جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بد نبین و بد نشنو - See No Evil, Hear No Evil


بد نبین و بد نشنو - See No Evil, Hear No Evil
سال تولید : ۱۹۸۹
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : تری استار
کارگردان : آرتور هیلر
فیلمنامه‌نویس : ارل بارت، آرن سالتن، الیوت والد، اندر کورتسمن و جین وایلدر، برمبنای داستانی نوشته خودشان.
فیلمبردار : ویکتور کمپر.
آهنگساز(موسیقی متن) : استوارت کوپلند.
هنرپیشگان : ویلدر، ریجارد پرایر، جون سورانس، کوین اسپسی، آلن نورث، آنتونی زربی، کریستن چایلدز، هاردی رالز، آدری نینان و لارون تام.
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۳ دقیقه.


«والی» (پرایر) - مرد نابینائی که مصمم است استقلالش را حفظ کند - در روزنامه‌فروشی «دیو» (وایلدر) - بازیگر سابق که حالا ناشنوا شده - کاری برای خودش دست و پا می‌کند. «والی» به شدت به شیادی بدهکار است که درگیر کلاهبرداری از تبهکاری به نام «ساترلند» (زربی) است و می‌خواهد رسانائی فلزی را به جای سکه‌ای گران‌بها به او قالب کند. مرد شیاد که فهمیده «ایو» (سوزانس) - یکی از افراد «ساترلند» - در تعقیب او است، سکه تقلبی را در صندوق پول «دیو» پنهان می‌کند؛ «ایو» در حالی که پشت «دیو» به او است و «والی» هم در مغازه نیست، سر می‌رسد و مرد شیاد رامی‌کشد و کیفش را برمی‌دارد. «سروان برداک» (نورث)، افسر پلیس، «والی» و «دیو» را دستگیر می‌کند. «ایو» و هم‌دستش، «کرگو» (اسپیسی)، که فهمیده‌اند سکه در صندوق نیس، خود را به جای وکیل جا می‌زند تا «دیو» و «والی» را از زندان آزاد کند. اما «والی» که بوی عطر «ایو» را به یاد می‌آورد و «دیو» هم تصویر پاهائی را که از مغازه بیرون می‌رفت، می‌فهمند که قاتل خود او است و تصمیم می‌گیرند از پاسگاه پلیس فرار کنند، ولی به چنگ «ایو» و «کرگو» می‌افتند که سکه را هم به دست آورده‌اند. «دیو» و «والی» سوار بر اتوموبیل پلیس می‌گریزند و «والی» با خواهرش، «آدل» (چایلدز)، تماس می‌گیرد و این سه به هتلی در گریت جرج می‌روند که «دیو» - با لب‌خوانی حرف‌های «ایو» - فهمیده محل ملاقات «ایو» و «ساترلند» است. یک کنگره پزشکی در جریان است و «والی» و «دیو» وانمود می‌کنند دو پزشک خارجی هستند؛ «آدل» با کوبیدن به ماشین «کرگو» حواس همه را پرت می‌کند و «دیو» پنهانی به اتاق «ایو» می‌رود و سکه را دوباره به چنگ می‌آورد. «ایو» و «کرگو»، «آدل» را گروگان می‌گیرند و «والی» و «دیو» را که در تعقیب آنان هستند نیز گیر می‌اندازند و حالا همه را نزد «ساترلند» می‌برند. وقتی معلوم می‌شود که «ساترلند» هم نابینا است. «کرگو» و «ایو» هر دو تلاش می‌کنند به «ساترلند» خیانت کنند؛ «کرگو» کشته می‌شود ولی «ایو»، «ساترلند» را می‌کشد و می‌خواهد با هلی‌کوپتری بگریزد. «دیو» و «والی» با ابتکاری که به خرج می‌دهند، «ایو» را گیر می‌اندازند و به پلیس می‌سپارند. بعدها این دو دست از این ماچرا به‌عنوان «روزهائی خوش» یاد می‌کنند.
* تصویر یک ماجرای کمدی با دو شخصیت نابینا و ناشنوا بسیار جالب و پُرهیجان است، اما این ایده فقط در صحنه‌های آغاز فیلم حضور دارد و پس از مدتی کوتاه، فیلم‌نامه کم می‌آورد و بقیه آن معجونی برگرفته از تکه‌های گوناگون ده‌ها فیلم مختلف می‌شود، که در امتداد یک خط داستانی احماقانه و مبتنی بر مقتضیات هالیوود پیش می‌رود. همچنین، مشکل عمده دوم فیلم، مثبت بودن هر دو قهرمان اصلی آن است، که دوست داشتنی، پُراحساس، مهربان و بزرگ‌منش هستند. در عین حال، صحنه‌های کمدی فیلم فرح‌بخش هستندف از جمله صحنه نزاع و مشت‌زنی پرایر - با راهنمائی وایلدر - و رانندگی آن دو.