جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
دغدغههای مادر یک رئیسجمهور
درست ۱۰ سال گذشته است از آن رویدادی كه هر آنكه معجزه یا حماسهاش بخواند بیراه نگفته اما پر به راه هم نگفته، چرا كه معجزه یا حماسه را سری هست و هدایتكننده یا پدیدآورندهای در راس، اما آنچه در دوم خرداد ۱۰ سال گذشته رخ داد را كسانی نه در راس كه در سطح پدید آوردند و هدایت كردند.
كسانی به نام مردم كه در آن مقطع زمانی و مكانی، ضرورت اصلاحات در كشور را بیش و پیش از جریانها و گروههایی با نام و نیام اصلاحطلبی احساس كردند و آنگاه كه هفتمین میز نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری ایران در قاب كوچك تلویزیونهای سراسر كشور چیده شد، لبخند مردی از دیار اردكان یزد، در میان آن چند نامزد انتخاباتی، به دل ملت نشست و شعارهایش به موج اصلاحخواهی جامعه، موجی مضاعف بخشید و از آن پس، سعی همه سطوح جامعه به رای آوردن یك مطالبه بزرگ منجر شد كه نامش اصلاحات بود و نشانش خاتمی. زمان گذشت و همان مردم دیگر، برای عدم تحقق اهداف و مطالبات اصلاحطلبانه خود، تنها به متهم ساختن رقبای <سنگانداز> و <مانعتراش> رضا ندادند و سهلانگاریها و سستگامیها را دلیلی محكمتر بر ناكامیها پنداشتند و بدینترتیب علاوه بر آنكه در دو سال گذشته تقریبا با صندوقها و سبدهای انتخاباتی این جریان، قهر پیشه كردهاند، هزاران واگویه و نقد را نیز سزاوار اصلاحطلبان دانسته اند. بدان معنی كه اگر این روزها پای به هر میدان گپ و گفتی بگذاری ابتدا نقد و اعتراض صریح به خاتمی و یارانش به گوش میرسد كه چگونه با عدم محاسبه دقیق قدرت رقیب، با روزمرگی و فقدان یك برنامه درازمدت و عدم تشكیل اتاق فكری برای راهبردی ساختن نظریات شیوا و جملات زیبای مطرح شده در اردوگاه اصلاحطلبی، فاصله این جریان با مطالبات واقعی مردم صدچندان شد و سپس به آرامی میشنوی كه تمثیلی قدیمی را به خدمت میگیرند تا در مواجهه با شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نیز مقایسه عملكرد تیم دوساله و جدید عرصه تصمیمگیری در حوزههای داخلی و خارجی، بگویند، <خدا پدر و مادر خاتمی را بیامرزد كه حداقل...> آری، فردا دوم خرداد ۱۳۸۶ است، ۱۰ سال از دوم خرداد ۱۳۷۶ یعنی نخستین روزی كه سیدمحمد خاتمی با بیسابقهترین آرای ملت ایران به كرسی ریاستجمهوری ایران نشست گذشته است و همچنین دو سال از پایان ریاستجمهوری او. روزهای پایانی دولتش را آنچنان كه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به نمایش گذارد همه به یاد دارند، آنگاه كه شلاق تند انتقاد دانشجویان، گونههای سیدمحمد خاتمی را سرخ ساخت تا قبای سبزش را به آرامی بتكاند و بگوید: <بگذارید من بروم، لابد بعد از من كسی میآید كه همه این مطالبات شما را محقق میكند...>
و این روزها اعتراض به عدم قاطعیت مردی با ۲۲ میلیون رای در برابر موانع فراروی اصلاحات و محقق نشدن شعارها و برنامههای رئیسجمهور اصلاحات اگرچه كماكان بر جای خود باقی است و نقل بسیاری از محافل سیاسی و دانشجویی و چهبسا توده مردم است اما این روزها مكرر آن تمثیل قدیمی را كه میشنوی، ترجیح میدهی به جای گفتن دگرباره و چندینباره از فراز و فرودها و بایدها و نبایدها و آسیب شناسی دوم خرداد و بازخوانی كارنامه اصلاحات، بروی سراغ همانهایی كه روی و سوی بهرهگیرندگان این تمثیل قدیمی با آنهاست: <خدا پدر و مادر خاتمی را بیامرزد كه حداقل...>
پدر كه در آرامگاه بهشت شهدای اردكان آرمیده و هر آنكه پای به آنجا میگذارد، نخست بر مزار آیتا... روحا... خاتمی، خلوت میگزیند و زمزمه و نجوا از سر میگیرد و از او یاد نمیكند مگر با القابی چون اندیشمند و معلم اخلاق و روشنفكر متدینی كه در خانهاش به روی همه مردم شهر گشوده بود.
اما مادر این روزها، میهمان دخترش است و در یزد دری از خانه پرمهرشان به روی مسافری از دنیای خبر و رسانه گشوده میشود.
در چارچوب در، قامت بلند زنی نمایان میشود كه اگر نگاه به نگاه نگرانش از نزدیك ندوزی و اگر همه اهالی خانه به احترامش از جای برنخیزند و پاسخ این برخاستن نیز خندهای از سر مهر نباشد، آنگاه حاصلش نیز به چشم آمدن تمامی آن خطوط به جا مانده بر چهره پرچین نخواهد بود تا گواهی دهند كه اینك ۸۶ بهار از عمر سكینه ضیایی میگذرد. در سه كنج این اتاق آینهكاری شده زیبا كه همه جمعیت اتاق در حجم آینههای چهار دیوار و یك سقفش، هزار تكه میشوند، یك میز عسلی كوچك پر از سیبهای سبز و هندوانه سرخ است اما آنچه در میانه به چشم میآید ویژهنامه پنجمین سالگرد یك هفتهنامه محلی یزد است كه تمام حجم صفحه نخست آن را قامت بلند پسر ارشد همین مادر در بر گرفته است.
عكس سیدمحمد خاتمی است كه روی جلد نشریه، پشت به نگاه عكاس و نگاه ما به سمتی نامعلوم میرود و تیتر درشت حك شده روی جلد و گوشه عبای او را اگر با صدای بلند بخوانی، دل پیرزن هری میریزد: <سید! همه چیز تقصیر تو بود.>
▪ میخوانیم و میگذریم و میگذاریم مادر از دوم خرداد سال ۱۳۷۶ بگوید و اینكه اولین بار خبر ریاستجمهوری پسرش را از چه كسی شنیده است؟
- ساعت ۱۰ صبح بود، من هم خانه دخترم بودم، بچهها گفته بودند، تنها در خانه نمانم. تلفن زنگ زد و آقارضا میخواست با من صحبت كند. گوشی را كه به من دادند گفت مادر، چشمت روشن، تا حالا كه پسرت ۲۰ میلیون رای آورد.>
محمدرضا خاتمی را میگفت، از هفت فرزندش، آقارضا، آخرین پسر بود كه در انتخابات مجلس ششم، صاحب رای اول تهران شد و بر كرسی نایبرئیسی مجلس اصلاحات نشست و حالا او نیز در حاشیه قدرت با طبابت و فعالیت حزبی، روزگار میگذراند.
مادرها چه با خبرخوش از سوی فرزندان، چه با خبر ناخوش، همیشه جوی چشمشان میجوشد. گاهی به شوق گاهی به درد.
▪ خب مادر حتما از شنیدن خبر، اشك مجال نداد؟
با تمام صورت میخندد، درست مثل سیدمحمد و با تمام اجزای صورت حرف میزند بازهم درست مثل پسرش یا به همان تعبیر معمول و معقول این پسر است كه روی خندان را از مادر به ارث برده و همچنین سپیدیروی و برق چشمهایش را؛
ـ راستش معمولا جلوی جمع گریه نمیكنم، چه از سر شوق باشد، چه از سر درد. تنها كه شدم اول دعا كردم، به خدا متوسل شدم كه به محمد عنایت كند، كمك كند. خب آن روز گریه نكردید، روزهای دیگر چه؟ روزهایی كه آقای خاتمی، هر روزش بهتر از دیروز نبود و علاوه بر مخالفان گاهی هوادارانش هم به او تندی و تلخی میكردند؟>
دلم میسوخت كه بیگناه است و اذیتش میكنند. شبانهروز برایش دعا میكردم، نذرمیكردم. وقتی هم میشنیدم كه باز بحران درست شده، یا اذیتش میكنند، سوره انعام میخواندم. خودش هم همیشه میگفت: مادر، برایم دعا كن كه عاقبت به خیر شوم. برای همین به جای گریه كردن، راز و نیاز میكردم كه موفق شود. خب نیمه پر لیوان را هم میدیدم و خودم را قانع میكردم كه اگر چهار نفر به پسرم فحش میدهند یا ناسزا میگویند در عوض خیلی ها هم، دوستش دارند و نسبت به او ابراز احساسات میكنند.>
دلم نمیآمد مادر را غمگین كنم اما دلم هم نمیآمد كه نگویم، خیلیها كه دوستش داشتند هم بعدها از پسرش دلخور شدند و در بزنگاههای مختلف سیاسی كه از سكوت او رنجیدند، بر سرش فریاد زدند و تندی كردند و چه شكوهها كه نكردند.
▪ اما مادر، حتی دانشجوها كه آقای خاتمی را خیلی دوست داشتند هم بعدها به جمع معترضین اضافه شدند، آن روز كه دانشجویان آقای خاتمی را از آخرین ۱۶ آذر دوران ریاستجمهوریاش به باد تندترین انتقادات گرفته بودند، شما كجا بودید و چه میكردید؟
ـ پای تلویزیون، بچه آدم اگر سرافكنده شود، آدم دلش میگیرد اما میدانستم كه سیدمحمد خیلی زحمت كشیده بود. دانشجوها هم دوستش داشتند كه اینجوری راحت توانستند داد بزنند اما خب بالاخره مادر كه نمیتواند روز بد فرزندش را ببیند. دوره دوم سیدمحمد نمیخواست رئیسجمهور شود، چقدر همین دانشجوها اصرار كردند، چقدر همه فشار آوردند تا اینكه بالاخره راضی شد.>▪ مادر از یادآوری آن خاطره، هزار خاطره دیگر در ذهنش نقش میبندد و اعتراض دانشجویان را در برابر اعتراضهای تند دیگری كه دینداری و اخلاق و اصالت خانوادگیاش را هم مورد بیمهری قرار داده بودند، چندان غیرقابل تحمل نمیداند.
ـ دانشجوها، خاتمی را دوست داشتند، دلشان میخواست خاتمی با آنها حرف بزند. همه چیز را بگوید... یك روز در تهران بودم خانه سیدمحمد. هر وقت به تهران میروم، اول میروم خانه سیدمحمد و بچهها همه آنجا جمع میشوند. آن روز هم همه دور هم جمع بودیم كه امامجمعه یكی از شهرهای استان خودمان خیلی از خاتمی بد میگفت. رادیو باز بود و همه میشنیدیم، سیدمحمد گفت: <مادر میشنوی در مورد من چه میگویند.> بعد هم میخندید، میگفت: <خوب عقیدهشان این است دیگر.> نمیتوانستم ناراحتیاش را ببینم اما وقتی میدیدم آرام است دلم آرام میگرفت.>
مریم، خواهری كه بعد از سیدمحمد به دنیا آمده و فرزند پنجم خانواده است، میزبان خوشروی ما و مادر است، پی گپما را میگیرد و آنگاه كه صحبت به اینجا میرسد اینگونه ادامه میدهد:
<آن روز من هم در دانشكده فنی دانشگاه تهران بودم. در اكثر مراسمو سخنرانیهای ایشان، معمولا در جمعیت حضور داشتم. از یك هفته قبل همه میگفتند كه آقای خاتمی اگر برود میان دانشجویان، اوضاع خوبی در انتظارش نخواهد بود. اما آن روز بهتر از قضاوتها وپیشداوریهای صورتگرفته بود و در عین حال صورت آرام خاتمی را كه میدیدم، با اینكه كمی نگران بودم اما آرامتر میشدم.>
ولی آن روز خاتمی ناآرام هم شده بود و كمی هم از كوره در رفت.
▪ مادر اما پسرش را خوب میشناسد مثل همه آن سالهایی كه میدیدم تنها كمی پس از عصبانیت باید شاهد آرامش و مهربانی رئیسجمهور باشیم:
ـ سیدمحمد زود عصبانی میشود اما زود هم آرام میشود و از هیچكس كینه به دل نمیگیرد.>
▪ یعنی از بچگی یا از نوجوانی همین خصیصه را داشت یا این روحیه، مختص روزهای پس از ریاستجمهوری بود؟
ـ مثل همه پسرهای خوب خانه، آب آوردن از آبانبار و نان خریدن كار هر روزش بود. آن موقعها ما گربه خانگی داشتیم كه مادر گربهها مریض شده بود. یادم نمیرود كه محمد ۴، ۵ ساله با چه دقتی، قطرهچكان را میگرفت و راه میافتاد دنبال بچهگربهها كه به آنها شیر و غذا بدهد، از همان موقع هم گاهی خیلی زود از دست دوستانش عصبانی میشد ولی هیچ وقت كینهای نبود.>
▪ آقای خاتمی روی خوش و خویشتنداریاش را مدیون مادر است؟ یا اینكه ریاستجمهوری و محبوبیت و شهرت جهانیاش را مدیون شماست؟
هیچ مكثی برای اندیشیدن و سپس پاسخ دادن نمیكند و بیوقفه چنین میگوید:
ـ محمد هرچه دارد از آیتا... خاتمی پدر مرحومش دارد. من خودم هم ۱۵ سالم بود كه با آیتا... خاتمی ازدواج كردم، هم خودم و هم هفت فرزندم هرچه داریم از او داریم. شاید محمد با من مأنوستر بود اما پس از اینكه در ۴، ۵ سالگی به مكتبخانه رفت، كمكم تحت تاثیر ویژگیهای اخلاقی پدر بزرگوارش به تعلیم و فعالیتهای جدی دینی و سیاسی مشغول شد. حتی دوره دبیرستان را هم در حوزه علمیه اردكان كه تحت نظارت آیتا... خاتمی بود، سپری كرد و بعدها در سال ۱۳۳۹ به حوزه علمیه قم رفت.>
▪ كمتر سیاستمداری در عصر حاضر و ادوار گذشته سیاستورزی ایران، همانند سیدمحمد خاتمی است كه نوع و نحوه پوشش و گزینش رنگهایش در انتخاب عبا و قبا و انگشتر و حتی رنگ جورابش معمولا همخوانی آشكاری با رنگ كفش و لباسش داشته باشد در عصری كه سیاستمدارانش یا جوراب نمیپوشند یا پشت كفش میخوابانند و در محضر و منظر عموم ظاهر میشوند، شاید طبیعیترین و سادهترین رفتار یك سیاستمرد در مورد آراستگی و پیراستگیاش به پرسشی ضروری تبدیل شود تا دریابیم كه این خصیصه را نیز باید در ذات جست یا در ملزومات عرف دیپلماتیك:
ـ از بچگی، مرتب و منظم بود، لباسهایش را خودش میشست و گاهی با چنان دقتی مشغول دوختن جوراب پارهاش میشد كه هر كه نمیدانست فكر میكرد دارد یك مساله هم را حل میكند. قم هم كه بود فقط یك قبا داشت اما تا قبایش را از اتوشویی برایش بیاورند در خانه مینشست. با همان یك قبا، شیكترین طلبه قم بود. كسی كه به سر و شكل و لباس و تمیزیاش آنقدر اهمیت میدهد حتما به تمیزی و سر و شكل و آبادی كشورش هم اهمیت میدهد.> یك چین یا خط اضافه بر چادر و روسریمادر نیست. آراسته است و آهسته حرف میزند و وقتی از اوضاع و احوال سیاست حرف میزند، چنان است كه گویی از تحلیلهای CNN و BBC هم بیخبر نیست:
قبلا همیشه روزنامه میخواندم اما از وقتی چشمم را عمل كردم دیگر فقط از طریق رادیو، در جریان اخبار قرار میگیرم. اكثر مواقع به رادیوهای خارجی هم گوش میدهم.>
نوه جوانش خاطره روزی را بازگو میكند كه آخرین اظهارنظر یكی از مراجع قم را در خصوص تحولات سیاسی به محضر پدر برده بود. پدری كه اینك در كسوت نماینده امام و امام جمعه یزد ایفای نقش میكند.
حاجآقا باتعجب سوال كردند این خبر صحت دارد؟ شما از كجا در جریان این خبر قرار گرفتید؟ من هم گفتم خبر را از حاجخانم نقل میكنم كه حاجآقا هم سری تكان دادند و گفتند، پس اگر حاج خانم گفتند حتما مستند است.> پای صحبت هر مادری كه بنشینی گریزی هم به رابطهاش با عروسها و نوهها میزند و چقدر مادر اینجا خوشحال است كه تمام فرزندان و عروسها و دامادها و نوههایش هشتادمین سالروز تولدش را در خانه سیدمحمد گردهم آمده بودند تا نتیجهاش كاغذ ابر و باد به یادگار ماندهای باشد كه به امضا و یادگارنوشتههایی از ۷ فرزند و تمامی اهل و عیال نوه و نتیجههایش مزین شده است:
ـ خدای من شاهد هست كه موقع عقد سیدمحمد با زهرهخانم، گفته بودم راضی نیستم اگر بداخلاقی كنی از بقیه بچهها هم همین را خواستم و خدا را شكر همهشان خانوادهدوست هستند. همسر سیدمحمد هم كه نجیب و مدیر است، خواهرزاده امام موسی صدر است از یك خانواده اصیل كه سیدمحمد توفیقاتش را مدیون اوست.>
▪ حاجخانم یعنی بقیه عروسهاتونرو دوست ندارین؟
ـ چرا همه عروسها و دامادها مایه سربلندی من هستند.>
بهترین هدیهای كه از آقای خاتمی گرفتید چه بود؟
كمی بلندتر از قبل میخندد:
همیشه من برایش هدیه گرفتم.
▪ یعنی از سفرهای خارجی كه برمیگردد، دست خالی میآید پیش مادر؟
ـ خاطرهای اگر یادش بیاید دیگر كاری به پرسش مطرح شده ندارد، همان را میگوید و مثل بیشتر مادرها، وقتی هم از خاطره فرزندش یاد میكند چشمهایش برق میزند خصوصا اگر خاطرهای كه اینك به ذهن مادر آمده گواه پاكی و سلامت فرزند باشد:
یك بار كه من تهران بودم سیدمحمد رئیسجمهور بود، تازه از سفر برگشته بود، یك صندوق زیبای پر از جواهر هم به او پیشكش داده بودند، صندوق هم برق میزد، حتی حاضر نشد چند تا از آن جواهرات را بدهد به همسرش كه یك موسسه خیریه دارد تا خرج بچههای بیسرپرست و تیزهوش آن موسسه كند. میگفت هر چیزی باید سر جای خودش باشد و صندوق را تحویل موزه ریاستجمهوری داد. وقتی من و زهره در خانه تنها ماندیم، دیدم یك جعبهای گوشه اتاق جا مانده گفتم زهرهخانم فكر كنم سیدمحمد یك چیزهایی را برای تو جا گذاشته و با دست جعبه را نشانش دادم. زهرهخانم حتی طرف آن جعبه هم نرفت و گفت: حاجخانم مطمئن باش اگر چیز ارزشداری بود آن را اینجا جا نمیگذاشت ولی پشت جعبه مثل همین جعبههای خاتم خودمان بود و زیبا و براق. من خودم از جا بلند شدم، رفتم در جعبه را باز كردم دیدم پر از خرما بود.
میخندد و همه میخندیم و باز هم او خاطره میگوید:
یك بار هم كه یك اسب سفید را در یك سفر خارجی به رئیسجمهور پیشكش كرده بودند، اصرارهای <عماد> پسر سیدمحمد هم كه طالب آن اسب سفید بود افاقه نكرد.
خاطرههای مادر تمامی ندارد، آنچنانكه اشتیاق ما برای شنیدن و آنچنان كه اعتراض و انتقاد جماعتی به فرزندش برای نگفتن.
آهسته از جای برمیخیزد وقتی ایستاده است، قامتش به بلندای قامت سیدمحمد است اما كمی خمیده. و آخرین پرسش را همانگونه كه ایستاده پاسخ میدهد.
▪ دوست دارید آقای خاتمی دوباره رئیسجمهور شود؟
ـ هرگز، محمد كه رئیس جمهور بود من قلبم را عمل كردم و حالا راضی نیستم كه دوباره بیاید، این روزها كه تهران بودم متوجه شدم یكسری شایعات و اصرارهایی باز هم مطرح هست كه خاتمی رئیسجمهور شود ولی من به محمد گفتم راضی نیستم اگر دوباره رئیسجمهور شوی.>
▪ وقتی آرام، آرام میرود، پشت به نگاه عكاس و نگاه ما، نمیدانم حرف كدام بخش از جماعت معترض و منتقد خاتمی را باید در دهمین سالگرد انتخاب دوم خرداد تكرار كرد:
<سید همش تقصیر تو بود> یا <خدا پدر و مادر خاتمی را بیامرزد كه حداقل...>
مسیح علینژاد
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست