شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا
چنین گفت زرتشت
مرد دانا نه تنها باید دشمن خویش را دوست بدارد، بل باید بتواند از دوست خود نیز بیزار شود.
آن که همیشه شاگرد میماند، آموزگار خود را پاداشی بهسزا نمیدهد. چرا تاج گلهای مرا از سر نمیافکنید؟ مرا پاس میدارید، اما چه خواهد شد اگر روزی تندیس این پاسداشت فرو افتد؟ بپائید، مباداد این تندیس، شما را خرد کند!
اکنون شما را میفرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید: و تنها آنگاه که همگان مرا منکر شدید، نزد شما باز خواهم آمد.
و دیگر بار، دوستان من خواهید شد و فرزندان یک امید: آنگاه سوم بار، نزد شما خواهم آمد تا نیمروز بزرگ را با شما جشن گیرم.
و نیمروز بزرگ، آنگاه خواهد بود که انسان در میانهٔ راه خویش، میان حیوان و ابر انسان، ایستاده باشد، و رهسپاری خویش به شامگاه را چون برترین امید خویش، جشن گیرد: زیرا که این راهی است به بامدادی نو.
اینگونه ماهها و سالها بر آن تنها بگذشت؛ اما فرزانگیش افزون شد و از پریش او را رنجه ساخت. باری، بامدادی پیش از سپیده دم برخاست، و همچنان در بستر، زمانی دراز در خود فرو رفت و سرانجام با دل خود گفت:
در خواب از چه هراسیدم که چنان از خواب پریدم؟ آیا کودکی آینه بر دست به سراغم نیامده بود؟ کودک با من گفت: زرتشت، خود را در آینه بنگر!
و چون در آینه نگریستم، فریادی کشیدم و دلم تپید: زیرا نه خود را، که شکلک و نیشخند ابلیسی را دیدم. بهراستی، من نشانهەا و هشدارهای خواب را در خوب در مییابم:
آموزههایم در خطر افتاده است؛ علفها، گندم نمائی میکنند!
دشمنانم نیرو گرفتهاند و آموزهٔ مرا باژگونه جلوه دادهاند، تا بدانجا که عزیزترین کسانم نیز از ارمغانهائی که ایشان را دادهام شرمسار شدهاند.
دوستانم گم گشتهاند و آن ساعت فرا رسیده است که گم گشتگانم را بجویم!
چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، داریوش آشوری
آن که همیشه شاگرد میماند، آموزگار خود را پاداشی بهسزا نمیدهد. چرا تاج گلهای مرا از سر نمیافکنید؟ مرا پاس میدارید، اما چه خواهد شد اگر روزی تندیس این پاسداشت فرو افتد؟ بپائید، مباداد این تندیس، شما را خرد کند!
اکنون شما را میفرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید: و تنها آنگاه که همگان مرا منکر شدید، نزد شما باز خواهم آمد.
و دیگر بار، دوستان من خواهید شد و فرزندان یک امید: آنگاه سوم بار، نزد شما خواهم آمد تا نیمروز بزرگ را با شما جشن گیرم.
و نیمروز بزرگ، آنگاه خواهد بود که انسان در میانهٔ راه خویش، میان حیوان و ابر انسان، ایستاده باشد، و رهسپاری خویش به شامگاه را چون برترین امید خویش، جشن گیرد: زیرا که این راهی است به بامدادی نو.
اینگونه ماهها و سالها بر آن تنها بگذشت؛ اما فرزانگیش افزون شد و از پریش او را رنجه ساخت. باری، بامدادی پیش از سپیده دم برخاست، و همچنان در بستر، زمانی دراز در خود فرو رفت و سرانجام با دل خود گفت:
در خواب از چه هراسیدم که چنان از خواب پریدم؟ آیا کودکی آینه بر دست به سراغم نیامده بود؟ کودک با من گفت: زرتشت، خود را در آینه بنگر!
و چون در آینه نگریستم، فریادی کشیدم و دلم تپید: زیرا نه خود را، که شکلک و نیشخند ابلیسی را دیدم. بهراستی، من نشانهەا و هشدارهای خواب را در خوب در مییابم:
آموزههایم در خطر افتاده است؛ علفها، گندم نمائی میکنند!
دشمنانم نیرو گرفتهاند و آموزهٔ مرا باژگونه جلوه دادهاند، تا بدانجا که عزیزترین کسانم نیز از ارمغانهائی که ایشان را دادهام شرمسار شدهاند.
دوستانم گم گشتهاند و آن ساعت فرا رسیده است که گم گشتگانم را بجویم!
چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، داریوش آشوری
منبع : هفته نامه هزاره سوم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست