام و شانی برخوردارند و آنچه که به آنان این مقام را ارائه می‌کند، اختیار عمل آنهاست؛ یعنی توانایی انتخابی عاقلانه و عمل براساس آن. کانت عناصر مهم درک اخلاقیات را از جانب افراد در نظر گرفته است؛ هر چند که نظریه او اشکالاتی دارد. اما به نظر می‌رسد این نگرش که محورهای اصلی اخلاقی، ناقض خود هستند، برای قول دادن و گفتن دروغ به کارآید. هر چند این دیدگاه شامل عقاید رایج در خصوص تمایلات فردی است، از آنجا که اغلب ما را به سمتی می‌کشاند که استثنائاتی درباره خودمان بسازیم، فردی است و مشخص نیست چرا عملکردهایی که براساس تمایلات است همیشه خالی از ارزش اخلاقی است، در هر حال پیش از ادامه تحقیق در خصوص تئوری درآوردن اخلاقیات، باید دید که آیا این عمل به تفکر واضح و پویا در خصوص مباحث قبلی کمک می‌کند یا خیر؟● نظریه امانوئل کانت‌
برای بحث درباره ابعاد علم اخلاق در طول تاریخ، به توضیح مختصری درباره نظریات امانوئل کانت می‌پردازیم. راهکار کانت که شاید از کمترین میزان محبوبیت برخوردار باشد، نقش مهمی در افکار و‌اندیشه‌های علم اخلاق ایفا می‌کند. برای درک تئوری او ابتدا باید اهمیتی را که او برای حسن نیت قائل شده، درک کرد.
کانت نمی‌داند که چه چیزهایی می‌توانند بدون داشتن شرایط لازم خوب باشند. اغلب ما فکر می‌کنیم مواردی همچون سلامتی، سعادت، هوش و سخاوت خوب هستند و کانت هم اینها را نقض نمی‌کند؛ ولی معتقد است این موارد بدون داشتن شرایط خوب بودن، نمی‌توانند خوب باشند؛ زیرا برای هر یک از این موارد می‌توان شرایطی را تصور کرد که آنها را بد جلوه می‌دهد؛ مثل سعادت برخی به قیمت بدبختی برخی دیگر یا سلامت و هوشی که در خدمت جنایت است یا سخاوت بیش از‌اندازه که منجر به عادت و وابستگی دیگران می‌گردد. به همین خاطر خوب بودن این موارد مبتنی بر داشتن شرایط لازم برای خوب بودن است و تنها چیزی که بدون خوب بودن، کیفیتش می‌تواند خوب باشد، <حسن نیت> است.
قبل از درک نظریه کانت در خصوص ارزش بی‌نظیر <حسن نیت>، باید از افکار و نظریات وی در این خصوص آگاه شویم. برخی معتقدند به نظر کانت هر کس که فکر می‌کند اعمالش صحیح است، دارای حسن نیت است، در حالی که چنین نیست و به تشخیص کانت بدترین اعمال، اعمالی است که از سوی آن افراد صورت می‌گیرد. آنها فکر می‌کنند درست عمل می‌کنند، لذا <حسن نیت> مهمتر از فکر کردن حقیقت و صحت عمل است و افراد باید حسن نیت داشته باشند و این تنها وظیفه آنان است و تنها در این صورت اعمال آنها دارای ارزش اخلاقی است. اگر اعمال ما باید دارای ارزش اخلاقی باشند، پس باید بدانیم چگونه به وظیفه خود عمل کنیم و می‌توانیم تنها با بررسی اصل نقض در مطابقت با آنچه که انجام داده‌ایم، این مورد را بررسی نماییم؛ هر چند که نقض مراحلی یا تعهدی هم چنین نیست. برای من تنها چیزی قابل احترام است که نیت آن خالصانه باشد که در این صورت عاقبت و نتیجه عمل هم خوشایند است. تنها رعایت قوانین و احترام خالصانه برای قوانین ویژه، حسن نیت ما را نشان می‌دهد. درعمل براساس قانون، ما به وظیفه خود عمل می‌کنیم و در عمل به وظیفه خود، تنها آنچه را که ارزش می‌دانیم، جامه عمل می‌پوشانیم.‌
اصلی که می‌تواند این نیاز را برآورده سازد، اصل تقسیم بندی الزامات است. به اعتقاد کانت این اصل تنها نام گذاری یک قانون، مثل قانون مهربان بودن با حیوانات نیست، بلکه بیانگر روشی برای تعیین اخلاقیات است. قبل از توصیف نقش <تقسیم بندی الزامات> باید به انتخاب این نام از سوی کانت توجه داشت. الزام، گفته یا دستوری است که فرد باید انجام دهد. ما شاید بگوییم که <باید مالیات بپردازیم>، <راست بگوییم>، <سه بار در هفته ورزش کنیم>، <به قول‌هایمان پایبند باشیم>، <از کودکان مراقبت کنیم>، <از نوشیدن الکل بپرهیزیم> و <تکالیفمان را انجام دهیم.> اینها مواردی است که ما ملزم به انجام آنها هستیم، اما خود این موارد هم گاهی تفاوتهایی با یکدیگر دارند. بیشتر افراد آنچه را که ما باید انجام دهیم تا به اهدافمان برسیم، به ما می‌گویند؛ مثلا وقتی شخصی به ما می‌گوید: باید درس بخوانید تا موفق شوید، این گفته با وجود نداشتن عبارت <اگر> حالتی از فرضیه و شرط را به همراه دارد.
الزامات با افزودن کلمه <اگر> حالتی شرطی به خود می‌گیرند و تنها برای کسانی که می‌خواهند به هدف واقعی برسند، الزام آور خواهد بود؛ یعنی درصورتی که نتیجه کاری که با جمله شرطی بیان شده بهترین روش دستیابی به هدف باشد، الزام شرطی جمله برای آن فرد ضروری خواهد بود. فردی که به هدف خاص توجه ندارد الزام جمله بیانگر آنچه را که باید از جانب وی صورت پذیرد، نخواهد بود. مثلا شخصیت کودکان فیلم <در جستجوی بابی ‌فیشر> که درباره ترویج بازی شطرنج است، در نظر بگیرید. بدون شک والدین این کودکان از آنان خواسته‌اند تا به بازی و تمرین شطرنج بپردازند. حال اگر این کودکان به جای تمرین به خشونت رو بیاورند، عمل صحیحی انجام نداده‌اند.
نظر کانت درخصوص اخلاقیات متفاوت است؛ زیرا نیازهای اخلاقی، الزامات شرطی نیستند. بدین گونه نیست که افراد باید پایبند اخلاقیات باشند، یعنی اینکه بخواهند یا فکر کنند که این امر به آنان جاودانگی می‌بخشد یا آنان را شهروندانی شاخص می‌سازد یا باعث مقبولیت آنان در نزد دوستان و والدینشان می‌شود. به نظر کانت مردم باید بدون توجه به منافع و تمایلاتشان پایبند اخلاقیات باشند. به نظر من اگر کشتن فرد بی‌گناهی نادرست است، خود من نیز نباید این کار را انجام دهم و برای نادرست بودن این عمل نیازی نیست که به منافع و تمایلاتم بیندیشم؛ زیرا پایبند بودن به این الزام ناشی از این است که من موجودی عاقل‌ام.
دلیل تعیین تقسیم بندی الزام از سوی کانت به این شیوه، این است که از نظر کانت تنها چیز خوب <حسن نیت> است و چون نیت تنها خواست فرد است، خوب محسوب می‌گردد. تمایلات، تصورات و نتایج از لحاظ اخلاقی اهمیت ندارند و از آنجا که ما نمی‌توانیم چنین عواملی را در تعیین اخلاقیات به کار ببریم، همیشه محوری اصلی و اولیه برای تمایلات و اعمالمان وجود دارد که معمولا عمل ما را توجیه می‌کند. مثلا علت اینکه به دانشجویی به دلیل پروژه پایان ترمش نمره الف می‌دهند این است که نمرات دانشجویان بر اساس کیفیت پروژه پایان ترمشان محاسبه می‌گردد و این اساس کار استاد است. حال آیا می‌توانیم این معیار را قانونی جهانی بدانیم؟ در این صورت آنچه را که قوانین اخلاقی بخواهند، انجام داده‌ایم وگرنه این عمل با وظیفه ما متناقض بوده و مطمئنا انجام آن از روی وظیفه نبوده است. برای تصمیم گیری در مورد اینکه آیا می‌توانیم دلیل اصلی اعمالمان را به قانونی جهانی تبدیل کنیم یا خیر، باید بدانیم که آیا اصولا چنین قانونی مفید است یا خیر؟ نیازی نیست که تجربه جهانی آن را داشته باشیم، بلکه تنها باید بدانیم که تطابق اعمال ما با اصول و قواعد جهانی در قالب قانون است.
این گفته ظاهرا بسیار پیچیده، ولی به اعتقاد کانت کاملا ساده است؛ زیرا او تنها به درک عموم مردم از اخلاقیات توجه دارد. به اعتقاد کانت همواره استدلال عموم انسانها در باره قضاوتهای عملی به طور کامل با دیدگاه‌های آنان مطابقت دارد. او در بیان این گفته کاملا محق است؛ زیرا از استدلالهای اخلاقی عموم به حساب می‌آید. بدین معنی که ما به هنگام تصمیم‌گیری برای انجام کاری از خود می‌پرسیم که آیا دوست داریم دیگران هم با ما این گونه رفتار کنند؟
برای توضیح، مثالی را ازخود کانت ذکر می‌کنیم. فرض کنید من از شما ۱۰۰۰ دلار قرض می‌گیرم و می‌دانم که فردا به دلیل ورشکستگی قادر به باز پرداخت آن نیستم؛ اما قول می‌دهم که پول شما را برگردانم. در این مثال بازپرداخت قرض بخشی از محور اصلی عمل من نیست، بلکه محور اصلی و اخلاقی عمل من قولی است که به شما داده‌ام. حال کانت می‌پرسد: <آیا من باید چنین اصلی را به صورت قانونی جهانی درآورم تا افراد هرگاه که منافعشان ایجاب می‌کند، قولی بدهند؛ اما نتوانند به آن عمل کنند؟>، مطمئنا نه؛ چرا که خود من هم دوست ندارم افراد تنها به این دلیل به تعهداتشان در قبال من پایبند باشند و حتی نمی‌خواهم در چنین جامعه‌ای زندگی کنم. بنابراین من نباید چنین رفتار کنم.
درباره نتایج حاصل از بدقولی از خود سوال نمی‌کنیم و ممکن است دلایلی خوب برای توجیه عملمان داشته باشیم. این یک اصل اخلاقی قابل قبول نیست، زیرا نتایج متفاوتی به دنبال خواهد داشت. کانت براین باور است که عاقلانه نیست چنین قولی را بدهیم؛ زیرا مردم هر طور که به نفعشان باشد - برخلاف قولی که داده‌اند - عمل می‌کنند. در این صورت دیگر قولی باقی نخواهد ماند و به محض اینکه این مساله به قانون جهانی تبدیل شود، ضرورتا خودش را نقض می‌کند. نظر کانت برخلاف ظاهرش خیلی هم مرموز نیست. لحظه‌ای بیندیشند. وقتی من به شما قول می‌دهم، کاری را انجام می‌دهم در واقع این اطمینان را می‌دهم که آن کار را انجام خواهم داد، حتی اگر هزینه شخصی برایم داشته باشد؛ اما اگر بعدا تمایل داشتم، آن کار را انجام نمی‌دهم. مثلا جودی باید برای معاینه چشمش به دکتر مراجعه کند، او فکر می‌کند دکتر در چشمش قطره می‌ریزد و او دیگر قادر به رانندگی نیست. من قول می‌دهم که جودی را نزد دکتر ببرم. قول من باعث می‌شود جودی وقتی را که برای دکتر رفتن گرفته است، نگه دارد؛ اما من مطمئنم که در آن روز، به دلیل سفری تجاری، خارج از شهر خواهم بود؛ ولی به جودی نمی‌گویم؛ زیرا نمی‌خواهم از سفر من با خبر شود و فکر می‌کنم این به نفع من خواهد بود. آیا در این شرایط باید قولی را بدهم که می‌دانم قادر به انجام آن نیستم؟ به اعتقاد کانت جواب این سوال خیر است، نه به دلیل عواقب بدی که در پی دارد، بلکه تنها به این دلیل که از لحاظ اخلاقی چنین کاری درست نیست. اگر جودی قرارش را با دکتر لغو کند و درست در همان زمانی که او وقت ملاقات دارد، مطب دکتر دچار انفجار شود، بدقولی من زندگی جودی را نجات داده است. لذا این کار من به سبب نتایج و عواقبش اشتباه نبوده است. کانت معتقد است دلیل اشتباه بودن قول من این است که عمل آن را نقض کرده است؛ یعنی با وجود اینکه من قول می‌دهم تا کاری را به رغم ضرری که برایم به همراه دارد انجام دهم، قادر به انجام آن نیستم. بنابراین قولی که شخص بدون داشتن هیچ انگیزه‌ای برای انجام آن می‌دهد، قول نیست.‌
طبق نظر کانت الزامات را می‌توان به روشهای دیگری نیز تقسیم‌بندی کرد. یکی از این روشها بدون شک جذاب‌ترین بخش تئوری کانت است. در استدلال‌های اخلاقی ما شاهد این هستیم که تقسیم‌بندی الزامات تمامی موجودات عاقل را به طور یکسان در بر می‌گیرد. ما نباید برای رسیدن به اهداف خود از دیگران سوء استفاده کنیم. هر موجودی برای خود هدفی دارد که برای رسیدن به آن از ابزاری استفاده می‌کند. در تمامی اعمال وی، چه اعمالی که به سمت خود شخص هدایت می‌شوند و چه اعمالی که سمت و سوی آن به موجود دیگری است، یک موجود انسانی را باید همیشه به عنوان یک هدف مدنظر قرار داد.
گاهی از دیگران برای جلب رضایت خود استفاده می‌کنیم؛ مثلا انتظار داریم که مکانیک ماشین ما را تعمیر کند و حسابدار صورت حسابهای مالیاتی ما را درآورد. این‌ها توقعاتی بجا است؛ اما در این موارد هم باید با دیگران به گونه‌ای رفتار کنیم که انگار این افراد هم، به عنوان موجوداتی معقول، برای خود هدفی دارند و موجودات بی‌جانی نیستند که ما تنها برای رسیدن به اهداف خود از آنها استفاده می‌کنیم.‌
کانت این نظریه را به گونه دیگری بیان کرده و می‌گوید: ارزش انسانها تنها براساس شان و منزلت آنهاست؛ زیرا یک شئی را می‌توان با شئی دیگری، معادل خودش عوض کرد؛ مثلا افراد در ازای اسکناس ۱۰۰ دلاری کالایی به ارزش ۱۰۰ دلار می‌گیرند؛ ولی انسانها کالا نیستند که دادوستد شوند یا تنها مورد استفاده قرار بگیرند. انسانها هر کدام هدفی دارند و از مقام و شانی برخوردارند و آنچه که به آنان این مقام را ارائه می‌کند، اختیار عمل آنهاست؛ یعنی توانایی انتخابی عاقلانه و عمل براساس آن. کانت عناصر مهم درک اخلاقیات را از جانب افراد در نظر گرفته است؛ هر چند که نظریه او اشکالاتی دارد. اما به نظر می‌رسد این نگرش که محورهای اصلی اخلاقی، ناقض خود هستند، برای قول دادن و گفتن دروغ به کارآید. هر چند این دیدگاه شامل عقاید رایج در خصوص تمایلات فردی است، از آنجا که اغلب ما را به سمتی می‌کشاند که استثنائاتی درباره خودمان بسازیم، فردی است و مشخص نیست چرا عملکردهایی که براساس تمایلات است همیشه خالی از ارزش اخلاقی است، در هر حال پیش از ادامه تحقیق در خصوص تئوری درآوردن اخلاقیات، باید دید که آیا این عمل به تفکر واضح و پویا در خصوص مباحث قبلی کمک می‌کند یا خیر؟
● نظریه سودگرایی‌
برخی از متون اخلاقی توضیح مختصری درباره نظریه سودگرایی داده‌اند. به هنگام برخورد با انتخابهای اخلاقی، طرفداران نظریه سودگرایی از خود می‌پرسند براساس وضعیت فعلی و موارد موجود کدام انتخاب احتمالا بهترین نتایج را به دنبال دارد که خود این انتخاب هم باید کاملا آزادانه و نه الزاما براساس قوانین و موارد مدون اخلاقی و مقررات باشد. معیار درست بودن آن هم تنها بر پایه شواهد فعلی است، به طوری که حتی برای این عمل هم می‌توان در نظر گرفت که دیگران کشته شوند، فریب داده شوند یا به اعمالی غیر اخلاقی وادار شوند، زیرا تنها نتیجه اخلاقی نهایی مهم است. ‌
البته جای تعجب نیست که این نظریه به آسانی نقض گردد و مسلما هیچ یک از طرفداران این نظریه هم درخصوص تعمیم‌ها و انتخاب هایشان چنین دیدگاهی نخواهند داشت، لذا از هیچ یک از موارد این نظریه نمی‌توان دفاع کرد. همان گونه که جان استوارت میل بیان کرده، در اثبات معیارهای اخلاقی (حتی معیارهای غلط) هیچ مشکلی وجود ندارد برای اینکه حماقت جهانی را پیش فرض تمامی این معیارها بدانیم.
به جای درنظر گرفتن این نظریه باید موارد معقول تری از آن را بررسی کنیم که با این تصویر ارائه شده از سودگرایی از دو لحاظ تفاوت دارد:‌
۱‌) تاکید بر لزوم در نظر آوردن تمامی نتایج اخلاقی و نه فقط یکی از آنها‌
۲ ) توجه به میزان درنظر گرفتن این موارد در سنجش اخلاقیات‌
ما این دو مورد، به ویژه مورد اول، را در بحث اولیه خود درباره مسائل اخلاقی عملی ذکر کردیم.
بسیاری از مخالفان سودگرایی بیان می‌کنند که این نظریه را باید کاملا محدود در نظر گرفت و به دقت بررسی کرد. شخص پیامدگرا معتقد است یک دکتر می‌تواند فرد سالمی را به زور از خیابان به بیمارستان بیاورد و اعضای بدنش را به پنج بیمار در حال مرگ پیوند بزند. حتی به اعتقاد یکی از طرفداران نظریه پیامدگرایی ما باید مسابقه اهدای عضو برگزار کنیم تا افراد بتوانند اعضای خود را اهدا نمایند. البته این مسابقه باید رسمی، عمومی و با حمایت عامه مردم برگزار گردد، ولی نمی‌توان از لحاظ اخلاقی به پزشکی اجازه داد تا در این مورد فقط خودش تصمیم بگیرد.
در هر حال به وضوح می‌توان دریافت که نظریه پیامدگرایی از آنجا که دید محدودی به نتایج عمل دارد، مورد اعتراض واقع شده است؛ ولی حتی افرادی هم که سعی می‌کنند همه جنبه‌های اخلاقی را در نظر بگیرند، اغلب به نتایج اخلاقی کمی می‌اندیشند.
حتی خود ما هم زمانی که درباره منافع خود به قضاوت می‌نشینیم، همین گونه رفتار می‌کنیم؛ مثلا چون همه ما خوردن غذا یا نوشابه بیشتر را دوست داریم یا حتی دو ساعت بیشتر بیدار ماندن را در آخر هفته، به محض بیدارشدن از خواب، به یاد چیزهایی می‌افتیم که شب قبل انجام نداده‌ایم.
این تمایل به ملاحظه محدود نتایج، مخصوصا زمانی که درباره منافع خود قضاوت می‌کنیم، موردی است که هر نتیجه گرای روشن فکری باید آن را در نظر بگیرد و راهکارهای متعددی را برای محدود کردن این نگرش به کارگیرد که اکثر این موارد شامل توجه غیرمستقیم به نتایج است. بنابراین در بررسی نتایج باید به نتیجه گرایی مستقیم و غیرمستقیم توجه داشت. ‌
نتیجه‌گراها هم اغلب، با به کارگیری دو راهکار مختلف برای استدلال اخلاقیات، این‌گونه رفتار می‌کنند؛ یعنی مانند سودگرایان به این فکر نمی‌کنند که در هر مورد باید تصمیمی بگیرند که به احتمال بسیار زیاد، بیشترین خیر را برای بیشترین افراد به همراه داشته باشد؛ زیرا آن کار را بیهوده می‌دانند و برخی از آنان هم استفاده از قانون عادت را پیشنهاد می‌کنند؛ یعنی ادامه روشی که به آن عادت کرده‌ایم و این تا زمانی است که دلایل قوی و شخص دیگری وادارمان سازد از آن صرف نظر کرده و روش دیگری را در پیش بگیریم. این بهترین روش برای کسب بیشترین سود برای بیشترین افراد است. ‌
قوانین نظریه سودگرایی هم درباره این راهکار فراتر رفته و نه تنها تصمیم گیری مورد به مورد اخلاقیات را نفی کرده‌اند، بلکه قانون عادت را نیز نقض می‌کنند و بیان می‌دارند که قوانین آنچه را تعیین می‌کنند که باید از لحاظ اخلاقی انجام داد. ولی این ما هستیم که مشخص می‌کنیم کدام قانون بیشترین سود را برای بیشترین افراد به همراه دارد، بدین ترتیب ما باید همیشه و بی‌اراده از قوانین تبعیت کنیم. اغلب سودگرایان به این نکته پی برده‌اند که این قوانین اقتباسی یا اشتقاقی گاهی سبب تناقض می‌گردند و برای رفع این تناقض باید از قضاوت و شعور خود بهره‌بگیریم نه اینکه کورکورانه به قانون دیگری توسل جوییم.
بنابراین براساس نظریه سودگرایان، شاید دروغ گفتن در مواردی که برای همه افراد مرتبط با نتیجه عمل شادی به همراه داشته باشد، مجاز محسوب شود. چنین استثنائی خلاف قانون است؛ زیرا قانونی که دروغ گفتن را مجاز بداند، سبب زایل شدن سعادت می‌گردد. نظریه قانونی استثنائاتی را از مجاز بودن دروغ (در موارد خاص) را بیان می‌کند. در صورتی که با مورد استثنائی مواجه شویم دروغ پذیرفتنی و مجاز است، وگرنه حتی اگر سود بسیاری هم به همراه داشته باشد، مجاز نیست. برای توضیح بیشتر این نظریات به توصیف شکلی از قوانین نظریه سودگرایی که از سوی یکی از مدافعان این تئوری در طول تاریخ بیان شده، می‌پردازیم. ‌
● اخلاق جدید فمینیستی‌
اخلاق جدید فمینیستی با ظهور جنبش فمینیستی طی سه دهه اخیر اهمیت یافته است. اساسا علمای اخلاق مدرن، نظریه‌های اخلاقی سنتی را به لحاظ نادیده گرفتن نقش زنان و عدم توجه به نیازهای آنان، به ویژه در رابطه با اخلاق مراقبت و اخلاق روابط بین شخصی، مورد انتقاد قرار می‌دهند. جانستون بررسی جامعی از تنوع اخلاق فمینیستی ارائه داده و شباهت‌هایی بین اخلاق فمینیستی و پرستاری را مشخص می‌سازد. وی در مورد قبول فلسفه اخلاقی مدرن و الگوی اخلاق زیستی که هم اکنون عرضه می‌شود، هشدار می‌دهد. کریج‌شماری از ویژگی‌های فلسفه‌های فمینیستی را مشخص می‌سازد: ‌
الف) با تاکید بیش از حد بر حقوق فردی، استقلال و عقلانیت را در اخلاق زیستی رد می‌کنند. ‌
ب) نیاز به فلسفه‌های ارزشی خنثی یا اصول اخلاقی محض را انکار می‌کنند.‌
ج ) الگوی خصمانه تضاد اخلاقی را رد می‌کنند.‌
د ) اهمیت ارزشهایی را، همچون همدلی، وابستگی متقابل و احترامی که همه اعضای جامعه برای یکدیگر قائل هستند، مورد تاکید قرار می‌دهند.‌
هـ) اهمیت ارتباط سیاست و قدرت را با درک اخلاق و مراقبت‌های بهداشتی مورد تاکید قرار می‌دهند.‌
اکثر متون اخلاق زیستی، عدم کفایت نظریه‌های اخلاقی را در اعمال آنها درباره اخلاق زیستی علمی مورد تصدیق قرار می‌دهند؛ اما این ناهماهنگی‌ها و اختلافات احتمالا مشکلات واقعی را که شاغلین حرفه‌های پزشکی در زمینه مسائل اخلاقی حرفه‌ای دارند، منعکس می‌نماید؛ جایی که بسیاری از ضرورت‌های رقیب، معضل را همان گونه که در بررسی موردی فوق ملاحظه شد، شکل می‌دهند. کریج مقایسه کردن آشناهای اخلاقی را برای توصیف شیوه‌ای که مسئولین در مراقبت‌های بهداشتی برای حل معضلات اخلاقی گرد هم می‌آورند، به کار می‌برد؛ به عنوان اشخاصی که برخی هنجارهای مشترک دارند، اما ممکن است توافق اصولی نداشته باشند. بوچامپ و چیلدرس چهار اصل اخلاق زیستی را مطرح کرده‌اند که به طور گسترده‌ای در تصمیم‌گیری‌های اخلاقی، به عنوان ارزش، پذیرفته می‌شوند.‌● اخلاق زیستی چیست؟
اخلاق زیستی حوزه نسبتاً جدیدی از پژوهش است و می‌توان آن را به عنوان مطالعه نظام مند ابعاد اخلاقی شامل بینش، تصمیمات، رفتارها و سیاست‌های اخلاقی، علوم زیستی و مراقبت بهداشتی و به کارگیری انواعی از روش‌های شفاهی اخلاقی، در فضایی میان رشته‌ای تعریف کرد. اصطلاح اخلاق زیستی واژه جدیدی است که اولین بار در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۱ راه خود را به سوی استعمال عمومی در ایالات متحده آمریکا گشود. این واژه اگر چه در اصل مورد پذیرش محتاطانه شماری از اساتید متنفذ آمریکای شمالی قرار گرفت؛ ولی به سرعت جایگاه خود را پیدا کرد. اصطلاح جدید به نحو قابل توجهی ظرف سه سال از تاریخ پیرایش، در سطحی عمومی مورد پذیرش و استفاده گروه زیادی قرار گرفت. جالب اینکه گمان می‌رود اصطلاح اخلاق زیستی به این دلیل رواج یافت که ساده و آماده بهره‌برداری توسط رسانه‌هایی بود که داشتن اصطلاحی ساده را که می‌توانست برای مصرف عمومی به آسانی مورد استفاده قرار گیرد، بسیار تشویق کرده بودند.
شایان ذکر است که اصطلاح اخلاق زیستی به دو روش مختلف مورد استفاده قرار می‌گرفت و نگرانی‌ها و جاه طلبی‌های دو گروه اساتید مربوط را منعکس می‌ساخت. به احتمال زیاد، این واژه را به طور مستقل ایجاد کرده‌اند. معنایی که واژه در آن مورد استفاده قرار گرفت، مفهومی محیطی و تکاملی داشت و منظور از آن جلب توجه کردن به مشکل بقا بود؛ بقای جنجال گونه انسانی و حتی بقای جنجالی ملت‌ها و فرهنگ‌ها. هدف اصلی ایجاد این اصطلاح شناخت و ارتقای بهترین محیط زیست و فراهم کردن شرایط برای بهترین سازگاری انسانی در داخل آن محیط، به منظور حفظ و بهبود جهان متمدن.‌
معنای دیگر واژه اخلاق زیستی به نحو مضیق تری به اخلاق پزشکی و پژوهش‌های پزشکی زیستی اطلاق می‌گردید. کانون اصلی این رویکرد عبارت بود از: ‌
۱‌) حقوق و تکالیف بیماران و شاغلین مراقبت بهداشتی‌
۲‌) حقوق و تکالیف سوژه‌های پژوهش و پژوهشگران‌
۳) تنظیم دستورالعمل‌های خط مشی عمومی برای مراقبت بالینی و‌ پژوهش‌های پزشکی زیستی. ‌‌
مهم این است که معنای اخیر بر رشته در حال ظهور اخلاق زیستی در محافل دانشگاهی و در اذهان عموم حاکم شد و امروز نیز همچنان سلطه خود را حفظ کرده است. دلایل پیچیده‌ای برای این امر وجود دارد، به ویژه در زمانی که نهضت حقوق بشر ظاهر شد. حقوق بشر حقوق زنان و حق قانونی سقط جنین را که به حفظ مسائل اخلاقی زیستی در برابر عموم کمک می‌کرد، نیز در بر می‌گرفت؛ اما با توجه به تغییر مهم در ارزشیابی اجتماعی و اخلاقی که در آن زمان رخ می‌داد، شاید تعجب‌آور نباشد که اساسا معنای اخلاق پزشکی و اخلاق زیستی رواج یافت.
اکنون، تقریبا مسلم است که‌ایده‌های ورای اخلاق زیستی در معنای پزشکی و زیست پزشکی، پیش از نام گرفتن نهایی، در حدود یک دهه در حال فعالیت بود. از جمله حوادث الهام بخش توسعه این رشته عبارت بودند از: حوادث تجزیه‌کننده اوایل دهه ۱۹۶۰، انتشار افسانه‌های هنری بیچر در سال ۱۹۶۶ و مقاله‌های مخالف درخصوص طراحی و مشکلات اخلاقی ۲۲ طرح پژوهشی در زمینه پزشکی، پیوند قلب و سرانجام قضیه مشهور کارن آن کوئینلان.‌
امروز، اغلب نگرانیهای جریان اخلاق زیستی غربی جنبه پزشکی دارند و به طور مداوم، بررسی ابعاد اخلاقی و حقوقی مسائل بزرگ اخلاق زیستی مورد توجه قرار می‌گیرد؛ از قبیل سقط جنین، قتل ترحم‌آمیز، پیوند اعضا، فن آوری‌های تولید مثل (مثل بارورسازی مصنوعی، مهندسی ژنتیک، شبیه‌سازی انسانی و غیره)، کمیته‌های اخلاقی، رضایت آگاهانه، حریم خصوصی، معقول‌سازی اقتصادی، مراقبت بهداشتی و اخلاق در پژوهش (به ویژه درباره آزمایشهای بالینی تصادفی و جراحی آزمایشی). اخلاق زیستی نه تنها برای معرفی این مسائل آمده است، بلکه به آنها، به عنوان اصلی‌ترین نگرانی‌های اخلاق پزشکی در مراقبت‌های بهداشتی معاصر در سراسر جهان مشروعیت بخشیده است.‌
ادعا می‌شود پاتر، یکی از واصفان اصطلاح اخلاق‌زیستی، از بیان مفهوم مضیق اخلاق زیستی بسیار ناامید بود و گزارش شده که در پاسخ گفته است دیدگاه خود من از اخلاق زیستی وسعت نظر بیشتری می‌طلبد. درواقع پاتر از آن بیم داشت که رویکرد جورج تاون صرفا تمایل حرفه پزشکی به نگرش در مسائل را، از جمله درمان در مقابل پیشگیری، مورد تاکید مجدد قرار دهد؛ در حالی که پاتر با تاکید بر جستجو برای خردمندی، اخلاق زیستی را به عنوان رشته‌ای جدید و جدا از علم و فلسفه می‌نگریست. گروه جورج تاون اخلاق زیستی را به عنوان رشته‌ای قدیمی (اخلاق کاربردی) برای حل مشکلات ملموس اخلاقی در نظر می‌گرفتند؛ یعنی اخلاق عادی اعمال شده در حوزه زیست پزشکی. ‌‌
ادعا شده است که اخلاق زیستی یک محصول رشد یافته آمریکایی است که نگرانی‌های متمایز آمریکایی را منعکس نموده و راه حل‌های متمایز آمریکایی را برای مشکلات مشخص اخلاق زیستی عرضه می‌نماید. اعتبار این ادعا هر چه باشد، در اینکه اخلاق‌زیستی در معنای پزشکی و زیست پزشکی خود یک نهضت بین‌المللی شده است،‌ اندکی تردید وجود دارد. این نهضت پیش برده شده، به وسیله انواعی از فرایندها، تعدادی از دستاوردهای تماشایی را، از جمله موارد ذیل، شاهد بوده است:‌
۱‌) ایجاد یک مجموعه حجیم بین‌المللی از مطالب درخصوص موضوع اخلاق زیستی؛ شامل انتشار اولین دایرهالمعارف اخلاق زیستی در سال ۱۹۷۸ و تهیه و توزیع لیست فشرده‌ای از خط مشی اخلاق زیستی در دهه .۱۹۹۰‌
۲) تاسیس جهانی مراکز پژوهشی که به بررسی و حل مسائل اخلاقی در مراقبت بهداشتی و موضوعات مربوطه اختصاص دارد.‌
۳) پیدایش پیشه‌ای جدید برای‌اندیشمندان اخلاق بیمارستانی و علمای اخلاق مشاور در دهه .۱۹۹۰ ‌
۴) ایجاد کسری‌های معتبر دانشگاهی در اخلاق کاربردی.‌‌
۵‌) ظهور یک صنعت آموزشی موفق و حتی سودمند از لحاظ اقتصادی. ‌‌
۶‌) تشویق بحث‌های سیاسی و عمومی درخصوص موضوعات حیات و مرگ در مراقبت بهداشتی که در بسیاری موارد تاثیر مثبتی بر خط مشی اجتماعی و اصلاح قانونی که مدتها به تاخیر افتاده، داشته است.‌
● اخلاق زیستی و معیار فعل اخلاقی‌
درباره معیار فعل اخلاقی، فلاسفه و مکاتب مختلف سخنها گفته‌اند. هر مکتب اخلاقی که نظامی اخلاقی ارائه می‌دهد، باید معیاری برای اعمال اخلاقی خود مطرح کند؛ زیرا آنچه فعل اخلاقی را از فعل طبیعی جدا می‌کند، میزان و معیار است. در اندیشه متفکران و فلاسفه اسلامی نیز فعل اخلاقی فعلی است که ذاتا قابل ستایش است، به همین دلیل افعال اخلاقی ذاتا ارزشمندند. در اینجا مفهوم ارزش کمیت مادی نیست، بلکه قداستی است که به نفس فعل تعلق دارد و مسئله مهم این است که این ارزشها قابل سنجش و قیاس با ارزشهای مادی نیستند. ارزش ناشی از نتیجه یک فعل اخلاقی از آن جهت که به سعادت دنیا و عقبای آدمی می‌انجامد، از نظر قرآن دائمی است؛ اما باید دید چه چیزی موجب می‌شود که از نظر اسلام ارزش ذاتی یک فعل، فارغ از نتیجه حاصل از آن، اخلاقی به حساب آید. در اسلام معیار فعل اخلاقی برخاسته از نگرش آن درباره کل هستی و هدف آن در تلقی از انسان و حقیقت او و بینش آن پیرامون اخلاق روشن می‌شود. از دیدگاه فلاسفه مسلمان از جمله فارابی، ابن‌سینا و ملاصدرا اتصال به عقل فعال در نتیجه فعلیت تام عقل موجب حصول کمالات ممکن است و چون حقیقت روح انسان عقل اوست، بنابراین اخلاق به عنوان فضایل انسانی در رفتار عقلانی پدیدار می‌شود. آنان معتقدند در انسان سه گرایش و فعالیت وجود دارد: تعقل، میل و اراده. تعقل در دو زمینه نظری و عملی فعالیت می‌کند که اولی معارف نظری و دومی رفتار شایسته انسان را به وجود می‌آورد. میل ویژگی مشترک انسان و حیوان است و عبارت است از کنش و خواست شی خارجی؛ همانند میل به غذا، میل جنسی و همه خواستهای انسان که متعلق آن در خارج از وجود اوست، از این رو، حقیقت میل انفعال است؛ اما اراده فرمان درون است که در نتیجه عقل به وجود می‌آید و وجه اشتراکش با میل در طلب است. علاوه بر این، میل طلب بدون دوراندیشی است، در حالی که اراده خواستن از روی عقل و حسابگری است. بدین ترتیب بین میل و اراده تضاد در می‌گیرد و این دو مدام با هم در تعارض هستند. از آنجا که اراده برخاسته از عقل و اختیار است، صفت اختصاصی انسان است و برخلاف میل حیوان فاقد اراده است؛ زیرا عقل و اختیار ندارد. از همین رو، اخلاق واقعی که شامل حق و تکلیف است، تنها در انسان وجود دارد؛ زیرا تکلیف مناسب شخص دارای علم و اختیار است.
براساس این تقسیم‌بندی، فلاسفه مسلمان اعتقاد دارند هر چه خواست انسان مطابق خود واقعی باشد که همان عقل اوست، او اخلاقی تر است و هر عملی که عقلانی باشد، اخلاقی است. بنابراین معیار اخلاقی آن است که برخاسته از اراده شخص باشد نه میل او؛ زیرا اراده خواهش عقلانی است و میل طلب محض. علامه شهید، استاد مطهری اعتقاد داشتند "در اخلاقی که فلاسفه اسلامی روی آن زیاد تاکید می‌کنند، این مسئله هست که اخلاق کامل، اخلاقی است که بر اساس نیرومندی عقل و نیروی اراده باشد و میلهای فردی، میلهای نوعی و اشتیاقها هم تحت کنترل عقل و اراده باشند. طبق این نظریه قهرمان حقیقی اخلاق آن کسی است که بر وجودش عقل و اراده حاکم است. آنچه فیلسوفان مسلمان به عنوان معیار اخلاق تحت عنوان حد وسط بیان می‌کنند نیز در همین راستاست. پس اخلاق یعنی تعادل میان قوا و حد وسط برای استیلا و تسلط عقل و روح که جوهر روح همان عقل است و در واقع اخلاق از نظر این حکما از مقوله آزادی است به یک معنا و از مقوله حاکمیت عقل است به معنای دیگر که اگر آزادی بگوییم می‌شود آزادی عقلی".
● اخلاق زیستی و حقوق‌
بدون تردید اخلاق وحقوق و به تبع آن اخلاق و قانون در هیچ زمینه‌ای به اندازه حوزه اخلاق زیستی به هم پیوند نیافته‌اند. در حیطه اخلاق زیستی، همواره بین اخلاق و حقوق رابطه‌ای متقابل و دو سویه برقرار بوده است، هر چند که نقش و تاثیر اخلاق بر حقوق نقشی گسترده و پررنگ است، به گونه‌ای که برخی فلاسفه همانند ریپر فرانسوی و علامه محمد تقی جعفری حقوق را کاملا متاثر از اخلاق می‌پندارند. آموزه‌های حقوقی و اخلاقی در بسیاری از زمینه‌ها، حاصل همکاری مشترک اندیشمندان حوزه حقوق و اخلاق است. از یک طرف، آموزه‌های اخلاق زیستی به طرق مختلف به وضع یا تغییر قوانین و مقررات جهت داده است و از طرفی، قوانین موضوعه حساسیت اندیشمندان حوزه اخلاق را به حوزه مسائل جدید معطوف داشته است و این رابطه دو سویه همواره به نحو بارزی برقرار بوده است.
یکی از ویژگی‌های خاص دایره حقوق که آن را از اخلاق متمایز می‌سازد، ضمانت اجرای بیرونی حاکم بر آن است، درحالی که ضمانت اجرای اخلاق، درونی و وجدانی است. توجه به این تفاوت نشان می‌دهد که چرا قتل ترحم‌آمیز فعال و انفعالی در نظام‌های حقوقی اهمیت بیشتری می‌یابد تا در اخلاق، چنان‌که اگر بیمار صعب العلاجی که ممکن است در صورت عدم معالجه ظرف مدت یکماه به حیاتش خاتمه داده شود، معالجه و درمان خود را از همان ابتدا آغاز ننماید، باید پرسید خودداری از معالجه و درمان در چنین وضعیتی امری غیر اخلاقی است؟ اما ما زمانی به حوزه حقوق گام نهاده‌ایم که پزشک عالما و عامدا دست به کار شود تا به زندگی آن فرد خاتمه دهد. اخلاق از همان ابتدا بر تصمیم به عدم‌معالجه تمرکز می‌نماید و حقوق بر تصمیم به انجام قتل ترحم‌آمیز فعال. مسئله‌ای که در اینجا اهمیتی خاص می‌یابد، این است که آیا وضع قانون الزامات اخلاقی را نیز به‌دنبال دارد؟ در اینجا باید تاکید کرد که تبعیت نکردن از قانون می‌تواند حس قانون‌گریزی را در جامعه تقویت کند و اعتبار قانون را مخدوش نماید؛ اما در حوزه اخلاق زیستی که به سرعت درحال تغییر و تحول است، اغلب نمی‌تواند پا به پای تغییرات پیش رود. لذا ما با قوانینی مواجه‌ایم که از حیث اخلاقی نادرست‌اند. پس این سوال مطرح می‌شود که آیا فرد از حیث اخلاقی موظف است از قانونی که به‌نظر او ناعادلانه است، تبعیت کند؟ به همین دلیل قانونگذران اغلب می‌کوشند تا با توسل به ابزاری کارآمد از انجام اعمال اخلاقی که حتی بر خلاف نص صریح قانون است، حمایت کنند، هرچند کاملا روشن نیست که اعمال اخلاقی به ظاهر غیرقانونی باشند.
‌● اخلاق‌گرایی قانونی‌
با توجه به تاثیر زیست‌فناوری بر جنبه‌های گوناگون تولیدات کشاورزی، دام و طیور، آبزیان، بهداشت و درمان و محیط‌زیست چالش‌های بزرگ اخلاقی و حقوقی فراروی بشر قرار داده است که پرداختن به آنها از اهمیت خاصی برخوردار است.از دهه ۶۰ روشهای مهندسی ژنتیک این خطر و نگرانی را در افراد بشر ایجاد کرد؛ زیرا جابجاکردنDNA یاRNA از یک ارگانیسم به ارگانیسم کاملا متفاوت، نمی‌تواند بی‌خطر باشد.
از همان زمان عده‌ای از انسانهای متعهد و اخلاقیون تصمیم گرفتند برای جلوگیری از خطرات احتمالی ناشی از کاربری روشهای مهندسی ژنتیک قواعدی را تدوین کنند. در آمریکا و ژاپن، اروپای پیشرفته دستورالعمل و قوانینی برای ایمن‌سازی تحقیقات و کاربری فناوری مهندسی ژنتیک و نوترکیبی در طرحهای تحقیقاتی و آموزشی تدوین نموده و به‌کار گرفته‌اند. مخالفان، این را سد راه پژوهش و تحقیق می‌پندارند. درکشورهای جهان سوم قوانین و مقررات کنترل و نظارت بر کاربری این فناوری وجود ندارد و یا ضعیف و ناکارآمد است و ممکن است مورد سوء‌استفاده شرکتها و موسسات قرار گیرد که خواهان آزمایش محصولاتشان در کشورهای جهان سوم‌اند. از طرفی ثبت اکتشافات زیستی و مالکیت معنوی تحقیقات صنعتی مورد توجه است که امروزه اهمیت خاصی یافته است.
با توجه به گستردگی دامنه علوم و فناوریهای نوین زیستی که حیطه روح و جسم آدمی را در اختیار می‌گیرد، لزوم تنظیم قوانین و قواعدی که بتواند از کرامت انسانی در قبال آثار بالقوه و آسیب رسان دانش جدید حمایت به عمل آورد، روز به روز بیشتر احساس می‌شود. توجه جهان امروز به این مقوله از دو سه دهه قبل با تاکید بر بومی‌سازی آن در کشورها حکایت از مخاطراتی دارد که متوجه جامعه بشری است.
با توجه به آمیختگی اخلاق و حقوق و رویکرد نظام‌مندی که جهان امروز در جستجوی آن است، اخلاق حرفه‌ای از آموزه‌های علم حقوق بهره می‌گیرد و زمینه بسط و گسترش اخلاق و کاربردی کردن آن را فراهم می‌سازد. به عبارتی دیگر، با توجه به چالشهای بزرگی که در زمینه‌های علمی فرا روی اخلاق وجود دارد، اخلاقی برای ما به کار می‌آید که بتواند در عرصه عمل راهگشای مشکلات موجود باشد. هدفی که مجامعی چون یونسکو در قالب اخلاق حرفه‌ای و بسط و گسترش دامنه آن در همه حوزه‌های علوم و فناوری، مروج آن‌اند.
● اخلاق زیستی و دین‌
اخلاق زیستی کوششی میان‌رشته‌ای و پیچیده است که بسیاری از رشته‌ها در به ثمر رسیدن مباحث آن سهیم‌اند. اخلاق زیستی در بسیاری از موارد با دیگر حوزه‌ها همپوشانی، تاثیر متقابل و حتی گاهی تعارض دارد که دراین میان، رابطه آن با دین، حقوق و علم اخلاق از اهمیت خاصی برخوردار است. هر چند عمده مباحث اخلاق زیستی که امروزه در غرب صورت می‌گیرد، حول محور اصول و استدلالهای اخلاقی سکولار شکل می‌گیرد؛ اما می‌توان ادعا کرد که ما با دو گونه اخلاق زیستی روبرو هستیم: اخلاق زیستی دینی که مبانی اخلاقی خود را از منابع دینی می‌گیرد و اخلاق زیستی سکولار که می‌کوشد اخلاق را صرفا بر اصول عقلانی استوار سازد.
طبیعتا ًما در هر دو حوزه با سوالات تقریبا مشابهی مواجه هستیم؛ اما پاسخها ممکن است متفاوت باشند؛ زیرا منابع پاسخ این دو حوزه مختلف است و دین و عقل به عنوان منابع این دو نوع از اخلاق زیستی با وجودی که از نظر ما بر یکدیگر منطبق‌اند؛ اما دست کم برخی از این الزامات را می‌توان در چهارچوب سکولار نیز موجه دانست. شایان ذکر است که این تفاوت مخصوص دو قطب اخلاق زیستی دینی و اخلاق زیستی سکولار نیست.
در حوزه اخلاق زیستی دینی نیز ممکن است در ادیان و مذاهب مختلف، اصول متفاوتی حاکم باشد، کما اینکه در دین یهود الزاماتی برای رفتار در حوزه اخلاق دینی وجود دارد که ممکن است در دین اسلام وجود نداشته باشد. در بین توجیهاتی که برای این الزامات بیان می‌شود، سه دسته از آنها برجسته‌اند:
۱) توجیهات شهودی
۲) توجیهات استنتاجی
۳) توجیهات سودمدارانه که در توجیهات شهودی مستقیما این امر را به مثابه حقیقتی بدیهی می‌بینیم که باید از این الزامات پیروی کرد. بنابراین ممنوعیت کشتن حقیقتی بدیهی است که نیاز به توجیه دیگری ندارد. در توجیهات استنتاجی الزامات مذکور تصمیمات مستقیم اصول بنیادین اخلاقی را شامل می‌شود.بنابراین پزشکان نباید بیماران خود را بکشند، زیرا چنین کاری تخطی از اصول بنیادین اخلاق خواهد بود و بالاخره در توجهات فایده گرایانه با توسل به این توجیهات بیان می‌شود که پذیرش و پیروی از این الزامات در طولانی مدت برای جامعه منافعی به دنبال دارد.بحث اخلاقی دینی عمدتا با ارجاع به قواعد و الزامات اخلاقی انجام می‌پذیرد که انجام گونه‌های خاصی از عمل را ممنوع یا مجاز می‌شمرد.
● رابطه اخلاق زیستی و اخلاق پزشکی‌
شاید بتوان اولین اثر اخلاق زیستی را کتاب "اخلاقیات و پزشکی" نوشته جوزف فلچر دانست که در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. فلچر یک اسقف متأله آمریکایی بود که رویکرد بحث‌برانگیز اخلاق موقعیتی او به مسائل، اشتراک بیشتری با اخلاق نتیجه گرا داشت تا اخلاقیات مذهبی. به این ترتیب از دهه ۱۹۶۰ اخلاق پزشکی از حوزه رابطه محدود پزشک و بیمار به حوزه فراگیر همه جنبه‌های اخلاقی سلامت و بیماری در جامعه گسترش یافت. به عبارت دیگر اخلاق پزشکی سنتی به یک رویکرد فلسفی و چندرشته‌ای به موضوعات اخلاقی در کاربست بالینی و پذیرش رویکرد مفهوم جدید آن در گستره اخلاق زیستی نمود پیدا کرد.
آنچه زمینه ساز رویکرد جدید در حوزه اخلاق پزشکی و توجه به اخلاق زیستی در متن جوامع شد، احساس تعهد به تلاش برای رفع عوامل محیطی و اجتماعی بود که به نحوی در سلامتی افراد موثرند؛ چه این عوامل به زندگی مربوط باشد؛ مانند رژیم غذایی ناسالم، سیگار کشیدن، ورزش نکردن، و چه مربوط باشد به آلودگی محیط‌زیست، ازدحام جمعیت و سایر خطرات زیست‌محیطی و یا حتی به شکل سیاسی و بحث‌برانگیزتر؛ مانند فقر، بیکاری، جنایت و رفاه در اشکال گوناگون آن.
اخلاق پزشکی و زیستی از دهه ۱۹۷۰ در ایالات متحده، به عنوان حوزه‌ای مشترک، مورد توجه قرار گرفت. به هر حال اخلاق زیستی از یک طرف به عنوان جنبش مدنی برای احقاق حقوق بیماران، زنان و سایر اعضای گروه‌های آسیب‌پذیر اجتماعی، و از طرفی به عنوان موضوعات اخلاقی ناشی از تکنولوژی پیشرفته زیست پزشکی و حتی اخلاق محیط زیستی مورد توجه و اهمیت است، از این‌رو، از دهه ۱۹۷۰ اخلاق زیستی به عنوان یک رشته دانشگاهی نهادینه شد و به‌تدریج در سایر کشورها، به عنوان مباحثه‌ای دانشگاهی استقرار یافت.
پیداست که انواع ایده‌ها، نظریه‌ها و مکتبها در زمینه اخلاق زیستی در میان کشورها و سنت‌ها و نحله‌های فکری مختلف وجود دارد و آنچه مسلم است اینکه اخلاق زیستی با اخلاق پزشکی رابطه‌ای مستقیم، تنگاتنگ و ناگسستنی دارد.
دکتر سیدمصطفی محقق داماد، پروفسور عبدالعزیز ساشادینا، دکتر محمود عباسی
پی‌نوشتها:
۱- قلمروی اخلاق زیستی، مصاحبه با دکتر سیدحسن میانداری، ویژه‌نامه خردنامه همشهری، ۱۰ تیر .۱۳۸۳
۲- فلسفه طب و اخلاق پزشکی، احمدرضا همتی‌مقدم.
۳- ریفکین، جرمی، قرن بیوتکنولوژی، نشر صبح، .۱۳۸۲‌
۴-‌ آر.جی.فرای، اخلاق زیستی چیست؟، ترجمه علی ملائکه، ویژه‌نامه خردنامه همشهری، ۱۰ تیر .۱۳۸۳
منبع : روزنامه اطلاعات