یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

نسبت متفکر با شاعر


نسبت متفکر با شاعر
«قرب شاعری كه خدا با اوست و او با خداست و این شاعر فیض اقدس و ملاء اعلی را می ستاید، در این صورت خدا، خدای پریروز و پس فرداست و هیدگر اعتقاد به چنین شاعری را فقط در هولدرلین می یابد.»
«هیدگر یك نفر را استثنا می كند- هولدرلین- و لی اما می گوید، من هم حافظ را می گویم و لی اما می كنم.»
نسبت فردید و حافظ را همانند هیدگر و هولدرلین باید نسبت متفكر و شاعر دانست. در چنین مقامی است كه فردید، «حافظ را خودآگاهانه می فهمد» و درهم سخنی با حافظ «كلمات حافظ را می گیرد و با سعی در تفكر حكمی، زندآگاهانه بیان می كند.»
سخنرانی ها، مصاحبه ها و تقریرات فردید آكنده از استشهاد به اشعار حافظ و بیان مطالب به مدد اشعار اوست و آنچه به «اجمال بعد از تفصیل» دربارهٔ حافظ و اشعار او بیان نموده بدیع و بی نظیر است و آنجا كه گهگاه به شرح و توضیح پرداخته بهت آور و خیره كننده.
وحدت بخشیدن به آنچه در بیانات فردید دربارهٔ حافظ و اشعار او آمده است خود محتاج «فكر حكیمی و رای برهمنی» است و لذا آنچه از سخنان فردید دربارهٔ حافظ و شعر ذیلاً آورده می شود در حقیقت چیزی جز انتخاب چند قطعه جواهر از یك «صندوقچه گنج» و قرار دادن آنها در معرض دید عموم نیست و باید به جرأت گفت كه آنچه در «صندوقچهٔ گنج فردید نهفته است تاكنون هیچ كس بطور كامل درك نكرده است».
گفتی زسر عهد ازل نكته ای بگو، اما عهد ازلش به كجا می رود؟ به همان خدایی كه مظهرش است یعنی خودش، آیا حافظ به كجا رفته است؟ به پریروز رفته است؟ آیا به اله آدم رفته است؟ آیا به اله پس فردا رفته است؟ فرق حافظ با بوعلی سینا چیست؟ من نمی خواهم بوعلی سینا را رد كنم، میان حكمت انسی و تصوف با فلسفه این نزاع همیشه بوده است، این نزاع پر است در كتب، یك حافظ تا چه حد بازگشتش به قرآن است، من عجب می كنم گاهی و قتی می بینم این آدم عجیب قرآن را از حفظ داشته، بعدش من متوجه می شوم این كلمات مثل اینكه به صرافت طبع است، این حافظ كیست كه می نشسته تفسیر قرآن می كرده است، حالا تفسیر صحیح یا غلط كار ندارم، این مزاج است، چه شده؟ حوالتش را می گویم.
انسان و قتی به دنیا اصالت داد در این حال و طن اصیل خویش را فراموش می كند.
من كز و طن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
در عین حال كه انسان در این عالم است فراموش نمی كند كه ذات او در زمان باقی است، انسان موجودی دو عالمی است، اصالت دادن به یكی دون است و بیگانگی و غربت، این نكته در حكمت معنوی و اشارات حافظ كه فراموش كرده ایم فراوان است و عرفا نیز بسیار گفته اند. بعضی ها عقبی را اصالت دادند و تشبه به فرشته كردند و از «در عالم بودن» گریختند، آنها دنیا را فراموش می كنند و كمال را در تشبه به فرشته می بینند و عده ای دنیا را اصالت می دهند و از آنجا آخرت و عقبی را فراموش می كنند. حافظ از كسانی است كه هر دو عالم را كه عبارت از زمان فانی و زمان باقی باشد فراموش نمی كند و هم دنیا و هم آخرت را.
راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاین حال نیست زاهد عالی مقام را
دلم كه لاف بخرد زدی كنون صد شغل
ببوی زلف تو با باد صبحدم دارد
یعنی بعضی می خواهند انسان را ببرند به روحانیت زاهدانه.
ببینید در شعر حافظ هم به این بی غرضی اشاره رفته و چند جا آمده است، من چند بار خوانده ام. از طرفی بدانید كه تفكر اصیل با عمل یكی است، حتی عملی كه هنرمند نقاش می كند، برای چه؟ چون اصلاً چرا ندارد، و قتی هنرمند یك عملی انجام می دهد بی غرض است.
این درد است كه انسان را می تواند از این دردمندی هم برهاند و یك قرب خاصی به خدا پیدا كند، تن آسانی و بی دردی كه نمی شود بعد انسان به قرب تبدیل شود، بروید حافظ را بخوانید كه چقدر ناله می كند.
اهل كام و ناز را در كوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی
مثلاً و قتی حافظ می گوید:
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با كه گویم كه در این پرده چه ها می بینم
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
دارم عجب زنقش خیالش كه چون نرفت
از دیده ام كه دم بدمش كار شست وشوست
راه خیال اصالت دارد، اگر از راه خیال آدمی كنده شود تعالی پیدا می كند و لی فلسفه این كار را نمی كند و راه دیگری دارد، ریاضیات راه دیگری پیدا می كند، سیاست هم زبانی دیگر دارد.
عكس روی تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ می در طمع خام افتاد
این همه عكس می و نقش مخالف كه نمود
یك فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاد
طمع خام همان تمنای محال صوفی است نسبت به و حدت و جود به معنای و حدت موجود و حلول و اتحاد كه حافظ آنرا رد می كند.
جلوه گاه رخ تو دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند
البته این نظر افلاطونی هست و نیست، در بیان چنین بنظرمی رسد اما بین حافظ و افلاطون فاصله ای ژرف و بی پایان است با این همه نمی شود، اگر تصوف را می خواهیم درست بخوانیم و بفهمیم باید یونانیت را با تعمق بخوانیم و با امعان نظر مطالعه كنیم مخصوصاً اول با حكمت یونان.
غلام همت آن رند عافیت سوزم
كه در گدا صفتی كیمیاگری دانست
بارها گفته ام فقرذاتی اساسی است، گدا صفتی هم فقر ذاتی است.
در ادبیات ما همواره دهر نكوهی آمده است، اشاره به دهری است كه عین حركت است، آن دهری كه زمان و حركت در آن یكی است و برگسون تصریح دارد كه زمان و حركت یكی است. پس حافظ! خدا خواسته است كه تو از فلك گذشته ای…
مراد از می در حافظ این است كه فكر و ذكر اختیاری فرو بریزد.
مستور و مست هر دو چو از یك قبیله اند
ما دل به عشوهٔ كه دهیم اختیار چیست
در این مرتبه حافظ به جایی رفته كه همهٔ انسان ها را دانسته و ندانسته مظهرالله گرفته است. به این معنی هر انسانی- خدا با اوست(معیت فاعلی) و لی همان خدای پریروز و پس فردا چنین خواسته كه انسان با او نباشد (معیت قابلی)، این حوالت است.
دوست نزدیك تر از من به من است.
این عجب تر كه من از و ی دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
در این بعدی كه بشر پیدا كرده، باز خدا با بشر است، به این معنی كه عرفاً گفته اند: غضب حق مسبوق به رحمتش است(سبقت رحمتی غضبی).
امروز ما مورد سخط الهی هستیم، سخط الله پریروز و پس فردا كه نتیجهٔ آن پرستش نفس امارهٔ خودمان است. و لی این مورد سخط الهی بودن خود مسبوق به رحمت است، گفته اند كه ما می توانیم از سر قدر پرسش كنیم و لی این سر قضاست كه از آن نمی توان پرسش كرد. چطور چنین شده است؟ به یك صورت بسیار عمیق هیدگر در آثار اخیرش طرح كرده است. هیدگر این را تكرار می كند كه چرا و چگونه خدایان در تاریخ می آیند و غایب می شوند، این دیگر به ما نیامده چرا چنین شده است… البته حافظ و دیگران آمده اند و گفته اند كه دوست داشتن جوابی است كه به سر قضا داده می شود…
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
تا به روی كه شدم عاشق و از بوی كه مست
تعریف تفكر حقیقی «خلاف آمد عادت» است و پرسش حقیقی «خلاف آمد عادت» است و این خلاف آمد عادت «تفكر اصیل» است. و آن فكر منطقی تفكر نیست.
«پرسش خلاف آمد عادت از امر خلاف آمد عادت» تفكر است چنانكه حافظ می گوید:
سال ها پیروی مذهب رندان كردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان كردم
من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان كردم
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعیت از آن زلف پریشان كردم
سایه ای بر دل ریشم فكن ای گنج مراد
كه من این خانه به سودای تو و یران كردم
«امر خلاف آمد عادت» اول از هر چیز خداست، و اگر به حقیقت انسان بر «خلاف آمد عادت» بپرسد خدا كیست؟ زمان باقی چیست؟ اجمالاً خدا می آید سراغ آدم، و زمان باقی و و جود اصیل به یك معنی دیگر…
نویسنده: سید احمد - فردید
منبع : باشگاه اندیشه