سه شنبه, ۲۰ آذر, ۱۴۰۳ / 10 December, 2024
مجله ویستا


یک جای کار لنگ است!


یک جای کار لنگ است!
شعرهای مجموعه <شاید دیگر پیش نیاید> در فرم و قالب شعر آزاد به‌ویژه در چارچوب شکل‌بندی اشعار شاملو ساخته شده‌اند. درونمایه‌های اصلی اشعار، یکی ناپایداری لحظه‌هاست. شاعر خودش را در جاده‌ای می‌بیند که بسیار طولا‌نی است و ایستگاه پایانی ندارد. دیگر درونمایه اشعار این دفتر حسرت گذشته‌هاست که از درونمایه‌های مهم اشعار کلا‌سیک و مدرن فارسی است. شاعر در راهی که حرکت می‌کند، در لحظاتی به گذشته برمی‌گردد و احساس می‌کند که شاید راهی را که پیموده و می‌پیماید راه مستقیمی نبوده و احتمالا‌ می‌توانسته از راه دیگری حرکت کند و در اینجا احساس فریب‌خوردگی می‌کند. او احساس می‌کند یک جای کار لنگ است. اشتباهی صورت گرفته، فریبی در کار بوده است.
در برخی اشعار، ما دنیایی را می‌بینیم که جای زیستن نیست. حوادث وحشتناکی در کمین رهرو است و انسان‌ها و اشیا صورت تصنعی خود را نمایش می‌دهند. در این زمینه اشعار این دفتر، نگاه برتولت برشت و درام‌های او را تداعی می‌کند. در این دفتر شعر از عشق و آرمان زیاد سخن به میان می‌آید اما این عشق و آرمان ساده نیست؛ دردناک و رنج‌آور است. شخص دوست داشته شده، فقط حضوری معنوی دارد و نه جسمانی؛ مانند عشق‌های عرفانی - گرچه از جنس دیگری است - همان حسرت‌ها و همان آرزوهای انجام نشده در‌آن موج می‌زند.
<گیاهی شبیه عطری/ از شبی که نیامدی/ و مرغهای عشق آنقدر خواندند/ تا از نفس افتادند.( >بخشی از شعر ۳۰)
در این سطور می‌بینیم رد پای عشق‌های ناکامیاب و بی‌پایان عرفانی را که به قسمی دیگر در مثل در این شعر حافظ <صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست> منعکس شده است؛ آنجا که صحبت از یاران از دست رفته می‌شود، باز هم این درونمایه را می‌بینیم. یکی از بهترین اشعار این دفتر که تغزل و تراژدی را به هم آمیخته، شعر شماره ۳۱ است.
<صبح‌ها صدای کوه/ در گلوی گنجشک‌ها می‌ماند/ و ما رژه سربازان را/ در میدان نگاه‌مان/ دنبال می‌کنیم/ /تعدادی پا برای پوتین‌ها/ و قدری اشتها/ در میدان مین می‌شکفد/ گل‌ها خسته از نگاه/ /گردن خم کرده‌اند/ ما شب را برای منورها/ پهن می‌کنیم.>
شعر بسیار خوب شکل گرفته و بدون داشتن کلمه‌ای زائد، پیوستگی خود را تا آخر حفظ می‌کند، در حالی‌که هر دو جنبه نرمی و سختی را با هم جمع کرده است و در کنار استعاره‌هایی مانند صدای کوه در گلوی گنجشک‌ها، کلمه پوتین و مین‌ها و منورها که واژگان نظامی است قرار می‌گیرد.
آنچه بیش از هر چیز در کتاب دیده می‌شود، یاد یار رفته، یاد محبوب است که وسیله‌ای به دست شاعر می‌دهد تا موقعیت‌های امروزی و گذشته را در چهره دفتر شعر خود مجسم کند. با حضور معنوی چنین شخصی است که شاعر می‌تواند تراژدی زمان گذشته را باز سازد.
<تمام شب/ زیر باران/ ایستاده بود تنها/ تا قطره/ قطره/ سوزن‌دوزی کند/ هزار و یک شب را/ بر دامن ابرها/ چند شهرزاد/ در سر سوزنت جای می‌گیرد/ چند!؟( >شعر ۴۶)
شاعر با کلمات اندک و استعاره‌های آشنا، منظره‌ای فاجعه‌آمیز را مجسم می‌کند. گوینده یک زن است. این زن سراسر شب زیر باران تنها ایستاده است. پیداست در انتظار کسی است و تمام شب می‌گذرد و آن شخص نمی‌آید، اما زن ایستاده است تا هزار و یک شب را بر دامن ابرها سوزن‌دوزی کند. توجه کنیم که سوزن‌دوزی واژه‌ای زنانه است. شهرزاد در هزار و یک شب، قصه می‌گوید تا مرگ خود را عقب بیندازد. این داستان است که شهرزاد را نجات می‌دهد. زن تنهای شعر در لحظه‌ای بین مرگ و زندگی، هزار و یک شب را بر دامن ابرها سوزن‌دوزی می‌کند. (توجه کنیم به تناسب بین ابر و باران) در بخش آخر، شعر فضا را معلق می‌گذارد؛ فضای تیره‌ای بین امیدواری و نومیدی؛ فضایی ناایمن و معلق، از این سراینده می‌پرسد چند شهرزاد؟ یعنی یک شهرزاد کافی نیست تا مرگ او را واپس بزند و موقعیت انسانی و موقعیت شاد زیستن را فراهم کند؟
شعر در فضایی ناپایدار و معلق به پایان می‌رسد و این هم یکی دیگر از ویژگی‌های این دفتر شعر است؛ ناپایداری و تعلیق. <رویای زنی.../ که همواره رفته بود/ پیش از آنکه/ دنیایی بوده باشد.( >شعر ۶< )زنی که همواره پارو زده است اما در یک زورق کاغذی، و در وحشت نیش زنبوری که جا مانده است در توری خواب اجدادی.( >نقل به مضمون از شعر ۱۰) لحن بیان، درام است. شعر دراماتیک عموما وضعیت را نشان می‌دهد. وضعیتی که در شعر حاکم است، دنیای وحشتناکی است که راوی در آن زندگی می‌کند؛ دنیایی که انسان هر لحظه در خطر است، با اینکه می‌خواهد ترس را از دل جهان بروبد، (شعر ۳۷) اما پیداست که کوشش او بی‌سرانجام است و به‌طور دقیقی این ترس و وحشت جزو عناصر اصلی شعر است: <آنگاه چشمانت را باز مکن/ و هی پارو بزن( >بخشی از شعر ۱۰) و این سطر نمایش کوششی است نومیدانه و بی‌سرانجام.
شعرهای ۴۶ و ۴۷ هم سبک کار شاعر را بیان می‌کند و هم خوب نوشته شده‌اند و بدون کلمه‌ای زائد، منسجم و یکدست پیش می‌روند: <گلوی تابستان را/ می‌فشارد/ خونی که/ بر زبان توت سرخ/‌افشان است/ نمی از ظهر/ بر گیسوان باد/ و شرمسار لرزانی بیدها/ سایه‌بانی/ از دست‌ها.( >شعر ۴۷)
گوینده شاعری است که در این اشعار به خوبی خود را نمایان می‌سازد؛ شاعری که ابرهایش را به چشمان خواننده می‌آورد. (شعر ۳۳) اما کار او در جاهایی فاقد انسجام و یکد‌ستی شعر است. در مثل در شعر شماره ۳۰ زمینه طنز است اما خنده‌ای به لب نمی‌آورد. در اینجا هر عبارتی راه خودش را می‌رود؛ البته عبارت <از شبی که نیامدی/ و مرغهای عشق آنقدر خواندند/ تا از نفس افتادند> خوب است ولی جمله <هر کس دستش رسید و توانست خرید> از تعابیری است که چیزی را معلوم نمی‌کند. یا در شعر ۱۰ دو سطر اول زائد است. همچنین <شب روی رودخانه‌ات بیفتد( >ات) که به ضمیر دوم شخص مفرد برمی‌گردد، شیوایی جمله را به خطر می‌اندازد.
یا در مثل در شعر ۱۱ <چشمان بسته- صدای خشاب/ و حیرانی دیوارها/ مرورمان می‌کند>، شاعر می‌بایست می‌گفت <از ما می‌گذرد> به جای <مرورمان می‌کند.> شعر زمینه‌ای لیریک دارد و در آن از کلمه‌های نرم و غنایی استفاده شده است. کلمه <خشاب> در آن جا نمی‌افتد. پایان شعر هم قوی نیست و سطر اول را تاکید نمی‌کند: <از درختچه‌های انگشتانمان/ عشق/ نفس کشید و رفت.>
شعر ۱۲ بسیار قوی شروع می‌شود. <مرا/ به بهار دعوت می‌کنی/ که در کمر تابستان شکسته است> خیلی زیبا و رساست. ما را به خواندن شعر دعوت می‌کند، اما شعر با همین قدرت ادامه پیدا نمی‌کند: <آسمان را نشان می‌دهی و / عبور باد.> می‌توانست این‌طور باشد: <نشان می‌دهی آسمان را و/ عبور باد را.> در ادامه همین شعر: <راستی رنگ آبی یادت هست؟> اگر این‌طور نوشته شود: <راستی رنگ آبی را به یاد می‌آوری؟> شعر عوض می‌شود و به سوی صلا‌بت سطر اول جهت‌گیری می‌کند.
بیشتر شعرها چنانچه آمد، در فضای خفه و تراژیک جریان دارد. زنی تنهاست و گذشته دردناکی را از سر گذرانده است. در این تنهایی با وحشتی که از در و دیوار می‌بارد زنده است، مقاومت می‌کند و می‌خواهد به کمک شعر، خود و دیگران را نجات دهد. شاعر تنها به خود فکر نمی‌کند، به فاجعه‌ای می‌اندیشد که همگان را دربر گرفته است؛ به دنیایی که در آن از مهربانی اثری نیست. راوی می‌خواسته دنیایی پر از عطوفت و مهربانی بسازد؛ <رویایی از خوابی ندیده> اما اکنون با دیواری ستبر و سنگی روبه‌روست. تراژدی این نیست که حادثه اتفاق افتاده و تمام شده است، حادثه هنوز ادامه دارد. ما راوی را می‌بینیم که در روخانه‌ای خروشان با یک زورق کاغذی حرکت می‌کند. در چنین دنیایی که بین چشمه‌ها و آتشفشان‌ها، گل‌ها و ویرانه‌ها در نوسان است، شاعر در عمق وجود خویش به فکر ستاره‌هاست و می‌خواهد به طرف آنها حرکت کند. از خارها به طرف ستاره‌ها می‌رود. کسی چه می‌داند، شاید <قاصدک‌های کوچک خوشبختی/ در فاصله دو ستاره/ خفته‌اند.( >بخشی از شعر ۱۸)
شاعر از عمق رنج فریاد می‌زند و با گردش زمان و نیروهای زیانکار با زبان لطیف خودش مبارزه می‌کند. لطافت را در برابر خشونت می‌گذارد و آن را همراه زیبایی به چشم ما می‌آورد: <می‌آیی/ روبه‌رویم می‌نشینی/ ساعت را/ می‌چینی/ ستاره صبح‌ها را/ می‌چینی/ با آفتاب تو/ قد می‌کشم/ از حصارها و پرچین‌ها می‌گذرم/ آفتاب گردانم.( >شعر ۴۸)
لطافت و ظرافتی که در کلا‌م سراینده به روشنی جرقه می‌زند، درست مانند ستاره‌ای است که در شبی تاریک بدرخشد و ما را نورباران کند. طرفه آنکه زمانی هم که ستاره غروب می‌کند، رد روشنایی‌اش همچنان در دل شب ادامه می‌یابد.
عبدالعلی دست‌غیب
منبع : روزنامه اعتماد ملی