چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


مردن به وقت اجرا


مردن به وقت اجرا
وقتی «یان کات» در یادداشتی بر نمایشنامه «آنتیگونه در نیویورک» از تاثیر مستقیم «بکت» و نمایشنامه «در انتظار گودو»اش بر دو نمایشنامه شاخص تئاتر لهستان - که اتفاقاً هر دو نیز ذیل عنوان ادبیات مهاجرت دسته بندی می شوند، یعنی «مهاجران» اثر «اسلاومیر مروژک» و همین نمایشنامه «آنتیگونه...» «یانوش گلوواتسکی» - سخن می گوید، تلویحاً به شرایط آخرالزمانی و بحران زده ای اشاره می کند که به واسطه آن، نمایشنامه گلوواتسکی اگرچه به دلیل پرداختن به موضوع مهاجرت می تواند در زمره آثار اجتماعی - انتقادی قرار گیرد اما بیشتر به عنوان متنی در شرح بحران درونی انسان امروز و کشف بیگانگی او با محیط و مناسبات پیرامونی اش، مصداق و معنی می یابد.
چنانکه دست کم در اثر گلوواتسکی، جهان انتزاعی «دی دی» و «گوگو»ی «در انتظار گودو» که در «آآ» و «ی ی» «مهاجران» رنگ اجتماعی تر و ملموس تری به خود می گیرد، در دو شخصیت «ساشا» و «فی لی» - Flea - نمایشنامه «آنتیگونه...»، قالبی کاملاً انضمامی می یابد که این مساله بیش از هر چیز به سبب رویکرد و نحوه خوانش گلوواتسکی از نمایشنامه آنتیگونه سوفوکل و ایجاد دو شخصیت همسان با اهداف یکسان اما واقع شده در دو شرایط اجتماعی و تاریخی کاملاً متفاوت است، به گونه ای که موجب می شود روند یکنواخت و بی حادثه و انتظار حاکم بر زندگی ساشا و فی لی، با ورود آنتیگونه در حکم عامل نرینه (دخیل شدن و پیوند سرگذشت آنتیگونه با داستان آن دو و نه صرف جنسیت او) به باروری مضمونی تلخ و برآمده از بطن زندگی در یک «متروپولیس» و در نهایت زایش یک تراژدی از دل کمدی بینجامد.
با احتساب این رویکرد، پارک «تامپکینز» در جنوب شرقی منهتن، در گستره تاریخ امتداد می یابد؛ امتدادی در دو جهت متنافر که یک سر آن رجعت به گذشته است و سوی دیگر آن، رو به آینده. نقطه عزیمت «گلوواتسکی» نیز ریشه در واقعیت مهاجرت مردمان اروپای شرقی به ویژه لهستان به غرب دارد، گو اینکه به تدریج، عامل مهاجرت و تمثیل برساخته از آن توسط گلوواتسکی، از حیطه ارجاع به مرز و جغرافیایی خاص فراتر می رود و معنایی «جهان - زیست» و همه شمول به خود می گیرد؛ آنجا که نیمکت قرار گرفته در فضای بی بار و برگ یک پارک، رویکردی بینامتنی به نمایشنامه در انتظار گودو را در ذهن تداعی می کند و جنس تلاش آنتیگونه پورتوریکویی در مصاف با دولت - شهرهای مدرن و امروزی (توجه کنید به استحاله شخصیت کرئون درقالب نیروی قاهره دولت یعنی پلیس)، عملی از همان نوع با فرجامی مشابه ولی متفاوت از منظر مضمون و رویکرد را بازتاب می بخشد،
طرفه آنکه «آرمان شهر» مهاجران سرخورده از جنگ جهانی دوم و حکومت های دست نشانده استالین، در قلب سرمایه داری مدرن، به «ویران شهر»ی تغییر ماهیت می دهد که در آن حتی فرصت و امکان امید داشتن به امید، از دست می رود و نتیجه آن می شود که طناب بی استفاده در دستان «دی دی» و «گوگو» یا کراوات «آآ» و «ی ی»، در اینجا آنتیگونه را به بالای دار می کشد و او را چون پرچمی بر سردر پارک تامپکینز، جاودانه به اهتراز درمی آورد.
اما تا آنجا که به متن «گلوواتسکی» و تحلیل «کات» مربوط می شود، «هما روستا» روایت و اجرایی ابتر از نمایشنامه را به تصویر می کشد که در آن نه تنها از قابلیت های جهان معانی و مفاهیم متن به درستی استفاده نشده است بلکه در آن عزم و اهتمامی راسخ(،) در راستای تقلیل «آنتیگونه...» به مقوله مهاجرت به چشم می خورد که بیش از هر چیز، قرائتی خنثی از متن را به نمایش می گذارد، تا آنجا که حتی درک همین مطلب از خلال آن روایت آشفته و بی هدف که در داستان گویی و بیان سرراست روابط و معرفی شخصیت ها نیز با خلل و اشکال مواجه است به راحتی میسر نمی شود،به بیانی دیگر حداکثر توان اجرا معطوف به بازنمایی آدم هایی شده است که بیهوده می کوشند تا تماشاگر را با داستان خود همراه سازند، غافل از آنکه بستر انضمامی نمایشنامه گلوواتسکی با روایت روستا از آن، گنگ و نامفهوم تر از هر روایت تجریدی و انتزاعی دیریابی جلوه می نماید، به نحوی که اجرای روستا از متن گلوواتسکی، حتی از عهده ارجاع به آنتیگونه سوفوکل نیز برنمی آید و از آن حکایت اسطوره ای، تنها نقشی کم رنگ (یا باسمه ای) در حد دفن کردن یک جسد در تاروپود نمایش خودنمایی می کند.
در اجرای روستا، آن عزم و اهتمام ناروا، به سنگین کردن کفه توصیفات در مقابل کاستن از وزن اعمال نمایشی و در نتیجه مخدوش شدن ساختار روایی متن منجر شده است و این بدان معناست که در ترتیب و تقطیع صحنه ها (بیشتر به واسطه آن روایت تصویری، پروجکشنی) کوچکترین روزنه های همراهی و همداستانی تماشاگر با وقایع نمایش نیز مسدود شده است.
بارقه های اختلافات فرهنگی - مذهبی موجود میان آدم های نمایش نیز با عبور شتابزده اجرا از سطح وقایع و عدم تاکید بر اوج و فرودهای داستان نمایشنامه، به جای گسترش دامنه کشمکش ها خود به عاملی بر ضدساختار روایت تبدیل می شود و این همه، اجرایی را نتیجه داده است که نه به متن وفادار می ماند و نه آنکه زمینه و بستر ارتباطی مناسبی با تماشاگر ایرانی برقرار می کند، مضاف بر اینکه یکنواختی و ثبات حاکم بر اتمسفر حاکم بر صحنه های نمایش که فضای تراژیک نمایشنامه را تحت تاثیر جو خنده گرفتن از تماشاگر مخدوش جلوه می دهد.
در پرداخت فضای گروتسک یا به تعبیر دقیق تر کمدی کافکا گون (کافکائسک) گلوواتسکی، ماهیت رنگ باخته و تعریف مجعولی را به نمایش می گذارد که معیاری برای درک و سنجش آن در نزد تماشاگر وجود ندارد، می توان پرسید که با منطق اجرایی موجود که خود را پایبند و ملزم به بازنمایی واقعیت دردناک مهاجران اروپای شرقی به امریکا می داند (و البته در همان سطح نیز متوقف و محدود می شود) آن حضور زنده نمای یک جسد، چگونه می تواند توجیه شود، در حالی که موقعیت «طنز - ترس» ایجاد شده، شکست فضا و منطق اجرایی دیگری را طلب می کند؟ چه آنکه اگرچه گلوواتسکی از پارک تامپکینز واقع در نزدیکی محل سکونت اش و بر پایه یک شرایط کاملاً انضمامی همراه با ارجاعات بیرونی می آغازد اما به تدریج، مرز واقعیت را پشت سر می گذرد و با گذر از طنز کافکا و تاثیرپذیری از بکت، تمثیلی از وضعیت بشر امروز می سازد که اجرای روستا، نه تنها از بازنمایی آن بازمی ماند بلکه خود به اهرمی بازدارنده در برابر متن و جهان برساخته آن تبدیل می شود،
اشکان غفارعدلی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید