جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
فالوده در بیابان
یکی از درویشان می گفت: روزی با چند نفر از دوستان به سفر می رفتم. به بیابانی بزرگ رسیدیم. همان طور که می رفتیم با هم صحبت می کردیم: چه کسی بیشر از همه به خداوند توکل دارد و روزی خود را فقط از او می خواهد؟
درویشی بود که تصمیم گرفت قدرت توکل خود را به دیگران نشان دهد. او می خواست با این کار درسی واقعی به بقیه بدهد. آن درویش، قسم خورد که هیچ چیز نخورد و از کسی هم چیزی نگیرد تا هنگامی که خداوند به او « فالوده» بدهد.
وقتی که شب شد، غذایی را که داشتیم سر سفره گذاشتیم و مشغول خوردن شدیم؛ اما آن درویش دست به غذا نزد، درحالی که مثل همه ما گرسنه بود. او آن روز را صبرکرد. روز بعد هم چیزی نخورد. کم کم ضعیف و بی حال شد. بعضی از دوستان گفتند: « این مرد خیلی نادان است. وسط بیابان به دنبال فالوده می گردد. آدم باید عقل داشته باشد. مگر وسط بیابان هم فالوده پیدا می شود؟» آنها او را همان جا گذاشتند و به راه خود رفتند، اما من که بیشتر با او دوست بودم، پیش او ماندم. روز بعد به راه خودمان ادامه دادیم. رفتیم و رفتیم تا اینکه نزدیک غروب به دهی رسیدیم. مسجد ده را پیداکردیم و وارد آن شدیم تا کمی استراحت کنیم. نیمه های شب بود که درمسجد را زدند. در را باز کردم. پیرزنی را دیدم که یک سینی روی سر خود گذاشته بود. او گفت: « شما غریبه اید یا اهل همین آبادی هستید؟»
گفتم: « غریبه هستیم.»
پیرزن سینی را جلوی ما گذاشت و دستمالی را که روی آن بود، برداشت. با حیرت دیدیم که داخل ظرف روی سینی پر از فالوده است. پیرزن به آن درویش گفت: « بفرمایید بخورید. »
درویش جوابی نداد. پیرزن ناراحت شد و اصرار کرد. سرانجام من و آن درویش فالوده ها را خوردیم. من از پیرزن پرسیدم: « چطور شده که نصف شبی برای غریبه ها فالوده آورده ای؟»
او گفت: « کدخدای این ده مردی بهانه گیر و عصبانی است. در این وقت شب هوس فالوده کرد و همه مجبور شدند که برایش فالوده درست کنند، اما او خیلی عجله داشت. درست شدن فالوده کمی طول کشید و او هم از شدت عصبانیت قسم خورد که دست به فالوده نزند و به هیچ کس هم ندهد مگر اینکه غریبه باشد. اوگفت که حتماً باید غریبه ها این فالوده ها را بخورند و گرنه زن خود را طلاق می دهد. من هم فالوده ها را برداشتم و آمدم که غریبه ای پیدا کنم تا فالوده ها را بخورد و کدخدا زنش را طلاق ندهد. من می دانستم که معمولاً غریبه ها رهگذر هستند و شبها در مسجد می خوابند. این بود که آمدم به این مسجد و شما را پیدا کردم. به همین دلیل بود که از شما خواهش کردم فالوده ها را بخورید. این را هم بدانید که اگر نمی خوردید، شما را به زور وادار می کردم تا بخورید.»
پیرزن که رفت، به آن درویش گفتم: « توکل و ایمان تو را به چشم خودم دیدم و فهمیدم که با توکل می شود حتی در وسط بیابان هم به فالوده رسید. به راستی که هر وقت انسان چیزی را فقط از خدا بخواهد و صبر کند، آن چیز هر چه که باشد، خداوند آن را به او خواهد بخشید.»
منبع : واحد مرکزی خبر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات عراق مجلس شورای اسلامی حسن روحانی دولت سیزدهم نیکا شاکرمی دولت چین مجلس رهبر انقلاب بابک زنجانی شهید مطهری
ایران تهران هواشناسی یسنا سیل هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم شهرداری تهران آموزش و پرورش
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان طلا خودرو قیمت دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا ارز
عمو پورنگ موسیقی لیلا بلوکات سریال تلویزیون سینمای ایران عفاف و حجاب مسعود اسکویی سینما تئاتر
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی ناسا تبلیغات اپل اینستاگرام گوگل تلفن همراه عکاسی
خواب فشار خون کبد چرب