جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


گفتگوی اختصاصی امیرپریزاد با دکتر محمودی بختیاری پیرامون حافظ


گفتگوی اختصاصی امیرپریزاد با دکتر محمودی بختیاری پیرامون حافظ
▪ چگونه باید حافظ را بزرگ داشت ؟
ـ از دیدگاه خودِ حافظ او بی نیاز از هر گونه بزرگداشت و گرامیداشت است زیرا او خود گفته
ز پادشاه و گدا فا رغم به حمدالله
گدای خاکِ درِ دوست، پادشاه منست
ومیگوید
سرم به دنیی و عُقبا فرو نمی آید
تبارک لله از ین فتنه ها که در سرِماست
اما از دیده هر انسان آگاهی ، بزرگداشتِ « خردمندان، رندان و آگاهان» پیش از آنکه دلخواه آنان باشد، افزایش دهنده توان و نیروی مینوی نسل انسان خواهد بود.
زیرا؛ همانگونه که«کالبد» انسان به خوراک نیاز دارد، « جانِ»انسان هم خوراک میخواهد .
بارور، شاداب و پُربازده نیز باید باشد.
باید بدانیم که جهان انسانی به جانهای شاداب، تازه و بارآور، شاداب و تازه و بار آور میگردد
اگر بپذیریم که همان « رندان، خردمندان و آگاهان» هم< با همه بی نیازیشان > از گرامیداشتِ خود تر و تازه و شاداب میشوند، پاسخ من به این پرسش اینست که « جانِ»حافظ آنگاه تازه ، شاداب و خوش میشود که در یابد خوانندگانِ غزلهایش به جان و جوهرِ آنها پی برده و میبرند و در جهتِ آگاهی، بیداری و بارآوری نسلِ انسان، بهره بهینه میگیرند.
زیرا حافظ از شریعت و طریقت گذشته ، به حقیقت رسیده و گام به « تماشاگه راز» نهاده و بازیگر ونقش آفرین « شهرستانِ نیکویی» شده است و میخواهد که در این « شهرستان نیکویی و تماشاگه راز» تنها نباشد و با جانهای آگاه و بیدار ، دمخور و هم نشین باشد
کوتاه سخن اینکه بهترین گرامیداشت و بزرگداشتِ حافظ- و هر انسان آگاه و خردمندی ، شناختِ راستین و شناساندن درست و راستِ او به دیگران است
اگر ما هیچگونه گرامیداشت و سخنی در باره رندان و آگاهان و عارفان نداشته باشیم، بهتر از آنست که آنان را نادرست و باژگونه بشناسیم و نادرست و باژگونه بشناسانیم ... همین و همین...
▪ چرا در کتابخانه های مردم ایران حتماً کتاب حافظ هست؟
ـ نخست به سیر منطقیِ حافظ و« دگر گشت و فرگشتِ » او به راه کمال مینگریم که او همه حجابهای میان « خود و خرد» را کنار زده و به « خردِ ناب» پیوسته و آراسته شده است
باید بدانیم که « خرد» نخستین آفریده آفریدگار است و « انسان» انجامین آفریده ....
در دایره آفرینش ، انجامین آفریده به نخستین آفریده می پیوندد. در این هنگامه پیوستگی ، بیشترین مردم گرفتار حجاب میشوند و « خرد » با جان و دلِ آنان پیوند پاک و پالوده پیدا نمی کند.
بسیار اندکند کسانی که بخت آن را دارند که هر حجابی را از خود دور کنند و به » خرد« آراسته گردند و حافظ یکی از این تکدانه های شکوهمند است.
دوم، ره یافتن به « تماشاگه راز » و همدلی و همسویی با خواستها، دردها و رنجهای نسل انسان و بازگویی آن دردها ، رنجها و خواستها است(در پرده ایهام و اگر خواننده آن گفته ها آگاه باشد آشکارا...) و همین همدلی و همسویی حافظ با دردها و آرمانهای مردم ایران و مردم سراسر جهان است که او و دیوانش را گرامی می دارند هیچ کتاب و دیوانِ شعری< بگونه دلخواه و از سر آزادی ...> به اندازه دیوانِ حافظ چاپ و پخش نشده است.
این دلبستگی تا آنجاست که افزون بر چاپهای معمولی و ساده ، صدها گونه چاپ رنگین ، نگارین و آراسته با خطهای خوش از دیوان حافظ چاپ شده و زیور خانه ها و کتابخانه های مردم گشته که بیشتر چشم روشن کن آنان است.
توجه داشته باشید که روزگاری ، گور او را که بهدینی ساخته بود ،ویران کردند و خواندن دیوانش را ناروا میدانستند؛ آنانکه مثنوی مولانا را... ؛ اما خورشید دیری در پشتِ ابر نمی ماند و چهره مینمایاند و گرمی و نیروی بایسته را به جهان پیرامونش می بخشد و دیوان حافظ هم به همینسان...
دیوان حافظ نه در هر خانه و کتابخانه ، که فالش را برسرِ هر کوی و گذری میفروشند و عرضه میدارند و این گستردگی حیرت آور است...
مردم ایران – اگر چه بیشترینشان با نا آگاهی – همدلی و همسویی با سخن حافظ را حس میکنند و همین حس، آگاه یا ناآگاه ، انگیزه گرایش به دیوان او شده است که گاه با فالی از دیوان حافظ، دل رنجدیده خود را آرامش می بخشند...
▪ استفاده و برداشت ناصحیح از حافظ چیست؟
ـ برداشت نادرست و ناروا از دیوان حافظ تا آنجا رسید که انسانهای دانا و خردمندی هم دیوان حافظ را گمراه کننده و بازدارنده از زندگی بهنجار دانستند و ناخواسته آب به آسیاب« مدعی » و پادوهای « مدعی » میریختند .
اما چنانکه گفتم خورشید از پشت ابر رخ نمود و مردمِ دانا و آگاه گرمی و نیروبخشی آن را دریافتند و پذیرا شدند...
هر جا و هر گاه که پای« تفسیر» به میان آمد و آید ، جان و جوهر سخن حافظ و هر خرمندی پوشیده و محجوب میماند.
درست بخوانید و درست بشنوید که حافظ میگوید
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد درین دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی« تو» برفت از یادم
شما باید گفتار « او، تو، من » را در< چرا حافظ > بخوانید تا بدانید که « تو» کیست و حافظ چگونه «سایه درخت طوبا، دلجویی حوران بهشتی و لب حوض کوثر» را، به هوای سیر کوی « تو» از یاد میبرد و از این روشن تر میگوید
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبا و قصر حور
با خاک کوی « دوست» برابر نمی کنم
آن « تو» و این « دوست »، انسان دلخواه است . انسان دوست داشتنی...
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهد نوشت
من اگر نیکم اگر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن درّود عافیت کار که کشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو چه دانی که پس ِپرده ، که خوبست و که زشت...
اگر برداشتهای نادرست از همین غزلها را بخوانید در شگفت می مانید...
اگر آموزشهای نادرست و تفسیر و تأویلهای گمراه کننده از میان برخیزند، مردم با درست و ژرف خواندن سخن حافظ را با جان و دل و با تمام وجود حس میکنند و به او عشق میورزند
اما توجه داشته باشید که «مدعی » در کمین است. با آگاهی مردم ، دکانِ «مدعی» بسته می شود.
به پادوهایش دستور میدهد که غزلهای حافظ را ، آنسانکه او میخواهد ، تفسیر کنند تا در جهت تخدیر و تحمیق مردم باشد مردم باید «معتاد»شوند و در حجاب جهل بمانند تا بازار «مدعی »گرم و پر رونق گردد.
حافظ میگوید :
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟
پنهان خورید باده، که تعزیر میکنند
ناموسِ عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
گویند راز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی ست که تقریر میکنند
ما از برونِ در، شده مفتونِ صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
می خور، که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
سربسته بگویم بسیار اندک و شاید انگشت شمارند کسانیکه برداشتِ درست و بجا از دیوانِ حافظ داشته باشند. . .
▪ آیا حافظ در اشعار خود به دینِ خاصی اشاره نموده است؟
ـ بسیار... زرتشتی ، عیسوی، اسلام...
اما اگر منظور شما از«دین خاص» ، « آیین مهر» است درست است به شرط آنکه بتوانیم آیین راستین «مهر- مسیحایی» را از « کیش مهرپرستی» بمعنی < دیو یسنی > و « میترائیسم» پیش از زرتشت جدا کنیم...
این رازی شگرف است که دنباله آن تا امروز کشیده شده است.
زیرا روزگارِ در پرده مانده و راز آمیز « اشکانی» هنوز همچنان در پرده مانده و یا نگهداشته شده است که با آشکار شدن آن بسیاری از دیوارها و پرده ها و باورها ، فرو میریزند...
بزرگی چون فردوسی میگوید:
از ایشان جز از نام نشنیده ام
نه در نامه خسروان دیده ام
و بدانید که زمانی افزون بر شش سده، این آیین «انسان ساز و زمین آباد کن و زمان آرا» بر سراسر شاهنشاهی ایران و امپراتوری روم، فرمانروا بود و پرتوهایش به آنسوی کره زمین تابیده بود که شور بختانه با هجوم جهل، این عروس دلبند در پرده ماند...
« مدعی» و پادوهایش با تفسیر و تأویل < دیو یسنی > « متیرائیسم»، « فیلهلن» و نشاندن « الکساندرمقدونی » به جای « اسکنتار، اشجبار، اشک دلاور واشا و عشق ...»
و داستان پردازیهای بسیار و « ظلمات و آب خضر...» ، نسل انسان را با این « آیین ایزدی» بیگانه کردند و این رشته سرِ دراز دارد. .
به ابهام نهفته در این سخن حافظ ، ژرف بنگرید:
ما قصه « سکندر و دارا » نخوانده ایم
از ما بجز« حکایت مهر» از وفا مپرس
یعنی همانند و همنوا با فردوسی ، به داستان راز آلود و پرده گیِ و ساختگی « سکندر و دارا » ، توجهی ندارد. تنها به حکایت دل انگیز و راز آمیز « مهر- مسیحایی» و نظام آرمانی اشکانی دلبسته و میخواهد اگر از او پرسشی میشود از ین پرده بپرسند و بس که «آیین مهر» ، آیین » عشق است و زندگی.
حافظ همینکه به این « تماشاگه راز» گام میگذارد ، همه حجابها را کنار میزند و بی پروا میگوید:
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبا و قصرحور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم ...
▪ چه ظلم و کم خدمتی به حافظ روا داشته ایم؟
ـ اگر از بد فهمی و کژ فهمی مفسران و پادهای « مدعی » بگذریم و بی دقتی خوانندگان غزلهای او را نادیده بیگیرم، نه تنها ستمی بر او روا نداشته ایم که نسبت به همه شاعران ، بیشترین مهرورزی و دوستی را نثارش داشته ایم . که پاسخ پرسش شماره ۲ شما گواه این سخن است...
▪ آرمان حافظ چه بوده و ما باید برای او چه کنیم؟
ـ حافظ ، بسیار درد کشیده و رنج دیده تا توانسته است از « شریعت و طریقت » گذر کند و به « حقیقت » برسد و آرمان او اینست که این« حقیقت » و این « دلبر زندگی آرا » و این « روشن کنِ دل و جانِ نسل انسان » چهره بنماید و تاریکی جهل را از میان بردارد که اگر خورشید نتابد، تاریکی و ظلمت جهل، دست کم زمین را افسرده و یخبندان و در نتیجه هر جانبنده ای را نابود میسازد...
ناله و فریاد حافظ را بشنوید که گفت:
دردعشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
میرود آبِ دیده ام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
آرمان حافظ اینست که همه انسانهای خردمند و کارآمد به این مقام و پایگاه برسند.
حافظ نقش آموزگاری بازی میکند و بی پروا درس میدهد و میگوید:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت با کافری ست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت باده نوشیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرسیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان و اجبست نشیندن
مبوس جز لب معشوق و جامِ می حافظ
که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن
آرام میگیرد و به همه کسانیکه « خرد » را بی حجاب در آغوش گرفته اند میگوید:
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلقِ خود از رق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سرِ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه دندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به میِ صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مقرق نکنیم
آسمان کشتیِ اربابِ هنر میشکند
تکیه آن به ، که بر این بحر معلق نکنیم
گربدی گفت حسودی و حریفی رنجید
گو توخوش باش، که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ارخصم ، خطا گفت، نگیریم بر او
ور بحق گفت ، جدل با سخن حق نکنیم
حافظ آرمان خود را با فراز و فرود های دل انگیزی میسراید و از خواننده غزلهایش میخواهد که جانِ سخنش را در یابند. تنها کاری که ما میتوانیم برای او بکنیم اینست که همین خواسته اش را برآورده سازیم .
یعنی غزلهایش را درست بخوانیم بر آنها ژرف بگیریم.
خود را گرفتار « مدعی » و پادوهای او نکنیم....
وگرنه حافظ هیج نیازی ندارد که برایش گرامیداشت داشته باشیم و یا برایش اشک بریزیم...
او کاملا بی نیاز است.
و این غزل حافظ را هم درست و ژرف بشنوید و بخوانید:
منم که گوشه میخانه خانقاهِ من است
دعای پیرمغان ورد صبحگاهِ من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیت چه باک
نوای من به سحر آهِ عذر خواهِ من است
ز پادشاه و گدا فارغم به حمدالله
گدای خاکِ در ِدوست ، پادشاهِ من است
غرض زمسجد و میخانه ام وصالِ شماست
جز این خیال ندارم، خداگواهِ من است
مگر به تیغِ اجل خیمه بر کنم ورنه
رمیدن از درِ دولت ، نه رسم و راهِ من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسندِ خورشید تکیه گاهِ من است
گناه اگر چه نبود اختیار من حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناهِ من است
و آرمان حافظ اینست که میگوید:
رندی آموز و کرم کن، که نه چندان هنر ست
حَیَوانی که ننوشد می و انسان نشود
و میگوید:
وفا و مهر نکو باشد اربیاموزی
و گرنه، هر که توبینی ، ستمگری داند
و از بُنِ دندان فریاد میزند که:
آسایش دو گیتی ، تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت با ، دشمنان مدارا
و بی پرده و آشکار میگوید:
بیار می، که به فتوای حافظ از دل پاک
غبار زرق ، به فیض قدح ، فروشوییم
و برای مردم و نسل انسان شادی و آزادی آرزو میکنند و می سراید:
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند...
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بکشایند
▪ ارزشمندترین بیت او را که شما دوست دارید ، بفرمایید.
ـ من از هنگامیکه دست بکار نوشتن < راهی به مکتب حافظ > بودم ( سال ۱۳۴۲) و تا زمانی که آن کتاب را با همه دشواریهای روزگار دانشجویی به چاپ رسانیدم ( سال ۱۳۴۵) ، سیصد غزل از حافظ را برگزیدم که همه برگزیده و دلخواه و پسندیده اندبه هنگام چاپ»چرا حافظ « (۱۳۷۵) بر آن بودم که بیست غزل دیگر از حافظ را بر سیصد غزل بیفزایم زیرا غزلهای حافظ که در روزگار رندی و پس از گذار از شریعت و طریقت ، سروده همه آموزنده ، دل انگیز و شادی فزا هستند.
میتوان بیت یا بیتهایی را همیشه تکرار کرد و به عنوان گواه سخن گفت که برای نمونه بیتهای برگزیده و یاد شده در پاسخ پرسش ششم شما آمده:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
به پیر مکیده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت باده نوشیدن
و یا:
دانی که چیست دولت؟ دیدار یاردیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
و یا:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
بساط کهنه برچینیم و طرحی نو در اندازیم
و یا:
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
آری از نظر اجتماعی میتوان همان بیتهایی را که در پاسخ پرسش پیشین ، گفتم ، تکرار کنم و باور خودحافظ هم هست . . .
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
با سپاس از اینکه رمز حافظ را برای ؛ حافظان راهش ، گشودید .
امیر پریزاد


همچنین مشاهده کنید