چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
تأملاتی در باب ماهیت و ذات - هنر و ادبیات انقلاب و دفاع مقدس
از دیدگاهی ابتدایی، ادبیاتی را كه در موضع ستیز با عالم و وضع موجود است، میتوان ادبیات مقاومت یا پایداری تلقی كرد. نفی وضع ظالمانه موجود یا نفی عوامل بیگانه، كه حافظان وضع موجودند، در چنین ادبیاتی بهصورت شفاهی یا مكتوب تجلی میكند. نهایت ادبیات مقاومت جستوجوی عالم موعود است، و مقدمه رسیدن به چنین عالمی، قدر مسلم، ستیز با وضع موجود و حافظان آن است.
ادبیات، در تعبیر كنونی به معنی عام، معادل فرهنگ و كولتور است، و به معنی كلّ معارف و آثار فكری بشر؛ یعنی هر آنچه كه در حوزه روح انسانی سیر میكند، به عالم فرهنگ تعلّق دارد. دانش محض، تفكر سیاسی، هنری، فلسفی، دینی و... همه ـ چه در حافظه تاریخی انسان جمع باشند، و چه ظهور و بروز و تجسّم تمدنی پیدا كرده باشند ـ فرهنگ تلقی میشوند. فرهنگ، به این معنا، ممكن است در مكتوبات سنتی، مانند كتاب، ثبت و ضبط شود، و یا در فیلم و نوار و دیسكهای كامپیوتری و غیره حفظ شود، كه این دومی صورت تكنولوژیك حافظه فرهنگی است. ادبیات مكتوب فرهنگ است، فرهنگی كه اولاً و بهذات در جان و روح و ذهن انسانهاست، و ثانیاً و بالعرض در اشیای سنّتی و صنعتی مدرن مضبوط است.
تجلی اول و كلامی فرهنگ ادبیات، به معنی عام، خوانده میشود. البته ادبیات شفاهی و شنیداری در تمدنهای گذشته اهمیتی بیش از ادبیات كتبی داشت. حافظه، كتاب اول انسان شرقی بوده است. تعبیر «كتاب» در قرآن نیز، صرفاً به معنی نوشته خطی متعارف در كتابهای بصری نیست. این كتابها مادیترند. حال، نكتهای دیگر؛ ادبیات دو معنی دارد:
۱) ادبیات به معنی عام كه به آن اشاره كردیم، و گفتیم كه فرهنگ جامعه، به این معنی، ادبیات آن جامعه است.
۲) ادبیات به معنی خاص كه با «صورتهای خیالی» سروكار دارد، و ماهیت و هویت و ذات آن بهواسطه صورتهای خیالی و مثالی و رمزی (سمبولیك) بیان میشود، و آن عبارت است از هنر كه دو صورت تفصیلی آن شعر و قصه (رمان، درام، تراژدی، كمدی و...) است. هنر، بدینمعنی، از طریق كلام ظهور میكند، و ادبیات همان «هنر كلامی» است.
با این اوصاف، ادبیات آنجا كه از حیات انسانی، تفكر، شناخت، ارزشها، جنگ، آیینها، آداب و ادیان، نمایش و نیایش، هنر و سیاست و معارف انسانی بهطور عام، بدون لفافه صورت خیالی سخن میگوید، معنایی عام دارد و آنجا كه همه این مراتب صورت خیالی پیدا میكند، و انسان حقایق و وقایع و معانی و صور را به زبان خیال بیان میكند ـ چه زشت، چه زیبا ـ ادبیات در معنای خاص جلوه میكند.
البته، ماهیت این ادبیات، در معنای كلاسیك و سنتی، مبتنی بر زیبایی و ضرب آهنگ و هارمونی (آهنگ و ایقاع و وزن) است، و ادبیات مدرن سعی در گریز از این نظم و زیبایی و تجربه صورتهای ممنوع حیات انسانی دارد، تا به نوعی بدعت و هیجان و كشش نفسانی برسد.
اساس ادبیات مدرن صرف بدعت و نوآوری و تجدّد است، حتی اگر زشت باشد، زیرا زشتی نیز محرك احساسات انسانی است. سالوادوردالی به زشتی و نفرت چنان تعلق خاطر داشت، كه پرخاشگرانه درباره پیكاسو میگفت: «او هر آنچه زشتی در عالم بود، در تابلوهای خود بیان كرده، و چیزی برای دیگران نگذاشته است، تا از زشتیها و نفرتها الهام گیرند.» اینگونه است كه ادبیات مدرن از عالم زیبایی كلاسیك به دنیای زشتیها پرتاب میشود.
حكمت و فلسفه ادبیات، به معنی خاص، مبانی نظری متفكران و فلاسفه گوناگون را در خود جمع آورده است.درموردادبیات دیدگاههای متفاوتی موجوداست. نگاه مقبولتر نظامهای غربی، نگاه زیباییشناسانهای است كه با ارسطو آغاز میشود.
ارسطو در ارزشگذاری هنر و نسبت آن با حقیقت، بیشتر به شأن زیباییشناسانه و تركیب محاكاتی و تخیلی آن نظر داشت. به نظر او، پیام، و حقیقت یا كذب بودن آن مهم نیست، بلكه نتایج آن مهم است، خواه در این میان لذتبخشی مدنظر باشد، و خواه پالایش روانی.افلاطون پیش از ارسطو به حق و باطل بودن، و صدق و كذب ادبیات بسیار اهمیت میداد. در نظر او، راستگویی شاعر و قصهگو اهمیت دارد، زیرا همین مسئله موجب هدایت یا گمراهی مخاطبان میشود.
او عقیده داشت شرط اصالت ادبی و هنری اثر آن نیست، كه هیجان و كشش و جاذبه ایجاد كند، بلكه نسبتی است كه آن اثر با حقیقت و تربیت جوانان در آرمانشهر دارد. اگر ادبیات نسبتهای ناروایی به خدایان و انسانهای برتر بدهد، در حقیقت موجب وهن مقام شامخ الهی و بشر میشود. چنین است كه او حكم میكند كه شاعران دروغگو را باید از شهر بیرون كرد (در كتاب جمهور یا ولایتنامه). پس، صرف دیدگاه زیباییشناسانه برای افلاطون حجت نیست. نكته درخور تأمل این است كه افلاطون ادبیات حماسی را میپسندد، زیرا روح جنگآوری و صیانت از حریم مدینه فاضله را به انسان افاضه میكند. اما ادبیات عاشقانه و تغزلی یا ادبیات اساطیری، كه به خدایان میپردازد، از نظر او مطرود است.
اما ارسطو، كه نخستین بار نظریه زیباییشناسانه ادبیات را مطرح كرد، به آرای افلاطون اهمیت نمیداد. به نظر او، راست یا دروغ بودن ادبیات مهم نیست، و چه بسا كه زیباترین اشعار، فرسنگها با حقیقت فاصله داشته باشد، و همین اشعار، بیشترین میزان كاثارسیس و تخلیه و پالایش روانی را برای مخاطب به ارمغان بیاورد، و این بهترین عملكرد ادبیات است؛ یعنی انسان مخاطب ادبیات از طریق آن میتواند از عقدهها و كشمكشهای روحی قدری بِرهَد، و آرامش یابد. پس، ساحت زیباییشناسانه و روانشناسانه ادبیات بر ساحت حقیقتگویی آن ارجحیت دارد. افلاطون به ادیان و اساطیر ماقبل سقراطی نظر داشت.
او با عقل فلسفیاش نتوانسته بود كاملاً اسطورهزدایی كند. قبول «ایده» یا «مثل جاویدان» نشانه حضور ذهنیتی افلاطونی در جهان اساطیری است، و از این نظر است كه افلاطون را تئوانتولوژیست میخوانند، یعنی افلاطون انسان «خدا ـ وجودشناس» است در حالیكه ارسطو «انتولوژیست» یعنی وجود یا موجودشناس محض است. وجودشناسی فلسفی یا انتولوژی یونانی، بعد از خداشناسی یا تئوگونی و تئولوژی اساطیری و دینی ظهور یافته است. پس افلاطون به جنبه و وجه الهی و وَلایی و هدایی اشیا و موجودات و انسان نیز نظر داشت.
با توجه به مقدمات فوق، ادبیات شقوق متفاوت و متكثری دارد، كه عمده آنها یكی به معنای عام است، و یكی به معنای خاص.
به همین جهت است كه تعبیر ادبیات فلسفی، ادبیات سیاسی و... موضوعیت عام فرهنگی پیدا میكند، و شعر و اقسام داستان موضوعیت خاص هنری؛ از اینجاست كه صورت خیالی، فصل ممیز همه فراوردههای شعری و ادبی میشود، و نثر و نظم فارغ از صور خیال فصل ممیز همه فراوردههای مكتوب فرهنگی.
مثلاً منظومه حاج ملاهادی سبزواری و الفیه ابنمالك صورت خیالی ندارد، و صرفاً نظم است، و فقط كلمات موزون در آن بهكار رفته است، اما بار خیالی ندارد، و مانند اشعار حافظ و سعدی و بیدل نیست، بلكه منظومهای برای تدریس آسان متناسب با روح موزون انسان است. زیرا نخستین زبان و لحن باطنی انسان، زبان موسیقی و آهنگ و ایقاع و نظم است.
اما ادبیات مقاومت؛ این ادبیات ممكن است دربرگیرنده هر دو نوع باشد، یعنی هم به معنای عام با بیان تاریخی و جامعهشناسانه و خطابی و هم به معنای خاص هنری با ظرایف تخیلی. وقتی درباره وضع موجود، رمانی نوشته یا شعری سروده میشود، معنای خاص ادبیات مقاومت تجلّی مییابد. این آثار عالم مثالی و خیالی خودشان را دارند، و هم انكشاف و ظهور حقیقتاند، و هم ساحت زیباییشناسانه عالم را ظاهر میسازند، و در عین حال، وضع موجود را نیز نفی میكنند. معمولاً بیانیهای كه در دعوت عام برای مقاومت نوشته میشود، فارغ از هرگونه رمز و ظرایف خیالی و استعاره و ایهام شاعرانه است.
به هر حال، ادبیات مقاومت و پایداری ادبیاتی است كه برای دفاع از حق و عدالت و اثبات حقیقت ظهور و بروز پیدا میكند. در عالم غیردینی ممكن است، حوزه و ساحت حق و حقیقت به ایدهآلهای قومی و جهانی ملل و نحل باز گردد.
مثلاً مقاومت ویتنامیها برای كسب استقلال از سیطره استعمار فرانسه و امریكا، یا مقاومت كوباییها و شیلیاییها برای رهایی از استبداد دیكتاتوریِ تحت حمایت دولتهای بیگانه، به زبان ادبیات انقلابی و مقاومت بیان میشود. افزون بر ادبیات تخیلی مانند شعر و قصه، و حتی تركیب آن با نقاشی و موسیقی و نمایش و فیلم، كه از حوزه ادبیات خارج است، گاه عالم واقع و گزارشها و خطابهها و بیانیههای عادی نیز بنیاد این ادبیات را شكل میدهد.
در اینجا تذكر نكتهای الزامی است، و آن خودآگاهی نسبت به مقاومت انقلابی و مقاومت شورشی است. مقاومت انقلابی در مقام نفی كل عالم موجود، و رسیدن به عالم موعود یا آماده شدن برای زندگی در چنین عالمی است. اما مقاومت شورشی به نوعی دفع استبداد یا دیكتاتور یا تغییر قانون اساسی و طبقه حاكمه و رژیم سیاسی و امثال آن است.
در مقاومت انقلابی، كه اغلب با مقاومت شورشی خلط میشود، موضوع تفكر انقلابیون گذر از عالم كنونی است، و بدین معنا، فقط انقلاب اسلامی در چهارصدسال تاریخ معاصر، چنین خصلتی داشته است، البته انقلاب رنسانس نیز ماهیت انقلابی داشته و در طلب گذر از سیطره عالم دینی سنتیای بود كه به انحطاط كشیده شده، و به نوعی دسپوتیسم سیاسی تقلیل یافته بود. اما انقلاب اسلامی در طلب ورود به ساحت قدس و فتح و گشایش عالم قدسی دین است، به همین علت از انقلاب رنسانسی متباین است.
ادبیات، چنانكه گفته شد، یا صورت خیالی و مثالی دارد، و رویكردش به عالم خیال و مثال است، یا به عالم واقع میپردازد. البته ذات هردو نسبتی با صورت خیالی دارد، و در این بین، ادبیات به معنی خاص، حتی اگر رویكردی به عالم واقع داشته باشد، از طریق صورتهای خیالی میگذرد. در این دو حوزه، موضوع مقاومت و پایداری و دفاع از ساحت حق و نفی باطل ظهور و بروز پیدا میكند.
در جهان اسلامی با نظر به روح آسمانی ادیان، وقتی در قلمرو ادبیات با معنی عام آن روبهرو میشویم، چون عالم واقع متعالی از زمین و آسمان، صرفاً حسی تصویر میشود، و عالم غیب و شهادت به هم میپیوندد، بار مثالی این نوع ادبیات نیز عمیقتر میشود. در عالم قرآن، آنچه به تجلّی میرسد عین حقیقت است، و آنچه تحقق مییابد عین واقعیت. پس، واقعیت همان تجلی تكوینی حقیقت است.
در عالم ذهن نیز واقعیت به مثابه معلوم و تصویر خیالی به حقیقت متجلی در واقعیت رجوع میكند. از اینجا، عالم واقع قرآنی صرف عالم ارض نیست. ارض و سماء و ورای دایره آسمان و زمین در عالم واقع میگنجند، یا متمثل میشوند. آدمیان با فرشتگان همراه، و زمینیان و فانیان با جاودانان همسخن میشوند، یا شیاطین و پریان به روی زمین میآیند.
اما، به هر حال، ادبیات عرصهای است كه همه اندیشهها و تفكرات در آن تجسم پیدا میكند. اگر تفكر جان ادبیات باشد، ادبیات جسم تفكر است. در این قلمرو، گاهی انسان واقعهای را نمیتواند به زبان عبارت بیان كند، به ناچار، به زبان اشارت و رمز سخن میگوید، بهخصوص آنجا كه محسوس نیست.
در اینجا ناچاریم برای بیان نامحسوس از محسوس بهره گیریم، و برای تقریب به ذهن، برای آسمان مثال خاكی بیاوریم. نمیتوان با صورت غیرحسی از بهشت در عالم بشری سخن گفت. چگونه میتوان از آب حیات سخن گفت، یا از شراب طهوری كه یك قطره آن كل عصارههای عالم را در خود جمع دارد؛ اثر هنری عصاره زیباییهای عالم را در فضایی كوچك گرد میآورد، و جوهر اشیا را بدینطریق آشكار میسازد، و رنگ رنگ میشود و سنگ سنگ.
درحقیقت، زیبایی انسانی از زیبایی طبیعی فراتر میرود و متعالی و برتر میشود. زیبایی تخیلی انسانی عصاره زیبایی طبیعی است، و از آن فراتر میرود و به زیبایی ملكوتی و فوق ملكوتی و جبروتی میرسد، كه زیبایی حسی جلوهای از آن است. انسان هم وقتی با وقایع عالی و حقایق متعالی سروكار دارد، به ضرورت، از رمز و اشاره و استعاره تخیلی و ابداعی استفاده میكند. ادبیات وقتی میخواهد مسائل متعارف را بیان كند، اصراری ندارد كه از تخیل بهره گیرد، اما در ادبیات، به معنی خاص، حضور تخیل الزامی است.
چنانكه زبان رمزی و تشبیهی قرآن نیز، آنجا كه به اشاره سخن میگوید، به صورتهای خیالی نزدیك میشود: «الله نورالسموات والارض...». اهل دل به چه زبانی باید به مردم بگویند كه حقیقت امری متعالی و فوق طبیعی است، در حالیكه در طبیعت و وجود طبیعی انسان نیز تجلی دارد. این، تشبیه معقول به محسوس و معنی به صورت است، تا انسان زبان و كلمات را رمز و كلیدی كند، برای گشودن در گنجینه اسرار. به هر تقدیر، زبانی غیر زبان بشری برای انسان بیگانه است، و كلام الهی نیز همواره در هر برش از مكان و زمان در قالب زبان بشری ظاهر شده است. آنجا كه به امور متعارف راجع است، زبان محكمات به كار میآید، و آنجا كه امور غیرمتعارف در كار است، كلام به زبان تشبیهات ظهور میكند.
بنابراین، كلام بنابر معنایی كه از آن مراد میشود تفاوت میكند، مثلاً در مقاتلی كه به واقعه كربلا نظر دارد، بعضی از قصص آسمانی وارد شده است، كه بیانی مثالی دارد، اما روایت وقایع جنگ جهانی دوم نیاز به زبان تشبیهی و مثالی ندارد.«نفسالمهموم» مرحوم شیخ عباس قمی را با كتاب تاریخ تمدن ویل دورانت مقایسه كنید؛ اولی با وجود تأثیرپذیری از مكتب میرزا حسین نوری در تنزیه اسناد از موارد افسانهوار، زبانش ماورایی و معنوی است، و در دومی همهچیز با زبان تاریخنگارانه پوزیتیو بیان شده است؛ اولی تاریخ قدسی است، و دومی تاریخ نامقدس. البته این بدان معنی نیست كه تاریخ قدسی از واقعیت پرهیز دارد و گریزان است.
اساساً، ادبیات و تاریخنگاری ماقبل یونانی هم به عالم محسوس نظر داشت، و هم صورت متعالی عالم محسوس را به صورت عالمی خیالی و مثالی ابداع میكرد. در ادبیات قبل از یونان متافیزیكی هنوز این شقاق و جدایی بین ادبیات عام و خاص به وجود نیامده بود. چنانكه حكمت و هنر آن عصر نیز چنین است.
مكتوبات قدیم و متون مقدس هم حاوی حكمتاند، و هم سیاست و هم اخلاق و هم هنر. این چندگانگی حكمت و هنر و علم و سیاست و اخلاق محصول تمدن متافیزیك یونان است. انسان در این دوره شرحه شرحه میشود، و عقل و دل و عشق و حس و خیال و وهم و مشاعر متكثر انسانی نیز چندگانه میشود. این كثرت با آغاز عصر شرك و پلیتیسم و پلیتئولوژیسم آغاز میشود.
این كثرت اغلب در آسمان رخ مینمود و در زمین، نمودی آسمانی و مشروع مییافت، ولی هنوز كثرت عام و سكولار بهوجود نیامده بود، چنانكه در یونان عصر سقراط و افلاطون میبینیم. در گذشته، سخن از خدایان بود، و مراتب طبقاتی و معنوی هنوز در همه شئون حیات انسانی، و فعالیتهای تخصصی محض در حوزه تفكر بهوجود نیامده بود، چنانكه نخستین بار فیلسوفان و شاعران و عالمان و سیاستمداران در یونان حوزههای تخصصی فعالیت فكری پیدا كردند. مطالعه عالم عقل و مثل و وجود، حوزه تخصصی مطالعات فیلسوفانه بود، و عالم خیال حوزه تخصصی مطالعات شاعرانه، و عالم سیاست و تدبیر حوزه تخصصی سیاستمداران.
بنابراین، روزگاری وقتی كتابی در باب طبیعت یا فوسیس (Fusis) به یونانی نوشته میشد كه به عالم طبیعتِ فلاسفه طبیعی قرن روشنایی ربطی نداشت. طبیعت در محدوده احكام عقل ناسوتی و طبیعی و ریاضیات و فقدان حیات و جان تفسیر نمیشد. از اینجا است كه منظومهها و آثار بهجای مانده از پارمنیدس و هراكلیتوس و دیگر بزرگان هفتگانه حكمت ماقبل سقراطی، به نام درباره طبیعت (فوسیس)، ربطی به طبیعت در نگاه انسان مدرن ندارد. فوسیس از هر جانداری جاندارتر است. اساساً عالم عین ظهور بطون و زایش و بالندگی است، و زیستگاهی است امن برای انسان معنوی ـ یعنی فوسیس. به همین سبب، شاعران حكیم ماقبل سقراطی و حكیمان شرقی درباره طبیعت به رمز و ایهام سخن میگفتند، و خیال را در كار میآوردند، و ادبیاتی مثالی ابداع و خلق میكردند.
با نگاهی به كتابهای مقاتل امام حسینعلیهالسلام درمییابیم كه این مقاتل به عالم اسلام تعلق دارد، و از آنجا كه در عالم دین دو عالم ادبیات عام و خاص در هم میآمیزند، چنانكه عشق مجازی و عشق حقیقی تمایزی اساسی و ماهوی از هم ندارند، و عشق مجازی مانند قرب نوافل است یعنی «قرب با واسطه» به حق است، و عشق حقیقی چون «قرب فرائض» است یعنی «قرب بیواسطه» به حق، چگونه میتوان عشق علی علیهالسلام را به همسرش، كه عین عشق الهی علی بود در مرتبه خلق، و او را از عشق به حق غافل نمیكرده، از نوع دیگری دانست؟
به هر حال، عشق با جلوههای متعدد، یك حقیقت دارد، و در یك سلسله ظاهری و باطنی قرار میگیرد، و فاقد كثرت ذاتی و دوالیسم فكری عصر یونانی است. علی علیهالسلام، همانطور كه عاشق حقیقت الهی است عاشق فاطمهعلیهاالسلام نیز است، چون این حقیقت الهی در وجود فاطمه تجلی پیدا كرده است. پس عشق علیعلیهالسلام به فاطمه علیهاالسلام از عشق او به خدا جدا نیست.
حب الهی جامع میان عشق خالق و مخلوق است. این حب به معنای عشق یونانی كثرت ماهوی ندارد، بلكه ذاتاً وجدانی است. پس كثرت این حب و عشق اعتباری است. بنابراین، در مقاتل، آن تفكیك محض ادبیات خاص و عام مشهود نیست. اصلاً در اسلام تنازعی میان عقل و عشق به چشم نمیخورد. میگویند روزی علیعلیهالسلام و یارانش در مدینه راه میرفتند، عدهای از جُهّال راه رفتن و چهرههای خلاف آمد آنها را به شیوه دیوانگان تشبیه كردند، زیرا درك جاهلی و ناقص آنها نمیتوانست شوریدگی علی و یاران او را برتابد، و خلافآمد عادت آنها به نظر میآمد. سلوك علیعلیهالسلام و یارانش، به سخنی، فراسوی نیك و بد اخلاقی بود، و در حقیقت، ورای اخلاق و به سخن حكمای مسیحی، «ابسورد» یا محال به نظر میآمد. یعنی راه رفتن آسمانیان و طی طریق بهشتیان و كروبیان در زمین.
عقل و عشق در ساحت دین و اسطوره وحدت پیدا میكند. عقل عاشق الهی زائل نمیشود، بلكه عقل او عین تعلّق و عشق به حق میشود. در اینجا حتی كلمه عشق نیز منتفی میشود، و حب اصطلاح عمیقتری برای این حال انسانی است، كه عقل و عشق در آن وحدت پیدا كرده است. در حقیقت، اصطلاح عشق بعداً با اقتباس از درخت عشقه، به ادبیات اسلامی وارد شد. چنانكه لفظ عقل هم از عقال و پایبند اشتران اقتباس شده است. عقل بازدارنده است و عشق راننده. اما عقل قرآنی هم راننده است و هم بازدارنده؛ مانند حب الهی. عقل قرآنی ریشه در آسمان دارد، عشق رحمانی نیز چنین است، و از آنجا كه بشر در زمین سكنی میگزیند، گرفتار این عالم میشود، و زبان او نیز لاجرم زمینی میگردد، و با كلمات زمینی میآمیزد. به قول شیخ محمود شبستری:
چو محسوس آمد این الفاظ مسموع
نخست از بهر محسوساند موضوع
ندارد عالم معنی نهایت
كجا بیند مر او را چشم غایت
هر آن معنی كه شد از ذوق پیدا
كجا تعبیر لفظی یابد او را
چو اهل دل كند تفسیر معنی
به مانندی كند تعبیر معنی
كه محسوسات از آن عالم چو سایه است
كه این طفل است و آن مانند دایه است
با این اوصاف كلمات توقیفی، و از سوی خداوند نازل میشود، چنانكه شیخ محمود شبستری اشاره میكند، این كلمات بشری اول برای آسمانیان وضع شده بود، و مصادیق آنها، حقایق ازلی و معنوی ـ نه ناسوتی و زمینی ـ بود، و سپس از محل اول انحراف پیدا كرده و به عوالم بشری تعلق یافت، و اصل آنها فراموش شد. اكنون زیبایی و جمال را به عالم بشری و امور مجازی نسبت میدهیم، در حالیكه در گذشته به عالم بالا تعلق داشت. پس كلمات شأن نزول از افق اعلی دارند، و به افق وسطی و اسفل تنزل یافتهاند.
بازگردیم به ادبیات مقاومت؛ این ادبیات در همه فرهنگها و تمدنها، ازجمله در عالم اسلامی، وجود دارد. وقتی اسلام ظهور كرد، قرآن خود به نحوی اساس و مبنای ادبیات مقاومت شاعران و دانایان مسلمان در برابر مشركان و كفار و منافقان بود. قرآن همه فرهنگهای كهن، از جمله فرهنگ یهودی و مسیحی (تورات و انجیل) را نسخ كرد، و فرهنگ نویی را بهوجود آورد، و به تبع آن، سنّت فرادهش دینی معصومان دایره دوم فرهنگ دینی را بهوجود آورد. ظهور و قیام ظهوری هر انسان وابسته به این فرهنگ نو، عین اثبات او در جهان است. هر ایجابی هم مستلزم نفی است.
این نفی شامل فرهنگهای دیگر و بیگانه نیز میشود. ادبیات و فرهنگ و هنر مقاومت در برخوردی تمدنی و فرهنگی بهوجود میآید. در مقام انفعال مقاومتی وجود ندارد. كسی كه از وضع موجود ظالمانه دفاع میكند، رأی و عقیدهای متناسب با وضع عالم موجود دارد، در مقام مقاومت نیست. اما وقتی نوعی تفكر خلاف آمد عادت و فرهنگ و عالم نویی میآید، و میخواهد جایگاهی برای خویش باز كند، مقاومت در ذات آن وجود پیدا میكند، یا عالم مستقر كه با حقیقت نسبتی دارد، نمیتواند با وضع ظالمانه سازگار و همراه شود.
در فرهنگ دینی قرآنی جمله «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» خود، وضع ایجابی دارد و با این قول، خویش را اثبات و با لا اله، ما سوی الله را نفی میكند. مشركان میگفتند هم الله هست و هم الهگان؛ حضرت نبی ختمیمرتبت صلی الله وعلیه وآله فرمود الله هست و الهگان نیستند: «و اعبدو الله و اجتنبو الطاغوت» و «لا اله الا الله». الله حقیقی ورای حجاب سیصدوشصت بت مستور و نهان است.
در دین زردشتی صورت دیگری از مستوری امر قدسی، و ساحت قدس را در برابر دیوان و اهریمنان میبینیم، آنجا كه دیوان و اهریمنان بر جهان روحانی اهورایی غلبه پیدا میكنند، و آن را تیره و تار میكنند. دیو همان طاغوت قرآن و زئوس یونانی ـ رومی است، كه حجابی میشود در برابر الله قرآن و اهورامزدای اوستا. زردشت كه آمد، با زبان اوستا همه دیوان و الهگان را نفی كرد، و آنها را خدایان دروغی و اهریمنی خواند، و همگان را بهسوی اوستا و اهورامزدا دعوت كرد، اما بعداً دوگانگی پیش آمد، و كثرت و دوالیسم رخ داد. البته دیگر خدایان در كار نیستند، بلكه یك خدای لطف است و خیر، و یك خدای قهر است و سخط.
اسلام، چنانكه اشاره شد، با نوعی توحید تازه با افقی وسیع و گسترده میآید، و عالمی ورای عوالم دیگر را فراروی انسان مینهد. تفكر نو و ظهور حقیقت و عالمی نو هم شأن اثباتی و ایجابی دارد، و هم شأن سلبی و تنزیهی. هنر و شعر و ادبیات، كه با این تفكر ظهور میكند، شعر و هنر و ادبیات اساطیری و یونانی را نفی میكند. صور متكثر شعر و قصه و موسیقی و معماری هنرهای تجسّمی در عالم اسلامی، اشارتی به معنا و جلوهای از حقیقت دیانت اسلامی دارد، و این صور هنری و قالبهای شعری و ادبی، به نحوی جهان گذشته و فرادهشهای اساطیری بیگانه و پاگانی (شرك بدون كتاب) و كفر اهل كتاب را به ستیز میخواند. به عبارت دیگر، آن فرهنگ و فرادهشهای سنتی و كهن را در حكم ماده صورت و روح حكمت انسی و علمالاسمایی اسلام درمیآورند.
اهل حق و حقیقت با نفی وضع موجود به شهادت علمی و عینی میرسند. هنرمند در مقام ولایت و قرب، نه خوفی از حرمان آینده دارد، و نه حزنی از هجران گذشته: «ان اولیاءالله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون یونس / ۶۲». آنها عالم را متعین و جوهر زمین را آشكار میكنند، و در همین عالم و افق اعلای نو و مستحدث وجود موجودات سكنی میگزینند. چنین انسانی حتی اگر سكوت كند، و تقیه، هر ظهوری از وجود روحانیاش عین جهاد و ستیز با عادات دون همگانی عوام و حیات شیطانی خواص است. آنها اهل خلاف آمد عادتاند و خلاف آمد، در ذات خویش، به نحوی مقدس نفی دارد. نهی و نفی مقدس و آری و امر مقدس.
این وضع در شعر و قصه و ادبیات خاص عالم اسلامی نیز تجلّی میكند و آن، شعر و هنر در قالب جهاد و مقاومت است، كه پس از بیداری ارواح مردم ظهور میكند، و در برابر ظالمان آخرالزمانی و دیوان باطنی و ظاهری و جباران قرار میگیرد. این هنر به دو صورت جهاد اصغر و جهاد اكبر تجلّی میكند. مصیبت و ابتلای عالم اسلامی زمانی آغاز شد، كه پیامبر از این جهان رحلت كرد، و جهاد اصغر و اكبر از یكدیگر فاصله گرفتند و جدا شدند. از این دوران عدهای اهل جهاد اكبر شدند، و باطن، و عدهای اهل جهاد اصغر و ظاهر.
در حالیكه در عصر نبی مكرم ختمیمرتبت صلی الله وعلیه وآله میان وِلایت و وَلایت جدایی نبود، چنانكه میان جهاد اصغر و اكبر و شریعت و طریقت فاصلهای نبود. عشق مجازی نیز با عشق حقیقی تنازعی نداشت. هر جهاد اصغری عین جهاد اكبر بود، و هر عشق مجازی عین عشق حقیقی. هرچند پیامبر صلی الله وعلیه وآله فرمود اكنون كه از جهاد اصغر برگشتهاید، بر شما باد كه جهاد اكبر كنید.
نخوت و غرور و سكر و مستی شیطانی كه گهگاه بر مؤمنان غلبه میكرد، و نفس حجاب حق میشد، اما، در كل، در صدر ظهور عالم اسلام و عصر ایمان عنصر غالب وحدت بود نه كثرت، چنانكه میان فقه و اصول و حكمت و كلام و عرفان و متفكران فاصلهای ماهوی وجود نداشت، و بعداً تعارضهای صوفیانه و فلسفی و كلامی و فقهی پیدا شد.
به هر حال، در عالم اسلام دو هنر بیداری، و به تبع آن، مقاومت و ستیز ظهور داشت، كه باطن هر دو تفكر و پارسایی برخاسته از ایمان بود. یكی مردمان را به جهاد اصغر و ستیز با غیر، و دیگری به جهاد اكبر و ستیز با خویشتن فرامیخواند. در مقام ولایت و عصمت ایندو با هم جمعاند. چنانكه در بدر و احد و حنین چنین بود، و در جمل و صفین و نهروان و كربلا و نهضت حسینی نیز. حقیقت متجلی در واقعه كربلا هم جهاد اصغر بود، و هم جهاد اكبر.
در عصر معصوم، میان ظاهر و باطن جدایی نیست، و بیداری و تفكر معنوی و پارسایی و خودآگاهی انسان شكاف و شقاق ندارد. برای انسان بیدار و خودآگاه كه در عالم ایمان سكنی گزیده است، احكام الهی وحدت دارد، و او در احكام الهی مستغرق است، و در آن پرسش تشكیكی نمیكند.
سكر و مستی و شور و حال الهی او را در وضعی قرار میدهد، كه نیاز به اثبات خداوندی خدا و نبوت انبیا و ولایت اولیا و نفوذ احكام شریعت خداوند، و طریقت وصل به حقیقت الهی ندارد. همه اینها به صرافت طبع و به ذوق حضور درك میشوند.
اما در گذر زمان و غلبه ظلمت آخرالزمان، میان ظاهر و باطن فاصله میافتد، و انسان حكم ماهیای را پیدا میكند كه به ساحل افتاده است و احساس فقدان و حرمان میكند.در این حال، پریشان و بحرانزده و دردآلود، تمام وجودش انفعال میشود، و به نحوی نیستانگارانه تسلیم وضع موجود. دیگر مقاومتی وجود نخواهد داشت، مگر اینكه انسان به عالم تفكر و پارسایی اصیل بازگردد، نه آنكه در وضع شورش سیاسی قرار گیرد، و طلب و تمنای اصلاح و رفورم جزوی امور برای بهبود بحران سیاسی و اقتصادی داشته باشد.
حكایت واپسین انسانِ پایان تاریخ مدرنیته، همان حكایت انسان در پایان داستان دكتر فائوستوس است، هنگامی كه ابلیس خواستار تسلیم محض انسان به خود است. اما انسان تسلیم نمیشود و مقاومت میكند. او كه در دورهای از حیات خویش تسلیم شیطان و نفس خویش شده بود، اكنون شورش میكند، زیرا این دوره تجربه ممنوع خوشی را بیمعنا و نافرجام و عبث میبیند. او در این دوره، كل الهیات و معنویت قرون وسطا را نفی میكند، و اكنون پشیمان شده و روی به معنویت آورده است. اما هنوز نمیخواهد از اباحیت رهایی یابد، و نفس خویش را مقید سازد.
اما عالم ادیان و اسلام غیر از این عوالم نفسانی است. عالم اسلام كه ظاهر شد، همهچیزش با عالم اساطیری قبل تفاوت داشت، و ظاهر و باطن و غم و شادی و درد و بهجت و سعادت و شقاوت در جهان مدرن معنی دینی ندارد.
در اینجاست كه میبینیم در عالم دین میگویند، چنان بخندید كه از آخرت غافل نشوید. خنده و قهقههزنی برگسونی و خندهدرمانی در این عالم بیمعناست. البته نگاه عاشقانه و لطیف به مخلوقات، ساحتی الهی در وجود انسان به وجود میآورد، و آدمی را چون سكوی جهش به آسمانها میرساند، و به ساحت عشق حقیقی بیآلایش و بیغرضی میبرد، و او را عین كمال میكند، به نحوی كه دیگر منتظر كمال نیست، و این در ساحت فنا و بقای فیالله و توحید و ولایت حقیقی معنا مییابد. به همین علت است كه انسان مجاهد، كسی كه در جهاد اصغر و اكبر در مشیت و ولایت الهی ذوب شده است، دیگر منتظر كمال نیست، و فارغ از وصل و تمكین در ساحت تمكن بیغرضانه با حق در میان خلق سیر میكند. این است مقام و منزل بیغرضی حقیقی، والا همان نقد نیچه به كانت در طرح بیغرضی درك زیبایی موجودات مطرح میشود.
كانت كه اصالت زیبایی و تفاوت آن را در نگاه بیغرضانه انسان به موجودات و آثار هنری میدید، به نحوی در طلب وضعی بود كه انسان در آن دیگر كمال منتظر نداشته باشد، و بیغرضانه به جهان نگاه كند، چون غرض از نیاز و رفع نیاز برمیخیزد؛ در این حالت تمكین و بیغرضی آغاز میشود، اما نه به روش كانتی، كه انسان سوبژكتیو فقط از نظر صوری خویش را توجیه میكند.
در عالم دین و ساحت قدسی، كه عالم قهرمانان و پهلوانان و انبیا و اولیاست، نه عالم میانمایگان و فرومایگان، افق انسان افق اعلای ساحت قدس است. این بزرگان غم و سرورشان به جمال و جلال الهی بازمیگردد. با جمال حق متبسم و مسرور و مبتهج میشوند، و با جلال حق محزون میگردند. اگر ظاهرشان متبسم باشد باطنشان محزون است، چنانكه علیعلیه السلام در پاسخ نادانان چنین فرمود كه من ظاهرم متبسم و باطنم محزون است. آن بزرگوار، عالم جبروت حق را میدید، كه میانمایگان و فرومایگان غریب و بیگانه آن را نمیدیدند. بنابراین، مقاومت انسان و جهاد او نیز، بنابر افق تفكر و غایت عملش، ذومراتب میشود، چنانكه قول و فعل و تقریر آنها طوری ورای طور عقل است. از اینروست كه علیعلیه السلام و یارانش را هنگام راه رفتن دیوانگان میخواندند، زیرا راه رفتنشان متفاوت از راه رفتن دیگران بود. این اولیا چنان عظمت و جلالی در راه رفتنشان بود، كه با عقل عامه و میانمایگان تطبیق نمیكرد. بنابراین مشی و قعود و قیام آنها نحوی خلاف آمد عادت، و مقاومت در برابر عالم متوسط و متدانی ظهور میكرد.
اما شاعران و ادیبانی كه اهل قیام و ستیز با جهان شرك بودند، در طریق حق در پس انبیا و اولیا حضور به هم رساندند. به قول نظامی:
پیش و پسی بست صفی كبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
پیامبر بارها درباره شعری كه حسانبن ثابت میخواند، فرمود روحالقدوس این كلمات شاعرانه را بر زبان تو جاری كرد. شعر دینی بود و در مقابلش شعر شرك؛ تا رحلت حضرت رسول صلی الله وعلیه وآله و خلفای راشدین كه نزاع فرقهای به تدریج شكل گرفت، و در امت اسلامی اختلاف پدید آمد، و با قدرت گرفتن معاویه امویان بر تخت نشستند، و تبدیل نبوت و ولایت به خلافت، شاعران شیعه در برابر خلفا جهاد كردند، كه بسیاری شكنجه یا تبعید یا كشته شدند.
واقعه كربلا از حیطه شعر و ادبیات فراتر رفت، و چونان حكمت معنوی و باطنی و ظاهریِ عالم اسلامی در نظر شیعه تجلّی كرد. مصیبت كربلا تراژدی نیست. تراژدی در عالم یونانی معنا پیدا میكند. انسانی خطا میكند، و قتل نفس یا جنحه و جنایتی مرتكب میشود، و ناخودآگاه به عقوبت این گناه میرسد. اما مصیبت و ابتلای اولیا و انبیا به عقوبت گناه نیست، بلكه مهم این است كه معصومیت و قداست آنها را در مغاك و ورطه اهل جور گرفتار میكند.
آنها فدای هدایت و شفاعت اهل هدایت میشوند، شاید جان مایه تعالی و تذكّر مردمانی چند شوند.
در تراژدی، نوعی مرگ و بلای ناگهانی قهرمانان غیرمعصوم، اما برتر از مردمان میانمایه و فرومایه را فرامیگیرد، و آنها را در مغاك خاك واژگون میكند، و به هلاكت میرساند. چنانكه رستم و اودیپوس چنین شدند. البته مشرقزمین با تراژدی كمتر مناسبت دارد، زیرا قهرمان شرقی یا از خدایان قدسی است، یا قریب به قدیس و ساحت عصمت و بیگناهی؛ بنابراین، موضوع داستان تراژیك در این سرزمین بسیار اندك است، در حالیكه یونان مهد تراژدی و قهرمانان فروافتاده در مغاك زمین است. حتّی خدایانی مانند دیونوسوس، كه تراژدیها بر اساس داستانش تصویر و تمثیل شده است، گرفتار و سرگردان و حیراناند، و در ساحت عصمت و قدس اغلب بیگانه میمانند، و سرگذشتی تراژیك دارند.
در ساحت مصیبت ابتهاج امری ذاتی است. تعزیه رهایی انسان از غم نفسانی است، اما تراژدیِ فرورفتن در ورطه غمناكی و سوگواری، نیستانگارانه و نیهیلیستی است. انسان با زیباییشناسی معانی تراژیك، از طریق القای خوف و شفقت آنی، از بار غم و درد جانكاه پریشانی زمان و مكان فانی، و غم نیستانگاری و نافرجامی حیات در دنیا پالایش نفسانی پیدا میكند، و تخلیه هیجانی در وی صورت میگیرد. با تعزیه انسان مبتهج میشود، و مشعوف از وجود و وجد و جذبه و شور و حال و مستی و به نحوی به ساحت قدس، و وحدت شهودی قدسی گام مینهد، و غم عالم كثرت را فراموش میكند، و از غم و شادی این جهانی میرهد، و به فتحالفتوح دست پیدا میكند، چنانكه اصحاب حسین علیهالسلام و كسانی كه در پرتو نور و حقیقت حسینی در دشت كربلا بودند، به فتحالفتوح در عصر دیجور آخرالزمانی دست یافتند.
به هر تقدیر، مقاتل و مصیبتنامههای عصر اسلامی یا سوگنامههای عصر مسیحی، با تراژدیهای یونانی و سرودهای غمگینی كه برای خدایان سرگردان تصنیف میشد، تباین ذاتی دارد. تراژدی غمنامه خدایان و قهرمانانی است كه به اوج میرسیدند، و سپس به حضیض فرومیغلتیدند. در یونان عدهای به مناطق كوهستانی میرفتند، و در رثای قهرمانان سوگنامه میسرودند، و خدایان خود را وصف میكردند، و از دید خود از ساحت عالم قهرمانی مینالیدند. تراگوس یعنی ناله بز كه ریشه كلمه یونانی تراژدی است. آنها با این تراژدیها جهان نیستانگار را برای خویش قابل تحمل میكردند، زیرا میدیدند قهرمانان آنها نیز به بلاهایی بزرگتر از همه بلاها دچار شدهاند. بدینسان، با تمثیل و قیاس وضع خود با وضع قهرمانان زندگی را تحمل میكردند، یا دنیایی وهمی میآفریدند، كه روح آپولونی آن ساحت ویرانگر روح دیونوسوسی را مهار میكرد.
اما جهاد و مصیبت امام حسین علیه السلام فراتر از این عالم نیستانگار است. به یك معنا، انسان در تعزیه به نوعی ابتهاج، كه مظهر ظهور و تجلی حقیقت حسینی است، دست مییابد و با تقرب به حقیقت حسینی از عالم كثرت رهایی پیدا میكند. این عزا، در كل عالم و تاریخ بسط پیدا میكند، و انسان معنی زندگی و وجود خود را در سایه این حقیقت تفسیر و تأویل میكند. این حادثه جهاد اصغر و اكبر و امر به معروف و نهی از منكر را در پرتو حقیقت اسلام آشكار میكند، و شهادت شهدا باطن حق و باطل را ظاهر میسازد. طبیعی است كه ادبیات مقاومت ولایی قدسی آیینه چنین مراتبی باشد.
نكته درخور تأمل این است، كه به مرور زمان ادبیات شهادت و مقتلنامه، به نوعی عالم و فضای اساطیری و مثالی تعلق یافت، كه دیگر مصداق انضمامی نداشت. روزگاری كسی توجه نمیكرد كه حق و باطل در كره ارض تجلّی دارد، و به كسی به هشیاری ندا داده نمیشود، و ظلمات آخرالزمان امری صرفاً مثالی و غیبی فرض میشد، كه تعلقی به عالم موجود زمینی و شهادتی نداشت. كسی توجهی نمیكرد كه افرادی مانند یزید بر مردم حكم میرانند. بنابراین، با ورود تفكر شیعی به عالم رازورانه، روضه الشهدا مولی حسین واعظ كاشفی در عصر مغول به نوعی ادبیات تغزّلی و حماسه معنوی و زیباییشناسی آهنگین و موزون تبدیل شد، و حتّی در عصر قاجار در قالب نوعی تفنن استحاله گردید، بهطوری كه تعزیههای شادیآور!! نیز ابداع شد.
در این میان، جوهر تذكر به عدالت و ستیز با ظلم و بیعدالتی مغفول ماند، و تجلیات عینی واقعه كربلا نادیده پنداشته شد، و بهصورت عادت درآمد. بههرحال، صورت مثالی چه بسا اگر تذكر نباشد، آن را به صورت زیباییشناسانه داستانی تبدیل كند.
گرایش به نگاه اساطیری كه در بعضی از آثار دیده میشود، به همین جهت است. كنار هم قرار گرفتن شاهنامه و پهلوانان اساطیری با پهلوانان و اولیای دین در تعزیه، به نحوی حكایت از اساطیری شدن آنها دارد. این حكایات جنبه تزكیه و تهذیب و تربیت معنوی دارد، و كاركرد مقاومتی آن از وضع و كاركرد جهاد اصغری، به كاركردِ جهاد اكبری تبدیل میشود. این ادبیات اظهار كراهت نمادین و رمزی از نظام ظالمانه جهاد بود. بدینترتیب، عقدههای سركوبشده تخلیه میشوند، اما عدالت تحقق نمییابد، البته گهگاه شورشهایی پدید میآید، مثلاً ذكر مصیبت اولیا به انقلاب اسلامی و رزمندگان در دفاع مقدس در صیانت از جامعه در برابر اهل نفاق مدد رساند.
جبهه جنگ احیای جهاد مقدس بود، پس از سالها خاموشی، با ولایت قدسی امام جهاد اسلامی از نو ظهور یافت، در حالیكه در گذشته در چنین حدی از شفافیت مشاهده نشده بود. رسالههای جهادی درباره جنگهای ایران و روس، بیشتر توجیه وضع موجود به زبان اسلام بود، كه به جهات متعدد به شكست منجر شد، چنانكه تفسیر اسلامی مشروطه شكست خورد. در حقیقت، مضمون جنگ ماهیتاً غربی ایران و روس، و دموكراسی و پارلمانتاریسم و قانون اساسی غربی مشروطه با اسلام بیگانه بود. این مسئله در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مضامین قریب به حقیقت خویش را یافت.۱ جنگ قاجاری و انقلاب مشروطه، فقط گوشه چشمی، بنابر نیاز، به دین داشتند، در حالیكه جنگ و انقلاب اسلامی ماهیت اسلامی داشت، و وجهه مصلحتی و نیاز عرفی نداشت. رزمندگان و مجاهدان ایران اسلامی با روح دینی میجنگیدند. از اینروست كه جبهه دفاع مقدس بسیار تلطیف شدهتر و خالصتر از انقلاب بود.
تجرّد و خلوص و ریاضت و سیر و سلوك دینی در دفاع مقدس، بسیار نفوذ داشت. امام، در مقام رهبر معنوی و قطب روحانی جبهه را، چونان مدینه خدا به امام زمان(عج) متصل میكرد، در پی آن، اعطای فتوح از عالم ربانی افاضه میشد.حاج همت و سیدمرتُضی آوینی و هزاران شهید گمنام، فقط برای خدا، به جنگ با اهل كفر و باطل رفته بودند. آنهایی كه خلوص نداشتند، در آرمان شهر جبهه دوام نمیآوردند. اهل ایمان در جبهه با سیر و سلوك و ریاضیت عروج پیدا میكردند۲، و مجرد میشدند. به همین علت است كه شهیدان در مراتب نهایی سلوك به شهادت میرسند. مجال بیشتر زیستن برای شهید برای سیر تجرّدی اوست.
در این مرحله اگر عقل و انانیت و فردیتی در كار باشد، میسوزد و به نحوی مضاعف وجودش احیا میشود؛ آن حالات فطری انسان آشكار میشود، و زنگارهای نفس كنار میرود، و پردههای ملكوت برداشته میشود. در این حال، تعبیر ساده «نوربالا زدن» وصف حال بسیجی گمنام میشود.
شهید آوینی، در طی مراتب، دوگانگی نور و ظلمت را كاملاً عیان میدید؛ ظلمتی كه آثار قدسی جبهه را محو میكرد، و فسق و فجور و فساد را بعد از جنگ جانشین نورانیت میساخت.
به هرحال، عشق به حق و تجرّد از دنیا مقدمه شهادت است، و زمینه وصل الهی را مهیا میكند. وقتی انسان كارش در دنیا به پایان میرسد، به عالم معنی منتقل میشود. روح دیگر تمایل و تمنّایی برای زیستن در این جهان ندارد.
جسم دیگر نمیتواند روح را تحمل كند. مرگآگاهی و موت اختیاری ثانوی مقدمه مرگ میشود. میل به دنیا در نفس انسان میمیرد؛ نه میخورد و نه میآشامد. انسان كه خبر مرگ مردی در مقام موت اختیاری را میشنود، گویی بارها این خبر را شنیده است.
اما ادبیات غیردینی و اسلامی نیز متضمن نوعی دعوت به مقاومت است. نكته اساسی این است كه در دوران معاصر از عالم قدس و ادیان و اساطیر خبری نیست. عصر ما عصر نیستانگاری و خودبنیادی است؛ روزگاری است كه به سخن نیچه «قهرمانان سلاح در دست به خاك و خون غلتیده را بهتدریج بهجای قدیسان میستایند»، دیگر جهان پذیرای معنی قدسی شهید (Martyre) و شهادت نیست. حتی روزگار قهرمانان قرون هجدهم و نوزدهم به پایان رسیده است. عصر ناپلئونها، ولینگتنها، ولفها و صدها قهرمان دیگر به سر آمده است. عصر، عصر تكنیسینهای جنگ و علمای علوم سیبرنتیك و جنگهای تكنیكی محض است، كه انسان در آن نقشی جدی جز برنامهریزی ندارد.
جنگ ناتو و یوگسلاوی و عراق نمودار كامل این نوع جنگهاست، كه اساساً قهرمان ندارد، زیرا اتوماتیسم و ماهوارهها و بمبهای هوشمند و روبوتها جای انسان را گرفتهاند. بنابراین، در این مرتبه جایی برای تقدیس شهادت یا قهرمانان و پهلوانان نمیماند، حتی كشوری خاص را نیز نمیتوان قهرمان جنگ دانست، و آن را ستود، زیرا جنگها نیز چندملیتی و تمدنی شدهاند، درست همانطور كه هانتینگتون حدس زده بود.
در این جهان فوق صنعتی جایی برای هاراگیری سامورایی، و جنگجویان آسیای جنوب شرقی نیز باقی نمانده است.
عجیب این است كه در همین عصرِ انسانهای میانمایه و دونمایه، و به تعبیر یونانی ـ رومی «پرولتاریاها» یا به تعبیر هندوها «شودراها»۳، دوباره پس از مدتها، طلب و تمنای رجوع به عصر قهرمانان و پهلوانان و اولیا و قدیسان و فتح و گشایش ساحت قدس را پیدا میكنند. حكمت شهادت و مرگآگاهی و موت اختیاری نه از سَرِ خوف عافیت، بلكه به جهت طلب و تمنای عالمی كاملتر، موضوع تأمل فلسفی و شاعرانه است. كییركهگور، كه نامش به معنی گورستان است، با طرح مسئله قربانی و قربانگاه و شهادت ابراهیمی به ساحت مرگآگاهی بازمیگردد. انسان پس از گذشتن از مرحله استحسانی به مرحله اخلاق و سپس به مرحله دین میرسد، كه نماد آن در فدیه و ایثار ابراهیمی مشهود است.
ترس و لرز بیان حال او است.
از این منظر، انقلاب اسلامی كه از نظر میشل فوكو، انقلابی پست مدرن است، در جستوجوی معنویت و امر قدسی و متعالی از طریق شهادت برآمده است، به نحوی كه همه خویش را در معرض خطر نیستی قرار میدهند، و با خدا معامله میكنند. پدر و قطب روحانی بسیجیان، آنان را عازم جبهه مرگآگاهی و شهادت میكند، و خویش غبطه میخورد كه چرا نمیتواند در میان آنها باشد. به دعوت او بسیاری به مقام فدیه و ایثار و شهادت كه بهای آن بهشت است میرسند، و پرده برداشتن از ملكوت كه این راز خون است ـ به تعبیر شهید آوینی ـ اما جهان كنونی با همه این معانی بیگانه است.
شعر و قصه و ادبیات پایداری، كه در شعر لویی آراگویی، اوكتاویوپاز، پابلونرودا، سیمونوف و فدریكو گارسیا لوركا نمود دارد، در اعتراض به نظام وحشی دیكتاتوری و خوی سبوعانه انسان بیدادگر، كه در پی نابودی جوهر انسانی و آزادی و رهایی و عدالت اجتماعی و اصالت هویت و فرهنگ است، شكل میگیرد. پس شاعر عصر مدرنیته اگر دردمند باشد، ناله و سرودهاش به بحران و دردهای جانكاه تعلّق دارد.
برخی نیز چون هولدرلین از قدسیان میگویند، اما او نیز گرفتار عالمی است كه در آن به قول خودش: «در زمانه عسرت قدسیان مستور و نهاناند، و ستودن آنها به كار نمیآید.» هولدرلین و شاعرانی چون او كه هایدگر به آنها تعلق خاطر دارد، استثناییاند. همه این شاعران در طلب و تمنای كییركهگور در ساحت شاعرانهاند، تا به عالم ابراهیمی قدسیان گام نهند. اما عصر، عصر عسرت و غیاب قدسیان است. به سخن بودلر، وقتی فرشتهای را نمیتوان دید، چرا باید آنان را تصویر كرد؟
ادبیات دردمندانه جهان كنونی، بیش از آنكه در مقام نفی و طرد و ستیز صرف با جهان مدرنیته باشد، در مقام دلآگاهی و خودآگاهی از ذات ممسوخ و ویرانگر این جهان است. از اینروست كه به نحوی به بیداری انسانها میانجامد. در هر دوره تاریخی ادبیاتی ظهور میكند، كه حاصل آن بیداری قومی است. این ادبیات انكشاف حقیقت است.
اسلام ادبیاتی را ایجاد كرد، كه به سخن پیامبر صلی الله وعلیه وآله عقل انسانها را كامل كرد، و حقیقت را برای آنها باز گفت. اما این حقیقت پس از رحلت پیامبر مستور ماند، و در پس حجابهای متعددی نهان شد. با رحلت رسول اكرم صلی الله وعلیه وآله حجاب اول پدید آمد، غیبت صغری حجاب دوم، و غیبت كبری حجاب سوم بود، و حجاب سوم با فتنههای متعددی همراه بود، كه ولایت معصوم را كاملاً محجوب ساخت. بر باطن انسانها نیز ظلمت سایه افكند، و قرب باطنی و امكان تشرف به ساحت قدس از بین رفت.
شقاقی در عالم اسلام پیدا شد، و میان وَلایت و وِلایت فاصله انداخت. این شقاق با رحلت پیامبرصلی الله وعلیه وآله، با این نظرِ اصحاب بدری و احدی پیامبر در سقیفه، كه نبوت و خلافت در یك خاندان جمع نمیشود، آغاز شد.
اما هنوز معصومان در عالم اسلام حضور داشتند. پس از غیبت صغری دیگر تماس همگان با حضرت مهدی(عج) ممكن نبود. فقط نواب خاص امكان تشرّف داشتند، پس از عصر غیبت كبری نواب خاص دیگر وجود ندارند، و نواب عام از این پس فقط از امداد عام، و نه خاصِ، امام زمان(عج) بهرهمند میشوند، و فقط لحظاتی میتوانند در خواب یا بیداری رد پا و نشانهای از حضرتش بیابند.
هر حجابی مقتضی نحوی خواب مرگآلود است، و خواب و غفلت و حجاب سوم بزرگترین حجابهاست. در ذیل همین حجاب، فرهنگ مظلمه رنسانس و نیستانگاری و خودبنیادی ذاتی بر جهان غلبه مییابد. مسلمانان نیز تحتتأثیر این فرهنگ از خواب قدیم برنخاسته، به خوابی مضاعف فرورفتند، و به تفسیر اسلامی ـ اسلام نوع عصر غیبت ـ فرهنگ رنسانسی و تفكر علمی و فنی جدید، و حتی توجیه لیبرالیسم و دموكراسی پرداختند.
مشروطه و ادبیات مشروطه، و ستیز با استبداد قاجاری كه خود مرحلهای از غیبت اسلام راستین بود، هم با نوعی تفكر اسلامی آمیخت، و هم به نوعی آزاداندیشی لاییك گرایید، و بهتدریج همان جریان بر اوضاع مسلط شد.
بزرگان حوزههای سنتی، مشروطه را از دیدگاهی اسلامی تفسیر و توجیه كردند، اما بهتدریج عدهای به رهبری شیخ فضلالله نوری از تفسیر دینی مشروطه صرفنظر كردند، و از مشروعه دفاع كردند. اما سرانجام، به اقتضای اوضاع متزلزل سیاسی، این حركت شیخفضلالله در مقایسه با دیدگاه مشروطه و حمایت جهانی از آن، مجبور به همكاری با نظام استبدادی شد، و این، كارشان را مشكلتر كرد و سرانجام شكست خورد، و تنها ماند، و شیخ ظالمانه اعدام شد.
جریانهای روشنفكری علمای مشروطهخواه را بهتدریج منزوی كردند، به نحوی كه میرزاحسین نایینی، نظریهپرداز مشهور مشروطه و بزرگترین متفكر اصولی شیعه عصر مشروطه، و مشاور مراجع بزرگ نجف، از وضع بدی كه ایجاد شده بود سرخورده شد، و دستور داد كتاب تنبیهالامه و تنزیهالله را جمع كنند.۴در همین دوران غیبت كبری، هستند عالمان و متألهانی كه از تاریخ فاصله گرفته، و بیتاریخ شدهاند و چنان به بحث میپردازند، كه گویی تاریخ توقف كرده، و اساساً به دوره مشروطه وارد نشده است.
در این حال، جامعه سیر فرورونده در مدرنیته را بعد از مشروطه ادامه داد، و وضعی متناسب با تحولات غرب پیدا كرد. ادبیات این دوران منعكسكننده دو جریان كلی افكار سوسیالیست چپ و لیبرال راست بود، و ادبیات دینی محدود به همان عالم مثالی شد، و فقط اقلیتی، با توجه به اوضاع جهانی، به پایداری در برابر فرهنگ جهانی و حفظ حوزه فكری اسلام پرداختند، اما بیشتر افراد این اقلیت اجتماعی فرهنگی به كار تطبیق اسلام با علم و سیاست و نظریههای جدید زیستشناسی و یا ایدئولوژیهای چپ سوسیالیست و ماركسیست مشغول بودند، كه در میان همه آنها دكتر شریعتی اهمیت بیشتری دارد.
مرحوم علی شریعتی تمثیل اختلاط فكری و فرهنگی جریانهای متضاد غرب، با میراث تجددیافته اسلام بود. از نظر تفكر متجدّد اسلامی، او از اقبال و آلاحمد و سیدجمال اسدآبادی تأثیر گرفت. او هریك را به نحوی نقد كرد، اما بیتردید بازگشت به خویشتن اسلامی و شرقی را از این سه وام گرفت. شریعتی زمینه ورود بسیاری از تحصیلكردگان و روشنفكران را به جریان انقلاب فراهم كرد.
او با زبان احساسی خود، چه در نوشتههای شبهعرفانیاش به نام كویریات و چه در مطالب ایدئولوژیك مختلف، موجب تشدید غربستیزی و بیداری بسیاری از روشنفكران ایرانی شد. البته تأثیر جریانهای چپ جهانی را بر ذهن و فكر شریعتی نمیتوان نادیده گرفت. این تأثیر را از ناحیه جریانهای معنوی بر دكتر اقبال و دكتر سیداحمد فردید، و از طریق او به جلال آلاحمد نیز نمیتوان نادیده انگاشت.
البته در اینجا باید از سیدحسین نصر و داریوش شایگان نیز صرفنظر از وضع عملیشان یاد كرد كه افق روشنی را برای بسیاری فراهم آوردند. كتاب آسیا در برابر غرب شایگان كه درباره جریان فلسفههای نظری و معنوی است، تا حدودی خلأ تئوریك كسانی را كه جلال آلاحمد و علی شریعتی ذهنیت چپ یا راست غربی آنها را دچار تزلزل كرده بودند، پر كرد.
اما در پایان دوره پهلوی و مرحله مدرنیسم سطحی خشن رضاشاهی و محمدرضاشاهی، مردی قیام كرد كه چنان سخن میگفت، كه گویی غرب ایجابی وجود ندارد. او بر میراث معصومان تكیه داشت، و غرب را در سایه شیطنت و نكراء اهل باطل میدید. از نظر او، غربیان فقط غارتی بودند و راهزن و بس. كانت و هگل و نیچه و ماركسی در میان نبود.
امام خمینی رحمهٔ الله از همان عالم معصومانه ادیان میآمد. او را خاتم الحكما و العرفا خوانده بودند. او عرفان ابنعربی را از طریق تفكر تهذیبی مردانی چون آقا محمدرضا قمشهای و شاهآبادی رحمهماالله كسب كرده بود، و بر حكمت مشاء و اشراق و متعالیه مسلط بود، و حقیقت قرآن را فراتر از این مراتب میدانست، و مهمتر از همه سیر و سلوك و مراتب ریاضتی كمنظیر را طی كرده بود. او متصل به اوتاد و ابدال عالم اسلام بود، و از قوه قدسیه آنها بهرهمند. افرادی چون او واسطه فیضاند، و در عصر غیبت به ساحت قدس شرف یافتهاند، و برای اهل زمین دعا و طلب خیر میكنند.
اینها اولیاءالله و واسطه فیض بقیهٔالله به این عالماند، زیرا بقیهٔالله در فیض خویش واسطه میخواهد تا خیر و بركت الهی را به زمین و آسمان و آب و خاك برساند. بنا به كلمات اولیا، روح مؤمن خاك معصوم است، چه رسد به روح مستضعفان و كفار كه از بالا تا پایین به واسطه یكدیگر از فیض ربانی بهرهمندند. از اینجاست كه جهان جان میگیرد، و عالم معنی پیدا میكند.
آن عصر طلایی سكرآمیز دهه اول انقلاب كه با دفاع مقدس همراه بود، هنر و شعر و ادبیاتی را پدید آورد، كه بیسابقه بود. به رغم گرفتاری نسل كنونی انقلاب، در حجاب سوم غیبت، حماسهای خلق شد كه در جهان بیسابقه بود. این حماسه ادبیات خاص خود را ابداع كرد، كه در خاطرات و فرهنگ جبهه از یكسو، و شعر و نثر انقلاب از سوی دیگر عرضه شد. توفان ادبی و فكری انقلاب چنان نیرومند برپا شد، كه همه مرعوب آن شدند، و مدتی با بهت و بیخودی دست به گریبان بودند.
ده سال طول كشید كه آنان مستی خود را از دست بدهند، و به حال بیداری درآیند. دوباره تاریخ حجاب سوم مضاعف به رنسانس فرهنگی غربی مشابهی در ایران، در ده ساله دوم انقلاب به وقوع پیوست. یاران اولیه بدری و اُحُدی انقلاب به ادبیات انفعال و غفلت روی آوردهاند، و روزمرگی قبل از انقلاب به نحو فرسایشی بر یاران نخستین انقلاب، و آنها كه اساساً نسبتی با انقلاب ندارند غلبه كرده است، و امروز با خشونت كلامی همه میراث معنوی احیاشده در انقلاب و جبهه ـ الا آن جنبه ناسوتیاش ـ را نفی میكنند.
گویی جهان بهتدریج پس مینشیند، و دوباره به همان عالم تاریك و مغاك روزمرگی همترازكننده خویش بازمیگردد. امور پیش پا افتاده و «متدانی» بیش از مسائل «اساسی» و «متعالی» اهمیت پیدا كرده است.
اقلیتی مجدداً به انتظار ظهور كلی دین و امام زمان(عج) نشسته، و امید خویش را از دست دادهاند، اما گروهی نیز بنا به تكلیف هنوز در نشریاتی در برابر ابتذال پایداری نشان میدهند، و در طلب و تمنای آرمانشهر عصر اماماند، و در جهت نیل به آن میكوشند، اما از آنجا كه فرسایش روزمرگی متناسب با طبیعت اولیه ناسوتی آدمی است، كار آنها سخت است، و این پایان كار نیست، هرگاه تفكر و پارسایی بازگردد، باز همان میشود كه ادبیات انقلاب۵ از خود بروز داد.
نویسنده : دكتر محمد مددپور
برگرفته ازکتاب حقیقت و هنر دینی است.
پاورقی:
۱. به اعتقاد راقم این سطور، اگر همان نویسندگان ایرانی رسالههای جهادیه در جنگهای ایران و روس و رسالههای مربوط به توجیه اسلامی انقلاب مشروطه، درباره مبانی اسلامی تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، با همان معارف اسلامی و دینی كتاب و رساله مینوشتند، قدر مسلم، بسیار به حقیقت نزدیكتر بود. مشكل آن است كه نویسندگان قبل از مشروطه از نظر فرهنگی اسلامیتر از نویسندگان معاصر جبهه و جنگ و انقلاب اسلامی مینوشتند.
۲. ر.ك. به مقاله «گریز از یكسانسازی همگانی: روزمرگی و تفكر آرمان شهری».
۳. در عرف حكمای كهن، حضور غالب این طبقات فرومایه با سیطره مدینه جاهله و رذیله مناسبت دارد. عصر آهن نماد تنزل تاریخ در حكمت تاریخ اساطیری و دینی است.
۴. علمای بزرگ معتقد بودند كه نهضت مشروطه ضد نظامی اقدام كرده است كه نه استبدادی ضد دموكراسی، بلكه استبدادی و بر ضد اسلام و منافع ملی و اقتصادی ایران است. قصد علما اجرای قانون خدایی در كشور اسلامی ایران، و صیانت از آن در مقابل تهاجم كفار، و اجرای امر به معروف و نهی از منكر بود. شیخ اسماعیل محلاتی آشكارا میگوید: «اگر علما در مشروطه شركت نمیكردند. سیاسیات مملكت اسلامیه بر طبق ممالك اروپا معمول میشد. بنابراین بر علما واجب آمد كه با اخوان سیاسیون مملكت همدست شده، قواعد تمدن و سیاسیات منظمه را با مراعات تطبیق آنها به سیاسیات حقیه اسلامیه و مدینات حقانیت كه در كتاب و سنت معنی شده، جاری و معمول دارند.» در همین موضع، با گرایش آزاداندیشانهتری، میرزای نایینی ضمن اعتقاد به انگیزه دینی علما، حافظان وضع موجود و مخالفان مشروطه را شعبه استبداد دینی و از زندقه و الحاد میداند.
۵. نكتهای را باید متذكر شد، و آن اینكه مفهوم انقلاب امروزه با مفهوم شورش خلط شده است. شورش یا ثورهٔ نفی جزیی وضع موجود و طلب اصلاح جزیی آن است، اما انقلاب نفی كلی وضع موجود است. از این نظر، رنسانس، ظهور مسیحیت اولیه و اسلام، انقلاب تلقی میشوند، اما انقلاب فرانسه و امریكا و بسیاری از انقلابهای بعد از رنسانس، در حقیقت، شورشی برای انتقال قدرت از دست گروهی به گروهی دیگر بودند. در كشورهای دموكراتیك این عمل به شیوه جزئی انجام میشود. ادبیات انقلاب و ادبیات شورش نیز با یكدیگر فرق دارند. ادبیات انقلاب اسلامی از حد ادبیات شورشی گذشته، و بسیار به ادبیات انقلابی اسلام نزدیك شده است.
برگرفته ازکتاب حقیقت و هنر دینی است.
پاورقی:
۱. به اعتقاد راقم این سطور، اگر همان نویسندگان ایرانی رسالههای جهادیه در جنگهای ایران و روس و رسالههای مربوط به توجیه اسلامی انقلاب مشروطه، درباره مبانی اسلامی تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، با همان معارف اسلامی و دینی كتاب و رساله مینوشتند، قدر مسلم، بسیار به حقیقت نزدیكتر بود. مشكل آن است كه نویسندگان قبل از مشروطه از نظر فرهنگی اسلامیتر از نویسندگان معاصر جبهه و جنگ و انقلاب اسلامی مینوشتند.
۲. ر.ك. به مقاله «گریز از یكسانسازی همگانی: روزمرگی و تفكر آرمان شهری».
۳. در عرف حكمای كهن، حضور غالب این طبقات فرومایه با سیطره مدینه جاهله و رذیله مناسبت دارد. عصر آهن نماد تنزل تاریخ در حكمت تاریخ اساطیری و دینی است.
۴. علمای بزرگ معتقد بودند كه نهضت مشروطه ضد نظامی اقدام كرده است كه نه استبدادی ضد دموكراسی، بلكه استبدادی و بر ضد اسلام و منافع ملی و اقتصادی ایران است. قصد علما اجرای قانون خدایی در كشور اسلامی ایران، و صیانت از آن در مقابل تهاجم كفار، و اجرای امر به معروف و نهی از منكر بود. شیخ اسماعیل محلاتی آشكارا میگوید: «اگر علما در مشروطه شركت نمیكردند. سیاسیات مملكت اسلامیه بر طبق ممالك اروپا معمول میشد. بنابراین بر علما واجب آمد كه با اخوان سیاسیون مملكت همدست شده، قواعد تمدن و سیاسیات منظمه را با مراعات تطبیق آنها به سیاسیات حقیه اسلامیه و مدینات حقانیت كه در كتاب و سنت معنی شده، جاری و معمول دارند.» در همین موضع، با گرایش آزاداندیشانهتری، میرزای نایینی ضمن اعتقاد به انگیزه دینی علما، حافظان وضع موجود و مخالفان مشروطه را شعبه استبداد دینی و از زندقه و الحاد میداند.
۵. نكتهای را باید متذكر شد، و آن اینكه مفهوم انقلاب امروزه با مفهوم شورش خلط شده است. شورش یا ثورهٔ نفی جزیی وضع موجود و طلب اصلاح جزیی آن است، اما انقلاب نفی كلی وضع موجود است. از این نظر، رنسانس، ظهور مسیحیت اولیه و اسلام، انقلاب تلقی میشوند، اما انقلاب فرانسه و امریكا و بسیاری از انقلابهای بعد از رنسانس، در حقیقت، شورشی برای انتقال قدرت از دست گروهی به گروهی دیگر بودند. در كشورهای دموكراتیك این عمل به شیوه جزئی انجام میشود. ادبیات انقلاب و ادبیات شورش نیز با یكدیگر فرق دارند. ادبیات انقلاب اسلامی از حد ادبیات شورشی گذشته، و بسیار به ادبیات انقلابی اسلام نزدیك شده است.
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست