شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا


نیما، " ققنوس" شعر فارسی


نیما، " ققنوس" شعر فارسی
می گویند؛« قُقنوُس» مرغی است خوشرنگ و خوش آواز که منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد ؛ برکوه بلندی در مقابل باد می نشیند و صداهای عجیب از منقار او خارج می شود. این مرغ افسانه ای هزار سال عمر می کند و زمانی که عمرش به پایان رسید، هیزم زیادی جمع می کند و بالای آن می نشیند .
شروع به خواندن آواز می کند تا مست شود؛ بعد آنقدر بال هایش را برهم می زند تا هیزم ها آتش بگیرند، او در آتشی که خودش به پا کرده می سوزد و از خاکسترش تخمی متولد می شود و از آن تخم ققنوسی دیگر. از افسانه " ققنوس" تا سرگذشت " نیما " و " شعر فارسی " فاصله ای است به اندازه هیچ. شعر فارسی نیز مرغی است خوشرنگ و خوش آواز که منقارش بیش از سیصد و شصت سوراخ دارد و در تمام دوران بر قله های ادبیات جهان حضورداشته و با وزیدن هر حادثه ای صداهای شگفت انگیزی از آن خارج شده است که انسان را درخود غرق و سالها به تفکر و تحسین وا داشته است.
عمر او بیش ۳ هزار سال است . زمانی که می خواهد قالب عوض کند، پُشته ای هیزیم از واژه ها گرد خود جمع می کند و بر بلندای آن نشسته و شروع به بال زدن و سرودن می کند ؛ آنقدر که از بال او آتشی بجهد و در آتشی که از قالب و شعر خود ساخته بسوزند. ازخاکسترش تخم تازه ای متولدمی شود و ازاین تخم ، ققنوس دیگری در شعر متولد می شود که به زودی بر قله های ادبیات جای می گیرد و شروع به خواندن می کند.
شعر فارسی بارها در خودش سوخته و از خودش متولد شده است . شعر حقیقی از درون شاعران حقیقی بیرون می آید و شعر چیزی نیست جز خود شاعر و شاعر همان ققونس است که درخود می سوزد و به شکل شعر متولد می شود. نیمای ققنوس به پایان عمر یکی دیگر از مراحل شعر کهن پی برد و دانست که زمان سوختن و دوباره متولد شدن است . اما او برخلاف دیگران که ندانستند کجا باید اندیشه خود را به آتش بکشند، تا تخم تازه ای از خاکستر آنها متولد شود، دانست که کجا و چگونه باید به بدن پیر و فرسوده شعر کهن آتش بکشد و دست به خودسوزی بزند که به بازماندگان این یادگار با ارزش برنخورد. دانست که برای سوختن نیاز به هیزم دارد و این هیز چیزی جز خود شعر و سروده ها نیست.
باید بیهود سوزی نکرد. اگر از سوختن تخمی متولد نشود تمام زحمت ها به هدر می رود. پس مانند مهندسی برجسته ساختمانی که بامعماری کهن ساخته شده بود و اکنون با تمام زیبایی ها و ارزش کهن بودنش نمی توانست در برابر نیاز امروز آنچنان که شایسته بود دوام بیاورد و پاسخگو باشد ، ویران کرد و بر خاکستر آن اسلکتبندی تازه ای برای ساختن ساختمانی تازه بنا کرد. البته نیما برای خاک و زمین و اصل آن ساختمان احترام زیادی قائل شد ، یعنی ساختمان را بر همان زمین و با همان مصالح ساخت ؛ درست مانند ققنوس که از خاکستر خود متولد شد. اما آنها که چیزی از ققنوس و دلیل خودسوزی آن نمی دانند او را دیوانه می پندارند و حرکت او را کاری بیهوده؛ پس از او فاصله می گیرند.
نیما، پرنده ی کوهی عجیب و غریبی است که در شهرها به صدای او، به دورش جمع شدند و کم کم وقتی نتوانستند خودش و اسرارش را بشناسند، ازاو دوری کردند. این ققنوس عصر معاصر به خوبی می دانست که در حال چه کاری است . می دانست که حتی قلب جوا نهای روزگارش از قلب پیر های دیروز پوسیده تراست . پس برای که و برای چه می نویسد؟ « من آنچه می نویسم بیشتر برای آینده نوشته ام ... . بگذار هنوز مخفی بمانم ! چه کنم که قلب من می خواند و می نالد ؛ اما، به صدای ناشناسی ! آیا این می تواند گناه من باشد؟ نوشته ی من سازی است که بارها به تارهایش نواخته شده و نغمه ها زده . امروز خاموش و مخفی به گوشه ای افتاده است . فردا که به آن دست می برند صدای خود را بیرون می فرستد. اما چه فایده . آن وقت مرا چه خواهند گفت ؟ من که بوده ام ؟ اولم سرگردانی ، آخرم افسانه!».
هیچ چیز نمی تواند او را از راه خودش باز دارد. حتی آنها که نه آوازش را می فهمند نه صدایش را درک می کنند . اما او به پشت سرش نگاه نمی کند و بجای آنکه زیر سایه بزرگان ادبیات سرزمین خودش دست و پا بزند و به فخر فروشی تنها اکتفا کند و به نورهای مشعل آنها دل ببندد،ازتیر برق و چراغ حرف می زند و آتشی به پا می کند که نور آن قرن های آینده را روشن می کند. اومردی نیست که پشت قله های ادبیات پنهان بماند، پس به روی شانه های آنها می رود و آنچه می بیند برای دیگران تعریف می کند.
او تولد دوباره خودش در نگاه دوربینش به نظاره می نشیند و از خاکستر زیر آتشی که از وجودش خلق کرده و آنها که دلیل این خود سوزی را نفهمیدند، چنین یاد می کند،« یک شعر از « افسانه » را می خوانند. بالبدیهه به همان وزن یک شعر بدون معنا از خودشان می سازند. به آن می افزایند ، دوباره سه باره از سر گرفته می خوانند و می خندند. مخصوصا" رشید. من اقلا" توانسته ام وسیله ی تفریح و خنده ی آنها را فراهم کنم. این هم یک نوع هنر است. بالعکس همین وسیله چند سال بعد آنها را هدایت خواهد کرد. شعرهای من دو کاره اند. حکم چپق های بلندی را دارند : هم چپق هستند و هم در وقت رفتن عصا!».
بدون اینکه به حرف مسخره کنندگانش وقعی بگذارد، وقت را به مباحثه و مجادله صرف می کند. مشغول کار خود می شود. و می نویسد:« من و تو هیچکدام نمی دانیم فردا ازاین امواج چه اشکالی بیرون می آید. ملت دریاست ، اگر یک روز ساکت ماند، بالاخره یک روز منقلب خواهد شد. اطفالی از این گروه به وجود خواهند آمد که ما از همه چیز آنها بی خبریم . نه اسمشان را می دانیم نه نشانشان را ؛ ولی آنوقت شاید نه من وجود داشته باشم و نه تو . در هر صورت پیشروهای این لشگر توانا را خواهیم دید».
او پیش از آنکه از چشم ها دور شود و در دلها بشیند یکی از پیشروها را می بیند و برای او می نویسد:« عزیز من ، ... شما وارد ترین کسی بر کار من و روحیه ی من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرت رویت لازم دارد، واردید. اشعارشما گرم و جاندار است و همین علتش وارد بودن شماست که پی برده اید در چه حال و موقعیت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست به کار می زنم . ازقضاوت هیچکس در خصوص اشعار من نگران نباشید اگر زبان مخصوص در اشعار من هست ،اگر طبقه ی جوان ما چنان با زبان من حرف می زنند که خودشان نمی دانند و اگر در کار شعر سازی حرمتی داده باشم، همه از فرمانی هستند که به درد زخم من نمی خورند . یعنی حرف کسی باری ازروی دوشی برنمی دارد .
من همین قدر باید از عنایتی که جوانان نسبت به کارمن دارند ، متشکر باشم . اگر اشتباه کرده یا نکرده اند ، قدر مسلم تر اشتباه ، اینکه شخص خود من در راه و رسم خود شک بیاورم... . ظاهر امر این است که مردم از مطالب روزمره و بی مزه و اعلاناتی که امروز به عنوان شعر در مطبوعات ما جا برای مطالب لازم نگذاشته اند ، عصبانی هستند. تماشای این منظره شک نیست که سنگین تمام می شود. به آسانی نمی توان " پیکاسوی" شعر شد یا از پیکاسوی شعر فارسی امروز پیشی گرفت. فقط به آسانی وضعیت شعر گویی امروز مسابقه ای می شود که موضوع آن معلوم نیست... .
مع الوصف دراین شعرهای آزاد ، وزن هست. وزن صدای احساسات و اندیشه های ماست . مردم با صدا زودتر به ما نزدیکی می گیرند. من خودم با زحمت کم وبیش گاهی به آسانی به موضوع های شعر خودم ، ( که دیده اید چه بسا اول نثر آن رانوشته ام) وزن می دهم . باوجود این بسیاری از قطعات شعر من آزمایشهایی بوده است . من همه قطعات شعرهای خودم را نمی پسندم . مردم حق دارند. شعر افسون است . اما یک افسون خیر خوا هانه . بایداز حیث کلمات، شکل، وضع تعبیر، جمله بندی و خصوصیات زبان و همه چیز بامردم به کنار بیاییم شعر باید مردم را ازخود گریزان نکرده ،اول روبه خود بیاورد . بعدا" مطالبی را به آنها برساند. »
نیمای ققنوس ، بر هیزمی که ازشعرکهن و نگاه تازه خودگرد آوری کرده بود نشست « افسانه» ای سرود که در ادامه اش ققنوس تازه ای به نام شعر آزاد متولد شد و آیندگان افسانه او را بارها و بارها خواندند و هرکدام سعی کردند که ققنوسی دوباره شوند.
« بیش از خواندن ، فکر کن. نفوس ملکوتی را بشناس و پس از تحقیق بر آنچه معلوم تو شده، اعتقاد کرده پیروی کن. به خیال تنها کار نکن . بی تحقیق نگو، ننویس، عمل نکن. از آنچه مجذوب آن شده ای بنویس ، به آنچه فکر کرده ای عمل کن. و در آنچه صلاح است حرف بزن . توهمانی که روح و قلب توست. در روح و قلب خودت کاوش کن. آنجا اسراری را مشاهده می کنی که به زحمت خواندن برای تو میسر نشده باشد . روح و قلب بهترین مربی است».
دیا آکو
- بخش های داخل «گیومه» متعلق به « نامه های نیما»،گرد آوری "شرا گیم یوشیج " فرزند نیما است .
- علی اسفندیاری ، معروف به " نیما یوشیج" ۲۱ آبان ماه ۱۲۷۴ هجری شمسی در« یوش» دهی از بخش های نور شهر آمل متولد و۱۳ دی ماه ۱۳۳۸ در زادگاهش درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان