پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا

چند طنز


چند طنز
● ثواب صدقه، گناه دزدی
جحی گوسفند مردم می دزدید و گوشتش صدقه می کرد. از او پرسیدند که این چه معنی دارد؟ گفت: ثواب صدقه با گناه دزدی برابر گردد و در میانه، پیه و دنبه اش اضافی باشد.
● درد عجیب
مردی پیش طبیب رفت و گفت: موی ریشم درد می کند، پرسید که چه خورده ای؟ گفت: نان و یخ، گفت: برو بمیر، که نه دردت به درد آدمی می ماند و نه خوراکت.
● دزد را بده، در را بگیر
در خانه جحی بدزدیدند، او برفت و در مسجد برکند و به خانه می برد. گفتند: چرا در مسجد را کنده ای؟ گفت: در خانه من دزدیده اند و صاحب این در، دزد را می شناسد. دزد را به من بسپارد و در خانه خود باز ستاند.
● دلیل شکر
مردی خر گم کرده بود، گرد شهر می گشت و شکر می گفت. گفتند: چرا شکر می کنی؟ گفت: از بهر آن که من بر خر ننشسته بودم وگرنه، من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودمی.
● گول زدن نکیر و منکر
مردی در حالت جان دادن افتاد، وصیت کرد که در شهر کرباس پاره های کهنه پوسیده بطلبند و کفن او سازند. گفتند: غرض از این چیست؟ گفت: تا چون نکیر و منکر بیایند، پندارند که من مرده کهنه ام. مزاحم من نشوند.

تهیه کننده: زهرا قدوسی زاده، ۱۴ساله، قم
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
از رساله دلگشا- عبید زاکانی
منبع : روزنامه کیهان