سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
جنگ و جدال با انصاری
خداداد فرمانفرمائیان در آمریکا تحصیل میکرد که ابتهاج رییس سازمان برنامهوبودجه او را میبیند از وی برای کار در سازمان دعوت میکند. وی در سال ۱۹۵۷ استاد دانشگاه پرینستون بود و با اجازه از مدیران دانشگاه به ایران میآید تا فعالیت کند.
وی یک بار از سازمان برنامهوبودجه میرود و در زمان تدوین برنامه عمرانی پنجم (۱۳۵۷-۱۳۵۲) دوباره به ایران برمیگردد. در این سالها است که قیمت نفت رشد حیرتآوری را تجربه میکند و قانون برنامه را تغییر میدهند. برنامه پنجم عمرانی با کدام فلسفه طراحی شد، چگونه تصویب شد و ... در خاطرات فرمانفرمائیان آمده است که در چند بخش میخوانید.
در مورد برنامه پنجم، بگذارید سیستماتیک از اینجا شروع بکنیم بنیان فلسفی این برنامه چه بود، از نظر یک بینش اجتماعی – اقتصادی؟
اولا خیلی ما روی (Decentralization)، یعنی عدم تمرکز، و روی تقسیم کار و فعالیت بین استانها یا منطقههای مختلفه کشور تاکید کردیم. فوقالعاده روی این اصل، من پافشاری کردم. منجمله این را بگویم، براساس قانون برنامه رییس سازمان برنامه حق داشت نماینده در تمام استانها معلوم کند. من جزو اولین کارهایی که کردم در استانها نماینده گذاشتم. اولین دستوری که نمایندهها داشتند تهیه برنامه پنجم بود برای استان.
این یعنی همان دفاتر برنامهریزی استانها است؟
بله دفتر برنامهریزی استانها، و اولین دستور که داشتند این بود که شروع کنند دادههایی که لازم است را جمعآوری بکنند، با اهل محل، با تمام بنیادهای محلی تماس بگیرند و اطلاعات جمع بکنند و نظراتشان را راجع به برنامههایی که استانها لازم دارند به مرکز بفرستند که ما موقعی که برنامه پنجم را تکمیل میکنیم این نظرها را داشته باشیم و با توجه به این نظرها برنامه را تکمیل بکنیم. خود من راه افتادم، شروع کردم به رفتن به استانهای مختلفه. سه چهار جا رفتم. همهجا پذیرایی گرمی از ما میکردند. هرجا میرفتیم، مینشستیم و صحبت میکردیم هیچ گرفتاری نداشتیم و مطالبشان را میشنیدیم و یادداشت میکردیم و برمیگشتیم. ولی، خب، روزنامهها در ضمن تمام اینها را مینوشتند.
یک روز بعد از اینکه از فارس برگشتم، هویدا مرا خواست گفت آقا شما شدید رییس سازمان برنامه که اینور و آنور بروید. گفتم منظور از اینرو و آنور چه هست؟ من کار دارم، من به دلیل کار رفتم، این هم دلایلش و این هم گزارشاتش، خودتان همه را میدانید. من خیلی منظم بودم در گزارش دادن به نخستوزیر، چون نخستوزیر رییس فوری من بود.
نمیدانم حالا چه گزارشاتی جداگانه به او رسیده بود. سفر بعدیام به کردستان بود. هویدا قدغن کرد که نروم. به من گفت خواهش میکنم شما فعلا این برنامه را یک قدری به تعویق بیندازید. من حس میکنم هویدا از لحاظ آن فهم سیاسی که داشت، یا بگویم حساسیتهای سیاسی زیادی که داشت، فکر میکرد که ادامه این کار شاید باعث این میشد که به نحوی من زیاده از آن حدی که او دوست داشت از لحاظ سیاسی گنده بشوم. این حدس من بود. پرسیدید دلیلش چه بود، من حس میکردم که دلیلش بیشتر شخصی بود، برای این که ما کار خاصی نمیکردیم که فورا روی سیاست دولت اثر بگذارد. کاری که ما میکردیم جمعآوری اطلاعات بود برای تهیه برنامه پنجم. حالا خواهید دید که برنامه پنجم چطور میشد و این نظر تایید میشود که هویدا فکر میکرد که من دارم زیادی قدرت پیدا میکنم. آدم چه بگوید؟ خدا شاهد است به هیچوجه منالوجوه برای من این قضیه محبوبیت مطرح نبود. میدانستم این کار یک کار لازم است و حتما باید انجام بشود. میدانستم و معتقد بودم که باید نقش استانها در طرح برنامهریزی خیلی زیادتر بشود، والا این برنامهریزی هیچوقت به مردم نخواهد رسید، همان حرفی که شما قبلا سوال کردید که آیا دستگاهی بود که برنامهها را برای مردم توضیح بدهد، آیا کاری بود که شما کردید که برنامهریزی را به مردم توجیه بکنید.
این اولین باری بود که به طور سیستماتیک با کمک این دفاتر که ایجاد کرده بودم، آن هم با تصویب هویدا ایجاد کرده بودم، من شروع کردم که بروم ببینم که کار در استانها چطور است و استانها چطور پیشرفت میکنند و خودم هم بالاخره با مردم صحبت بکنم و خودم هم صاحبنظر باشم راجع به آن اصول و اساسی که بالاخره ما میخواستیم در برنامه بگذاریم.
از یک جهت هویدا شاید حق داشت ناراحت بشود و آن هم این بود که به محضی که ما وارد میشدیم، مردم از وزارتخانههای دیگر به من شکایت میکردند. توجه میکنید، چون میدانستند که من وزیر اجرایی نیستم، از وزارتخانههای دیگر، طرز کارشان، یا مسالهای که با آن وزارتخانه داشتند، یا گرفتاریهایی که داشتند، خیلی صحبت میشد. شاید این بود که وزرای هویدا بهش یک مقدار فشار آورده بودند که مدیرعامل سازمان برنامه از لحاظ قانون اساسی مسوولیتی ندارد و میرود بین مردم یک دخالتهایی میکند که اینها فقط در حدود اختیارات وزیر است. شاید این بود.
اولین مطلب برنامه پنجم جامعیت آن بود، که گفتم، مطالعات راجع به جنبههای اقتصادی، قیمتها، تمام اینها، به جای خود. سیاست اول یکی این بود که استانها را بیشتر وارد کار بکنیم، مناطق را بیشتر وارد کنیم. سیاست کشاورزی و آموزش دوباره به همان تاکید قبلی. اینجا، یک مطلب اساسی مطرح شد و در نتیجه آن جنگ و جدالی با هوشنگ انصاری پیش آمد که این هم جالب است برای شما بگویم. موضوع کمک به بخش خصوصی بود گفتم به شما، از اول ما این پیشبینی را کرده بودیم که به صنایع جدید کمک بکنیم، به آنهایی که تازه دست به کار شده بودند. وامهای صنعتی بزرگ را معمولا بانک صنعتی و معدنی ایران و بانک اعتبارات صنعتی سازمان برنامه از منابع اعتباری دولت و سازمانهای بینالمللی به ضمانت دولت تامین میکردند. پیشنهاد ما این بود که در برنامه پنجم کمک مالی دولت با بهره ارزانتر از بازار فقط صرف احتیاجات اعتباری صنایع کوچک یا در حال تاسیس شود. استدلال ما هم خیلی روشن بود. میگفتیم آقای خیامی و آقای لاجوردی و مانند آنها، یعنی صنعتگران بزرگ، شناخته شده و صاحب اعتبار کافی هستند و میتوانند احتیاجات خودشان را از منابع آزاد داخلی و خارج تامین کنند. این مطلب با مخالفت شدید انصاری وزیر اقتصاد و آقای قاسم خردجو، که از مجربترین بانکداریهای ایران و رییس بانک صنعتی و معدنی بود، روبهرو شد. هویدا گفت برای حل این مساله بروید نزد شاه در شورای عالی اقتصاد. مطلب در شورای عالی اقتصاد مطرح شد.
انصاری گفت، قربان صنایع بزرگ احتیاج دارند که به آنها کمک مالی بشود. من هم ساکت نشستم تا او حرفهایش را زد. گفتم قربان ما میخواهیم به جای یک خیامی بیست خیامی در کشور وجود داشته باشد. تنها نتیجه برنامه ما این است. این خیامی که اول برنامه سوم اصلا وجود نداشت، الان ببینید چطور پیشرفت کرده، ایشان حالا میتوانند روی پای خودشان بایستند. ما باید خیامیهای دیگر را تشویق بکنیم. افراد دیگر را تشویق کنیم که بشوند خیامیهای آتیه. والا وسعتی پیدا نمیکنیم و کشور هم دست چهار تا پنج تا مونوپولی میافتد که از لحاظ اقتصادی سالم نیست و صلاح و صحیح نیست. خوشبختانه شاه طرف من را گرفتند. گفتند حق با سازمان برنامه است. این یک چیز خیلی جالب بود که ما شروع کرده بودیم. این دفعه هم مقدار پولی که گذاشته بودیم مقدار نسبتا زیادی بود گفتیم یا بانک توسعه صنعتی و معدنی یا بانک اعتبارات صنعتی سازمان برنامه، ولی طبق مقررات برنامه پنجم، این برنامه را اجرا کنند.
آنکه علی نقی فرمانفرمائیان رییسش بود، بانک اعتبارات صنعتی؟
بله. ایشان از زمان ابتهاج ریاست آن بانک را داشتند و بهطور منظم آن بانک را توسعه داده بود و بیشتر به صنعتگران کوچکتر کمک میکرد. ما میخواستیم به دست بانک سازمان برنامه که تحتنظرمان بود این سیاست خیلی روشن را که به افراد کممایه و کوچکتر کمک شود، اجرا کنیم.
افرادی در کارهای صنعتی کوچکتر؟
بله، میگفتم در دروازه قزوین هزار خیامی وجود دارد. اینها، هر کدامشان، در مغازههای کوچک، این تراشکارها و فلزکارها، اینها باید بیایند و پخش بشوند در سرتاسر کشور و صنعتی بشوند و ماشینآلات جدید بیاورند و بزرگ بشوند. در هر حال، این یک قسمت دیگر از یک فلسفه جدیدی بود که در برنامه پنجم مطرح بود. بقیه البته ادامه کارهای گذشته، مثل سد دز، تکمیل زهکشیها، نیشکر و آن طرحهای بزرگ کشت و صنعت، جادهها و بنادر و مانند آن. آنها دیگر برای ما خیلی روشن شده بود. احتیاجات را میتوانستیم بسنجیم.
یک موردی به شما بگویم راجع به تلفن. دوباره از اشتباهات خودم است. یادم است که پیشنهادی آمده بود راجع به شهر تهران، راجع به تعداد تلفنها، که مثلا ۸۰هزار خط پیشبینی بشود برای تهران. ما میگفتیم ۸۰هزار زیاد است، ۸۰هزار میخواهیم چهکار؟ رقم قطعی در نظرم نیست. حتی یک مقدار هم از ۸۰هزار را شاید کم کردیم. پس از مدتی کوتاه تقاضا برای تلفن به پنج برابر آنچه که پیشبینی شده بود، رسید. میخواهم بگویم در یک چیزهایی شما نمیتوانید براساس دادههای گذشته آینده را پیشبینی کنید. برای اینکه خیلی از اعتبارات به عوامل متعدد غیرقابلپیشبینی و غیرقابل سنجش ربط پیدا میکند و به سادگی نمیشود اینها را پیشبینی کرد، از قبیل تلفن و جاده و غیره.
حال خواهش میکنم قدری راجع به فضای تهیه برنامه پنجم توضیح دهید و احیانا تضادهایی که وجود داشت؟
اول من کاری که کردم از شاه استدعا کردم که تشریف بیاورند به سازمان برنامه. آمدند و به اصطلاح خطوط کلی برنامه را قبل از تهیه برنامه پنجم توضیح دادیم. عکسش هم هست، تمام وزرا و ارتشیها و دیگران در آن اتاق کنفرانس سازمان برنامه دور تا دور و گوش تا گوش نشسته بودند. شاه با علیاحضرت آمدند. من نطقی برای هویدا تهیه کرده بودم که هویدا آن را خواند. بعد از هویدا من هم نطقی که با کمک همکارانم تهیه شده بود، خواندم. اصول برنامه را آنجا طرح کردیم و معیارها و دادههای برنامه همه طرح شد. بحث خیلی مفصل بود و شاه خیلی خوشحال بلند شدند و رفتند. به طور کلی اصول را تصویب کردند و گفتند البته بعد هم رسیدگی میشود. من هم در گزارشم گفته بودم که خود برنامه پنجم به دقت در حضور شاه مطرح خواهد شد. هویدا هم از برداشت شاه و علیاحضرت و از ترتیباتی که من داده بودم خیلی خوشحال بود.
یک نکته جالب دیگر. در همین زمان در شرق عمارت سازمان برنامه یک مسجدی بود، در واقع خرابهای بود، وضع خیلی بدی داشت. با علی دفتریان که معاون سازمان برنامه بود صحبت کردم. علی مسوول تمام کارهای اداری بود، قبل از اینکه استاندار تهران بشود. گفتم علی جان باید راهی پیدا کرد که این طرف شرقی سازمان برنامه را بدهیم تمیز بکنند. با این مسجد چکار بکنیم؟ علی را خیلی دوست داشتم برای اینکه هیچ وقت بیگدار به آب نمیزد. گفت به من دو روز مهلت دهید مطالعه کنم گزارش بدهم. رفت، آمد گفت من یک پیشنهاد دارم. گفتم پیشنهاد شما چیست؟ گفت ما از آقای سالور خواهش میکنیم برود قم اجازه تبدیل به احسن این مسجد را بگیرد. ما بنای مخروبه را خراب میکنیم، اینجا را باغ میکنیم، تمیز میکنیم، ضمنا یک مسجد قشنگی هم در گوشه باغ بنا میکنیم که خیلی برای سازمان برنامه خوب است، خدانگهدارش، آقای منوچهر سالور در زمان ابتهاج مسوول امور صنعتی در سازمان برنامه بود، در صنایع قند به خصوص، بعدها شد رییس صنایع بنیاد پهلوی، یک مسلمان واقعی که نماز و روزهاش را از دست نمیداد و با تمام آخوندهای برجسته آشنایی داشت، ولی با فکر نو هم کاملا مانوس بود. او آدم افتادهای بود، کسی که هیچ وقت خودنمایی نمیکرد، همیشه کنار میایستادم، گفتم بسیار فکر خوبی است، فوری این راعمل بکن، این فکر علی بود. من اصلا نمیدانستم که باید چکار کرد، علی این کار را کرد.
آقای سالور رفت، اجازه گرفت، آمد فورا مقاطعهکار آن خرابه را صاف کرد و یک مسجد کوچک خیلی قشنگ و یک باغی آنجا درست کردیم.
موقعی که تکمیل شد، آن روزی که اعلیحضرت آمدند، یک نواری گذاشتیم آنجا، بریدند. این اسم محل را گذاشتند میدان ۱۵ بهمن.
در هر حال، بعد ما ادامه دادیم. من برای مدتی مریض شدم، کمرم به علت دیسک درد میکرد. داریوش اسکویی که از بچگی با هم دوست بودیم مسوولیت تهیه برنامه را داشت. اینجا بگویم معاونین من چه کسانی بودند. در این دوره قائم مقام دکتر مقدم بود تا آخر، معاون فنی آقای مهندس رادپی بود که تحصیلاتش را در MIT کرده بود، آدم درجه یک که تیمسار خاتم همیشه میخواست او را به نحوی از چنگ من درآورد. خوشبختانه، نه او میخواست برود نه من گذاشتم که تیمسار خاتم به او زور زیادی بیاورد. خاتم خیلی جوانمرد بود.
ـ در تخت جمشید برنامه را ارائه کردم
یعنی مهندس رادپی را ببرد برای نیروی هوایی؟
بله داریوش اسکویی معاون برنامهریزی بود که با مشقات و زحمات فوقالعاده برنامه پنجم را به نحو احسن تکمیل کرد و به موقع تحویل داد.
آقای دکتر راسخ معاون امور اجتماعی بود، علی هزاره مسوول بودجه و معاون نخست وزیر، علی دفتریان معاون اداری، بعدا هم شروع کردیم مرکز کامپیوتری تشکیل بدهیم و با معرفی مهندس رادپی مسوولیت این کار را به مهندس بهروز واگذار کردم. به محض اینکه ما یک مرکز کامپیوتر ایجاد کردیم تمام وزارتخانهها گفتند ما هم کامپیوتر میخواهیم. خیلی بامزه بود وزارت کشاورزی یک مقداری ماشین کامپیوتر خریده بود. من اصرار کردم که باید بروم بازدید کنم. وارد شدم دیدم که از زیر در درز هست، یعنی خاک همیشه میآمد توی اتاقی که این کامپیوترها را نصب کرده بودند. یعنی هیچ کس با این کامپیوترها کار نداشت، در صورتی که کامپیوترهای ما تمام در اتاقهایی گذاشته شده بودند که هوا تصفیه میشد و مرتبا مورد استفاده بود. بعد البته وزارت مالیه هم کامپیوتر گرفت. اینها در واقع اقلا در آن موقع با این کامپیوتر فقط کارهای پیش پا افتاده و ساده انجام میدادند. در هر حال تا آنجایی که ما اطلاع داشتیم هیچ کدامشان در آن وقت کار چشمگیری انجام ندادند. فیروز وکیل، که بعدا شدمعاون، آنموقع تحت نظر خسرو بهروز مسوول کامپیوتر بود و او از لحاظ تهیه برنامه و ربط دادن جداول (matrix) بزرگ با یکدیگر و اثرات سرمایهگذاری و تغییر در هر بخش اقتصادی روی دیگر بخشها و دادههای اقتصادی از کامپیوترها استفاده زیادی میکرد. ضمنا تحت نظر مهندس بهروز برنامه آموزشی وسیعی و هم چنین برنامه تبدیل کامپیوتر از لاتین به فارسی انجام گرفت. اینها افرادی بودند که مسوولیت قبول میکردند. واقعا همهشان انسانهای پرارزشی بودند. همهشان را غیر از مهندس رادپی و بهروز از روز اول میشناختم. رادپی و بهروز قبلا در بخشخصوصی مهندس مشاور بودند، که بعد من راجع به آنها شنیدم و خواهش کردم آمدند سازمان برنامه و همیشه از این تصمیم خوشحال بودم.
ـ ارائه برنامه پنجم در حضور شاه
بعد رسیدیم به آنجایی که برنامه تهیه شده بود. حالا قضیه ارائه و توضیح (Peresentation) برنامه مطرح شده. من با هویدا مطرح کردم که بالاخره چطور میل دارید برنامه پنجم حضور شاه طرح بشود. گفت من فکر میکنم، به شما میگویم. گفتم پیشنهاد من به شما این است که چون برنامه پیچیده است، چون برنامهای است که وقت میخواهد، توجه میخواهد، خیلی قشنگ میشد اگر ما یک میزگردی درست میکردیم که شاه بالا مینشستند، وزرا دور تا دور، ماها همین طور، و ما اول کلیات برنامه را و بعد هر بخش را جداگانه به شاه عرضه میکردیم. این به فکر خودم نرسیده بود، ولی یک کسی پیشنهاد به من کرده بود، فکر میکنم رادپی، که ما برویم شیراز، تخت جمشید، در همان چادرهایی که جشنهای دوهزار و پانصد ساله را برپا کرده بودند، برنامه را حضور شاه مطرح کنیم. به هویدا گفتم آنجا، دور از تهران، در یک جو خیلی آرام به مسائل واقعی کشور بپردازیم و شاه تصمیمشان را در آنجا بگیرند و ابلاغ کنند، که ما تمام کنیم و بنویسیم و توزیع کنیم. کل افرادی که من پیشنهاد میکردم در حدود بیست و پنج نفر بودند. گفت بسیار خوب، من فکر میکنم بعد به شما خبر میدهم. هویدا رفت و برگشت، گفت خدی با اصولش همه موافقیم، خیلی خوب است، شاه هم تشریف میآورند. ولی من میخواهم تو تمام وزرا و همه معاونها و روسای دستگاههای دولتی را هم دعوت کنی.
یعنی همان معاونین همه وزارتخانهها را؟
بله. تمام آنها را. هر وزیری چندین معاون داشت و تعداد دستگاههای دولتی هم زیاد بودند. گفت همچنین تمام روزنامهنویسها و تلویزیون همه را دعوت بکن. گفتم آقا اینکه میشود یک نمایش گنده. گفت نه، لیست را درست کنید. لیست را تهیه کردم، سیصد و سی چهل نفر شد. این دستور مستقیم هویدا به من بود. خیلی مهم است این را یادآوری بکنم. حالا بعد برمیگردم به این مطلب. گفتم بسیار خوب. نشستم با همکارانم مشورت کردم. رادپی مسوول این کار شد، برای اینکه یک آدم فوقالعاده ارگانیزه بود، بلد بود چه جوری سازمان بدهد. رادپی را مسوول کردم برای سازمان دادن به نمایش برنامه پنجم در نزد شاه. تمام هتل تخت جمشید را گرفتیم.، البته جای شاه و نخستوزیر روشن بود. برای وزرا هر یک اتاق گرفتیم وقتی که رسیدیم به آنجا تمام این ترتیبات درست شده بود. گفتم یک هفته قبل از تشریففرمایی شاه ما همه میرویم آنجا که من خودم روز به روز هم سازمان و روش کار را ببینم، و هم تمرین (Rehearse) بکنیم که چی میخواهیم جلوی شاه و وزرا بگوییم. در آن چادر بزرگ میز و صندلی گذاشته بودیم. من حتی طرز نشستن افراد را با نخستوزیر صحبت کردم. گفتم، آقای نخستوزیر چون شما مسوول برنامه هستید من پیشنهاد میکنم شما در صدر صف برنامهریزان بنشینید و آقایان وزرا و روسای دستگاههای دولتی روبهرو و شاه هم در صدر، بین برنامهریزان و وزرا، به طوری که هر دو طرف را به راحتی ببینند و مخاطب قرار دهند. هویدا گفت نه، من مینشینم آن طرف با وزرا. گفتم هر جور میل دارید. شکل کار این طوری شده بود که ما یک طرف نشسته بودیم، من اول، مقدم بعد از من، به ترتیب خط جلو، پشتمان تمام همکارانمان که مسوول بخشهای برنامه بودند نشسته بودند؛ روبهرو آقایان وزرا و معاونین، البته ابتدا معاونین طرح. برنامه، ولی چون هویدا گفته بود من معاونان دیگر را هم دعوت کرده بودم؛ بعد روسای دستگاههای مختلفه دولتی. روزنامهنگاران و مخبرین تلویزیون جداگانه روبهروی شاه قرار گرفته بودند.
من یک هفته با همکارانم تمرین (rehearse) کردیم. گزارش هر یک از برنامهریزان حداکثر بیشتر از پنج دقیقه طول نمیکشید. همه با یک لغت شروع میکردند. شاهنشاها. هیچ القاب، یا کلماتی مثل به شرفعرض برسد، از این نوع حرفها وجود نداشت. هیچ شاهنشاها، برنامه کشاورزی کشور بدین شرح است، یا خلاصه برنامه بدین شرح است، برنامه را یک به یک میگفتند. طرز حرف زدنشان، طرز بیانشان، ساده و محکم بود. خدا بیامرزد، آقای مهندس خبیری مسوول کارهای ساختمانی و شهرسازی بود روز اول بلند شد که صحبت کند، گفتم که تو مثل امیرارسلان رومی صحبت میکنی. آرامتر باش. همه به یک تن یک نواخت، نه یک نواخت خستهکننده، ولی بدون اینکه هیچ هیجانی داشته باشند مطالب خود را بیان میکردند. یک هفته با بچهها تمرین کردم. شاه آمدند، جلسات شروع شد.
ـ نگاه سرد هویدا و رفتن من
روزبهروز یک برنامه روز (agenda) جلوی شاه میگذاشتم. صبح اول وقت که شاه مینشست، من بلند میشدم میرفتم پیش شاه برنامه روز را میگذاشتم، توضیح میدادم که امروز این مطالب بحث میشود. شاه ۳ روز یا ۴ روز آنجا بودند. برنامه با نطق هویدا شروع شد. نطق هویدا را ما تهیه کرده بودیم، افرادی نوشته بودند که واقعا در نوشتن مهارت داشتند، مثل شاپور راسخ، با نظرات من و مقدم و دیگران. هویدا آن نطق را خواند. نوار این نطق وجود دارد. به نظرم رادپی آن را به من داد ولی نمیدانم چکارش کردم. هویدا نطق کرد راجع به تمام برنامه، در حدود ۲۰ صفحه خواند، نزدیک نیم ساعت. نطق من هم روی نوار هست، در حدود سه دقیقه است. خیلی اینها مهم است بیخود این چیزها را نمیگویم، سه دقیقه من صحبت کردم، تمام حرف من این بود که وظیفه دارم از وزرا و مسوولین و اعضای کمیتههای مشترک، از همکاریهایی که کردند تشکر بکنم. راجع به هیچ چیز دیگر من صحبت نکردم. یک کلام راجع به فلسفه برنامهریزی نگفتم. همه آنها را در نطق هویدا گذاشته بودم، به دلیل خیلی ساده که او رییس برنامه است، و اینجا باید هویدا کلیات برنامه را ارائه کند. بعد از من، طبق برنامه افراد تکتک بلند میشدند و با گفتن شاهنشاها در آغاز سخن خلاصه برنامه خود را به اطلاع میرساندند. شاه نظراتش را میداد، بعضی از وزرا حرفهایی میزدند. روز دوم شد، رسیدیم به تعاون و روستاها. ولیان هی دستش را مثل شاگرد مدرسهها بلند میکرد حرف بزند، مثل این که شاه آقا معلم است. هی میگفت قربان، قربان. حالا ما خیلی آرام بودیم، من کاملا ساکت. آنها هر چه دلشان میخواست میگفتند، البته مقداری هم پرت و پلا. شاه هم حرفهای ما را گوش میکرد. آنها هم حرفهایی میزدند. بین همه وزرا، یک نفر بود که خیلی سنجیده حرف میزد، آن هم خانم پارسا بود. (وزیر آموزش و پرورش). گفت قربان، از روز اول اعضای سازمان برنامه ما را دعوت کردند، این جلسات مربوط به برنامه را ما مرتب داشتیم، هر هفته یا هر یک ماه چند جلسه برگزار کردیم و این برنامه آموزش ساخته و پرداخته سازمان برنامه و وزارت آموزش و پرورش است. خیلی از وزرا دیگر بدون این که گزارشات کمیته مشترک خودشان را مطالعه کرده باشند انتقاد و شکوه کلی میکردند. مثلا هوشنگ انصاری، شاید به دلیل توجه خاص به برنامه کشاورزی، ناراحت بود. گفت قربان چاکر نگرانم که صنعت کشور نضج نگیرد. ولیان از اعتبارات ناراحت بود و غیره. من هم هیچ نمیگفتم. آخر، اینها هم صحبت شده بود، اینها هم بحث شده بود، اینجا قرار بود که شاه نظر بدهد. یا قرار بود که هیچی.....
برای این که دقیقا روشن بشود، وقتی که شما با این برنامه رفتید به تخت جمشید، قبلا این مسائل با وزرا و نخستوزیر...
ما کمیتههای دائم (standing committees) برنامهریزی داشتیم. از اولی که شروع کردیم به برنامهریزی با هر وزارتخانه و هر دستگاه دولتی یک کمیته مشترک بین سازمان برنامه و آن وزارتخانه برای تهیه برنامه آن سکتور ایجاد شده بود. همچنین، همینطور که اضافه کردم، استاندارها هم اغلبشان دعوت شده بودند. مثلا از خراسان، خدا بیامرزد، پیرنیا آنجا بود. پیروز که در فارس بود، آنجا بود. اینها را منظما با آنها بحث کرده بودیم. بالاخره در یکی از جلسات روز دوم یا سوم چون بعضی وزرا زیاد سروصدا میکردند و کلی حرفهای بیاساس میزدند، ناگهان شاه چرخیدند به طرف وزرا، حالا روزنامهنگارها همه آنجا، تلویزیون هم دارد عکس میگیرد، گفتند، من مانعی نمیبینم که شما حرف بزنید، اما اینقدر مزخرف نگویید.
نه!
به پیغمبر، من که این را شنیدم اصلا شدم یک پارچه یخ. و به جان بچههایم همان وقت میدانستم که من کارم تمام است. حالا میگویم چرا. به صورت هویدا نگاه کردم، دیدم صورت هویدا سفید شده. شاه بعد از چند دقیقه بلند شدند رفتند، علم هم دنبال شاه، رفتند اتاق خودشان. من رفتم پهلوی هویدا که ببینم اگر ناراحت است سعی کنم یک خرده از ناراحتیش کم بکنم. عکسش را من داشتم. ایستاده به من نگاه میکند با یک چشمانی که من تا آن موقع ندیده بودم، یک چیزی فوقالعاده بود. همان لحظه، دکتر اقبال بلند شد آمد مرا بغل کرد حالا جلوی هویدا، ماچماچ. دکتر اقبال کجا مرا به عمرش ماچ کرده بود؟ دکتر اقبال، که با آدم دست میداد جوری نگاه میکرد که انسان به او زیاد نزدیک نشود، حالا مرا این جوری بغل کرده، ماچماچ. علم از اتاق شاه آمد گفت شاه شما را میخواهد. هویدا حال اینجا ایستاده. من رفتم اتاق شاه. شاه به من گفتند من از کار شما خیلی راضی هستم. امروز هم این طرز تهیه کار شما خیلی خوب بود. رفتیم سر نهار. من آن ته نشستم، مثل همیشه پایین میز روبهروی شاه که با هویدا، اقبال، علم و بقیه نشسته بودند. حالا بگذریم که قبل از آن که برویم برای نهار، من وارد آن هال شدم وقتی که هنوز شاه تشریف نیاورده بودند برای نهار، جا نبود، اقبال آمد مرا بغل کرد آورد روی دسته صندلی خودش نشاند. من از این رفتار سرد هویدا و محبت بیسابقه دکتر اقبال و همچنین علم متعجب بودم، معنی آن را راحت درک نمیکردم. پس از آن بود که استعفا دادم.
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست