پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا
وقتی برای گریه نیست!
مطلب از این قرار است: زمان <ترجیعبندی برای شاعران جوان> متنی است چندصدایی، که از فضاهای کلاسیک تا مدرن عبور کرده و به طرح داستانی میپردازد که به ظاهر حقیقی است، اما از درون غیرواقعی! مهندس جوان برای ادامه یک کار اداری به مسکو میرود و در آنجا شاهد روایتها و متنهایی از یک حیات فرو ریخته سیاسی و فرهنگی است که از چشمانداز مافیایی روزگار <استالینیسم> تا روزگار اینجا و اکنون، فرضی را برای جوانان شاعر هموطناش، در قالب روایتی اینگونه به ارمغان میآورد! محوریت داستان که بر قلمروی فساد فرهنگی و فساد اقتصادی جاری است، به موقعیت چند ناشر صاحب قدرت میپردازد که هر کدام با روایتهای تکاندهنده خود، دنیای بسته <پشت پردههای آهنین> را به تصویر میکشند.
در این اعترافات (که هم میتواند واقعی و هم تخیلی باشد) واقعیت غمناک رویای <کمونیسم> در جامعه شوروی و پس از فروپاشی آن به شیوهای ساختمند به عرصه داوری میکشاند. در این چشمانداز، روایتهای گزارشگونهای از جنایات و فساد حاکمان و وابستگان <توتالیتاریسم> موجود و بازتاب آن در زندگانی نویسندگان و هنرمندان شوروی نگاه مخاطبان را به درون رابطهها و مرگ حقیقتها میبرد. <روان گسیخته> و <شکستن حقیقت> دو عنصر مهم در این متن است که از سوی وابستگان به صحنه قدرت، به موقعیت ادبیاتی تلخ و سیاه راه یافته است.
<یوری> شاعری است که به کمک دوستش <ناژردای> پس از فروپاشی شوروی، به مدد روایتی، چهارتن از ناشران گردنکلفت مسکو را دستگیر، محاکمه و گردن میزند. وی شاعری بود که در زمان استالین هیچ یک از آثارش مورد اقبال <ناشران> وابسته به حکومت قرار نگرفت و چشمانداز این ادعا هم در لابهلای متن بهعنوان بخشی از دفتر خاطرات <یوری > آمده است. به نظر میرسد محاکمه نمادین ناشران کم هم میتواند بخشی از واقعیت انتقامجویانه و هم روایتی داستانی از منظر <ناژردای> دوست <یوری> باشد، به هر شیوه که آمده باشد فضای تکاندهنده <اعترافاتی> است که مربوط میشود به فساد پنهان حکومتی که داعیه عدالتخواهی و آزادیطلبی را بر دوش میکشید، حکومتی که پس از ۷۰ سال یک شبه فرو ریخت.
<ابتذال> فرهنگی و سیاسیاش، آن هم از سوی روشنفکران خادم به حکومت خود مقولهای است که پر از فروپاشی شوروی، در غرب به شیوههای خاصی افشاء و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در روزگار استالین که جنون قدرت وی را در برابر دیوانه دیگری به نام هیتلر قرار داده بود، باعث گردید تا آتش جنگ جهانی دوم دامن بسیاری از مردم شوروی را بگیرد و در این میان علاوه بر آتش جنگ، دستهدسته از روشنفکران و مردم به اردوگاههای کار <سیبری> تبعید شوند.
بخشی از اعتراضات <سوکولف( >ناشر) خود نمایانگر عمق فاجعهای انسانیاست که جز <رذالت> و قدرتطلبی حاکمان و پادوهایشان، حاصلی در پی نداشت: ...< من هرگز به کار فرهنگی و سیاسی علاقهای نداشته و ندارم. تمام اینها برای من بازیچه بودند و اطرافیانی را که منو دوره میکردن ... برایمآلت دست بودن وقتی نیکی در سرشتم به کلی نابود شده بود، برای مردم و اجتماع خواهان چه سعادتی بودم؟ ... در درون، منحط تمام عیار بودم، برای این و آن کار پیدا میکردم و به محتاجها پول قرض میدادم، یا همین جوری میبخشیدم، ولی در باطن از روسیه و ملت روس دور و متنفر بودم... درعین پرشوری ظاهری، از شور عاطفی که مختص ایمان واقعیه، تهی بودم. منظورم هر نوع ایمانی میتونه باشه...>، ...< هیچ چیز عادی مثلا خونه، ماشین، تجملات، کتاب و سینما و ... چیزی که برای من باقیمونده نفس رذالت، نفرت، ظاهرسازی و بازی دادن دیگرانه. یعنی تموم چیزهایی که منو از زندگی روزمره و عادی جدا کنه. نشر هم یکی از این چیزهاست...( >صص ۶۴-۶۳)
در چشمانداز اعترافاتی که یکی پس از دیگری از <ناشران> بهعنوان پایگاه اصلی رذالتهای فرهنگی گرفته میشود، خواننده با شنیدن خاطرهای از <یوری> و دیگرانی که از زندگی و پرنده و طبیعت میگفتهاند به همدلی با ستمدیدگان میایستد که تو گویی نبض زندگی همچنان در همین خاطرههای فراموش شده میزند که <بلشویسم> حاکم مانع از بروز آن میبود. از جهت دیگر خودکشیها و افسردگیها، خود مقوله دیگری بود که دامن بسیاری از فلاسفه و روشنفکران سرخورده را میگرفت. (خودکشی یوری و بلنیکوف از آنجمله است)
<کنار جسد [بلنیکوف] یک پاکت دیده میشود، آن را برداشتم، داخلش سه نوار کاست بود. چند ساعت بعد از پزشکی قانونی خبر دادند که او به علت خوردن قرص خوابآور مرده است. علت مرگ بلینکوف در همین نوارها گفته شده است...(>ص۱۱۳)
بلنیکوف، افسری بود که ده سال به هنگام اشغال افغانستان از سوی شوروی در این کشور زندگی کرد و خود شاهد ماجراهای وحشتناک و تکاندهنده نظامیان در برخورد با مردم این کشور بود. جنگی که جز ویرانی و دیکتاتوری حاصلی به بار نیاورد و غمانگیزتر اینکه بسیاری از همین فاشیستهای وابسته به حکومت پیشین، پس از فروپاشی شوروی، این بار با ژست <اصلاحطلب> و <لیبرال> باز هم سکان قدرت را به دست میگیرند، چراکه چشمانداز میراث <ایدئولوژی> از روزگار گذشته، همچنان به حاکمان نوکیسه به ارث میرسید. به عبارت دیگر، در این روزگار <جدید> هم مثلث <مافیا- حکومت- نشر> دستبه دست هم دادند، تا حتی فرصت <گریه کردن> را از آدمها بگیرند!
باری آنچه از سوی دوست روس برای مهندس ایرانی از فضای فرهنگی شوروی بیان میشود. در درون خود، پیامی نهفته دارد که کار فرهنگ و نویسندگی در کشورهای ایدئولوژی زده به نمایش میگذارد که همواره با مکثها و فشارهای زیادی نیز همراه است.
شکی نیست که طرح این <ترجیعبند> برای شاعران جوان، خود نگاهی عبرتآموز، از عملکرد غیرانسانی مدعیان آزادی وعدالت، در فضای معاصر خواهد بود. در این میان <ادبیات> خود بهانهای است برای فائق آمدن <فرهنگ مسلط> بر اندیشههای دیگر. ترجیعبندی برای شاعران جوان نه یک تمثیل، که خود زاویههای تکاندهندهای از زندگی و حیات صاحبان اندیشه و پیآمد آن در یک جامعه مدعی پاسدار ارزشهای انسانی و دیگر قضایاست... چرا که دور کردن مردم از واقعیتها و تحریف تاریخ و واژگون کردن حقیقت، خود همانا سرشت این نوع مدعیان است!
<ترجیعبندی برای شاعران جوان> به لحاظ ساختاری، نوعی گرتهبرداری از متنهای روسی، بهخصوص به لحاظ شکلی و زبانی، که از رمانهای <داستایفسکی> و <ماکسیم گورگی> و... تاثیرهای فراوانی با خود دارد و از سوی دیگر، نویسنده در اشارههایش به رمانها و قهرمانهای دیگر، این متن را به سمت رمانی <ارجاعی> و حتی <سیاسی> میبرد؛ متنی که میتوانست به لحاظ محتوایی، عمیقتر و پر چالشتر از متن حاضر باشد. فتحالله بینیاز به لحاظ دانش و نگاهش به ادبیات جهان، سعی کرده مخاطب را به فضایی فرا بومی نزدیک کند از این رهگذر دنیای ادبیات را به محاکمهای تاریخی- سیاسی از جنایات <استالین> و دیگر همفکرانش بکشاند.
اما به راستی پیچیدگیهایی که در خصوص محاکمه <ناشران> و شیوه به قتل رساندن آنان از سوی <یوری> و عدم افشای آن، که به شکل کوتاهی در پایان متن آمده است، تا حد زیادی از واقعگرایی متن میکاهد. از سوی دیگر، قرار گرفتن خاطرات <یوری> و دیگران در لابهلای متن که با زبانی عاطفی و گاه رمانتیک بیان میشود، که بر پیکره متن گاه به درستی نمینشیند. چرا که به متحمل بودن داستان بهگونهای آسیبمیرساند.
از سوی دیگر، شخصیتپردازی آدمها بهگونه پراکندهای در متن جریان دارد. فیالمثل چهره <کاترینا> در این میان چندان روشن نیست و گاه حتی مخاطب از نوع رابطه <یوری> با <ناژردای> چیز چندانی به دست نمیآورد.
بینیاز، در جمع کردن فضای داستان، سعی در نشان دادن فضاهای مخرب سیاسی و اثرات ناشی از آن در چشمانداز تاریخ معاصر دارد. لذا از رابطه درونی و حسی آدمها و حتی مقولهای همچون عشق، به درون آدمها سفر نمیکند. تو گویی نویسنده به محاکمه تاریخی یک اندیشه سیاسی درآمده است و آنچه که مربوط به <روان گسیختگی>، <حقیقتشکنی> و <جنایت بشری> صاحبان قدرت میشود. اما این متن با حس روانشناسانهای همراه نیست. با این پرسش که به راستی در این <ترجیعبند> برای شاعران جوان وطن، چه پیامی میتوان متصور بود؟ با این همه این جمله کلیدی را میتوان به همگان یادآور شد که: <دلم میخواست با تمام وجود گریه کنم.>
محمود معتقدی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست