دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
مارکس : پیروزی و اسطوره
![مارکس : پیروزی و اسطوره](/mag/i/2/kqf0j.jpg)
• اسطوره یكم: درك ویكتوریایی از طبقه
از مانیفست حزب كمونیست به بعد ماركس جامعه سرمایه دار را به مثابه [جامعه ای] بخش شده به اقلیت كوچكی از سرمایه داران كه همه قدرت اقتصادی را در دست دارند و اكثریت بزرگی از كارگران كه سیستم متكی بر كار آنان است، شرح داده است اما جامعه شناسان بنام می گویند كه جامعه كنونی با چنین تصویری هماهنگ نیست. بسیاری از مردم دست كم در كشور هایی مانند بریتانیا در طبقه متوسط به كار های یقه سفیدی در صنایع خدماتی می پردازند به جای اینكه در كارخانه های ویكتوریایی رنج ببرند.این نقد بر بدفهمی درست و حسابی درك ماركس از طبقه قرار دارد. برای او طبقه با شكل زندگی یا كار یك شخص و یا حتی درآمدش تعریف نمی شود. موقعیت طبقاتی یك فرد را ربط و بستش با ابزار های تولید تعیین می كند. بدون منابع تولید _ زمین، ساختمان ها و ماشین آلات _ هیچ فعالیت اقتصادی انجام نمی گیرد. كارگران كمتر به منابع تولید دسترسی دارند _ به جز به نیروی كارشان یا توانایی شان در كار كردن. برای زندگی كردن باید نیروی كارشان را به سرمایه دار ها كه ثروت امكان كنترل ابزار تولید را بهشان داده بفروشند. اینكه موقعیت ضعیف چانه زنی كارگران به كارفرمایان ربط دارد به این معنی است كه آنها نیرو های كارشان را در شرایطی نادلخواه فروخته اند. آنها زیر كنترل سفت و سخت مدیران و كارفرمایان در عوض مزدی كه امكان سود درآوردن از كارشان را به كارفرما ها می دهد، كار می كنند. طبقه برای ماركس یك رابطه اجتماعی هم هست. در این تعریف تو كارگری چه در سوپرماركت، چه در بیمارستان یا كارخانه.می توانید كار یقه سفیدی انجام دهید یا به انجام خدمات كمك كنید _ چه با آموزش كودكان چه با سرو كردن یك همبرگر _ تا آنجا كه یك كالای مادی باشد. در این تعریف اكثریت بزرگی از نیروی كار كشور هایی مانند بریتانیا كارگرند- و در واقع نظرسنجی ها هم نشان می دهند كه به رغم ناامیدی جامعه شناس ها لحظه به لحظه شمار بیشتری خودشان را جزء طبقه كارگر می انگارند.
• اسطوره دوم: قانون آهنین مزد ها
ماركس همچنین متهم است باور داشته كه طبقه كارگر در روند پیشرفت سرمایه داری لحظه به لحظه تهیدست تر و بی چیزتر می شود. این همان چیزی است كه گاهی پیش بینی او درباره «فقر زدگی فزاینده» توده ها خوانده می شود. اما حالا كه مزد های واقعی در كشور های پیشرفته سرمایه داری از بیش از صد سال گذشته تا همین حالا به واقع در حال افزوده شدن اند، آنچه ماركس می گوید بی شك نادرست از آب درآمده است.این كژنمایی حیرت انگیز اندیشه ماركس است. «قانون آهنین مزد ها» به این معنی كه مزد های واقعی نمی توانند از پس برآوردن حداقل محض جوهر مادی [حداقل نیاز مادی] برآیند، یكی از جزم های بنیادی اقتصادهای راست كیش پیشاسرمایه داری در حدود سده نوزدهم است. برپایه نظریه جمعیت توماس مالتوس است كه گفته می شود جمعیت [در حال افزوده شدن] به سمت افزایش هر چه بیشتر خوراك پیش می رود. هرگونه افزایش مزد ها بر پایه جوهر براساس این نظریه به رشد جمعیت و تهیدست و بی چیز شدن توده [ی مردم] می انجامد.ماركس، بی تن دادن به این نظریه نیرومندانه بر ضد آن مبارزه كرد و خواستار متقاعد كردن سوسیالیست ها برای نپذیرفتن آن شد. در «مزد ها، قیمت و سود» بحث یكی از پیروان سوسیالیست اتوپیایی، رابرت اون را كه می گوید «قانون آهنین مزد ها» به این معنی است كه اتحادیه ها هرگز نمی توانند شرایط كارگران را بهبود دهند، به چالش می كشد. ماركس نشان می دهد كه سهم بندی تولید میان كار و سرمایه به هم ترازی قدرت میان این دو بخش بستگی دارد و بنابراین به مبارزه طبقاتی.درست این است كه بگوییم ماركس [تفاوت] میان فقر مطلق و فقر واقعی را برجسته كرده است. مزد های واقعی افزوده می شود، اما سهمی كه كارگر در یك زمان مشخص از كار خود در تولید به دست آورده است در مقایسه با سهمی كه كارفرمایان به شكل سود به دست می آورند، بسیار كمتر است. اگر كار كارگران بارورتر شود، استاندارد های زندگی شان می تواند افزایش یابد اما باز هم از گرده آنها كار بیشتری كشیده خواهد شد چرا كه [به همان نسبت] كارفرمایان هم می خواهند سود بیشتری را از آنها بیرون بكشند.ماركس همچنین بحث كرد كه اینها (كارفرمایان) در برابر رفرم های اتحادیه محدودیت هایی به وجود می آورند. كارفرمایان با كنترل ابزار های تولید می توانند با غارت كردن كارگران از قدرت چانه زنی شان بكاهند. این است آنچه در هنگامه ركود پیش می آید. بیشتر نیرو های بیكار به كارگرانی بدل می شوند كه به شغل هایی با مزد هایی پایین تر و شرایط كاری بدتر گردن می نهند. در ۲۵ سال گذشته بحران های اقتصادی، مزد های واقعی در ایالات متحده آمریكا ثروتمندترین كشور جهان به شكل معناداری پایین آمده اند. این به روشنی اشاره دارد به اینكه ماركس بر چیزی نادرست پای نفشرده است.
• اسطوره سوم: ناگزیری درهم شكستگی اقتصادی
منتقدان می گویند، آیا ماركس ادعا نكرده است كه سرمایه داری به ناگزیر زیر اثر و پیامد ناهمسازی ها و تضاد های اقتصادی اش درهم شكسته خواهد شد؟ و چون هیچ سرمایه داری از جایش تكان هم نخورده است، آیا بار دیگر ثابت نمی شود كه ماركس اشتباه كرده است؟ماركس در واقع نظریه ای در باب بحران اقتصادی را در كار بزرگش «سرمایه» بسط داده است.بسیار پیش از مینارد كینز اقتصاددان او این ایده را درهم می كوبد كه یك اقتصاد بازار به درستی سازماندهی شده ناگزیر از دست یافتن به تعادلی در همه منابع به طور كامل به كار رفته (مصرف شده) است؛ [ایده ای كه] هنوز هم اصل بنیادی روند كلی اقتصاد و امروزه آن را گوردون براون توی بوق و كرنا كرده است. او همچنین نشان داده است كه دست نیرو هایی در عمق ریشه دوانده در كار است كه سرمایه داری اینگونه در بحران فرو می رود.مهم ترین اینها گرایش نرخ سود به پایین آمدن است. نرخ سود _ آنچه از سرمایه گذاری سرمایه دار ها به آنها برمی گردد- سنجه پایه ای كامیابی در اقتصادی سرمایه دارانه است. اما كارفرمایان طبقه ای در درون تكه تكه اند- آنها با یكدیگر رقابت می كنند و هر كس در پی سهم بزرگتری از سود هایی است كه از كار كارگران بیرون كشیده می شود.سرمایه دارانی كه در روش های بهبود یافته تولید سرمایه گذاری می كنند تا سهم بزرگتری را در بازار به دست آورند. رقیبانشان هم برای زنده ماندن به ناگزیر از آنها تقلید می كنند. به این سبب سرمایه گذاری _ به ویژه در ماشین آلات _ با شتاب بیشتری رشد می كند تا در نیروی كار. اما كار كارگران سرچشمه سود است. بدین گونه انباشت سود بسیار آرام تر از انباشت سرمایه گذاری رشد می كند و در نتیجه نرخ سود پایین می آید. هنگامی كه در همه جا نرخ سود از سطح مشخصی پایین تر آمد، سرمایه گذاری جدید متوقف می شود و اقتصاد در بحران فرو می رود. این تنها یك گرایش پایین آمدن نرخ سود است. ماركس «جریان های خنثی كننده» ای را كه سبب برگشتن نرخ سود به سطح تراز می شوند، فهرست می كند. در واقع می گوید: «همان جریان ها كه گرایشی را در نرخ كلی سود به پایین آمدن به وجود می آورند بی اثر كننده هایی را راه می اندازند و جلوی این پایین آمدن را می گیرند آن را كند و به شكل محدود فلج می كنند.» مهم ترین این [خنثی كننده ها] خود بحران هایند.در هنگامه بحران اقتصادی شركت ها ورشكسته می شوند و به دارایی هایشان یامفت چوب حراج می زنند. این مقدار كلی سرمایه را در اقتصاد كاهش می دهد. گاهی همان جور كه داریم می بینیم، كارگران زیر تازیانه بیكاری به بهره كشی بزرگتری تن می دهند. این فشار ها كمك می كند تا نرخ سود به آن ترازی كه سرمایه گذاری و بنابراین رشد بتواند دوباره از سر گرفته شود، برگردد.از این رو همان جور كه ماركس گفته: «بحران ها همواره وجود ندارند.» افت وخیز های نرخ سود، سرمایه داری را میان چرخه ای از برجهش و افت ناگهانی كه ماركس از همان آغاز واكاویده است راه می برد. فاز های پایین رونده در این «چرخه سوداگری» سبب رنج و عذابی بزرگ برای كارگران است. هنگام در بحران غوطه خوردن سیستم مبارزه طبقاتی، تلخی و تند و تیزی بیشتری پیدا می كند. از قلب همین قطبی شدگی است كه می تواند طبقه كارگری از نظر سیاسی استوار در واژگونی سرمایه داری سر برآورد. با این همه این به معنای آن نیست كه سرمایه داری از نظر اقتصادی الزاماً فرو خواهد پاشید.
• اسطوره چهارم: جبرباوری اقتصادی
این كژنمایی نظریه اقتصادی ماركس از برداشت نادرست بزرگتری از اندیشه او سرچشمه می گیرد. بسیار پیش آمده كه ماركس را به مثابه یك جبرباور اقتصادی به تصویر بكشند، كسی كه باور دارد دگرگونی تاریخی به ناگزیر پیامد رشد و تكامل نیروهای تولیدی است. به طور خاص متهم است به این باور كه وقوع سوسیالیسم ناگزیر (حتمی الوقوع) است.بی شك این روشی در سنت ماركسیستی است كه می گوید تاریخ بر پایه قانون های ناگزیر اقتصادی پیش می رود _ به ویژه در میان حزب های سوسیالیست پیوسته به بین الملل دوم كه پس از مرگ ماركس پدید آمد.به رغم فرمول بندی های گاه به گاهی كه ماركس از آنچه جانبداری می كرده به دست داده، هسته بنیادی اندیشه او چیز دیگری است. «انسان ها تاریخشان را می سازند، اما نه آنگونه كه خود می خواهند.» و می نویسد: «آنها نمی توانند آن را در شرایطی كه خود برگزیده اند، بسازند بلكه در شرایطی داده شده و رسیده از گذشته كه با آن درگیرند، می سازندش.» او می گوید كه هستی های انسانی در واقع در شرایط مادی شان محدودند اما این محدودیت ها آنها را از برگزیدن و نوآوری باز نمی دارد.دوباره ماركس در مانیفست حزب كمونیست می گوید كه هر بحران بزرگ جامعه طبقاتی «یا به نوسازی انقلابی جامعه در سطح كلان و یا به نابودی كلی طبقه های در ستیز با هم می انجامد.» به سخن دیگر بحران ها بیش از آنكه نتیجه ها و پیامدهای از پیش تعیین شده را نمود دهند، جایگزین هایی را پیش رو می گذارند.شكل واكنش كارگران به یك ركود اقتصادی بزرگ تنها به وضعیت مادی شان وابسته نیست بلكه به قدرت سازماندهی جمعی شان به ایدئولوژی های متفاوتی كه در آنها نفوذ دارند و به آن حزب های سیاسی كه در رهبری آنها دست دارند نیز وابسته است.ماركس میان پایه اقتصادی جامعه و روساخت های سیاسی، حقوقی و ایدئولوژیك فرق می گذارد. او [پایه اقتصادی جامعه] را به مثابه «بنیاد واقعی» زندگی اجتماعی بازنموده است. اما آن به این معنی نیست كه _ همان گونه كه منتقدانش ادعا كرده اند _ روساخت را به مثابه چیزی بی ربط در نظر می گیرد. برعكس در دوره های بحران آنچه در روساخت پیش می آید اهمیت و نقش سرنوشت سازی را در تعیین كردن نتیجه ها و پیامدها دارد _ آنجا كه «انسان ها به آن ناسازگاری پی می برند و كارش را یكسره می كنند.»
• اسطوره پنجم: سوسیالیسم دولتی
در آخر می گویند كه دید ماركس درباره سوسیالیسم آنگونه دولت تمامیت گرایی است كه كنترل اقتصاد را در دست می گیرد و زندگی هر كسی را حتی در كوچكترین مسائل تنظیم می كند. فروپاشی دولت های استالینیست در پایان دهه ۱۹۸۰ پیامد مستقیم كاستی و نارسایی درك ماركس از آینده بود.باز هم این كژنمایی تام و تمام دید واقعی ماركس است. او ایده سوسیالیسم دولتی را به مثابه تضادی در واژه ها در نظر می گرفت. او می نویسد: «آزادی دربردارنده دگرگون شدن دولت از ارگانی سوار و چیره بر جامعه به زیردست و وابسته آن است.»در نوشته هایش درباره فرانسه رشد و گسترش دولت بوروكراتیك متمركز شده را كه دارد در جامعه از سودهای سرمایه پروار می شود، به نقد كشیده است. او رك و پوست كنده به كمون پاریس ۱۸۷۱ به مثابه «انقلابی در برابر خود دولت» خوشامد می گوید. او كارگران پاریس را به خاطر از هم پاشاندن دم و دستگاه دولت بوروكراتیك و جایگزینی آن با نهادهای جمهوری زیر كنترل مستقیم و دموكراتیكشان می ستاید.ماركس [بر این مسئله كه] سوسیالیسم نمی تواند به وسیله چند نخبه روشنفكر تحمیل شود، پا می فشرد. «خودرهایی طبقه كارگر» - فرایندی كه در آن مردم عادی با سازماندهی دموكراتیك قدرت شگفتشان را از اقلیت سرمایه دارهای بهره كش می رهانند. جامعه های استالینیستی با بی اندازه متمركز كردن قدرت در رأس در تضاد با دریافت ماركس از سوسیالیسم بودند. در آخر این مسئله می ماند كه چرا فروپاشی این جامعه ها، اندیشه ماركس را به شكست نكشانده است؟ درست به آن علت كه نابرابری ها و بی خردی های ویژه جامعه های سرمایه دار لیبرال كه تا امروز بر جهان چیره بوده اند، اكنون بیشتر و بیشتر آشكار می شوند. اكنون زمان برگشتن به ماركس است _ نه ماركس اسطوره های رد شده در اینجا بلكه ماركس حقیقی با نقدهای ژرف كاوانه اش از سیستم موجود و بینش جایگزین اش آزادیبخشی انسان.
منبع:
Socialis Review, No ۲۲۷, ۱۹۹۹
الكس كالینیكوس
ترجمه: روزبه آغاجری
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست