شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
اسرائیلیسازی امریکا
بسیاری از مسائل بینالمللی معاصر به رابطه عجیب و غریب امریكا و اسرائیل مربوط میشوند. این دو كشور، بهویژه از دهه ۱۹۶۰ به این سو، بهقدری مكمل سیاستهای خارجی یكدیگر بودهاند كه واقعا متمایزكردن آنها از یكدیگر مشكل شده است.
اما جالبآنكه برخلاف تصورات اولیه برخی مفسران، میتوان گفت شكستدادن اعراب توسط اسرائیل درواقع چندان نقشی در گسترش و تعمیق ارتباط امریكا با این كشور نداشته است بلكه آنچه این رابطه را در یك حد «ویژه» شكل بخشیده، صرفا به تبعیت از دیدگاه آبای صهیونیسم مبنی بر حامیپروری شكلگرفته و بسان یك پروژه آگاهانه در ابعاد مختلف، بهویژه در ابعاد فرهنگی، سیاسی و سپس نظامی، اقتصادی و... تعمیق یافته است؛ چنانكه در طی یك روند دهساله كمكهای عمدتا بلاعوض امریكا به اسرائیل را از رقمی میلیونی به میلیاردی (دلار) رساند. اكنون دیگر میتوان قاطعانه مدعی شد كه امریكا آشكارا و كاملا اسرائیلی شده است و حتی داخلیترین مسائل آن نیز نباید تعارضی با منافع اسرائیل داشته باشند. از روزگاری كه حمایت امریكا از اسرائیل بر مبنای جلوگیری از گسترش كمونیسم و ناسیونالیسم عربی توجیه میشد تا امروز كه رژیم صهیونیستی خود را سد محكمی در مقابل بنیادگرایی و شرارت در منطقه معرفی میكند، بیش از نیمقرن میگذرد، اما گویی همه این مدت راهی یكنواخت برای رسیدن به مقصدی معلوم پیموده شده است: اسرائیلیساختن ایالاتمتحده امریكا.
ناوگان نظامی امریكا كه صحراهای عراق را میشكافت، اهداف نظامی و غیرنظامی را بمباران میكرد، شهرهای عراق را به محاصره خود درمیآورد، رهبران عراق را هدف قرار میداد و به شهروندان تیراندازی میكرد، با توفان شن روبرو گردید، مقاومت مردم عراق آن را شوكه كرد و هماینك با حملات انتحاری مواجه شده است. این مساله ما را به مقایسهای اجتنابناپذیر میكشاند: آیا اینجا هم كرانه غربی امریكا است؟ آیا این اسرائیلیكردنِ ایالاتمتحده امریكا است كه به سوی نتیجه منطقی خود پیش میرود؟
اغلب امریكاییان تحتتاثیر مطبوعاتشان آنچه را كه در خاورمیانه امروز اتفاق میافتد، با یك دید محدود صرفا براساس وقایع بسیار نزدیك به ما تعبیر و تفسیر میكنند. تاریخ منطقه خاورمیانه از نظر امریكاییها با حملات انتحاری اخیر فلسطینیان علیه «صلح» و «شهروندان» اسرائیل «مقدس» شروع میشود؛ حالآنكه در یك نگاه عمیق به مساله عراق، آنها میتوانند به این حقیقت پی ببرند كه حمله به عراق درواقع نتیجه همان فرایند اسرائیلیكردن امریكا است.
اجداد صهیونیست بهروشنی میدانستند كه پروژه مستعمراتی آنها، یعنی ایجاد كشور اسرائیل، بدون حمایت قدرتهای بزرگ شانسی برای موفقیت نخواهد داشت. صهیونیستها تلاش كردند خلیفه عثمانی را متقاعد سازند تا فلسطین را به روی شهركسازی یهودیان بگشاید اما خلیفه درخواست آنان را نپذیرفت. سپس بریتانیا وقتیكه در گیرودار جنگ جهانی اول خود را در یك وضعیت بحرانی مشاهده كرد، از وجود یهودیان برای تحریك امریكا جهت ورود به جنگ جهانی اول استفاده نمود. درعوض این خدمت، دولت بریتانیا در اعلامیه نهچندان مشهور بالفور (۱۹۱۷) به یهودیان قول داد تمام تلاش خود را در راستای ایجاد یك «سرزمین ملی برای قوم یهود» در فلسطین به كار ببرد.
بریتانیا در دسامبر ۱۹۱۷ فلسطین را تصرف كرد و بلافاصله آن را به روی مهاجرت یهودیان گشود. در پایان جنگ جهانی اول، مطابق یك قرارداد سری، بریتانیا و فرانسه به منظور ازبینبردن اتحاد اعراب، قسمتهای عربنشین امپراتوری عثمانی را میان خودشان تقسیم كردند. سوریه به چهار قسمت تقسیم گردید: یك حكومت مارونی در لبنان ایجاد شد، اردن به یكی از پسران شریف حسین سپرده شد، فرانسه بر سوریه [فعلی] و بریتانیا نیز بر فلسطین تسلط یافت. بهزودی یهودیان اروپا به فلسطین اشغالشده توسط ارتش بریتانیا سرازیر شدند و با بهرهگیری از نیروی نظامی خود یك دولت رقیب را در آن سرزمین ایجاد كردند.
مرگ فلسطینیها قطعی بود. ازیكسو آنان فاقد هرگونه توان لازم برای مقابله با نیروهای صهیونیستی و بریتانیایی بودند، ازسویدیگر دولتهای ضعیف عرب كه تحت سلطه نظام امپریالیستی خوار و زبون شده بودند، نمیتوانستند هیچ كمكی در اختیار فلسطینیان قرار دهند. بااینهمه آنها همچنان برای نجات زادگاهشان مبارزه میكردند. بهمحضآنكه بریتانیا مهاجرت یهودیان به فلسطین را متوقف كرد، صهیونیستها حملات تروریستی خود را در فلسطین شدت بخشیدند. بریتانیا كه پس از مدتی كنترل، اوضاع را از كف داده بود، جا را برای سازمان ملل متحد و بهویژه برای ایالاتمتحده امریكا كه اینك بر منطقه تسلط نسبی یافته بود، خالی كرد. ایالاتمتحده امریكا «طرح تقسیم» فلسطین را با جانبداری شدید از منافع یهودیان ارائه داد. فلسطینیها طرح تقسیم را رد كردند. مقاومت ضعیف آنها و دیگر اعراب، توسط صهیونیستها درهم شكست. به تبع آن، میلیونها فلسطینی از خانه و كاشانه خود رانده شدند و هرگز به آنها اجازه بازگشت به فلسطین داده نشد.
لازم به ذكر است كه ایجاد كشور اسرائیل، حداقل در مراحل اولیه آن، چندان به لحاظ استراتژیك علاقه امریكا را به خود جلب نكرد. درآنزمان ایالاتمتحده و بریتانیا بیشترین تلاش خود را به تسلط بر منابع نفتی كشورهای حوزه خلیجفارس از طریق پادشاهان ضعیف و سازشپذیر، معطوف كرده بودند. ظهور حكومتهای رادیكال در مصر (در سال ۱۹۵۲) و سپس در سوریه، صرفا وابستگی هرچه بیشتر سلاطین عرب كشورهای نفتخیز به قدرتهای غربی را در پی داشت. زمانیكه ناسیونالیستهای ایرانی درصدد برآمدند تا صنعت نفتشان را در سال ۱۹۵۲ ملی كنند، امریكا و بریتانیا، با سازماندهی یك كودتا، پادشاه وابسته به خودشان را دوباره به قدرت بازگرداندند. منظورآنكه، در این زمان كشورهای امریكا و بریتانیا شدیدا سرگرم كنترل منطقه بودند و بههیچوجه در این زمینه از اسرائیل استفاده نمیكردند. [درواقع] داشتن یك «رابطه ویژه» با اسرائیل، میتوانست با برانگیختن احساسات ناسیونالیستی اعراب، كنترل آنها را بر منطقه تضعیف كند.
طبق تاریخچه كمكهای امریكا به اسرائیل، «رابطه ویژه» میان این دو كشور تا بعد از دهه ۱۹۶۰ هنوز ایجاد نشده بود. كمكهای امریكا به اسرائیل، تا پیش از سال ۱۹۶۵ پایینتر از صدمیلیون دلار در سال بود و مهمترآنكه صرفا بخش محدودی از این كمكها در قالب كمكهای نظامی صورت میگرفت. اما این مساعدتها كه در سال ۱۹۶۶ دو برابر گردید، در سال ۱۹۷۱ تا شش برابر افزایش یافت و در سال ۱۹۷۴ بار دیگر پنج برابر شد. تاجاییكه به ۶/۲ میلیارد دلار بالغ گردید. در سالهای بعد، میزان این مساعدتها تا پنجمیلیارد دلار افزایش یافت، ضمنآنكه بیشتر این كمكها بلاعوض بودند و تقریبا تمام آنها در مصارف نظامی هزینه میشدند. این ارقام نشان میدهند كه میان امریكا و اسرائیل «رابطه ویژه»ای شكل گرفته است كه هیچ كشور دیگری جز اسرائیل از آن برخوردار نیست.
اغلب مفسران، بهویژه مفسران چپگرا، استناد میكنند كه با پیروزی چشمگیر اسرائیل بر كشورهای مصر، سوریه و اردن در سال ۱۹۶۷، رابطه ویژه میان دو كشور اسرائیل و امریكا ضرورت بیشتری یافت. بهاعتقاد مفسران مذكور، پیروزی اسرائیل، دولت امریكا را متقاعد ساخت كه اسرائیل میتواند به عنوان یك متحد حیاتی و نیز به مثابه متوازنكننده قدرت در مقابل ناسیونالیسم عرب و جاهطلبیهای شوروی در منطقه مفید باشد. اما این توجیه، سادهانگارانه و یكسونگرانه است؛ چون اگر امریكا بهخاطر پیروزی اسرائیل بر اعراب به فكر ایجاد «رابطه ویژه» با اسرائیل افتاده بود، باید از همان زمان پیروزی اولیه اسرائیل بر ارتشهای عرب در سال ۱۹۴۸ و یا بعد از ۱۹۵۶ كه اسرائیل صحرای سینا را تصرف كرد، رابطه مزبور ضرورت مییافت. پسازآنكه اسرائیل رهبران ناسیونالیست عرب و متحدان شوروی را در منطقه خوار و زبون كرد، دیگر نیازی نبود امریكا تا سال ۱۹۶۷ منتظر بماند. درواقع شكست اعراب میبایست اهمیت اسرائیل را برای امریكا كاهش میداد. علاوهبراین دوبرابرشدن كمكهای ارسالی امریكا به اسرائیل در سال ۱۹۶۶ و نیز پنهانكردن حمله اسرائیل در سال ۱۹۶۷ به كشتی Usa Liberty در سواحل سینا توسط دولت امریكا، نشان میدهد كه روابط امریكا و اسرائیل حتی قبل از جنگ ۱۹۶۷ بهخوبی گسترش یافته بود.
اگر گسترش روابط ویژه امریكا با اسرائیل به آرامی صورت گرفت، دلایلی دیگر داشت. بخش عمده آن به این دلیل بود كه اسرائیل حداقل پیش از دهه ۱۹۵۰، خود بهتنهایی و بدون كمك امریكا میتوانست بهخوبی در منطقه عمل كند، ضمنآنكه دولت بریتانیا هنوز قدرت برتر در خلیجفارس و خاورمیانه به حساب میآمد و در نتیجه كسب موقعیت مزبور برای امریكا جز به آرامی و با صرف وقت امكانپذیر نبود. گذشتهازآن، اسرائیل رابطه پرباری را با فرانسه آغاز كرد كه نهتنها به واسطه دریافت هواپیماهای جنگی بلكه از طریق همكاری در زمینه برنامههای هستهای، مورد حمایت فرانسه واقع میشد؛ یعنی اسرائیل حتی در همین سالهای اولیه ظهور خود، به لحاظ نظامی كاملا بر معارضان عرب برتری داشت.
بریتانیا و فرانسه نیز آشكارا نسبت به این مساله واقف بودند. آنها در سال ۱۹۵۶ به اسرائیل پیشنهاد كردند اشغال ناحیه سینا را بهعنوان بخشی از اهداف مبارزاتی خود جهت كنترل بر منطقه كانال سوئز مدنظر قرار دهد و این پیشنهاد كاملا بجا بود؛ چراكه اسرائیل در مدت چند روز منطقه سینا را از دست مصریها خارج ساخت.یكی از نتایج بزرگ پیروزی نظامی اسرائیل در سال ۱۹۶۷، آن بود كه اسرائیل پی برد باید یك همپیمان جدید به جای فرانسه پیدا كند؛ چون اسرائیل برخلاف میل دوگل، رئیسجمهور فرانسه، جنگ با اعراب را آغاز كرده بود و این مساله باعث رنجش فرانسه از اسرائیل گردید و نتیجه آن شد كه فرانسه كمكهای خود به اسرائیل را به حال تعلیق درآورد. اسرائیل برای جبران این خلأ، به سوی امریكا روی آورد كه سعی میكرد منافع خود را با تبدیلشدن به سرآمد جهان در عرصه تكنولوژی نظامی، تامین كند. درهمانحال مصر و سوریه نیز درصدد بودند نیروی نظامی نابودشده خود را با ایجاد یك رابطه نزدیكتر با روسیه ترمیم بخشند. براساس منطق جنگ سرد، این مساله امریكا را مجبور كرد تا در مقابل روسیه و حامیان آن در منطقه، از اسرائیل بهعنوان یك عامل تعادل قوا بهره گیرد. اینك شرایط برای ایجاد یك ارتباط ویژه میان دو كشور امریكا و اسرائیل كاملا فراهم شده بود.
تصمیم اسرائیل مبنی بر پیونددادن سرنوشت خود با ایالاتمتحده، پیامدهای خاصی دربرداشت. اسرائیل، باید امریكا را متقاعد میساخت كه منافع حیاتی آن در منطقه در گرو حمایت از اسرائیل خواهد بود؛ بهعبارتی اسرائیل باید نشان میداد كه اهدافی از قبیل حفاظت از تولیدات نفتی، سركوب ناسیونالیسم عربی و جلوگیری از توسعه نفوذ روسیه در منطقه خاورمیانه، درصورتیكه اسرائیل از لحاظ نظامی و اقتصادی ساخته شود و به یك قدرت برتر در منطقه خاورمیانه تبدیل گردد، بهتر تامین خواهند شد. ایجاد این باور در امریكاییان كار آسانی نبود؛ چراكه حمایت امریكا از اسرائیل منوط به بریدن از جهان عرب بود و امریكاییها بهخوبی به این امر واقف بودند.
اسرائیل برای دستیابی به هدف، تلاش خود را بسیار جدی آغاز كرد. درواقع اسرائیل برای تبدیلشدن به قدرت برتر منطقه، به ریسك بزرگی دست زد و بازی بسیار پرخطری را در پیش گرفت كه صرفا به شرط حمایت مالی و غیرمالی امریكا میتوانست با موفقیت توام گردد؛ اما اسرائیل نمیتوانست این استراتژی جدید را بر مبنای رابطه ویژهای برقرار سازد كه امریكاییها بتوانند هر وقت كه خواستند، آن را منتفی سازند. اسرائیل برای تضمین این رابطه، مجبور بود در دو سطح به اقدام بپردازد: ۱ــ در سطح ایجاد بنیانهای عمیق علایق ۲ــ در سطح سیاسی.
در سطح نخست، اسرائیلیها سعی كردند یك پیوند قوی و احساسی در میان امریكاییان نسبت به اسرائیل ایجاد كنند. برای این منظور اسرائیلیها به ترفندهای متعددی متوسل شدند كه مهمترین آنها تحریك احساسات امریكاییها درخصوص رنجهای قوم یهود بود. نورمن فیكن اشتاین در كتاب «صنعت هولوكاست» نشان داده است كه تقدسبخشی به مساله هولوكاست یا نسلكشی قوم یهود، صرفا پس از سال ۱۹۶۷ شروع شد و آنها از احساس ترحم ایجادشده حول این مساله، برای سركوب و خاموشكردن هر نوع انتقاد علیه یهودیان استفاده كردند. امریكاییها امروزه میترسند كه اگر هرگونه انتقاد نسبت به اسرائیل روا دارند، به «یهودستیزی» متهم شوند و ازاینرو كمتر كسی جرات میكند در عرصه عمومی از یهودیان انتقاد كند.
همچنین اسرائیل اینگونه جلوهگر ساخت كه «بهعنوان یك كشور دموكراتیك» از سوی تروریستهای فلسطینی و عرب مورد حمله قرار دارد. آنها از اعراب متنفر از اسرائیل، دوگونه تبیین یا توجیه ارائه میدادند: اولا میگفتند این مخالفت اعراب نیز نوعی از «یهودستیزی» است و همچون یهودستیزی اروپایی، فاقد علت بوده و یك عمل خودانگیخته است و ثانیا میگفتند كه اعراب قادر به مدرنشدن نیستند. بهعبارتی اسرائیلیها میگفتند اعراب از اسرائیل متنفر هستند چون اسرائیل تنها كشور دموكراتیك آزاد و مترقی در منطقه است.
در سطح سیاسی، اسرائیلیها «سازمان یهودیان امریكا» را تاسیس كردند تا در راستای تقویت سیاستهای جانبدارانه از اسرائیل در امریكا تلاش كند. درهمانحال یهودیان منفرد بهگونهای متمایز در دو جناح چپ و لیبرال به نقش خود ادامه دادند و سازمانهای یهودی عمده تقریبا همگی هماكنون بهشدت فعالیت میكنند تا با اعمال فشار بر مطبوعات، كنگره و نیز رئیسجمهور، بیشترین حمایتها را برای اسرائیل كسب كنند. در دولتهای متعددی، پول، رای و مطبوعات یهودیان باعث جهتگیری نتیجه انتخابات به نفع نامزدهای طرفدار اسرائیل شده است. علاوهبراین سازمانهای یهودی شدیدا تلاش میكنند كاندیدهای منتقد اسرائیل، حتی منتقدان ملایم را از صحنه حذف كنند. شرح كامل این اقدامات در كتاب پاول فریندلی به نام «آنهایی كه جرات سخنگفتن دارند» آورده شده است.
برایآنكه رابطه ویژه اسرائیل با امریكا توجیهشده باشد، میبایست از منطق خاصی برای دستیابی به موفقیت استفاده میشد. این منطق از طرق متعددی دنبال گردید. در گام نخست، سازمانهای یهودی همچنانكه برای سوقدادن سیاستهای امریكا به سوی اسرائیل تلاش میكردند، روشهای خود را نیز ارتقا میبخشیدند. پیروزیهای اولیه آنان به كسب حمایت یهودیان بیشتری انجامید كه بهنوبهخود موفقیت افزونتری را به ارمغان آورد. آنها از این منطق بهگونهای بهره میبردند كه حتی شكستهای موقت اسرائیل را به نفع آن جلوه میدادند. عدهای كه معتقدند رابطه ویژه میان اسرائیل و امریكا درواقع به تبع پیروزی اسرائیل در سال ۱۹۶۷ ایجاد شد، باید به این نكته نیز توجه داشته باشند كه شكست متعاقب اسرائیل در سال ۱۹۷۳ ــ یعنی یكسال بعد ــ موجب افزایش پنجبرابر كمكهای امریكا به رژیم مذكور گردید و این رقم در نهایت به ۶/۲ میلیارد دلار رسید. مصر به علت مساله پی برد و تصمیم گرفت كه هرگز بهگونهای بیهوده سعی نكند این رابطه ویژه را با چالش مواجه كند. مصر بعدازآنكه امریكا قول داد كمكهای خود به این كشور را به دومیلیارد دلار افزایش دهد، پیمان صلح جداگانهای را با اسرائیل امضا كرد. با این اقدام، درواقع رقیب اصلی اسرائیل، یعنی مصر، كنار رفت و به تبع آن تسلط اسرائیل بر منطقه خاورمیانه هرچهبیشتر تضمین گردید.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ بر اهمیت «رابطه ویژه» اسرائیل و امریكا هرچه بیشتر افزود. سقوط پادشاهی ایران، یعنی دومین عامل امریكایی مسلط در خاورمیانه، نفوذ اسرائیل بر سیاستهای امریكا را افزایش داد. به علاوه قدرتیافتن اسلامگرایان در ایران وحشتِ ناشی از تهدید اسلام برای غرب را بالا برد. لابی اسرائیل، بهویژه كارشناسان امور خاورمیانه، گاه شواهدی ارائه میكردند تا نشان دهند حركت اسلامی در خاورمیانه نهتنها با سیاستهای امریكا در جهت حمایت از اسرائیل، بلكه با منافع كلی خود امریكا نیز در تضاد است. وحشت ناشی از انقلاب اسلامی، به این تفسیر آنها قوت بیشتری بخشید.
پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۰، رابطه ویژه اسرائیل و امریكا را از منطق پیشین خود جدا كرد. اینك اسرائیل مجبور بود رویه جدیدی را در پیش گیرد و موجودیت خود را [برای امریكا و غرب] در چارچوب یك معادله استراتژیك عرضه كند. اینبار اسرائیل خود را بهعنوان یك سد یا موجشكن در مقابل موج فزاینده بنیادگرایی اسلامی نشان میداد. همچنین برای سالها اسرائیل خود را بهعنوان دولتی در مقابل رژیمهای فاسد و سركوبگر جهان عرب كه دارای حكومتهای دیكتاتوری یا پادشاهی بودند، جلوهگر میساخت.
مدافعان اسرائیل در مطبوعات و دانشگاهها ــ بهویژه نومحافظهكاران یهودی و متخصصان امور خاورمیانه ــ عنوان میكردند كه غرب اكنون با یك تهدید اسلامی جدید در مقیاس جهانی روبرو است كه از آزادی ارزشهای علمی و ترقی در غرب متنفر است. برنارد لوئیس، كارشناس ارشد خاورمیانه و یك یهودی افراطی، در سال ۱۹۹۳ با صراحت عنوان كرد كه این مساله بیاهمیتتر از «برخورد تمدنها» نیست. این یك حركت زیركانه و درعینحال ضروری [از سوی اسرائیلیها] بود تا جنگ اعراب و اسرائیل را به صورت یك جنگ صلیبی جدید یا جنگ میان غرب (امریكا) و مسلمانان نمایش دهد. این حركت از جهتی دیگر نیز زیركانه بود؛ زیرا بنیادگرایان مسیحی كه اینك یك نیروی قوی در حزب جمهوریخواه هستند، از آن حمایت میكردند. صلیبیون جدید كه قصد تحریك جنگ بین اسلام و امریكا را داشتند، پیدرپی با گروه القائده درگیر بودند. هر زمان كه طرفداران اسامه بن لادن نیروهای امریكا را مورد هدف قرار میدادند، سخنگویان طرفدار اسرائیل سعی داشتند تز «برخورد تمدنها» را بزرگ جلوه دهند. هنگامیكه نوزده هواپیماربا در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ [به مركز تجارت جهانی] حمله كردند، اسرائیلیها و حامیانشان نمیتوانستند فرصتی بهتر از این بهدست آورند. مردی انزواگرا كه مذهبیهای امریكا او را یك مسیحی دوبارهتولدیافته میدانند، به وسیله مسیحیان راستگرا انتخاب شد و كابینه او در سیاستهای خارجی خود، از سوی نومحافظهكاران یهودی هدایت میشود.
طرح نومحافظهكاران برای یك جنگ صلیبی تازه از مدتها پیش از یازدهم سپتامبر آماده شده بود. آنها پس از این واقعه، گوشهای رئیسجمهور را به كار گرفتند و او را نیز با نقشه خود همراه كردند.
جورج بوش در یك اقدام ناگهانی، جنگ صلیبی جدیدی را در پیش گرفت. بوش پسازآنكه دیدگاههای افراطی خود را درباره فلسطین بر زبان راند (اشغال مجدد كرانه غربی، لغو قرارداد اسلو، بركناری عرفات و سلب مرجعیت از فلسطینیها) آریل شارون را بهعنوان «مرد صلح» معرفی كرد. او دكترین خود را براساس «هركس با ما نیست، علیه ما است» ارائه نمود و خود را برای جنگ با «محور شرارت» آماده كرد. جنگ صلیبی جدید هنوز در جریان است و تنها قدرت برتر جهان (امریكا) بر یكسوم درآمد جهان تسلط دارد. امریكا تقریبا نیمی از نیروی نظامی خود را به منظور «تغییر حكومت» در عراق به كار برد تا دموكراسی را برای مردمی كه به مدت دوازده سال به وسیله بمبها و محاصرههای اقتصادی ضعیف شده بودند، به ارمغان آورد. در جنگ صلیبی جدید ایالاتمتحده امریكا در راس ائتلافی قرار دارد كه درحالحاضر چهلوپنج كشور را شامل میشود. اما در این لیست علیرغمآنكه یك گروه از استعمارگران اسرائیلی به رهبری پل ولفوویتس هماینك برای تسلط بر بغداد در شهر كوت مستقر شدهاند، نامی از اسرائیل برده نشده است. این درواقع حیلهای بیش نیست و باید گفت فرایند اسرائیلیكردن ایالاتمتحده، دیگر كامل شده است.
م. شهید عالم
ترجمه: زهرا قلاوند
اسرائیلیسازی امریكا[i]
پینوشت
[i]ــ این مقاله ترجمهای از متن زیر میباشد:
M. Shahid Alam, »The “Special Relationship” Comes Home (Israelization of the United States)«, in: m.alam@neu.edu.
م. شهید عالم، اقتصاددان، سخنران، منتقد سیاسی و شاعر است و هماكنون در دانشگاه نورتایسترن (Northeastern University) واقع در ایالت بوستون امریكا، در رشته اقتصاد تدریس میكند.
ترجمه: زهرا قلاوند
اسرائیلیسازی امریكا[i]
پینوشت
[i]ــ این مقاله ترجمهای از متن زیر میباشد:
M. Shahid Alam, »The “Special Relationship” Comes Home (Israelization of the United States)«, in: m.alam@neu.edu.
م. شهید عالم، اقتصاددان، سخنران، منتقد سیاسی و شاعر است و هماكنون در دانشگاه نورتایسترن (Northeastern University) واقع در ایالت بوستون امریكا، در رشته اقتصاد تدریس میكند.
منبع : ماهنامه زمانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست