دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
مجله ویستا
آهنها و احساس

تامل در باب مرگ، چگونگی و زمان مرگ نویسنده، شاعر و به طور کلی هنرمند زمانی معانی و موضعیت خاص پیدا میکند که شرایط زیستی و پروسه کاری اینان از ویژگیهای متفاوت و دگرگونی برخوردار باشد به همین دلیل است که شرایط و نوع درگذشت نویسندگان و شاعران در بیشتر کشورهای جهان بنابر میزان کارکرد فکری، زیباییشناسانه و به طور عام هنری ایشان بازتابها و تفسیرهای مختلفی را پیش میکشد. هرچه که این آرتیست از جریانسازی و اهمیت فکری بیشتری برخوردار باشد بالطبع بازخوردهای حسرتآلود، تاریخنگر و پرحاشیه بیشتر خواهد بود. خواه این هنرمند از هر جناح، تفکر و افق اندیشهای باشد، تفاوتی در اصل قضیه نمیکند. در ایران و به دلیل حضور و گستردگی همان شرایط ویژه مرگ نویسندگان و شاعران در بیشتر مواقع به مجادلات، بحثها و گفتارهایی میانجامد که شاید دلیل اصلی آن نوعی از جوانمرگی باشد که بخش مهمی از این چهرهها به آن دچار میشوند. مقصود از جوانمرگی در این جا و به طور قطع پایان حیات جسمی و زیستی نیست بلکه اشاره به وضعیتی است که طی آن نویسنده و شاعر ایرانی گاه حتی بعد از سالیان طولانی عمر به آن دچار و در ساختارش بازخوانی میشود. آثار کمشمار، نزول سریع بعد از درخششی برههای، عدم یافتن موقعیت برای خلق روایتها، بازنشسته شدن زودهنگام به دلایل روحی برآمده از وضعیتهای سیاسی، اجتماعی و به طور کلی درک نشدن و دست نیافتن به آن سطحی که این هنرمند درآثار اولیهاش نوید آن را داده از جمله مصادیقی است که میتوان از آن به عنوان «جوانمرگی» یاد کرد. پس شرایط خاص تاریخی ایران در ۱۰۰ سال گذشته از یک سو و گرایش چندی از چهرههای ادبی ـ هنری آن به مسائل و مولفههایی خارج از متن موقعیت «جوانمرگ» شدن را بسیار و فراوان به وجود آورده است.
هرچند از میان این چهرهها بودهاند نامهایی که مرگ فرصت زیادی برای نوشتن به آنها نداده و به شکل عینی مصداق جوانمرگی شدهاند. ازاین میان فروغ فرخزاد مهمترین چهره این وضعیت است که در اوج شکوفایی جان خود را از دست داد و به مرثیه همیشگی چند دهه بعد از مرگ خود تبدیل شده است. در این میان اما هستند نویسندگان و شاعران دیگری که با وجود شهرتشان به مصادیقی از جوانمرگی تبدیل شدهاند، سهراب سپهری، قیصر امینپور، بهرام صادقی، سیدحسن حسینی، عباس نعلبندیان، خسرو گلسرخی، غزاله علیزاده و... از جمله این نامها به شمار میآیند که اغلب ایشان عمر چندان طولانیای نداشته و در آستانه بلوغ کاری و یافتن ساختار موردنظرشان از دنیا رفتند. در این تعریف از جوانمرگی سن مرگ تنها یکی از مولفههاست چه صادق هدایت که در ۴۹ سالگی درگذشت کمتر و به ندرت در این پروسه طبقهبندی میشود و آن هم به دلیل حجم آثار و دستیابی اوست به اسلوبی فکری که به اندازه کافی موجب تاثیرگذاریاش بوده و هست. بنابراین در مطالعه امری به نام جوانمرگی هنرمند ایرانی بیش از وضعیت و تاریخ مرگ او باید به میزان پویایی و حضورش به عنوان یک راوی اهمیت داد.
وضعیت تاریخی ایران و تاثیر رفتارهای سیاسی - اجتماعی از لوازم و علتهای اصلی جوانمرگ شدن بسیاری از چهرههای ادبیاش به حساب میآید. اگر مشروطیت و دوران آن را آغاز دوران تازه ادبیات ایران به حساب آوریم، به خوبی میتوانیم وضعیت متلاطم زیستای را درک کنیم که نهتنها در آن سالها بلکه در دورههای بعدی نیز به جوانمرگ شدن بخشی از اصحاب ادبیات ایران منجر شد. همان طور که اشاره کردم مراد از جوانمرگی در این بحث افسردگی و دست نیافتن نویسنده و شاعر به استواری کاری است که در بیشتر مواقع باعث شده این چهرهها با وجود نشان دادن بارقههای نبوغ و طراوت فکری در عین جوانی پیر شوند و نتوانند به یک جایگاه متنی ـ روایی قابل دسترس دست یابند. به همین دلیل است که ادبیات ما پر است از نویسندگان و شاعرانی با یک یا ۳-۲ اثر درخشان که یا در مرزهای همان باقی ماندند یا دیگر و به دلایل بیرون از متن نتوانستند، با ذهنی آسوده به فرآیند نوشتن و خلق اثر هنری بپردازند. به واقع بسیاری از نویسندگان و شاعران ما دچار جوانمرگی شدند وقتی که امر سیاسی، تعهدهای اجتماعی، مسائل زیستی، نبود امنیت فکری و فردی و مصادیقی اینگونه حیطه کاریشان را دربرگرفت.
اگر درست نگاه کنیم در بیشتر سالهای بعد از مشروطیت تا به امروز ما با ناآرامیها و اتفاقهایی سیاسی ـ اجتماعی روبهرو بودهایم که از قضا در سرنوشت کاری نویسنده و شاعر ایرانی تاثیر عمده داشته است: سقوط قاجار و آغاز دوران ۲۰ ساله دیکتاتوری رضاخان، ورود متفقین و یک دهه آشوب و ناآرامی در فضای جامعه در حال مدرن شدن ایران، کودتای ۲۸ مرداد و سالهای بعد از آن که نوید ظهور استبدادی همهجانبه را دارد، سرکوب نیروهای روشنفکر عمدتا چپگرا در همین سالهای دهه ۳۰،مقابله حکومت پهلوی با جریانها و چهرههای مهم ادبی در سالهای دهه ۴۰ و ناآرامیهای دهه ۵۰ که در سالهای پایانیاش شاهد ظهور انقلاب بود، سالهای دهه ۶۰ که از یک سو کشور با جنگی طولانی و تحمیلی روبهرو است و از سویی دیگر عوض شدن ناگهانی ارزشها و ساختارها و همچنین مشی حکومت انقلاب شرایط جدیدی را رقم زده. سالهای پرفراز و نشیب دهه ۷۰ که امر سیاسی سایه مشخصی بر ادبیات دارد و تا به امروز ادامه داشته است... در واقع جامعه ایرانی بعد از آغاز روند نوگرایی شاهد دو انقلاب بزرگ ـ انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ ـ دو کودتای تاثیرگذار ـکوتای سیاه و کودتای ۲۸ مرداد ـ انبوهی از ترورهای مقامهای رده بالای حکومتی ـ که بسیاری از آنها بخصوص در دوره پهلوی فشارها را بر روشنفکران عمدتا چپ دوچندان کردند ـ دهها ناآرامی اجتماعی اغلب شهری، نبود یک سلیقه مستمر در رابطه حکومتها با نویسندگان و شاعران و در عین حال دورههای مختلف مهاجرت این نویسندگان و شاعران بوده که در نهایت باعث شدهاند این افراد مستقیم یا غیرمستقیم دچار گسستهای چندباره کاری، فکری و زیستی شوند.
با مرور این تاریخ و مطالعهاش در راستای علل جوانمرگی نویسندگان و شاعران ایران میتوان به شکلی روشن مشاهده کرد که امور سیاسی ـ اجتماعی بیش از آن که دستاویز و مواد خام هنرمندان برای روایت و بازخوانی باشند در عوض کردن مسیر زیستی و امنیت فکری ایشان تاثیر گذاشتهاند. این تاثیر در جنبههای گوناگون بوده است. مثلا افسردگی و فضای بسته بعد از سال ۱۳۳۲ موجب شد تا برخی نویسندگان و شاعران ما از روند پرشتابشان دور شده و گاه تا سالها منزوی شوند. یا سالهای دهه ۶۰ و محدودیتهایی که برای ادبیات پیش آورد موجب رخوت و ایستایی در آثار بعضی از این نویسندگان شد به طوری که بعد از سپری کردن چند سال برای درک این شرایط دیگر نتوانستند وضعیت کاری اولیهشان را در پیش بگیرند یا ناچار شدند بسیاری از زمان مفید زیستیشان را اختصاص دهند به حل سوءتفاهمهای پیشآمده میان برخی متولیان و جریان اصلی ادبیات ایران. در عین حال و فارغ از این تقابلهای فراوان، جوانمرگی بسیاری از نویسندگان و شاعران و به طور کلی هنرمندان ایرانی ریشه در نگاهی دارد که از آغاز ایجاد نوگرایی در ایران پرشتاب، احساساتی و دور از تعقل به ادبیات و هنر ایران ضربه زد. اولین این نگاهها به دلیل فرض انگاشتن وظیفه روشنفکرانه بود برای این اصحاب و دومینشان رکود «فکر» بود که همگام با نوگرایی رفتاری و زیستی رشد نکرد.
این مولفه دوم در امری به نام جوانمرگی نویسندگان و هنرمندان در ایران بسیار تاثیرگذار بوده است و شاید تکاثر بودن بسیاری از نویسندگان ما گاهی به میزان دانش، شناخت و اصولا تربیت فکریشان مربوط میشود. اگر از این زاویه و با توجه به میزان خردورزی به ادبیات ایران نگاه کنیم درمییابیم کمتر نویسنده و شاعر ایرانی است که علاوه بر استوار کاری و انتشار مرتب آثارش از جریانی فارغ از مدها یا جریانهای روزمره برخوردار بوده باشد. به واقع تغییر چهره حکومتها، دورههای محدودیت، درک ناقص و ناکارآمد از روشنگری اروپایی و جریان فکری در ادبیات و تعریفهای همگانی برای مصادیقی ماند ادبیات، تعهد و روایت و... کمتر این فرصت را به ما داد که علاوه بر درک ابعاد زیباییشناسانه در متن بتوانیم با نوعی جریان خردورزانه و در عین حال با فاصله و مکث نسبت به وقایع روزمره روبهرو باشیم. به همین دلیل است که ادبیات ما در عین بریدن از سنت کلاسیک خود نتوانست آنچنان که باید اسلوبهای فکر و خردگرایی ادبی را که در سایه آن نگاههای تاریخی، تردیدآلود، فردگرا و انتقادی به دست میآیند، درونی کند. دغدغه ادبیات به مثابه امری برآمده از الهام و در عینحال همراهی با جریانهای روز یکی از کلانمصادیقی بود که باعث شد این هنرمند وطنی بعد از خلق چند اثر درخشان و در بهترین سالهای عمرش دچار خلأ شود. اغلب آثار درخشان ادبیات ایران در سالهای دهه سوم و چهارم خالقان آنها نوشته شدهاند و برعکس فرهنگهای صاحب ادبیات در غرب کمتر هنرمند ایرانی وجود دارد که بتواند از پس تجربههای ۴۰-۳۰ سال آغازین عمرش به سمت بازخوانی تاریخ و فردیتاش بپردازد. این آشفتگی به همراه همان خلأ فکری اصولا چیزی به نام جوانمرگی ادبیات ایران را رقم زده است.
«فکر» و ساختاری با نام خردگرایی هنری کمتر در ادبیات ایران به چشم میآید و برای همین است که کمتر نویسندگان و شاعران ایرانی بودهاند که در آثارشان ـ و در کل آثارشان ـ بتوانند از تجربهگرایی اولیه به نگاهی تاریخنگر، پرسشگر و انتقادی ـ نه به معنای روزمره و احساسی آن ـ دست پیدا کنند. این فرآیند و این کمبودهای فکری از یک سو ونهادهای ناآرام اجتماعی ـ سیاسی و مشکلات و معضلات بیرونیای که برای نویسندگان و شاعران ایرانی وجود داشته باعث شده جوانمرگی یا به اصطلاحی دیگر به «ظرفیت واقعی نرسیدن» نویسنده ایرانی از امور همیشگی و تراژدیهای تکرارشونده ادبیات ایران باشد.
جوانمرگی در این ساختار بسیط شده پرشتاب زمانی نویسنده را اسیر خود میکند که او در سالهای جوانی و میانسالی و به ناگاه دچار انسداد فکری میشود. این انسداد چند ویژگی مهم دارد که از میان آنها میتوان به دو نکته اصلی اشاره کرد. نخست این که مفهوم اندیشه و تفکر در حوزه ادبیات ایرانی همواره با نوعی کجفهمی روبه رو بوده است. در این کجفهمی نویسنده و شاعر خود را به مثابه فردی متصور شده که رسالتهایی مانند روشنگری سیاسی ـ اجتماعی، آرمانخواهی و به طور کلی تئوریسین روزگارش برعهده دارد، پس از نوشتن یا سرودن در مقام آگاهیدهنده یا مفسر امور روزمره استفاده کرده و پس ازمدتی نیز تاریخ مصرفش بهسر آمده است. این تاریخهای مصرف همان مرزی بوده که باعث جوانمرگ شدن نویسنده و شاعر شده است. بنابراین جامعه و مسائل روزمرهاش گاه چنان نویسنده و شاعر را تحت تاثیر قرار داده که او را دچار واکنشهای متنی سریع و برههای کرده و بعد از گذر از آن دوران خاص، او و آثارش را نیز فاقد اعتبار دانسته است.
بیشتر نویسندگان چپ ایران با چنین تلقیای آثار خود را نوشتند و از مفهومی به نام چپگرایی نوعی رئالیسم ـ سوسیالیسمی را مراد کردند که به سرعت کهنه شد و به تاریخ پیوست. در ادبیات ایران چپگرایی اغلب در معنایی حزبی یا سانتیمانتال درک شد در حالی که همین رویه چپگرایی در نویسندهای مانند مارکز یا کورتاسار به مثابه نوعی تاریخنگری آمیخته با امر انتقادی همراه شد که فارغ از زمان و مکان خوانده و درک میشود. برخی از بهترین نویسندگان و شاعران ایران در این تلقی احساسزده فارغ از تعقل نسبت به چپگرایی بعد از چندی دچار جوانمرگی شده و یا دیگر تاثیری بر جامعه مخاطب خود نگذاشتند. همین وضعیت خاص اجتماعی ایشان را دچار انسداد فکری کرد. آرمانهای فروافتاده و تغییر و تحولهای سیاسی، نویسنده و شاعران این گونه را که اکثرا با مشی و مرامی حکمگو و قطعیتخواه پرورش داده خلع سلاح میکند و همین میشود که بسیاری از این نویسندگان بعد از سالها هنوز هم بر سر آرمان خود فریاد زده و در نهایت در انزوا و فراموشی باقی میمانند.
دومین نکته در باب این انسداد فکری بازمیگردد به پشتوانه کمرمق و ناقص بسیاری از اهالی ادبیات ایران نسبت به مفاهیم کلی و پایهای در ادبیات. به قولی تجربهگرایی و آوانگاردیسم به دلیل جذابیتهای خود تنها در آغاز توانسته یک نویسنده یا شاعر را مورد توجه قرار دهد. به همین دلیل و بعد از گذشت تاریخ این تجربهگراییهای گاه افراطی دیدهایم که آثار بعدی این شاعران و نویسندگان نتوانستهاند برای مخاطبی که در جستوجوی درک روندی انتقادی ـ تاریخی از یک سو و بافتی هنرمندانه در روایتاند، از سویی دیگر جذابیت داشته باشد. به واقع یکی از مهمترین علتهای جوانمرگی نویسندگان و شاعران ایران فقدان توانایی در تبدیل کردن تجربهگرایی به ساختاری انتقادی است و باید به یاد داشته باشیم که یکی از دلایل این امر دانش اندک و عدم شناخت کافی اصحاب ادبیات ایران بوده از صداهای دیگر. به همین جهت است که منهای برخی جوانمرگان عینی در ادبیات بیشتر شاهد جوانمرگیای بودهایم که طی آن هنرمند ایرانی پس از یک پروسه کوتاه دیگر در خلق و ارائه آثار در خور ناتوان میماند و این جوانمرگی و تاثیرش از نوع اول بسیار تاثیرگذارتر و جدیتر است. ترکیب نبودن جریان فکر و خلأ چگونه اندیشیدن از یک طرف و انواع فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی از طرف دیگر وضعیتی را به وجود آورده که بسیاری از نویسندگان و شاعران ایرانی دچار جوانمرگی شدند. نگاههای خام و هیجانزده به جهان ومهارنکردن احساسات و سیلانهای درونی با چنین وضعیت بیرونی همسو شده و اعم نویسندگان و شاعران ما را یا صاحب تک آثار قابل توجه کرده و یا از ایشان چهرههای متناقضی آفریده که سبک و نگاه فردی تکرارشونده ـ هرچند با تجربههای گوناگون ـ در ایشان کمتر وجود داشته باشد.
نام یادداشت برگرفته از مجموعه شعری از احمد شاملو
● ادبیات ایران
▪ اگر فروغ با مرگ تصادف نمیکرد
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»/ گفتم: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد/ باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم»
(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد/ فروغ فرخزاد)
آیندهبینی کار من نیست. کار هیچ شاعری نیست. هرچند گاهی شاعران چیزی را حس میکنند و به اشاره از کنار آن در شعرشان میگذرند که بعدها اتفاق میافتد. مثل پیشبینی ساعت چهار که ساعت مرگ فروغ بود و پیشبینی بارش برف در روز دفن او در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». با خواندن این شعر، با هر بار خواندن این شعر و خواندن خاطرات شاعران از ساعت مرگ و حال و هوای برفی هنگام دفن فروغ، خواب اتفاقی را میبینم که سالهاست افتاده و نباید میافتاد. شعر، این لحظه جادویی را برای همیشه در خواندن تکرار میکند. حس میکنی زمان برای همیشه در ساعت چهار در حال تکرار است. مرگ و زندگی چنان با هم یکی شدهاند که نمیشود به کسی که اینسان صبور، سنگین، سرگردان به روایت خودش ادامه میدهد، گفت که او زنده نیست ولی سالها است که به زندگی در این لحظه جادویی ادامه میدهد. میگویند آن روز سرد ۲۶ بهمن ۴۵ که فروغ را در گور نهادند، ناگهان همه شاعران پیر شده بودند، موهایشان سفید شده بود اما نه از برف، شکسته بودند اما نه از سکوت. از صدای ناآرام فروغ که از نواری پخش میشد و از زندگی حرف میزد. شاید با خود فکر میکردند جهش بعدی شعر او چه دستاورد تازهای برای شعر نیمایی به ارمغان میآورد؟
فروغ شاعری عاطفی بود که فرم شعرهایش را از هیجانات درونیاش میساخت. به فرمهایی که بیرون از وجود او بودند توجه نمیکرد. هر حرکت زبانی را باید تجربه میکرد و از درون به آن نزدیک میشد وگرنه محال بود آن تکنیک یا رفتار زبانی سر از شعرش درآورد. در اواخر عمرش با «یدالله رویایی» شعرهای مشترکی نوشته بود و تفاوت نگاه وادارش کرده بود سطرهای خودش را از کار مشترک کنار بگذارد تا جداگانه چاپ شود. و چاپ نشده بود. تا امروز هم نشده است.
رویایی شعر «در چترهای بسته» را در کتاب «دلتنگیها» سال ۱۳۴۶ منتشر کرد. در سطری از این شعر میخوانیم: در چترهای بسته باران است. حرفهای رویایی را دو سال بعد از مرگ فروغ در مجله فردوسی/ بهمن ۱۳۴۷ دنبال میکنیم، شاید به نشانهای از سطرهایی که فروغ نوشته بود برسیم: در چترهای بسته/ کفشهای تو سنگینتراند. یکی از سطرهایی است که فروغ نوشته. «سنگینی» چیزی است که باید حس کرد، «باران» چیزی است که دیده میشود. تلاقی دو نگاه متفاوت در شعر، در یک شعر ایده جالبی بوده ولی به خاطر جدا ماندن نگاهها، به خاطر یکی نشدن سطرها و پنهان نماندن شاعران، ظاهرا به جایی که باید نرسیده. امروز در دونفرهنویسیهایم با شاعران دیگر، در بداههنویسیهایی که سعی میکنیم زمان فکر کردن و نوشتن را تا جایی که میتوانیم به هم نزدیک کنیم، این تلاقی نگاههای متفاوت را پی میگیرم.فروغ شاعری بود که از چارپارهنویسی به شعر «تولدی دیگر» رسید. از رمانتیسمی کلیشهای به بیانی حسی. چرا نتواند از «ایمان بیاوریم» فراتر برود. شاعری که در کتاب «تولدی دیگر» سری به انواع قالبهای شعری میزند و با زبانی که بین امروز و گذشته در نوسان است، آنها را یکییکی آزمایش میکند، چرا نتواند در شعرهای بعد از «ایمان بیاوریم» تنوع فرم را تجربه کند. سالها پیش از «غلامحسین نصیریپور» شاعر شنیده بودم که فروغ شعری دارد که در آن با صدای چرخخیاطی تصویری صوتی از حرکت چرخ خیاطی ساخته میشود و همزمان گلدوزی لباسی با گفتن کلمات در شعر، شکل میگیرد. اگر فروغ در ۲۴ بهمن ۴۵ در قلهک با مرگ تصادف نمیکرد، شاید امروز به جای بحث درباره «ایمان بیاوریم» همه از شعرهای نوشتاری فروغ حرف میزدند.
فروغ که بدون آموختن عروض فارسی، وزن شعر را میشناخت و در آثار متاخرش به توسعه وزن نیمایی رسیده بود، اگر در ۲۴ بهمن ۴۵ سرعت کمتری داشت یا فرمان لندرور را با کنترل بیشتری چرخانده بود، شاید سالها پیش در دهه پنجاه حرکت تازهای را در شعر غیرعروضی شروع کرده بود. میگویند بارها به «احمدرضا احمدی» تاکید کرده بود: احمدرضا وزن! وزن! وزن! شاید اگر حادثه، پیش از آنکه فکر کنیم اتفاق نمیافتاد، فروغ تعریفهای تازهتری از وزن شعر پیدا میکرد و به شعرهایی با وزنهای متغیر زبانی میرسید.
اگر فروغ در ۲۴ بهمن ۴۵ اصلا سوار اتومبیلش نمیشد، شاید امروز شعرهایی از او میخواندیم که زبان حسی را با بیان عینی ترکیب کرده بود. شاید اصلا آنقدر همه جور فرمی را در شعر تجربه کرده بود که دیگر چیزی جز شعرهای آبستره نمینوشت. شاید به نابیانگری در شعر میرسید.
عدهای بعد از مرگش گفته بودند که در اوج مرده است ولی داوری درباره شاعری ۳۲ساله که در هر مرحله از شعر، جهشی بلند داشته، این طور قاطعانه امکانپذیر نیست. «ایمان بیاوریم» شعری در اوج است اما نه اوج فروغ. اوج یک دوره شعری او. حدسهای هیچکس حتی شاعران نمیتواند سقف پرواز این پرنده را تعیین کند. وقتی شاعری تمام زندگیاش شعر میشود و شعر در تازگی و تحول برایش معنا میدهد، وقتی فکری جز جذب تازگیها در شعر ندارد، دیگر برای شعرش سقف نمیسازد تا در اوجی محدود متوقف شود. اگر فروغ ۲۴ بهمن ۴۵ میتوانست از مرگ سبقت بگیرد یا با آن روبهرو نشود، شاید شعر فارسی، دهه ۶۰ متفاوتی را تجربه میکرد. این همه دیر از سیطره زبان مطنطن بیرون نمیآمد. این همه دیر برای رسیدن به فرمهای گفتاری وقت تلف نمیکرد. اگر آن روز مرگ کمی زودتر یا دیرتر از آن خیابان رد میشد، شاید امروز شعر متعهد، مسیر مطمئنتری طی میکرد و در «احمد شاملو» خلاصه نمیشد. شاید شعر متافیزیکی «سهراب سپهری» این همه در رسانههای شعار، به شعورش توهین نمیشد. شاید اگر مرگ چند دهه دیرتر به ملاقات فروغ میآمد، دهه هفتاد پرکارتر و پربارتری داشتیم و این همه در سکوت به هر دلیل دهه ۸۰ به هر طرف نگاه نمیکردیم. فروغ که در عصر پسند شعر تغزلی، فیلم «خانه سیاه است» را ساخت در عصر ارتباطات اینترنتی به نوشتن تنها روی کاغذهای جوهری اکتفا میکرد؟ پاسخ را از خود فروغ بپرسیم. آخرین سطر از کتاب «ایمان بیاوریم» را به یاد آوریم: پرنده مردنی است/ پرواز را به خاطر بسپار.
● شاعری که به آسمان نزدیکتر بود
▪ درباره سلمان هراتی و جوانمرگی در بیست و هفت سالگی
قلب من مانده زیر حجابی
زیر یک پرده از جنس آهن
کاشکی میتوانستم این پردهها را بدرم
بعد از آن
از شکاف تن پرده تا دورها پر بگیرم...
بخشی از شعر «دست جادوگر آب» از مجموعه «از آسمان سبز»
مرگ سلمان هراتی در بیست و هفت سالگی را باید یکی از نمادینترین وضعیتهایی دانست که در تمام سالهای بعد از آن به نقطه عطفی برای جریان ادبیات متعهد انقلابی تبدیل شده است. به واقع جوانمرگی سلمان هراتی نهتنها اجازه نداد او فرصت چندانی برای تجربههای پخته شعری داشته باشد بلکه اصولا نتواند در میان شاعران همسو با خویش نیز به جریانسازی ایدئولوگ و نظریهپردازانه دست پیدا کند. هراتی به سال ۱۳۳۸ در حوالی تنکابن به دنیا آمد. از سال ۱۳۵۲ به نوشتن شعر پرداخت و در سالهای آغازین انقلاب و همسو با جریان جدیدی که به نام ادبیات متعهد انقلابی حضور خود را اعلام کرده بود به یاران حوزه هنری پیوست. همراهی او البته بیشتر به واسطه آثار و نوشتههایی بود که به شکلی آشکار رنگ و بویی انقلابی داشت. این نگاه به همراه زبان ساده و توصیفیاش باعث شد چهرههای اصلی جریان حوزه هنری از او به عنوان یکی از ارکان فکری – هنری اصلیشان یاد کنند. هر چند این مشی بیش از هر چیز برآمده بود از جوانمرگی و پایان تراژیک زندگی او. هراتی به شغل معلمی مشغول بود و مدام در سفرهای کوتاه میان روستاهای مازندران. در یکی از همین سفرها در یک تصادف شدید رانندگی جان خود را از دست داد.
آبانماه سال ۱۳۶۵ به زمان مرگ او مبدل شد و شاعری را که بسیاری از انقلابیون متعهد در شمار استعدادهای اصلی خود به حساب میآوردند به یکی از نمادهای این جریان تبدیل کرد. هراتی در سالهای زندگی کوتاهش تنها یک مجموعه شعر با نام «از آسمان سبز» - انتشارات حوزه هنری – ۱۳۶۴ – منتشر کرد. بعد از مرگش قیصر امینپور آثار چاپ نشده او، در حوزه شعر بزرگسال را جمعآوری کرده و دومین مجموعه او را با نام «دری به خانه خورشید – انتشارات سروش – ۱۳۶۷ – منتشر کرد. از هراتی همچنین مجموعه شعری برای کودکان باقی مانده که با نام «این ستاره تا آن ستاره» – انتشارات حوزه هنری، ۱۳۶۷ – به بازار آمد. به غیر از این سه اثر سلمان هراتی کتاب مستقل دیگری نداشته است. مجموعه کامل اشعار سلمان هراتی نیز در سال ۱۳۸۰ و به همت انجمن شاعران ایران منتشر شده است. همان طور که اشاره شد وضعیت سلمان هراتی به عنوان شاعر در مرحله آغازین و تجربههای اولیه بود که او درگذشت.
هراتی با وجود دغدغههای مشخص انقلابی و نوعی تعهد ایدئولوژیک که در بیشتر نوشتههایش دیده میشود، آنچنان شاعر پخته و تاثیرگذاری به حساب نمیآید. در عین حال تاثیرپذیری مستقیم هراتی از فروغ فرخزاد و در وهله بعد، سهراب سپهری بیانگر تلاشهای شاعر بود برای رسیدن به زبانی تصویرساز و در عین حال روایی که میتوانست این فرصت را به وجود بیاورد تا او از فضای بیانگر و کمانعطاف زبان گزارشی فاصله پیدا کند. اما جایگاه هراتی به عنوان شاعر بسیار دورتر و جداتر از آن چیزی است که ما امروزه در باب او میشنویم و میخوانیم. شاید بتوان وضعیت خاص سلمان هراتی را در میان ادبیات متعهد انقلابی با صمد بهرنگی مقایسه کرد در میان نویسندگان و روشنفکران چپگرا؛ هر چند حجم آثار بهرنگی از هراتی و میزان شهرت او بیشتر است. اما جوانمرگی هر دوی این چهرهها از ایشان چهرههایی نمادین ساخت که حتی تا به امروز از این شمایل و تصویر سمبولیک استفاده و یاد میشود. منتها تفاوت بزرگی که در جوانمرگی سلمان هراتی و صمد بهرنگی وجود دارد پرتره سیاسیتر دومی است که باعث شد حتی تا به امروز از او و مرگش به عنوان یک ویژگی بیانگر سیاسی استفاده شود. در حالی که وضعیت سلمان هراتی در این باب، بیشتر به واسطه روح متعهد و اخلاقی آثار محدودش است که از او یک الگوی اخلاقیتر ساخته است.
انواع یادنامهها، ویژهنامهها و جنگهایی که در تمام سالهای مرگش برای او نوشته و منتشر کردهاند، در یک نکته مشترک هستند و آن این که جریان ادبیات متعهد از هراتی و مفاهیم و مضامین مطرح در شعر او به عنوان و در جایگاه یک شهید یاد میکند. هراتی هر چند از منظر عینی به شهادت نرسید اما مدل و الگوی زیستی و شعری او بسیار به مفهوم آرمانیای که انقلابیون از شهید در ذهن داشتند نزدیک بود. معلمیاش، روحیه حساس و طبیعتگرایانهاش – نه به مفهوم ناتورالیسم – و همچنین تصویری که از چهرهاش در یادها باقی مانده، همه و همگی این وضعیت را به وجود آورد تا هراتی تمثالی شود برای جریان ادبیات متعهد انقلابی. به یاد داشته باشیم عمر کوتاه سلمان هراتی به او هیچگاه این فرصت را نداد تا در حوزه شعر به آن جایگاه و وضعیتی که در جستوجوی آن بود دست پیدا کند. کار ما پیشبینی نیست و نمیتوان گفت که هراتی آیا در ادامه مسیر کاری خود به سمت نگاههای متعهدتر پیش میرفت، میانهرو میشد یا اصولا مسیرش را عوض میکرد، اما زبان رواییاش نشان از دلبستگی شدید او داشت به شعر و جهان زبانی فروغ فرخزاد. منتها مفاهیم و مصادیقی که او در اندکآثار باقیماندهاش بر جای گذاشته، علاوه بر معنانگاری و معناگراییهای پراحساس وابسته به روزگارش، نشان میدهد که ما با شاعری روبرو هستیم که اصولا بیش از معنا به دنبال تصاویر مجرد و در عین حال حجمگراست.
اما این تلاشها و دغدغههای شعری سلمان آنچنان به پختگی نرسید و در نهایت با لحظات دلنشین و تک شعرهایی ممتاز به پایان رسید. پس در سالهای بعد از مرگ سلمان هراتی بیش از شعر و فعالیتهای شعریاش، مشی اخلاقی، تعهدهای انسانی و روحیه شاعرانه او، از او یک نماد نهچندان سیاسی برای ادبیات متعهد انقلابی آفرید. شاعری که با نام مستعار «آذرباد» آغاز کرد خیلی زود به مثابه یک الگوی فکری با نام سلمان هراتی بر پیشانی ادبیات متعهد حک شد. شاید این خاصیت و ویژگی تراژیکی که در مرگ او بود، گاه باعث اغراق در باب شعر و اهمیت شعرش شد. این درست که هراتی در زبان و لحن شاعرانهاش کوششها و تلاشهایی مشخص و واضح دارد اما به دلیل مرگ زودهنگام نتوانست به یک ساختار بیانی مشخص و فردی دست پیدا کند. او چه در غزلها و چه در اشعار آزادش در حال تجربه فضاها و شیوههای بیانی مختلف و متفاوت بود و هر چند در برخی از این آثار قطعههای درخشان و جذابیتهای زبانیای دیده میشود، اما او به بلوغ شعریاش نرسید. هراتی شاعر خوشقریحهای بود که بیش از آنکه شعرش باعث شهرت او باشد، جوانمرگی و ساختن شمایلی نمادین و استعاری از او باعث شد، سمبل شاعر جوانمرگ متعهدی باشد که دیگران به او اقتدا میکنند. این نماد و الگو هر چند در سالهای بعد و برای شاعران و نویسندگان نسل دوم ادبیات متعهد کمرنگتر شد، اما کماکان در نقش و جایگاهی چون صمد بهرنگی برای نویسندگان چپ، برای متعهدین انقلابی کارکرد اخلاقی و آرمانی دارد. هراتی با جوانمرگ شدن به آرمانی همیشهزنده برای نسل تازه انقلاب کرده تبدیل شد.
● سهراب سپهری و افیون معنویت
دوران پس از جنگ برای هر ملتی دوران هولناکی است. دوران پس از جنگ تجربه رو در رو شدن با خرابههای خانه پدری است، و این منظره به مراتب هولناکتر است از قرار گرفتن در جریان خانهخراب شدن و تلاش برای ایستادن در برابر متجاوز، در برابر آن کس که آمده است تا خانه را خراب کند. رخوت و ناامیدی و استیصال رو در رو شدن با کشوری که سالها جنگ آن را به ویرانهای تبدیل کرده از بیان خارج است، و بیرون آمدن از چنین وضعیتی، امید بخشیدن به مردمی که چشم در چشم خرابهها دوختهاند، و ترغیبشان به شروعی مجدد، شاید از هدایت همین مردم در زمان بحران جنگ نیز دشوارتر باشد. همین توجیهکننده ظهور گرایشهای معنوی غلیظ و توجه ناگهانی به عرفان شرق دور در دوران پس از جنگ در بسیاری از کشورهای جهان است، و برجستهترین نمونهاش را باید گرایشهای «عصر نو»یی New Age دانست که پس از جنگ دوم در بسیاری از کشورهای غربی جریان غالب بود، آش درهمجوش و بیسر و تهی از عرفان طبیعتمحور خاور دور و غرب بحرانزده، که تنها فایدهاش تسکینی موقت برای مستأصلان جنگزده بود. سهراب سپهری، در جامعه پس از جنگ ایران، یعنی در سالهای اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، چنین جایگاهی داشت.
علیرغم تمام فحش و فضیحتهایی که به مقاله مشهور رضا براهنی درباره سپهری، «بچهبودای اشرافی»، گفتهاند، باید گفت از بین خیل انبوه نوشتهها در قرائت شعر سپهری، مقاله براهنی هنوز دقیقترین و تیزبینانهترین برخورد با شعر اوست. نقطه قوت براهنی در آن تعهدباوری تا حدی جزماندیشانهاش نیست، در این نیست که میگوید: «موقعی که جهان، بدل به چیزی خفقانآور شده است و دوسوم دنیا گرسنه است و ملتی سادهلوح جهان را به مسلسل بسته است، «هیچ ملایم» به چه درد من و امثال من میخورد؟» (طلا در مس، جلد اول، ص۲۹۱)، نقطه قوت اصلی براهنی همان بخش نخست مقاله اوست، آنجا که تلاش میکند جایگاه سپهری را به عنوان «شاعر معنویت» تبیین کند. مهمترین خصلت شعر سپهری را براهنی در بخش نخست مقالهاش به ایجاز آورده است: «در این برج عاج تقدس و صفا، و روی این جزیره متروک اشراق و استحاله، سپهری همه چیز را «خوب» میبیند و در گستره این نیکی مطلق، این نیکی بودایی، برای آن که بتواند از زبان اشیایی حرف بزند که ابدیترین مصالح و مواد خام شاعرانه هستند، گاهی حتی خود را به حماقت، جنون عمدی و سادهلوحی اختیاری میزند». شعر سپهری شعری معنوی است نه شعری دینی، و همین عامل اصلی اختگی شعر اوست، همین موجب میشود شعر او صرفا به عنوان مسکنی برای مردم خانهخراب به کار بیاید و بیجهت امیدوارشان کند که همه چیز خوب است و میتوان از نو شروع کرد، و به این طریق آنان را به جلو هل دهد تا چند قدم آن طرفتر دوباره با سر به زمین بخورند.
تفاوت دین و معنویت، تفاوت باروری و اختگی، تفاوت رادیکالیسم و بیخاصیتی است. معنویت شکل اختهشده دین است، دینی است که زهر آن گرفته شده، نقاط آزاردهندهاش کنار گذاشته شده است. آن چه را که در دین برای ارواح لطیف ناراحتی به همراه دارد، معنویت با وقاحت تمام کنار میگذارد، و در نهایت معجونی بیخطر و مسکنی پر از نیرنگ و دروغ و خوشبینی بیهوده به انسان میدهد تا چشم عقلش را کور کند و همه چیز را برایش «خوب» جلوه دهد. معنویت انواع گوناگون دارد، که نمونههایش را در همین کشور خودمان میتوان ملاحظه کرد: مجریان اصلاحکرده و تمیز و ژلزده که هیچ شباهتی به تصور ذهنی مردم از چهره دینی ندارند، و با وقاحت تمام بیست و چهار ساعت از معنویت و صفای روحانی و امید به آینده روشن در پرتو خوشبینی داد سخن میدهند و مثل پرندههای ساعت کوکی سر موعد مقرر «چشمها را باید شست» میگویند، برنامههایی که در آن حافظ و مولانا و الیوت در کنار هم به سوی معنویت میشتابند و ما نیز اگر دنبالهرو این قافله نباشیم سرمان کلاه رفته است، ترانههای خوانندههای پاپ که مثل قارچ از زمین سبز میشوند،...انواع و اقسام کلاسهای آموزش خوشبختی و افزایش اعتماد به نفس و نشان دادن راههای موفقیت با هزینههای گزاف و …. البته قیاس شعر سپهری که سرشار از لحظات درخشان و تصویرهای بدیع است با خزعبلات فوقالذکر قیاس معالفارق است، حقیقت اما این است که سرچشمه اینها یکی است.
بیجهت نبود که مردمان جنگزده پایان دهه شصت چنین به شعر او روی آوردند، بیجهت نبود که معلم ریاضی سالهای اول دبیرستان ما هر جلسه پانزده دقیقهای را به خواندن شعرهای سپهری اختصاص میداد و ما را دعوت به حفظ کردن آنها و سرمشق قرار دادنشان در زندگی میکرد، بیجهت نبود که تیراژ «هشتکتاب» او در عرض مدت کوتاهی سر به فلک گذاشت و پیر و جوان اشعار سپهری را بلغور میکردند، و حتی بیجهت نیست که مردم در مکالمات روزمره او را «سهراب» مینامند نه «سپهری»، حال آن که نشنیدهام کسی «شاملو» را «احمد» صدا بزند یا «اخوان ثالث» را «مهدی». آن کس که در برابر ویرانه ایستاده است به دنبال بهانهای است تا چشمان خود را بر این حجم تباهی و خرابی ببندد، و اگر کسی این کار را برایش بکند، اگر «سهراب»ی پیدا شود که چشمهایش را بشوید، چشم دیگری به او ببخشد و به او تلقین کند که آن چه میبیند نه خرابه، که آبادانی و زیبایی محض است، دنبالهرواش خواهد شد.
خیل فیلسوفان و نویسندگان و شاعران بزرگ مسلمان و مسیحی و یهودی، که درخشانترین آثار تاریخ ادبیات و فلسفه را خلق کردهاند، ثابت میکند که در دل هر دینی هستهای رادیکال و پیشرو وجود دارد، و میتوان آن را به عنوان موتور محرکهای برای نگاهی دیگر به جهان و خلق اثری ماندگار به کار بست. اما آن چه مسلم است، آن است که این هسته رادیکال در معنویت نشأتگرفته از آن دین وجود ندارد، جای دیگری باید به دنبالش رفت. قیاس حافظ و سپهری این نکته را روشنتر میکند: حافظ به هسته رادیکال دین دست یافته است، او اسلام و قرآن را به منزله موتور محرکه شعرش به کار میبرد، و غزلهایی خلق میکند که نمونهاش در تاریخ شعر جهان کمنظیر است، حال آن که سپهری در معنویتی اخته دست و پا میزند و باید منتظر رخ دادن فاجعهای دیگر ماند تا مسکن او دوباره به کار جامعهمان بیاید. آن چه افیون تودههاست «دین» Religion نیست، «معنویت» Spirituality است.
مهدی یزدانیخرم
محمد آزرم
رضا سمیعی
امیر احمدی آریان
محمد آزرم
رضا سمیعی
امیر احمدی آریان
منبع : شهروند امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست