چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
تکامل و خداباوری پسامدرن
امروزه مسئلهٔ سازگاری میان خدا و تکامل، اهمیتی ثانوی یافته است. از سویی، کانون توجه دین، دست یافتن به هماهنگی با قدرت نهایی عالم است و باور به خدا به عنوان آفریننده، در اغلب سنتهای دینی به خصوص سنتهای متأثر از کتاب مقدس، جزء ذاتی درک خداباورانه از قدرت نهایی عالم بوده است. از سوی دیگر، اندیشهٔ پدید آمدن جهان در طی فرایندی تکاملی، چنان اثبات شد که نظریهای این چنینی میتوانست. اگر فرضیهٔ تکاملی با خداباوری سازگار دانسته شود، عقیده به اینکه قدرت برین عالم قدرتی شخصی و غایتمند و عادل و عشق ورزنده به مخلوقاتش است، پایهٔ خود را از دست میدهد؛ و در نتیجه، انگیزهٔ دینی مردم از بین میرود و آنها را بدآنجا میبرد که زندگیشان را با نوع دیگری از قدرت هماهنگ کنند.
این عقیده به طور گسترده رواج دارد که خدا و تکامل با هم نمیسازند؛ دست کم اگر در معنای «خدا»، «آفریدگار عالم» را داخل بدانیم. بر اساس این اعتقاد، هواداران مکتب اصالت آفرینش (۱)، تکامل را نمیپذیرند و داروینیها خدا را. چنین مینماید که متألهان لیبرال جدید، از سازگاری میان خدا و تکامل سخن میرانند؛ ولی اندیشهٔ خدای آفریدگار را عملاً انکار میکنند. این متألهان جدید از خدا همچون عاملی یاد نمیکنند که تبیین کنندهٔ جهت فرایند تکاملی باشد. مثلاً گفته میشود خدا «موجود بالذات» است، ولی نه موجودی که بتواند علت جهتبخش (۲) باشد؛ یا میگویند دین و علم، دو منظری را برمیسازند مستقل از هم، چنان که تصدیق خدای آفریدگار، ناظر به علت دیگری متمایز از نیروهای فیزیکی و شیمیایی نیست.
لازمهٔ قول به سازگاری میان خدا و تکامل، تکاملباوری خداباورانه است که بر آن است که جهت فرایند تکاملی، ریشه در یک عامل غایتمند کیهانی دارد. اما داروینیسم، به خصوص نو ـ داروینیسم که نظریهٔ تکاملی غالب بوده است، هر گونه تأثیر خداباورانه را در اصل کنار میزند. در واقع، نتیجهٔ اصلی داروینیسم، جدایی میان الهیات و زیستشناسی بوده است؛ و چنان که استفان تولمین (۳) متذکر شده، دیدگاه مدرن چنین فرمان داده است: «آنچه علم مایهٔ جدایی آن را فراهم ساخت، این است که به هیچ متألهی اجازه ندهید که دوباره در پیوند زدن میان آنها تلاش کند!» متألهان اغلب از این نهی اطاعت کردهاند.
هرگونه کوشش در راستای همسو کردن دوبارهٔ الهیات و زیستشناسی در قالب تازهٔ تکاملباوری خداباورانه، با چهار مانع روبرو است: نخست اینکه مفهوم سنتی و ماورای طبیعی خدا (۴) با واقعیتها و روشهای علم به طور کلی و نظریهٔ تکاملی علیالخصوص ناسازگار است؛ دوم اینکه جهانبینی مدرن که زمینهٔ علم جدید را به طور کلی و نظریهٔ تکاملی را بویژه برمیسازد، با هرگونه مفهومی (نه دقیقاً ماورای طبیعی) از تأثیر الوهی (۵) در جهان ناسازگار است؛ سوم اینکه علم جدید به طور کلی با هرگونه نگرشی در خصوص تأثیر الوهی ناسازگار است؛ چهارم اینکه همچنان که گفته شد، نظریهٔ تکاملیِ (داروینی) جدید به ویژه با هرگونه اندیشه تأثیر الوهی (۶) در فرایند تکاملی سرِ ستیز دارد. بنابراین، لازمهٔ یک تکاملباوری خداباورانهٔ معتبر، نگرشهای تجدید نظر شده در خصوص خدا و جهان و علم و تکامل است.
اما این تجدید نظری و اصلاحطلبی چهارگانهٔ متضمن چهار وظیفهٔ نامربوط نیست؛ زیرا این چهار مسئله، رابطهٔ تنگاتنگی با هم دارند. آرمآنهای جدید که علم به طور کلی و نظریهٔ تکاملی به خصوص با آنها مطابقاند، کارکردهای جهانبینی جدید را در سطح وسیعی برمیسازند. بنابراین، ظهور یک جهانبینی تازه، ایدهآلهای تازهای از علم و نظریهٔ تکاملی را با خود همراه میآورد. مفاهیم خدا و جهان نیز کاملاً در هم تنیدهاند: جهانبینی جدید ـ گرچه به طور غیرمستقیم ـ بیشتر مشتق از مفهوم ماورای طبیعی خدا است. تصویر جدیدی از موجودات این جهانی (۷)، فهم تازهای از خدا را اقتضا میکند؛ و درک جدیدی از خدا نیز به نوبهٔ خود، فهم تازهای از جهان را پیش میآورد.
در بخش یکمِ این مقاله، از ناسازگاری چهارگانهٔ خداباوری با تکامل در اندیشهٔ مدرن بحث میکنم؛ و در بخش دوم، راهی را نشان میدهم که در آن جهانبینی پسامدرن، تکاملباوری خداباورانه ممکن میشود.
۱. ناسازگاری خداباوری و تکامل در اندیشهٔ مدرن
●ناسازگاری تکامل و خداباوری ماورای طبیعی
نگرش سنتی و ماورای طبیعی از خدا، چنان که در اندیشهٔ دکارت و مرسن و بویل و نیوتن و لاک و رِید بازنموده شده است، ذاتیِ مرحله نخست مدرنیت بود. در مکتب اصالت ماورای طبیعت، رابطهٔ میان خدا و جهان به عنوان یک رابطهٔ طبیعی پذیرفته نمیشود؛ بلکه این رابطه، رابطهای است یکسره اختیاری که به طور یکسویه و بنا بر اراده الهی (۸) بنا شده است. جهان از عدم یعنی از نیستی مطلق آفریده شده است؛ بنابراین به هیچ وجه وجود ازلی ندارد، (۹) نه حتی به این معنا که از جریان جاودانهٔ رویدادهای متناهی آفریده شده باشد.
مرحلهٔ نخست مدرنیته، متضمن تشدید و تحکیم وجهِ اختیارباورانه و ماورای طبیعی خداباوری سنتی است. این تشدید، به نگرش صرفاً مکانیستی طبیعت راه برد: جدی گرفتنِ قدرت مطلق خداوند به معنای تأکید بر خصلت منفعلانهٔ محض طبیعت بود. چنین گمان میرفت که رواشمردن هرگونه خودانگیختگی (۱۰) در ماده، به معنای نسبت دادن گونهای الوهیت به آن و در نتیجه به مخاطره انداختن تفاوت مطلق میان خالق و مخلوقات خواهد بود. همچنین تأکید این تلقیِ ضدجانمندانگارانه (۱۱) بر آن است که ماده از هرگونه عاطفه و احساس (۱۲)، تجربه و یا ذهنی بودن (سوبژکتیویته) به دور است، چندان که از هرگونه نظریهٔ ناظر به حلول الوهی در ماده امتناع دارد. تعالی مطلق خداوند به این معنا است که خداوند فقط با اعمال قوانین و حرکت بر ماده و از بیرون میتواند ماده را تحت تأثیر قرار دهد.
از آنجا که فعالیت و فعلیت نفس آدمی به همراه تجربهگریاش در این مرحلهٔ نخست مدرنیسم انکار نمیشد، نگرش ضدجانمندانگارانه در خصوص ماده، متضمن یک نگرش انسان مرکزی و قویاً دوگآنهانگار از جهان مخلوق بود. تمایز مطلقی که دکارت میان جوهرهای ممتد و جوهرهای تجربهگر میکرد و همچنین این نظر که نفوس انسانی تنها جوهرهای تجربهگر در روی زمین هستند، روشنترین صورتبندی از همین دوگآنهانگاری مطلق بود. در نتیجهٔ اخلاق سرتاسر انسان مرکزی (۱۳)، آفرینش موجوداتی غیر از انسان فینفسه هیچ ارزشی نداشت و نه هیچ ارزش مستقیمی نزد خداوند. این موجودات تنها برای این آفریده شده بودند که برای انسآنها مفید باشند.
همچنین این نگرش ضدجانمندانگارانه در خصوص طبیعت، دلالت بر این داشت که تأثیر الهی در جریان عادی رویدادها، تأثیری در میان تأثیرهای علّی دیگر نبود. از آنجا که گمان میرفت که طبیعت مرکب از چیزهای بدون احساس (۱۴) (یا «سخت، صلب، توپر، نفوذناپذیر» در کلام نیوتن) یا چیزهایی یکسره متمایز از ذهن، نفس یا روح است، نمیتوان تصور کرد که چگونه خدا به عنوان روحالقدس میتواند همچون بخشی از کنشها و واکنشهای (۱۵) علّی عادی در میان این چیزها اعمالِ اثر کند. بنابراین، قدرت علّی خداوند بر طبیعت پیوسته به دو شکل ماورای طبیعی محدود میشد: ۱ـ خداوند در آغاز ماده را آفرید و حرکت و قانونهای حرکت را بر آن تحمیل کرد؛ ۲ـ خداوند بنا به اقتضا و با معجزههای ماورای طبیعی این قانونهای «طبیعی» را از عمل میاندازد.
این نگرش ماورای طبیعی و دوگآنهانگارانه در خصوص عالم، قاطعانه در دیدگاه تکاملی رد میشود. اگرچه من دربارهٔ این رد کردن، ابتدائاً بر حسب داروینیسم بحث خواهم کرد، اما مکتب اصالت ماورای طبیعت با واقعیتهای بنیادی تصویر تکاملی، و نه صرفاً با تفسیر داروینی آن واقعیتها، ناسازگار است.
یکی از مسائل اساسیای که با تکامل برای داروین به وجود آمد، مسئلهٔ شر بود. زیرا دامنهٔ گستردهٔ واقعیتهای تکاملی، با خیر بودنِ قادر مطلق متناقض مینمود. ولی داروین نه میتوانست خیر بودن خداوند را رد کند و نه قدرت مطلق او را. بنابراین، میکوشید این مسئله را با محدود کردن علیت خداوند به خلق آغازین ماده حل کند. در این خلق آغازین خداوند قانونهای عام به اضافهٔ توانمندی وراثت (۱۶) و تولید مثل (۱۷) را بر ماده مقرر کرد. داروین خود را با ترسانگیزیهای (۱۸) فرایند تکاملی به این نحو سازش داد که آنها را برآمده از قانونی ـ بقای اصلح (۱۹) ـ در نظر گرفت که همواره به افزایش خیر عمومی منجر میشود.
موضع دئیستی (خداشناسی طبیعی) داروین، راه حلی واقعی به دست نداد. تنها کاری که کرد، جدا کردن الهیات و زیستشناسی با تحمیل تفسیر الهیاتی ماورای طبیعی از علم نجوم و فیزیک و شیمی بود که در این رشتهها در میان دانشمندان پذیرش چندانی نیافت. همچنین «راه حل» او صرفاً مسئلهٔ شر را به لحاظ زمانی عقبتر برد: خدای حقیقتاً همهتوان به معنای مورد نظر اگوستین و اکام و کالوین و دکارت و نیوتن و پیلی میتوانست همه وجوه خوب جهان ما را بدون هدر دادن و بدون ترسانگیزیهای فرایند تکاملی به وجود آورده باشد. داروین خود در نهایت راه حل خود را رضایتبخش نیافت.
تناقض دوم میان مکتب اصالت ماورای طبیعت و تکامل در بین تکاملگرایان و آفرینشباوران هنوز موضوعی مورد بحث است: این آموزه که خداوند همهٔ انواع کنونی را از عدم آفریده است، با آن شواهد و دلایلی که بر مبنای آن، انواع به طریق تغییر از انواع اولیه تبار یافتهاند، در تعارض است. داروین متوجه شد که «نژاد حیوانات با تبدل انواع» (۲۰) در مقابل «خلق از عدم» در برهآنهای مربوط به نظم مسئلهٔ محوری است. میتوان در پی نجات آموزهٔ خلق از عدم برآمد، چنان که داروین برآمد؛ و از این حیث، آن را نه در مورد انواع مختلف، بلکه فقط در مورد اتمهای آغازین به کار بست. این نگرش را که بسیاری از اشیای موجود از راه تکامل از چیزهایی به وجود آمدهاند که از عدم خلق شدهاند، میتوان بدون هیچ تناقضی حفظ کرد ولی نه بدون تنشهای (۲۱) شدید. چرا خدایی با قدرت مطلق ماورای طبیعی خواست که جهان ما را بدین صورت خلق کند؟ چرا پیش از پدید آوردن مخلوقات با اختیار و ارزش بیشتر مدتها صبر کرد؟ چرا چنان فرایندی را تعبیه کرد که پر از درد و اتلاف است؟ این واقعیت که جهان ما در طی یک فرایند تکاملی طولانی و آهسته و با اتلاف زیاد و رنجبار به وجود آمده، قویاً بیانگر این امر است که آموزهٔ ماورای طبیعی آفریدگار الوهی حتی در هیئت دئیستیاش، آموزهٔ نادرستی است.تنش سوم میان تکامل و جهانبینی ماورای طبیعی مدرنیت متقدم، متضمن دوگآنهانگاری و انسان مرکزی در آن مدرنیت است. تکامل، بیانگر استمرار فرایند تکاملی میان انسان و انواع دیگر است، نه اختلاف مطلق در نوع. در واقع داروین در اثر خود، همتش بیشتر بر این است که شباهت میان انسان و حیوانات عالی دیگر را نشان دهد. بدین سان، او در مقابل این نگرش ماورای طبیعی موضع میگیرد که نفس آدمی از عدم خلق شده است و محصول کاملاً طبیعی فرایند تکاملی نیست.
همچنین، پایه انسان مرکزی در چارچوب نظریهٔ تکامل سست شد؛ چه، در اعتقاد به اینکه همه چیز به نفع انسان آفریده شده است، رخنه پدید آمد. سودانگاریِ ماورای طبیعیِ ویلیام پیلی که موضع داروین علیه آن بود، نه تنها بر آن رفته است که انواع مستقیماً از سوی خداوند آفریده شده، بلکه آفرینش آنها نیز برای انتفاع بردن انسان بوده است. داروینیها تا به امروز با مفهوم (۲۲) نظم یا غایتمندی کیهانی (۲۳) مخالفت کردهاند؛ دلیل آن تا اندازهای این است که فرضشان بر این است که پشتوانهٔ چنین مفاهیمی، انسان مرکزی است.
خلاصه آنکه: خداباوریِ ماورای طبیعی از سوی مسئلهٔ شر، تبدل انواع از طریق تکامل، نادوگآنهانگاری و استلزامات غیرانسانمرکزانهٔ تبیین تکاملی آفرینش جهان به چالش خوانده میشود. ای بسا تکاملباوری و مکتب اصالت ماورای طبیعت بر پایه برخی فرضیههای خاص، به عنوان امور منطقاً ناسازگار بازنموده نشوند؛ ولی به یقین آنها طبیعتی ناهمساز دارند. (۲۴)
●ناسازگاری خداباوری و جهانبینی مدرن
مانع دوم در برابر تکاملباوری خداباورانه (توحیدی) این واقعیت است که جهانبینی مدرن در شکل کنونی خود با هرگونه خداباوری (نه فقط با خداباوری ماورای طبیعی) ناسازگار است. وجه مشترک این شکل غالب و رایج جهانبینی مدرن با دوگآنهانگاری ماورای طبیعی مدرنیتهٔ متقدم عبارت است از نگرش مکانیستی و غیرزندهانگارانه در خصوص طبیعت. در این شکل دوم از جهانبینی مدرن، مکتب اصالت ماورای طبیعت و دوگآنهانگاری به الحاد (۲۵) و ماتریالیسم فرو شده است.
به دلیلهای متفاوتی، مکتب اصالت ماورای طبیعت جای خود را به الحاد داد. دلیل اول، مسئلهٔ شر بود: تکیه بر قدرت مطلق خداوند به همراه تعهد دنیای مدرن برای استوار کردن نتایج بر تجربه و عقل، تناقض میان خیر ادعایی خداوند و شر آشکار در جهان را چندان تحملناپذیر کرد که در روزگاران پیش سابقه نداشت. مسئلهٔ برخاسته از تکامل برای داروین و دیگران، صرفاً بخشی از این مسئلهٔ بزرگتر بود. همچنین، انکار و ردّ(۲۶) فزایندهٔ معجزهها و وحی خطاناپذیر کتاب مقدس، دو دلیل بزرگ برای اعتقاد به خدای تقدیرگر (بنا به درک ماورای طبیعتباورانه) را از میان برد. جابجایی دئیستی خدا با یک علت اولای این جهانی، راه را برای الحاد آماده کرد.
در عین حال، دوگآنهانگاری جای خود را به ماتریالیسم داد. دوگآنهانگاران از همان آغاز در تبیین اینکه چگونه نفس روحانی و دارای عملکرد غایتمند میتواند با جسم مادی با عملکرد مکانیستی همکنشی (۲۷) کند، مشکل داشتند. در نهایت، تنها راه حلشان، توسل به قدرت مطلق الهی بود؛ همچنان که در نزد دکارت و مالبرانش و رید و لاک میبینیم. و همان طور که این رجوع به راهحلهای ماورای طبیعی برای مسائل طبیعی پناهگاه خود را از دست میداد، دوگآنهانگاری هم رفته رفته ناممکن مینمود. داروین فقط یکی از متفکران پرشماری است که در تعریف ذهن یا نفس به عنوان کارکرد یا وجهی از مغز، دنبالهروی هابز بودند.
جهانبینیای که این سان برمیآید، هیچ جایی برای تأثیر الهی باقی نمیگذارد. تأثیر الهی، به دلیل دیدگاه ماتریالیستیِ این جهانبینی، جایی در نظام طبیعی کنش و واکنش علّی نمیتواند داشته باشد. هرگونه تأثیر الهی باید به عنوان دخالت ماورای طبیعی شمرده شود که با ردّ خدای ماورای طبیعی کنار نهاده میشود.
ویژگی سوم جهانبینی جدید یعنی تجربهباوری حسیِ آن که علیه تأثیر الهی در جهان اقامه شده است، محکمتر و سختتر مینماید. مطابق این تجربهباوری حسی (یا خیلی سادهتر «حسباوری» (۲۸))، هرگونه شناختی از راه تجربهٔ ادراکی حاصل میآید و هرگونه ادراکی نیز از راه حسهای فیزیکی نتیجه میشود. حسهای فیزیکی طبق تعریف، فقط به ادراک امور فیزیکی یا مادی توانا هستند. حسباوران معتقدند که حتی اگر چیزهای غیرفیزیکی هم وجود داشته باشد، از ادراک آنها ناتوانیم و بنابراین هیچ تأثیری روی تجربهٔ ما نمیگذارند. پس حتی اگر خدا که به عنوان موجودی روحانی فهمیده میشود، وجود داشته باشد، نمیتواند در ما تأثیر الوهی داشته باشد. بدین سان، جهانبینی مدرن نه تأثیر الهی را در آنچه ما معمولاً «طبیعت» مینامیم، یعنی جهان ناانسانی، میپذیرد و نه در تجربهٔ بشری و در نتیجه نه در «تاریخ» قبول میکند.
●ناسازگاری خداباوری و علم جدید
مانع دیگر در راه تکاملگرایی خداباورانه (توحیدی) این واقعیت است که آرمآنهای علم جدید به هیچ معنایی از تأثیر الهی در جهان راه نمیدهند. آرمآنهای اصلی مورد نظر عبارتند از: موجبیت (علیتباوری) پیشبینی کننده (۲۹) و تحویلگری (۳۰) و علمباوری.
داروین و دنبالهروانش بر آن بودند که زیستشناسی، به عنوان یک علم تمام عیار، باید همچون فیزیکِ (قرن نوزدهم) کاملاً پیشبینیگر باشد. به زبان یک داروینی معاصر، انکار آرمان دترمینیسمِ (علیتباوری) پیشبینیگر، «بیرون افتادن از حیطهٔ علم است بیچون و چرا». پیشبینی کامل، فقط زمانی آرمان امکانپذیر خواهد بود که جهان، جهان دارای موجبیت تام علّی باشد؛ به گونهای که شناخت «قوانینِ طبیعت» و شرایط حاضر، شناختی از آینده را به دست دهد. داروین احساس کرد که وجود هرگونه «هوس» (۳۱) در جهان، علم را ناممکن خواهد ساخت. بنابراین، گرچه داروین و پیروانش از «شانس» (۳۲) سخن میگویند، مرادشان از این عبارت، غیبت علتهای تعیینگر نیست بلکه جهل آدمی را از برخی از علتها در نظر دارند.
آرمان اعتقاد به موجبیت علّی پیشبینیگر، انگیزهای نیرومند برای چرخش داروین به نگرش ماتریالیستی در خصوص انسان فراهم کرد. پذیرشِ یک نفس خودتعیینگر، علمِ به طبیعت بشری را ناممکن خواهد ساخت. همچنین، این آرمان دلیلی برای داروین در جهت رد تأثیر الهی در فرایند تکاملی به دست داد: (۳۳) چنین تأثیری میتوانست امری پیشبینیناپذیر را در این فرایند دخالت دهد.
آرمان تحویلگراییِ علم مدرن نیز عاملی برای رد تأثیر الهی در فرایند تکاملی به شمار میآید. اصلی که بر طبق آن هر کلی را در اصل میتوان به جزءهایش فروکاست (بر حسب جزءهایش تبیین کرد)، متضمن آن است که هرگونه علیتی از بنیادیترین جزءها، به نحو صعودی است. اگر علیت «علیت نزولی» (۳۴) میبود یعنی از کل به جزءها، تحویلگریِ آرمانی باطل میبود. این آرمان تحویلگرایانه، منافی این اندیشه است که نفس یا ذهن انسان از قدرتی خودمختار برخوردار است که با آن بر [اجزای] بدن تأثیر میگذارد. به هر صورت، این آرمان، علیت نزولی از خدا به جهان را نفی کرده است. (۳۵)
علمباوری عبارت است از این باور یا اندیشهٔ آرمانی که هیچ تبیین اصیل دیگری جز تبیینگریهای علوم طبیعی وجود ندارد. آرمان علمباوری از جنبهٔ اثباتیاش این است که تبیینهای علمی در اصل کاملاند و هیچ نیازی به فلسفه یا الهیات به عنوان مکمل ندارند. این آرمان، انگیزهای قوی برای انکار علتهایی را به دست داد که با آن علتهایی که در حیطهٔ بررسیهای علم طبیعی یعنی علتهای طبیعی قرار میگیرند، تفاوت داشت. این اصل که داروین در زیستشناسی به کار برد، اولاً و بالذات به این معنا است که نظریهٔ تکاملی هیچ جایی برای علیت الهی نمیگذارد؛ (۳۶) زیرا چنین علتی بنا به تعریف، ماوراء طبیعی انگاشته میشود.
این سه آرمانِ علم جدید، علاوه بر اینکه علیت الهی را رد میکنند، هرگونه علیت غایتشناختی را نیز کنار میگذارند. علیت غایتشناختی به معنای خود ـ تعیینگریِ (۳۷) یک ارگانیسم برای دست یافتن به یک غایت یا هدف، آشکارا برای آرمآنهای موجبیت علّی پیشبینی کننده و تحویل کلها به اجزای خود، تهدیدی به شمار میآید. (۳۸) همچنین است در مورد علمباوری؛ زیرا خودتعیینگری نوع درونی و مشاهدهناپذیر علیت است که نه حواس میتوانند آنها را مشاهده کنند، نه ابزار علمی برای آشکارسازی آنها میتواند طراحی شود. و به دلیل آنکه علیت الهی معمولاً رابطهای تنگاتنگ با علیت غایتشناختی دارد، رد غایتشناسی، مانعی دیگر در برابر تکاملباوری خداباورانه (توحیدی) فراهم میسازد.
●ناسازگاری خداباوری و داروینیسم
تکاملباوری خداباورانه (توحیدی) نه تنها از سوی علم جدید به طور عام بلکه حتی به طور مشخص و خاص از سوی داروینیسم هم رد میشود. مفاهیم کلیدی در داروینیسم از این قرارند که تکامل یکسره غیرجهتدار است و انتخاب طبیعی تنها نیروی خلاق در تکامل است. استفان جیگولد به جهتدار نبودن تکامل به عنوان «مفهومِ محوری داروینی» اشاره میکند و میگوید: «ماهیت داروینیسم عبارت است از خلاق بودنِ انتخاب طبیعی».
این اعتقاد داروینی که هیچ جهتی در تکامل مگر بر اساس انتخاب طبیعی مفروض نیست، تا اندازهای انکار این مسئله است که جهت فرایند، به لحاظی ممکن است با خودانگیختگیِ درونی ماده تعیین شود (این سخن، مفهوم محوری لامارک را برمیساخت که بسیار محوریتر از «وراثت خصلتهای اکتسابی»ای است که هواداران جدید لامارک بر آن تأکید میکنند). داروینیها ماده را منفعل میدانند که کاملاً با نیروهای بیرونی تعین مییابد. بنا به عبارت دوبزهانسکی، (۳۹) «چیزی به نام اصل خودانگیختگی منطوی در ذات مادهٔ زنده وجود ندارد». این جنبهٔ مابعدالطبیعهٔ داروینی با این نظریه بیان میشود که هرگونه تغییر تکاملی از راه انتخاب طبیعی پدید میآید که بنا بر جهشهای ژنتیکی، تصادفی عمل میکند. (۴۰)کلمه تصادف (۴۱) (یا بخت) به این معنا نیست که تغییرهای ژنتیکی کاملاً تعیینناپذیرند (همچنان که پیشتر اشاره شد)؛ بلکه به این معنا است که جهشها ترجیحاً به سوی ساختاری جهت نیافتهاند که باید برای ارگانیسم نسبت به محیط فعلیاش رجحانی داشته باشد. این نفی دوگانه ـ اینکه جهشها در قیدِ اصلِ خودانگیختگی نیستند و از گرایشی به سوی رجحان داشتن هم برخوردار نیستند ـ ماحصلِ این انکار داروینی است که فرایند تکاملی به هیچ مفهومی جهتدار نیست.
اما داروینیها نوعاً عرضه معنایی قویتر را به طور ضمنی میفهمانند و ابراز میدارند که همهٔ جهشها تصادفیاند. بر پایه همین معنای قویتر، جهشها هیچ راستای کلیای را به هیچ معنایی بازنمیتابند (مثلاً به سوی پیچیدگی هرچه بیشتر و یا غنای هرچه بیشتر تجربه). این معنای قویتر «تصادف» ـ که اغلب به صورت قابل تعویض با معنای دقیقتر به کار برده میشود، که گویی فرق مهمی میان این دو نیست ـ چندان حضوری در ادبیات داروینیسم ندارد ولی تار و پود روح آن را برمیسازد و به قول گولد به این معنا است که «انتخاب (۴۲)، همان نیروی خلاق تکامل است». همین معنای قویترِ تصادف، هرگونه تأثیر خداباورانهٔ ممکن را در جهتگیری تکامل، هر چقدر هم که ظریف باشد، رد میکند.
بنابراین، داروینیسم به ذات خود و حتی در بازنمودهای نوعیش، هرگونه امکان تفسیر خداباورآنهای از تکامل را نه تنها از طریق تصدیق آرمآنهای علم جدید به طور کلی بلکه بر پایهٔ تأکیدهای مصرحش بر این موضوع نیز ردّ میکند. کوشش بسیاری از زیستشناسان و فیلسوفان و حتی متألهان قرن ما در این راه که تکاملباوری را عین داروینیسم به شمار آورند، در نهایت، پیدا کردن گوشهای شنوا برای دعاوی و تبیینهای خداباورانه را با مشکل مواجه ساخته است.
۲. سازگاری خدا و تکامل در تفکر پسامدرن
همچنان که نیل گیلسپی (۴۳) خاطرنشان میسازد، تکامل خداباورانه هرگز مردود نبوده است، بلکه دانشمندان و فیلسوفان صرفاً علاقهٔ خود را به آن از دست دادهاند. من در بخش پیشین، دلیل اصلی این بیعلاقگی را از نظر گذراندم: از یک سو، نگرش پیشامدرن و مدرن متقدم و از سوی دیگر جهانبینی مدرن، «تکامل خداباورانه» را مثل «دایرهٔ مربع» نمایاندند. (۴۴)
تصورهایی که پسامدرن از خداوند و جهان و علم و تکامل دارد و «تکامل خداباورانه» را دیگر دارای تناقض درونی نمینمایانند، در زمان ما در حال ظهور هستند. به نظر من، این حرکت پسامدرن میتواند بهترین راهنمای فلسفی خود را جهت بازاندیشی در طبیعت جهان، امر الوهی، علم و تکامل در جهانشناسیهای مابعدالطبیعی آلفرد نورثوایتهد و چارلز هارتشورن پیدا کند.
من نخست دربارهٔ نحوهٔ سازگاری خداباوری پسامدرن با تکامل و جهانبینی پسامدرن با تأثیر خداباورانه بحث خواهم کرد. سپس بیان خواهم کرد که چگونه علم پسامدرن و نظریهٔ تکاملی استوار بر آن میتواند تأثیر خداباورانه را مجاز گرداند.
●سازگاری تکامل با خداباوری طبیعتگرایانهٔ پسامدرن
هیچ لازم نیست که به خداوند همچون موجودی ماورای طبیعی نگریسته شود، هیچ لازم نیست که خداباوری در چارچوب مکتب اصالت ماورای طبیعت قرار گیرد: خداباوری طبیعتگرایانه، عبارتی متناقض نیست. و از آنجا که این اشارت خلاف فرض، بسیار در میان خداباوران و خداناباوران رایج است، ضرورت دارد که ببینیم مرادمان از عبارت خدا چیست.همچنان که در آغاز فصل ۴ اشاره کردم، تمدن ما از خداوند، «مفهومی کلی و جامع» (۴۵) دارد. این مفهوم کلی، دست کم از هفت ویژگی بنیادین برخوردار است: خدا ۱) قدرت برین است؛ ۲) آفریدگار متشخص و هدفمند و ارادهگر جهان ما است، که ۳) مطلقاً خوب است و ۴) منشأ هنجارهای اخلاقی، ۵) ضامن نهایی معناداری زندگی انسان، ۶) بنیاد شایستهٔ امید به پیروزی نهایی خوبی بر بدی و ۷) تنها سزاوار پرستش است. بیشتر انسآنها موافقاند که نام خداوند به حق به واقعیتی اطلاق میشود که از این ویژگیها برخوردار است.این هفت ویژگی هم در خداباوری طبیعتگرایانه (همچنان که در اینجا تصور میرود) و هم در خداباوری ماورای طبیعی به خداوند نسبت داده شده و تفاوت این دو تنها در تفسیری است که از ویژگی اول دارند، تفسیری که به طرق متفاوتِ درکِ ویژگیهای دوم و ششم راه میبرد، چنان که پیشتر ملاحظه کردیم.مکتب اصالت ماورای طبیعت بر آن است که خداوند اساساً همهٔ قدرت را در واقعیت در کف دارد؛ و نظریهپردازی آن مبنی بر اینکه خداوند جهان را از عدم مطلق آفرید، انکار این امر است که قلمروی از عالم متناهی، قدرتِ خاص خود باشد و ضرورتاً نیز موجود باشد. بنابراین، در مکتب یاد شده، رابطه معمول میان خدا و جهان همچون عقد اختیاری از جانب خداوند دانسته که خود بنا به اقتضا میتواند آن را نقض کند. (۴۶)در خداباوری طبیعتگرایانه، عقیدهای جز این وجود دارد و آن اینکه رابطه میان خدا و جهان، رابطهای طبیعی و رابطهای مأخوذ در طبیعت امور است. جهان به معنای قلمرو موجودات متناهی (که گاهی ممکن است در وضعیت در هم ریخته وجود پیدا کند)، چندان واجب است که وجود خدا. به عبارت دیگر، آنچه وجود ازلی دارد، خدا و جهان، و خدا و کثرتی از موجودات متناهی است. خداوند خالق بیرونی جهان تماماً امکانی نیست؛ بلکه اساساً جان عالم است. (۴۷) و چون رابطهٔ علی معمول میان خدا و امور متناهی، رابطهای طبیعی و ضروری است، نه از سوی خداوند و نه هیچ مخلوقی گسستپذیر نیست. بنابراین، هرگونه علیت الهی در میان موجودات این جهانی باید به مانند هر سببسازی (۴۸) دیگری، باید پارهای طبیعی از فرایند شمرده شود. سببسازی الهی نمیتواند ماورای طبیعی باشد. (۴۹)از آنجا که امور جهان از قدرتی خاص خود برخوردارند که نه پایمالشدنی است و نه الغاشدنی، خداوند نمیتواند به طور یکجانبه باعث رویدادی در جهان شود.هر رویدادی، بر بنیادِ خلاقیت هم خدا و هم مخلوقات اتفاق میافتد. بنابراین، علیت الهی همواره سببسازی است و هرگز ممکن نیست دستیازی یا حکمی یکجانبه باشد. (۵۰)بنابراین، بر پایهٔ چنین نگرشی، خداوند با هیچ امری که رد خداباوری ماورای طبیعی را در پی دارد، رد نمیشود. نه واقعیت شر و نه خطاپذیریِ (۵۱) متون الهامشده، هیچیک دلیلی علیه خداباوری طبیعتگرایانه نیست؛ خدایی که با همکاری مخلوقات، پیامدها (۵۲) را باعث میشود.به همین دلیل، نگرش خداباوری طبیعتگرایانه در خصوص آفریدگار الهی از این امر که جهان به وضوح در طی فرایند تکاملی طولانی و آهسته و پر از نقصآنها و تاریکیها به وجود آمده است، هیچ خللی نمیپذیرد. در واقع، خداباوری طبیعتگرایانهٔ پسامدرن بیانگر این امر است که خداوند تنها بدین طریق میتوانسته، جهان را بیافریند. آفرینش باید فرایندی مرحله به مرحله میبود. امور پیچیده نمیتوانست به یکباره آفریده شود؛ بلکه باید زمان میگرفت: توسعههای جدیدی میتوانست تحقق یابد به شرط آنکه شرایط محیطی آنها را ممکن میساخت و مخلوقات تصمیمهای لازم را میگرفتند. و بدین سان، جلوگیری از توسعههای تأسفبار و حتی ناموزون (۵۳)، ناممکن بود.
●برتری جهانبینی پسامدرن و سازگاری آن با خداباوری طبیعتگرایانه
دلیل خوبی برای حفظ اصول محوری جهانبینی مدرن در دست نیست؛ جهانبینیای که عبارت است از نگرش مکانیستی و غیرزندهانگارانه در خصوص طبیعت. این نگرش در ابتدا به دلایل علمی (تجربی) پذیرفته نشد و کشفهای بعدی نیز آن را اقتضا نمیکردند. علاوه بر این، نقطهٔ آغاز غیرزندهانگارانهٔ مدرنیته که بر طبق آن واحدهای بنیادین طبیعت، هم عاری از خودانگیختگی و هم فاقدِ تجربهٔ ادراکی هستند، انتخابی را میان دوگآنهانگاری و ماتریالیسم پیش آورد که هر دو ناکافی هستند. دوگآنهانگاری، نحوهٔ کنش و واکنش ذهن و ماده را نمیتوانست تبیین کند و ماتریالیسم نیز قادر نبود نحوهٔ واقعی بودن ارزشها، آزادی و سببسازی نزولی را تبیین کند؛ حتی اگر ماتریالیستها سعی کنند با پیشفرض گرفتن آنها، کمکی به حل مسئله کنند. و تجربهباوری حسی که نتیجهٔ منطقی ماتریالیسم است، راه به «خودانگاری (۵۴) لحظهٔ کنونی» میبرد. زیرا تجربهباوری در این شکل قادر به تبیین این امر نیست که ما چگونه وجود علیت و جهان خارج و امور گذشته را میشناسیم. با همه این ضعفها اینکه این جهانبینی هیچ جایی برای وجود الهی و تأثیر الهی باقی نمیگذارد، اساساً نباید در مقابل حقیقت هر شکلی از خداباوری تلقی شود!زندهانگاری پسامدرن، راه را برای برگذشتن از همهٔ این ضعفها آماده میکند.بر طبق این نگرش، جهان منحصراً از واحدهای آنیِ تجربههای ادراکی که تا اندازهای دارای خلاقیت از جانب خویش (۵۵) هستند، ترکیب یافته است. هر یک از واحدهای تجربه تا اندازهای خودانگیخته یا واجد خلاقیت از جانب خویش هستند و بنابراین بر واحدهای بعدی، تأثیر علی به جای میگذارند. و چون همهٔ واحدها از آزادی برخوردارند و تجربههای عالی آزادی بیشتری دارند، میتوانیم آزادی خود را بیآنکه درگیر دوگآنهانگاری بشویم، تصدیق کنیم؛ و از آنجا که همهٔ سطوح تجربه در سطوح دیگر تأثیر میگذارند، میتوانیم از سببسازی نزولی و صعودی سخن بگوییم و بدین سان از تحویلگری بپرهیزیم؛ و چون همهٔ ادراکهای حسی مشتق از ادراک حسی اساسیتری هستند، میتوانیم یک «تجربهباوری ریشهای» (ویلیام جیمز) اخذ کنیم، تجربهباوری که در آن شناخت مستقیمی از دیگران، از گذشته و از ارزشهای غیرفیزیکی به دست میآوریم.زندهانگاری پسامدرن گذشته از اینکه نشان میدهد که ما میتوانیم به طور معقول گذشته و جهان خارج و علیت و آزادی و ارزشها را ثابت کنیم، تأثیر الهی را به منزلهٔ ویژگی طبیعی جهان میپذیرد. وقتی دریافتیم ادراک غیرحسی داریم، میتوانیم معتقد باشیم که خدا را ادراک میکنیم و این بدان معنا است که خداوند تجربهٔ ما را تحت تأثیر قرار میدهد. ریشهٔ شناختمان از ارزشهایی مانند حقیقت و زیبایی و عدالت را میتوانیم در ترغیب الهی (۵۶) بدانیم که خداوند میخواهد از طریق آن ما را در راه تحقق این ارزشها قرار دهد. گذشته از این، اگر هر چیز در جهان عبارت باشد از عناصر اصلی تجربه، یا از آنها ترکیب یافته باشد، در این صورت میتوانیم بفهمیم که چگونه خداوند همچون تجربهٔ فراگیر و همهجا حاضر (۵۷) قادر است مستقیماً همهٔ موجودات را تحت تأثیر قرار دهد. اگرچه موجوداتی که تجربهٔ آنها به سطح خودآگاهی یا حتی به سطح آگاهی نمیرسد، نمیتوانند در خصوص معنای حقیقت و زیبایی و عدالت تأمل کنند، با وجود این ممکن است بر حسب ارزشهای ایدهآلی که از استعداد تحقق آنها برخوردارند، تحت ترغیب الهی واقع شوند. بنابراین، تأثیر الهی بر انسآنها و غیرانسآنها را میتوان نوعاً شبیه هم لحاظ کرد. (۵۸)
●سازگاری علم پسامدرن با خداباوری طبیعتگرایانه
آرمان علم پسامدرن، موجبیتِ علیِ پیشبینیگر نیست؛ و از آنجایی که فرض بر این است که تمامی افراد قدرت خودانگیختگی یا خودتعیینگری را تجسم میبخشند، موجبیت علّی پیشبینانه فقط آرمان تودههایی (مثلاً صخرهها و سیارهها و رایانهها) است که در آن خودانگیختگیهای فردی با تأثیر میانگین تعداد زیاد افراد منتفی میشود. چنین فرض میشود که افراد از گونهای خودانگیختگی برخوردارند و افراد عالیرتبه خودانگیختگی بیشتری از افراد پایینرتبه دارند. بنابراین، مفهوم تأثیر خداباورانه، علم را با تازگی پیشبینیناپذیر که وجودش نامجاز نیست، ناممکن نمیسازد.علم پسامدرن، تحویلگر نیست. افراد اصیل در سطوح مختلفی هستند؛ هر کدام خودمختاری خاص خود را دارد و از توانمندی اثرگذاری علّی در سطوح دیگر برخوردار است. بنابراین، تأثیر علّی نه تنها تأثیر جانبی و صعودی بلکه تأثیری نزولی هم هست یعنی از کل (نسبی) به اجزا. (۵۹) سببسازی صعودی و نزولی را نمیتوان به طور تقریبی همتوان فرض کرد؛ زیرا تعداد بیشتر افراد پایینمرتبه (مثلاً ذرات زیرا اتمی) با قدرت بیشتر افراد عالیمرتبه (مثلاً مولکولهای کلان) توازن مییابند. بنابراین، مفهوم تأثیر خداباورانه بر بنیاد اینکه متضمن سببسازی نزولی است یا حتی بر بنیاد اینکه خداوند قدرت برین عالم است، هیچ تضادی با علم ندارد. در چارچوب خداباوری پسامدرن که در آن خدا جانفراگیر عالم شمرده میشود، تأثیر الهی مصداق نهایی تأثیر کل بر اجزای نسبتاً خودمختار است.علم پسامدرن، انگارهٔ «تبیین علمی» را چندان بسط میدهد که انواع تأثیر علّی را از جمله عقاید دینیای را که اساساً از حیطهٔ علم جدید بیرون مانده بود، در بر بگیرد. همچنان که استفان تولمین میگوید:«تخصصی شدن دقیق علوم طبیعی، دیگر نمیتواند ما را به کنار گذاشتن جهانشناسی دینی همچون امری «غیرعلمی» تهدید کند».در این زمینهٔ نوپدید، مقولهٔ تأثیر خداباورانه را میتوان در مورد تبیینهای علّی به کار برد، به شرط آنکه این تأثیر خداباورانه، طبیعتگرایانه باشد. علم پسامدرن اصرار نمیورزد که همهٔ تبیینهای علّی، عواملی را در خود دارند که با وسایل حسی مشاهدهپذیر میشوند یا میتوانند در قالب آزمایشهای مهارشده ظاهر شوند. علم پسامدرن در اندیشه معیارهای ماتقدم از این دست نیست (مگر در مورد طرد علتهای ماورای طبیعی)؛ بلکه در پی آن است که عاملهای علّی مختلف مورد نیاز برای تبیین کامل امور را بفهمد.رد علمباوری جدید نیز راه مفهوم خودتعیینگری غایتمندانه را میگشاید؛ امری که بر طبق آن، افراد تا اندازهای وجود خود را بر حسب ارزشهایی که برای تحقق آنها انتخاب میکنند، شکل میدهند. اگرچه این نوع سببسازی را نمیتوانیم مستقیماً در ارگانیسمهایی غیر از خودمان مشاهده کنیم، با این حال دانشمندان پسامدرن بر آن نیستند که رفتار همهٔ ارگانیسمهای دیگر را باید طبق این فرض تبیین کرد که این ارگانیسمها خودتعیینگری از این دست را اعمال نمیکنند. بدین ترتیب، علم پسامدرن نوعی سببسازی از جانب مخلوق را روا میشمارد به طوری که با آن تأثیر خداباورانه معمولاً همراه بوده باشد.
●سازگاری نظریهٔ تکاملی پسامدرن با خداباوری طبیعتگرایانه
شمار بزرگی از متفکران، این اصل جزمی همه گزینشباورانه (۶۰) را که انتخاب طبیعی تنها نیروی خلاق تکامل است، نمیپذیرند.همچنین، دیگر در مقابل سببسازی نزولی به طور کلی و تأثیر ارگانیسم بر سلولهای ژن خود (یا بر مولکولهای DNA) به ویژه، مانعی دیده نمیشود. اکنون، دربارهٔ این مفهوم وراثتی پیشین که پاسخ هدفمند یک ارگانیسم در برابر محیطش میتواند تغییرهای غیروراثتی به بار آورد، همچون امر ممکن و محتمل بحث میشود.یک پیشنهاد جدی نیز پیش کشیده شده است و آن اینکه هرگونه وراثتی را نباید با ارثبریِ ژنتیکی یکی انگاشت؛ و این به آن معنی است که چه بسا نوعی تأثیر گذشتهٔ کم و بیش دور بر امر کنونی در میان بوده باشد که در ژنها کدگذاری نشده است.این اندیشهها بحثهای تازهای را در خصوص این ایده روا میدارند که فرایند تکاملی به گونهای جهتمند است و این جهت ممکن است در تأثیر الهی بازتاب پیدا کند. البته، هر درک و برداشتی از سببسازی خداباورانه، با امور واقع و روشنگر آنها سازگار نیست؛ بلکه خداباوریِ طبیعتگرایانهٔ جهانبینی پسامدرن چنین مینماید.خداباوریِ پسامدرن بر این اشاره دارد که خداوند همچون جان شورانگیز عالم، مخلوقات را به تحقق ارزشهایی میکشاند که نتیجهٔ غنای هرچه بیشتر تجربه است. راستای این غنای هرچه بیشتر تجربه، پیشبردِ جذابیتِ بیرونیِ هرچه بیشتر است که به طور کلی از یک برتری گزینشباورانه برخوردار است. یکی از نویسندگان، این اصل را «بقای امر بس خیالانگیز» (۶۱) نامیده است.خداباوری پسامدرن، بیانگر تبیین جانبدارانهٔ زیر از نحوهٔ عمل تأثیر الهی است:نخست اینکه، خداوند همهٔ موجودات را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهد، ولی سلوک ظاهری (۶۲) آنها را مستقیماً متأثر نمیسازد؛ امری که بیشترین انتخاب بر پایهٔ آن آنجام میگیرد. تأثیر الهی در این سلوک ظاهری، نامستقیم صورت میگیرد. خداوند مستقیماً و فقط روی وجوه درونی و پنهان رویدادها و با جلوهگر ساختن همتافتی (۶۳) از صورتها (ارزشها، ایدهها، امکانها)، برای برانگیختن شور و شوق (۶۴) آنها، عمل میکند. اینکه آیا شور و شوق مخلوقات برانگیخته میشود یا نه، تا اندازهای وابسته به خود آنها است. همچنین اینکه آیا آنها وقتی شور و شوقشان برانگیخته میشود، در پی تحقق امکانهای تازه برمیآیند یا نه، امری کاملاً بسته به خود آنها است. و وقتی آنها را تحقق بخشیدند، سلوک ظاهری آنها تفاوت پیدا میکند و مسئلهٔ ماندگاری آنها در محیط به وجود میآید. به هر روی، این محیط، چه بسا صرفاً محیطِ سیستمِ فیزیولوژیکی یک حیوان بوده باشد؛ با این همه، تغییر درونی ممکن نیست در سلوک بیرونی حیوان که حکم محیط بیرونی بر پایهٔ آن میرود، تغییری ایجاد کند. بنابراین، چنین نگرشی از تأثیر الهی یکسره غیر از نگرشی است که خداوند را چنان تصور میکند که مستقیماً صور مشاهدهپذیر انواع مختلف را شکل میدهد.
دوم آنکه گرچه خداوند همه سطوح موجودات را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهد، به طور غیرمستقیم نیز هر سطحی را از طریق سطوح دیگر متأثر میسازد. به ویژه آنکه خداوند در سطوح پایینتر، از طریق سطوح بالاتر اثر میبخشد؛ برای مثال، خداوند (از روی قصد باشد یا نه) ممکن است به طور غیرمستقیم ساختار ژنتیکی حیوان را با متأثر ساختن مقاصد آن تحت تأثیر قرار دهد که بدین سان، اثری در سیستم ایمنی (۶۵) آن پدید میآورد. (۶۶)سوم اینکه تأثیر الهی، پارهای کاملاً طبیعی و معمولی از پویشِ علّیِ دائمی است. هر رویدادی، از سببسازی الهی اثر میپذیرد و این سببسازی الهی در مورد هر رویدادی به یک شکل است؛ خداوند هرگز به نحو غیرمعمول و ماورای طبیعی عمل نمیکند. این شرطگذاری، مستلزم آن نیست که تأثیر الهی در برخی رویدادها اهمیت بیشتری نداشته باشد. اگرچه تأثیر الهی در همهٔ رویدادها به یک شکل است، از حیث محتوا یعنی از حیث صورتهای ایدهآلی که مخلوقات را به تحقق آنها وامیدارد، ممکن است بسیار متفاوت باشد. این تفاوتها و اختلافها به استبدادگری الهی (۶۷) مربوط نیست؛ چرا که خداوند همیشه میخواهد بهترین ارزشهای ممکن در یک موقعیت تحقق پیدا کنند. اختلافها با توجه به زمینههای مختلف به وجود میآیند؛ زمینههایی که تعیین میکنند چه امکآنهایی در فلان زمان و مکان بهتریناند. برخی از زمینهها اساساً به بروز امکانهای تازهای مثل زندگی و آگاهی و زبان نمادین راه میدهند. همچنین تأثیر الهی ممکن است در برخی از موقعیتها مهمتر باشد؛ زیرا در این مخلوقات سببی فراهم میشود که انگیزش الهی (۶۸) بیشتر از تأثیرات دیگر، پاسخ دریافت کند.و سرآنجام اینکه سه اصل پیشین دلالت بر آن دارند که در حالی که تأثیر الهی خود ممکن است طرح قاعدهمند فرایند تکاملی باشد، اثرهای مشاهدهپذیر آن چه بسا کاملاً بیقاعده باشد. بنابراین، گزارش حاکی از «تعادل تأکیدشده» (۶۹) با این فرض سازگار است که تأثیر الهی در هر زمانی و نه به طور نامنظم عمل میکند و به لحاظ نوع خود یکی بیش نیست و چنین نیست که گاه گاه و به طور ماورای طبیعی صورتهای تازهای را در پویش وارد کند. مثلاً ممکن است بتوان از دورههای طولانی ایستایی (۷۰) ظاهری سراغ گرفت در عین حالی که تأثیر الهی شور و شوق، انواع را برای یک صورت تازه برمیانگیخت و دوباره پس از آنکه شوری برانگیخته میشد، عملی صورت نمیبست. لازمهٔ این اندیشه که تغییر تکاملی متضمن لحظههای دگرگون کننده است، این نیست که خداباوری برای آنکه روشنگر امور واقع باشد، باید ماورای طبیعتباورانه باشد.(۷۱)
منابع:
۱. Creationist
۲. Direction-giving cause
۳. Stephen Toulmin
۴. منظور از این مفهوم سنتی، مفهوم سنتی در اندیشههای مسیحی است که با نظریهٔ تکامل اضطراب زیادی پیدا کرده است؛ در حالی که این تقابل در تفکر اسلامی از لحاظ تاریخی چندان جدی نبوده است. ـ م.
۵. Divine influence
۶. یا بهتر بگوییم: تأثیر الوهی در معنای سنتی مسیحی (یا اشعری اسلامی). ـ م.
۷. Worldly entities
۸. Divine decision
۹. در تلقیِ مسیحی و یا کلام اسلامی، عالم قدیم نیست؛ ولی در حکمت متعالیه، عالم قدیم زمانی و حادث ذاتی است.
۱۰. Spontaneity
۱۱. Antianimistic
۱۲. Sentience
۱۳. Anthropocentric
۱۴. Insenint
۱۵. Interacions
۱۶. Inheritance
۱۷. Reproduction
۱۸. Horrors
۱۹. Survival of the pittest
۲۰. Descent with modification
۲۱. Tension
۲۲. Notion
۲۳. Cosmic teleology
۲۴. برای آگاهی از دیدگاه متفکران اسلامی دربارهٔ نحوهٔ حل و عقد آنها از معضلات کلامیِ مسئلهٔ تکامل، به کتاب ارزشمند زیر مراجعه کنید:
فرامرز قراملکی، احد، ۱۳۷۱، موضع علم و دین در خلقت انسان، تهران: مؤسسهٔ فرهنگی آرایه. ـ م.
۲۵. Atheism
۲۶. Rejection
۲۷. Interaction
۲۸. Sensationism
۲۹. Predictive determinism
۳۰. Reductionism
۳۱. Caprice
۳۲. Chance
۳۳. اگر تأثیر الهی در جهان را به صورت دخالت دلخواهانهٔ او در کلیهٔ فرایندهای طبیعی به حساب آوریم یا خداوند را در قالب خدای رخنهپوش لحاظ کنیم، در آن صورت تبیین موجبیت علّی، دست چنین خدایی را در فرایندهای طبیعی بسته خواهد دانست. ولی اگر اِعمال تأثیر حکمتآمیز الهی (رحمانیت وی) را از طریق قوانین فراگیر و ثابت طبیعی بدانیم، موجبیت علی نه تنها طاردِ چنین تأثیری نیست، بلکه از حکمت بالغهٔ الهی نیز حکایت دارد.
۳۴. Downward causality
۳۵. این تحویلگری نیز به دیدگاه دوم یادداشت قبل آسیبی وارد نمیسازد.
۳۶. این ایراد علمگرایی به الهیات مبتنی بر خدای رخنهپوش وارد است. از طرف دیگر، ادعای گزاف علمگرایی مبنی بر پذیرش صرف آنچه علم تأیید میکند را اندیشمندان بسیاری نقد کردهاند؛ که سادهترین این نقدها، نشان دادن محدودهٔ علم و عدم کاربری آن در بیرون از محدودهٔ آن است.
۳۷. Self-determination
۳۸. اگرچه علیت غایتشناختیِ ارسطویی، مانعی بر سر راه علم به حساب میآمد و با تبیینهای صرفِ صوری نیوتنی پیشرفتهای علمی میسر شد، ولی لازم است به اهمیت علیت غایتشناختی در مسائل علمی نیز توجه داشت. لایبنیتز دربارهٔ دفاع از این نوع علیت، نظرهای قابل طرحی داشته است. از طرف دیگر، درست است که غایتکاوی به عنوان روشی علمی مورد پذیرش نبوده است، با این حال هنوز بررسی غایی بخشی از مسائل علمی را تشکیل میدهد.
۳۹. Dobzhansky
۴۰. باید توجه داشت که بین نظریه انتخاب اصلحِ داروین و نظریه موتاسیون یا جهش، تفاوتهای عمدهای وجود دارد.
۴۱. Random
۴۲. Selection
۴۳. Neal Gillespie
۴۴. که میتوانست اشکال آن را ناشی از تلقی غلط از خدا در تفکر غربیِ آن زمان دانست.
۴۵. Generic idea
۴۶. و این همان استناد ارادهٔ گزافی به خداوند است که قبلاً از آن به «فاعل بالقصد» تعبیر شد. در حالی که در تفکر اسلامی فاعلیت خداوند به صورتهای دیگری مطرح است. رجوع کنید به نهایهٔالحکمه، بحث «فاعل». ـ م.
۴۷. اشکال این نوع نگرش که خدا و جهان را در عرض یکدیگر تصور میکند، در یادداشت قبل توضیح داده شد.
۴۸. Causation
۴۹. همان گونه که قبلاً گفته شد، نویسنده دلیل مشخصی برای اینکه سببسازی الهی نمیتواند ماورای طبیعی باشد، ارائه نکرده است. ـ م.
۵۰. به عنوان مدلی از رابطهٔ خدا و جهان که صرفاً فرضیهای را مطرح میکند، میتوان به این ادعا نگریست. ـ م.
۵۱. Fallibility
۵۲. Results
۵۳. Grotesque
۵۴. Solipsism
۵۵. Self-creative
۵۶. Divine persuasion
۵۷. Omnipresent
۵۸. همان گونه که قبلاً مطرح شد، مدلی که الهیات پویشی از ارتباط خدا و عالم ارائه میکند، بیشتر مدلی است که به نحوی درصدد است اشکالهای مدرنیته در آن نباشد؛ پس، عکسالعملی منسجم در برابر انتقادهای مدرنیته و علمزدگی آن است. الهیات پسامدرن بر این باور است که به این طریق میتواند جلوی تهاجمهای مدرنیته را سد کند و خواستههای آن را پاسخ گوید. با این ملاحظه، راه حل آن عکسالعملی است؛ و در نتیجه، استدلالی برای پذیرش آن ارائه نمیشود. ـ م.
۵۹. این ایدهٔ پسامدرن، درپاسخ به دیدگاه مدرن است که علیت را از اجزا به کل علیت صعودی میدانست و علیت نزولی از کل به اجزا را نفی میکرد. ـ م.
۶۰. Panselectionist dogma
۶۱. Survival of fanciest
۶۲. Outer demeanor
۶۳. Complex
۶۴. Appetite
۶۵. Immune system
۶۶. همچنین لازمهاش این نیست که انواع دیگر خداباوری نمیتواند با دیدگاه تکاملی متعارض نباشد. اگر نویسنده در این بخش درصدد است که متعارض نبودنِ خداباوری طبیعتگرایانه (مدل ارائه شده توسط خودش) را با نظریهٔ تکاملی نشان دهد، این تلاش طرد کنندهٔ انواع دیگر خداباوری (غیر طبیعتگرایانه) که با نظریهٔ تکامل ناسازگاری ندارند، نیست. ـ م.
۶۷. Divine arbitrariness
۶۸. Divini impulse
۶۹. Punctuated equilibrium
۷۰. Stasis
۷۱. همچنین لازمهاش این نیست که انواع دیگر خداباوری نمیتواند با دیدگاه تکاملی متعارض نباشد. اگر نویسنده در این بخش درصدد است که متعارض نبودنِ خداباوری طبیعتگرایانه (مدل ارائه شده توسط خودش) را با نظریهٔ تکاملی نشان دهد، این تلاش طرد کنندهٔ انواع دیگر خداباوری (غیر طبیعتگرایانه) که با نظریهٔ تکامل ناسازگاری ندارند، نیست. ـ م.
مترجم: حمیدرضا آیتاللهی
منبع: كتاب خدا و دین در جهان پسامدرن، مرکز مطالعات و انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول، ۱۳۸۱
نویسنده: دیوید ری گریفین
۱. Creationist
۲. Direction-giving cause
۳. Stephen Toulmin
۴. منظور از این مفهوم سنتی، مفهوم سنتی در اندیشههای مسیحی است که با نظریهٔ تکامل اضطراب زیادی پیدا کرده است؛ در حالی که این تقابل در تفکر اسلامی از لحاظ تاریخی چندان جدی نبوده است. ـ م.
۵. Divine influence
۶. یا بهتر بگوییم: تأثیر الوهی در معنای سنتی مسیحی (یا اشعری اسلامی). ـ م.
۷. Worldly entities
۸. Divine decision
۹. در تلقیِ مسیحی و یا کلام اسلامی، عالم قدیم نیست؛ ولی در حکمت متعالیه، عالم قدیم زمانی و حادث ذاتی است.
۱۰. Spontaneity
۱۱. Antianimistic
۱۲. Sentience
۱۳. Anthropocentric
۱۴. Insenint
۱۵. Interacions
۱۶. Inheritance
۱۷. Reproduction
۱۸. Horrors
۱۹. Survival of the pittest
۲۰. Descent with modification
۲۱. Tension
۲۲. Notion
۲۳. Cosmic teleology
۲۴. برای آگاهی از دیدگاه متفکران اسلامی دربارهٔ نحوهٔ حل و عقد آنها از معضلات کلامیِ مسئلهٔ تکامل، به کتاب ارزشمند زیر مراجعه کنید:
فرامرز قراملکی، احد، ۱۳۷۱، موضع علم و دین در خلقت انسان، تهران: مؤسسهٔ فرهنگی آرایه. ـ م.
۲۵. Atheism
۲۶. Rejection
۲۷. Interaction
۲۸. Sensationism
۲۹. Predictive determinism
۳۰. Reductionism
۳۱. Caprice
۳۲. Chance
۳۳. اگر تأثیر الهی در جهان را به صورت دخالت دلخواهانهٔ او در کلیهٔ فرایندهای طبیعی به حساب آوریم یا خداوند را در قالب خدای رخنهپوش لحاظ کنیم، در آن صورت تبیین موجبیت علّی، دست چنین خدایی را در فرایندهای طبیعی بسته خواهد دانست. ولی اگر اِعمال تأثیر حکمتآمیز الهی (رحمانیت وی) را از طریق قوانین فراگیر و ثابت طبیعی بدانیم، موجبیت علی نه تنها طاردِ چنین تأثیری نیست، بلکه از حکمت بالغهٔ الهی نیز حکایت دارد.
۳۴. Downward causality
۳۵. این تحویلگری نیز به دیدگاه دوم یادداشت قبل آسیبی وارد نمیسازد.
۳۶. این ایراد علمگرایی به الهیات مبتنی بر خدای رخنهپوش وارد است. از طرف دیگر، ادعای گزاف علمگرایی مبنی بر پذیرش صرف آنچه علم تأیید میکند را اندیشمندان بسیاری نقد کردهاند؛ که سادهترین این نقدها، نشان دادن محدودهٔ علم و عدم کاربری آن در بیرون از محدودهٔ آن است.
۳۷. Self-determination
۳۸. اگرچه علیت غایتشناختیِ ارسطویی، مانعی بر سر راه علم به حساب میآمد و با تبیینهای صرفِ صوری نیوتنی پیشرفتهای علمی میسر شد، ولی لازم است به اهمیت علیت غایتشناختی در مسائل علمی نیز توجه داشت. لایبنیتز دربارهٔ دفاع از این نوع علیت، نظرهای قابل طرحی داشته است. از طرف دیگر، درست است که غایتکاوی به عنوان روشی علمی مورد پذیرش نبوده است، با این حال هنوز بررسی غایی بخشی از مسائل علمی را تشکیل میدهد.
۳۹. Dobzhansky
۴۰. باید توجه داشت که بین نظریه انتخاب اصلحِ داروین و نظریه موتاسیون یا جهش، تفاوتهای عمدهای وجود دارد.
۴۱. Random
۴۲. Selection
۴۳. Neal Gillespie
۴۴. که میتوانست اشکال آن را ناشی از تلقی غلط از خدا در تفکر غربیِ آن زمان دانست.
۴۵. Generic idea
۴۶. و این همان استناد ارادهٔ گزافی به خداوند است که قبلاً از آن به «فاعل بالقصد» تعبیر شد. در حالی که در تفکر اسلامی فاعلیت خداوند به صورتهای دیگری مطرح است. رجوع کنید به نهایهٔالحکمه، بحث «فاعل». ـ م.
۴۷. اشکال این نوع نگرش که خدا و جهان را در عرض یکدیگر تصور میکند، در یادداشت قبل توضیح داده شد.
۴۸. Causation
۴۹. همان گونه که قبلاً گفته شد، نویسنده دلیل مشخصی برای اینکه سببسازی الهی نمیتواند ماورای طبیعی باشد، ارائه نکرده است. ـ م.
۵۰. به عنوان مدلی از رابطهٔ خدا و جهان که صرفاً فرضیهای را مطرح میکند، میتوان به این ادعا نگریست. ـ م.
۵۱. Fallibility
۵۲. Results
۵۳. Grotesque
۵۴. Solipsism
۵۵. Self-creative
۵۶. Divine persuasion
۵۷. Omnipresent
۵۸. همان گونه که قبلاً مطرح شد، مدلی که الهیات پویشی از ارتباط خدا و عالم ارائه میکند، بیشتر مدلی است که به نحوی درصدد است اشکالهای مدرنیته در آن نباشد؛ پس، عکسالعملی منسجم در برابر انتقادهای مدرنیته و علمزدگی آن است. الهیات پسامدرن بر این باور است که به این طریق میتواند جلوی تهاجمهای مدرنیته را سد کند و خواستههای آن را پاسخ گوید. با این ملاحظه، راه حل آن عکسالعملی است؛ و در نتیجه، استدلالی برای پذیرش آن ارائه نمیشود. ـ م.
۵۹. این ایدهٔ پسامدرن، درپاسخ به دیدگاه مدرن است که علیت را از اجزا به کل علیت صعودی میدانست و علیت نزولی از کل به اجزا را نفی میکرد. ـ م.
۶۰. Panselectionist dogma
۶۱. Survival of fanciest
۶۲. Outer demeanor
۶۳. Complex
۶۴. Appetite
۶۵. Immune system
۶۶. همچنین لازمهاش این نیست که انواع دیگر خداباوری نمیتواند با دیدگاه تکاملی متعارض نباشد. اگر نویسنده در این بخش درصدد است که متعارض نبودنِ خداباوری طبیعتگرایانه (مدل ارائه شده توسط خودش) را با نظریهٔ تکاملی نشان دهد، این تلاش طرد کنندهٔ انواع دیگر خداباوری (غیر طبیعتگرایانه) که با نظریهٔ تکامل ناسازگاری ندارند، نیست. ـ م.
۶۷. Divine arbitrariness
۶۸. Divini impulse
۶۹. Punctuated equilibrium
۷۰. Stasis
۷۱. همچنین لازمهاش این نیست که انواع دیگر خداباوری نمیتواند با دیدگاه تکاملی متعارض نباشد. اگر نویسنده در این بخش درصدد است که متعارض نبودنِ خداباوری طبیعتگرایانه (مدل ارائه شده توسط خودش) را با نظریهٔ تکاملی نشان دهد، این تلاش طرد کنندهٔ انواع دیگر خداباوری (غیر طبیعتگرایانه) که با نظریهٔ تکامل ناسازگاری ندارند، نیست. ـ م.
مترجم: حمیدرضا آیتاللهی
منبع: كتاب خدا و دین در جهان پسامدرن، مرکز مطالعات و انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول، ۱۳۸۱
نویسنده: دیوید ری گریفین
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست