چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
نیهیلیسم: از انکار تا واقعیت
● مقدمه
وقتی به آمارهای نگران کننده ی طلاق، اعتیاد و بسیاری از آسیبها، جرایم و ناهنجاریهای اجتماعی نظر میکنیم، آن گاه که با سطح و کیفیت نازل فرهنگ عمومی، آرزوها، انتظارات، آمال و شیوههای زندگی و زیست (غیرجدی) گروههای مختلف اجتماعی مواجه می شویم و به طورکلی، وقتی در پیاده روی خیابان شهر قدم می زنیم و با رفتارها، کنشهای اجتماعی، نحوه تقابل و برخورد شهروندان و به ویژه جوانان با یکدیگر، روبرو میشویم، در میمانیم که واقعیتهای اجتماعی قابل مشاهدهمان را چگونه تحلیل کنیم. و کدام دستگاه تحلیلی و توصیفی میتواند، به گونهای این واقعیتها را تجزیه و تحلیل کند که زوایای بسیار متعدد و پر راز و رمز آن را بازشناسی کند و دلایل قانعکنندهای برای این گونه واقعیتهای تلخ بدست دهد. نظریات مختلفی برای فهم و درک وقایع و پدیدارهای اجتماعی میتوان و باید استخدام کرد و از رویکردهای چندضلعی، به چهرههای گوناگون آن پرداخت. یکی از این تئوریها که میتواند ما را جهت فهم علل ناهنجاریها و کنشهای نامتعارف (غیراخلاقی و غیرعقلانی)، کمک کند نظریه «نیهیلیسم» است. نیهیلیسم که در مقابل آن نیست انگاری، هیچ انگاری، پوچ گرایی و...، وضع کردهاند، به مثابه دستگاه تحلیلی است تا بتوانیم از طریق آن پی به علل بسیاری از این رفتارهای بیمارگون و مخرب ببریم. به واقع، مطالعهی واقعیتهای ناخوشایند وآزاردهنده، با رویکرد نیهیلیسم، ما را با زمینهها، علل، پیامدها و چیستی آنها، آشنا میسازد. بنابراین «نیهیلیسم» (در این مقاله)، به عنوان چهارچوب تجزیه و تحلیل و فهم عناصری است که نیازمند درک درست از آنها هستیم.
بررسی و فهم صحیح و دقیق رفتارهای فردی و اجتماعی، مستلزم دستیابی به شناخت افراد از زندگی و نحوهی مواجههشان با مسئلههایشان است. وقتی میتوانیم چرایی ر فتار یک فرد را (آن چه در حاق واقع است) توضیح دهیم که درک او را از خودش، نگاهش را به زندگی، انسان، دنیا و هستی، کشف نمائیم. هستی شناسی، بنیادیترین علتها را در اختیار میگذارد. به نحو موجز این سؤال پیش میاید که، افراد، چه درکی از زندگی و جهان و هستی دارند. وقایع، رفتارها و واقعیتهای بیرونی را چگونه معنا میکنند؟. به عنوان مثال، زندگی برای آنها چه معنایی دارد. رنج ها را چگونه معناسازی میکنند. هستی خود و بودنشان را چگونه تحلیل و توجیه میکنندو در برابر وپوشش از حیات و زندگی چه پاسخی خواهند داد؟
آیا اساسا پرسشهای وجودشناختی «مولوی» برایشان مطرح می شود و چه جوابهایی برای آن دست و یا کردهاند؟ مولوی میگوید:
سالها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
دغدغههای وجودشناختی (اگزیستانسیالیستی) را با چه تئوری حل و فصل میکنند؟ چگونه با پرسشهای هستی شناختی و اضطرابهای اگزیستانسیالیستی (وجودشناختی) مواجه میشوند؟ آیا آنها را سرکوب میکنند، زیرا پاسخی ارام کننده برایشان نمییابند ویا آنها را جدی میگیرند و خود را به دریای مواج و سهمگین «معناها» میسپارند؟ نادیده گرفتن و فراموش کردن، سرکوب و یا جنگ و ستیز با پرسشها و دغدغهها، سه واکنش فوری (و البته غیراصولی) است که اکثریت افراد به آن تأسی میجویند. نحوهی سه گانه واکنش به حیات و زندگی و هستی و پدیده های بسیار جدی و غیرقابل اغماض زیستن، عمدتا نتیجهی عجز و ناتوانی در دست یافتن به پاسخهایی اطمینان بخش و قانع کننده است، و این همان رویکرد نهیلیستک به «خود»، حیات و هستی است که از فرط وفور، به چشم نمی اید و یا کمتر به مثابه یک مسئله ی اجتماعی مورد بحث قرار میگیرد. کافی است به اضطرابات، بی حوصلگیها، ناامیدیها و سرگردانیها (به ویژه جوانان) نگاهی اجمالی بیندازیم. از سوی دیگر به سرگرمیها، دل مشغولیها، افراط در اتلاف وقت و پریشانی در زندگیها و بیهودگیها، نظری بیفکنیم و یا آمار مفاسد و ناهنجارها و رشد آنها را ملاحظه نمائیم، آن گاه به سرعت درمییابیم که اتفاق ناخوشایندی در جامعه در حال تکوین است. این امر نامیمون، همان «نیهیلیسم» است که روان، روح و زندگی افراد و جامعه را آزاد میدهد.
● مدعیات اصلی
در این مقاله تلاش شده است تا پدیده ی «نهیلیسیم»، مورد واکاوی تئوریک قرارگیرد و توضیحاتی هرچند ناقص در باب چیستی، چرایی، علت شناسی و پیامدشناسی آن ارائه گردد. این مقاله سه امر را مفروض میگیرد و لذا نسبت به آنها ساکت است.این مفروضات پایههای اصلی و زیرین این نوشته محسوب میشوند. بنابراین همت اصلی به شرح و کالبدشکافی «نیهیلیسم» و شناخت ابعاد آن گذاشته شده است. مفروضات اصلی عبارت است از:
۱) برای فهم کنشهای اجتماعی و رفتارهای فردی علاوه بر توجه و شناخت ساختارهای اجتماعی و سایر عوامل غیرفردی، باید به نقش انسانها در ساخت واقعیتهای اجتماعی پرداخت. در این فرض، انسانها، کاملا دست بسته نیستند و بلکه در شکلدهی و ساخت وقایع و پدیدارها، حضور تعیین کننده دارند. بنابراین نحوهی نگاه آدمیان به پیرامونشان و معناسازی و معنابخشیها آنها نسبت به «خود»، "هستی"، "زندگی" و حیات، بسیار پراهمیت است.
۲) ساخت زندگی و چهارچوب فرهنگ عمومی در ایران، نشان میدهد که در سطح فردی، فرایند معنابخشی به عناصر کلیدی مثل زندگی، رنج، مرگ و کاستیها، با چالشی بزرگ روبرو شده است و دست کم اکثریت قشر متوسط و عموما جوانان، با «بحران معنا» دست و پنجه نرم میکنند. در سطح جمع، زندگی و ساخت آن (خانواده)، دچار تزلزل بی معنایی شده است.
۳) «بحران معنا» و نیهیلیسم، یکی از عوامل مهم برای واکاوی و فهم ناهنجاریهای اجتماعی است.
۴) کاهش رنج و اعطای آرامش و شادابی اجتماعی، وقتی میسر است که «بحران معنا» کاهش یابد و پرسشهای جدی (و مدرن) پاسخهای قانع کننده، غیرتکرری (و مدرن) دریافت کنند.
هدف اصلی مقاله ایضاح پدیده ی «نیهیلیسم» و پاسخگویی به سوالات زیر است:
۱) عوامل مؤثر بر ترویج روحیه و منش نهیلیستی چیست؟
۲) نسبت نیهیلیسم اندیشی با زندگی چیست؟
۳) چگونه میتوان نیهیلیسم را در ایران تشریح نمود؟
۴) و آیا نیهیلیسم در جامعهی امروز ایران، به مثابه یک مسئله قابل تحقیق وبررسی است؟
این مقاله مدعی است:
۱) بسیاری از آسیبهای جدی اجتماعی – فرهنگی و خطرآفرین و رشد آن در جامعهی فعلی ایران، به ویژه طلاق، اعتیاد، آفت آموزش و خیابان گردیهای بیحاصل و...، نشانهای بارز از وجود نیهیلیسم است.
۲) گرچه نشانههای برشمرده شده منحصر به شهر و یا منطقهای خاص نمیشود، اما نیهیلیسم در بین جوانان طبقهی متوسطهی بشری، ترویج بیشتری دارد.
۳) نیهیلیسم و رشد آن، نه تنها محصول ارتباط پیچیدهای از عناصری مثل آسیبهای فرهنگی است، بلکه حضور و ظهور این پدیده، به انواع آسیبها در ساحت مختلف زندگی اجتماعی میانجامد.
● فهم کلی از نیهیلیسم
«نیهیلیسم» وضعیت روان شناختی و معرفت شناختی است که در آن، معنای زندگی، هستی، بودن، خود وحیات، از دست میرود و در پی آن شرایطی اضطراب آفرین و سردرگمی روحی ایجاد میشود. نیهیلیسم، جدی نگرفتن دنیاوزندگی وهر آن چیزی است که با آن مواجه میشویم. نهیلیست در رویارویی با شرایط بیرونی، هیچ توضیح و تفسیری و توجیهی نمییابد. یک نهیلیست، گویی غریبهای است در این عالم، در میان واقعیتهای سخت و زمختی که نه قدرت فهم آنان را دارد و نه میتواند آنها را تعییر دهد. روحیه نهیلیستی را می توان به روی یک طیف ترسیم کرد و آنرا از حالت ضعیف و کم به سمت افراطی تقسیم بندی نمود. در سمت ر است طیف نیهیلیسم، کسانی قرار میگیرند که به پوچی بی مسئله و غیرجدی میرسند، وضعیتی که در آن حتی پوچی هم اهمیت ندارد. آنان به زندگی معمولی شان ادامه میدهند ولی هر از چندگاهی (و عمدتا بر اثر فشارهای زندگی و افزایش نارضایتی)، سری تکان میدهند و به یاد میآورند که به پوچی زندگی و جهان فکر کردهاند و نگران شدهاند. اما پس از مدتی این احساس آنهارا رها میکنند و آنان دوباره و سریع به زندگیشان برمیگردند. آنان سعی میکنند احساسهای ناخوشایند ناشی از به پوچی رسیدن را فراموش کنند تابتوانند به حیات و زندگیشان ادامه دهند، گرچه گاه و بیگاه درمعرض انواع سؤالات مبهم خود قرار میگیرند. هرچه به سمت چپ طیف پیش می رویم، به سوی منطقهی نیهیلیسم افراطی کشیده میشویم. در این وضعیت است که افرادی به پوچی میرسند، اما احساس بیمعنایی و پوچی رهایشان نمیکند و به مثابهای مسئلههای فراموش نشدنی، زندگی روزمره و حتی روان و شخصیت فرد را دچار اختلال میکند. زندگی و هستی، برای این گروه، مسئلهای است که باید حل شود و یا دست کم چیستی آن درک و فهم گردد. در نیهیلیسم افراطی، اندیشه و احساس بیهودگی و پوچی، غیرقابل اغماض است، به گونهای که نمیتوان از کنار آن گذشت و آن را فراموش کرد. آنان نمی توانند آرام بگیرند، لذا در سفری دائمی برای یافتن معنای جهان و زندگی و زیستن، حرکت میکنند، تا اینکه امیدشان را از دست بدهند و مانند «کامو» معتقد شوند که هیچ چیز مهمی وجود ندارد که مجبور باشند به آن فکر کنند. آن چنان که قهرمان بیگانه ی «کامو» که مادرش را از دست میدهد، اما بر سر تابوت مادر مینشیند، قهوه مینوشد و سیگار میکشد. آن گاه بدون هیچ گونه احساس ناراحتی، به دریا میرود وشنا میکند. این قهرمان، در فردای مرگ مادر به سینما میرود و به تماشای فیلم کمدی مینشیند. برای او که بعداً به جرم قتل، محکوم به اعدام میشود، حتی زندگیاش مهم نیست و «هیچ چز فرق نمیکند». برای او جهان ناپایدار و بی معناست و لذا شادمان از این است که در نهایت، پوچی هستی خویش را پذیرفته است.» کامو خودکشی را از جنبهی هستی شناختی مطالعه میکند و آن را مرگی میداند که به اراده ی خویشتن اتفاق میافتد تا «فقدان دلیل جدی برای زیستن … و اعتراض به بیهودگی رنج کشیدن» را به رسمیت بشناسد.
کسی که به پوچی میرسد، گویی «بیگانهای» است در این جهان. برای او جهان بیش از هر چیز غیرقابل درک است. احساس پوچی، «احساس جدایی انسان و زندگی است. انسان، هنرپیشهای است که روی صحنه آمده، اما صحنه پردازی برایش آشنا نیست و نمیداند کدام قسمت از نمایشنامه را باید اجرا کند و همواره احساس عدم تعلق و آوارگی میکند.» فلسفهی «این نیز بگذرد»، فرصتی در اختیار آدمیان مینهد تا از کنار هر چیز ناخوشایند بگذرند و بی آن که با آن درگیری عاطفی و یا شناختاری پیدا نماید، بتواند به زندگی عادیشان ادامه دهند. در چنین رویکردی است که محسوسات این عالم (و آن چه پیش میآید)، بی ارزش و یا کم ارزش جلوه میکند. این رویکرد، واکنشی است که در برابر ارزشهای متعالی شکل میگیرد و معتقد است در پس پردهی این عالم هیچ چیز، هیچ هدفی و هیچ وحدت بزرگی نهفته نیست. یعنی آن گاه که نقاب از رخ گیتی برافکنیم، در پس آن با هیچ مواجه میشویم. آن چنان که سهراب سپهری میگوید:
به سراغ من اگر میآئید، پشت هیچستانم، ...
آدم این جا تنهاست،
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.»
احساس تنهایی و بیگانگی با این جهان به گونهای که سهراب سپهری آن را سروده است، از ویژکیهای بنیادین نیهیلیسم است. مولوی نیز احساس تنهایی و دلتنگی میکند. اما نالههای او از آن است که میداند که از وطن مألوف خویش جدا شده است. او میداند که اگر از نفیرش مرد و زن نالیدهاند، از آن جهت است که از نیستان و از یار خویش جدا افتاده است. بنابراین دو گونه غریبگی و احساس تنهایی شکل میگیرد: اولا احساس تنهایی کسی که از یار خود دور شده است و ثانیا احساس بیگانگی و تنهایی کسی که میداند که تنهاست اما نمیداند چرا. او فقط در این هیچستان گرفتار آمده است. دلتنگی و گلایهی مولوی از جدایی است و دلتنگیهای یک نهیلیست از پوچی و تنهایی است. از این روست که این جهان برای مولوی معنا مییابد و اگر مینالد، همه از برای دوست و نه از بودن در این جهان است. و درست نقطه مقابل نیهیلیسم، این جهان، برای مولوی، بهشت پرصفای سرسبز است. زیرا در صلح و دوستی با خداوندگار این جهان است.
من که صلح دائمم با این پدر
این جهان چون جنتست اندر نظر
نیهیلیسم بر معیار بی معنایی شکل میگیرد. جهان و زندگی که بر آن نمیتوان امیدی داشت. برای یک نهیلیست نه تنها جهان و زندگی بیمعناست که ناامید از یافتن معنا توسط ایدئولوژیها و اندیشههای متافیزیکی است. به عبارت دیگر، حتی اندیشههای موجود هم نمیتوانند پاسخگویی پرسش های زندگی باشند.
ژان گیتون فیلسوف کاتولیک معتقد است، وقتی آدمی در برابر جهان و هستی قرار میگیرد، دو گونه واکنش از خود نشان می دهد. آن دو گونه موضع آدمی در قبال جهان و زندگی عبارت است از: پوچی و راز.آدمی وقتی دربرابر هستی، زندگی وحیات قرار می گیرد ازخود می پرسد «درپس این پرده چیست؟ افراد در برابر این معما دو گونه واکنش نشان می دهند: یکی بر جانب پوچی رهنمون میشود و دیگری به جانب «راز».. رازها حقایقی نیستند فراتر از ما، حقایقی هستند فراگیرندهی ما»
در این رویکرد مسایل نهایی و اساسی زندگی، از جنس رازند. «پوچی»، وقتی سر برمیآورد که معنایی برای مسایل مناسبی نمییابیم و آن را نیز از جنس رازها برنمیشماریم. «معناداری، بدین منظور است که آدمی توجیه روانی و فکری برای اولویتهای و ارزش گذاریهای خویش بدست آورد، بدون آن که او نیازمند «هویتداری» (پاسخ به پرسشهای عالم و آدم) باشد.» هنگامی که انسان معاصر( و بعد از رنسانس) قصد آن کرد که برپای خویش بایستد و معنای زندگی را خود دریابد، هنگامی که از زیر سیطره اقتدارهای سنتی بیرون آمدو «رازهای» این عالم را(که عارفان را مسحور و مقهور میساخت) از جنس مسالههایی تلقی کرد که باید حل شوند و متعلق آگاهی انسانی قرار گیرد، آن وقت بود که بن بستهای متوالی را تجربه میکرد. نیچه، انسانی راکه قرار است برپای خودبایستد، « ابر انسان» نام نهاد. از نظر او، «ابر انسان» انسانی است که بر پای خود میایستد و قرار است اهداف، ارزشها و اصول را خود پی ریزی نماید و به قول داستایفسکی، از «حد تودهها فراتر» میرود، زیرا از دیگران متفاوت و متمایز میشود.
برای یک نهیلیست، همهی آرمانهای فراتر از بشر مرده است و یا همهی معنابخشیهای فراتر از زندگی ملموس بشر مردهاند. برای انسان دوران سنت، گزارههای توضیح بخش (که در پرتو آن به فهم قابل قبول از جهان و زندگی نایل میآمد) و هم گزارههای توجیه بخش (که در پرتو آن همه چیز موجه جلوه میکرد) و گزارههای «فیصله بخش» (که در آن پرتو آن بن بستها باز میشد و نزاعها خاتمه مییافت)، حضوری پررنگ داشت. آرامش دوران سنت (و انسان سنتی)، ناشی از معناداشتن زندگی و هستی است. برای او مسایل به راحتی حل میسوند و پرسشها، پاسخهایی درخور مییابند. اما انسان امروز (و از آن جایی که در پی معنادهی به این جهان است) با انواع اضطرابها و تلخیها دست و پنجه نرم میکند. علل اضطراب آفرین در دوران پیشین نیز وجود داشته است، اما ساکنان آن زمان، به مدد دین واندیشهی متافیزیکی آنها را معنا میکردند.
پل تیلیش (متاله آلمانی) معتقد است، انسان همواره باسه گونه تهدید و اضطراب وجودی (اگزیستانس)، مواجه می شود. سه عاملی که اضطراب میآفرینند و موجودیتی دائمی دارند عبارتند از:
▪ اضطراب ناشی از مرگ،
▪ اضطراب ناشی از پوچی و بیمعنایی
▪ و اضطراب ناشی از محکومیت.
از نظر تیلیش همچنان که مرگ، انسان را تهدید میکند، پوچی و بی معنایی نیز از عوامل اصلی تهدیدزا است. وی اضطراب بیمعنایی را چنین تعریف میکند: «اضطراب بیمعنایی، اضطراب ازدست دادن یک مسئلهی غایی و تشویش درباره ی یک معنا است که معنابخش همه ی معانی است. این اضطراب با از دست دادن گرهگاهی معنوی رخ میدهد.» فقدان پاسخ به پرسش از معنای زندگی، مرگ و رنجها و اضطرابهای انسان، به بیمعنایی و نیهیلیسم منتج میشود. از نظر تلیش، اضطراب پوچی وقتی رخ میدهد که محتوای خاصی از زندگی، در معرض تهدید عدم قرار میگیرد. در این حالت قدرت مشارکت خلاق در حوزههای فرهنگی و عمومی از دست میرود. فردی که به پوچی می رسد، مستمراً دلبستگیهایش را از دست میدهد و به چیزهای جدیدتر (و البته موقتی) دل میبندد. همه چیز تجربه میشود، اما هیچ چیز او را قانع نمیکند. دلبستگی متزلزل و ناپایدار از آن جهت است که گویی معنی هر چیزی که بدست میآید، از دست میرود و ناپدید میشود. رنجهای ناشی از سست بنیادی معناها ، باعث میشود که فرد با رها ساختن پرسشها و نگرانی ها، گریبان خود را از دست شکهای رنج آفرین رها سازد و با قدرت مافوق خود متحد شود. «انسان به منظور اجتناب از خطر پرسیدن و شک کردن، حق پرسیدن و شک کردن را از خود سلب مینماید، او از آزادی خویش میگذرد تا از اضطراب بیمعنایی فرار کند.» اریک فردم نیز در کتاب گریز از آزادی مکانیسمهای فرار و اجتناب از آزادی را توضیح میدهد، از نظر وی آدمی، آزادی، اختیار و مسئولیتهایش را واگذار میکند تا به آرامش درونی دست یابد. و این نقطهی تلاقی مسئلهی فلسفی (نیهیلیسم) با مسئلهی جامعه شناسی (شکلگیری پوپولیسم و تودهگرایی) است. همرنگ و همرأی جماعت گشتن، پشت سر جمع قایم شدن و از خود سلب مسئولیت کردن، به معنای واگذاری خویش به دیگران است. وقتی فرد نتواند معضل معنایابی رابردوش کشد، پروسهی خود رافراموش می کندو این چنین است که پروژه ی اضمحلال و فراموش کردن، شکل میگیرد. جامعه ی پوپولیستیک دقیقا به همین معنا است.جامعه ای که مداوما، قهرمان میسازد تا اولا، افراد مسئولیتهایش را واگذار کنند و ثانیا، معنای بودنشان را در پیروی و تبعیت، جستجو نمایند. تعلق وسرسپردگی به دیگری (قهرمان) و در نتیجه پیروی و تبعیت بی چون و چرا، (یابیگانگی از خود) نتیجهی فرار از ناتوانی دربرابربی معنایی است.
ملوین سیمن (Seeman)، مفهوم بیگانگی روانی را در پنج محور صورت بندی میکند. از نظر وی بیگانگی روانی، نتیجه و محصول عوامل پنج گانهای است که میتوان آنهارا چنین شمار نمود:
۱) احساس بی قدرتی (Power lessness) و بی تاثیری عمل خویش.
۲) احساس بی معنایی یا احساس بی محتوایی (meaninglessness) و آن وقتی است که فرد نسبت به باورها و اعتقادات خویش در ابهام و تردید است.
۳) بی هنجاری یا احساس نابهنجاری (Norm lessness)
۴) احساس انزوای اجتماعی (social isolation)، و یا احساس انفصال و جدایی از ارزشها و نظم موجود
۵) احساس تنفر یا تنفر از خویش (Estrangment)، ناخرسندی از وضعیت موجود و نارضایتی از شرایطی که در آن قرار دارد.
به واقع با سنجش بیگانگی از خود (در معنای پنجگانه فوق)، میتوان به سنجش میزان و کیفیت روحیه نهیلیستی در یک جامعه همت گماشت.
پیامدهای جامعه شناختی نیهیلیسم صرفادر تبعیت و اطاعت خلاصه نمی شود بلکه واکنش های دیگر را باید مفروض گرفت. به سخن دیگر، از منظر جامعه شناختی، افرادی که واجد خصلت و روحیه نهیلیستی میشوند ممکن است سه گونه رفتار از خود بروز دهند:
۱) اطاعت و تبعیت از جمع (به شرحی که آمد)
۲) انزواطلبی و گوشه نشینی و سر در لاک خود فرو بودن.
۳) پرخاشگری و شورش علیه جامعه و ساختارهای حاکم.
شهروند نهیلیست، از آن جایی که خود را فاقد توان و نیروی تأثیرگذار میداند (احساس بی قدرتی) و از آن جایی که نظم مستقر معنایی، اجتماعی و سیاسی را وافی به مقصود تلقی نمیکند، به درون میخزد. ارتباط خود را با محیط پیرامونش قطع میکند و همه چیز را به حال خود واگذار میکند. او نمیتواند تأثیر بگذارد و بیرون را مطابق با میل و انتظارش تغییردهد، اما میتواند، رابطهاش را با واقعیتهای تغییرناپذیر، قطع کند. اما آن گاه که فرد احساس نابهنجاری (عدم شیوهها، راهها و زمینههای مناسب معقول و پذیرفته شده) نماید، و از سویی نتواند به درون خویش پناه ببرد، به سمت وندالیسم، پرخاشگری و شورش علیه آن چه موجود است تمایل پیدا می کند. در تبعیت و اطاعت، خود را به نابودی میکشاند (ظرفیت، خلاقیت و انرژیاش را نابود میکند) و در شورشگری و وندالیسم، جامعه و ساختارهایش را به ورطهی نیستی و نابودی تهدید می کند. به واقع فرد تابع و وندالیست، واجد یک روحیهی مشترکند و آن تخریب بنای برپای ایستاده است. اما آنچه متفاوت است، جهت گری روحیه تخریب گری است. سمت و سوی تخریب در فرد تابع و پیرو، همانا درون خود اوست و سویه وندالیست، به سمت بیرون از خود است. فرد تابع، خودباوری و استعدادها و قابلیتهای خویش را فدا و فنای دیگری (که ممکن است نامش را قهرمان بنامد) میکند.
حاصل شکست "خود"وتکیه ی غیرمعقول به دیگران نتیجه ای جز میان مایگی فرهنگی نیست. ازسوی دیگرفرهنگ در جامعه ای که در آن گروه زیادی به میان مایگی میرسند، افول میکند و با غروب ارزشهای متعالی و تخریب زندگی اصیل، ویرانه ای از درماندگی برجای میماند. از آن سو، خشم، عصبانیتهای بی دلیل و یا دست کم افراط در خشم ورزی علیه یکدیگر، از بین بردن اموال عمومی و ضربهزدن به دیگران، فروگذاشتن اخلاق و افزایش اضطرابها و تنشهای اجتماعی، از نتایج کنشهای نهیلیستی است.
وجه مشترک پیش گفته (بین شهروند تابع و شهروند عصیانگر) عامل دیگری باید افزود و آن ناامیدی است. هر دوی آنها ناامید از اصلاح و ترمیم شرایطند. این ناامیدی البته به شقوق فلسفی – سیاسی و اجتماعی قابل انقسام است (بعدا توضیح داده میشود)، اما تقریباً شقوق مختلف ناامیدی به نتیجه ی واحدی میرسند. اریک فروم نیز معتقد است که ناامیدی و ناتوانی دست کم در دو چهره خود را نشان میدهد. چهرهی اول آن، انتظار انفعالی یا کنشپذیر و یأس است. و درست نقطه مقابل و مخالف آن، نوعی «پرگویی و ماجراجویی و عدم توجه به واقعیات و پیله کردن به مسایلی است که با زور انجام پذیر نیست.» «فروم» سیمای مبدل و رادیکال ناامیدی و نیست انگاری را در میان بسیاری از نسل جوان شرح میدهد که «به بی باکی و فدایی بودن خود مینازند، در حالی که عدم واقع بینی، فقدان درک استراتژیک و نزد برخی آنان، فقدان عشق به زندگی، به بی اعتقادی آنها میانجامد.» فروم معتقد است: «زمانی که امید از میان میرود، زندگی بالقوه و بالفعل پایان میپذیرد. نیهیلیسم گرچه محصول مستقیم ناامیدی است، اما به نوبه ی خود ناامیدی و یأس را تشدید میکند. ناامیدی شرایطی بسیار سهمگین و جانفرسایی است که ممکن است همگان(به درجاتی) آن را احساس کرده باشیم. «دانته» ناامیدی و یأس را مهیب و جانکاه میداند. از نظر او دوزخ جایی است که امیداز آن رخت بربسته است. دانته در کمدی الهی نقل می کند، هنگام ورود به دوزخ، جمله ای نظرش را جلب کرده است جملهای که بر سر در دوزخ نصب شده است و توجه دانسته را به خود جلب میکند این است که «شما که داخل میشوید، دست از هر امیدی بشوئید.» دانته توضیح میدهد که دوزخیان کسانی هستند که حتی امیدی به کمک ندارند، تا شاید بتوانند سرنوشتشان را عوض کنند.
امید نقطه مقابل سرخوردگی و پوچی است. از سوی دیگر، در مقابل در تعارض با یکدیگرند. «فروم» امید را آمادگی درونی و متراکم و هنوز مصرف نشدهای برای فعالیت میداند. از نظر وی آن گاه که امید زایل شود، سنگدلی – آشوبگری و ویرانسازی و اغتشاش، اوج میگیرد. ویران سازی دقیقا به این معنا است که فرد، «چون نمیتواند زندگی را بیافریند، آن را نابود میسازد.» از خود و دیگران انتقام میگیرد. سنگدلی و خشونت اجتماعی و آزار رساندن، امری طبیعی میشود. از منظر روان شناسی، سادیسم و مازوخیسم، نتیجهی قهری و حتمی نیهیلیسم است.
نیهیلیسم، ناامیدی سیاسی و ناامیدی مذهبی را توسعه میدهد. ناامیدی سیاسی به مفهوم ناامیدی حاصل از طرح این سؤال است که «چرا دنیا از جهت سیاسی عادلانه نیست؟» و یا چرا نمیتوان دنیا را سامان سیاسی داده به نحوی که بتوان دنیای پر از عدالت برقرار نمود؟ اما در ناامیدی مذهبی – دینی، هرگونه توجیه مذهبی برای این جهان از دست میرود. آدمی خود در پی پاسخ به این سؤال است که «چگونه میتوان در پی یک معنی مشخصی در زندگی بود؟ و چگونه میتوان به حیات معنا بخشید. و یا اساساً آیا میتوان از مرجع و منبع دیگری غیر از مذهب، به دنبال معنا بود یا خیر؟»
به طور کلی، از منظر آسیب شناختی، سه گونه جامعه و یا رفتار اجتماعی را میتوان نشانههایی از نیهیلیسم به شمار آورد:
الف) جامعه ای که ساکنان آن یکسره تن به اطاعت و تبعیت میسپرند.
ب) جامعهای که در آن ساکنین، در خود فرو رفتهاند و انزواطلب شدهاند.
ج) جامعهای که در آن خشونتهای بی حد و مرز و آزار رساندن و تخریب رواج یافته است.
● نیهیلیسم و ارزشها
در نیهیلیسم، متعالیترین پدیدهها از اعتبار ساقط میشوند و ارزشها تنزل مییابند. ثبات و نظم فرو میریزد و به جای آن سرگردانی مینشیند. وقتی امر متعالی و ارزشهای والا فرو ریخت آنگاه، چیزی وجود ندارد که انسان را موظف به احترام گذاردن نماید. ثبات معنایی، محو میگردد و رویکرد تعبیر و تفسیرهای متعدد و متضاد رشد میکند.همان گونه که پست مدرنیست ها معتقدندکه جهان، همان بینهایت تفسیرها از جهان است. گویی «مرکزیت و محوریت» از این جهان رخت برمیبندد. به دیگر سخن، این جهان بی مرکز (و یا «مرکز زدایی شده) را میتوان، بیخانمانی استعلایی و آوارگی معرفت شناختی نام نهاد. نیهیلیست پی جوی حقیقت نیست، زیرا در نگاه او حقیقتی وجود ندارد. حقیقت طلبی، دست کم نیازمند این پیش فرض است که فرد قایل به حقیقتی پیشین باشد که میتواند به آن دست یابد. اما از آن جا که نهیلیست، بنیانها را درهم میریزد، به دنبال امر استعلایی نخواهد بود. وقتی اجازه میدهد ثبات، زیبایی و امر استعلایی فرو افتد و برگ و بار طراوت خود را از دست بدهد، او میگذارد تا تاریخ نوع بشر درهم شکسته شود و روح به سیر قهقرایی کشیده شودد. نهیلیست، مقاومت عملی و عقلانی در برابر واقعیتهای بیرونی و درونی را بیهوده میشمارد و لذا تن میسپارد و تسلیم میشود. ولی در این هم رای و همراهی ظاهری، هرجا که بتواند فرصتی بدست دهد، به او ضربه میزند. روح نهیلیست، خسته از جدال و نفی خود و دیگران است. با درون و بیرون سرسازش ندارد و جدال دائمی را در دو جبهه پیگیری میکند. به واقع، طغیان علیه خود و شورش علیه جامعه، نتیجهی معرکهها جانفرسای جنگ و ستیز با جامعه و ساختارهایش و خویشتن و ظرفیت هایش است. فئودورداستایفسکی دررمان "یادداشتهای زیرزمینی"، شخصیتی را به تصور میکشد که در یک زیست زیرزمینی، انزوا پیشه کرده است و دست به هیچ کاری نمیزند. او دائما انگیزهها، اهداف و آرمانهای خود و دیگران را زیر سؤال میبرد. قهرمان داستایفسکی، وقتی از انگیزهها و دلیل اعمال خود و دیگران میپرسد، تلاش میکند بر بحران معنای خویش فایق آید، اما آن هنگام که جستجوی معنا به بن بست میرسد، دست روی دست میگذارد و خود را به حالت تعلیق درمیآورد. نویسنده ی یادداشتهای زیرزمینی، حالت بی تفاوتی، انزوا و تعلیق را ثمرهی اجتناب ناپذیر هرگونه پرسش و ابهام عمیق دربارهی ارزشها، عنایات و بالاخره معنای زندگی و عالم انسانی، میداند.
قهرمان داستایفسکی، همان وضعیتی را دارد که «آلبر کامو» در بیگانه توصیف میکند. «کامو انسانی پوچ را توصیف میکند که بدون تمنا، علی رغم بی احساسی دنیا نسبت به خودش، زندگی میکند. چنین شخصیتی بی آن که در مورد فقدان هرگونه بنیان عقلانی برای زندگی، غفلت ورزد، یا آن را انکار کند، از زندگی تا آن جا که ممکن است استقبال میکند.» او میداند که بین خواست ما (که جهان معقول، منظم و دارای لطف وعنایت باشد) و واقعیت خاموشی، بی روحی و بی احساس آن، تضادی آشتی ناپذیر وجود دارد. بنابراین هنگامی که اعتراض هایش به جایی نمی رسد، آن هنگام، انزوا طلب و گوشه نشین میشود.
ارادهی معطوف به انکار معنا از هستی، به جهان و زندگی از ویژگی های بارز نیهیلیسم فعال است. جبهه گیری انکار آمیز با این جهان، به نحوی نمایان میشود که ارزشهایی که فراسوی این جهان نزدفرد از رسمیت ساقط میشوند. در قطعیترین شکل نظریهی نیهیلیسم که توسط نیچه مطرح شده است ، نیهیلیسم، انکار ریشهای ارزشها، معنا و مطلوبیت است. تفکر نهیلیستی دارای نمودهای هستی شناختی، معرفت شناختی، وجودی، اخلاقی و سیاسی است. در این دیدگاه نیهیلیسم به مثابه بیماری جامعهی مدرن شناخته میشود. واتیمو معتقد است، گفتمان نیهیلیسم از جهان معاصر آغاز شده است نیهیلیسم دینی (از دیدگاه نیچه)، تفسیر متافیزیکی از جهان حقیقی و جهانی که در آن زندگی میکنیم، کوچک شمرده میشود. در رویکرد نیچهای از نیهیلیسم، قضاوت یک نهیلیست افراطی دربارهی جهان این است که جهان چیزی است که نباید باشد و چیزی باید باشد که وجود ندارد. نیچه باور دارد که یکی از مشخصههای مدرنیته، نیهیلیسم افراطی است.
● گونه شناسی نیهیلیسم
نیهیلیسم را براساس بروز رفتاری و کنشهای عینی میتوان به دو گونه تقسیم کرد:
۱) نیهیلیسم فعال
۲) نیهیلیسم منفعل
«در نیهیلیسم منفعل»، نیروی ایمان به تدریج زایل میشود. ارزشهایی که دیگر هیچ سازگاری با غایات ندارند، به جان هم میافتند و جنگ ارزشها آغاز میگردد. نیهیلیسم منفعل به معنای سرپیچی از هر کوشش و تلاشی در جهت معنابخشیدن و نظامسازی زندگی و استغراق و پناه بردن هرچه بیشتر به انواع سرگرمیها و اشتغالات حرفهای، است.» در نیهیلیسم منفعل است که نیازی به غایات، اهداف و معنا، احساس نمی شود، اما در نیهیلیسم فعال، قدرتی ویرانگر وجود دارد که منطق روزمره را رها میکند و منطق جدیدی برای ایجاد ارزشهای جدید و معانی نو به کار میگیرد. در نیهیلیسم منفعل، فردیت، استقلال و خلاقیت ناپدید میشود و به جای آن جمع گرایی، توده گرایی و همرنگ جماعت شدن توسعه مییابد. در این نوع از نیهیلیسم، فرد، پشت سر جمع مخفی میشود. اما در نیهیلیسم فعال، آدمیان قدرت عبور از جمع را مییابند و به قول نیچه، به «ابر انسان» تبدیل میگردند. «در نیهیلیسم فعال نوعی انفجار خشم آلود نابود کننده، وجود دارد که همهی ارزشها، معناها و اصول به ورطهی نیستی کشیده میشود و خط بطلان بر همه چیز میکشد.» چنانچه در این صورت بندی ملاحظه میشود، به واقع وندالیسم، (روحیه تخریب گری و نابودسازی)، نمای بیرونی نیهیلیسم فعال است. به عبارتی دیگر، تعین اجتماعی –ر فتاری نیهیلیسم فعال؛ نوعی پرخاشگری علیه وضع خود و دیگران است. وقتی همه چیز معنای خود را از دست میدهد، وقتی با واقعیاتی روبرو میشویم که بسیار تلخ و گزنده است، پس میتوان بدون ملاحظه، آن را نابود ساخت.تعرض علیه اموال عمومی، نوعی انتقام گیری از جامعهای است که نه تنها بیمعنایی بر آن حاکم است، بلکه علیه شهروندان است و حقوق افراد را به راحتی نادیده میگیرد.دریدا و دولوز نیهیلیسم را نتیجه و ثمرهی «شک آوری افراطی» میدانند و تقسیمبندی جدیدی از نیهیلیسم برمبنای شکاکیت جدید استوار میکنند. شکاکیتی که «نه تنها جلوههای روحیهی دینی (یعنی احکامی که تعین خارجی یافتهاند)، بلکه به خود گوهر آن روحیه (یعنی اعتقاد به یک جهان معنا و هدف دار، نیز حمله کرده و آنها را نابود ساخته است.» البته توماس نیگل معتقد نیست که شکاکیت فلسفی، موجب از دست رفتن باورهای عادی آدمی میشود، بلکه یک طعم و چاشنی خاصی به آنها میدهد. وی معتقد است: "پس از تصدیق این که حقانیتشان [حقانیت باورها و اعتقادات] ناسازگار با شقوقی است که ما هیچ مبنایی برای محقق نبودن آنها نداریم – جدای از مبنای همان باورهایی که ما زیر سؤال بردهایم – ما به همان اعتقادات معمولمان با نوعی طنز و تسلیم بازمیگردیم." از این رو نیگل پوچی را مشکل نمیداند، زیرا آن را از مترقیترین خصوصیات انسانی برشمارده از نظر وی، در انسان ویژگی نهفته است که می تواند از خود ومعرفتش و از ارزشها و زندگی، فراتر رود. در این تحلیل، احساس پوچی، نتیجهی نوعی خودآگاهی است. خودآگاهی، وضعیتی است که در آن، از معنای زندگی پرسش میکنیم، از معنای حیات، بودن، رفتن، ماندن و ... میپرسیم. و آن گاه که به معنای قانع کننده نمیرسیم، و یا نتوانیم معنایی برای زندگی دست و پا کنیم، در معرض امواج پوچی قرار میگیریم. سؤال از بیهودگی زندگی، رازهای نهفته در این سرای خاکی و جستجوی معنای زندگی، ممکن است فرد را به ساحت پوی رهنمون سازد. پرسش از حیات و معنای زندگی، حاصل عنصر خودآگاهی است و خودآگاهی نیز مختص انسانهاست. توماس نیگل میپرسد، "چرا زندگی یک موش پوچ نیست؟" زیرا او فاقد قابلیت خودآگاهی نیست. موش نمیتواند بیرون از خود، خود را ببیند. اگر موش هم میتوانست از افقی برتر و خارج از خود، زندگی و حیاتاش را تماشا و ارزیابی کند آنگاه ممکن بود، زندگیاش پوچ شود. زندگی پر از شکها و سؤالاتی میگردد که توان پاسخگویی بدانها را ندارد و لبریز از مقاصدی میشود که توان دست کشیدن از آنها را نیز نخواهد داشت. فروید نیز معتقد بود «این سؤال که هدف و غرض از زندگی انسان چیست، بارها مطرح شده و تا به حال هرگز پاسخی قانع کننده نیافته است و شاید اصلا ممکن نباشد پاسخی به آن داده شود.»
صورت بندی نیهیلیسم از دیدگاه دریدا و دولوز که بر مبنای شکاکیت افراطی بنیان شده است عبارت است از:
الف) نیهیلیسم معرفت شناختی (Epistomological nihilism)
در این نوع از نیهیلیسم، فرض بر این است که دسترسی به معرفت و علم به گوهر امور غیرممکن است. در نیهیلیسم معرفت شناختی، راه شناخت مسدود است. همچنان که گرگیاس (فیلسوف یونانی) مدعی بود که هیچ چیز وجود ندارد. اگر هم وجوددارد، قابل شناخت نیست و اگر هم قابل شناخت است؛ قابل بیان نیست. نیهیلیسم معرفت شناختی (یا عدم توانایی انسان در شناخت ابژه های فی نفسه) به سرگردانی معرفتی میانجامد.
ب) نیهیلیسم سیاسی
در این نوع نیهیلیسم، نفی قدرت دولت و اقتدارهای موجود و مسلط، سرلوحه ی برنامهی سیاسی است. این نوع از نیهیلیسم در قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم طرفدارانی پیدا کرد. کامو، باکونین از این نوع نیهیلیسم محسوب میشود.نتیجه ی منطقی این گونه ازنیهیلیسم، نارضایتی سیاسی، پایین بودن سطح مشارکت وبی تفاوتی نسبت به آینده است.
ج) نیهیلیسم فرااخلاقی (Meta ethicnihilism)
به موجب این رویکرد، هر نوع ارزش اخلاقی، معلول شرایط اجتماعی و احکام فرهنگی است و لذا، ارزشهای اخلاقی مطلق مردود شمرده میشود. نسبی گرای اخلاقی، نهایتا به نیهلیسم منجر میگردد.
د) نیهیلیسم وجودی (Existential nihilism)
در این گونه از نیهیلیسم، زندگی، هستی و جهان به هیچ وجه دارای معنا و اعتبار ذاتی و ماهوی نیست.سرگردانی، تشویق وانواع آسیب های روان شناختی، حاصل این نوع از نیهیلیسم است.
هـ) نیهیلیسم معطوف به حقیقت (Ateiheological nihilism)
طرفداران این نوع از نیهیلیسم بر این باورند که هیچ حقیقتی وجود ندارد و آن چه هست صرفا اعتقادی است که در فرایندهای زندگی شکل میگیرد و ظاهری از حقیقت مییابد. ریچارد رورتی (فیلسوف معاصر امریکایی) در زمرهی این دسته از نیهیلیسم است.
● علل جامعه شناختی نیهیلیسم سیاسی و معرفتی
باتوجه به شقوق پنج گانه ی نیهیلیسم، دو گونه نیهیلیسم در جامعهی ایران، اساسیتر و مهمتر است. به عبارتی دیگر در مطالعه وضعیت اجتماعی ایران این دو گونه نیهیلیسم، نسبت به سایر، از کمیت بیشتری برخوردار است. اولا نیهیلیسم وجودی و ثانیا نیهیلیسم سیاسی.
در این مرحله است که میتوان به روشنی ادعا نمود که بین «امید سیاسی» و نهیلسیم سیاسی رابطهای مستقیم وجود دارد، یعنی هرچه امید افزایش یابد، نیهیلیسم سیاسی کاهش مییابد و بالعکس. در واقع با امیدسنجی و رضایت سنجی سیاسی و سنجش میزان خوشایند و یا بدآیند بودن شرایط سیاسی نزد عامه مردم، می توان نیهیلیسم سیاسی را اندازهگیری نمود. امااکثر نتایج تحقیقات و پژوهشهای تجربی ومطالعات میدانی، وضعیت مطلوبی از میزان امید نشان نمیدهند. یک نکته بسیار اساسی در حضور پر رنگ نیهیلیسم وجودشناختی؛ شناخت علل و عوامل آن گونه از نیهیلیسم است. نیهیلیسم اگزیستانسیالیستی (وجودشناختی) شاخص و نشانهای از بحران معناست. باید از بحران معنا پرسش کرد؟ چرا کسانی در یک جامعه (اکثریت طبقهی متوسط و شهرنشینان) در پروسه ی معنایابی حیات و هستی و حتی حوادث پیرامون خویش، دچار اختلال و ناکارآمدی میشوند؟ چه اتفاقی رخ میدهد تا با بحران معنا روبرو میشود و به عبارتی دیگر، چرا معنای پیشین و مقبول خود را از دست مینهند؟ برای پاسخ به این پرسش بنیادین، باید علل مختلفی را تشریح و تفسیر کرد. اما یک علت اساسی و بنیادی، شکسته شدن چهارچوب های معرفتی توجیه بخش کنونی است. وقتی پارادایم و یا جهان زیست معنایی در برابر پرسشهای نوشونده، قدرت ایضاح و توجیه را از دست بدهد. آن گاه رو به اضمحلال و انحطاط میگذارد. به راستی آن چه که پایه و بنیان باورها و اعتقادات و ارزشها را سست و شکننده و بی رمق میسازد؛ طرح پرسش و یا شک ورزی نسبت به ارزشها نیست، بلکه حقیقت آن است که ارزشهای موجود (پارادایم مسلط)، ظرفیت پاسخگویی به پرسشهای وجودی انسانی را از دست میدهد و در برابر سؤالات وجودشناختی جدید، به پاسخهای تکرار ی پیشین بسنده میکند. پل تیلش (متاله آلمانی) معتقد است، آن گاه که اوضاع و احوال واقعی عصر و زمانه چنان از اوضاعی که این محتواهای معنوی در آن آفریده شده است، متفاوت میشود، نیاز به تعلق تازهای از ارزشها و باورها پدید میآید. و لذا سرمایههای اجتماعی، معنوی و محتوای باورها و پنداشتها به هدر میروند و البته در پایان، «اضطراب بی معنایی» رخ میدهد. در این تبیین به تغییرات اجتماعی و فرهنگی اشاره شده است. و این سخن بدان معناست که جامعه در دوره ی گذار فرهنگی (که پارادایم معنابخش، کارایی خود را از دست میدهد) با انواع آسیبها و نابه هنجاریها (دورکیم) روبرو میشود. یکی از این آفتها، از دست رفتن و یا دست کم ضعیف شدن نظام معنایی است. دستگاه معنایی که میتوانست معنای همه چیز را عیان کند و مهمتر از آن، قائلین به این نظام معنایی، نسبت به معناها مجاب و اقناع میشدند، اینک توانایی پاسخهای مجاب کننده را ازدست داده است. با این استدلال، پوچی، با تغییرات اجتماعی و به ویژه، با دوران گذار (دورهی آشوب که نظم مستقر از هم پاشیده شده است و سامان جدیدی تاسیس نشده باشد)، ربط و نسبتی غیرقابل چشم پوشی پیدا میکند.
زندگی درعصرسنت با ریتم و چارچوب معین و سنتهای جاافتاده ی اجتماعی به پیش می رود. گویی معنای همه چیز (و یا اکثر پدیدهها) روشن است. نسلها از پی هم میآیند و میروند و مقبولات ذهنی و معرفتی را به نسلهای بعد از خود واگذار میکنند. نسلها میآموزند که به جهان، هستی، زندگی و انسان، چگونه بیندیشند. سؤالات، تقریبا در چارچوبهای تعیین شده تکرار میشود و پاسخ نیز برگرفته از متن سنت و معقولات و مقبولات عصری، ارائه میگردد. همان گونه که بیشتر اشارت رفت، در این جهان است که سه نوع گزاره به نحو تمام حضور پر تلالو و مسلط دارد: اولا: گزارههای معنابخش (گزارههای توصیفی) ثانیا؛ گزارههای «فیصله بخش» (که به مشاجرات و نزاعها پایان میدهد) و ثالثا؛ «گزارههای توجیه بخش». گزارههای فیصله بخش، آشوبهای معرفتی و ذهنی را مدیریت میکند و بر تلاطم و امواج معرفتی مهر خاتمه میسازند و لاجرم آنها را پایان میدهد. گزارههای توصیحی، توصیفی و معنابخش، معنای هر مسئله پیچیده و غامض فلسفی و اگزیستانسیالیستی را کشف می کردند و لذا انسان سنتی سرشار از خشنودی ورضایت بود. ناگفته نماند که رازهای ناگشودهای در این فرهنگ وجود دارد که جملگی پذیرفتهاند به آنها نزدیک نشوند و به آنها نپردازند. اما زمانی که چهارچوبهای جامعهی سنتی، که تاکنون پرسش را پاسخ میگفته است و شرایط دل انگیز و پر آرامشی را ایجاد میکرده است، برهم میخورد، اهالی این جامعه (جامعه ی در حال گذار)، معقولات و مقبولات پیشین را به تدریج از دست میدهند. نتیجه آن که معنای همه (و یا اکثر) چیزها کمرنگ میشود و طوفان سؤالات، بر صخرهی سخت سنت برخورد می کند. نگاه منتقدانه و روحیه شکاکیت نسبت به گذشته باعث از جا در رفتگی ارزش ها میشود و در نهایت به آشفتگی ذهنی و اجتماعی میانجامد." پتیر برگر" معتقد است، اکثر جوامع قدیمی در قیاس با جوامع مدرن، درجهی بالای یکپارچگی را نشان میدهند. به رغم وجود تفاوتهایی میان بخشهای گوناگون زندگی در جوامع پیشین، می توانستند نزاعها را پایان ببخشند و جهان را معناسازی کنند. آنان از طریق نظم معنایی یکپارچهساز، به وحدت و یکپارچگی میرسیدند. اما در جهان معاصر به ویژه با شهری شدن آگاهی که محصول رشد رسانههای جمعی مدرن، گسترش باسوادی و بالارفتن سطح تحصیلات، همچنین افزایش انتشارات و کتاب و... است، فرایند معناسازی یکپارچه و مقبولیت «جهان زیست فرد» سست میشود. «هویت مدرن، هویتی گشوده، بی ثبات و دستخوش تغییرات دائمی است. از این رو تعجبی نیست اگر انسان مدرن، با بحران دائمی هویت، وضعیتی که اضطراب شدید را در پی میآورد، دست به گریبان است.» "والتر استیس" معتقد است که انسان مدرن واجد بینشی است که مبتنی بر آن، جهان بدون طرح و هدف منظم است. از نظر وی «انسان مدرن تصویر یک جهان بیهدف را در ذهن خود دارد.»
"آنتونی گیدنز" (جامعه شناس) نیز تفاوت بین جهان جدید و قدیم را در بافت اجتماعی مورد مطالعه قرار میدهد. وی امنیت وجودی را نتیجهی پاسخهای مطلوب به پرسشهای وجودی میداند. در این جهان است که پرسشهای وجودی در سیستمهای نظری و معرفتی جهان گذشته، به سرچشمههای پاسخ نزدیک میشود. در حقیقت «سنت وسیلهی معین برای سازماندهی زندگی اجتماعی ارائه میدهد که چرخ دندههای آن به طرزی خاص با احکام و فریضههای وجودی درگیر میشوند. در این جوامع زمان تهی نیست و نوعی شیوه ی هستی قاطع و بی چون و چرا، آینده را به گذشته متصل میسازد. دنیا چنین است که هست، چون عملا همان طور است که باید باشد.» گیدنز پرسشهای وجودی را در چهار دسته صورت بندی میکند:
۱) پرسش از نفس هستی.
۲) پرسش از روابط بین دنیای خارج و زندگی آدمی (پرسشهایی درباره ی متناهی بودن آدمی در قیاس با نامتناهی بودن زمان یا جاودانگی)
۳) پرسش از وجود و تجربهی اشخاص دیگر (شناخت ویژگیها و افعال دیگران و تعبیر آنها)
۴) پرسش از هویت شخص (هویت به معنای تداوم فرد در زمان و مکان)
وی معتقد است در جهان تجدد این پرسشها؛ پاسخ قطعی نمییابند، به همین دلیل است که «زیستن ما در دنیا بر همان مفهومی نیست که در اعصار تاریخی پیشین بود. از این رو این احساس که در میان امواج عظیم دگرگونی جهانی گرفتار آمدهایم، خود به خود منقلب کننده است.»
● سایر علل نیست انگاری
نیست انگاری علاوه بر دلایل جامعه شناختی، واجد دلایلی فلسفی و معرفتی و روان شناختی نیز هست. به سخن دیگر، عوامل مختلف در یک شبکهی پیچیده و مرتبط، پدیده ی نیهیلیسم را ایجاد و دامن میزند.
۱) توماس نیگل معتقد است: «پوچی وضع ما نه ناشی از تضاد بین انتظارات ما و دنیا، بلکه ناشی از تضادهای درونی خودمان است.» این سخن بدان معناست ما «اغلب زندگی را به نامهای تلخی میخوانیم، اما تنها آن هنگام چنین میکنیم که خود تلخ و تاریکیم و زندگی را خالی و عبث میپنداریم، اما هنگامی چنین میکنیم که روح ما به سرگردانی در مکانهای متروک رفته باشدو قلب ما سرمست از خویشتن بینی مفرط است.» مولوی نیز دارای همین رویکرد بود، از نظر وی اگر بهشتی هست، همانا در درون است. اگر درونمان آباد باشد، بیرون را آباد میبینیم. و اگر درون مخروبهای محزون باشد، جز بی معنایی و سرخوردگی چیزی حاصل نمی شود.. به یک معنا، گویی، این ما هستیم که وضعیت روانی خود را به بیرون پرتاب میکنیم و بر واقعیتهای بیرونی رنگ درونمان را میزنیم. شعر حافظ گویای این حالت است که درون آدمی مهمتر از بیرون اوست:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این دفتر گفتیم و همین باشد
۲) نیگل علت دیگری برای نیهیلیسم برمیشمرد. از نظر وی، در زندگی عادی موقتی شرایط عبث و پوچ پیش میآید که بین دعاوی و آرمانها و واقعیات، اختلافی بزرگ باشد، به عبارتی، دیگر شکاف چاره ناپذیر بین بایدها(ی آرمانی) و وضعیت واقعا موجود، به سرخوردگی و تنفر از واقعیات منجر میشود.
۳) استیس اشاره میکند که آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن و متجدد؛ ناشی از فقدان ایمان درست وبرگشتن از خدا و دین است. "ژان پل سارتر" (فیلسوف و اگزیستانسیالیست فرانسوی) نیز معتقد بود تا زمانی که آدمی به خدایی آسمانی باور داشت، (به تعبیر مولوی با خداوندگار عالم صلح بود)؛جهان چون مسکنی مالوف گرم و صمیمی می نمود. آشتی با خدایی که حاکم است و جهانی که خیر بر او حاکم خواهد شد، جهان و هستی را فضای دل آرام و پرآرامش میگرداند. اما در عصر تجدد، «جهان تحت سلطهی نیروهای کور است و لذا هیچ آرمانی اخلاقی یا غیر اخلاقی، نمیتواند درجهان بیرون از ما وجود داشته باشد.» سارتر به خود وانهادگی انسا مدرن و خروج از اقتدار سنتی را در جهانی مرده و تاریک عامل اضطراب و عامل پوچی انسان میداند. از این رو سارتر ناپدید شدن دین را «بسیار اندوهبار» میداند، زیرا انسان در این جهان تنها و بی یار و یاور می شود.
۴) روحیه شکاکیت و اصرار بر شکهای فلسفی – معرفت شناختی از جمله علل نیهیلیسم است. زندگی عبث است چون شک و تردیدها و سؤالات را نه میتوانیم پاسخ گوئیم و نه آن را برطرف سازیم. شک هایی که تقریباً از اهمیت آنها کاسته نمیشود.
به طورکلی روحیه جستجوگری معنا – افزایش توجه به خود و زندگی – وا نهادگی انسانی به خود و این که باید خود انسان برای زندگی و آیندهاش ضابطه بیافریند – نقش کم رنگ دین در زندگی و در معنابخشی به رنجها، سختیها و ناملایمات و پدیدههای پیرامون (ضعیف شدن کارکرد معنابخشی دین) و شکاکیت مدرن و تهی شدن همه چیز از معنای سنتی خویش، دلایلی بر افزایش روحیه نهیلیستی در جهان جدید است.
● نشانه شناسی و پیامدها
«نیهیلیسم» به مثابه یک نحوهی مواجهه شدن با جهان – زندگی و حقیقت، کنشهای آدمی را چه در سطح فردی و چه در سطح تعاملات اجتماعی تحت تأثیر قرار میدهد. همچنین اخلاقیات اجتماعی و روابط بین فردی از این گونه زیستن و اندیشیدن، اثر میپذیرد.
پرسشنامه و شاخصهایی رامی توان فهرست نمودتااز آن طریق بتوان به وجود، کیفیت و کمیت نیهیلیسم در جامعه پی برد. برمبنای آن چه توضیح داده شد و براساس جدول آسیب شناسی "آبراهام. اچ. مزلو"، نشانههای نیهیلیسم به شرح زیر است. ناگفته نماند که این نشانهها میتواند با سایر آسیبهای اجتماعی مشترک باشد بنابراین میتوان بین نیهیلیسم و آسیبهای روانی و اجتماعی ربط و نسبتی برقرار کرد. نشانههای حضور نیهیلیسم (بنا به شدت و ضعف و انواع آن) عبارتند از:
- احساس از خود بیگانگی و جدایی از دیگران
- بی هنجاری
- بحران فلسفی
- بی معنایی زندگی، پوچی و بی رغبتی به زندگی
- بیزاری و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت خود، دیگران و جامعه
- خلاء اگزیستانسیالیستی
- نامقدس شمردن زندگی
- آشوب معرفتی (سرگردانی)
- بی غایتی و بی هدفی
- افسردگی اجتماعی، بدبینی فراگیر و فروریختن ارزش فعالیت و کار از جمله عوارض نیهلیسم است (نیچه)
- تردید نهایی (آیا چیزی ارزش دارد؟ آیا چیزی اهمیت دارد؟)
- احساس بی حاصلی و احساس بی قدرتی
- بحرانهای معنوی
- نومیدی، دلتنگی و غمگین بودن
- وندالیسم
- احساس بیگانگی نسبت به همهی بزرگترها، والدین، افراد صاحب قدرت و نسبت به جامعه(طرد بی دلیل مراجع اقتدار سنتی)
- انزواطلبی و انفعال (کلبی مسلکی و کناره گیری)
- باری به هر جهت بودن و فقدان زندگی قابل توجه (تهی زندگانی)
- کنشهای غیرمسئولانه و معمولا فقدان احساس و عاطفه نسبت به دیگران
پیامدها و کارکردهای نیهیلیسم را میتوان در حوزههای جامعه شناختی؛ روانشناختی و معرفت شناختی صورت بندی کرد. به طور کلی در ساحت روانشناختی، نیهیلیسم، به انواع بیماریهای روانی میانجامد و آسیبهای فراوانی بر جای میگذارد. و در ساحت معرفت شناختی، منطقی اندیشی و تفکر انتقادی را به یأس فلسفی تبدیل میکند. نیهیلیسم در بعد اجتماعی بی تفاوتی و عزلت گزینی را دامن میزند. افراد نسبت به سرنوشت خود و جامعه شان بیتفاوت میشود.
احساس بیگانگی، جدایی از مسئلهها و مشکلات اجتماعی، باعث میشود که نیرو، ظرفیت و توانهای افراد، از جامعه دریغ شود. اصطلاحاً، مشارکت اجتماعی کاهش یابد و هرکس سر خود گیرد و به سوی خود رود.
مهمترین کارکردها و پیامدهای نیهیلیسم در ابعاد جامعه شناختی عبارتند از:
- کاهش مشارکت اجتماعی – سیاسی
- بالا رفتن اضطرابات اجتماعی
- افزایش کم صبری و بی حوصلگی در تعاملات اجتماعی و در نتیجه ایجاد جامعهی پرنزاع
- افزایش طلاق
- افزایش اعتیاد
- افزایش ناهنجاریهای رفتاری
- نادیده گرفتن حقوق دیگران
- خودخواهی افراطی
- بی اعتنایی به هنجارها و ارزشها (جامعهی هنجارشکن)
- لذت طلبیهای افراطی و بی هدف
- افول اخلاق و غروب فرهنگ متعالی
- رشد نارضایتیها
- رشد بی اعتمادی اجتماعی
- کاهش همدلی وهمکاریهای اجتماعی (در سطوح مختلف)
- افزایش انتظارات و آرزوهای مهارگسیخته و بی حد و مرز
- کاهش ارزش اجتماعی کار و فعالیت و لذا رسیدن به بیشترین سود و ثروت با کمترین فعالیت و کار
- افزایش مصرف انواع مواد مخدر
- ظهور انواع نحلههایی که مدعی کاهش رنجها و آلام زندگی هستند.
- مسدود شدن راه مفاهمه وگفتگو
راهحلهایی که در طول تاریخ به کارگرفته شده است.
آدمی همواره با انواع مصائب، رنج ها و اضطرابهایی روبرو میشود که ممکن است توضیحی کافی برای آنان نداشته باشد. تحمل زندگی آن گونه که به ما تحمیل میشود، سخت و جانکاه است. به ویژه اگر نتوانیم برای آن معنایی جستجو کنیم. لذا ارمغان زندگی (کم و بیش) برای انسانها، رنج، ناکامی و وظایف ناممکن است.اما ازسوی دیگر، آدمیان برای آن که بتوانند زنده بمانند و زندگی کنند، ناچار از تحمل اضطرابات و رنجهایی است که از زندگی حذف ناشدنی اند. از سوی دیگر برای کاهش آلام و دردها به آرامش دهندهها و کاهش دهندههای مؤثر محتاجند.قلیلی از مردم از خودشان میپرسند آیا کاری که انجام میدهند، ارزش مند است یا نه؟ زیرا آن چنان که سقراط گفت: زندگی نااندیشیده، ارزش زیستن ندارد. اما وقتی با انواع و انبوه پرسشها و شکها مواجه میشوند، و آن گاه که تأملاتشان درباره ی چرایی و چیستی و معنای زندگی، به نتیجه نمی رسد رنج بی معنایی به آن هجوم میآورد و درپی احساس میکنند زندگی پوچ و عبث است. حق آن است که با این شرایط روحی و روانی نمیتوانند زندگی کنند، لذا سعی میکنند همه چیز را فراموش کنند و زندگی را مفروض بگیرند. آیزایا برلین (فیلسوف آلمانی) معتقد است، عموم مردم نسبت به حیات و فلسفه ی زندگی، پرسش ندارند. البته مطلوب هم نیست که این گونه مسائل، ذهن عموم مردم را اشغال کند، زیرا آنان فاقد تجهیزات شناختی و آمادگیهای روان شناختی اند.از سوی دیگر مطلوب هم نیست، زیرا اگر هر روز توده های مردم، همه از خودشان بپرسند که چرا بدنیا آمدهاند، مفهوم زندگی چیست، چرا باید کار کرد و...؟ آن گاه چرخ زندگی و کار و فعالیت از حرکت باز میایستاد. اما فراموش کردن مسئلهها، به حل آن ها کمک نمیکند. و از این رو است که گهگاه (و گاهی در بدترین شرایط روحی) یقهی انسان را میگیرند و طالب پاسخهای اقناع کنندهاند. زندگی سرشار از گزینشها، انتخابها، تصمیمگیریها و تعیین اولویتهاست. در این عرصه و موقعیت است که چرایی و سرگردانی خود را در ذهن آدمیان باز تولید میکند.
شیوهها و راههای متعددی خلق میشود تا در مواجهه با رنج و اضطراب بیمعنایی (نیهیلیسم)، زندگی ادامه یابد. وسایل وترفند هایی که افراد را به سمت خروج از بنبستهای متوالی راهنمایی کند و بتواند بار مصائب سرگردانی را از روش خود بردارد، خلق می شود. این گونه است که آدمی در پی پناهگاه و سایبانی میگردد تا از تنگنای پوچی واردهد. "بناهای کمکی و داربستهای نجات" که او را از پیچ و خمهای زندگی نجات دهد.
فروید در مطالعه روان شناختی خود دریافت که انسانها برای کاهش رنجها (و از جمله رنج اگزیستانسیالیستی) و افزایش احساس سعادت، راه حلهایی را به کار میگیرند تا از نتایج مخرب و منفی عدم احساس سعادت و ارضای نیازها، کمتر صدمه ببیند. ویکتور فرانکل، معتقد است که راه حل کلی و همه جانبه وجود ندارد.بلکه معناخواهی و معناسازی زندگی و هستی، برای هر فرد ویژه و یکتاست. در نتیجه معنای زندگی از فرد به فرد و از لحظهای به لحظهای دیگر تغییر میکند. پس نمیتوان معنای زندگی را جامع پاسخ گفت... زندگی برای هر فرد سرنوشت اوست و این سرنوشت برای هرکسی چیز دیگر است.» بنابراین افراد خود باید بیندیشند و تصمیم بگیرند که زندگیشان را چگونه معنا کنند. گاهی باید سرنوشت محتوم و غیرقابل تغییر را بپذیرند و بار رنج را بر دوش بکشند. هر موقعیتی با یکتابودن خود مشخص میشود و معمولا تنها یک پاسخ درست در برابر هر پیش آمدی وجود دارد که افراد، خود باید آن را خلق کنند و این به معنای تنهایی انسان در رنج کشیدن و در معناسازی رنجها است.این یکتایی وتنهایی است که افراد را از یکدیگر متمایز میکند و معنایی به هستی و بقای او میدهد.
از طرق مختلف میتوان اضطراب پوچی را کاهش داد.بیان این شیوه به معنای تاییدآنها نیست.بلکه صرفا به منظور احصا و شناخت گوناگونی در مواجهه با مسئله ی مشترک ما انسانهاست.
۱) کاهش توقعات انسانها
آدمیان، آنگاه که به تمایلات وخواسته های خویش دست نمی یازد، لاجرم انتظار خودرا از سعادت کاهش می دهند. برای وصول به این مقصود، میزان و کیفیت بهرهبرداری از جهان و اصل لذتشان را با اصل واقعیت منطبق میکنند و با کاهش توقعات، احساس رنج ناشی از عدم رسیدن به نیازها را کاهش میدهد. توماس نیگل نیز با اشاره به این منطق توضیح میدهد که فرد «تلاش میکند تا با تعدیل آرمانهایش یا با کوشش برای بیش تطبیق دادن آرمانهایش با واقعیات، یا بارور کردن کامل خودش از آن وضع، آن را تغییر دهد.» وقتی «هست»ها را نمیتوان به «باید»ها نزدیک کردو شکاف بین این دو را کم کرد، میتوان حرکت معکوسی را شروع نمود و آن تغییر و کاهش «باید»های زندگی است.
۲) عزلت خودخواسته و انزوا
دوری جستن از دیگرانی که با پرسشها و یا شکهای جدید، نظام و نظم معناییمان را که میتواند همه چیز را معنا و توجیه کنند، برهم میریزند. این راه را میتوان مهاجرت به درون و یا پناه بردن به درون خویش نام نهاد.
۳) مصرف انواع مواد مخدر سکرآور
فروید معتقد است از میان روشها، خشنترین و در عین حال مؤثرترین روش، استفاده از روش شیمیایی یعنی شکر است. توسل به مخدر سکرآور و یا به قول گوته، «غم شکنان» تغییراتی در شرایط دریافت حسی مان ایجاد میکند تا دیگر قادر به دریافت تنشها و تکانههای رنج آور نباشیم. به کمک این "غم گسار" میتوان هر زمان از فشار واقعیتها رهایی یافت و به خود ساخته پناه برد.
۴) استفاده مؤثر از راههای انصراف خاطر
در این شیوه افراد با ابداع و خلاقیت شخصی، به انحامختلف، ذهن و خاطرشان را از مسئله لاینحل معنا دور میکنند، تا به آن فکر نکنند. آن گونه که ولتر در کتاب «ساده دل» با درایت نصیحت میکند که به باغبانی (آراستن باغ خویش) بپردازیم. به طرق مختلف میتوان به انصراف خاطر و به فراموشی سپردن تعمدی اضطراب بیمعنایی، پرداخت. امروزه انواع سرگرمیهای از قبیل تماشای فوتبال، سرگرم شدن به فیلم و سینما و هنرهای مختلف و... میتواند زمینهی غفلت خود خواستهمان را فراهم آورند. شاید یکی از دلایلی که در جهان معاصر، دامنه ی گسترده و تنوع سرگرمیها این گونه افزایش یافته باشد، جدی بودن نیهلیسم و اضطراب معنا است.
۵) جانشین کردن اضطراب معنا با مسئلههای دیگر
وقتی نتوانیم مسئلهی غامضی را حل کنیم، گاه آن را با مسئلههای دیگر عوض میکنیم و مسئلههای ذهنیمان را تغییر میدهیم. پرداختن جدی به علم و هنر از جملهی این جانشینی است.از طریق عشق نیز میتوان، اضطراب بی معنایی را درمان کرد. عاشق بی توجه به ناکامیها و با احساس تعلق و رابطه با واقعیات، خاموش از کنار رنجها میگذرد. رویکرد اصلی «مولوی» در مواجهه با این جهان، رویکردی عاشقانه بود. او به واقع تئوری عشق درمانی را تجویز میکند. زیرا در مواجهه ی عاقلانه با جهان، بسیاری از سؤالات، رازها و پیچیدگی آزارمان میدهد. ما که نمیتوانیم برای پرسشهای هستی شناختی، پاسخهایی قانع کننده و آرام کننده بیابیم. پس بهتر است رویکرد عاقلانه به جهان را فرو نهیم و بر جای آن مواجههای عاشقانه را انتخاب نمائیم. برای عاشق، اساسا سؤالی مطرح نمیشود (و نه اینکه مطرح میشود ولی به آن وقعی نمینهد) اما زندگی و هستی برای مولوی نیز گاه سخت و زمخت میآمد. همان گونه که او ناله میکرد:
از تناقضهای دل پشتم شکست بر سرم جانا پیامی مال دست
تناقضهای دل وراز ورنج هستی و زندگی، حل نخواهدشد مگر به معجزهی عشق. عارفی چون حافظ نیز وقتی به جهان مینگریست، انواع پرسشهای ناجواب را تجربه میکرد و معترضانه میگفت:
گفتگو آئینی درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
و گاه اعتراض حافظ چنان جدی میشد که قصد تغییر کل هستی را در سر میپروراند:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلکراسقفبشکافیم و طرحی نو دراندازیم
تئوری «عشق»، سه نقطه ضعف دارد؛ اولا، تئوری نخبگان است و عموم مردم چنین ظرفیتهایی ندارند و ثانیا؛ «عشق» پدیدهای انتخابی نیست. عاشق شدن به هستی و جهان، نتیجهی محاسبات عقلانی و یا اراده و انتخاب افراد نیست. بلکه، «عاشق»، کسی است که عشق به سراغ او میآید. و به عبارتی «عاشق» خود مفعول عشق است نه فاعل عشق. و ثالثا؛ از نظر فروید، «در برابر رنج، بی حفاظتر از هنگامی که عشق میورزیم، و هیچ گاه ناکامتر از وقتی که ابژهی عشق را از دست میدهیم، نیستیم.»
جا به جایی اضطراب معنا با مسئلههای جدی دیگر چون علم و هنر و عشق، به معنای خودفریبی نیست، (آن چنان که در سرگرمیها وجود دارد) بلکه لذت به سرچشمههای کار روحی و فکری ارتقاء مییابد. آدمی رشد میکند و شادی خود را در امور معنوی و والا جستجو میکند. این نوع ارضا درونی، مانند شادی هنرمند به هنگام خلق و تجسم بخشیدن به تصاویر خیالی و شادمانی کاوشگر به هنگام حل مسایل و شناخت حقیقت است.راسل و جان دیویی راه حل را در علمی اندیشی و ترویج روحیهی علم میدانند، اما استیس معتقد است که این ساده لوحانه است که فکر کنیم علم میتواند اضطرابات، سرگشتگیها، و ناآرامیهای روحی انسان مدرن را تسلی ببخشد و مداوا نماید. زیرا علم نمیتواند بگوید که چه هدفی را دنبال کنیم. همچنین علم نمیتواند آرمانی در اختیار ما نهد، در حالی که مشکل ما آرمانها و اهدافند، نه راههای وصول به آنها در این رویکرد، علم به آدمی معرفت و شناخت نسبت به جهان میدهد و با کشف قواعد و قوانین طبیعی، او را قادر به استفاده کردن بیش از پیش از طبیعت میکند، اما توانایی و قدرت انسان غیر از معنابخشی به پدیدارهاست. شیوههای دیگری را میتوان بر فهرست بالا افزود. گرچه ممکن است تداخلاتی با یکدیگر داشته باشند.
۶) رویکرد سست گیرانه و مفروض گرفتن دنیا و زندگی (جدی نگرفتن دنیا و زندگی و خودمان)
بهتر است به دنبال دلیل زندگی و معنای دنیا نباشیم، زیرا نمیتوان تمام زندگی را بر دلیل کافی بنا نهیم. زندگی و هستیمان را آن چنان که هست بپذیریم و با مفروض گرفتن آن چه هست، با آن کنار بیاییم. برخی ممکن است به این نتیجه برسند که دلیلی توجیهی در کار نیست و برخی دیگر ممکن است قایل به دلیل و یا حقایقی باشند، اما آن را مفروض میگیرند و در پی معنا و دلیل آن آواره و سرگردان نمیشوند. «شاید مضحک باشد که خودمان را این چنین جدی بگیریم. و اگر نتوانیم از بسیار جدی گرفتن خود اجتناب ورزیم، شاید مجبور باشیم مضحک بودنمان را تحمل کنیم. زندگی چه بسا نه فقط بی معنا، بلکه پوچ نیز باشد.» نیگل توصیه میکند که خودمان را جدی نگیریم. گرچه برخی تمایل دارند برای خودشان اهمیت بالایی قایل شوند. از نظر وی ناخشنودی، نتیجهی اهمیت دادن بیش از حد به خودمان است. قهرمان داستایفسکی (در رمان یادداشتهای زیرزمینی)، از آن جهت انزوا پیشه کرده بودکه همه چیز را جدی میگیرد و چون نمیتواند معنایی برای هستی وزندگی بیابد، رنج گوشهنشینی را بر خود حمل میکند. متقابلاً قهرمان کامو در رمان «بیگانه» است که به جرم قتل محکوم به اعدام می شود، اما برای او حتی مرگ نیز اهمیتی ندارد برای او جهان ناپایدار و بیمعناست و لذا شادمانی از این است که در نهایت پوچی هستی خویش را میپذیرد. انسان موردنظر کامو، انسانی است بدون تمنا که نست به فقدان هرگونه بنیان عقلانی برای زندگی، غفلت میورزد. زیرا برای او هیچ چیز مهم نیست.
۷) تحقیر و تمسخر
تحقیر دنیا، به معنای کم ارزش شمردن آن و بی اعتنایی حقارت آمیز است.
۸) خودکشی
وقتی فرد راه حلی برای واقعیات وجود نمییابد. وقتی هستی، جهان و زندگی، دست کم فاقد معنای قابل فهم است و آن گاه که فردخودرا در برابر رخدادها دست بسته مییابد. و زمانی که به اوج نیهیلیسم و درماندگی میرسد، آنگاه خودکشی را به عنوان راه حلی تلقی میکند تا از آن طریق به اضطراب وجودی و اضطراب معنایی خود خاتمه دهد.
۹) بازگشت به دین
یکی از کارکردهایی که جامعه شناسان برای دین برمی شمارند، کارکرد معنابخشی است. از نگاه آنان، دین به حیات آدمی معنا میبخشد «کلیفورد گیرتس» معتقد است، آدمی نیازمند است که جهان را معنادار و سامان مند ببیند. آدمی نمیتواند بپذیرد که جهان بر هرج و مرج و تصادف استوار است و برای آنها معنا و اعتباری وجود ندارد. به ویژه آدمی نیاز دارد که تجربههای رنج آور پیش روی را معنا ببخشد. لذا توضیح و تبیین رخ دادها و تجربههای نابهنجار و دردآلود، از کار ویژه های دین است ودین پاسخی فوری به این رخ دادهاست. در غیر این صورت دچار سردرگمی میشویم. دست کم سه واکنش دین را در مقابل جهان و پدیدارها میتوان این گونه تیپولوژی کرد:
۱) دین پدیدهها را توضیح میدهد و معنا میکند تا ما سردرگم نشویم. (شأن Discribtive)
۲) دین به ما میگوید که رنج را چگونه تحمل کنیم و آن را بپذیریم. (شان Normative)
۳) دین میکوشد تا تجربههای بشر از نابرابری و بی عدالتی را توجیه کند.
بی قراری و سرگشتگی آدمی، نتیجهی عدم توفیق دستگاه تبیین فرد در توصیف و تبیین اموری است که نیازمند توضیح است. از این رو از نظر «پیتر برگر»، جدایی از حس نظم و معنا، انسان را دچار انزوا و بی هنجاری میکند. در نگاه او، «دین کوشش جسورانهای است برای آن که سراسر گیتی برای انسان معنی دار شود. دین در شان توضیحی و معنادهی، آدمی را با هستها آشنا میسازد. دستگاهی مبین که به تبیین مسایل و گره گشایی از رازها و رمزها میپردازد. اما انسانها، محتاجند که بدانند باواقعیات تلخ و سخت چه میتواند بکند؟ واقعیتهایی چون «موقعیتهای مرزی» که جبراً با آن روبرو می شویم. «ژان – وال» موقعیت مرزی را این گونه توضیح می دهد؛ وضعیت و موقعیتی که در آن، با حدود و ثغور خودو با محدودیت (با مرزهای وجودی خویش) روبرو میشویم. موقعیت مرزی ما را با شرایط خودمان روبرو میکند. از نظر وی موقعیت مرزی آدمیان دست کم در سه طبقه قابل احصاء است:
الف) مرگ و موقعیت فناپذیری
ب) موقعیت رنج، خطا و گناه
ج) مشکل حل نشدنی هستی
حقیقتا در موقعیت مرزی، ما با فقر ذاتی خود آشنا میشویم. توصیه به مرگاندیشی و خدااندیشی که در اکثر ادیان (به ویژه در دین اسلام و در کلام ائمه معصومین) آمده است، به واقع توجه دادن انسان به محدودیت و فقر درونی و بیحساب است. با خدا اندیشی، به ناتوانی، محتاج بودن و فقر خویش پی می برد و با مرگ اندیشی، نیز به محدودیت زمانمند بودن خود آشنا میشود. یاد مرگ، نفس را با درک و فهم ذلت و ناتوانی، تادیب میکند. یک نمونه از شأن توصیفی دین را در توصیف و تشریح دنیا از زبان امام علی (ع) در نهج البلاغه، آمده است. امام در حکمت ۱۰۵ میفرماید: دنیا بدنها را فرسوده میسازد، آرزوها را تازه و نو میکند (آرزوها را دور میسازد) و مرگ را نزدیک میکند – هرکه به روزگار پیروزی یافت به رنج افتاد و آن که آن را نیافت به سختی دچار شد.» دین زندگی را در مجموعهی هستی ممکن و مطبوع میسازدو با معنابخشی به آن، راه سازگاری را با جهان فراهم می سازد.
دین به مثابه شیوهای برای فهم جهان و تحمل آن، قابل توجه بسیاری از اندیشمندان بوده است. امابرخی، بازگشت و احیاء دین را (برای مقابله با نیهیلیسم و بی معنا شدن جهان) چندان ممکن نمیدانند. به عبارتی دیگر از نظر آنان حتی اگر دین وضعیت مطلوبی باشد، اما راه احیاء آن در جهان امروزه که به قول پیتر برر از زیر سایبان تقدس بیرون آمده است، چندان آسان نیست و بلکه ممکن نیست. «استیس» از جملهی کسانی است که با نگرشی بدبینانه، بازگشت به دین را یک نوع فریب میداند.وی معتقداست، آن چه در جهان مدرن شکست خورده است بینش معنادار بودن جهان است. از نظر وی حتی اگر پیامبر و دین جدیدی ظهور کند، میتوان پیش بینی کرد که در جهان مدرن شکست خواهد خورد.
۱۰) معنی درمانی (Logotherapy)
"ویکتور فرانکل "(با تکیه بر تجارب سخت و زجر آور اسارت در اردوگاههای کار اجباری)، مکتب لوگوتراپی را بنیان نهاده است. لوگوتراپی بر واژهی لوگوس (Logos) استوار است، "لوگوس" واژهای یونانی است که «معنا» را میرساند. لوگوتراپی از نظر فرانکل، «بر پایه معنای هستی آدمی و تلاش فرد برای رسیدن به این معنا است». به عبارتی دیگر، این مکتب بر مبنای تئوری «معناخواهی» استوار است. در معنا درمانی، در می یابیم، اگر زندگی دارای مفهومی باشد، رنج هم باید معنا داشته باشد و اساسا زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد. آن کس که نتواند معنای زندگیاش را دریابد، عموما واکنشها و رفتاری رابروز میدهد؛ او میخواهد زندگانی خود را با پول پرستی، میل شدید به لذت جویی و به ویژه لذت جنسی و قدرت طلبی اشباع کند. بی حوصلگی، افسردگی، دلتنگی و پریشانی، پناه بردن به مواد مخدر، بزهکاری و انحراف و در نهایت خودکشی از جملهی این واکنشهاست.
سخن ویژه ی فرانکل این است که اولا معنای زندگی، امری کلی نیست، بلکه نسبت به افراد، متفاوت و مختلف است. به عبارتی دیگر نمیتوان راه حل و یا توصیهای همگان و همیشگی را تجویز کرد افراد خود رسالت معنایابی را برعهده دارند. ثانیا: «فرد نباید بپرسد که معنای زندگی او چیست، بلکه باید بداند که خود او مورد سوال است. به عبارتی ساده تر، هر فرد جوابگوی زندگی است و اوست و فقط او که میتواند به پرسش زندگی در پارهای زندگی خود پاسخ دهد.» لوگوتراپ، تلاشی در معنادهی به زندگی نمیکند بلکه افراد را متوجه مسئولیتشان میکند. همچنین معنایابی را از سه راه آموزش میدهد:
الف) با انجام کار شایسته
ب) با درک ارزش روحی
ج) با پذیرش رنج
فرد، خود مسئول است و باید تصمیم بگیرد که چه معنایی برای زندگی دست و پاکند و این وظیفهی اوست که جوابگو باشد. بنابراین نباید منتظر بماند تا دیگران، زندگی، حیات و رنجهایش را برایش معنابخشی کنند. ما فقط میدان دید فرد را وسیع کنیم. جهان را به او بهتر بشناسانیم. و به جای آن که برای او تصمیم گیری کنیم، شناخت، آگاهی و اندیشهاش را ارتقا بخشیم. زیرا حقیقت سرانجام خود را نشان خواهد داد و احتیاجی به مداخله ی دیگران ندارد.»
نویسنده: علی - زمانیان
ارسال کننده: علی زمانیان
منبع: خبرگزاری - ایبنا
ارسال کننده: علی زمانیان
منبع: خبرگزاری - ایبنا
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست