دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


سوپرمن کوچولو !


سوپرمن کوچولو !
نقدی بر مجموعه تلویزیونی «سالهای برف و بنفشه»
۱) « اسم من جان فورده، كارم ساختن وسترنه» احتمالاً این جمله معروف را شنیده اید. منتها هدف من از ذكر آن، گفتن این نكته است كه به نظرم این جمله بدجوری درباره كارگردانان تلویزیونی وطنی ما، بخصوص آقای «سعید سلطانی» صدق می كند. فكر می كنم در مورد ایشان بتوان این گونه نوشت: «اسم من سعید سلطانیه، كارم ساختن سریالهای تلویزیونی در روستاهای دور افتاده با موضوع خان و دهقان و ارباب و رعیته!» حال تفاوت استاد فورد با آقای سلطانی در این است كه مرحوم استاد سری به دیگر ژانرها هم می زد و شاهكارهایی مثل «خوشه های خشم» و «چه سرسبز بود دره من» را هم می ساخت ولی سعید سلطانی نخیر! و تنها در حال و هوای «پس از باران» سیر می كند كه البته این امر در تلویزیون ما كه همیشه به دنبال فرمولهای امتحان پس داده و تكرار مكررات است، بسیار استقبال نیز می شود.
۲) ماجرای سریال «سالهای برف و بنفشه» بر می گردد به واقعه تاریخی ۱۵ خرداد و وقایع قبل و بعد از آن كه در سریال سعی می شود با رویكردی دراماتیك به آن پرداخته شود. كارگردان با درك درستی كه از مدیوم سینما (تلویزیون) داشته، آگاهانه تلاش نموده كه به وسیله علاقه مند كردن تماشاگر به شخصیتهای داستان، آنان را جذب اثر كند و بعد از گذشت چندین قسمت و خوگرفتن مخاطب به حس و حال سریال، حرف اصلی خود را كه همان پیگیری رویداد ۱۵ خرداد ۴۲ از دید شخصیتهای سریال است به میان آورد.
سلطانی به خوبی می دانسته كه پرداختن مستقیم و بی واسطه به آن رویداد مهم، احتمالاً بعد از چندین قسمت موجب خستگی تماشاگر و فاصله گرفتن او از داستان می شود.
(طبیعتاً پرداخت مستقیم به هر ماجرای تاریخی، وظیفه سینمای مستند است، نه داستانی)، بنابراین سعی كرده كه ابتدا شخصیتهای سریال را قوام ببخشد تا برسد به سایر ماجراها، حال تا چه حد موفق بوده، بماند.
۳) داستان مجموعه قرار است بر مبنای یك مثلث عشقی پیش برود؛ زیرا هر چه می گذرد بر اضلاع مثلث افزوده شده و با آگاهی تماشاگر از علاقه تیمسار و بعد دكتر به خانم امیرابراهیمی (لاله اسكندری)، شاخ و برگ این رابطه بیشتر می شود. منتها این وسط چیزی كه مسلم است پیروزی مهندس فلاح (سام درخشانی) در این كشمكش عشقی (با توجه به شخصیت پردازی او توسط كارگردان) و نافرجام ماندن خیالات بقیه آقایان است.
شخصیت پردازی پر رنگ مهندس فلاح كه گویا قرار است من تماشاگر، او را به عنوان انسانی كامل دیده و احتمالاً سرمشق خود قرار دهم(!) باعث شده كه، از همان ابتدا تكلیف شخصیتها مشخص شود. او كه از همان اول، همه، مهندس صدایش می زنند، در راه روستا ماشین دختر تیمسار را درست و بعد خراب می كند! در میدان روستا با گماشته تیمسار درگیر می شود و با یك مشت او را ناك اوت می نماید، موتور آب را كه سالها خراب بوده، به راه می اندازد، توجه تیمسار سخت گیر را جلب می نماید و...
دو شخصیت زن سریال هم كه شیفته اش می شوند (تازه شانس آورده ایم كه سریال تنها دو شخصیت زن اصلی دارد!)
كارگردان هم كه سخاوتمندانه از او نمای درشت می گیرد و مخلص كلام اینكه تمام روستا از فقیر و غنی، عام و خاص و مرد و زن طرفدارش می شوند. خلاصه سوپرمنی است! و از آن طرف شخصیت تیمسار كه نماد «آدم بده» است و به همه ظلم می كند و همه از دستش عاصی اند و جهانگیر الماسی كه برای عمق بخشیدن (!) به نقش، صدایش را دورگه كرده و با ادای غلیظ كلمات سعی در القای این منفی بودن شخصیت دارد!
(یادم هست كه چند ماه پیش جناب الماسی در برنامه ای در نقد فیلم «لوك خوش دست» عنوان نمود كه متأسفانه بعضی از كارگردانان وطنی تصور غلطشان از شخصیت منفی قصه این است كه مثلاً كاراكتر منفی باید صدایش را كلفت كند و داد بزند و...، استاد گرامی! به قول معروف: دم خروس را باور كنیم یا ...)
گویا كارگردان فراموش كرده كه در این دوره و زمانه پر آشوب با مخاطبانی كه حافظه سینمایی شان پر است از شخصیتهای خاكستری و قابل باور، پذیرفتن شخصیتهای سیاه و سفید صرف از سوی تماشاگر خیلی سخت است؛ خصوصاً با آزادی ضعیف بازیگرانی كه وظیفه باور پذیر كردن این كاراكترها را برعهده دارند.
۴) گفتم كه با توجه به محتوای سریال، از همان اول می شد حدس زد كه سر آخر، رابطه بین مهندس فلاح و خانم امیرابراهیمی به سرانجام رسیده (از نظر شكل گیری رابطه و ایجاد علاقه مشترك نه از لحاظ داستانی و مثلاً ازدواج آن دو كه هنوز مشخص نیست چه اتفاقی می افتد) و این وسط دختر تیمسار (شبنم قلی خانی) مغبون می گردد.
ولی در این میان چیزی كه خودش را نشان می دهد، علاقه مندی بیشتر تماشاگر به نقش دختر تیمسار با توجه به جذابیتهای ظاهری، نوع آشنایی او با مهندس فلاح و ... می باشد كه به طور طبیعی كشش تماشاگر به شكل گیری رابطه عاطفی میان او و مهندس فلاح را در پی دارد كه البته این اتفاق نمی افتد (یا حداقل تا به حال نیفتاده است) و این موضوع كه تماشاگر علاقه ای به پیوند دو شخصیت اصلی زن و مرد داستان نداشته و بلكه بر عكس خواهان بر هم خوردن آن نیز می باشد، یكی از اشكالهای بزرگ سریال در پرداخت شخصیتهاست كه به نظرم این مشكل با جذابتر كردن نقش خانم لاله اسكندری به راحتی قابل حل بود. (مگر اینكه در ادامه سریال، اتفاقهای دیگری بیفتد كه روال وقایع تا به حال را برهم بزند.)
۵) احتمالاً برای مجموعه «سالهای برف و بنفشه» هم پس از تمام شدن، برنامه نقد تلویزیونی می گذارند و عوامل سریال به همراه یكی دو منتقد می نشینند و از سریال تعریف می كنند و ملاك تعریفشان هم پر بیننده بودن مجموعه است.
حال این موضوع كه آمارهای صدا و سیما به چه نحوی تهیه و از چه قشری سؤال می شود كه همه این سریالهای آبكی، بالای ۸۰، ۹۰ درصد مخاطب داشته و عموماً رضایت بینندگان محترم (!) را هم جلب نموده اند، خود حدیث دیگری است، ولی چیزی كه هست برگزاری جلسات نقد برای سریالهایی از قبیل نرگس، پرواز در حباب و ... و احتمالاً سالهای برف و بنفشه، دیگر خیلی خنده دار است و از آن خنده دار تر افاضات دوستان است در بیان سرگذشت جانكاهشان برای تهیه سریال در سرما و گرما و... و خاطرات شنیدنیشان از زمان تولید سریال!
میلاد كوهیار
منبع : روزنامه قدس