جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نویسنده شش انگشتی


نویسنده شش انگشتی
شاید شما هم داستان جذاب بابا لنگ‌دراز (dady long legs) را خوانده باشید. داستانی که هنوز هم یکی از محبوب‌ترین داستان‌های نوجوانان و حتی بزرگسالان جهان است. داستانی که در عین سادگی و روانی متن و عدم پیچیدگی موضوع از فضائل انسانی همچون کمک به همنوع، سادگی، تلاش برای کم کردن شکاف‌های طبقاتی و... سخن می‌گوید.پایان دل‌انگیز داستان که به ازدواج دو شخصیت اصلی داستان همان جودی آبوت و آقای پندلتون (بابا لنگ‌دراز) می‌انجامد، از تلاش شخصیت‌های این داستان برای تجلی و نمود یافتن واقعی فضائل مذکور حکایت دارد.
نویسنده داستان خواندنی بابا لنگ‌دراز خانم ”جین وبستر“ است. اگر چه ده‌ها سال است که از مرگ این نویسنده امریکائی می‌گذرد اما داستان جاودانه او در میان نوجوانان هر عصری محبوب است. ”آلیس جین چندلر وبستر“ که بعدها به جین وبستر شهرت یافت در ۲۴ ماه ژوئیه ۱۸۷۶ در فرودونیا واقع در ایالت نیویورک دیده به جهان گشود.پدرش ناشر معتبری بود و از آنجائی‌که مارک‌ تواین نویسنده معروف و خالق آثاری همچون ”هکلبری فین“، ”شاهزاده و گدا“ و ”تام سایر“ دائی‌اش بود، از این‌رو ”جین“ در خانواده‌ای روشنفکر و ادب دوست پرورش یافت.جین تحصیلات خود را در مدارس ”بینگهامترن“ و ”واسار“ به پایان برد.در روزگار تحصیل در مدرسه واسار، مجموعه داستان‌هائی با نام ”آثار جین“ منتشر کرد که با استقبال گسترده مواجه شد.
او بعدها پس از راهیابی به دانشگاه اشتیاق نوشتن و خلق داستان‌های جدید را ادامه داد و در فاصله سال‌های ۱۹۰۳ـ۱۹۰۹ داستان‌های ”پاتی و پریسیلا“ و ”تنها پارتی“ را نوشت که زیربنای هر دو داستان به دوران مدرسه و دانشکده او مربوط می‌شود.در ظرف کمتر از دوسال چهار داستان دیگر به رشته تحریر درآورد. در این میان شاید تنها داستان ”بابا لنگ‌دراز“ او از همه مهمتر باشد و نام جین را در ادبیات داستان نوجوانان تا به ابد جاودانه ساخت. او ”بابا لنگ‌دراز“ را در سال ۱۹۱۲ نوشت، داستانی که هم به مرز پرفروش‌ترین کتاب‌ها رسید و هم براساس آن فیلمی ساخته شد که این فیلم مورد استقبال بسیار قرار گرفت. چند سال پیش نیز یک شرکت ساخت کارتون، کارتون بابا لنگ‌دراز را ساخت که در اکثر کشورهای دنیا پخش شد و کودکان و نوجوانان با شور فراوان به تماشای این کارتون جذاب می‌نشستند.با انتشار کتاب بابا لنگ‌دراز، جین نوشتن را ادامه داد تا اینکه در سال ۱۹۱۴ داستان ”دشمن عزیز“ (Dear enemy) را متنشر ساخت. انتشار این داستان با ازدواج جین همراه بود. جین با مردی به نام ”گلن فوردمک کینی“ که به شدت نوشته‌های او را می‌ستود و به عمق لطافت احساسش دست یافته بود ازدواج کرد. هنوز یک‌سال از عمر این ازدواج نمی‌گذشت که جین درست پس از تولد دخترش در یازدهم ماه ژوئن ۱۹۱۶ دیده از جهان فرو بست.
جین وبستر از همان آغاز جوانی و تحت‌تأثیر مارک تواین به نویسندگی علاقه فراوان یافت. سال‌ها کارش بنا به گفته خود او ”خواندن و خواندن و خواندن“ بوده است. جین در میان همه کتاب‌ها، آن کتابی را دوست داشت که با نثری ساده، بی‌تکلف و همه فهم نگارش یافته باشد. خودش همواره می‌گفت: ”به هر حال دوران نثر سنگین و دیرفهم نوشتن و خواندن، گذشته است. باید مثل بچه‌ها حرف زد، با همان سادگی و بی‌پیرایگی.“اگر او در آثار جاویدان دائی‌اش (مارک تواین) بسیار لذت می‌برد به این دلیل بود که می‌دید آثار او از سوی بچه‌ها و بزرگ‌ترها با اشتیاق فراوان خوانده شده و بزرگترها نیز از بازگو کردن جملات و عبارات داستان‌های او غرق لذت و شادی می‌شوند.از آنجا که جین وبستر شخصیتی حساس و نکته‌سنج بود همواره از وجود شکاف طبقاتی و تقسیم جامعه به دو قطب فقیر و ثروتمند رنج می‌برد.به گفته خودش: اندیشه خلق داستان ”بابا لنگ‌دراز“ از همان روزهای مدرسه آغاز شد. من به هیچ‌وجه قادر نبودم احترام مدیر مدرسه را به دختران ثروتمند و بی‌احترامی‌اش به دختران فقیر را تحمل کنم. وبستر با ورود به دبیرستان شور غیرقابل وصفی برای نوشتن در خودش یافت. گاهی نمی‌توانست ننویسد، حتی برای خودش، برای توجیه کردن خودش. ”پاتی“ دوست جین بود. آن دو همواره کنار هم بودند. غمگسار همدیگر بودند. و جین کسی را سراغ نداشت که مثل او بتواند به نوشته‌هایش گوش کند.
حرف دوستش مثل آیات آسمانی در جین اثر می‌گذاشت. اگر چه پاتی خود دختری از جامعه مرفه و ثروتمند به شمار می‌آمد اما رنج شخصیت‌های فقیر داستان‌های جین را با جان و دل می‌نشیند و از آن همه بی‌عدالتی دلش به درد می‌آمد. جین در مورد پاتی می‌نویسد: او مرا به هیجان نوشتن می‌آورد. خودش فاقد احساسات اندیشمندانه یک نویسنده است، یعنی نمی‌خواست نویسنده باشد اما به‌نحو اغراق‌آمیزی به نوشته‌های من و به‌طور کلی روش نگارش داستان‌های من علاقه‌مند است. می‌توان گفت که او یک تعصب شدید روی کار من دارد.
نوشتن کار اصلی جین به شمار می‌آمد. دوستان دیگر او نیز می‌دانستند که او تا چه اندازه نوشتن را دوست دارد. آنها می‌دیدند که در هر شرایطی حتی وقتی که سر میز غذای سالن مدرسه می‌نشیند قلم یا مدادش از دستش زمین گذاشته نمی‌شود. گاه می‌گفتند که ”جین“ شش انگشت دارد.سرانجام یکی از نوشته‌هایش را برای ناشری فرستاد، بی‌آنکه بگذارد کسی از کار او باخبر شود، بی‌آنکه غیر از دوست صمیمی‌اش، کسی بفهمد که جین قدم در چه راهی می‌گذارد.مدتی بعد پاسخ نومیدانه ناشر همراه با چند سطر پند و اندرز و نوشته‌ها به‌دست جین می‌رسد. نخستین شکست، اما آغاز تلاشی تازه، بارها این کار تکرار شد، در ماه‌های بعد... در سال‌های بعد... و همچنان پاسخ‌های نومیدانه و... جین وبستر داشت برای همیشه این کار را کنار می‌گذاشت. داشت می‌رفت که درون خودش هم دیگر به نویسندگی عشق نورزد. تا اینکه کتابش برای چاپ پذیرفته شد. خودش می‌گوید: من نومیدتر از همه نقش‌آفرینان بسیار نومید کتاب‌هایم بود. به‌خودم می‌گفتم که دختر تو نه استعداد داری، نه لیاقت و نه به درد جامعه خودت می‌خوری. کلمه ”ناشر“ برای من غم‌انگیزترین واژه بود.
احساس می‌کردم آنها جین را در احساسش می‌کشند و پس از پیروزی و شنیدن خبر انتشار کتابش می‌گوید: ”حالا فکر می‌کنم که چقدر زندگی مفهوم خوبی می‌تواند داشته باشد. زندگی‌ای که با ناشر شروع می‌شود.“جین وبستر در کتاب ”بابا لنگ‌دراز“ در قالب جودی آبوت نقش دختری را به تصویر می‌کشد که از نوانخانه سراسر غم‌آفرین کنده می‌شود و به یاری مردی که تنها سایه‌ای با پاهای دراز از او به یاد دارد وارد محیطی تازه می‌شود: محیط دانشکده.از اینجا است که طرح اصلی داستان شکل می‌گیرد. از یک نوع محیط غیرپرورشگاهی، جائی‌که هیچ معلوم نیست یتیم و غیریتیم چه کسی است. جائی‌که جودی شروع به ساختن خودش می‌کند. با همه صداقت و صمیمیتی که یک دختر ساده‌دل و یتیمی می‌تواند داشته باشد، ”جین وبستر“، ”جودی آبوت“ می‌شود، ”پاتی“ سالی می‌گردد و جولیا هم دختری می‌شود که در ابتدا جودی دوستش ندارد، اما بعد برایش یک سرنوشت‌ساز خوب می‌شود.حقارت جودی رنجی که جودی در نوانخانه از یتیم بودن خود می‌برد، تمایلی که به خانواده داشتن پیدا می‌کند و همه تجربیاتی که در نشیب و فراز زندگی خود به‌دست می‌آورد او را چنان دوست‌داشتنی می‌سازد که محبوب خاص و عام می‌شود.جین وبستر این داستان را برای بچه‌ها و دانش‌آموزان، تنها ننوشته است. در پیکره ساده داستان جذابیت و عمقی نهفته است که هر اندیشمند صادقی را تکان می‌دهد. بیشتر از آنکه سرگرم‌کننده باشد آموزنده است و پرورنده احساس کریمانه آنهائی است که نوع‌پروری و نوع‌دوستی را ستایش می‌کنند.در آخرین نامه جودی به آقای پندلتون می‌خوانیم: ...امروز جنگل آفتاب‌سوخته و هوا سرد و یخ‌زده است. هوا، هوای کوه‌پیمائی است. دوست داشتم تو اینجا بودی و با هم راه‌پیمائی و تپه‌پیمائی می‌کردیم. خیلی زیاد دلم هوای تو را دارد. اما این سعادتمندانه‌ترین نوع دلتنگی است. من هرگز اجازه نمی‌دهم که حتی یک لحظه از ازدواج با من پشیمان بشوی. راستی، این نخستین نامه عاشقانه‌ای است که من نوشته‌ام، خنده‌دار نیست که من بلدم چطور یک نامه عاشقانه بنویسم؟
منبع : روزنامه اعتماد