پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
این تازه آغاز رویای من است
سرانجام انوشه انصاری نخستین ایرانی مسافر فضا شد. ۹ روز اقامت در ایستگاه فضایی تجربههای بینظیری را برای او به همراه آورد، از دشواری ورود به شرایط بیوزنی، تا اقامت فراموشنشدنی در خانه فضایی بشر و فشارهای سنگین ورود به جوّ زمین. انوشه در حالی به رویای دیرینه خود تحقق بخشید كه آن را آغاز رویای تازهای در پروازهای فضایی خصوصی میداند.
اینجا بایكونور است، محلی رویایی برای عاشقان فضا؛ جایی كه گاگارین پرواز تاریخی خود را از آن آغاز كرد و درهای فضا را بهروی انسان گشود. اینجا بایكونور است، نمادی از عظمت دوران اوج رقابتهای فضایی و گرانیگاه پروازهای فضایی بلوك شرق. سپیدهدم در هوای سرد قزاقستان زمانی كه قدم بهمحوطه عمومی پایگاه بایكونور میگذاری میتوانی از دور ردیف درختانی را ببینی كه منظم در دوسوی جادهای طولانی صف كشیدهاند، در سرمای گَزَندهِ بامدادی، زمانی كه از میان این درختان میگذری گویی میتوانی صداهایی را از دل تاریخ بِشنَوی. هر یك از این درختان را یكی از فضانوردان پس از پایان سفر خود به زمین نشانده است. درخت یوری گاگارین اینك نزدیك به نیم قرن است در دل این دشت وسیع پابرجاست و تعداد زیادی درخت جوانتر آن را احاطه كردهاند. اگر از سرمای هوا آزُرده شدی و قدم به داخل هتل ویژه بایكونور گذاشتی میبینی كه روی درهای اتاقهای این مركز امضاهایی با خطوط مختلف وجود دارد. فضانوردانی كه درون این اتاقها بودهاند پیش از پرواز امضای خود را بر در حَك كردهاند. در راهرو هتل كه قدم می زنی چشمانت روی در یكی از اتاقها نام آشنایی را مییابد: انوشه انصاری، < امضای من الآن كنار گِرگ اولسون، سومین فضاگرد تاریخ و ماركوس پونتس، نخستین فضا نورد برزیلی حك شده است.> اینك ایرانیان نیز در بایكونور حضور دارند. در بین صداهایی كه در تاریخ این محل ثبت شده است و هر یك بهزبانی سخن از نخستینی در پروازهای فضایی میگوید، صدایی بهزبان فارسی میگوید. زمانی نخستین فضانورد ایرانی، نخستین فضاگرد بانوی جهان، نخستین بانوی مسلمان مسافر فضا و نخستین وِبلاگنویس فضایی جهان در اینجا حضور داشته است.
بایكونور برای همه عاشقان فضا محلی رویایی است اما انوشه انصاری در این محل رویای كهن خود را به حقیقت رساند تا در پایان راهی سخت بهاین نقطه برسد و زندگی خود و اطرافیانش و مردم را دگرگون سازد و الهامبخش بسیاری از مردم و جوانان جهان باشد.
انوشه انصاری میگوید كه از كودكی شیفته آسمان و ستارگان بوده است و از زمانی كه دختر بچه كوچكی بوده در تهران بهآسمان چشم میدوخته و در حالی كه زیبایی ستارگان آسمان مجذوبش میكرده از خود میپرسیده آیا در آن بالاها هم دختركی چشم بهآسمان دوخته است.
او پس از ورود بهآمریكا در رشتهIT شروع بهادامه تحصیل كرد و خیلی زود توانست تواناییهای فنی و مدیریتی خود را آشكار كند تا تبدیل بهیكی از موفقترین مدیران جوان آمریكا شود و بههمراه خانوادهاش فرصتی را كه منتظر آن بود بهدست آورد. پس از سوددهی شركت آنها، كه اگرچه از یك شركت كوچك آغاز شد اما بهسرعت بهرشدی چشمگیر دست یافت، خانواده انصاری فرصت آن را یافت تا بهرویاهای خود بپردازد و با حمایت از جایزه ایكسپرایز، برای سفر مداری غیردولتی، خود را بهیكی از چهرههای مطرح صنایع فضایی غیر دولتی بدَل كند. اگرچه او در همان جا متوقف نشد و دركنار این كار رویاهای دیگر خود در زمین را با تأسیس و حمایت از بنیادهایی مانند آشوكا و رویاسازان ادامه داد. در آستانه سفر او بهفضا كه با هزینه شخصی خود او صورت میگرفت و نقطه عطفی در فعالیتهای او بود بسیاری بهنحوه هزینه این مبلغ برای این سفر اعتراض كردند و انوشه خود بهآنها پاسخ داد <اما پول من از كجا آمده؟ بهشما میگویم. از كار سخت، از ریسكهایی غیرقابل باور و فداكردن خیلی از چیزها كه من و خانوادهام برای بهدست آوردن هدف مشتركمون از دست دادیم. آیا ما حق داریم با پولی كه بهسختی بهدست آوردیم چنین كنیم؟ من فكر كنم این اجازه رو داشته باشیم! اما آیا این بهمعنی اونه كه من نسبت بهاونچه در جهان اطرافم میگذره بیتفاوتم و بهاونها اهمیت نمیدم ؟
من به بچههای گرسنه غذا نمیدم نه بهاین دلیل كه گرسنگی اونها برام مهم نیست بلكه به این دلیل كه غذا دادن به ۱۰۰، ۱۰۰۰ یا ۱۰۰ هزار نفر مشكل رو حل نمیكنه. در حالی كه یكی از ریشههای اصلی گرسنگی بهمسائلی مثل خشكسالی و استفاده از روش های غلط كِشت و كار برمیگرده و شما میدونید كه تحقیقات فضایی چه كمك عظیمی به ایجاد تغییر در شرایط كشت و از بین بُردن آفَت از محصولات كشاورزی میكنه؟
تنها راهی كه برای حل این مشكل وجود داره اینه كه آموزش كاملی برای جوانها مهیا كنیم تا بهمتفكران آزاداندیشی تبدیل شوند، كه اصول و استانداردهای اخلاقی اونها رو دیگران ننوشتهاند و مردمانی هستند كه موقعی كه نیاز بهتغییر رو احساس میكنند برای انجام دادن این تغییرات اساسی آماده هستند. و این پیامیه كه من قصد دارم بهگوش مردم جهان برسونم.
من از بنیادها و مؤسساتی مثل zX-Prie وASHOKA حمایت میكنم بهاین دلیل كه آنها بهدنبال تغییرات كوچك در جوامع كوچك نیستند بلكه آنها در پی ایجاد تغییراتی بزرگ در جهان و ساختن محلی بهتر برای زندگی مردماند. بهای یك رویا چقدر است...؟ برای من گذاشتن پول و تمام زندگیام در جایی كه لازم است.>
و سرانجام سفر او آغاز شد، سفری كه در آن انوشه فقط یك توریست فضایی نبود. او بههمراه سازمان فضایی اروپا (اِسا) آزمایشهای دشواری را درباره سلامت در فضا انجام داد، فیلمهای آموزشی از زندگی در مدار تهیه كرد، در ارتباط رادیویی با مراكز آموزشی جهان سعی كرد شوق جوانان را بهفضا برانگیزد، با وبلاگی كه از فضا نوشت، كه ترجمه فارسی آن در سایت شخصیاش منتشر میشد، واقعیتهای ناگفته زندگی فضایی را آشكار كرد و در همه این مدت زنجیره هویتی خود با وطنش را از هم نَƒگُسَست.
سرانجام شمارش معكوس پرتاب فرا رسید تا بایكونور در بامداد دوشنبه ۲۷ شهریور برگی دیگر بهتاریخ خود اضافه كند. <سرانجام اون لحظه فرا رسید و شمارش معكوس شروع شد. لوپِز، میشا و من دستهامون رو روی هم گذاشتیم و گفتیم: آمادهِ رفتَنیم... من خدا رو شكر می كردم كه كمكم كرد تا رویام به واقعیت تبدیل بشه و همینطور بهخاطر همه چیزهایی كه بهمن داده. من از اون خواستم كه در قلب همه عشق رو قرار بِده و صلح رو برای این مخلوق زیبایی كه بهش زمین میگیم بهارمغان بیاره.>
بعد از پرتابی آرام زمان موعود بی وزنی فرا رسید و انوشه با روی گشاده به استقبال این لحظه رفت. <جدا شدن آخرین مرحله موشك برای من خیلی جالب بود و بعد بی وزنی... احساسخوشایندی از آزادی كه لبخندی رو بر چهره همه نشوند. من بهآهستگی از صندلیم بلند میشدم و به خندیدن ادامه میدادم. نمیتوانستم باور كنم .... صادقانه بگم همه چیز هنوز برام مثل یك رویاست.>
روز اولِ مأموریت با چنین شرایط خوبی آغاز شد اما ۲ روز بعدی تا پیش از رسیدن بهایستگاه برای انوشه همراه با فضا زدگی وحشتناكی بود. <اونها مرتب بهمن میگفتند كه نباید روز اول سفر بهبیرون نگاه كنم چون باعث میشه كه حالَم بد بشه اما خوب من نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم... همه چیز خیلی خوب بود. صبح روز بعد وقتی كه بیدار شدم خیلی هیجانزده بودم. بهسرعت از كیسه خوابم بیرون اومدم و د رحالی كه سرم بهسمت قسمت فرود فضاپیما بود مشغول شنا در اطراف شدم. بهمحض این كه متوقف شدم متوجه شدم كه این كارم ایدهِ خوبی نبوده چرا كه انگار تمام محتویات بدن و معدهام بهرقص دراومده بودند ... بهاین ترتیب من اونجا با سردرد بسیار زیاد و دردِ آزار دهندهای در ناحیه كمر و همینطور حالت تهوع مواجه شدم. و با خودم میگفتم این شروع خوبی نیست - و نكنه كه در تمام مدت سفر با این حالت مواجه باشم>.
اما اندكی استراحت و چند بار تزریق داروهای مقابله با شرایط فضا زدگی و از همه مهمتر نزدیك شدن بهایستگاه حال انوشه را بهتر كرد. <من وقتی كه بهایستگاه نزدیك میشدیم بیدار شدم و شاهد این بودم كه چطور سانتیمتر بهسانتیمتر بهایستگاه نزدیك میشیم. هر اینچی كه بهایستگاه نزدیكتر میشدیم من هم بهتر میشدم تا این كه سرانجام كاملاً بهایستگاه متصل شدیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم از جای خودم بلند شم و لباس فضاییم رو در بیارم. میدونستم كه هنگام ورود ما بهایستگاه دوربینها اونجا هستند و من نباید شبیه بهیك سگ مریض بهنظر بیام.... بهمحض این كه قدم در ایستگاه فضایی گذاشتم مثل این بود كه وارد خانهام شدهام.
پوریا ناظمی
منبع : ماهنامه نجوم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست