دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
تحول مفاهیم و پیشفهمهای معرفتی و تاریخی
در علوم سیاسی وقتی بحث از پدیدههایی چون انقلاب، اصلاحات، نوسازی و دگرگونیهای اجتماعی، تغییرات سیاسی، مردم سالاری، تجدد و ترقی، پیشرفت تاریخی، مشاركت و توسعهی سیاسی، آزادی، عدالت، برابری و مفاهیمی مانند اینها میشود، ذهن از همان ابتدا سراغ تعابیر و تعاریف مشهور و مأنوسی خواهد رفت كه در پیشفهمهای معرفتی و تاریخی خود دارد. در سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست، این پیشفهمها تحت تأثیر الگوهای فلسفهی سیاسی غرب است. به دلیل اینكه سالها در تعالیم رسمی، رسانهها، متون و منابع، این مفاهیم به عنوان مفاهیم حقیقی و منطبق با واقعیات به جامعه القا شده است. غلبهی این پیش فهمها در سطوح تحلیل، تعاریف، استنتاجهای علمی و منطقی و دستهبندیهای متون سیاسی در دویست سال اخیر، یكی از معضلات و از اركان موانع فهم سیاست، سامان سیاسی و نظم اجتماعی در جوامعی شبیه به جوامع ماست كه دارای تمدن و فرهنگ بارور و پویایی در طول تاریخ بوده است. غلبهی گفتمانهای رسمی غرب در حوزهی سیاست، باعث شده است كه پارهای از محققین، روشنفكران و متفكران ایران، بیتوجه به زیرساختهای فرهنگی جامعهی ما، سیر دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی را با رجوع به مفاهیم و اصطلاحاتی كه زاییدهی اندیشهها و روشهای زندگی و تحولات فكری، اجتماعی و سیاسی غربی بوده و دارای معانی و كاركردهای خاص در شیوهی تفكرات و ارزشها و اخلاق حاكم بر جوامع غربی هست، تحلیل كنند.
از پیش مشخص است كه چنین تحلیلهایی نتایج مثبتی برای فرهنگها، ارزشها و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع غیر غربی به ویژه جوامع اسلامی، مخصوصاً كشور ایران به همراه نخواهد آورد. به گونهای كه فرآیند انحطاط گرایی و زوال نامه نویسی در میان روشنفكرانی كه به انحای مختلف، شالودهی افكار آنها تحت تأثیر گفتمانهای رسمی سیاست و معرفت سیاسی در غرب است در دویست سال اخیر، ادبیات ما را شدیداً مورد تهدید قرار داده است.[۲] حتی پدیدهی انقلاب اسلامی كه یك پدیدهی ساختار شكن است در تحلیلهای این جریان، تحت تأثیر همین گفتمانها تبیین و شناخته میشود. با نگاه سطحی به بخش قابل توجهی از متونی كه پیرامون تحلیل و تبیین انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و اندیشههای سیاسی امام خمینی و در رأس آن نظریهی ولایت فقیه (بهعنوان دستاورد انقلاب اسلامی در حوزهی سیاست) نوشته شده، به راحتی میتوان فهمید كه سطوح تحلیل و تبیین این متون، تحت تأثیر همان پیش فهمهای معرفتی و تاریخی و سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست است. بحث بر سر این نیست كه آیا این گفتمانها علمی هستند یا نیستند بلكه پرسش اصلی و اساسی در اینجاست كه در تبیین پدیدههایی چون انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از چنین قالبهایی كه اركان وجودی آنها تحت تأثیر فرهنگ و ارزشهای خاصی است تا چه حد میتوانیم بهره بگیریم و نتایج آن قالبها را در این پدیده تسری بخشیم؟ آیا این شیوهی پژوهش، مفید و راهگشا خواهد بود؟ یكی از مشكلات بزرگ جریانهای فرهنگی تحت تأثیر گفتمانهای رسمی غرب برای ایران، برای فهم نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و اندیشهی ولایت فقیه، در همین مسأله نهفته است. این جریانها نمیخواهند بپذیرند كه انقلابها وقتی به وقوع میپیوندند نه تنها ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نوع نگاه به جامعه، باورها و ارزشها را دگرگون میكنند، بلكه شالودهی مفاهیم و اصطلاحات و نقشهای از پیش تعریف و تعیین شده را نیز شدیداً دچار دگرگونی میسازند. دیگر نمیتوان با همان تعابیر سنتی و رسمی به تفسیر پدیدههای سیاسی و اجتماعی پرداخت. آزادی، عدالت، مشاركت سیاسی، مردم سالاری و دهها مفهوم دیگر در شرایط جدید، تبدیل به مفاهیمی جدید و تجربههای تازه میگردند كه تحلیل آنها با تفاسیر سنتی و رسمی، دور از منطق عقلی و تجربی است. چه برسد به اینكه این تفاسیر را با همهی عناصر و اركانش از یك فرهنگی به فرهنگ دیگر و از باورهایی به باورهای دیگر، مو به مو بدون همسازی و همگونی تحمیل كنیم و معتقد باشیم كه این تجربیات، آخرین تجربیات بشر بوده و نردبان تجربهی بشری در حوزهی سیاست، سامان سیاسی و نظم اجتماعی به پایان رسیده است و گفتمانهای رسمی غرب، عالیترین و آخرین محصول در این حوزه است. از دستاوردهای امام خمینی و انقلاب اسلامی در شالوده شكنی سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست، تردید در ظرفیتها، امكانات و استعدادهای دستگاه مفاهیم فلسفی، سیاسی و اجتماعی غرب (مدرنیته و پست مدرنیته)، در فهم بنیادهای فلسفهی سیاست بود. به دنبال این تردید، نقشهای از پیش تعریف شدهی كنشگران اجتماعی، نهادهای سیاسی، نقش مردم در سامان سیاسی، جایگاه دین در حوزهی سیاست و در نهایت بسیاری از مفاهیم و نقشها دچار دگرگونی و از سیطرهی این گفتمانها رها گردید. امام خمینی (ره) با مطالعهی دقیق تاریخ یكصد سالهی ایران و اثرات حاكمیت رژیم مشروطه (به عنوان یكی از الگوهای حكومت مدرن) در سامان سیاسی و نظم اجتماعی كشور ما، متوجه شد كه ظرفیتها و استعدادهای دستگاه مفاهیم فلسفی و سیاسی غرب در ایران تماماً به فعلیت رسیده و دیگر چیز جدیدی برای عرضه كردن ندارد. با این دستگاه و مفاهیم آن، روشهای تحقیق و پژوهشهای آن، فتواهای اقتدارگرایانهی علمی و فلسفی مبتنی بر تعطیلی عقل و بسته بودن باب تفكر در مقابل دستاوردهای غرب و از همه مهمتر اتوپیاهای تجدد و ترقی مبتنی بر ساختن انسانهای استاندارد شدهی مدرن كه فكر، عمل، آداب، اخلاق، عادات، شیوهی زندگی كردن، شیوهی خوردن و خوابیدن و خلاصه همه چیز آنها یك شكل بوده، دیگر چیز جدیدی برای فرهنگ ایران اسلامی به ارمغان نخواهد آورد. امام خمینی (ره) در آرمانشهر این تفكر تردید كرد. این تردید صرفاً یك تردید ذهنی نبود بلكه برآورد نتایج حاكمیت یكصد سالهی تجدد طلبان غربگرا در ساختارهای سیاسی، فكری، فرهنگی و اجتماعی ایران و همهی الگوهایی بود كه تحت عنوان الگوهای تجدد و ترقی در كشور ما به اجرا در آمده بود. این یك حقیقت تاریخی است كه در آستانهی انقلاب اسلامی، ایران یك كشور عقب ماندهی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بوده كه دست و پا بسته تحت نفوذ مطلق سیاستهای كشورهای مقتدر غربی و در رأس آن امریكا قرار داشت. روستاهای عقب مانده و فاقد هرگونه امكانات توسعه (مانند آب، برق، بهداشت، آموزش و غیره)، شهرهای در هم ریختهی بیبنیاد و متأثر از حاشیهها و خزانههای شبیه به روستا، دانشگاههای وابسته (كه حتی توانایی آموزش پزشك عمومی برای حل پارهای از مشكلات عادی مردم را نداشت و كشور ما برای این معضل باید چشم به راه كرامت پزشكان نیمبند هندی و پاكستانی میبود)، از بین رفتن نشاط علمی ایران و خروج مطلق متفكران و نخبگان علمی از باز تولید علم و معرفت در جهان، صنایع مونتاژ بیبنیاد كه جز نابودی ذخایر ملی و از بین بردن استعدادهای تولیدی كشور، ارمغان جدیدی به همراه نداشت، نخبگان فكری تحقیر شده در زیر دست كارشناسان و مستشاران خارجی كه جسارت ریسك اندیشه را نیز از جامعهی علمی ایران گرفته بودند و خلاصه كشوری كه علیرغم حاكمیت یكصد سالهی انواع و اقسام نظریههای تجدد و ترقی و آزمونهای رشد و توسعه، هیچ چشمانداز مثبتی برای دگرگونی آینده به همراه نداشت. امام خمینی(ره) مانند یك فیلسوف سیاسی بازتاب حاكمیت اندیشههای تجدد و ترقی غربگرایانه را در یكصد و خوردهای سال حاكمیت بر ایران تحلیل كرد و متوجه شد كه تكیه بر چنین اندیشههایی، نتایج مثبتی برای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی به ارمغان نیاورده و نخواهد آورد. برای امام خمینی(ره) تاریخ ایران در دورهی معاصر چیزی فراتر از سایههای مبهم آرزوهای سركوب شده و بر باد رفتهی یك جامعهی ریشهدار تاریخی نبود كه با بستن عقل و تعطیلی تفكر در این جامعه و رواج تقلیدهای سطحی، قدرت فكر و اندیشه و خلاقیت و از همه مهمتر استعدادهای طبیعی و خدادادی آن را از بین برده بودند. به گونهای كه آرمانهای روشنفكران این مرز و بوم آن بود كه بلاد فرنگستان منّّتی نهاده و در ذیل تاریخ غربی، جایی هم برای این تیرهی آریایی نگونبختِ از تمدن عقب مانده، باز كنند!شرایط فلاكت بار ایران در طول حاكمیت اندیشههای تجدد و ترقی غربگرایانه از ناحیهی امام خمینی(ره) نقد جانانهای میشود. او عالمانه این پروژه را در همهی اركانش به چالش كشیده و اذهان جامعه را معطوف به عواقب أسفبار حاكمیت این اندیشه در تاریخ معاصر ایران میكند. بالاترین فاجعهای كه حاكمیت این جریان بر ملت ایران تحمیل كرد، احساس تهی بودن و خود باختگی در مقابل دیگران بود. امام خمینی در این باره مینویسد: بالاترین فاجعهای كه برای این ملت اتفاق افتاده است در این ظرفهای طولانی این است كه فكرشان عوض شده است. یك فكری شده است، فكر غربی شده، فكرشان و توجهشان همه به این است كه ما خودمان چیزی نداریم، از خارج باید بیایند.[۳] بر همین اساس، امام خمینی دستاورد بزرگ انقلاب اسلامی را تبدیل یك رژیم به رژیم دیگر نمیدانست. از دیدگاه ایشان، بیشترین و عظیمترین دستاورد انقلاب، تغییر ساخت تفكر در ایران است. از دیدگاه امام با انقلاب اسلامی، عقل ایرانی تجدید حیات یافت. با تجدید حیات عقل ایرانی، انسان جدید، فكر جدید و جامعهی جدید و روح جدید جایگزین آن خودباختگی و احساس تهی بودن شد:
من كراراً این مطلب را گفتهام كه این نهضت یك تحولاتی آورده است كه آن تحولات، تحولات روحی و انسانی است كه در نظر من بسیار اهمیتش بیشتر از این پیروزی در مقابل شاه سابق و قدرتهای بزرگ است. در ظرف یك مدت كوتاه، ملت ما متحول شد به حسب نوع، از یك حالی به حال مقابل او... این تحول روحی یك تحولی بود كه اعجابآور و هیچ نمیشد اسمی روی این گذاشت.[۴] از دیدگاه امام خمینی آنچه كه شاه به نام مدرنیزه كردن انجام داده، جز خرابی و ویرانی چیز دیگری به ارمغان نیاورد: خاندان پهلوی یعنی شاه و پدرش بیش از پنجاه سال است كه با دیكتاتوری بر ایران حكومت میكنند و با پشتیبانی قدرتهای استعماری، از هیچ جنایتی به ملت ایران دریغ نكردند. ذخایر كشور مخصوصاً نفت را در اختیار اجانب گذاشتهاند. هرگونه فریاد آزادیخواهی و اعتراض به دیكتاتوری را با سرنیزه خاموش كردهاند. قتلعامهای مكرر در این پنجاه سال به دست این دودمان انجام شدهاست. آزادی به تمام معنا از مردم سلب شده است. هیچ گاه مردم حق انتخاب نداشتهاند. گویندگان و نویسندگان كشته شدهاند یا در زندان هستند... در یك كلمه تمامی مبانی بنیادی و دموكراسی را نابود كردهاند كه تمامی این واقعیتهای تلخ را در یك سال اخیر، هم شاه و هم اطرافیانش اعتراف كردهاند و حالا من میپرسم، ملتی كه تا این حد ستم دیده و سلطانی كه تا این حد دیكتاتور، مدرنیزه كردن كشور چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ آیا طلای سیاه ما را تاراج كنند و در ازای آن میلیاردها دلار اسلحه را در كشور انبار كنند، این معنی نوسازی كشور است؟ تأسیس كارخانجات صنعتی مونتاژ با سرمایههای خارجی و سرمایههای وابستگان داخلی آنها، از جمله خود شاه، مملكت را به طرف مستعمرهی تمام عیار پیش میبرد و كارگر ایرانی را با دستمزد ناچیز در خدمت آنها در میآورند، این به معنی مدرنیزه كردن كشور است؟ كشاورزی را نابود كردهاند و در عوض گندم و برنج و سایر مواد غذایی به مقدار بیش از نود درصد مصرف داخلی را از خارج وارد میكنند. این به معنی مدرنیزه كردن كشور است؟ تحصیلكردههای ما را از دانشجو و دكترا و مهندس و سایر متخصصین و روشنفكران، زندانها را پر كردهاند و از خارج، دكتر و مهندس وارد میكنند اینها در منطق شاه و جرائدی كه از او پول گرفتهاند به معنی نوسازی كشور است؟[۵]
ملاحظه میشود كه امام در آرمانهای نظام مشروطهی سلطنتی تردید كرد و برای باز تولید آرمانهای مبتنی بر فرهنگ ایرانی، اركان، مفاهیم و نقشهای از پیش تعیین شدهی این نظام را مورد تهاجم قرار داد. با طرح نظریهی انقلاب اسلامی و نظام حكومت اسلامی (در قالب یك الگوی مشاركت مردمی) برای تحقق آن آرمانها كه در باورها، علائق و سلائق جامعهی ایرانی بود، فصل جدیدی در تاریخ گشود و اثبات كرد تاریخ تجدد طلبی مقلدانه در ایران به پایان رسیده است.
عدم ناكارآمدی مدرنیته در ایران از دیدگاه امام خمینی(ره)
امام خمینی(ره) در حوزهی سیاست و توسعهی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هیچ چشمانداز مثبتی در اتوپیاهای تفكر مدرنیته برای جامعهی ایران مشاهده نكرد. زیرا:
۱ـ مدرنیته و مدرنیسم در دیدگاه امام، از ورود و شركت موفق در تولید اندیشه، ایجاد نشاط علمی، توسعهی دولت رفاهی، تحكیم حقوق شهروندی، آزادیهای مدنی، توسعهی فرهنگی، تحكیم ارزشهای انسانی و آرمانهایی مانند اینها، نه تنها در ایران توفیقی به دست نیاورد بلكه با حمایت بیچون و چرا از رژیمهای استبدادی و جنایتهای آنها علیه فرزندان این مرز و بوم و توطئه علیه فرهنگ ایرانی، مقابله با باورها و ارزشها و اعتقادات مردم و از همه مهمتر چپاول ذخایر و منابع ملی به نوعی درناكامیهای الگوهای توسعه و تجدد ایران سهیم بود.
از دیدگاه امام، تمدن غرب هیچ گاه بنیادهای اصلی و مبانی فكری و فلسفی خود را بدون ابهام و ارزان به دیگر جوامع منتقل نمیكند. آنچه منتقل میشود كالاهای این تمدن است، آن هم كالاهایی كه جز ترویج روحیهی مصرفی هیچ سودی برای جوامع عقب نگه داشته، نخواهد داشت. غرب به ما چیزی نمیدهد كه مفید باشد. دارد چیز مفید اما به ما نمیدهد. صادر نمیكند. آنی كه... برای ما صادر میكند، آن چیزهایی است كه مملكتهای ما را به تباهی میكشد. آزادی صادر میكند، اما آزادی برای اینكه هر كه هر فحشایی میخواهد بكند، آزاد است... الان ما گرفتار یك همچو مسائلی هستیم و جوانان ما هم گرفتار این وابستگی به غرب را دارند. ما باید همه دست به دست هم بدهیم و این گرفتاری را بیرون كنیم. غرب را فراموش كنید.[۶]
۲ـ مدرنیته و مدرنیسم از دیدگاه امام، نه تنها در عقب ماندگی ایران نقش اساسی داشت، بلكه با توجه به حمایت از رژیمهای فاسد و مستبد در دنیای اسلام و سایر نقاط جهان، استفادهی وسیع و دیوانهوار از تولید و به كارگیری سلاحهای كشتار جمعی، دخالت نظامی در جهان و ایجاد جنگهای خانمان سوز، ترویج تبعیض نژادی، تولید سلاحهای میكروبی و شیمیایی و استفاده از این سلاحها علیه بشریت، تولید سلاحهای اتمی و استفادهی وسیع از این سلاحها در كشتار مردم ژاپن، غارت و نابودی ذخایر ملتها، فقیر كردن بخش اعظمی از جهان، از بین بردن محیط زیست، نابودی حقوق بشر در پناه دفاع ازاین حقوق و خلاصه هزاران فجایع دیگر كه تحت عنوان بسط تجدد و ترقی و پیشرفت تاریخی و توسعه در طول حاكمیت چند صد سالهی خود انجام داده بود، عقلاً ناتوانی و بیكفایتی خود را برای دگرگونی و سعادت مردم جهان از یك طرف و بازسازی كشورهای عقب مانده و فقیر از طرف دیگر، به اثبات رسانید. چنین اتوپیایی برای امام خمینی(ره) كه یك انسانگرای متدین، واقع بین، حقیقت طلب و پایبند به قواعد اخلاقی و كرامت انسانی بود، نمیتوانست مبنای پایهریزی یك اندیشهی اجتماعی جدید باشد. در تفكرات مدرنیته و مدرنیسم هیچ چشمانداز مثبتی برای امام خمینی و نظریهی انقلاب اسلامی وجود نداشت. امام خمینی بارها توصیه كرد كه برای پیشرفت، تجدد و ترقی، غرب را باید فراموش كرد. بنابراین پایهریزی یك نظریهی اجتماعی جدید و گشودن باب تفكر و تعقل در این حوزه و تردید مطلق در پیش فهمهای معرفتی و تاریخی گفتمانهای رسمی و شالوده شكنی این گفتمانها و تشكیك در نقشهای از پیش تعیین شده، اولین و مهمترین نقشی بود كه امام خمینی در پایهریزی تفكر جدید ایفا نمود. برای درك اهمیت اقدام امام خمینی در شالوده شكنی سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست به مهمترین وجوه دگرگونی مفاهیم سیاسی و نقشهای از پیش تعریف شده كه نقش بنیادینی در باز تولید اندیشههای سیاسی در ایران و دنیای اسلام و جهان داشته است، اشاره میكنیم:
۱. دگرگونی در مفهوم انقلاب و تعریف مجدد نقشها در جامعهی انقلابی
این دیدگاه حقیقت دارد كه انقلاب اسلامی، كنشی انسانی و برخاسته از یك نظام معنایی است كه خود این نظام معنایی از یك نظام دانشی و این نظام دانشی از یك نظام شناختی و آن نظام شناختی نیز برخواسته از یك نظام جهان شناختی است.[۷]از دل چنین نظامی، جهان پدیداری، جهان بینی و جهان داری خاصی استخراج میشود كه اگر چه ممكن است از جنبهی پارهای علائم، زمینهها و علل و عوامل با پارهای از نظامهای دیگر شباهتهایی داشته باشد لیكن با تكیهی انحصاری بر این علائم، زمینهها، شرایط و عوامل نمیتوان آن را: اولاً شناخت، ثانیاً تفاوت آن را با نظامهای دیگر درك كرد، ثالثاً بنیادهای معرفت شناختی حاكم بر آن را در قالب یك الگوی مشخص ساماندهی نمود.
شناخت جهان پدیداری، جهان بینی و جهان داری ناشی از تفكر انقلاب اسلامی با تكیه بر گفتمانهای رسمی و مفاهیم تحت تأثیر این گفتمانها، بیتردید توانایی تحلیل و تفسیر پدیدهی انقلاب اسلامی را نخواهد داشت و اگر بپذیریم كه در این تحلیل، پدیدهی انقلاب اسلامی را تا سطح یك جنبش اجتماعی برای گذار ایران از سنت به مدرنیته تقلیل نخواهد داد، حداكثر در ردیف سایر انقلابهایی تلقی خواهد شد كه در تفكرات چپ مدرنیته، تحت تأثیر اندیشههای ماركسیستی یا شبه ماركسیستی در قالب نظریههای رسمی و مشهوری چون نظریههای سوسیالیستی، بسیج سیاسی، نظریههای اسكاچپول، چارلز تیلی، نظریههای استانفورد كوهن و امثال آن تأویل خواهد شد.
در گفتمانهای رسمی غرب، برای تفسیر دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی و در رأس آنها انقلاب، به كنشهای اقتصادی و سیاسی و نقشهایی كه نهادهای رسمی جامعهی مدنی مثل احزاب، گروههای ذینفوذ و نخبگان فكری و سیاسی (كه عموماً تأویل به روشنفكری میشود) ایفا میكنند، بیش از سایر عوامل بها داده میشود. به گونهای كه نقش انسان، عوامل انسانی، انگیزه و باورها، نهادهای فرهنگی و اعتقادات آنها اگر مورد توجه قرار گیرد، عموماً نقش حاشیهای و تحت نفوذ و سیطرهی آن عوامل مادی است. بنابراین، ارادهی عمومی تحلیلهای مربوط به نظریههای انقلاب در گفتمانهای رسمی تفكر مدرنیته، معطوف به یك ارادهی جبری است كه برخاسته از شیوهی عملكرد و اثرات عوامل تولید، روابط تولیدی و موقعیتهای اجتماعی است. انسانها عموماً تحت تأثیر این فرآیند به كنش سیاسی و اجتماعی میپردازند و جهان بینی و جهانداری آنها نیز تحت تأثیر دگرگونیهای این فرآیند میباشد. این شیوهی تولید و عوامل تولید و روابط تولیدی است كه دگرگونی در اندیشه و اجتماع را شكل میدهد. انقلاب چه در مرحلهی فروپاشی نظم كهنه و چه در مرحلهی تأسیس نظم جدید در گفتمانهای رسمی مدرنیته، بازتاب تفكر در عالم و آدم نیست بازتاب ضرورت دگرگونیهای ناشی از روابط تولیدی و نقشهای جدیدی است كه این گونه به وجود میآید. بنابراین، در گفتمانهای رسمی غرب، شناخت انقلاب از طریق شناخت علل و عوامل و عناصر ملموس و مادی كه عموماً تحت تأثیر روابط تولیدی هستند، امكانپذیر است. بزرگترین نظریهپردازان غرب مانند كارل ماركس[۸]، گوتشالك[۹]، كرین برینتون[۱۰]، هاری اكشتاین[۱۱]، امیل دوركهایم[۱۲]، الكسی توكوویل[۱۳]، چارلز تیلی[۱۴]، تدا اسكاچ پول[۱۵] و دیگران، به اتفاق در آثار خود برای تبیین پدیدهی انقلاب به عواملی چون ۱ـ پیشرفت اقتصادی ۲ـ تضاد طبقاتی شدید ۳ـ از خود بیگانگی ۴ـ ناتوانی و عدم ناكارآمدی دولت ۵ـ انعطاف ناپذیری طبقهی حاكم ۶ـ عدم جامعه پذیری ۷ـ فقر ۸ـ مدرنیزه كردن جامعه و ورود تكنولوژی جدید ۹ـ تحول سریع و ورود ارزشهای جدید مغایر با ارزشهای سنتی و عواملی شبیه به این به عنوان عوامل مؤثر در ظهور دگرگونیهای اجتماعی یاد میكند.[۱۶] با این تفاصیل از جنبهی مفهومی و معنایی در گفتارهای غالب و رسمی در حوزهی نظریههای انقلاب، توجه چندانی به باورها، اعتقادات و ارزشهای انسانی نمیشود، چه رسد به اینكه اصولاً نقشی برای مذهب در دگرگونیهای اجتماعی قائل شویم. امام خمینی نظریهی انقلاب اسلامی را در دورانی طرح كرد كه گفتارهای غالب و رسمی در حوزهی سیاست نقشی برای مذهب در دوران اجتماعی بشر و تغییرات سیاسی قائل نبودند. نزدیك به دویست سال حوزهی تفكر مذهبی مسدود و دین و شریعت به حاشیهی زندگی انسانها در بخشی از حوزهی شخصی رانده شده بود. به گونهای كه حتی عدهای به استناد فرضیهی توهمی دین افیونی، پذیرفته بودند كه پدیدهی انقلاب اساساً متعلق به تفكر مدرن است و از دل باورهای مذهبی چیزی به نام انقلاب ظهور نخواهد كرد. غلبهی تفسیر چپ بر نظریههای انقلابی آن چنان تردید ناپذیر بود كه حتی در دورهای از تاریخ ایران پارهای از جریانهایی كه تا حدودی رنگ و بوی مذهبی داشتند، برای توجیه نظریههای انقلابی خود به تفسیرهای ماركسیستی و سوسیالیستی دست زدند و همین تفسیر و توجیهها، راه را برای عدول از دین و رفتن به سوی التقاط و بیدینی برای آنها هموار كرد و دیدیم كه همین جریانها بعد از انقلاب اسلامی چه مصائبی بر سر مردم آوردند. امام خمینی در چنین شرایط سختی كه برای دین، باورهای دینی ومتدینین فراهم ساخته بودند، به مقابله با سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی مفاهیم سیاسی آمد و تفسیر جدیدی از مفهوم انقلاب ارائه داد كه این تفسیر مطلقاً با تعاریف موجود نه تنها سنخیتی نداشت بلكه در تضاد كامل بود. اولین تضاد تفسیر امام با تفاسیر رسمی، تضاد در انگیزه و هدف انقلاب بود. انگیزهی مطلق انقلابهایی مثل انقلابهای فرانسه، شوروی و غیره تغییر یك رژیم سیاسی و جایگزینی رژیم دیگر بود. در بنیادهای این انقلابها اندیشه و نوع نگاه به عالم و آدم تفاوت چندانی بین رژیمهای قبلی و رژیم جدید وجود نداشت. ارادهی همهی این انقلابها معطوف به انگیزههای مادی بود. امام خمینی میفرماید: انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یك حكومت رفته است و یك حكومت دیگر آمده است، باید دید انگیزهی انقلاب چه بوده است و برای چه چیز انقلاب واقع شده و ثمرهی این انقلاب چیست و چه بوده؟ انقلاب فرانسه، شوروی، سایر انقلاباتی كه در عالم واقع شده است، یك انقلاباتی بوده است و یك رژیمها[یی] تغییر كردهاند به رژیم دیگر، حكومت تغییر كرده به حكومت دیگر، اما انگیزه، انگیزهی مادی بوده است، انگیزهی دنیایی بوده است... اینها اعمالشان اعمال دنیایی هست... مثل همان حیواناتی كه با هم جنگ میكنند و یكی دیگری را از بین میبرد. انگیزه، یك انگیزهی طبیعی است، یك انگیزهی دنیایی است. این دنیا را او میخواهد برای خودش حفظ كند. آن هم میخواهد برای خودش... اما انگیزهی انبیا از انقلاباتشان [و] در قیامشان دنیا نبوده است، اگر دنیا را اصلاح كردند تبع بوده است. انگیزهی الهی بوده است برای خدا بوده و برای معارف الهی و برای بسط عدالت الهی در جامعه، آن انگیزه است كه این انقلابات را از هم جدا میكند.[۱۷] بنابراین در منطق سیاسی ـ اجتماعی امام خمینی(ره)، انقلاب بر خلاف گفتمانهای رسمی با جابهجایی قدرت سیاسی به وقوع نمیپیوندد. بلكه تغییر انگیزه و نوع نگاه به عالم و آدم است كه انقلاب واقعی را به وجود میآورد. همان كاری را كه انبیای الهی كردند. با این توصیف به نظر میرسد كه نمیتوان انقلاب اسلامی را با استفاده از مفاهیم سنتی، رسمی و از پیش تعیین شده در گفتمانهای غربی تحلیل كرد. چرا كه در ارادهی این گفتمانها، انقلاب معطوف به انگیزههای ملموس مادی است؛ جابهجایی رژیم، جابهجایی قدرت، جابهجایی طبقات اجتماعی، جابهجایی نقشهای تاریخی و امثال آن. در حالی كه در گفتمان انقلاب اسلامی، صرف دگرگونی در عوامل مذكور به معنی انقلاب نیست.
انقلاب ایران انقلاب غیر وابسته است، یك انقلاب دولتی نیست یك انقلاب ارتشی نیست، یك انقلاب حزبی نیست، یك انقلاب ملی است. لیكن بر اساس اسلام، انقلاب اسلامی است. نظیر انقلاباتی كه در طول تاریخ به دست انبیا انجام میگرفت كه وابستگی در كار نبود.[۱۸]
۲. تضاد در خاستگاه فكری انقلاب
دومین تضاد تفسیر امام از مفهوم انقلاب با تفاسیر رسمی غالب بر گفتمانهای غربی، تضاد در خاستگاه فكری انقلاب است. خاستگاه فكری همهی انقلابهای بزرگ در دوران معاصر، تحت تأثیر مطلق اندیشههای چپ و یا راست مدرنیته است. یعنی این انقلابها یا تحت تأثیر تمایلات ماركسیستی و سوسیالیستی هستند یا تحت تأثیر گرایشهای لیبرالیستی. خاستگاه فكری هیچ كدام از انقلابهای بزرگی چون انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین و غیره تحت تأثیر باورهای مذهبی نیست. زیرا از دیدگاه نظریهپردازان این انقلابها، مذهب در عصر مدرنیته هیچ نقشی در دگرگونیهای عمیق اجتماعی و ظهور بالنده در غالب یك انقلاب بزرگ اجتماعی نخواهد داشت. در حالی كه در منطق امام خمینی و نظریهی انقلاب اسلامی، خاستگاه فكری انقلاب، مذهب است. امام خمینی بنیادهای نظم سیاسی جدید را با تكیه به مذهب پایهریزی میكند: حكومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما از رویهی پیامبر اكرم ص و امام علی علیهالسلام الهام خواهد گرفت و متكی به آرای عمومی ملت میباشد.[۱۹] شكل حكومت ما جمهوری اسلامی است؛ جمهوری به معنای اینكه متكی به آرای اكثریت و اسلامی برای اینكه متكی به قانون اسلامی است و دیگر حكومتها اینطور نیستند.[۲۰] از جنبههای دیگر میتوان تفاوت تفسیر امام خمینی از مفهوم انقلاب را با تفاسیر رسمی حاكم بر فرهنگ غربی تحلیل كرد و به نتایج مهم و متفاوتی با آنچه كه بر گفتارهای سیاسی حاكم است، رسید. ارج و قرب اندیشهی سیاسی امام خمینی در این است كه نظریهی دولت ـ شریعت و گذار از جامعهی مدنی به جامعهی توحیدی را دقیقاً در دورانی مطرح كرد كه چشمانداز مثبتی برای نقش مذهب در دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی در دنیا وجود نداشت.
امام اثبات كرد كه كاركرد دین در جوامع پیشرفته به مراتب قویتر و عمیقتر از جوامع عقب مانده است. نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، زمانی در ایران به ثمر نشست كه ساختار سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران دقیقاً یك ساختار مدرن و تحت تأثیر الگوهای مدرنیته بود. با وجودی كه انقلاب مشروطه نیز تحت تأثیر گرایشهای دینی دوران خود بود و فرصت پایهریزی یك نظام مبتنی بر باورهای دینی نیز به وجود آمد اما نیاكان ما در انقلاب مشروطه، علیرغم تمایل شدیدی كه به مذهب و حكومت مذهبی داشتند، توفیق تأسیس یك نظام دینی را به دست نیاوردند و در مقابل گرایشهای غیر دینی ناكام شدند. اما در انقلاب اسلامی علیرغم اینكه ساختار جامعه به مراتب مدرنتر از دورهی مشروطه بود، امام خمینی توانست یك انقلاب دینی و در پی آن یك نظام سیاسی مبتنی بر شریعت در ایران تأسیس كند و در مقابل سیطرهی فكری، سیاسی، اقتصادی تفكر مدرن و عناصر قدرت آن بایستد.این نشان میدهد كه كاركرد دین در جوامع عقب مانده، به مراتب ضعیفتر از جوامع پیشرفته است. همان مردمی كه به آموزههای متفكران بزرگی چون شیخ فضل الله نوری، آخوند خراسانی و میرزای نائینی، برای تأسیس یك نظام سیاسی مبتنی بر شریعت در دورهی مشروطه، اقبالی نشان ندادند، همان مردم در انقلاب اسلامی آن چنان شگفت زده دل در اعتقاد مذهبی نهادند كه در تاریخ هیچ ملتی سابقه نداشته است. بهگونهای كه پارهای از تحلیلگران خارجی كه به تبیین ماهیت انقلاب اسلامی پرداختند، مینویسند:
شاه چگونه به این مرحله رسید؟ مدتهای دراز از مسكو تا واشنگتن و لندن تا پكن به تشریح و تفسیر این سقوط باور نكردنی پرداخته خواهد شد. حادثه بدون تردید نظیر ندارد... ارزش آن را دارد كه مورد تجلیل قرار گیرد. امری متداول نیست كه ملتی با تظاهرات غیرمسلحانه، یك دیكتاتوری را كه تا دندان مسلح است، واژگون كند. به ندرت دیده میشود كه ملتی برای ماهها از زندگی مطابق قاعده (قاعدهی كار، آسایش و انتظار مزد، قاعدهی مصرف) دست بردارد تا چیزی را كه میخواهد به چنگ بیاورد. در فرانسه، در ژوئن ۱۹۶۸ كافی بود كه دولت پمپهای بنزین را تغذیه كند تا در خلال یك روز تعطیل معروف، افراد هم قسم شدهی جنبش، اندك اندك متزلزل شوند. ایرانیها به میل خود و با ارادهی خود اقتصاد خود را برای ماهها متوقف كردند و آگاهانه این خطر را پذیرفتند كه سالها را صرف جبران آن كنند. برای این كار، قدرتی نه خیلی متداول، ارادهای كه در هیچ نوع شناخته شدهی عمل انقلابی جایی نمیگیرد، لازم بود. ایرانیها این اراده را در مذهب یافتهاند... كلمات مذهبی ـ این تعلیمات كه با آهنگ ایرانی خود آن قدر زیبا است ـ دارای چنان كششی هستند كه در خود ایران بسیاری از بیایمانان را منقلب كردهاند. این كلمات مانند شیپورهای طلسم شكن، حصارهای كاملاً مورد مراقبت قلاع را ویران كردهاند.[۲۱]
امام نه تنها انقلاب و نظریههای انقلابی را از سیطرهی اندیشههای چپ و راست مدرنیسم رهایی بخشید بلكه خود این پدیده را تعریف جدیدی كرد. عموماً در تعاریف رسمی از انقلاب از جنبهی فلسفی، سیاسی و جامعه شناختی، انقلاب به معنای خلع و لبس تلقی میشد. در این خلع و لبس، پدیده از گذشتهی خود به طور كلی خلع میشد و لباس جدیدی به تن میكرد كه این لباس جدید نسبت چندانی با گذشته نداشت. مفهوم پیشرفت تاریخی در تفكر مدرن به همین معنا به جدال سنت آمد و در پس این تفكر بود كه تضاد شبه تاریخی سنت ومدرنیته شكل گرفت و به عنوان یك معادلهی دو طرفه، تاریخ همهی جوامع را به چالش كشید. امام خمینی(ره) در نظریهی انقلاب اسلامی، مفهوم خلع و لبس را نمیپذیرد و به تعبیر فلسفهی صدرایی، انقلاب را لبس بعد از لبس تلقی میكند. یعنی این لباس جدید به معنای نفی مطلق گذشته نیست بلكه لباس جدیدی است بر اصول واصالتهای گذشته. برای همین است كه بازگشت به اصول اولیه و اصالتها، اساسیترین شعار انقلاب اسلامی است.
این فضا نیاز به تحقیقات عمیقتری دارد كه جای آن در این مقاله نیست و میتواند یك موضوع تحقیقی باشد. اجمالاً در این مسأله نمیتوان تردید كرد كه در نظریهی انقلاب اسلامی، بازگشت به اصول اولیه و اصالتها و بازبینی مجدد آنچه كه بر سر اندیشهی اسلامی و تاریخ تفكر اسلامی آمد و رسیدن به مفهوم جدیدی كه ماحصل این بازنگری هست، یك اصل اساسی و بنیادی است. هرگونه تلاشی كه برای جداسازی نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از گذشتهی تاریخی تفكر اسلامی صورت پذیرد، چیزی جز تهی كردن زمینههای تاریخی تفكر امام خمینی(ره) نبوده، و نتایج مفیدی به همراه نخواهد آورد.
۳. بازنگری در مفهوم نقشها
در گفتمانهای رسمی حوزهی سیاست كه گفته شد تحت سیطرهی تفكرات غرب است، نقش نیروهای انقلابی از پیش تعریف شده است. این نیروها معمولاً ابزار تولید و نیروهای مولده و روابط تولیدی حاكم بر نسبت بین ابزار تولید و نیروهای مولده است. بنابراین به طور جبری برای یافتن نیروهای انقلابی و میزان تأثیرات نقش آنها در فرآیند انقلاب، باید به دنبال چند طبقهی مشخص و محدود گشت. بقیهی اقشار جامعه از حیطهی باورهای انقلابی و كنشهای تحت تأثیر این باورها، به دورند و اگر هم نقشی در فرآیند انقلاب داشته باشند، نقش حاشیهای است.
در گفتمانهای رسمی غرب، دو طایفه در تفكرات انقلابی نقش اصلی را ایفا میكنند:
۱ـ كسانی كه در روابط بین ابزار تولید و روابط تولیدی جزء نیروهای مولده هستند. یعنی در بازتولید ارزش افزوده بر كالا و خدمات، محور اصلی هستند (كارگران به معنای خاصی كه در غرب مورد نظر است و در پارهای از دیدگاهها، كشاورزان)
۲ـ روشنفكران كه عناصر اصلی تفسیرهای رسمی نحوهی عملكرد روابط تولیدی در احزاب سیاسی، گروههای ذینفوذ و سندیكاهای كارگری میباشند.
در تحلیلهای انقلابی غرب، روشنفكران و كارگران هستههای اصلی جوامع انقلابی تلقی میشوند و بقیهی اقشار، نقشی حاشیهای ایفا كرده و به طور طبیعی در دستاوردهای انقلابی نیز سهم چندانی نخواهند داشت.
بنابراین، این مسأله حقیقت دارد كه انقلابهای اجتماعی در تفسیر مدرنیته و مدرنیسم، انقلابهای طبقاتی است. انسانها به شأن و ارزش انسانی خود شناخته نمیشوند، بلكه از طریق پایگاه طبقاتی است كه هویت كسب میكنند و با پایگاه طبقاتی، جایگاه اجتماعی پیدا میكنند و قابل تعریف میگردند. انسانهایی كه در هیچ یك از طبقات به رسمیت شناخته شده عضو نباشند، نه اهمیتی دارند و نه قابل شناسایی هستند. نقش انقلابی در غرب متعلق به نخبهها (كارگران ـ روشنفكران) است. انقلاب در غرب با نخبهها آغاز میشود نه با مردم، این معرفت و دانش نخبهها است كه به انقلابها شكل میدهد. بنابراین، معرفت شناختی دانش غربی به تعبیر برخی از محققین معرفت شناختی، ناشی از سوژههای برتر و ذهنیتهای نخبهگراست. ذهنیتهای برتر در غرب، روشنفكران هستند. دانش آنها متكی بر دانشهای ذهنی است. در دانش ذهنی، ارادهی معطوف به استعلاطلبی و برتری جویی قرار دارد. ارادهی چنین دانشی معطوف به قدرت و تصرف است. برای همین است كه دانش استعلایی غرب، دانش قدرت محور است نه دانش زندگی محور.[۲۲] دانش قدرت محور، ارادهی معطوف به جنگ و خونریزی دارد.
بر اساس همین باورها است كه نظریههای انقلابی تحت تأثیر این دانشها؛ با خشونت و خونریزی عجین شده است. به دلیل سیطرهی چنین گفتمانهایی حتی پارهای از متفكرین ارزشمند مسلمان نیز تصور كردند كه خشونت و خونریزی از لوازم ذاتی هر انقلابی میباشد.
امام خمینی(ره) با نظریهی انقلاب اسلامی نه تنها مفهوم انقلاب را مجدداً تعریف كرد بلكه نقشهای از پیش تعیین شده را نیز دگرگون ساخت. انقلاب اسلامی بر خلاف انقلابهای تحت تأثیر نظریههای غربی، با نخبهها آغاز نشد بلكه با مردم آغاز شد.
باید گفت كه انقلاب ایران... بهترین انقلابی... است كه در دنیا تا كنون پیدا شده است و نكتهاش هم این است كه ملت مسلمان انقلاب كردند. انقلاب، مربوط به حزبی... نبوده است... بلكه مال خود ملت است و خود ملت قیام كرده است.[۲۳]
از آنجایی كه دانش مردم دانش فطری است و بر خلاف دانش نخبگان، ذهنی نیست، دانش زندگی محور است. در تفكر انقلاب اسلامی، اگر مردم ارادهی معطوف به انقلاب دارند، برای آن نیست كه منافع طبقه یا گروه خاصی را تأمین یا روابط تولیدی جدیدی را ساماندهی نمایند. در انقلاب اسلامی ارادهی مردم ارادهی معطوف به یافتههای فطری است كه در رأس این یافتهها، عدالت، امنیت، آزادی و فراوانی نعمت وجود دارد.
در انقلاب اسلامی نقشهای از پیش تعریف و تعیین شدهی نظریههای غربی، جایی برای خودنمایی ندارند. روشنفكران غربگرا به این دلیل میانهی خوبی با انقلاب اسلامی ندارند كه این انقلاب با گرایشهای فطری و مردم گرایی غیر طبقهای، جایی برای ایفای نقش انحصاری این طبقه باقی نگذاشت.
اگر دیده میشود كه روشنفكران با پوپولیست (تودهای) خواندن انقلاب اسلامی، تلاش میكنند آن را تا سطح یك حركت اجتماعی غیر عقلانی و خرد گریز جلوه دهند، نباید تصور كرد كه آنها در پی تحقیر انقلاب اسلامی هستند. آنها به عظمت انقلاب اسلامی واقف هستند و بارها به این عظمت اذعان كردهاند. آنها پیش از آنكه با تودهای خواندن انقلاب اسلامی در پی تحقیر انقلاب باشند در پی بازسازی موقعیت از دست رفتهی خود در ایران هستند. زیرا روشنفكران به دلیل بهرهگیری از دانش ذهنی (نه فطری و نه دینی) همه چیز را در انحصار خود میدیدند و باور نمیكردند كه جامعهای فارغ از توهمات روشنفكری و ذهنیات آنها، توانایی ایجاد یك حركت بزرگ اجتماعی، به نام انقلاب اسلامی را داشته باشد.عظمت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی در این است كه مشكل تجدد در ایران و نظریههای تجدد در دنیا را با حذف جریان شبه روشنفكری برای همیشه با معادلههای جدیدی پیوند زدند. نقش این جریان به عنوان تنها وارث علم جدید و تكنیكهای آن، نه تنها در باورهای امام مورد تردید قرار گرفت بلكه حتی به حقانیت این نقش نیز ضربههای جدی وارد شد. امام خمینی(ره) در نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، یكی از مشكلات بزرگ عقب ماندگی ایران در عصر مشروطه و علل ناكامی مشروطه را سیطرهی همین جریان بر ساختار سیاسی و اجتماعی ایران معرفی میكند. این جریان با فهم سطحی و نادرستی كه از علم و تكنولوژی داشت، سطحی از تجدد را در ایران تبلیغ كرد كه بازتاب آن چیزی جز انعقاد خطرناكترین قراردادهای استعماری و نابودی ذخایر ملی، باز شدن پای بیگانگان در اركان سامان اجتماعی و نظم سیاسی و از همه بدتر، عقب ماندگی مطلق ایران از قافلهی علم و معرفت تا زمان حكومت مشروطهی پهلوی نبود.
روشنفكران غربگرا با توجه به اطاعت كوركورانهای كه از آبشخورهای غربی خود داشتند، با همان دانش ذهنیتگرا نه تنها به مقابله با فرهنگ تمدن ساز ایران آمدند بلكه با رواج تقلید، فتوای تعطیلی عقل و بسته بودن باب تفكر و رواج آداب و عادات و اخلاق مبتذل غربی، نشاط پژوهشی و علمی را در چندین نسل ایران از بین بردند. این جریان در طول دوران سیطرهی دویست سالهی خود بر فرهنگ، ساختار سیاسی و اجتماعی ایران و حمایت پیوسته از استبداد و رژیمهای خودكامه و لاابالی گری و ضدیت با اخلاق، ایران را در حساسترین دوران تاریخی، جامعهای روستایی و عقب مانده نگه داشت. در اندیشههای امام خمینی(ره) و نظریهی انقلاب اسلامی، مشكل تجدد و ترقی ایران قبل از اینكه مردم، باورها و اعتقادات آنها باشد، همین جریان روشنفكری است. امام خمینی(ره) در گفتمان انقلاب اسلامی سیطرهی نقشهای از پیش تعریف و تعیین شدهی این جریان را در فرآیند دگرگونیهای انقلابی بهكلی حذف كرد و اثبات نمود كه انقلاب و نظریههای انقلابی به نقشهای ذهنیتگرای روشنفكری نیازی ندارد. در اندیشههای امام خمینی(ره)، جریان روشنفكری ایران فهم درستی از تجدد و ترقی نداشته و باعث گردید كه سطح فهم مراكز علمی و دانشگاهی ایران نیز در طول این مدت، فراتر از فهم آنها رشد علمی و سیاسی نداشته باشد. از آنجا كه اینها مبشران محصولات اندیشههای غربی در ایران بودند، غرب هم ایران، فرهنگ ایرانی، فرهنگ و تمدن اسلامی و سطح شعور سیاسی و اجتماعی جامعهی ما را از چشمانداز سطح فهم این جریان شناسایی كرد و به این باور رسید كه جامعهی ما یك جامعهی عقب مانده، استبداد زده و ساكن است كه میتوان به راحتی بر منابع و ذخایر آن سلطه پیدا كرد. یكی از دلایل عدم توانایی غرب در شناخت انقلاب اسلامی و جامعهی ایرانی، به همین سطح فهم نازل برمیگردد. اگر جریان روشنفكری یكی از موانع بزرگ عدم رسیدن ایران به تجدد و ترقی و یافتههای علمی در دویست سالهی اخیر تا قبل از انقلاب اسلامی بود، به جرأت میتوان گفت كه این جریان یكی از موانع بزرگ عدم شناخت معقولانهی غرب از فرهنگ ایران، نقش اسلام در این فرهنگ و انقلاب اسلامی نیز میباشد. متفكران، سیاستمداران و كارگزاران غربی برای درك انقلاب اسلامی و آرمانهای آن و همچنین شناخت امام خمینی(ره) و اندیشههای آن باید دریچههای چشمانداز خود به جامعهی ایران را كه همین جریان شبه روشنفكری كم مایه است، ببندد. همانطور كه امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و مردم ایران، با حذف این مانع بزرگ به دستاوردهای گرانقدری دست یافتند. شاید غرب نیز با حذف این مانع به شناخت عمیقتر و دقیقتر از ایران نائل آید! متفكرین و محققینی كه تصور میكنند جریان روشنفكری در ایران، یگانه حلقهی رابطهی ما با تمدن و فرهنگ غربی است، سخت در اشتباه هستند. این جریان در فرصت یكصد و اندی سالهای كه در اختیار داشت، نشان داد كه حلقهی فكری و فرهنگی مناسبی برای درك دگرگونیهایی كه در طرف دیگر دنیا اتفاق افتاد و ما اكنون تحت عنوان تمدن غربی از آن یاد میكنیم، نیست. ما با سیر حكمت در اروپا نمیتوانیم غرب را بشناسیم. حتی با این اثر به سطح نازلی از فهم فلسفههای غربی نیز نائل نخواهیم شد. همانطور كه غرب نمیتواند با ایرانشناسی یا اسلامشناسی، كنت گوبینو، ادوارد براوت، هانری كربن و سایر نحلههای وابسته به این حلقهها به شناخت درستی از ایران و اسلام نائل آید. اینها قویترین جریانهای تعامل فرهنگی ایران و غرب بودند كه متأخرین آنها امثال تقی زاده، كاظمزاده ایرانشهر، سید حسین نصر تا به شبه روشنفكران دستپاچهی دو دههی اخیر، بیش از آنچه اینها به غرب معرفی كردند، چیزی ندارند كه به آنطرف منتقل كنند و غرب ضایعات سنگینی خواهد دید اگر چشمانداز فهم خود از انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) و بازیابی تمدن اسلامی را در سطح معارف انتقالی اینها محدود كند. همانطور كه ایران و دنیای اسلام ضایعات سنگینی دید چون سطح فهم خود از غرب را به سطح معارف انتقالی از همین جریان روشنفكری قرار داد. امام خمینی(ره) در نامهی تاریخی خود به گورباچف آخرین چشمانداز دگرگونی مفاهیم و نقشهای از پیش تعیین شده را در چشمانداز انقلاب اسلامی به درستی نشان میدهد. نامهی تاریخی امام صرفاً نامه به گورباچف نبود. نامه به سرنوشت محكوم آن جریانات و دیدگاههایی است كه تصور میكنند فرآیند دگرگونیهای پدیدهی انقلاب اسلامی را میتوان با گفتمانهای رسمی حاكم بر غرب، تحلیل كرد. نامهی امام به گورباچف در حقیقت نقدی بر تغییرهای اقتدار طلبانه و انحصاری مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون با وجوه متفاوت چپ و راست است كه تصور میكنند هیچ تحولی در دنیا، دگرگونی علمی، مردمی و انسانی نیست مگر اینكه مطابق با استانداردهای اتوپیای غربی باشد.
امام در این نامه، افق دگرگونی مفاهیم و نقشها را در آیندهی نزدیك جهان نشان میدهد.۱ـ افول ماركسیسم و كمونیسم و رفتن این جهان نگری به موزههای تاریخ ۲ـ رشد خداگرایی و دین باوری در میان ملل جهان ۳ـ رهایی فرزندان انقلابی جهان از حصارهای آهنین تغییرهای ماركسیستی و تئوریهای انقلابی چپ ۴ـ پوشالی بودن اتوپیای سرمایهداری غرب، ۵ـ ضرورت تجدید نظر در فهم مفاهیمی چون خدا، دین، باغ سبز دنیای غرب، حقیقت، ابتذال و بن بست، مبدأ هستی و آفرینش، زندان غرب وشیطان بزرگ، خیالات ماركسیسم، معقول و محسوس، ترقی و تحول، انسان و حیوان، خلأ اعتقادی، نظام جهانی و...[۲۴]
مباحث مذكور و دهها مطلب دیگر نشان میدهد كه تعریف مفاهیم و بازنگری در نقشهای از پیش تعریف و تعیین شده در حوزهی گفتمانهای رسمی غرب، یك ضرورت عقلی و تاریخی است كه در ایران با انقلاب اسلامی شرایط شكلگیری این گفتمان جدید فراهم شد. اگر چه عدهای تلاش میكنند با عصبیتی كه نسبت به مفاهیم رسمی و سنتی گفتمانهای غالب نشان میدهند، حوزهی نظریهپردازی انقلاب اسلامی را با همان اصطلاحات تحلیل كنند اما چنین تحلیلهایی راه به جایی نخواهد برد. برای درك نقشهای تاریخی انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی(ره)، باید از سطوح تحلیل و مباحث حاشیهای جریان شبه روشنفكری و حتی مفاهیمی كه بر گفتمانهای این جریان سیطره دارد، عبور كرد تا به لایههای عمیق و اصلی نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی رسید.
جامعهی ما وقتی مدرنیته، مدرنیسم، مدرنیزاسیون، دگرگونیهای اجتماعی، تجدد و ترقی، انقلاب اسلامی و پدیدههایی مانند اینها و حتی غرب را درك خواهد كرد كه از سطح فهم و سطح تحلیل این جریان عبور كند. آنها پیوسته، ما را با مفاهیمی چون حقوق بشر، دموكراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مدرنیسم، مدرنیزاسیون و... درگیر خواهند كرد و پیوسته از ما خواهند خواست كه تكلیف خودمان را با این مفاهیم روشن كنیم. دویست سال است كه جامعهی علمی، سیاسی و فكری ایران درگیر این مفاهیم است و پیوسته باید تكلیف خودش را با این پدیدهها روشن كند. امام و انقلاب اسلامی اثبات كردند كه گفتمانهای غالب در تفاسیر رسمی غرب معیار فهم سیاست، تاریخ، دگرگونی و تجدد نیستند.
شك نباید كرد كه انقلاب اسلامی ایران از همهی انقلابها جداست. هم در پیدایش و هم در كیفیت مبارزه هم در انگیزهی انقلاب و قیام.[۲۵] انقلاب اسلامی یك گفتمان جدید است. امام خمینی(ره) همهی گنجینههای ادبی، تاریخی، سیاسی و دینی پراكندهی دنیای اسلام و ایران را كه در ظاهر میان آنها پیوندی وجود نداشت، از فرزانگان، متفكران، حكما، فقها، فلاسفه، متكلمین و ادبای تاریخ این مرز و بوم گرد آوری كرد و سپس این گنجینه را در قالب یك نظام سیاسی كارآمد، عرضه كرد. این حقیقتی است در تاریخ معاصر كه باید، به دور از عصبیتهای غیرمنطقی، غیر عقلانی و غیر تاریخی آن را درك كرد.
پی نوشت :
۱. دكترای علوم سیاسی.
۲. برای آشنایی با اینگونه متون ر.ك سید جواد طباطبایی، دیباچهای بر نظریهی انحطاط ایران، مؤسسهی پژوهشی نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۰ همچنین كتاب زوال اندیشهی سیاسی در ایران، نشر كویر تهران، ۱۳۷۳. به طور كلی سید جواد طباطبایی از جمله پژوهشگرانی است كه تحت تأثیر گفتمانهای رسمی غرب در سیاست و تاریخ، نظریهی انحطاطی به فرهنگ و تمدن ایران دارد.
۳. صحیفهی نور، جلد ۹، صص ۱۷۴، ۱۷۵.
۴. صحیفهی نور، جلد ۹، صص ۱۷۴، ۱۷۵.
۵. امام خمینی(ره) در مصاحبه با روزنامهی اونیتا ارگان حزب كمونیست ایتالیا، ۲۳/۹/۵۷، صحیفهی نور، جلد ۴، ص۶۹.
۶. صحیفهی نور، جلد ۱۰، صص ۵۶، ۵۷.
۷. ر.ك ابراهیم فیاض، انقلاب اسلامی و دانش زندگی محور، پگاه حوزه، شمارهی ۱۵۲، شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۳ ص۲.
۸. Marx.
۹. Gottschalk.
۱۰. Brinton.
۱۱. Eckstein.
۱۲. Durkheim.
۱۳. Tocqueville.
۱۴. Tilly.
۱۵. Skocpol.
۱۶. برای مطالعات بیشتر ر. ك جان فورن، نظریهپردازی انقلابها، ترجمهی فرهنگ ارشاد، نشر نی، تهران، ۱۳۸۲ـ همچنین فرامرز رفیع پور، توسعه و تضاد، كوششی در جهت تحلیل انقلاب اسلامی و مسائل اجتماعی ایران، شركت سهامی انتشار، تهران، ۱۳۷۷، چاپ دوم.
۱۷. امام خمینی، صحیفهی نور، جلد ۲۰، صص۶۴،۶۳.
۱۸. صحیفهی نور، جلد ۱۸، ص۱۱۸.
۱۹. صحیفهی نور، جلد۳، ص۲۷.
۲۰. صحیفهی نور، جلد ۴،ص ۳۷.
۲۱. كلربریر، پیر بلا، نشر ایران، انقلاب به نام خدا، ترجمهی قاسم صنعوی، انتشارات سحاب كتاب، تهران، ۱۳۵۸، ص۱۷.
۲۲. در تنظیم پارهای از مباحث این بخش از نوشتههای مختصر لیكن عمیق جناب آقای ابراهیم فیاض بهرهگیری شد. ر. ك انقلاب اسلامی و دانش زندگی محور، همان، ص۲.
۲۳. صحیفهی نور، جلد۱۰، ص۶۸
۲۴. صحیفهی نور، جلد۲۱، صص ۶۹ ـ ۶۶.
۲۵. وصیت نامهی الهی ـ سیاسی امام خمینی(ره)، صحیفهی نور، جلد۲۱، ص۱۷۶.
نویسنده:مظفر نامدار
از پیش مشخص است كه چنین تحلیلهایی نتایج مثبتی برای فرهنگها، ارزشها و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع غیر غربی به ویژه جوامع اسلامی، مخصوصاً كشور ایران به همراه نخواهد آورد. به گونهای كه فرآیند انحطاط گرایی و زوال نامه نویسی در میان روشنفكرانی كه به انحای مختلف، شالودهی افكار آنها تحت تأثیر گفتمانهای رسمی سیاست و معرفت سیاسی در غرب است در دویست سال اخیر، ادبیات ما را شدیداً مورد تهدید قرار داده است.[۲] حتی پدیدهی انقلاب اسلامی كه یك پدیدهی ساختار شكن است در تحلیلهای این جریان، تحت تأثیر همین گفتمانها تبیین و شناخته میشود. با نگاه سطحی به بخش قابل توجهی از متونی كه پیرامون تحلیل و تبیین انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و اندیشههای سیاسی امام خمینی و در رأس آن نظریهی ولایت فقیه (بهعنوان دستاورد انقلاب اسلامی در حوزهی سیاست) نوشته شده، به راحتی میتوان فهمید كه سطوح تحلیل و تبیین این متون، تحت تأثیر همان پیش فهمهای معرفتی و تاریخی و سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست است. بحث بر سر این نیست كه آیا این گفتمانها علمی هستند یا نیستند بلكه پرسش اصلی و اساسی در اینجاست كه در تبیین پدیدههایی چون انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از چنین قالبهایی كه اركان وجودی آنها تحت تأثیر فرهنگ و ارزشهای خاصی است تا چه حد میتوانیم بهره بگیریم و نتایج آن قالبها را در این پدیده تسری بخشیم؟ آیا این شیوهی پژوهش، مفید و راهگشا خواهد بود؟ یكی از مشكلات بزرگ جریانهای فرهنگی تحت تأثیر گفتمانهای رسمی غرب برای ایران، برای فهم نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و اندیشهی ولایت فقیه، در همین مسأله نهفته است. این جریانها نمیخواهند بپذیرند كه انقلابها وقتی به وقوع میپیوندند نه تنها ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نوع نگاه به جامعه، باورها و ارزشها را دگرگون میكنند، بلكه شالودهی مفاهیم و اصطلاحات و نقشهای از پیش تعریف و تعیین شده را نیز شدیداً دچار دگرگونی میسازند. دیگر نمیتوان با همان تعابیر سنتی و رسمی به تفسیر پدیدههای سیاسی و اجتماعی پرداخت. آزادی، عدالت، مشاركت سیاسی، مردم سالاری و دهها مفهوم دیگر در شرایط جدید، تبدیل به مفاهیمی جدید و تجربههای تازه میگردند كه تحلیل آنها با تفاسیر سنتی و رسمی، دور از منطق عقلی و تجربی است. چه برسد به اینكه این تفاسیر را با همهی عناصر و اركانش از یك فرهنگی به فرهنگ دیگر و از باورهایی به باورهای دیگر، مو به مو بدون همسازی و همگونی تحمیل كنیم و معتقد باشیم كه این تجربیات، آخرین تجربیات بشر بوده و نردبان تجربهی بشری در حوزهی سیاست، سامان سیاسی و نظم اجتماعی به پایان رسیده است و گفتمانهای رسمی غرب، عالیترین و آخرین محصول در این حوزه است. از دستاوردهای امام خمینی و انقلاب اسلامی در شالوده شكنی سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست، تردید در ظرفیتها، امكانات و استعدادهای دستگاه مفاهیم فلسفی، سیاسی و اجتماعی غرب (مدرنیته و پست مدرنیته)، در فهم بنیادهای فلسفهی سیاست بود. به دنبال این تردید، نقشهای از پیش تعریف شدهی كنشگران اجتماعی، نهادهای سیاسی، نقش مردم در سامان سیاسی، جایگاه دین در حوزهی سیاست و در نهایت بسیاری از مفاهیم و نقشها دچار دگرگونی و از سیطرهی این گفتمانها رها گردید. امام خمینی (ره) با مطالعهی دقیق تاریخ یكصد سالهی ایران و اثرات حاكمیت رژیم مشروطه (به عنوان یكی از الگوهای حكومت مدرن) در سامان سیاسی و نظم اجتماعی كشور ما، متوجه شد كه ظرفیتها و استعدادهای دستگاه مفاهیم فلسفی و سیاسی غرب در ایران تماماً به فعلیت رسیده و دیگر چیز جدیدی برای عرضه كردن ندارد. با این دستگاه و مفاهیم آن، روشهای تحقیق و پژوهشهای آن، فتواهای اقتدارگرایانهی علمی و فلسفی مبتنی بر تعطیلی عقل و بسته بودن باب تفكر در مقابل دستاوردهای غرب و از همه مهمتر اتوپیاهای تجدد و ترقی مبتنی بر ساختن انسانهای استاندارد شدهی مدرن كه فكر، عمل، آداب، اخلاق، عادات، شیوهی زندگی كردن، شیوهی خوردن و خوابیدن و خلاصه همه چیز آنها یك شكل بوده، دیگر چیز جدیدی برای فرهنگ ایران اسلامی به ارمغان نخواهد آورد. امام خمینی (ره) در آرمانشهر این تفكر تردید كرد. این تردید صرفاً یك تردید ذهنی نبود بلكه برآورد نتایج حاكمیت یكصد سالهی تجدد طلبان غربگرا در ساختارهای سیاسی، فكری، فرهنگی و اجتماعی ایران و همهی الگوهایی بود كه تحت عنوان الگوهای تجدد و ترقی در كشور ما به اجرا در آمده بود. این یك حقیقت تاریخی است كه در آستانهی انقلاب اسلامی، ایران یك كشور عقب ماندهی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بوده كه دست و پا بسته تحت نفوذ مطلق سیاستهای كشورهای مقتدر غربی و در رأس آن امریكا قرار داشت. روستاهای عقب مانده و فاقد هرگونه امكانات توسعه (مانند آب، برق، بهداشت، آموزش و غیره)، شهرهای در هم ریختهی بیبنیاد و متأثر از حاشیهها و خزانههای شبیه به روستا، دانشگاههای وابسته (كه حتی توانایی آموزش پزشك عمومی برای حل پارهای از مشكلات عادی مردم را نداشت و كشور ما برای این معضل باید چشم به راه كرامت پزشكان نیمبند هندی و پاكستانی میبود)، از بین رفتن نشاط علمی ایران و خروج مطلق متفكران و نخبگان علمی از باز تولید علم و معرفت در جهان، صنایع مونتاژ بیبنیاد كه جز نابودی ذخایر ملی و از بین بردن استعدادهای تولیدی كشور، ارمغان جدیدی به همراه نداشت، نخبگان فكری تحقیر شده در زیر دست كارشناسان و مستشاران خارجی كه جسارت ریسك اندیشه را نیز از جامعهی علمی ایران گرفته بودند و خلاصه كشوری كه علیرغم حاكمیت یكصد سالهی انواع و اقسام نظریههای تجدد و ترقی و آزمونهای رشد و توسعه، هیچ چشمانداز مثبتی برای دگرگونی آینده به همراه نداشت. امام خمینی(ره) مانند یك فیلسوف سیاسی بازتاب حاكمیت اندیشههای تجدد و ترقی غربگرایانه را در یكصد و خوردهای سال حاكمیت بر ایران تحلیل كرد و متوجه شد كه تكیه بر چنین اندیشههایی، نتایج مثبتی برای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی به ارمغان نیاورده و نخواهد آورد. برای امام خمینی(ره) تاریخ ایران در دورهی معاصر چیزی فراتر از سایههای مبهم آرزوهای سركوب شده و بر باد رفتهی یك جامعهی ریشهدار تاریخی نبود كه با بستن عقل و تعطیلی تفكر در این جامعه و رواج تقلیدهای سطحی، قدرت فكر و اندیشه و خلاقیت و از همه مهمتر استعدادهای طبیعی و خدادادی آن را از بین برده بودند. به گونهای كه آرمانهای روشنفكران این مرز و بوم آن بود كه بلاد فرنگستان منّّتی نهاده و در ذیل تاریخ غربی، جایی هم برای این تیرهی آریایی نگونبختِ از تمدن عقب مانده، باز كنند!شرایط فلاكت بار ایران در طول حاكمیت اندیشههای تجدد و ترقی غربگرایانه از ناحیهی امام خمینی(ره) نقد جانانهای میشود. او عالمانه این پروژه را در همهی اركانش به چالش كشیده و اذهان جامعه را معطوف به عواقب أسفبار حاكمیت این اندیشه در تاریخ معاصر ایران میكند. بالاترین فاجعهای كه حاكمیت این جریان بر ملت ایران تحمیل كرد، احساس تهی بودن و خود باختگی در مقابل دیگران بود. امام خمینی در این باره مینویسد: بالاترین فاجعهای كه برای این ملت اتفاق افتاده است در این ظرفهای طولانی این است كه فكرشان عوض شده است. یك فكری شده است، فكر غربی شده، فكرشان و توجهشان همه به این است كه ما خودمان چیزی نداریم، از خارج باید بیایند.[۳] بر همین اساس، امام خمینی دستاورد بزرگ انقلاب اسلامی را تبدیل یك رژیم به رژیم دیگر نمیدانست. از دیدگاه ایشان، بیشترین و عظیمترین دستاورد انقلاب، تغییر ساخت تفكر در ایران است. از دیدگاه امام با انقلاب اسلامی، عقل ایرانی تجدید حیات یافت. با تجدید حیات عقل ایرانی، انسان جدید، فكر جدید و جامعهی جدید و روح جدید جایگزین آن خودباختگی و احساس تهی بودن شد:
من كراراً این مطلب را گفتهام كه این نهضت یك تحولاتی آورده است كه آن تحولات، تحولات روحی و انسانی است كه در نظر من بسیار اهمیتش بیشتر از این پیروزی در مقابل شاه سابق و قدرتهای بزرگ است. در ظرف یك مدت كوتاه، ملت ما متحول شد به حسب نوع، از یك حالی به حال مقابل او... این تحول روحی یك تحولی بود كه اعجابآور و هیچ نمیشد اسمی روی این گذاشت.[۴] از دیدگاه امام خمینی آنچه كه شاه به نام مدرنیزه كردن انجام داده، جز خرابی و ویرانی چیز دیگری به ارمغان نیاورد: خاندان پهلوی یعنی شاه و پدرش بیش از پنجاه سال است كه با دیكتاتوری بر ایران حكومت میكنند و با پشتیبانی قدرتهای استعماری، از هیچ جنایتی به ملت ایران دریغ نكردند. ذخایر كشور مخصوصاً نفت را در اختیار اجانب گذاشتهاند. هرگونه فریاد آزادیخواهی و اعتراض به دیكتاتوری را با سرنیزه خاموش كردهاند. قتلعامهای مكرر در این پنجاه سال به دست این دودمان انجام شدهاست. آزادی به تمام معنا از مردم سلب شده است. هیچ گاه مردم حق انتخاب نداشتهاند. گویندگان و نویسندگان كشته شدهاند یا در زندان هستند... در یك كلمه تمامی مبانی بنیادی و دموكراسی را نابود كردهاند كه تمامی این واقعیتهای تلخ را در یك سال اخیر، هم شاه و هم اطرافیانش اعتراف كردهاند و حالا من میپرسم، ملتی كه تا این حد ستم دیده و سلطانی كه تا این حد دیكتاتور، مدرنیزه كردن كشور چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ آیا طلای سیاه ما را تاراج كنند و در ازای آن میلیاردها دلار اسلحه را در كشور انبار كنند، این معنی نوسازی كشور است؟ تأسیس كارخانجات صنعتی مونتاژ با سرمایههای خارجی و سرمایههای وابستگان داخلی آنها، از جمله خود شاه، مملكت را به طرف مستعمرهی تمام عیار پیش میبرد و كارگر ایرانی را با دستمزد ناچیز در خدمت آنها در میآورند، این به معنی مدرنیزه كردن كشور است؟ كشاورزی را نابود كردهاند و در عوض گندم و برنج و سایر مواد غذایی به مقدار بیش از نود درصد مصرف داخلی را از خارج وارد میكنند. این به معنی مدرنیزه كردن كشور است؟ تحصیلكردههای ما را از دانشجو و دكترا و مهندس و سایر متخصصین و روشنفكران، زندانها را پر كردهاند و از خارج، دكتر و مهندس وارد میكنند اینها در منطق شاه و جرائدی كه از او پول گرفتهاند به معنی نوسازی كشور است؟[۵]
ملاحظه میشود كه امام در آرمانهای نظام مشروطهی سلطنتی تردید كرد و برای باز تولید آرمانهای مبتنی بر فرهنگ ایرانی، اركان، مفاهیم و نقشهای از پیش تعیین شدهی این نظام را مورد تهاجم قرار داد. با طرح نظریهی انقلاب اسلامی و نظام حكومت اسلامی (در قالب یك الگوی مشاركت مردمی) برای تحقق آن آرمانها كه در باورها، علائق و سلائق جامعهی ایرانی بود، فصل جدیدی در تاریخ گشود و اثبات كرد تاریخ تجدد طلبی مقلدانه در ایران به پایان رسیده است.
عدم ناكارآمدی مدرنیته در ایران از دیدگاه امام خمینی(ره)
امام خمینی(ره) در حوزهی سیاست و توسعهی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هیچ چشمانداز مثبتی در اتوپیاهای تفكر مدرنیته برای جامعهی ایران مشاهده نكرد. زیرا:
۱ـ مدرنیته و مدرنیسم در دیدگاه امام، از ورود و شركت موفق در تولید اندیشه، ایجاد نشاط علمی، توسعهی دولت رفاهی، تحكیم حقوق شهروندی، آزادیهای مدنی، توسعهی فرهنگی، تحكیم ارزشهای انسانی و آرمانهایی مانند اینها، نه تنها در ایران توفیقی به دست نیاورد بلكه با حمایت بیچون و چرا از رژیمهای استبدادی و جنایتهای آنها علیه فرزندان این مرز و بوم و توطئه علیه فرهنگ ایرانی، مقابله با باورها و ارزشها و اعتقادات مردم و از همه مهمتر چپاول ذخایر و منابع ملی به نوعی درناكامیهای الگوهای توسعه و تجدد ایران سهیم بود.
از دیدگاه امام، تمدن غرب هیچ گاه بنیادهای اصلی و مبانی فكری و فلسفی خود را بدون ابهام و ارزان به دیگر جوامع منتقل نمیكند. آنچه منتقل میشود كالاهای این تمدن است، آن هم كالاهایی كه جز ترویج روحیهی مصرفی هیچ سودی برای جوامع عقب نگه داشته، نخواهد داشت. غرب به ما چیزی نمیدهد كه مفید باشد. دارد چیز مفید اما به ما نمیدهد. صادر نمیكند. آنی كه... برای ما صادر میكند، آن چیزهایی است كه مملكتهای ما را به تباهی میكشد. آزادی صادر میكند، اما آزادی برای اینكه هر كه هر فحشایی میخواهد بكند، آزاد است... الان ما گرفتار یك همچو مسائلی هستیم و جوانان ما هم گرفتار این وابستگی به غرب را دارند. ما باید همه دست به دست هم بدهیم و این گرفتاری را بیرون كنیم. غرب را فراموش كنید.[۶]
۲ـ مدرنیته و مدرنیسم از دیدگاه امام، نه تنها در عقب ماندگی ایران نقش اساسی داشت، بلكه با توجه به حمایت از رژیمهای فاسد و مستبد در دنیای اسلام و سایر نقاط جهان، استفادهی وسیع و دیوانهوار از تولید و به كارگیری سلاحهای كشتار جمعی، دخالت نظامی در جهان و ایجاد جنگهای خانمان سوز، ترویج تبعیض نژادی، تولید سلاحهای میكروبی و شیمیایی و استفاده از این سلاحها علیه بشریت، تولید سلاحهای اتمی و استفادهی وسیع از این سلاحها در كشتار مردم ژاپن، غارت و نابودی ذخایر ملتها، فقیر كردن بخش اعظمی از جهان، از بین بردن محیط زیست، نابودی حقوق بشر در پناه دفاع ازاین حقوق و خلاصه هزاران فجایع دیگر كه تحت عنوان بسط تجدد و ترقی و پیشرفت تاریخی و توسعه در طول حاكمیت چند صد سالهی خود انجام داده بود، عقلاً ناتوانی و بیكفایتی خود را برای دگرگونی و سعادت مردم جهان از یك طرف و بازسازی كشورهای عقب مانده و فقیر از طرف دیگر، به اثبات رسانید. چنین اتوپیایی برای امام خمینی(ره) كه یك انسانگرای متدین، واقع بین، حقیقت طلب و پایبند به قواعد اخلاقی و كرامت انسانی بود، نمیتوانست مبنای پایهریزی یك اندیشهی اجتماعی جدید باشد. در تفكرات مدرنیته و مدرنیسم هیچ چشمانداز مثبتی برای امام خمینی و نظریهی انقلاب اسلامی وجود نداشت. امام خمینی بارها توصیه كرد كه برای پیشرفت، تجدد و ترقی، غرب را باید فراموش كرد. بنابراین پایهریزی یك نظریهی اجتماعی جدید و گشودن باب تفكر و تعقل در این حوزه و تردید مطلق در پیش فهمهای معرفتی و تاریخی گفتمانهای رسمی و شالوده شكنی این گفتمانها و تشكیك در نقشهای از پیش تعیین شده، اولین و مهمترین نقشی بود كه امام خمینی در پایهریزی تفكر جدید ایفا نمود. برای درك اهمیت اقدام امام خمینی در شالوده شكنی سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی سیاست به مهمترین وجوه دگرگونی مفاهیم سیاسی و نقشهای از پیش تعریف شده كه نقش بنیادینی در باز تولید اندیشههای سیاسی در ایران و دنیای اسلام و جهان داشته است، اشاره میكنیم:
۱. دگرگونی در مفهوم انقلاب و تعریف مجدد نقشها در جامعهی انقلابی
این دیدگاه حقیقت دارد كه انقلاب اسلامی، كنشی انسانی و برخاسته از یك نظام معنایی است كه خود این نظام معنایی از یك نظام دانشی و این نظام دانشی از یك نظام شناختی و آن نظام شناختی نیز برخواسته از یك نظام جهان شناختی است.[۷]از دل چنین نظامی، جهان پدیداری، جهان بینی و جهان داری خاصی استخراج میشود كه اگر چه ممكن است از جنبهی پارهای علائم، زمینهها و علل و عوامل با پارهای از نظامهای دیگر شباهتهایی داشته باشد لیكن با تكیهی انحصاری بر این علائم، زمینهها، شرایط و عوامل نمیتوان آن را: اولاً شناخت، ثانیاً تفاوت آن را با نظامهای دیگر درك كرد، ثالثاً بنیادهای معرفت شناختی حاكم بر آن را در قالب یك الگوی مشخص ساماندهی نمود.
شناخت جهان پدیداری، جهان بینی و جهان داری ناشی از تفكر انقلاب اسلامی با تكیه بر گفتمانهای رسمی و مفاهیم تحت تأثیر این گفتمانها، بیتردید توانایی تحلیل و تفسیر پدیدهی انقلاب اسلامی را نخواهد داشت و اگر بپذیریم كه در این تحلیل، پدیدهی انقلاب اسلامی را تا سطح یك جنبش اجتماعی برای گذار ایران از سنت به مدرنیته تقلیل نخواهد داد، حداكثر در ردیف سایر انقلابهایی تلقی خواهد شد كه در تفكرات چپ مدرنیته، تحت تأثیر اندیشههای ماركسیستی یا شبه ماركسیستی در قالب نظریههای رسمی و مشهوری چون نظریههای سوسیالیستی، بسیج سیاسی، نظریههای اسكاچپول، چارلز تیلی، نظریههای استانفورد كوهن و امثال آن تأویل خواهد شد.
در گفتمانهای رسمی غرب، برای تفسیر دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی و در رأس آنها انقلاب، به كنشهای اقتصادی و سیاسی و نقشهایی كه نهادهای رسمی جامعهی مدنی مثل احزاب، گروههای ذینفوذ و نخبگان فكری و سیاسی (كه عموماً تأویل به روشنفكری میشود) ایفا میكنند، بیش از سایر عوامل بها داده میشود. به گونهای كه نقش انسان، عوامل انسانی، انگیزه و باورها، نهادهای فرهنگی و اعتقادات آنها اگر مورد توجه قرار گیرد، عموماً نقش حاشیهای و تحت نفوذ و سیطرهی آن عوامل مادی است. بنابراین، ارادهی عمومی تحلیلهای مربوط به نظریههای انقلاب در گفتمانهای رسمی تفكر مدرنیته، معطوف به یك ارادهی جبری است كه برخاسته از شیوهی عملكرد و اثرات عوامل تولید، روابط تولیدی و موقعیتهای اجتماعی است. انسانها عموماً تحت تأثیر این فرآیند به كنش سیاسی و اجتماعی میپردازند و جهان بینی و جهانداری آنها نیز تحت تأثیر دگرگونیهای این فرآیند میباشد. این شیوهی تولید و عوامل تولید و روابط تولیدی است كه دگرگونی در اندیشه و اجتماع را شكل میدهد. انقلاب چه در مرحلهی فروپاشی نظم كهنه و چه در مرحلهی تأسیس نظم جدید در گفتمانهای رسمی مدرنیته، بازتاب تفكر در عالم و آدم نیست بازتاب ضرورت دگرگونیهای ناشی از روابط تولیدی و نقشهای جدیدی است كه این گونه به وجود میآید. بنابراین، در گفتمانهای رسمی غرب، شناخت انقلاب از طریق شناخت علل و عوامل و عناصر ملموس و مادی كه عموماً تحت تأثیر روابط تولیدی هستند، امكانپذیر است. بزرگترین نظریهپردازان غرب مانند كارل ماركس[۸]، گوتشالك[۹]، كرین برینتون[۱۰]، هاری اكشتاین[۱۱]، امیل دوركهایم[۱۲]، الكسی توكوویل[۱۳]، چارلز تیلی[۱۴]، تدا اسكاچ پول[۱۵] و دیگران، به اتفاق در آثار خود برای تبیین پدیدهی انقلاب به عواملی چون ۱ـ پیشرفت اقتصادی ۲ـ تضاد طبقاتی شدید ۳ـ از خود بیگانگی ۴ـ ناتوانی و عدم ناكارآمدی دولت ۵ـ انعطاف ناپذیری طبقهی حاكم ۶ـ عدم جامعه پذیری ۷ـ فقر ۸ـ مدرنیزه كردن جامعه و ورود تكنولوژی جدید ۹ـ تحول سریع و ورود ارزشهای جدید مغایر با ارزشهای سنتی و عواملی شبیه به این به عنوان عوامل مؤثر در ظهور دگرگونیهای اجتماعی یاد میكند.[۱۶] با این تفاصیل از جنبهی مفهومی و معنایی در گفتارهای غالب و رسمی در حوزهی نظریههای انقلاب، توجه چندانی به باورها، اعتقادات و ارزشهای انسانی نمیشود، چه رسد به اینكه اصولاً نقشی برای مذهب در دگرگونیهای اجتماعی قائل شویم. امام خمینی نظریهی انقلاب اسلامی را در دورانی طرح كرد كه گفتارهای غالب و رسمی در حوزهی سیاست نقشی برای مذهب در دوران اجتماعی بشر و تغییرات سیاسی قائل نبودند. نزدیك به دویست سال حوزهی تفكر مذهبی مسدود و دین و شریعت به حاشیهی زندگی انسانها در بخشی از حوزهی شخصی رانده شده بود. به گونهای كه حتی عدهای به استناد فرضیهی توهمی دین افیونی، پذیرفته بودند كه پدیدهی انقلاب اساساً متعلق به تفكر مدرن است و از دل باورهای مذهبی چیزی به نام انقلاب ظهور نخواهد كرد. غلبهی تفسیر چپ بر نظریههای انقلابی آن چنان تردید ناپذیر بود كه حتی در دورهای از تاریخ ایران پارهای از جریانهایی كه تا حدودی رنگ و بوی مذهبی داشتند، برای توجیه نظریههای انقلابی خود به تفسیرهای ماركسیستی و سوسیالیستی دست زدند و همین تفسیر و توجیهها، راه را برای عدول از دین و رفتن به سوی التقاط و بیدینی برای آنها هموار كرد و دیدیم كه همین جریانها بعد از انقلاب اسلامی چه مصائبی بر سر مردم آوردند. امام خمینی در چنین شرایط سختی كه برای دین، باورهای دینی ومتدینین فراهم ساخته بودند، به مقابله با سیطرهی گفتمانهای رسمی در حوزهی مفاهیم سیاسی آمد و تفسیر جدیدی از مفهوم انقلاب ارائه داد كه این تفسیر مطلقاً با تعاریف موجود نه تنها سنخیتی نداشت بلكه در تضاد كامل بود. اولین تضاد تفسیر امام با تفاسیر رسمی، تضاد در انگیزه و هدف انقلاب بود. انگیزهی مطلق انقلابهایی مثل انقلابهای فرانسه، شوروی و غیره تغییر یك رژیم سیاسی و جایگزینی رژیم دیگر بود. در بنیادهای این انقلابها اندیشه و نوع نگاه به عالم و آدم تفاوت چندانی بین رژیمهای قبلی و رژیم جدید وجود نداشت. ارادهی همهی این انقلابها معطوف به انگیزههای مادی بود. امام خمینی میفرماید: انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یك حكومت رفته است و یك حكومت دیگر آمده است، باید دید انگیزهی انقلاب چه بوده است و برای چه چیز انقلاب واقع شده و ثمرهی این انقلاب چیست و چه بوده؟ انقلاب فرانسه، شوروی، سایر انقلاباتی كه در عالم واقع شده است، یك انقلاباتی بوده است و یك رژیمها[یی] تغییر كردهاند به رژیم دیگر، حكومت تغییر كرده به حكومت دیگر، اما انگیزه، انگیزهی مادی بوده است، انگیزهی دنیایی بوده است... اینها اعمالشان اعمال دنیایی هست... مثل همان حیواناتی كه با هم جنگ میكنند و یكی دیگری را از بین میبرد. انگیزه، یك انگیزهی طبیعی است، یك انگیزهی دنیایی است. این دنیا را او میخواهد برای خودش حفظ كند. آن هم میخواهد برای خودش... اما انگیزهی انبیا از انقلاباتشان [و] در قیامشان دنیا نبوده است، اگر دنیا را اصلاح كردند تبع بوده است. انگیزهی الهی بوده است برای خدا بوده و برای معارف الهی و برای بسط عدالت الهی در جامعه، آن انگیزه است كه این انقلابات را از هم جدا میكند.[۱۷] بنابراین در منطق سیاسی ـ اجتماعی امام خمینی(ره)، انقلاب بر خلاف گفتمانهای رسمی با جابهجایی قدرت سیاسی به وقوع نمیپیوندد. بلكه تغییر انگیزه و نوع نگاه به عالم و آدم است كه انقلاب واقعی را به وجود میآورد. همان كاری را كه انبیای الهی كردند. با این توصیف به نظر میرسد كه نمیتوان انقلاب اسلامی را با استفاده از مفاهیم سنتی، رسمی و از پیش تعیین شده در گفتمانهای غربی تحلیل كرد. چرا كه در ارادهی این گفتمانها، انقلاب معطوف به انگیزههای ملموس مادی است؛ جابهجایی رژیم، جابهجایی قدرت، جابهجایی طبقات اجتماعی، جابهجایی نقشهای تاریخی و امثال آن. در حالی كه در گفتمان انقلاب اسلامی، صرف دگرگونی در عوامل مذكور به معنی انقلاب نیست.
انقلاب ایران انقلاب غیر وابسته است، یك انقلاب دولتی نیست یك انقلاب ارتشی نیست، یك انقلاب حزبی نیست، یك انقلاب ملی است. لیكن بر اساس اسلام، انقلاب اسلامی است. نظیر انقلاباتی كه در طول تاریخ به دست انبیا انجام میگرفت كه وابستگی در كار نبود.[۱۸]
۲. تضاد در خاستگاه فكری انقلاب
دومین تضاد تفسیر امام از مفهوم انقلاب با تفاسیر رسمی غالب بر گفتمانهای غربی، تضاد در خاستگاه فكری انقلاب است. خاستگاه فكری همهی انقلابهای بزرگ در دوران معاصر، تحت تأثیر مطلق اندیشههای چپ و یا راست مدرنیته است. یعنی این انقلابها یا تحت تأثیر تمایلات ماركسیستی و سوسیالیستی هستند یا تحت تأثیر گرایشهای لیبرالیستی. خاستگاه فكری هیچ كدام از انقلابهای بزرگی چون انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین و غیره تحت تأثیر باورهای مذهبی نیست. زیرا از دیدگاه نظریهپردازان این انقلابها، مذهب در عصر مدرنیته هیچ نقشی در دگرگونیهای عمیق اجتماعی و ظهور بالنده در غالب یك انقلاب بزرگ اجتماعی نخواهد داشت. در حالی كه در منطق امام خمینی و نظریهی انقلاب اسلامی، خاستگاه فكری انقلاب، مذهب است. امام خمینی بنیادهای نظم سیاسی جدید را با تكیه به مذهب پایهریزی میكند: حكومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما از رویهی پیامبر اكرم ص و امام علی علیهالسلام الهام خواهد گرفت و متكی به آرای عمومی ملت میباشد.[۱۹] شكل حكومت ما جمهوری اسلامی است؛ جمهوری به معنای اینكه متكی به آرای اكثریت و اسلامی برای اینكه متكی به قانون اسلامی است و دیگر حكومتها اینطور نیستند.[۲۰] از جنبههای دیگر میتوان تفاوت تفسیر امام خمینی از مفهوم انقلاب را با تفاسیر رسمی حاكم بر فرهنگ غربی تحلیل كرد و به نتایج مهم و متفاوتی با آنچه كه بر گفتارهای سیاسی حاكم است، رسید. ارج و قرب اندیشهی سیاسی امام خمینی در این است كه نظریهی دولت ـ شریعت و گذار از جامعهی مدنی به جامعهی توحیدی را دقیقاً در دورانی مطرح كرد كه چشمانداز مثبتی برای نقش مذهب در دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی در دنیا وجود نداشت.
امام اثبات كرد كه كاركرد دین در جوامع پیشرفته به مراتب قویتر و عمیقتر از جوامع عقب مانده است. نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، زمانی در ایران به ثمر نشست كه ساختار سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران دقیقاً یك ساختار مدرن و تحت تأثیر الگوهای مدرنیته بود. با وجودی كه انقلاب مشروطه نیز تحت تأثیر گرایشهای دینی دوران خود بود و فرصت پایهریزی یك نظام مبتنی بر باورهای دینی نیز به وجود آمد اما نیاكان ما در انقلاب مشروطه، علیرغم تمایل شدیدی كه به مذهب و حكومت مذهبی داشتند، توفیق تأسیس یك نظام دینی را به دست نیاوردند و در مقابل گرایشهای غیر دینی ناكام شدند. اما در انقلاب اسلامی علیرغم اینكه ساختار جامعه به مراتب مدرنتر از دورهی مشروطه بود، امام خمینی توانست یك انقلاب دینی و در پی آن یك نظام سیاسی مبتنی بر شریعت در ایران تأسیس كند و در مقابل سیطرهی فكری، سیاسی، اقتصادی تفكر مدرن و عناصر قدرت آن بایستد.این نشان میدهد كه كاركرد دین در جوامع عقب مانده، به مراتب ضعیفتر از جوامع پیشرفته است. همان مردمی كه به آموزههای متفكران بزرگی چون شیخ فضل الله نوری، آخوند خراسانی و میرزای نائینی، برای تأسیس یك نظام سیاسی مبتنی بر شریعت در دورهی مشروطه، اقبالی نشان ندادند، همان مردم در انقلاب اسلامی آن چنان شگفت زده دل در اعتقاد مذهبی نهادند كه در تاریخ هیچ ملتی سابقه نداشته است. بهگونهای كه پارهای از تحلیلگران خارجی كه به تبیین ماهیت انقلاب اسلامی پرداختند، مینویسند:
شاه چگونه به این مرحله رسید؟ مدتهای دراز از مسكو تا واشنگتن و لندن تا پكن به تشریح و تفسیر این سقوط باور نكردنی پرداخته خواهد شد. حادثه بدون تردید نظیر ندارد... ارزش آن را دارد كه مورد تجلیل قرار گیرد. امری متداول نیست كه ملتی با تظاهرات غیرمسلحانه، یك دیكتاتوری را كه تا دندان مسلح است، واژگون كند. به ندرت دیده میشود كه ملتی برای ماهها از زندگی مطابق قاعده (قاعدهی كار، آسایش و انتظار مزد، قاعدهی مصرف) دست بردارد تا چیزی را كه میخواهد به چنگ بیاورد. در فرانسه، در ژوئن ۱۹۶۸ كافی بود كه دولت پمپهای بنزین را تغذیه كند تا در خلال یك روز تعطیل معروف، افراد هم قسم شدهی جنبش، اندك اندك متزلزل شوند. ایرانیها به میل خود و با ارادهی خود اقتصاد خود را برای ماهها متوقف كردند و آگاهانه این خطر را پذیرفتند كه سالها را صرف جبران آن كنند. برای این كار، قدرتی نه خیلی متداول، ارادهای كه در هیچ نوع شناخته شدهی عمل انقلابی جایی نمیگیرد، لازم بود. ایرانیها این اراده را در مذهب یافتهاند... كلمات مذهبی ـ این تعلیمات كه با آهنگ ایرانی خود آن قدر زیبا است ـ دارای چنان كششی هستند كه در خود ایران بسیاری از بیایمانان را منقلب كردهاند. این كلمات مانند شیپورهای طلسم شكن، حصارهای كاملاً مورد مراقبت قلاع را ویران كردهاند.[۲۱]
امام نه تنها انقلاب و نظریههای انقلابی را از سیطرهی اندیشههای چپ و راست مدرنیسم رهایی بخشید بلكه خود این پدیده را تعریف جدیدی كرد. عموماً در تعاریف رسمی از انقلاب از جنبهی فلسفی، سیاسی و جامعه شناختی، انقلاب به معنای خلع و لبس تلقی میشد. در این خلع و لبس، پدیده از گذشتهی خود به طور كلی خلع میشد و لباس جدیدی به تن میكرد كه این لباس جدید نسبت چندانی با گذشته نداشت. مفهوم پیشرفت تاریخی در تفكر مدرن به همین معنا به جدال سنت آمد و در پس این تفكر بود كه تضاد شبه تاریخی سنت ومدرنیته شكل گرفت و به عنوان یك معادلهی دو طرفه، تاریخ همهی جوامع را به چالش كشید. امام خمینی(ره) در نظریهی انقلاب اسلامی، مفهوم خلع و لبس را نمیپذیرد و به تعبیر فلسفهی صدرایی، انقلاب را لبس بعد از لبس تلقی میكند. یعنی این لباس جدید به معنای نفی مطلق گذشته نیست بلكه لباس جدیدی است بر اصول واصالتهای گذشته. برای همین است كه بازگشت به اصول اولیه و اصالتها، اساسیترین شعار انقلاب اسلامی است.
این فضا نیاز به تحقیقات عمیقتری دارد كه جای آن در این مقاله نیست و میتواند یك موضوع تحقیقی باشد. اجمالاً در این مسأله نمیتوان تردید كرد كه در نظریهی انقلاب اسلامی، بازگشت به اصول اولیه و اصالتها و بازبینی مجدد آنچه كه بر سر اندیشهی اسلامی و تاریخ تفكر اسلامی آمد و رسیدن به مفهوم جدیدی كه ماحصل این بازنگری هست، یك اصل اساسی و بنیادی است. هرگونه تلاشی كه برای جداسازی نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از گذشتهی تاریخی تفكر اسلامی صورت پذیرد، چیزی جز تهی كردن زمینههای تاریخی تفكر امام خمینی(ره) نبوده، و نتایج مفیدی به همراه نخواهد آورد.
۳. بازنگری در مفهوم نقشها
در گفتمانهای رسمی حوزهی سیاست كه گفته شد تحت سیطرهی تفكرات غرب است، نقش نیروهای انقلابی از پیش تعریف شده است. این نیروها معمولاً ابزار تولید و نیروهای مولده و روابط تولیدی حاكم بر نسبت بین ابزار تولید و نیروهای مولده است. بنابراین به طور جبری برای یافتن نیروهای انقلابی و میزان تأثیرات نقش آنها در فرآیند انقلاب، باید به دنبال چند طبقهی مشخص و محدود گشت. بقیهی اقشار جامعه از حیطهی باورهای انقلابی و كنشهای تحت تأثیر این باورها، به دورند و اگر هم نقشی در فرآیند انقلاب داشته باشند، نقش حاشیهای است.
در گفتمانهای رسمی غرب، دو طایفه در تفكرات انقلابی نقش اصلی را ایفا میكنند:
۱ـ كسانی كه در روابط بین ابزار تولید و روابط تولیدی جزء نیروهای مولده هستند. یعنی در بازتولید ارزش افزوده بر كالا و خدمات، محور اصلی هستند (كارگران به معنای خاصی كه در غرب مورد نظر است و در پارهای از دیدگاهها، كشاورزان)
۲ـ روشنفكران كه عناصر اصلی تفسیرهای رسمی نحوهی عملكرد روابط تولیدی در احزاب سیاسی، گروههای ذینفوذ و سندیكاهای كارگری میباشند.
در تحلیلهای انقلابی غرب، روشنفكران و كارگران هستههای اصلی جوامع انقلابی تلقی میشوند و بقیهی اقشار، نقشی حاشیهای ایفا كرده و به طور طبیعی در دستاوردهای انقلابی نیز سهم چندانی نخواهند داشت.
بنابراین، این مسأله حقیقت دارد كه انقلابهای اجتماعی در تفسیر مدرنیته و مدرنیسم، انقلابهای طبقاتی است. انسانها به شأن و ارزش انسانی خود شناخته نمیشوند، بلكه از طریق پایگاه طبقاتی است كه هویت كسب میكنند و با پایگاه طبقاتی، جایگاه اجتماعی پیدا میكنند و قابل تعریف میگردند. انسانهایی كه در هیچ یك از طبقات به رسمیت شناخته شده عضو نباشند، نه اهمیتی دارند و نه قابل شناسایی هستند. نقش انقلابی در غرب متعلق به نخبهها (كارگران ـ روشنفكران) است. انقلاب در غرب با نخبهها آغاز میشود نه با مردم، این معرفت و دانش نخبهها است كه به انقلابها شكل میدهد. بنابراین، معرفت شناختی دانش غربی به تعبیر برخی از محققین معرفت شناختی، ناشی از سوژههای برتر و ذهنیتهای نخبهگراست. ذهنیتهای برتر در غرب، روشنفكران هستند. دانش آنها متكی بر دانشهای ذهنی است. در دانش ذهنی، ارادهی معطوف به استعلاطلبی و برتری جویی قرار دارد. ارادهی چنین دانشی معطوف به قدرت و تصرف است. برای همین است كه دانش استعلایی غرب، دانش قدرت محور است نه دانش زندگی محور.[۲۲] دانش قدرت محور، ارادهی معطوف به جنگ و خونریزی دارد.
بر اساس همین باورها است كه نظریههای انقلابی تحت تأثیر این دانشها؛ با خشونت و خونریزی عجین شده است. به دلیل سیطرهی چنین گفتمانهایی حتی پارهای از متفكرین ارزشمند مسلمان نیز تصور كردند كه خشونت و خونریزی از لوازم ذاتی هر انقلابی میباشد.
امام خمینی(ره) با نظریهی انقلاب اسلامی نه تنها مفهوم انقلاب را مجدداً تعریف كرد بلكه نقشهای از پیش تعیین شده را نیز دگرگون ساخت. انقلاب اسلامی بر خلاف انقلابهای تحت تأثیر نظریههای غربی، با نخبهها آغاز نشد بلكه با مردم آغاز شد.
باید گفت كه انقلاب ایران... بهترین انقلابی... است كه در دنیا تا كنون پیدا شده است و نكتهاش هم این است كه ملت مسلمان انقلاب كردند. انقلاب، مربوط به حزبی... نبوده است... بلكه مال خود ملت است و خود ملت قیام كرده است.[۲۳]
از آنجایی كه دانش مردم دانش فطری است و بر خلاف دانش نخبگان، ذهنی نیست، دانش زندگی محور است. در تفكر انقلاب اسلامی، اگر مردم ارادهی معطوف به انقلاب دارند، برای آن نیست كه منافع طبقه یا گروه خاصی را تأمین یا روابط تولیدی جدیدی را ساماندهی نمایند. در انقلاب اسلامی ارادهی مردم ارادهی معطوف به یافتههای فطری است كه در رأس این یافتهها، عدالت، امنیت، آزادی و فراوانی نعمت وجود دارد.
در انقلاب اسلامی نقشهای از پیش تعریف و تعیین شدهی نظریههای غربی، جایی برای خودنمایی ندارند. روشنفكران غربگرا به این دلیل میانهی خوبی با انقلاب اسلامی ندارند كه این انقلاب با گرایشهای فطری و مردم گرایی غیر طبقهای، جایی برای ایفای نقش انحصاری این طبقه باقی نگذاشت.
اگر دیده میشود كه روشنفكران با پوپولیست (تودهای) خواندن انقلاب اسلامی، تلاش میكنند آن را تا سطح یك حركت اجتماعی غیر عقلانی و خرد گریز جلوه دهند، نباید تصور كرد كه آنها در پی تحقیر انقلاب اسلامی هستند. آنها به عظمت انقلاب اسلامی واقف هستند و بارها به این عظمت اذعان كردهاند. آنها پیش از آنكه با تودهای خواندن انقلاب اسلامی در پی تحقیر انقلاب باشند در پی بازسازی موقعیت از دست رفتهی خود در ایران هستند. زیرا روشنفكران به دلیل بهرهگیری از دانش ذهنی (نه فطری و نه دینی) همه چیز را در انحصار خود میدیدند و باور نمیكردند كه جامعهای فارغ از توهمات روشنفكری و ذهنیات آنها، توانایی ایجاد یك حركت بزرگ اجتماعی، به نام انقلاب اسلامی را داشته باشد.عظمت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی در این است كه مشكل تجدد در ایران و نظریههای تجدد در دنیا را با حذف جریان شبه روشنفكری برای همیشه با معادلههای جدیدی پیوند زدند. نقش این جریان به عنوان تنها وارث علم جدید و تكنیكهای آن، نه تنها در باورهای امام مورد تردید قرار گرفت بلكه حتی به حقانیت این نقش نیز ضربههای جدی وارد شد. امام خمینی(ره) در نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، یكی از مشكلات بزرگ عقب ماندگی ایران در عصر مشروطه و علل ناكامی مشروطه را سیطرهی همین جریان بر ساختار سیاسی و اجتماعی ایران معرفی میكند. این جریان با فهم سطحی و نادرستی كه از علم و تكنولوژی داشت، سطحی از تجدد را در ایران تبلیغ كرد كه بازتاب آن چیزی جز انعقاد خطرناكترین قراردادهای استعماری و نابودی ذخایر ملی، باز شدن پای بیگانگان در اركان سامان اجتماعی و نظم سیاسی و از همه بدتر، عقب ماندگی مطلق ایران از قافلهی علم و معرفت تا زمان حكومت مشروطهی پهلوی نبود.
روشنفكران غربگرا با توجه به اطاعت كوركورانهای كه از آبشخورهای غربی خود داشتند، با همان دانش ذهنیتگرا نه تنها به مقابله با فرهنگ تمدن ساز ایران آمدند بلكه با رواج تقلید، فتوای تعطیلی عقل و بسته بودن باب تفكر و رواج آداب و عادات و اخلاق مبتذل غربی، نشاط پژوهشی و علمی را در چندین نسل ایران از بین بردند. این جریان در طول دوران سیطرهی دویست سالهی خود بر فرهنگ، ساختار سیاسی و اجتماعی ایران و حمایت پیوسته از استبداد و رژیمهای خودكامه و لاابالی گری و ضدیت با اخلاق، ایران را در حساسترین دوران تاریخی، جامعهای روستایی و عقب مانده نگه داشت. در اندیشههای امام خمینی(ره) و نظریهی انقلاب اسلامی، مشكل تجدد و ترقی ایران قبل از اینكه مردم، باورها و اعتقادات آنها باشد، همین جریان روشنفكری است. امام خمینی(ره) در گفتمان انقلاب اسلامی سیطرهی نقشهای از پیش تعریف و تعیین شدهی این جریان را در فرآیند دگرگونیهای انقلابی بهكلی حذف كرد و اثبات نمود كه انقلاب و نظریههای انقلابی به نقشهای ذهنیتگرای روشنفكری نیازی ندارد. در اندیشههای امام خمینی(ره)، جریان روشنفكری ایران فهم درستی از تجدد و ترقی نداشته و باعث گردید كه سطح فهم مراكز علمی و دانشگاهی ایران نیز در طول این مدت، فراتر از فهم آنها رشد علمی و سیاسی نداشته باشد. از آنجا كه اینها مبشران محصولات اندیشههای غربی در ایران بودند، غرب هم ایران، فرهنگ ایرانی، فرهنگ و تمدن اسلامی و سطح شعور سیاسی و اجتماعی جامعهی ما را از چشمانداز سطح فهم این جریان شناسایی كرد و به این باور رسید كه جامعهی ما یك جامعهی عقب مانده، استبداد زده و ساكن است كه میتوان به راحتی بر منابع و ذخایر آن سلطه پیدا كرد. یكی از دلایل عدم توانایی غرب در شناخت انقلاب اسلامی و جامعهی ایرانی، به همین سطح فهم نازل برمیگردد. اگر جریان روشنفكری یكی از موانع بزرگ عدم رسیدن ایران به تجدد و ترقی و یافتههای علمی در دویست سالهی اخیر تا قبل از انقلاب اسلامی بود، به جرأت میتوان گفت كه این جریان یكی از موانع بزرگ عدم شناخت معقولانهی غرب از فرهنگ ایران، نقش اسلام در این فرهنگ و انقلاب اسلامی نیز میباشد. متفكران، سیاستمداران و كارگزاران غربی برای درك انقلاب اسلامی و آرمانهای آن و همچنین شناخت امام خمینی(ره) و اندیشههای آن باید دریچههای چشمانداز خود به جامعهی ایران را كه همین جریان شبه روشنفكری كم مایه است، ببندد. همانطور كه امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و مردم ایران، با حذف این مانع بزرگ به دستاوردهای گرانقدری دست یافتند. شاید غرب نیز با حذف این مانع به شناخت عمیقتر و دقیقتر از ایران نائل آید! متفكرین و محققینی كه تصور میكنند جریان روشنفكری در ایران، یگانه حلقهی رابطهی ما با تمدن و فرهنگ غربی است، سخت در اشتباه هستند. این جریان در فرصت یكصد و اندی سالهای كه در اختیار داشت، نشان داد كه حلقهی فكری و فرهنگی مناسبی برای درك دگرگونیهایی كه در طرف دیگر دنیا اتفاق افتاد و ما اكنون تحت عنوان تمدن غربی از آن یاد میكنیم، نیست. ما با سیر حكمت در اروپا نمیتوانیم غرب را بشناسیم. حتی با این اثر به سطح نازلی از فهم فلسفههای غربی نیز نائل نخواهیم شد. همانطور كه غرب نمیتواند با ایرانشناسی یا اسلامشناسی، كنت گوبینو، ادوارد براوت، هانری كربن و سایر نحلههای وابسته به این حلقهها به شناخت درستی از ایران و اسلام نائل آید. اینها قویترین جریانهای تعامل فرهنگی ایران و غرب بودند كه متأخرین آنها امثال تقی زاده، كاظمزاده ایرانشهر، سید حسین نصر تا به شبه روشنفكران دستپاچهی دو دههی اخیر، بیش از آنچه اینها به غرب معرفی كردند، چیزی ندارند كه به آنطرف منتقل كنند و غرب ضایعات سنگینی خواهد دید اگر چشمانداز فهم خود از انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) و بازیابی تمدن اسلامی را در سطح معارف انتقالی اینها محدود كند. همانطور كه ایران و دنیای اسلام ضایعات سنگینی دید چون سطح فهم خود از غرب را به سطح معارف انتقالی از همین جریان روشنفكری قرار داد. امام خمینی(ره) در نامهی تاریخی خود به گورباچف آخرین چشمانداز دگرگونی مفاهیم و نقشهای از پیش تعیین شده را در چشمانداز انقلاب اسلامی به درستی نشان میدهد. نامهی تاریخی امام صرفاً نامه به گورباچف نبود. نامه به سرنوشت محكوم آن جریانات و دیدگاههایی است كه تصور میكنند فرآیند دگرگونیهای پدیدهی انقلاب اسلامی را میتوان با گفتمانهای رسمی حاكم بر غرب، تحلیل كرد. نامهی امام به گورباچف در حقیقت نقدی بر تغییرهای اقتدار طلبانه و انحصاری مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون با وجوه متفاوت چپ و راست است كه تصور میكنند هیچ تحولی در دنیا، دگرگونی علمی، مردمی و انسانی نیست مگر اینكه مطابق با استانداردهای اتوپیای غربی باشد.
امام در این نامه، افق دگرگونی مفاهیم و نقشها را در آیندهی نزدیك جهان نشان میدهد.۱ـ افول ماركسیسم و كمونیسم و رفتن این جهان نگری به موزههای تاریخ ۲ـ رشد خداگرایی و دین باوری در میان ملل جهان ۳ـ رهایی فرزندان انقلابی جهان از حصارهای آهنین تغییرهای ماركسیستی و تئوریهای انقلابی چپ ۴ـ پوشالی بودن اتوپیای سرمایهداری غرب، ۵ـ ضرورت تجدید نظر در فهم مفاهیمی چون خدا، دین، باغ سبز دنیای غرب، حقیقت، ابتذال و بن بست، مبدأ هستی و آفرینش، زندان غرب وشیطان بزرگ، خیالات ماركسیسم، معقول و محسوس، ترقی و تحول، انسان و حیوان، خلأ اعتقادی، نظام جهانی و...[۲۴]
مباحث مذكور و دهها مطلب دیگر نشان میدهد كه تعریف مفاهیم و بازنگری در نقشهای از پیش تعریف و تعیین شده در حوزهی گفتمانهای رسمی غرب، یك ضرورت عقلی و تاریخی است كه در ایران با انقلاب اسلامی شرایط شكلگیری این گفتمان جدید فراهم شد. اگر چه عدهای تلاش میكنند با عصبیتی كه نسبت به مفاهیم رسمی و سنتی گفتمانهای غالب نشان میدهند، حوزهی نظریهپردازی انقلاب اسلامی را با همان اصطلاحات تحلیل كنند اما چنین تحلیلهایی راه به جایی نخواهد برد. برای درك نقشهای تاریخی انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی(ره)، باید از سطوح تحلیل و مباحث حاشیهای جریان شبه روشنفكری و حتی مفاهیمی كه بر گفتمانهای این جریان سیطره دارد، عبور كرد تا به لایههای عمیق و اصلی نظریهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی رسید.
جامعهی ما وقتی مدرنیته، مدرنیسم، مدرنیزاسیون، دگرگونیهای اجتماعی، تجدد و ترقی، انقلاب اسلامی و پدیدههایی مانند اینها و حتی غرب را درك خواهد كرد كه از سطح فهم و سطح تحلیل این جریان عبور كند. آنها پیوسته، ما را با مفاهیمی چون حقوق بشر، دموكراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مدرنیسم، مدرنیزاسیون و... درگیر خواهند كرد و پیوسته از ما خواهند خواست كه تكلیف خودمان را با این مفاهیم روشن كنیم. دویست سال است كه جامعهی علمی، سیاسی و فكری ایران درگیر این مفاهیم است و پیوسته باید تكلیف خودش را با این پدیدهها روشن كند. امام و انقلاب اسلامی اثبات كردند كه گفتمانهای غالب در تفاسیر رسمی غرب معیار فهم سیاست، تاریخ، دگرگونی و تجدد نیستند.
شك نباید كرد كه انقلاب اسلامی ایران از همهی انقلابها جداست. هم در پیدایش و هم در كیفیت مبارزه هم در انگیزهی انقلاب و قیام.[۲۵] انقلاب اسلامی یك گفتمان جدید است. امام خمینی(ره) همهی گنجینههای ادبی، تاریخی، سیاسی و دینی پراكندهی دنیای اسلام و ایران را كه در ظاهر میان آنها پیوندی وجود نداشت، از فرزانگان، متفكران، حكما، فقها، فلاسفه، متكلمین و ادبای تاریخ این مرز و بوم گرد آوری كرد و سپس این گنجینه را در قالب یك نظام سیاسی كارآمد، عرضه كرد. این حقیقتی است در تاریخ معاصر كه باید، به دور از عصبیتهای غیرمنطقی، غیر عقلانی و غیر تاریخی آن را درك كرد.
پی نوشت :
۱. دكترای علوم سیاسی.
۲. برای آشنایی با اینگونه متون ر.ك سید جواد طباطبایی، دیباچهای بر نظریهی انحطاط ایران، مؤسسهی پژوهشی نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۰ همچنین كتاب زوال اندیشهی سیاسی در ایران، نشر كویر تهران، ۱۳۷۳. به طور كلی سید جواد طباطبایی از جمله پژوهشگرانی است كه تحت تأثیر گفتمانهای رسمی غرب در سیاست و تاریخ، نظریهی انحطاطی به فرهنگ و تمدن ایران دارد.
۳. صحیفهی نور، جلد ۹، صص ۱۷۴، ۱۷۵.
۴. صحیفهی نور، جلد ۹، صص ۱۷۴، ۱۷۵.
۵. امام خمینی(ره) در مصاحبه با روزنامهی اونیتا ارگان حزب كمونیست ایتالیا، ۲۳/۹/۵۷، صحیفهی نور، جلد ۴، ص۶۹.
۶. صحیفهی نور، جلد ۱۰، صص ۵۶، ۵۷.
۷. ر.ك ابراهیم فیاض، انقلاب اسلامی و دانش زندگی محور، پگاه حوزه، شمارهی ۱۵۲، شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۳ ص۲.
۸. Marx.
۹. Gottschalk.
۱۰. Brinton.
۱۱. Eckstein.
۱۲. Durkheim.
۱۳. Tocqueville.
۱۴. Tilly.
۱۵. Skocpol.
۱۶. برای مطالعات بیشتر ر. ك جان فورن، نظریهپردازی انقلابها، ترجمهی فرهنگ ارشاد، نشر نی، تهران، ۱۳۸۲ـ همچنین فرامرز رفیع پور، توسعه و تضاد، كوششی در جهت تحلیل انقلاب اسلامی و مسائل اجتماعی ایران، شركت سهامی انتشار، تهران، ۱۳۷۷، چاپ دوم.
۱۷. امام خمینی، صحیفهی نور، جلد ۲۰، صص۶۴،۶۳.
۱۸. صحیفهی نور، جلد ۱۸، ص۱۱۸.
۱۹. صحیفهی نور، جلد۳، ص۲۷.
۲۰. صحیفهی نور، جلد ۴،ص ۳۷.
۲۱. كلربریر، پیر بلا، نشر ایران، انقلاب به نام خدا، ترجمهی قاسم صنعوی، انتشارات سحاب كتاب، تهران، ۱۳۵۸، ص۱۷.
۲۲. در تنظیم پارهای از مباحث این بخش از نوشتههای مختصر لیكن عمیق جناب آقای ابراهیم فیاض بهرهگیری شد. ر. ك انقلاب اسلامی و دانش زندگی محور، همان، ص۲.
۲۳. صحیفهی نور، جلد۱۰، ص۶۸
۲۴. صحیفهی نور، جلد۲۱، صص ۶۹ ـ ۶۶.
۲۵. وصیت نامهی الهی ـ سیاسی امام خمینی(ره)، صحیفهی نور، جلد۲۱، ص۱۷۶.
نویسنده:مظفر نامدار
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست