یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا
روششناسی فلسفه سیاسی و علم سیاست

۱. تمایز پوزیتیویستی علم و فلسفه: تمایز فلسفه سیاسی و علم سیاست، بر اساس تعریف آگوست كنت از معرفت علمی كه آن را معرفتی اثباتی و آزمونپذیر میداند، تمایزی روش شناختی است. تعریفی پوزیتیویستی و اثباتی از علم خصوصاً نسبت به موضوعات اجتماعی و سیاسی، پدیدهای نوظهور است كه در مقطعی خاصی از دوران مدرن یعنی قرن نوزدهم بروز مییابد و پس از گذشت یك سده نیز گرفتار تزلزل و تردید میشود. كنت براساس تعریفی كه از علم ارائه میدهد، تفاوت علم و فلسفه را مربوط به موضوعات آنان نمیداند، بلكه تفاوتی روشی قلمداد میكند.
از نظر او، علم و فلسفه به حسب موضوع، میتوانند قلمرو مشتركی داشته باشند؛ یعنی همه موضوعاتی كه با روش علمی مورد تفحص قرار میگیرند، با روش فلسفی نیز قابل بحث و گفتوگو هستند. از نظر او علم و فلسفه علاوه بر تفاوت در روش، به لحاظ تاریخی نیز در تقابل با یكدیگر هستند؛ به این معنا كه فلسفه به لحاظ زمانی مقدم بر علم است. ترتیب زمانی فلسفه و علم نسبت به موضوعات مختلفی كه محل بحث آنهاست موجب میشود تا اموری كه با روش علمی شناخته میشوند، قبل از آن در محدوده موضوعات و مسائل فلسفی قرار گرفته باشند؛ البته این قاعده درباره موضوعات سیاسی نیز جاری خواهد بود؛ بنابراین آنچه اینك در حوزه علم سیاست قرار میگیرد، بیش از آن كه به صورت علمی شناخته شود، محل بحث فیلسوفان سیاسی بوده است.
در این نگاه، تفاوت فلسفه سیاسی و علم سیاست از نوع تفاوت فلسفه و علم است و تفاوت فلسفه و علم به روش عقلی یا اثباتی آنهاست. بر اساس تقابلی كه بین معرفت عقلی و دانش اثباتی و آزمونپذیر پدید میآید، فلسفه سیاسی هر نوع تلاش برای شناخت مسائلی است كه به روش عقلی در عرصه سیاست رخ میدهد، زیرا علم سیاست معرفتی است كه با روش آزمونپذیر به شناخت سیاست میپردازد.
۲. متافیزیك و فلسفه سیاسی: دیدگاههای به اصطلاح علمی مدرن، تا آن جا كه در بیان تقابل علم و فلسفه به تعریف و تحدید علم و از جمله علم سیاست میپردازند، دقیقتر سخن میگویند. آنها در این دست از تعریفات دست كم حوزه كار خود را مشخص میكنند و لكن تعاریف آنان از فلسفه یا فلسفه سیاسی دارای ابهام است. علم سیاست در تعریف مدرن خود نظیر جامعهشناسی و دیگر علوم انسانی یا طبیعی دانشی است كه میكوشد فارغ از ارزشها یا مباحث متافیزیكی با روش تحصلی یا به اصطلاح عینی به شناخت پدیده سیاست و آنچه در حوزه اقتدار و حاكمیت قرار میگیرد، بپردازد، واما فلسفه سیاسی چیزی جز نگاه فلسفی به پدیده سیاست نیست. اگر از نظر كسانی كه اینك با عنوان فیلسوف سیاسی شناخته میشوند، به خصوص از منظر فیلسوفان سیاسی دنیای اسلام بنگریم، تعریف مدرن از فلسفه سیاسی تعریف جدیدی است كه خالی از خطا و نقص نیست. آنان از تعریفی كه درباره كار آنان میشود خبر نداشتهاند و در صورت خبردار شدن به صحت آن نمیتوانند حكم كنند.
در تعریف مزبور فلسفه سیاسی بخشی از فلسفه دانسته میشود؛ یعنی فلسفه یا روش فلسفی در این تعریف نقش محوری دارد و حال آن كه فلسفه در نگرش كسانی كه به فلسفه سیاسی میپردازند به دو معنای خاص وعام به كار میرود. معنای خاص فلسفه، متافیزیك و علمی است كه به مباحث وجود میپردازد. فلسفه به این معنا گرچه بنیادهای متافیزیكی معرفت سیاسی را فراهم میكند، لكن خود هرگز به موضوعات سیاسی نمیپردازد تا آن كه به این اعتبار فلسفه سیاسی را پدید آورد.
فلسفه به معنای عام همان معرفتی است كه در قبال معرفت ظنی، خیالی، خطابی و مانند آن قرار میگیرد و به معنای دانش علمی است؛ یعنی دانشی است كه به شناخت حقیقت به گونهای یقینی نایل میشود و مراد از یقین در این تعریف، یقینی روان شناختی نیست؛ بلكه یقین علمی است كه با جزمهای ویژه خود همراه است. فلسفه به این معنا در قبال سفسطه یا شكاكیت به كار میرود. تفاوت فیلسوف با شكاك و سوفسطایی در باور و اعتقاد به حقیقت و شناخت آن است.
معنای عام فلسفه بر خلاف معنای خاص آن علمی نیست كه به موضوعی خاص یعنی به اصل وجود اختصاص داشته باشد، بلكه علم به موجودات مختلف و به بیان دیگر، علم به تعیّنات وجودی را نیز شامل میشود. فلسفه به این معنا، اسم جنس برای مطلق علم و از جمله علم به وجود است، و این معنا از فلسفه میتواند به موضوعات مختلفی كه مورد تعلق آن است اضافه شود، مانند فلسفه الهی كه به مباحث متافیزیكی و الهیات میپردازد یا فلسفه ریاضی كه علم به كمیات منفصل و متصل را شامل میشود، و یا فلسفه سیاسی كه همان علم به سیاست است.
۳. فلسفه سیاسی به عنوان یك علم: از آنچه گذشت به دست میآید كه متفكران مسلمان در فلسفه سیاسی هرگز بحث فلسفی به معنای خاص نمیكردند. آنان فلسفه سیاسی را مانند فلسفه ریاضی یا طبیعی، دانش مستقلی میدانستند. این دانش مستقل از نظر آنان چیزی جز علم سیاست نبود؛ بنابراین تقابل بین فلسفه سیاسی با علم سیاست بیاشكال نیست. آنچه اینك فلسفه سیاسی نامیده میشود، در نزد كسانی كه به آن میپردازند، جدای از علم سیاست نیست.
متفكرانی كه در یونان، دنیای اسلام و همچنین پس از رنسانس در سدههای هفدهم و هجدهم، به مسائل سیاسی میپرداختند، گر چه اینك كار آنها با عنوان فلسفه سیاسی در قبال علم سیاست قرار میگیرد، و لكن هیچ یك ازآنها مباحثات و كاوشهای خود را غیرعلمی نمیدانستند. كسانی كه از قرن نوزدهم به بعد، در قبال جریان پوزیتیویستی معرفت به موضعگیری پرداختند و روشهای تجربی را در شناخت حقیقت به خصوص در حوزه علوم انسانی ناكارآمد و ناتوان دانستند، اغلب به رغم نقدهایی كه بر علم مدرن وارد آوردهاند، تأملات نظری خود را غیرعلمی نمیدانند. آنچه را كه ادموند هوسرل در بحران علم اروپایی بیان میكند در نقد عینیتی است كه بر ذهنیت آمپریستی و حسگرایانه علم تحصّلی به گونهای عامیانه سایه افكنده است، و این نقد كه بنیادهای وجودی علم اروپایی را در معرض نظر قرار میدهد نفی كننده رویكردهای علمی دیگر نمیباشد. تأملات اجتماعی و سیاسیای كه در امتداد پدیدارشناسی هوسرل شكل میگیرد، با آن كه از تقیدات دانش تحصلی آزاد است اگر هم در اصطلاح پوزیتیویستی، علم سیاست و یا جامعهشناسی علمی خوانده نشود، بدون شك هویتی علمی دارد.
۴. تمایز روش شناختی: اگر بین آنچه اینك فلسفه سیاسی نامیده میشود با علم سیاست مدرن تقابلی باشد. در علم و غیر علم بودن آنها نیست، بلكه در اموری دیگر و از جمله در روششناسی است.
همه آنچه كه تحت عنوان فلسفه سیاسی در قبال علم سیاست قرار میگیرد، در بعد روش شناختی از این ویژگی مشترك برخوردارند كه به روش علم پوزیتیویستی و صورتهای تعدیل یافته آن مقید نیستند؛ بنابراین عنوان جامعی كه میتواند به سهولت همه فلسفههای سیاسی را در بعد روشی پوشش دهد، بیشتر یك عنوان سلبی است؛ فلسفههای سیاسی كه هر یك مدعی ارائه الگویی از علم سیاست هستند. به رغم تقابل جامعی كه با علم سیاست مدرن دارند، از تمایزات درونی نیز میتوانند برخوردار باشند. این تمایزات آنها را به حسب اشتراكات و اختلافاتی كه دارند در چند دسته میتواند قرار دهد، مانند فلسفه سیاسی یونان یا فلسفه سیاسی دنیای اسلام و همچنین فلسفه سیاسی مدرن كه بیشتر در حاشیه تأملات فلسفه سدههای شانزدهم به بعد شكل گرفتهاست.
۵. روششناسی فلسفه سیاسی: خصلت روششناسی فلسفه سیاسی دنیای اسلام گرچه متأثر از اصول موضوعه یا بنیادهای متافیزیكی آن است، لیكن به طور خاص در شیوه برهانی آن تمركز مییابد. در برهان با آن كه عقل نقش محوری دارد، لكن شیوه برهانی به معنای شیوه عقلی نیست تا آن كه در قبال روشهای حسی یا شهودی قرار گیرد. برهان نحوهای از استدلال قیاسی است و قیاس یكی از روشهای استدلالی در قبال استقرا و تمثیل است؛ استقرا استدلال از جزئی به كلی و تمثیل استدلال از جزئی به جزئی است و قیاس استدلالی از كلی به جزئی است.
تمثیل و استقرا گرچه دلالتهای معرفتی جدیدی را به دنبال میآورند و لكن ره آورد هیچ یك از آنها معرفت علمی نیست و به همین دلیل این دو نحوه استدلال در علوم و از جمله در علم سیاست كارآمد نیستند. تمثیل و استقرا در برخی از موارد میتوانند كاربردهای سیاسی داشته باشند و سیاستمدار از این وسایل برای رسیدن به اغراض سیاسی خود استفاده میكند، و لیكن كاربرد سیاسی آنان دلیل بركارآمد بودن آنها در علم سیاست و فلسفه سیاسی نیست. در مواردی كه استقرا و تمثیل آثار سیاسی داشته باشند، فلسفه سیاسی با نگاه برهانی خود، به مطالعه آنها میپردازد.
قیاس نیز در بسیاری از موارد به سرنوشت استقرا و تمثیل گرفتار است. یعنی قیاس در همه حالات خود، ثمره علمی نداشته، و در معرفتهای علمی كاربرد ندارد. قیاس در صورتی مفید علم است كه شكل برهانی داشته باشد. قیاس به اعتبار صورت و ماده خود تقسیماتی دارد، تقسیم قیاس به استثنایی و اقترانی شرطی و حملی، و یا تقسیم قیاس اقترانی حملی به صورتهای چهارگانه از جمله تقسیمات قیاس به اعتبار صورت آن است. صور مختلف قیاس در یك تقسیم دیگر دارای دو قسم منتج و غیرمنتج هستند و قیاسات برهانی برای این كه به نتیجه علمی منجر شوند باید از صور منتج استفاده كنند. قیاس به اعتبار ماده به پنج قسم خطابی - شعری - جدلی - مغالطی و برهانی تقسیم میشود و قیاس برهانی قیاسی است كه مواد آن یقینی باشد و مراد از آن یقین علمی است كه در قبال یقین روانشناختی میباشد. ابن سینا در برهان كتاب شفا خصوصیات یقین علمی را كه موجب امتیاز آن از یقین روان شناختی میشود بیان كرده است.۶. روش قیاسی برهانی: قیاسات برهانی به تبع انواع یقینیات دارای اقسامی هستند. انواع یقینیات عبارتند از: اوّلیات، فطریات، حسیّات، تجربیات، حدسیات و متواترات.
اوّلیات، گزارههای بدیهی اوّلی و بالضرورهٔ راست هستند، آنها را نه میتوان اثبات یا ابطال كرد و نه میتوان در آنها تردید و شك كرد، بلكه صدق آنها از ناحیه تردید در آنها نیز ظاهر میشود. فطریات، گزارههای روشن و آشكاری هستند كه در صورت تردید، میتوان با كمك یك قیاسی برهانی، از طریق تحلیل لوازم موضوع و محمول گزاره به اثبات آنها پرداخت.
حسیّات، گزارههای روشن و آشكاری هستند، كه یقین به آنها، در گرو قیاسی است كه در آنها پنهان است. یك مقدمه آن قیاسی پنهان از طریق حس تأمین میشود و مقدمه دیگر مبدء عدم تناقض است. حسیّات گزارهایی جزئی هستند. حسیّات در صورتی كه با یك كبرای كلی عقلی، نظیر استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین قرین نشوند، به گزارههای یقینی تبدیل نمیشوند؛ برای مثال هنگامی سفید دیدن یك شی یقینی میشود كه به استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین یقین علمی باشد، و گر نه در حالی كه از سفید دیدن خبر میدهیم، نقیض آن كه سفید ندیدن است میتواند صادق باشد. وجدانیات نیز كه به حس باطن شناخته میشوند به حسیّات ملحق میگردند.
تجربیات، گزارههای یقینی و روشنی هستند، كه در آنها نیز یك قیاس پنهان است، صغرای تجربیات از حسیّات تأمین میشود. اندیشمندان مسلمان درباره كبرای تجربیات مباحث پردامنهای را دنبال كردهاند. اگر صغرا و كبرای تجربیات تأمین نشود، دانشهای انضمامیای كه از طریق تجربه به دست میآیند به رغم كاربردهای عملی فاقد یقین علمی خواهند بود.
حدسیات، گزارههای روشن و یقینیای هستند كه نسبت موضوع و محمول آنها و حكم مربوط به آنها، اوّلی نیست و حكم آنها با یك قیاس خفی نیز تأمین نمیشود، بلكه حكم آنها در حد ذات خود نظری بوده و نیازمند به یك قیاس برهانی آشكار است، و لكن فرد بدون آن كه در استدلال مسیرهای دوگانه تفكر یعنی حركت از مطلوب به مبادی و از مبادی به مراد را طی كند، مستقیماً پاسخ را به صورتی یقینی شهود میكند. حدسیات در تفسیر حكمای مشاء، اشراق و در حكمت متعالیه دارای مراتب و درجاتی هستند، همه این مراتب از سنخ دانش شهودیاند كه با اتصال وجودی، بدون نیاز به وسایط و وسایل مفهومی و استدلالی حاصل میشوند. حدسیات یا نظیر حسیّات گزارههای جزئی و یا از قبیل دیگر یقینیات، گزارههای كلی میباشند، و لكن خصوصیّت آنها این است كه اگر با یك قیاس دیگری عصمت صاحب حدس اجمالاً اثبات نشود، نتیجه آنها شخصی است و تنها برای صاحب حدس مفید یقین خواهد بود.
متواترات، گزارههای روشن و یقینیای هستند كه از طریق راویان متعدد به دست میآیند. در متواترات یك قیاس خفی وجود دارد كه احتمال كذب خبر را به سوی صفر متمایل میگرداند. قیاس خفی متواترات در صورتی كه از جهت كبرا و صغرا تمام باشد، یقین ناشی از آن مربوط به صدق مخبر است.
۷. منابع معرفتی روش برهانی: برجستهترین منبع معرفتی در روش برهانی، عقل است و لكن عقل تنها منبع معرفتی آن نیست. مواد قیاس برهانی اگر از حسیّات و تجربیات باشد، در وصول به نتایج از حس نیز به عنوان یك منبع ضروری و لازم استفاده میكند. حدسیات گر چه یقین شخصی به دنبال میآورند و لكن در صورتی كه با شهود انسان معصوم پیوند برقرار كنند، راه وسیع و گستردهای را برای ورود دانش شهودی به عرصه علم برهانی فراهم میآورند. ابن سینا از همین طریق گفتار معصوم را به عنوان حد وسط برهان مورد تأیید قرار میدهد. متواترات نیز هنگامی كه حامل متون مقدس باشند به عنوان مجرای انتقال دانش شهودی به عرصه علم برهانی عمل میكنند. از بیان فوق دانسته میشود كه استفاده فلسفه سیاسی مسلمانان از روش برهانی، به معنای بیبهره بودن این روش از منابع معرفتی حسی و یا شهودی نیست. ارسطو و افلاطون نیز كه از روش برهانی استفاده میكردند، در فلسفه سیاسی بیتوجه به مشهودات و وقایع تاریخی و اجتماعی پیرامون خود نبودند، بلكه آنان دائماً به تحولات دولت - شهرهای پیرامونی خود استشهاد ورزیده، یا آن كه تغییرات و تحولات آنان را در معرض تحلیل و تعلیل قرار میدادند.
فارابی سیاست مدن را دانشی میداند كه ناظر به حوادث اجتماعی بوده و چگونگی تحولات و تغییرات جوامع را در انتقال از یك نوع اجتماعی به نوع دیگر دنبال كند. او سیاست مدن را در قیاس با نظام اجتماعی به پزشكی و طب در قیاس با بدن تشبیه میكند و معتقد است كه نظام بدن همانگونه كه با طبابت به سامان میآید نظام اجتماعی نیز با توصیفات و تجویزات این دانش سامان میگیرد. ظرفیتهای فلسفی و متافیزیكی متفكران مسلمان به تناسب تبیینی كه از نبوت داشتهاند، فرصت استفاده از شهود را نیز به عنوان یكی از منابع معرفت همواره فراهم آورده است. فلسفه سیاسی دنیای اسلام با بهرهمندی از همین ذخیره معرفتی، ابعاد وجودی خود را در مسیر فقه سیاسی توسعه داده است. ضعیفترین تبیین را از نبوت در حاشیه غربی فلسفه اسلامی، یعنی در اندیشههای ابن رشد، میتوان یافت و صورت قویتر آن را در جریان محوری فلسفه مشاء و بیشتر از آن را در حكمت اشراق و متعالیه میتوان ملاحظه كرد. مبانی متافیزیكی اگر از تبیین دانش شهودی یا از وصول به آن عاجز بمانند، فلسفه سیاسی از این منبع معرفتی محروم مانده و به دو منبع عقل و حس اكتفا میكند.
۸. جایگاه حس و شهود در فلسفه سیاسی: حضور حس به عنوان یكی از منابع معرفتی در كنار عقل، اولاً، فرهنگی غنی از اصطلاحاتی را كه ناظر به چگونگی بهره وری از آن است در بستر اندیشه اسلامی به دنبال آورده است. نظیر استقرا، حسیّات و تجربیات، تفاوت گزاردن بین استقرا و تجربه وتوجه به پایگاه عقلی حسیّات، برای كسانی میسور است كه نگاهی همه جانبه به زوایای فلسفه و منطق مسلمانان داشته باشد. به همین دلیل تمایزات اصطلاحات فوق اغلب مورد غفلت مترجمانی قرار گرفته است كه در حاشیه اندیشههای مدرن قدم و قلم میزنند؛
ثانیاً، نشان دهنده این است كه برخلاف القائات پوزیتیویستی رایج، عقلی بودن خصلتی نیست كه نشان دهنده تمایز فلسفه سیاسی از علم سیاست مدرن باشد. فلسفه سیاسی و به خصوص صورت اسلامی آن به رغم استفاده گستردهای كه از عقل میكند، از حس، تجربه، استقرا، و خصوصیات ویژه هر یك از آنها غافل نیست، و استفاده از هر یك از آنها را در جایگاه خود تجویز میكند. اگر قرار است امتیازی روش شناختی بین فلسفه سیاسی مسلمانان و علم سیاست مدرن گذارده شود، مناسب است كه از برهانی بودن به عنوان ویژگی فلسفه سیاسی مسلمانان یاد شود.
برهان، روش معرفتی عامی است كه اغلب علوم اسلامی را در پوشش خود قرار میدهد. برهان به تناسب ماده خود به اقسامی كه گذشت تقسیم میشود و هر یك از علوم به تناسب موضوع خود، به طور طبیعی از برخی اقسام برهان بیشتر بهره میبرد. در دانشی مثل فلسفه اولی یا فلسفه به معنای خاص كه به مباحث متافیزیكی میپردازد، از حسیّات و تجربیات كمتر استفاده میشود، زیرا حس احكام هستی محسوس را از آن جهت كه محسوس است بیان میكند و فلسفه به احكام وجود از آن جهت كه موجود است میپردازد و به همین دلیل موضوعات و محمولات فلسفی از قبیل هستی، نیستی، ضرورت، وجوب، امكان، علیت و تناقض در عرصه حس قرار نمیگیرند، هر چند كه امور محسوس از احكام مربوط به این امور خارج نیستند. برخی از علوم دیگر، نظیر دانشهای طبیعی به رغم استفادهای كه به حسب مبادی و اصول موضوعه خود و یا استفادهای كه در فرآیند قیاسات علمی مربوط به اوّلیات با فطریات میبرند، بیش از همه از حسیّات و تجربیات استفاده میكنند. همچنین دانستنیهایی كه به حوادث تاریخی و اموری میپردازند كه در معرض مشاهده مستقیم آنان نیست و از نقل و گزارشهای دیگران بهره میبرند، بیشتر از موادی استفاده میكنند كه در بحث تواتر مطرح میشوند.
بحث تواتر حاصل تأملاتی است كه در روش برهانی بر مسیر نقل واقع میشود و این نشان دهنده آن است كه اگر نقل به اعتبار مخبرعنه به یكی از منابع سه گانه معرفت یعنی حس، عقل، شهود باز نگردد و یا به اعتبار حسی بودن مجرای انتقال كه گفتار و كتابت است، به حس باز گردانده نشود و در نتیجه به صورت منبع مستقلی در كنار حس، عقل و شهود قرار گیرد، باز هم لزوماً یك روش مستقل در قبال برهان تلقی نمیشود. برخورد شنونده با نقل نظیر برخورد بیننده با طبیعت است. همان گونه كه طبیعت را با روشهای ذوقی و ظنی یا روش برهانی میتوان شناخت، با نقل نیز برخوردی عامیانه یا نقادانه میتوان داشت. تعبّد در برابر یك نقل برخوردی عامیانه است، روش برهانی مقتضی تتبع و تحقیق در ابعاد و حیثیات مختلف نقل است.
فلسفه سیاسی به تناسب دامنه گسترده خود، مباحث وسیعی را شامل میشود و هر دسته از مباحث آن از مواد مربوط به خود استفاده میكند. مباحث تجویزی و ارزشی ناب كمتر از حسیّات و تجربیات بهره میبرند، بلكه بیشتر از اوّلیات و فطریاتی استفاده میكنند كه عقل عملی آنها را ادراك میكند. این دسته از مباحث از مقدماتی كه از طریق شهود معصوم تأمین شده باشند یا از متواتراتی كه مجرای انتقال گفتار معصوم باشند نیز استفاده میبرند. بخشهایی از فلسفه سیاسی كه به پیامدهای تكوینی و طبیعی نظامهای سیاسی و مانند آن میپردازد به ناگزیر از حسیّات و تجربیات بهره میبرد.
۹. فلسفه سیاسی ممتنع: علم سیاست مدرن در حقیقت نوعی فلسفه سیاسی است كه به دلیل بنیانهای معرفتی و اپیستمولوژیك خود، از دو منبع معرفتی عقلی و شهودی محروم مانده است، این علم ابتدا به ناتوانی خویش از ورود به عرصههایی پی میبرد كه فلسفه سیاسی در آنها با استفاده از منابع عقلی و شهودی داوری میكرد. مرزهایی را كه وبر بین كار دانشمند و سیاستمدار ترسیم میكند، بخشی از این روند است. در مرز بندی او گزارههای تجویزی و ارزشی كه در عمل سیاسی سیاستمدار تأثیرگذار است، از قلمرو داوریهای علمی بیرون مانده است. علم سیاست به این نكته نیز پی برد كه داوریهای به اصطلاح علمی خود را در محدوده دادههای حسی محض با روش استقرایی نمیتواند سازمان دهد.
فلسفه سیاسی تا قبل از آن كه اسیر نگرشهای آمپریستی و پوزیتیویستی گردد، مشكل فوق را از طریق گزارههای عقلی یا گزارههایی تأمین میكرد. كه از طریق نقل به معرفت شهودی راه میبردند و روش قیاسی برهانی مسیر فوق را برای فلسفه سیاسی به شرحی كه گذشت هموار میكرد. در روش قیاسی برهانی دادههای حسی در مقاطع مختلف به مواد عقلی و شهودی یقینی اعتماد كرده و از این طریق یقین علمی خود را نیز تأمین میكردند. علم سیاست مدرن به دلیل محرومیت از دو منبع معرفتی فوق، كاستی دادههای حسی را ناگزیر از منابع خیالی و وهمی تأمین كرد و به این ترتیب روش قیاسی - استنتاجی را در قبال روش قیاسی - برهانی، قرار داد .در روش قیاسی - استنتاجی حدسهایی كه از خزینه خیال و وهم فردی یا جمعی افراد و جوامع پدید میآید به عنوان بنیانها یا پایگاههای موقت مورد استفاده قرار میگیرند. این نوع از معرفت سیال به دلیل بنیان وضعی و فرضی خود به محرومیت ابدی خویش از علم یقینی به سرعت اعتراف كرد، و تنها علم به ابطال را در دسترس خود دید. تأملات بعدی نشان داد كه ابطال مزبور نیز چیزی جز امری ظنی و فرضی نیست. علم تحصلی در تلاشهای مكرری كه برای بازسازی آن به عنوان یك حوزه معرفتی مستقل انجام شد به ناكامی خود هر بار بیش از پیش واقف گشت. بنابراین سیاست مدرن را میتوان نوعی فلسفه سیاسی دانست كه امتناع از آغاز سرنوشت محتوم آن است.
والحمدلله رب العالمین
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست