یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا
در حاشیه آزادی
میل به آزادی فردی و پذیرش اجباری سیستم در جوامع مدرن، باعث شد که روابط متقابل و چهره به چهره افراد بشر با هم، رخت بربندد. این امر، پیامدهای روانشناختی زیادی داشت؛ از جمله اینکه، نا امیدی نسبت به دریافت کمک از دیگران را نهادینه ساخت.
اکنون دیگر همه به جای هم نوع خود، چشم به سیستم دوختهاند؛ سیستمی که همهگیر شده و مسئولیتناپذیر هم هست. اگر این شرایط را با وضعیت پوچی که رسانهها بدان دامن میزنند، ممزوج کنیم، اوضاعی به وجود میآید که برای درک خوشبختی اصلاً مناسب نیست. نتیجهای که از این تحولات میتوان گرفت این است که در مفهوم «آزادی فردی» تناقض وجود دارد و بشر باید این تناقض را رفع کند.
عجیب است، در جامعهای که بر محور ابتکارهای خلّاق و آزادی فردی بنا نهاده شده، ما امروز باید افراد را در مقابل بسیاری از مشکلات اجتماعی، کاملاً ناامید بیابیم.
به عنوان مثال، زمانی که شما به خاطر مشکلات مرتبط با موادمخدر در جامعه، با دردسر مواجه میشوید، برای رفع این مشکل، عملاً چه اقدامی میتوانید انجام دهید؟ سیستم آموزشی، ساختار خانوادگی، رسانههای گروهی، جرمهای سازمان یافته، تجارت بینالمللی، سیستمهای رفاهی، همة آنها هم بر فرهنگ موادمخدر و خشونت اثر میگذارد و هم در مقابل، از آنها تأثیر میپذیرند. مشاهده اینکه من و شما از کجا باید شروع کنیم و وارد عرصه شویم و تفاوتها را از هم تمیز دهیم، چندان آسان نیست. البته، خیلی آسان است اگر بخواهیم زندگیمان را فنا کنیم.
همچنین، اگر شما درباره قحطیهایی بیندیشید که بهطور منظم میلیونها انسان را درو میکنند و یا تودههای مردم را در سرزمین مادریشان مورد یورش قرار میدهند؛ و یا ضربتی که توسعه تکنولوژیک اکنون متوجه تکامل اشکال اجتماعی کرده است، همان سرگشتگی به شما دست میدهد. مشکلات آنچنان به صورت سیستماتیک پیش رفتهاند و قضایا به قدری رنج آور و روابط متقابل چنان بغرنج گشتهاند که ما نمیتوانیم تصور کنیم، یک مشکل را بدون اصلاح سایر مسایل، میتوان اصلاح کرد. البته، این موضوع بدین خاطر غیرممکن به نظر میرسد که اصلاح موردی، باعث فلج شدن دیگر کارها میگردد. در برابر این سؤال که «من برای تغییر اوضاع چه میتوانم بکنم؟» به جای اینکه تصمیم امیدبخشی بگیریم، بیشتر خود را کنار میکشیم. شاید (هرچند من اعتقاد ندارم) این وضعیت، نتیجة حتمی افزایش پیچیدگی جامعه باشد. در هر حال، بیشترین احتمال این است که من و شما همچنان جایگاه خودمان را درون یک طرح دارای عناصری مییابیم که طرحهای گسترده بر آن محاط است و خود را درون فرآیندهای تغییری مییابیم که گریزناپذیر و قاطع به نظر میرسند. در زمانی که یک «نظم جدید جهانی» اعلام میشود، واقعیتهای جدید، دیگر چیزهایی نیستند که ما آنها را قبلاً مشاهده میکردیم و برای آنها نقشه میکشیدیم - به علاوه، چیزهایی نیستند که ما برای آنها به دقت جایگاهی مییافتیم - و این چیزی است که برای ما اتفاق افتاد. ما نمیتوانیم در مقابل سلسله واقعیتهای پیش روی خود فقط واکنش نشان دهیم و یا منتظر آنها بمانیم. احساس ناامیدی ما به طرز عجیبی به همراه قدرتهای تکنیکیای رخ مینمایند که از لحاظ تاریخی ارجحیتی ندارند.
ناتوانی آشکار ما در اصلاح امور، یک بعد منحرف هم دارد: مسایلی را که ما نمیتوانیم به بهبود آنها کمکی بکنیم، به نظر میرسد که اگر به حال خود رها شوند، قطعاً اوضاع را بدتر میکنند. هر اقدامی باعث جنبشهای بیپایان و امواج متلاطم میشود که برخی از آنها به طور غیرقابل انکاری مخرب هستند. اگر من، در جامعهای که زندگی میکنم، بتوانم فرزندانم را از آموزش عمومی طبقه نخست جامعه برخوردار سازم، باید در پی فهم این موضوع هم باشم که انتخاب من چه تأثیری بر روی کودکان دیگر نواحی میگذارد. آن دستی که از لحاظ سیاسی خام است، برای کودکان گرسنه سومالی غذا پیشنهاد میکند؛ این پیشنهاد ناپخته به خاطر این است که وی احتمال مرگ و میر و ویرانی را برای کل روستاها دست کم میگیرد و فقط به غذا دادن فکر میکند. من هم حتی با پرداخت مالیات و یا سهیم شدن در یک سازمان خیریه، بخشی از مسئولیت خود را در برابر برخی ناملایمات ادا میکنم، چرا که پیش خودم، عدم هرگونه اقدام را نابخشودنی مییابم. در این شرایط، اگر ما به طور مطلق از وجدان خود پیروی کنیم، برای ما چه پیش خواهد آمد؟
«سیستم» که تا حدودی بار منفی دارد و از لحاظ تاریخی هم متعلق به همین اواخر است، در بر دارنده عنصر غیرشخصی و ابهام اخلاقی است؛ این غیرشخصی بودن، همان موضوعی است که اکنون دارم درباره آن سخن میگویم.
در این جا، مقصود این نیست که سیستم را کنار بگذاریم. حتی هنری دیویدتورو در «والدن پوند» نتوانست وانمود کند که باید از سیطره آن، دست به فرار معصومانه زد و مسئولیت چنین اقدامی را هم در جامعه بزرگتر پذیرفت. بالاخره، اینکه ما «مشارکت در جرم» پیدا میکنیم (یعنی سیستم را میپذیریم)، دو آسیب ممکن است تقویت گردد: یکی خود محکوم سازی عصبی، و دیگری خفتگی وجدان. هر دوی آنها به قدر کافی آشکار هستند. اما، شاید ما به طور بسیار گسترده و مبهم، شاهد تداوم حس گناه جمعی باشیم و بدون چنین حسی، پوچی بیشتر رخ مینماید، هرچند سیاست، همیشه خود را از تعابیری که گناهش را آشکار کنند، دور نگه میدارد.
● نهادها در درون انسان شکل میگیرند:
حدود پانزده سال پیش، الکساندر باس کتابچه کوچکی را نوشت که در آن برخی از این موضوعات شرح و تفسیر شدند. نام این کتاب «دیگر کاری با من نداری؟» است. او به عنوان مثال، تاریخ بیمه در اروپا را چنین توصیف میکند: «تا قبل از سال ۱۶۰۰، بیمه تقریباً به طور انحصاری، ویژگی کمک دوجانبه را داشت. در جوامع کوچک حقوق نانوشتهای درباره دریافت کمک وجود داشت. اگر به عنوان مثال، کسی دچار آتشسوزی میشد، میتوانست یک استشهاد محلی را در دست بگیرد و در اطراف بگردد و برای بازسازی و تعمیر خانه خود پول جمع کند. البته مردم هم دست و دلبازی میکردند و میدانستند که در زمانی که خودشان نیاز دارند، دیگران هم در کمک به آنها سهیم خواهند شد.»
در طول زمان، میل به آزادی فردی، با این نوع از وابستگی متقابل وارد نبرد شد و حالت فوق به پرداخت حق بیمه و بهره تبدیل گردید. «B، با اخذ اعتبار از A، به وی بهره میپردازد، تا هرگونه التزام به کمک A را در زمانی که نیاز دارد، بخرد.» بالاخره نیز بانکها و شرکتهای بیمه دست به جداسازی افرادی که نیاز دارند و افرادی که کمک میکنند، زدند (یعنی این دو، دیگر ارتباط چهره به چهره ندارند). به طوری که تمام سیستم حالت غیرشخصی به خود گرفت. فرد، امنیت را خرید؛ یا تلاش کرد که چنین بکند . باس یادآوری میکند که حاصل این مستقل شدن، نوعی اغفال است. چه تعدادی از ما این احساس را دارد که تا قبل از بوروکراسی موجود، که هم فاقد ارتباط چهره به چهره است و هم آسایش ما را در دستان خود دارد، ما امنیت کامل داشتهایم؟ اگر تهدیدی که بزرگ شدن دستگاه بوروکراسی در پی دارد را اصلاً در نظر نگیریم و الزامات غیرقابل پیشبینی مندرج در پشت قراردادهای بیمه را کلاً نادیده بگیریم، باز هم من ناامید هستم که بتوانم کمکی را از هم نوع خود دریافت کنم، زیرا «تا وقتی که به من شهریه پرداخت میشود، دیگر هیچ کسی میل ندارد که برای من کاری انجام دهد.» نازلترین مفهوم آن این است: وقتی دستها دچار ورم مفاصل شوند، دیگر چه کسی ظرف غذا جلوی من میگذارد؟ آسایشگاه سالمندان هم یک تصویر مهیا از مراحل نهایی ناامیدی است که به طور نهادینه پرورش یافته است.
منظور این نیست که گفته شود، هنوز هم سیستمی قدیمی باید کار کند و یا اینکه سیستم جدید، از پس تغییرات اساسی که ما در طی توسعه با آنها مواجه میشویم، برنمیآید. باس صرفاً تلاش میکند تا روشن سازد که میان آنچه که بشریت براساس خواسته قلبی خود انتخاب میکند و ساختارهای اجتماعی که در اطراف وی رشد میکنند، ارتباط وجود دارد. در این مورد بهخصوص، منظور درک این موضوع است که آیا ما با تضعیف و حذف مؤسساتی که مبتنی بر اعتماد شخصی بوده است، به استقلال رسیدهایم؛ و یا نه، وابستگی همه جانبه به سیستمی پیدا کردهایم که فرد تقریباً هیچ کنترلی بر آن ندارد. سیستمی که همهگیر شده و مسئولیتناپذیر نیز میباشد.
● اژدهای گرسنه:
رشتههای هوشمندی در درون اشخاص وجود دارد که باعث میشوند تا در ورای مسایل اقتصادی، ما شاهد توسعه برخی اشکال اجتماعی هم باشیم. باس به عنوان مثال، به شیدایی روحی ما نسبت به اخبار مهیج اشاره میکند - افتضاحات جنسی، قتلهای وحشتناک، اختلاسها، سقوط تماشایی چهرههای مشهور - . وی همچنین، در این جا به جست وجو در درون اشخاص میپردازد تا جوهره انسانها را دریابد و رفتارهایی را که به مشکلات اجتماعی منجر میشوند، کشف کند. او مینویسد: «حاصل چنین اخباری، تقویت نوع خاصی از احساسات و هیجانات است. تا وقتی که روزنامه امروز صبح چاپ و منتشر شود، غذای دیروز (روزنامه دیروز) به مصرف میرسد. در این روند، یک وضعیت پوچی به وجود میآید و روح برای دریافت معانی جدید همچنان گرسنه است. این وضعیت به اژدها در قصه پریان میماند که میبایست هر سال یک دوشیزه جوان را در تملک داشته باشد. به عبارت دیگر، این اژدها تمام چیزها را در اطراف خود درهم میشکند و تخریب میکند. در زمانی که تعداد خیلی زیادی از مردم با نگرانی مراقب هستند تا قتل جدیدی رخ دهد - و در این خشم اخلاقی «صادق» هم هستند - آیا این میل، به طور بالقوه یک بستر مغناطیسی مناسب برای جذب و گسترش چنین رفتارهایی ایجاد نمیکند؟
ما در مورد تنشهای عمومی و دیگر انحرافات روانی جمعی اطلاعات خیلی زیادی داریم. در تیراندازی آزادراه لوس آنجلس ما شاهد موج عجیبی از تبلیغات بودیم. ما که شاهد چنین اشکالی از اژدهای گرسنه بودهایم، اگر احساس مسئولیت کنیم، نمیتوانیم احتمال حیلهگریهای بیشتر و غارتهای گستردهتر را نادیده بگیریم.
تصمیمها و همة این انتخابهای درونی ما، هزینههای اجتماعی خاص خود را هم دارند؛ هرچند نمیتوان این هزینهها را محاسبه کرد: ما در سیستمهای قانونی و جزایی خود، در حمایت از روابط قراردادی مابین افراد، وارد عمل شدیم و در مورد پیامدهای پزشکی و روانپزشکی بیگانه شدن فرد با فرد، اقدام کردیم و در خصوص مصرف زیاده از حد منابع انسانی توسط صنایع سرگرم کننده غیرعقلانی و مهیج نیز وارد عمل شدهایم.
بنابراین، به نظر میرسد که ارتباطات قابل تشخیصی میان رفتارهای فردی ما و اشکال و نهادهای اجتماعی خاص، که در اطرافمان میرویند، وجود دارد. وجود این ارتباط، حتی در مورد چیزهای عجیبی که ظهور میکنند و در وهله نخست، نسبت به زندگی ما تماماً بیگانه به نظر میرسند نیز صادق است. به هرحال، برای شناسایی این رشتههای پیوند دهنده، لازم است که ما به آن سوی روابط بیرونی و مکانیکی اشیا نیز نظر بیاندازیم؛ لازم است که من به درون خودم بنگرم و ظریفترین مهارتها را بیاموزم: یاد بگیرم که چطور واکنشهای خودم به جامعه و همچنین واکنشهای جامعه را نسبت به خودم تشخیص دهم. براساس چنین مبنایی، من احتمالاً میتوانم پرداختن به مسایل اجتماعی را به مثابه موضوعات معناداری که باید در ارتباط با آنها کار شود، شروع کنم.
البته این کار آسانی نیست، زیرا خواستههای شخصی هرکس از جامعه، در چارچوب خاصی محصور است که در آینده توسط یک مکانسیم خودکار (کامپیوتر) طبقهبندی میشود. ما توسط کامپیوترها، الگوهای جامعه خود را میسازیم. در این میان، همه الگوهای خوب، «توسط خودشان اداره میشوند». اما اگر جامعه به وسیله خودش اداره شود، در این صورت، دیگر من نیازی به نگران شدن درباره سهم خود (برای خدمت به جامعه) ندارم.
در حال حاضر، چنین به نظر میرسد که همه اشکال اجتماعی از انحرافات جنبی توسعه تکنیکی، تأثیر پذیرفتهاند. هر وقت مشکلی رخ مینماید، نخستین فکر ما این است که چطور میتوانیم به وسیله تکنولوژی آن را حل کنیم؟
این موضوع تعجب برانگیز نیست. زیرا در جامعهای که به گونهای ساخته شده است که «خودش خود را اداره میکند» - جامعهای که در آن، ایده انتخاب فردی، قبل از هر چیز، «مکانیسمهای بازار» را وارد ذهن میکند - در این جامعه، حقیقتاً تکنولوژی فقط تغییر فوری و ظاهری را ارایه میکند و ما نیز به همین طریق، بافتههای تکنولوژی را محکمتر میکنیم. در زمانی که مبادلات بشری تا سطح «روابط متقابل» یک سیستم تحلیلگر (یک نرمافزار معمولی) تقلیل یافته است، در چنین زمانی، آیا ما به جای سرهم بندی کردن فرآیندهای کامپیوتری، میتوانیم یاد بگیریم که چطور در یک جامعه کار کنیم و در صورتی که بتوانیم کار کنیم، در این میان، پتانسیل انسانی برای رشد درونی چه میشود؟
از خودتان بپرسید: در همه مباحثات عمومی درباره اینترنت - در همه بحث و جدلهایی که درباره کاربران و محتوا مثل: تلفن، کابل، شرکتهای رادیو تلویزیونی، استانداردهای تکنیکی و ترکیببندی، دسترسی جهانی و امتیازات، بخش خصوصی، تولید و بیکاری، تغییر از راه دور و تغییر پروژه شرکتها صورت میگیرد - چه تعدادی از مردم در استدلالهای خود به این موضوع توجه کردهاند که نیاز من و شما به فراگیری ضرورتهای تکنولوژی و استفاده از آن در درون خود و جامعه چیست؟ مطمئناً تصویر هر ماشینی که به تازگی اختراع میشود و تصویر هر فرآیند تکنیکی، قبل از هر چیز در ذهن خالقانش وجود دارد. چندان هم معلوم نیست که ما مواظب این اژدهای عجیب و غریب تکنولوژی هستیم، یا نه.
● ارتباط میان ناامیدی و آزادی:
من به دلایلی در این مورد سعی کردهام بیطرف بمانم - البته امیدوارم این بیطرفی سازنده هم باشد - . شاید به هر دلیلی پرسیده شود که «آیا ما از تحولات برکنار هستیم یا نه؛ و اگر همچنان بر کنار ماندهایم، دلیلش چه بوده است؟»
پاسخ من به سؤال نخست، مثبت است؛ هرچند که این جواب پیچیده و نامفهوم است: جامعه ما خودش را هر چه بیشتر و بیشتر تبدیل به ماشین میکند. اما به هرحال، معنیاش این نیست که ما هم از آزادی دست میکشیم. هرچند نیروهای تقریباً تحمیلی در جامعه از ما میخواهند که از آزادی دست بکشیم. اکنون ضرورت دارد که ما خودمان را درون ماشینهای خود و ماشینهایمان را هم در درون خود بشناسیم و زمینههای ارجحیت خودمان را بر ماشینهای خود فراهم کنیم. جامعهای که خود به خود اداره میشود و کنترلی هم بر آن نیست، به فرآیندهایی در درون ما تکیه میکند که بدون کنترل هوشمندانه جریان دارند.
من مطلبم را با ذکر تناقض موجود در آزادی فردی، در عصر ناامیدی فردی شروع کردم. در اینجا حقیقتاً یک تناقض وجود دارد، اما این تناقص از نوع غیرقابل حل نیست. ما اگر محدودیتها را تجربه نکرده باشیم، نمیتوانیم در جست وجوی آزادی باشیم. محدودیت در صورتی شناسایی میشود که ما آن را به یک ظرفیت آزاد مرتبط کنیم؛ مخلوقی که کلاً آزادی ندارد، از محدودیت هم چیزی نخواهد دانست. پس، تنها در صورت وجود برخی از پتانسیلها، میتوان از محدودیت حرف زد؛ مخلوقی که اصلاً آزادی ندارد و مخلوقی که کاملاً آزاد است، هیچکدام از این دو نمیتوانند معنای آزادی را تجربه کنند.
بنابراین، تناقضی که آشکارا در ناامیدی فردی وجود دارد، آن هم در عصری که تغییرات اجتماعی آن بیسابقه است، علامتی است که ما باید دقیقاً انتظارش را بکشیم و این در شرایطی است که آشکارا وعده آزادی در پیش روی ما قرار میگیرد. مسئله غامض ما، در واقع تناقضی که خیلی زیاد جلب توجه میکند نیست. بلکه مسئله، آزادی وعده داده شدهای است که همچنان در حال تولد باقی مانده و برخی اوقات هم حالت انحرافی به خود میگیرد و اغلب بیاهمیت و مبتذل است. اما روح ناامیدی حاکم بر جوامع مدرن، هم برای نوع آزادیای که ما داریم و هم برای معنای موجود توسعه، بیشتر یک چالش محسوب میشود. دقیقاً در چنین شرایطی که تجربهمان از آزادی، حالت خیلی دردناک و بحرانی به خود گرفته است، باز هم ما دعوت به آزادیهایی میشویم که تاکنون کشف نشدهاند. این موضوع انسان را وارد یک شرایط دشوار میکند. از من درباره یک برنامه و یا یک طرح عملیاتی و یا فهرستی از کارهایی که باید انجام گیرد، سؤال نکنید. این دقیقاً همان چیزی است که هر فردی میتواند به شما بگوید، ولی من نمیتوانم بگویم، چرا که سؤال درباره یک برنامه، به طرز خطرناکی با سؤال درباره یک «ماشین» که باید ناظر بر مشکل باشد، اتباط دارد. این قضیه درباره یک راهحل تکنیکی نیز صحت دارد. اگر هر آنچه را که میخواهم انجام دهم، باید در یک لیست تنظیم شود - یک محاسبه عددی صورت گیرد - در این صورت، من باید خیلی مراقب آزادی خود باشم.
لذا، نخستین چیز به جای انجام هر کاری، دانستن و بودن است. اگر رشتههای نازکی وجود دارند که آزادی مرا به مشکلات اجتماعی پیوند میدهند، این رشتهها دارند بیشتر پیچ در پیچ و مبهم میشوند.
اقدامی که لازم است ما آن را انجام دهیم این است که فقط به تکنیک به جای معنویت نگاه نکنیم. عدم توجه به این نکته، دقیقاً چیزی است که به مشکلات اجازه میدهد که خودشان را از ما مجزا سازند و براساس منطق خاص خودشان به پیش بروند. آنها به این خاطر به راه خود ادامه میدهند که ما به مواجهه با آنها در درون خود نمیرویم. از طرف دیگر، اگر ما خودمان را در جهان بشناسیم، در این صورت، مسئولیت خودمان را هم برعهده میگیریم. بله، من نمیتوانم بگویم که نهایتاً چه اقداماتی را باید انجام داد . به هرحال، آن اقدامی واقعی است که از اعماق درون صادر شود و لذا، تنها این اقدام است که به حساب میآید.
نویسنده: استفن ال.تالبوت
محسن داوری
منبع: WWW.praxagora.com
ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۴۴
محسن داوری
منبع: WWW.praxagora.com
ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۴۴
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست