جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وقتی خرد مسئولیت بزرگی به عهده می گیرد


وقتی خرد مسئولیت بزرگی به عهده می گیرد
من بی درنگ وارد اصل مطلب می شوم. دو کتاب همراه دارم که برای دادن نشانی و مآخذ استفاده می کنم؛ یکی "نشانه های راه" و مقاله معروف "نامه ای در باب او مانیسم" از مارتین هایدگر و دیگری کتاب "فلسفه تاریخ" هگل. زمان کوتاه است و مطلب بسیار و موضوع بسیار کلی: متا فیزیک در دوران مدرن.
برای بسط این موضوع مفهومی را از زمان دکارت و آغاز دوران مدرن وام می گیرم و آن مفهوم "مرز" است که ژاک دریدا هم در کتاب "معضل ها" دقیقا مفهوم مرز، حد، پایان و نهایت و کلمات دیگر را در متافیزیک دوران جدید البته با تمرکز روی مفهوم بودن به سوی مرگ در هستی و زمان مطرح کرده است. هگل در فلسفه تاریخش بعد از اینکه از دوران باستان شروع می کند، چین و آشور و هند و ایران باستان را تا دوران مدرن می کاود و در قسمت آخر مقایسه ای بین تاریخ فلسفی و سیاسی انگلیس، فرانسه و آلمان انجام می دهد. این کتاب از ساده ترین، جذاب ترین و شیرین ترین کتابهای های هگل است که البته جنبه فلسفی ندارد. او از آغاز تا پایان کتاب به انواع حکومت ها می پردازد. تمرکز او روی انواع حکومت هایی است که در تمدن های مختلف بوده است. فلسفه تاریخ متصل می شود به نوع حکومت داری و دولت داری و ستایش بسیار غرایی هم از ایران باستان، کوروش، داریوش، خشایارشا و نظام ساتراپ ها می کند. او سرانجام به مقایسه سیستم پارلمانی و دولتی انگلستان و فرانسه و آلمان می رسد. او کمابیش سیستم آلمانی ها را محکمتر و اهل روح می داند و مبرا از خشونت و تجاوز. البته در زمان خودش که هنوز زمان فاشیزم فرا نرسیده بود. او فلسفه تاریخ رابه این صورت به پایان می رساند که: تاریخ جهان با همه صحنه های گوناگون آن که خبرنامه هایش یا وقایع نامه هایش عرضه می کند فرآیند بالندگی و تحقق روح است.
این تئودیسه حقیقی است؛ توجیه خدا در تاریخ. تنها این بینش می تواند روح را با تاریخ جهان بپیوندد. تاریخ جهان آنگونه که رخ داده است و هر روزه رخ می دهد. نه تنها بدون خدا ممکن نیست بلکه اساسا کار خداست. کانت کتابی دارد که اسمش "دین در مرزهای عقل صرف" است. لایب نیتس یکی از پروژه هایش اثبات وجود خدا بود. اسپینوزا معروف است که سرشار از روح خدا بوده است. دکارت در تاملات در اهدائیه ای که از خود تاملاتش، تامل برانگیزتر است به لحاظ سیاسی به الهیات دان های سوربن توضیح می دهد که من این کتاب را برای مبارزه با الحاد نوشتم.
محتوای کلام دکارت چنان است و پرسش ها و پاسخ های آن به گونه ای است که کاملا روشن است دکارت مورد تعرض تئولوژین ها قرار می گیرد و خود را موظف می داند به نحوی پاسخ الهیات دان ها را بدهد و بگوید؛ نگران نباشید، من اگر کلمه ای در کتاب خودم از کتابهای مذهبی اعم از عهد قدیم و عهد جدید استفاده نمی کنم، جای نگرانی نیست، خدا را هم با همین عقل خودبنیاد و گوهر قائم به ذات اثبات می کنم، نگران نباشید که من دوام و جاودانگی نفس را هم برای شما اثبات می کنم. بعدا می بینیم دلیل اثبات خدا در تاملات دکارت، همان برهان وجودی آنسلم در قرون وسطی است.
تا می رسیم به قرن ۱۹ که شورش و طغیان عظیمی رخ می دهد که من نام آن را ارتداد علیه آئین غرب نام نهاده ام. مدرنیته در واقع به تدریج به صورت یک آئین در می آید که بلافاصله نسبت به آنچه که بیرون از گفتمانش است به هیچ وجه کتاب ها را نمی سوزاند، اما پاسخ می دهد. با هجمه ای بسیار قوی و آنچه که خارج از گفتمان مدرنیته بوده است به آن واکنش نشان داده است. هسته های این جریان ضد مدرن با کیرکگور، داستایوفسکی و نیچه آغاز شد. البته شاید از بدو همان مدرنیته آغاز شده باشد. به این نحو که همراه مدرنیته غیریتی بوجود می آید. طبق گزارشهایی که عرض کردم متوجه می شویم که بر خلاف تصوری که شاید متاثر از تاثیر گروههای چپ و مارکسیستی در زمان شاه در ایران بود، به هیچ وجه چنان نیست که جریان مدرن یک جریان ملحد، ضد دین و گسسته از دیانت باشد. این دریافت من است و البته این مسئله ای است که در کانت و هگل وجود دارد. چنین نیست که نوعی از الحاد مارکسیستی و مارکسیسم استالینیستی که زمانی نغمه های آن در کشور ما بلند شد در دوران مدرن به جز در زمان گذار کوتاهی بعد از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه بوده باشد. الحادی که نامسئولانه هر آنچه را که "متاکا فوسیکا" ست رد و لعنت کند، بی آنکه توجیهی برای کار خودش داشته باشد، با حالتی شاعرانه و نا اندیشیده که در بیشتر زمینه های فلسفی در کشور ما نه فقط جریان های چپ بلکه در جریانهای دیگر هم وجود داشت. این مربوط به دوران قبل از انقلاب است. بعد از انقلاب جهش های بسیاری پیدا شد؛ توجه به مکتب فرانکفورت، نئو مارکسیسم، تجدیدنظر طلب ها، مسائلی که در دهه ۱۹۶۰ در آلمان و دنیا مطرح بود به لحاظ نقد نظریه های مارکسیستی.
الان در ایران افرادی هستند که آثار آنها را ترجمه می کنند. از جمله ذکری کنم از کتاب "تاریخ و آگاهی طبقاتی" لوکاچ تا در ضمن یادی شده باشد از مرحوم زنده یاد محمد جعفر پوینده که این کتاب بسیار مهم را در تحولاتی که در اندیشه چپ در اروپا حادث شد ترجمه و به یادگار گذاشت. از صدر مدرنیته و دوران نوزایی ملاحظه می کنیم که متافیزیک به معنای متاکافوسیکا یا فرا رفتن از این جهان یک سره کنار گذاشته نشده است. چنین نیست که دوران مدرن به معنای گسست از دین باشد؛ دین در محدوده عقل. چه لزومی داشت که کانت اخلاق خود را از فتوای مطلق عقل اخلاقی و عملی استخراج کند که یونیورسال، عام و جهانی است؟ چه لزومی داشت که هگل برای فلسفه تاریخ خودش این فلسفه تاریخ را معادل پیشرفت و پیش روند تکاملی یک سوژه ای فراتر از سوژه های فردی ما قرار دهد؟ هگل سوژه فردی را سوبژه یا سوژه بد یا متناهی نام می نهد؛ یک سوژه نامتناهی فراتر از سوژه ما. چه لزومی داشت که دکارت در تاملات خودش مصرانه و ناگهان به قول ادموند هوسرل، از قضیه من فکر می کنم پس هستم، جهش به سمت استنتاج و استدلال به شیوه همیشگی پیدا می کند؟ می دانید که دکارت نسبت به همه چیز شک می کند. شک دکارتی از کجا می آید؟
متافیزیک به مفهومی که وارد مضمونش می شویم در واقع مفهوم گذر از مرز را می رساند. عنوان سخنرانی متافیزیک و مدرنیته است و من ملزم هستم که عرض کنم دقیقا این متای مدرنیته با متای پیشامدرن و قرون وسطی، این مرز عبور از کجا به کجاست؟ از چه سو به چه سو است و این حرکت ترا فرازنده و استعلایی و ترانساندانتال که در هر متافیزیکی لاجرم رخ می دهد، در دوران مدرن چه مشخصه خاصی دارد که در دوران پیشامدرن به نحو غالب و دقیق وجود ندارد؟ در تقسیمات تاریخی ما باید با احتیاط سخن بگوئیم. احتیاط اسپینوزایی مرادم است نه احتیاط دست به عصا راه رفتن به لحاظ سیاسی؛ احتیاط نسبت به خودمان. ببینیم ما در چه جایگاهی قرار داریم و گذاره هایی که از دهان ما بیرون می آید ادعایشان مربوط به چه جایگاهی است؟ تقسیماتی مثل تقسیمات کاسماسنتریزم یا کیهان مداری یونانیت و تئوسنتریزم یا خدامداری قرون وسطی و به همین نمط، انسان مداری دوران جدید یا چیزهایی مثل علم الاسماء، اکوار، ادوار تاریخی و....
کسی که این تئوری ها را صادر می کند برای من این پرسش پیش می آید که خودش در کجاست؟ کیهان مداری، خدامداری و انسان مداری. خود او در کدام مدار قرار دارد؟ این یک تئوری فرا روایت است. صاحب تئوری در کجا نشسته است؟ یا باید در جای خدا نشسته باشد یا سخنگوی خدا باشد یا بتواند بین مبدایی که تاریخ را چنین زیر پای خودش می بیند با امروز احاطه فرا تاریخی داشته باشد. تاریخ فقط کلیات نیست. تاریخ در درون ما می گذرد. تاریخ در درون انسانی می گذرد که در صد سال پیش می زیست. تاریخ یعنی آن چیزی که در ذهن مردم گذشته می گذشت. به قول والتر بنیامین تاریخ هرگز از زبان ستمدیده بیان نشده است. تاریخی که از چنین چشم جهان بین فرا روایتی که جای خدا تکیه زده است؛ قرون وسطی را به قول هگل به سادگی زدن سر کلمی و بلعیدن جرعه آبی را خدا محوری و یونان باستان را کیهان مداری می نامد. اگر قرون وسطی خدامحور است پس برونو از کجا آمده است؟ آدم هایی که در برابر کلیسا قیام کردند و در آتش سوزانده شدند کجا بودند؟ چرا به دوران دو قرنه انگیزاسیون تکیه می کنیم. قبل و بعد از آن مباحث فلسفی است. مباحثی که در آن زمان خطرناک بود. آن فلاسفه باید به لحاظ سیاسی احتیاط می کردند. چون آنها در آن عصر با خدا و دین مواجه نبودند، بلکه با نمایندگان خدا مواجه بودند. کسانی که بر منزلگاه خدا تکیه زدند. نویسندگان و متفکران قرون وسطی پیوسته احتیاط می کردند. ما در دوران اسلامی شبیه این دوران را بسیار خفیف تر در دوران غزالی، ابن رشد و ابن سینا داریم. اینکه قرون وسطی و یونان را به تئوری سه مدار توجیه کرده اند مرا به یاد جمله ای از کافکا می اندازد که می گوید: دو سرمشق در آغاز زندگیت؛ مدارت را تا می توانی تنگ کن و مدام بپا که جایی بیرون از مدار پنهان نشده باشی. این از کلمات قصار اوست. یعنی دو نصیحت می کنم؛ تا می توانی مدارت را تنگ تر کن، این امر در جهان جدید ما را به یاد سوبژ کتیویته کرکگور می اندازد، مدام بپا که جایی بیرون از مدار پنهان نشده باشی.
چه مرضی داشتند که دین در محدوده عقل بگوید. با چنین تصویری برای مرجعیت و اتوریته اخلاقی کانت بسازد که متناظر می شود با مرجعیت مطلقه دینی و کانت اصرار داشته باشد که حکم اخلاقی و حکم الهی هیچ تفاوتی با هم ندارند.
می دانید که یکی از القاب کانت فیلسوف پروتستانیزم است. پروتستان ها نسبت به دین و مسئله خدا و چیزهایی که در آن سوی مرز (متا فیزیک) قرار می گیرد و همین طور مرگ و فانی بودن انسان حساس بودند. مسائل متافیزیک برای کانت مطرح بوده است. متافیزیک برای او آنچه که ورای ناسوت و این جهان است معنا داشت. اگر ما سیری را از صدر مدرنیته تا به امروز پی بگیریم می بینیم که ما دورانی در تاریخ مدرن داریم که نمایندگانی چون بیکن با "ارغنون نو" و کندوروسه با کتاب "طرحی از تصویر تاریخی پیشرفت ذهن بشر" در سال ۱۷۹۵ می نویسد. این دوران با دوران دیکتاتوری فضیلت روبسپیر مصادف بوده است. فصل اول کتاب کندورسه چنین است: به زودی زمانی خواهد آمد که زیر خورشید چیزی به جز عقل بشر سروری نکند.
بنابراین دوران مدرن به معنی گسست و اعتراض علیه دین نیست. دوران مدرن یعنی اینکه خرد انسانی مسئولیت بزرگی را به عهده می گیرد. تمام دوران مدرن از دکارت تا هایدگر و تا مکتب فرانکفورت کشمکش عقل است با مسائلی که از آغاز دوران مدرن مطرح بوده است. پیش از دوران مدرن متافیزیک به صورت همین طرح سه مداری بود. یک مبدایی در تاریخ مسیحی فرض گرفته می شد و این تقسیم بندی ارائه می شد. فاصله جایگاه فراروایت و فراتاریخی با این عقلی که مسائل را با آن توجیه می کنیم هر چقدر هم کم یا زیاد باشد این فاصله پرناشده است. تئوری سه مدار باید از لحاظ فلسفی توجیه و تبیین شود. من از هگل شروع کردم و از او برایتان خواندم. برای اینکه بگویم اتفاقا او هم آنجا نشسته است. یعنی از همان دید فراروایتی دارد درباره تمام تاریخ و سیر بالندگی روحی که مساوی است با خدا گزارش می کند، خودش می گوید از چشم جغد مینروا؛ جغدی که بعد از حوادث مختلف تاریخی بر ویرانه نشسته است و به پشت سر خود نگاه می کند. اما هگل برای حرف خودش توضیح دارد که توضیحش از این سو شروع می شود نه آن سو. توضیح او نمی گوید حرفهای من درست است چون ندایی از آن سو می شنوم. فیلسوف، پیامبر نیست. همچنین متولی پیامبر هم نیست. ژاک دریدا که درباره هایدگر می گوید: هایدگر مسئله مرگ را از این سو شروع می کند. معضل هایدگر هم این است. اما مگر چاره ای دیگر هم هست؟ از جایی رفتن را باید آغازید که می توان رفت. این جمله دریداست. متافیزیک در دوران معاصر ناچار است از این سو شروع کند و باید پاسخگو باشد. این طور نیست که با لعنت و ناسزا هر چه مابعدالطبیعه و مقدسات و همه چیز را طرد کند و یا بالعکس در جای خدا تکیه بزند. داریم افرادی را که در جلسات سخنرانی در عرض ۵ دقیقه مارکس و هگل و داروین را به قول معروف فیتیله پیچ می کنند! امیدوارم یک زمانی مستمعین، مستمعین ِ فیخته، شلینگ و کانت بشوند، چون اگر این طور شنونده نداشته باشند نمی توانند این طور جولان بدهند.
عقل مدرن وقتی در برابر این مسائل قرار می گیرد ۴۰۰ سال در حال کشمکش است، لیکن از این سو مهمترین خصوصیت متافیزیک در عصر مدرن این است که وقتی می خواهد درباره آنچه فراتر از مرز فیزیک و طبیعیات و ناسوت و این جهان است، چیزی بگوید از این مبدا شروع می کند. هگل از روح صحبت می کند. چون این روح همان سوژه است و خودش هم در جایی صریحا می گوید این سوژه بی نهایت است. روح، سوژه بی نهایت است و خدا هم سوژه است و به همین دلیل همزمان با هگل شخص دیگری در دانمارک که برخلاف او هیچ کس او را نمی شناخت شروع می کند کتاب هایی علیه هگل نوشتن. نام این شخص سورن آبیه کیرکگور است. او کتابی می نویسد با عنوان: "تعلیقیه بر پاره نوشته های غیر علمی" تا پاسخی بدهد به دایرة المعارف علوم فلسفی نوشته هگل. این جریان دایرة المعارف به مرز مربوط است. این کلمه یعنی احاطه کننده همه علوم. این داعیه کندورسه بوده است که از پدران روشنگری و مدرنیته بوده است. همچنین حرف دکارت به الهیات دانان سوربن چیزی جز این نیست که با همین عقل می توانم احاطه پیدا کنم و این عقل می تواند بر وجود هر آنچه ورای عقل است علم پیدا کند و نیازی به این نیست که مبدا آن سویی بدون اینکه فاصله خود را با توجیه با آنجایی که ما هستیم پر کند صرفا از سر ترس و تعبد و ایمان به آن ایمان داشته باشیم. من این جمله را از قول دکارت گفتم. به هر حال کلمه دایرة المعارف فلسفی در دوران هگل احیا می شود. او کتابی دارد به عنوان دایرة المعارف علوم فلسفی. او در این کتاب ادعای احاطه طلبی عقل خود آیینی را که از دکارت شروع می شود، دارد. جایی که می بینیم این احاطه طلبی محل نقد قرار می گیرد کجاست؟ کانت است. او نقطه عطفی در تاریخ فلسفه غرب است. فیلسوفی مبادی اخلاق و دین است. او وقتی کتاب دین در محدوده عقل محض را می نویسد در زمان فردریک کبیر سانسور وجود داشت. یعنی در دوران مدرن هنوز هم کلیسا، دین و الهیات صاحب قدرت بودند. کانت از نظر سیاسی لیبرال بود و تنها فلسفه ای هم هست که با لیبرالیسم و دموکراسی به نحو اساسی جور در می آید. او بعد از نوشتن این کتاب مورد نقد شدید قرار گرفت. کانت جمله ای دارد: بویژه اگر کسی از اتصال خود به آن مبدایی که از آن مبداء تا اینجا برای عموم در مقام طرح سیاسی، شکاف و گسست عظیمی وجود دارد پر نکند، نه تنها ریاکار است بلکه از نظر اخلاقی هم یک جانی است.
مسئله متافیزیک با مدرنیته و با سیاست پیوسته است. وقتی احاطه طلبی عقل توسط دیدرو و دالامبر و اصحاب دائره المعارف مطرح می شود از همان زمان این عقل در بعضی مقاطع دچار شک و تردید می شود. دلیل اهمیت تراژدی هملت تنها به دلیل شاهکار ادبی بودنش نیست. قطعا هملت یک شاهکار ادبی است. شاید شاهکارهای ادبی بزرگتر از آن هم باشد. اقبال از یک شاهکار به روح زمان هم مربوط است. چنانچه اقبال از هگل در زمانی که شوپنهاور یا کیرکگور می زیستند، بسیار زیاد بود. اقبال از هگل به این دلیل بود که آنها مدافعان "وسترن کانن" بودند.
تاکید من بر کلمه مرز است. مرز و متافیزیک محل بحرانی است که کانت حدس می زند و سعی می کند آن بحران را حل کند. منطقه بحرانی که کانت آن را حدس می زند این است که ما تا اکنون حدود عقل خود را تعیین نکردیم. من کاری بزرگ می خواهم به عهده بگیرم که تعیین مرزهاست؛ مرز عقل نظری، مرز اخلاق و عقل عملی، مرز قوه حکم یا داوری، حکم درباره اینکه زیبا و زشت کجاست و سه نقد خود را می نویسد. او دائما دغدغه دین هم داشت و اساسا جمهوری که کانت در کتاب دین در محدوده عقل نظری مطرح می کند، آن جمهوری یک جمهوری پروتستانی است. من قصد دارم این را بگویم که حضور متافیزیک در دوران مدرن، حضوری پروتستانی، از این سو و عقلانی است و نه حضوری ایمانی و دارای شکاف بین مبداء و ما. تمام تلاش هگل در دوران مدرن پر کردن این شکاف بود.
متن حاضر سخنرانی سیاوش جمادی، محقق و مولف ادبیات و فلسفه است که با عنوان «متافیزیک در دوران مدرن» در تاریخ ۱۰ دی ماه ۱۳۸۷ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ایراد شد.
سخنران: سیاوش - جمادی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه