یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا


روانشناسی وحشت


روانشناسی وحشت
كار جدید بیضایی بر روی صحنه است، بیضایی به قول خودش این كار را برای آینده اجرا می‌كند. یعنی از لحاظ زمانی ممكن است عرصه این كار شمول زمانی خاصی را دربرنگیرد و همه زمانی باشد، برای همین است كه وی تقریبا‌ً چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ فردی و اجتماعی در این نمایش، روی گسترش و تعمیم ژانر وحشت تأكید دارد. از آنجا كه بیضایی فیلمساز با‌تجربه‌ای است، خود به لحاظ تعمیم روانشناسی وحشت می‌داند كه نكته‌ای كه وی می‌تواند در تعمیق آن بر رویش تأكید داشته باشد استفاده از رنگهای سیاه و سفید و حتی خاكستری می‌باشد. تأكید بیضایی بر این نكته و گستردن آن در پس‌زمینه و رنگ لباسهای غالب بازیگران و در نظر آوردن رنگ روشن برای دو بازیگر اصلی نیز از همین تفكر برمی‌خیزد و این آموزهٔ بیضایی از سینماست، سینمایی كه خود بیضایی نیز در فیلمهایش اغلب برای نشان دادن وحشت روانی و توهمات ذهنی بسته شخصیتها از آن سود برده است. بیضایی از این تجربیات به نحو احسن و این بار در روی صحنه سود می‌برد. شبیه‌نامه مصیبت نوید ماكان و...، دقیقا‌ً بر همین پایه و اساس شكل می‌گیرد تداوم همان توه‍ّمی است كه بیضایی به نوعی در دو فیلم سگ‌كشی و شاید وقتی دیگر و در دورترها در فیلم كلاغ خود، نشان می‌دهد و در بین آثار نمایشی‌اش نیز تداوم وحشت در سفر هشتم سندباد نمودار آن می‌باشد. ولی چرا ژانر وحشت و چرا روانشناسی وحشت؟ این شاید بازگشت داشته باشد به چگونگی شكل‌گیری شخصیت هنری بیضایی و شاید توه‍ّم ذهنی وی از وضعیت اجتماعی روزگار خویش باشد و اینكه نمود این امر در آثار وی شاید حكایت از باز نشدن توهمات ذهنی وی و گره‌گشایی از آن در یافتن راهی به سلامت و اطمینان خاطر وی باشد. در این اثر روانشناسی وحشت به تمام معنا از ابتدا تا انتهای نمایش گسترده است. چون بیضایی احساس می‌كند كه تمامی اركان جامعه، تحت سیطره آن است و این واقعیتی است كه وجود دارد و اگر هر كسی در رؤیای خویش با آن روبه‌رو شد در واقعیت نیز همین‌گونه خواهد بود، كارگردان متنی را می‌خواهد كارگردانی كند كه در نظر او فلسفه‌اش بر انطباق ذهنیت فع‍ّال ما در رؤیا و واقعیت خارجی با واقعیت درونی شخصیت خود ما استوار است. وحشت چگونه شكل می‌گیرد و چگونه به‌وجود می‌آید و چگونه تداوم می‌یابد. سیر روانكاوی وحشت سیری است كه بیضایی آغاز می‌كند و به آن شكل می‌دهد و بعدا‌ً با افزودن فرعیات تأثیرات اجتماعی و فرهنگی معاصر آن را در برآیند بیرونی و نشئت‌گرفته از درون انسانها به تجزیه و تحلیل می‌نشیند. ولی باید دید آیا بیضایی در سیر فن‍ّی در این روانشناسی موفق است یا نه؟
خود ایشان گفته است كه اینها كابوسهای من و آنها هم همیشه واقعی هستند، این خود دلیل ناموفق بودن ایشان در ایجاد سیر رو به جلو در بررسی روانشناسی وحشت می‌باشد چون این وحشت به گفته خود ایشان هنوز هم با ایشان در زندگی همراهی می‌كند در واقع واقعیت‌گریزی بیضایی كه از اولین آثارش در عرصه ادبیات نمایشی ایران آغاز می‌شود و تا آخرین آن كه همین نمایش اخیر باشد او را به نوعی ترس پنهان حاشیه می‌دهد و امنیت می‌بخشد. مسل‍ّم است كه بیضایی به‌عنوان یك هنرمند می‌خواهد این وحشت را به جامعه معرفی كند. ولی آیا از دیدگاه یك هنرمند صرف این معرفی كفایت می‌كند؟ این بسته به نوع نگاه افشاگرانه هنرمند است. هنرمندان بسیاری در عرصهٔ تئاتر و سینما بوده‌اند كه از دیدگاه خاص خود به روانشناسی وحشت و گسترش ترس پرداخته‌اند. خواه این امر به طنز باشد یا به جد‌ّ، ولی دیدگاهها صرفا‌ً از معرفی آن‌سوتر هم رفته‌اند. مثلا‌ً در سینما می‌توان آلفرد هیچكاك را مثال زد كه نمونهٔ اعلای معرفی ژانر وحشت با صبغه اندكی از روانشناسی آن می‌باشد یا در هنر نمایش هم می‌توان به ‌آلبر كامو و یا ژان پل سارتر اشاره داشت كه با دیدی علمی و از منظر روانشناختی جامعه در آثارشان به این موضوع پرداخته‌اند. البته باید توضیح داد كه روانشناسی وحشت عمدتا‌ً به معنای ترساندن و ایجاد وضعیت ظاهری برای سیر توهم در ترسناك بودن یك ماجرا و یا ترسناك بودن تنهاییهای بشر در جلوه‌های ویژهٔ سینمایی و یا نمایشی آن نیست. روانشناسی وحشت بدین معناست كه ما بدانیم ترسمان ناشی از چه چیزی است و از كجا منشأ گرفته است و تداوم می‌یابد. آنچه در روانشناسی وحشت برای زایل كردن آن فوق‌العاده مهم است نگاه امیدوارانه بخشیدن و دمیدن روح امید به جای روح یأس و نومیدی می‌باشد اینجاست كه هنرمند با عبور از مرز بین این دو می‌‌تواند در نتیجه‌گیری اثر خود را از زیستن در فضای یأس‌آلود وحشتناك پیرامونی نجات دهد. در نمایش آقای بیضایی گسترهٔ وحشت آن‌چنان توانی از خود نشان می‌دهد كه راههای مقابله مسدود است، این امر از آنجا ناشی می‌شود كه شخصیتها بیشتر بر اساس احساس، پروریده شده‌اند و كار آنان مبنای درست عقلی ندارد. وحشت اگر این چنین اغراق‌آمیز باشد خوب روح شخصیتی هم دچار تفریط و ضعف مفرط در مقابله با آن می‌شود. در وحشتناك بودن قتل آدمهای بی‌گناه در ماجرای قتلهای زنجیره‌ای شكی نیست ولی گ‍ُسترهٔ وحشت از آن خیلی زود مهار شد و بر همهٔ متعهدین جامعه آن را محكوم كردند. بنابراین وحشت از آن را مبنای محتوم آینده دانستن و به ؟ قاطع آن را هم در آینده مؤثر دانستن، فقط در ذهنیات ممكن است. چه چیز سبب شد كه جامعه به آن واكنش نشان دهد و چه چیز سبب شد كه كسانی سعی كنند كه بر آن دامن بزنند و چه چیز سبب ختم ماجرا شد و چه چیزهایی سبب وجود این نگرانیها در جامعه است! باید دانست كه هنرمند در جامعه زندگی می‌كند خصوصا‌ً جامعه ما كه علی‌رغم همه مشكلات عواطف و شور و احساسات و هیجانات و دوستیها هم در آن جای خالی‌ای در مقابل خصومتها و نفرتها و وحشتها و جنایتها باقی نمی‌گذارد.اگر به این نمایش از بعد روانشناسی وحشت نگاهی داشته باشیم باید گفت از لحاظ علمی این كار دارای نقاط ضعفی است كه لازم می‌دانم به آنها پرداخته شود و آن یك‌جانبه‌نگری است یعنی از دید فن درام‌نویسی نیز اگر به ابعاد كار توجه شود متوجه خواهیم شد كه حتی تضادها در این كار یك‌سویه است و همه از سوءظن برخاسته و حسن ‌ظن‍ّی را تقویت نمی‌كند یعنی به این صورت كه شخصیتهای عمدتا‌ً منفی پیرامون دو آدم مثبت جمع شده‌اند و جالب اینجاست كه این شخصیتها اعم از ستوان پلیس و روانشناس نه فقط در گره‌گشایی كمكی نمی‌كنند بلكه به گره افزودن بر گره‌های دیگر مشغول‌اند و از دیدگاه نمایشنامه‌نویس آنها نیز در انجام وظایف خویش ناموفق‌اند.خانواده دكتر ماكان و مهندس فرزین نیز آدمهای خنثی‌ای هستند كه گویی خالی از تجربه‌اند و هیچ كمكی نمی‌‌‌توانند بكنند. همه آدمها را اگر بخواهیم در این نمایش مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید كه به نوعی همه در سنگین‌تر كردن فضای وحشت نمایش موثر هستند و این از نگاه عمدی نویسنده نسبت به قضایا برمی‌آید كه هیچ كس را در این مورد قابل اعتماد نمی‌داند. در این نوع از روانشناسی وحشت و در این فضای عمدی كه نه به جامعه می‌شود اطمینان كرد، نه به خانواده، نه به مأمورین، ما حتی اعتماد به خود را هم نمی‌بینیم. شاید این نتیجه‌گیری كارگردان در نهایت امر باشد كه در چنین جو‌ّ سنگین وحشت رجوع به خود و جست‌وجوی امنیت در شخصیت فرد مفید نخواهد بود، چون به نظر او چنین است و چنین چیزی درست است. اینجا ما نقش اغراق در این نوع از شخصیت‌پردازی را در تصویر ضعیف ارائه دادن از شخصیت اصلی می‌بینیم. هیچ نیروی خوب و مثبتی كه بتواند در تضاد با وضع موجود وحشت‌انگیزی قرار بگیرد وجود ندارد. همه منفی هستند. حتی اوضاع اجتماعی. فكر می‌كنم این نكته بیش از حد به اغراق و خالی كردن صحنه نمایش از وجوه مثبت، موجب آن می‌شود كه ما از جنبه‌های دیگر جامعه‌شناختی و آسیب‌شناسی امنیت دیگر افراد جامعه ناموفق باشیم. من‌ِكل‍ّی، در داستان این نمایش به همه چیز اعتراض می‌كند ولی به خود و درون خود، اعتراض نمی‌كند. خود را و هویتش را سراغ نمی‌گیرد و از خودش و اشتباهاتش و حق‌مداریهایش صحبت نمی‌كند حتی آن حاشیهٔ امنیت درونی‌اش را به محاجه دعوت نمی‌كند. این نقصان اصلی این نمایش است كه از لحاظ شخصیت‌شناسی هم این مشكل را دارد كه نمی‌تواند آن را به درستی و بی‌غل و غش مطرح كند. برای مثال شما هملت را در نظر بیاورید. هملت در اوج بحرانهای فردی، خانوادگی و اجتماعی و حتی عشقی خود با خود مواجهه می‌دهد خود را به چالش می‌كشاند و با خود حدیث نفس می‌گوید و می‌خواهد تردیدها را از وجودش زایل كند؟ حدیث نفس را از درست بودن یا نبودن راه خویش آغاز می‌كند و آرام آرام به سوی غلبه بر تردیدهایش گام برمی‌دارد و تراژدی خود را شكل می‌دهد. هملت نیز به نوعی دچار وحشت از تنهایی است و هر چند پایان كارش تراژیك و محنت‌افزاست ولی خود و ارادهٔ خود را نشان می‌دهد. شكسپیر چه در این نمایش و چه در نمایشهای دیگر خویش این امید را برای آینده جامعه قائل است كه بالاخره پویایی و آزادی و آزادگی را در آن شكوفا ببیند. آقای بیضایی در این نمایش درام ناقص و تراژدی ناقص و روانشناسی ناقص و جامعه‌شناسی ناقصی از وحشت و نومیدی را در شمول آینده برای ما ترسیم می‌كند غافل از این نكته كه خود او به چه امیدی كارهای آینده خود را ارائه خو‌اهد كرد؟ ما نمی‌خواهیم یكسان‌سازی در فكر و اندیشه را به جامعه القا كنیم. ولی این را، هم تأكید می‌كنیم كه هنرمندان جامعهٔ ما باید وضعیت جامعه را در نظر بیاورند، مردم را به حساب بیاورند و به مردم احترام بگذارند.جامعهٔ ما تشنه یك هنر مردمی و پویاست، جامعه ما و مردم ما برای آزادی جان داده‌اند و آن را به بهایی گران به دست آورده‌اند، جامعه ما جامعه‌ای پویا و رو به رشد است و از همه مهم‌تر حافظ دین و آبروی خویش است. جامعه‌ای كه آقای بیضایی در نمایشش آن را روانشناسی و به ما عرضه می‌كند بیگانه از این جامعه و خواسته‌های آن می‌باشد. آقای بیضایی در صدد القاء هویت ‌گمشدهٔ خویش و تسری آن به كل جامعه و آحاد افراد آن می‌باشد، وحشتی كه آقای بیضایی در نمایش با گستره‌ای شامل آینده‌های دور مطرح می‌كند نوعی اغراق در رفتارهای نابه‌هنجار اجتماعی است كه با فرهنگ مهربانی جامعه ما ناسازگار می‌باشد. ما باید بدانیم كه متعلق به فرهنگی هستیم كه بیم و امید را در كنار هم داریم و اگر غیر از این بود ادامه حیات برای ما غیرممكن بود خوف و رجاء اگر در كنار هم باشند برای انسان ارزشمند است. توجه به غرایز نباید ما را از فطرت پاك خودمان دور كند و برداشت از همین غرایز هم اگر یك‌جانبه‌گرایانه باشد راهی به سوی شناخت انسان از معرفت نخواهد برد. نمایش آقای بیضایی و نحوهٔ تأكید ایشان بر شخصیت ماكان و همسرش فرزین، رعب و وحشتی است كه مردم خوب ما با آن بیگانه‌اند، مردم همیشه به مقابله با رعب و وحشت پرداخته‌‌اند و این را جز با سلاح امید انجام نداده‌اند. مردم برای این رعب و وحشت سالیان سال است برنامه دارند و آن را جز با ایمان خویش نیازموده‌اند. ایمانی كه جای آن به شدت در پردازش شخصیتهای اصلی این نمایش خالی است.

علی اکبر باقری ارومی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر